خرافات وفور در زیارات قبور

فهرست کتاب

باب زیارت ائمه در بقیع

باب زیارت ائمه در بقیع

۱- مجلسي و شيخ طوسي و ابن طاووس از کسی که نامی از آن ذکر نشده از يکي از ائمه که او نيز نامش ذکر نشده [۳٧]زيارت‌ نامه‌ای نقل کرده‌اند که بسياري از جملاتش ضد قرآن است. در جایی چنین مي‌گويد: «أيها القوام في البرية بالقسط» یعنی سلام بر شما اي به پادارندگان عدالت در ميان مردم، اي کاش چنين بود و آن امامان بزرگوار عدالت را ميان مردم اجرا کرده بودند، ولي متاسفانه چنين نشد و آنان خانه‌‌نشين و مقهور بودند. سپس مي‌گويد: «السلام عليكم يا أهل النجوى»اگر مقصود از نجوي مناجات با خدا باشد اشکالي ندارد ولي باید دانست که منحصر به آنان نيست، و اگر مقصود از نجوي، اسرار الهي باشد که رسول خدا مخفيانه به ايشان آموخته، اين صحيح نيست زيرا دين اسلام دين مخفيانه و زير خرقه نيست بلکه همگاني است. خدا به رسولش فرموده:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ[سبا: ٢٨] «و ما تو را نفرستادیم مگر برای همه‌ى مردم»پس اسلام نه سرّي است و نه نجوایي.

سپس مي‌گويد: «وأسيء إليكم فغفرتم»یعنی با شما بد کردند و شما گذشت کرديد. بايد گفت: اگر ايشان گذشت کردند پس شما چه مي‌گوييد؟ چرا شب و روز به بهانه‌ی مظلوميت ايشان نوحه‌ سرايي و غوغا و جنجال و لعن و طعن برپا مي‌‌کنيد؟ آيا درست است که شاه ‌ببخشد ولي شيخ علي‌خان ‌نبخشد؟! سپس مي‌گويد: «إنكم دعائم الدين و أركان الأرض»یعنی همانا که شما ستونهاي دين و ارکان زمين هستيد. در صورتي که خود ائمه فرموده‌‌اند ما تابع دين هستيم، ما راهنماي دين هستيم نه رکن آن و نه اصل آن و نه فرع آن. ديگر اين‌که ارکان زمين يعني چه؟ و مقصود از اين همه تملق چيست؟ آيا اين تملق و چاپلوسي‌‌ها به دستور خود ائمه است يا شما به ميل خودتان اين کار را مي‌‌کنيد؟ آيا آنان با اين کلمات مانع از کيفر اعمال شما مي‌شوند و با اين کلمات مطيع شما شده و از شما در محکمه عدل الهي طرفداري مي‌‌کنند؟ و از خطاياي شما صرف‌ نظر مي‌شود؟ اگر هدف شما چنين نيست چرا در آخر همين زيارت مي‌گوييد: «هذا مقام من أسرف وأخطأ وأقرّ بما جني وأرجي بمقامه الخلاص وأن يستنقذه بكم» يعني اين زائر در اين مقام که ثناخوان و مداح شما شده کسي است که اسراف و خطا کرده و اکنون به جنايات خود اقرار کرده و از شما توقع دارد که او را خلاص کنيد و به واسطه شما نجات يابد.

