سخنی با مردم
باري، متاسفانه علماء نسبت به عوام دلسوزي ندارند و در مقابل خداي متعال احساس مسئوليت نميکنند، عوام بي اطلاع نيز هر چه از معممين و عالم نمايان ميشنوند بدون تأمل ميپذيرند، با اينکه قرآن کريم مردم را به تفکر و تامل در کتاب الهي دعوت فرموده است. البته در اين مورد نيز علما فاقد مسئوليت نيستند زيرا آنان مردم را به تفکر و طلب دليل و مدرک عادت ندادهاند، بلکه از ترس جاه و مقام و احترام خويش، در مقابل عوام سکوت کرده و کمتر با انحرافات وخرافات آنها مخالفت کردهاند. از قديم الأيام وضع به همين منوال بوده است، مثلاً در تاريخ ابن الفوطي آمده است که: در سال ۶۴۶ هجري بيشتر مردم خصوصا اطفال به امراض حلقوم و خناق مبتلا شدند و اطباء نيز کاري از دستشان ساخته نبود، روزي زني ادعا کرد که در خواب زني از جن به نام أمعنقود را ديدم که به چاهي اشاره کرد و گفت: بچهی من در اين چاه مرده است، ولي مردم مرا تعزيت و تسليت نگفتهاند، من نيز براي شما خناق آوردهام، اين افسانه در بغداد شهرت يافت و مردم دسته دسته دور چاه مذکور خيمه بر پا کرده و نوحه ميخواندند و سينه زنان چاه را طواف ميکردند و از جن مذکور عذر خواهي و درخواست عفو کرده و شفاء ميطلبيدند و اشعاري از این قبيل نیز ميخواندند:
أي أم عنقــود اعـذرينا
مـات عنقـود ومـا درينـا
لما درينـا كلنا قـد جئنـالا
تحـر ديننــا فتخنقينــا
که آن را چنين ترجمه کردهام:
اي ام عنقود تو بگذر از ما که مرده عنقود جلوتر از ما اي ام عنقود برس به فرياد اين جمع بيمار بنما دمي شاد اطفال ما را از باد خناق ميده رهايي اين جمع مشتاق که در عزايت ما هم دخيليم خناق مياور، تمام عليليم!
در ايران نيز در احوال «فرهاد ميرزا» که از اولاد فتح علي شاه قاجار و مردي فاضل و داراي تاليفاتي از قبيل «زنبيل» و «قمقام» ميباشد نوشتهاند: هنگامي که او ولايت خراسان را بر عهده داشت، روزي صداي نقاره خانه مرقد امام رضا ÷به گوشش رسيد، پرسيد چه خبر شده است؟ گفتند: خبر خوش، امام معجزه کرده و کوري را شفاء داده است. وي دستور به احضار کور داد و از او پرسيد: تو کور مادرزاد بودهاي يا بعدها کوري بر تو عارض شد؟ مرد پاسخ داد: من کور مادرزاد بودهام، چند شب به امام متوسل شدم تا اينکه ديشب امام به خوابم آمد و بر چشمم دست کشيد و اکنون بينا شدهام! فرهاد ميرزا پرسيد: حال به طور کامل ميبيني؟ گفت: بلي، وي از ميز خود کاغذي سفيد برداشت و پرسيد: آيا ميبيني که اين چه رنگي است؟ گفت: سفيد است. بار ديگر اناري برداشت و از رنگ آن پرسيد؟ مرد پاسخ داد: قرمز است، بار ديگر برگي را نشان داد و پرسيد چه رنگي است؟ گفت: سبز است. فرهاد ميرزا گفت: تو ديشب بينا شدهای و قبلاً کور مادرزاد بودهاي، پس چگونه اين رنگها را شناختي؟! معلوم است که دروغ ميگويي. سپس دستور داد او را شلاق بزنند تا راست بگويد. مرد مذکور پس از شلاق خوردن ناگزير اقرار کرد که: من فقيری بودم و به خراسان آمدم و از خدّام بارگاه کمک خواستم، يکي از آنان گفت: به تو پيشنهاد ميکنم که به کوري تظاهر کني و ما تو را دو شب به ضريح ميبنديم و تو در شب سوم بگو امام مرا شفاء داده است، ما هم غوغاي معجزه برپا میکنیم، آنگاه هر چه زوار پول برايت ريختند نيمي از آن را به ما بده، من نيز قبول کردم. فرهاد ميرزا خادم مذکور را احضار کرد گفت: آيا اعتقاد داری که امام شما شفا ميدهد؟ اما خدا انسان را کور ميکند؟، آيا امام شما از خداوند، خيرخواهتر است؟! و فرد مذکور را از کار برکنار کرد.
اينجانب نيز در سفري به بندر بوشهر، مشاهده کردم که روز اربعين شهر خلوت شده و مردم فوج فوج و سواره و پياده عازم زيارت هستند، پرسيدم به زيارت کجا ميروند؟ گفتند: به زيارت امام زاده «سوز علي»! گفتم: در ميان فرزندان ائمه، کسي به نام «سوز