آيا امام در جوف قبر حاضر و مطلع است و مي‌تواند به خدا بگويد از جنايات و گناهان و خطاها و اسراف‌ها و خيانت‌هاي اين فرد طماع صرف ‌نظر فرما، و خدا هم فوري از امام اطاعت مي‌کند و از تمام قوانين کتاب خود چشم مي‌‌پوشد؟! يا اينکه امام از اين تملق‌ها هیچ‌گونه خبری ندارد و اصلاً در عالم برزخ بوده و از شنيدن اين چرنديات به دور است، و از اهل اسراف و خطا و جنايت بيزار است، و باید دانست که خدا نیز از قانون خود و از عدالت و اجراي کيفر زشتکاران دست ‌بردار نيست. اي کاش کسي به چنين زائري بگويد عموجان خجالت بکش، مداحي و تملق را کنار بگذار، و به غير از خدا توجه مکن، خدا تنها يک راه نجات به عنوان «توبه» برايت گذاشته، برو توبه کن و اسراف و جنايات را ترک کن. مگر امام مامور و موظف است که از جانيان طرفداري کند؟ و مگر مطيع توست؟ آخر اين چه امامي و چه ديني و چه اسلامي و چه کتاب و چه قانوني است که تو خيال كرده‌اي و براي تو ساخته و پرداخته‌اند؟!

باري مجلسي و طوسي و ديگران در اين‌جا براي زائر دستور داده‌‌اند تا نمازهايي بخواند که اين نمازها از جانب خدا نيست بلکه به دستور و گمان ديگران است!.

۲- مجلسي زيارت طولاني ديگري آورده و مي‌گويد: «وجدت في نسخة قديمة من مؤلفات أصحابنا فأوردتها كما وجدتها»: یعنی اين زيارتنامه را در يک نسخه قديمي که از تأليفات اصحاب ما بوده يافتم و همان طور که يافته‌‌ام در اينجا آورده‌ام. نه اسم مؤلف و نه اين‌که کتاب مذکور از کجا و از چه مدرکي نوشته شده در دسترس است، ولي در آن زيارتنامه جملات ضد قرآنی و دروغ‌هايي بي‌برهان به چشم مي‌‌خورد، از آن جمله در تعريف ائمه مي‌گويد:

﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا[الكهف: ٢٦] یعنی «و [خداوند] کسی را در حکم خویش شریک نمی‌کند».

و شراکت در ملک و حکم او شرک و مشمول اين آيه است که خداوند به پيامبر مي‌‌فرمايد:

﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥[الزمر: ٦٥] یعنی «و اگر شرک بورزی یقینا که عملت تباه می‌شود و بدون هیچ شکی از جمله زیانکاران خواهی بود».

گناه شرک قابل آمرزش نيست، چگونه با اين زيارت‌ها که نه سازنده‌اش معلوم است و نه سندي دارد مردم را به سوی شرک سوق مي‌دهند.

هم‌چنين مي‌گويد: «أنتم حفظة سرّه ومهبط وحيه ومعادن أمره ونهيه»یعنی شما امامان، راز نگه داران او و محل نزول وحي او و معدن‌ هاي امر و نهي او مي‌باشيد! آيا واقعاَ خدا دين سرّي آورده در حالي که قرآن مي‌‌فرمايد:

﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖ[الانبياء: ١٠٩] یعنی «پس بگو که شما را به صورت یکسان آگاه کردم».

نه آن‌که برخي مطالب دين را سرّي فقط به بعضي از اشخاص اعلام نموده باشم.

ديگر آن‌که آيا اين سرّ بايد هم‌چنان مستور و به صورت سرّي باقي بماند يا نه؟ اگر آري، پس چه ربطي به مردم و چه فايده‌اي برايشان دارد!؟ آنان نبايد فضولي کنند و انبياء و ائمه نيز حق ندارند آن را افشا کنند. و اگر قرار است در کتاب‌ها نقل و به مردم تعليم شود ديگر چرا آن را سرّ بناميم؟!

نکته دوم آن‌که با وفات خاتم ‌الأنبياء وحي قطع شده است، چنان‌که خود ائمه نيز این را فرموده‌اند، از آن جمله علي ÷فرموده: «فقفّي به الرسل، و ختم به الوحي» یعنی او را پس از همه پيامبران آورد و وحي را با او ختم نمود [۳۸]. پس هر کس پس از پيامبر صمدعي وحي براي امام و يا غير امام باشد از اسلام خارج است و مهبط وحي فقط رسول خدا صبوده است و بس.

هم‌چنين مي‌گويد: «اجتباكم للخلافة وعصمكم من الذنوب»یعنی [خداوند] شما را براي خلافت برگزيد و از گناه معصومتان کرد. اگر خدا آنان را براي خلافت برگزيد پس چرا اکثر آنان موفق به خلافت نشدند و چرا علي ÷در نهج‌البلاغه خلافت را به انتخاب مهاجرين و انصار مي‌داند و در مکتوب خود مي‌‌فرمايد: هر کس را که مهاجرين و انصار براي خلافت و امامت انتخاب کنند خدا به آن خشنود است؛ «فان اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك لله رضي» یعنی پس اگر بر شخصی اتفاق کردند و او را امام و پيشوا نامیدند، رضايت خدا در آن است [۳٩]. و مهم‌تر اين‌که آنان نسبت به خلافت اظهار بي‌رغبتي و بي‌ نيازي مي‌‌کردند. ممکن نيست خدا کسي را براي خلافت انتخاب کند که او دائماً بي‌‌رغبتي خود را اظهار می‌کند بلکه بايد صفتش چنین باشد که براي مقام الهي قيام کند نه آنکه بگويد: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية أربة»یعنی به خدا سوگند که نه به خلافت رغبتي داشتم و نه به ولايت نيازي داشتم [۴۰].

ديگر آنکه اگر جمله «وعصمكم من الذنوب»«و شما را از گناه معصوم گردد» صحيح باشد، چرا حضرت علي ÷در خطبه خود مي‌‌فرمايد: «فإني لست في نفسي بفوق أن أخطي ولا آمن ذلك من فعلي» یعنی خود را بالاتر از خطا نمي‌دانم و در کار خويش از خطا ايمن نيستم. [۴۱]و يا در دعاي «کميل» مي‌‌فرمايد: «فتجاوزت بعض حدودك وخالفت بعض أوامرك»یعنی از برخي حدودت تجاوز کردم و برخلاف بعضي از اوامرت عمل نمودم.

علاوه بر اين، اگر جمله «عصمكم الله» را بپذيريم و بدانیم که عصمت به اراده خدا می‌باشد، نتيجتاً شخص نمي‌تواند گناه کند و مانند درخت گُلي است که توان عصيان امر الهي را ندارد و اين فضيلت نيست و برخلاف قرآن است که در آن خداوند بشر را بين طاعت وعصيان مخير نموده است. و آيه تطهير (الاحزاب/۳۳) که در قرآن آمده و برخي به غلط آن را دليل بر «عصمت تکويني» مي‌دانند، در واقع منظور از آن طهارت تشريعي است نه تکويني و لذا قبل و بعد آيه‌ی تطهير به تکاليف شرعي امر و نهي شده، و طهارت شرعي را خدا از همه‌ی مسلمين خواسته و همان‌طور که به اهل بيت رسول صفرموده:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣[الاحزاب : ٣٣] یعنی: «یقیناً که خدا می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و پاکتان گرداند».

و به همه مؤمنين نيز فرموده: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ[المائ‍دة: ٦] [۴۲].

و باز در اين زيارتنامه مي‌گويد: «و فضلكم بالنوع والجنس»یعنی خدا شما را بر دیگر انسانها در نوع و جنس برتری داده است. منظورش این است که شما از جنس و نوع بشر بالاترید، و این در حالی است که قرآن از زبان پیامبران می‌فرماید:

﴿قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ[ابراهيم: ١١] یعنی پيامبرانشان گفتند ما هم مثل شما بشري بیش نيستيم.

و نيز مي‌‌فرمايد:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ[الكهف: ١١٠] یعنی بگو که من بشري مانند شما هستم.

آیا می‌بینی آن غلوی که در حق ائمه در این زیارتنامه‌ها گنجانده شده است؟ تا جایی غلو کرده‌اند که مقام آن‌ها را از پیامبران الهی بالاتر برده و با صریح قرآن به مخالفت برخاسته‌اند!.

رسول خدا صبشري بوده از نوع و جنس دیگران و امتيازي بر بقیه نداشته است به جز آنکه در کنار بشر بودنش از جانب خداوند حق بر او وحی نازل می‌شده است.

و از دیگر جملات کفر آمیز و خرافات این زيارتنامه این است که مي‌گويد: «أودعكم مواريث الأنبياء كتابوت الحكمة وسيف المرتضى»،که در آن شمشیر علي ÷را در رديف مواريث انبياء قرار داده است، و شايد مي‌خواسته علي ÷را از زمره انبياء قلمداد کند. و می‌بینیم که در اين‌جا مفصل تملق و مداحي کرده و اين کاري است که خدا از آن نهي نموده و هيچ امامي به اين کارها راضي نيست. وقتي در صفين يکي از اصحاب حضرت علي ÷از آن حضرت ستايش کرد، جنابش از آن شخص منزجر شده و فرمود: «إن من حق من عظّم جلال الله في نفسه وجل موضعه من قلبه أن يصغّر عنده لعظم ذلك كل ما سواه ...وقد كرهت أن يكون جال في ظنكم أني أحب الإطراء، واستماع الثّناء ولست بحمد الله كذلك» یعنی شايسته است کسي که جلال پروردگار در خود بزرگ می‌بیند و مقام حق در دلش عظمت دارد، همه چيز جز حق در نظرش به سبب عظمت الهي کوچک آيد... و من نمي‌‌پسندم که از ذهنتان بگذرد که مدح و ستايش خويش و شنيدن ثناي خود را دوست ‌دارم، سپاس آن خدايی را که چنين نيستم [۴۳]. البته لازم به ذکر است که تمام ائمه اين چنين بوده‌اند.

عجیب است که راویان با چنين زياراتی که پر از رسوایی است توقع دارند همواره مردم به آن‌ها مشغول باشند و لذا سعی کرده‌اند که در روزهای خاصی خوانده شود و بدین سبب تقريباً يک پنجم سال را از ايام مخصوصه قرار داده‌اند! مجلسي در بحار از هر عالمي به سليقه خود زيارتنامه‌اي ساخته و در کتابش آن‌ها را جمع کرده است، حال آن‌که اهل تحقيق مي‌دانند تمام اذنِ (اجازه) دخول‌ها فاقد مدرک صحيح است. مجلسي از «کامل الزياره» تالیف ابن قولويه نيز زيارتنامه‌هایي براي حضرت حمزه و ابراهيم فرزند کوچک حضرت رسول صذکر کرده که فاقد سند است! در همين‌جا از راوي جعالي و کذابی به نام «سهل بن زياد» روايتي آورده که امير‌المؤمنين ÷فرمود: «من و رسول خدا صدر مسجد فضيح نشسته بوديم که رسول خدا سرش را در کنار من گذاشت و خوابيد تا اينکه وقت نماز عصر شد و من دلم نیامد که سر رسول خدا را حرکت دهم و بر زمين بگذارم تا برخيزم و نماز عصر بخوانم، صبر کردم تا اين‌که وقت نماز عصر فوت شد و رسول خدا بيدار شد و گفت: علي نماز خواندي؟ گفتم نه، فرمود چرا؟ گفتم: نخواستم شما را اذيت کنم، سپس رسول خدا برخاست و رو به قبله دست‌هاي خود را بلند کرد و گفت خدايا خورشيد را برگردان تا علي نماز بخواند، سپس خورشيد برگشت به وقت عصر تا من نماز خواندم، آن‌گاه مانند ستاره‌اي غروب کرد! اين راوي خواسته براي امام معجزه بتراشد، اما فکر نکرده که مقام و خلوص علي ÷را از يک مسلمان پايين‌تر قرار داده است، زيرا حضرت امير ترک نماز را که حرام است مرتکب شده تا رسول خدا بيدار نگردد، آيا برای هيچ مسلماني هرچند ضعيف الايمان باشد درست است در مورد پيامبر فداکار و عظيم‌ الشأن اسلام چنين گامي بر می‌دارد تا آن حضرت راضي شود در آن کار نماز مؤمني قضا شود ولي او از خواب عصر خويش بيدار نشود، که این راوي جاهل درباره حضرت علي ÷چنين داستاني ساخته است؟! يقيناً علي ÷با معرفتي که به احوال پيغمبر صداشته بيش از ديگران معتقد بوده که رسول الله از قضا شدن نمازش ناراحت خواهد شد و قطعاً حضرت علي، عصيان ترک نماز را که نه متضمن ثواب بود و هم موجب رنج و ناراحتي پيامبر مي‌شد و در يک کلام کاري بود مبغوض خدا و رسولش مرتکب نمي‌شد، پس چگونه ممکن است خداوند براي کسي که مرتکب عصيان عمدي ترک نماز شده، خورشيد را بازگرداند؟ ديگر آنکه زمان از دست رفته قابل برگشت نيست و چون خورشيد غروب کرد و زمان عصر گذشت، با بازگشت مجدد خورشيد احياء نمي‌شود، بلکه رجوع خورشيد در زمان ديگري غير از زمان قبلي واقع مي‌شود، و اساساً اگر علي وظيفه‌اش در آن لحظه به خاطر پیامبر صترک نماز بوده، ديگر لزومي به برگشت خورشيد نيست. این راوي دروغگو اصلاً نفهميده که چه مي‌بافد! جالب‌تر اين‌که چرا هیچ یک از مردم متوجه بازگشت خورشيد و غروب دوباره آن نشدند مگر آن غلو کننده کذاب «سهل بن زياد»، علاوه بر اين آيا حديث مذکور با قرآن کريم موافق است؟ خداوند مي‌فرمايد:

﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِ[ابراهيم: ٣٣] یعنی: «و (خداوند) برایتان خورشید و ماه را که هر دو در مسیر خود در حرکت هستند، مسخر فرمود».

و نيز مي‌فرمايد:

﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٣٨[يس: ٣٨] و ﴿لَا ٱلشَّمۡسُ يَنۢبَغِي لَهَآ أَن تُدۡرِكَ ٱلۡقَمَرَ وَلَا ٱلَّيۡلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِۚ وَكُلّٞ فِي فَلَكٖ يَسۡبَحُونَ ٤٠[يس: ٤٠] یعنی «و خورشید در قرار‌گاه خود در حرکت است، این تقدیر خداوند چیره داناست» ... «نه شایسته خورشید است که به ماه برسد و نه شب از روز پیشی بگیرد، و همه‌ی آن‌ها در آسمان در حرکتند».

پس خداوند مقرر فرموده که خورشيد با وضع خاصی حرکت کند و پروردگار بنا به مصلحت بندگان، ماه و خورشيد را مسخر فرموده که همواره بانظم و در مداري خاص حرکت می‌کنند. و اگر هر يک از کرات از موقعيت خود جا به ‌جا شود و يا حرکتشان دگرگون شود تمام منظومات و مدارشان به هم مي‌خورد و وضع عالم دست‌خوش تغيير شده و بدون تردید تمام اهل‌دنیا از آن تغییرات با خبر مي‌شوند. حال آيا مي‌توان اين قصه را براي يک فيزيک‌دان و يا منجم و ستاره‌شناس قرن بيستم تعريف کرد؟!

باري جاعلين تا توانسته‌اند زيارتنامه‌‌هایي پر از تملق فراهم کرده و کتاب‌های زیادی از پیش خود نوشته‌اند. مثلاً در زيارتنامه‌‌اي از ابراهيم فرزند ۱۸ ماهه پيامبرصشفاعت خواسته‌اند! لابد چنين پنداشته‌‌اند که کودک دو ساله، رقيق القلب و نازک‌ دل بوده و به راحتي مي‌توانند او را فريب دهند و او هم با گوش دادن به سخنان و تملقات ايشان وسيله خوش‌بختي و آمرزش و سعادتشان مي‌گردد! و يا در زيارت حضرت حمزه آمده است که: «راغباً إليك في الشفاعة أبتغي بزيارتك خلاص نفسي متعوذاً بك من نار استحقها مثلي بما جنيت على نفسي هارباً من ذنوبي التي احتطبتها على ظهرك فزعاً إليك رجاء رحمة ربي أتيتك من شقة بعيدة طالباً فكاك رقبتي من النار»: یعنی من زائر به سوي تو آمده‌ام و با زيارتم از تو، به شفاعتت براي آزادی خود رغبت دارم، از آتش به تو پناه مي‌برم از آن آتشي که شخصی هم‌چون من را به سبب جنايتي که بر خود کرده‌ام مستحق آن شده است، از آن گناهانی که بر پشت خود به بار بسته‌ام فراري هستم و به تو پناه برده‌ام، به اميد رحمت پروردگارم از راه دوري نزد تو آمده‌‌ام و طالب آزادي گردن خود از آتش هستم.

اين جملات تماماً ضد دستور خدا و فرمان شريعت است، زيرا قرآن فرموده به غير از خدا به هیچ کس پناه نبريد و از غير خدا ياري نخواهيد و شفاعت به خواهش شما و به اختيار غير خدا نيست و اگر پشت خود را از بار گناه سنگين کرده‌ايد به درگاه الهي توبه کنيد. اگر توبه کنيد خدا شما را مي‌آمرزد، و کسي را از گناهان خود آگاه نسازيد، هيچ‌کس حق ندارد در گناه مردم تجسس کند و مطلع گردد. ولي اين بيچاره نادان خدا را رها کرده و قانون خدا و دستور و کتاب و آياتش را ناديده گرفته است. از حضرت حمزه آزادي خود را مي‌خواهد و گمان کرده که راه ‌حل امور به دست آن حضرت است. خدا به گناهکار فرموده من در تمام احوال با تو هستم و از اعمال و گناهانت آگاهم و بر تمام مقدرات تو عالم و بر ضرر و نفع تو قادرم، ولي اين نادان به آيات خدا توجه نکرده به قول خودش مسافتي بعيد را پيموده تا حضرت حمزه را يافته است، اما نمي‌داند که حضرت حمزه از دنيا بي‌ خبر است و با شهداي ديگر شاد وخرم به دارالسلام بهشت مي‌رود، و با گناهکاران و کذابان کاري ندارد. خدا به رسولش فرموده فقط به خدا پناه ببر:

﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ ٩٧ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحۡضُرُونِ ٩٨[المؤمنون : ٩٧، ٩٨] یعنی «و بگو: پروردگارا از وساوس شیاطین به تو پناه می‌برم و پناه می‌برم به تو از اینکه نزد من حاضر شوند».

و نيز فرموده:

﴿فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٠٠[الاعراف: ٢٠٠] یعنی «پس به خداوند پناه ببر، اوست که شنوا و دانا است».

و فرموده:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠ قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢[الجن: ٢٠، ٢٢] یعنی: «بگو فقط پروردگارم را به دعا می‌خوانم و احدی را شریک او نمی‌گردانم، بگو من مالک زیان و یا هدایت شما نیستم، بگو یقیناً که هرگز هیچ احدی مرا از [قهر] خداوند پناه نمی‌دهد و هرگز جز او پناهی نخواهم یافت».

و رسول خدا صدر دعایی می‌فرماید: «إلهي لا مفزع ولا مفرّ إلا إليك»یعنی: پروردگارا هیچ پناهگاه و گريزگاهي جز به سوي تو وجود ندارد. ملاحظه مي‌فرماييد چقدر خرافات و مطالب خلاف قرآن در این زيارتنامه‌ها گنجانده‌اند!

هم‌چنین در زيارتنامه حضرت حمزه مي‌گويد: «ألهمني طلب الحوائج عنده»یعنی خدا به من الهام کرده که نزد حمزه طلب حاجت کنم! اما در واقع خدا به او الهام نفرموده بلکه شيطان به او الهام کرده است! امام سجاد ÷در دعای خود می‌فرماید: «الحمدلله الذي أغلق عنا باب الحاجة إلا إليه»:ستايش سزاوار آن خدايي است که تمام درهای طلب حاجت را به روی ما بست مگر آن دری که فقط به سوی او منتهی می‌شود [۴۴]، و نيز در جای دیگر فرمود: «لا أطلب الفرج إلا منك» یعنی جز از تو طلب گشايش [در کارهايم] را نخواهم کرد [۴۵].

باري خرافيون اعمال و زياراتي را براي قبور ذکر کرده‌اند که هيچ وجه صحتی در شرع ندارد، مجلسي مي‌گويد: «نمي‌دانم چرا علماء براي حضرت ابوطالب و عبدالمطلب زيارتي در کتبشان نياورده‌اند و هم‌چنين براي عبدمناف [۴۶]و حضرت خديجه، با اين‌که قبرهاي ايشان در مکه معروف است»! جواب این سوال خیلی روشن و واضح است، زيرا این زیارتنامه‌ها صحتی نداشته و يا سازندگان زيارتنامه براي ساختن زيارتنامه براي ايشان فرصت کافي نيافته‌اند! مگر بايد براي هر قبري که معروف بود، زيارتنامه ساخت؟! خدا را شکر که زيارتنامه‌ای برای اینها ذکر نکرده‌اند وگرنه مي‌بايست براي ابوذر و سلمان و ... و هم‌چنين براي صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اولاد ايشان و براي آمنه و عبدالله والدين رسول اسلام، وحضرت جعفر، و مقداد و عمار و ابن مسعود و مالک اشتر و غير اينان هزاران زيارتنامه بنويسند!

باز مجلسي مي‌نويسد در مدينه در منزل حضرت زين ‌العابدين و خانه امام صادق نماز بخوان. گويا مجلسي نمي‌دانسته است که خانه‌‌هاي ايشان قرن‌هاست که خراب شده و زمينش به ديگران منتقل گرديده و حتی حدود آن‌ها نیز معلوم نیست.

[۳٧] آیا سند دین و تکلیف مؤمنین به این سستی است که از هر شخص نامعلوم و او نیز از امام نامعلومی اعلام به آن‌ها برسد؟ [۳۸] نهجالبلاغه، خطبه‌ی ۱۳۳. [۳٩] نهجالبلاغه، مکتوب ششم. [۴۰] نهجالبلاغه، خطبه‌ی ۲۰۵. [۴۱] نهجالبلاغه، خطبه‌ی ۲۱۶. [۴۲] در مورد این آیه باید به کتب کلامی از جمله «رهنمود سنت در رد اهل بدعت» ترجمه این جانب و یا کتب دیگر مراجعه شود. برای تفاصیل بیش‌تر در مورد این آیه به كتاب «آیه تطهیر و علاقه آن با عصمت ائمه» نوشته د/عبدالهادی حسینی، ترجمه فاطمه محمدی مراجعه كنید.این كتاب و كتاب «رهنمود سنت در رد اهل بدعت» به صورت الكترونیكی در سایت‌های اسلامی از جمله سایت کتابخانه عقیده: (www.aqeedeh.com) قابل دسترسی است. (ناشر) [۴۳] نهجالبلاغه، خطبه‌ی ۲۱۶. [۴۴] صحیفه‌ی سجادیه، دعای اول. [۴۵] مفاتیح الجنان، اواخر دعای «ابوحمزه ثمالی». [۴۶] توجه خواننده گرامی را به این نکته جلب میکنم که «عبد مناف» مسلمان نبوده، ولی جناب مجلسی تعجب میکند که چرا وی زیارتنامه ندارد؟!. حتی ابوطالب هم بر اسلام از دنیا نرفت.(ناشر)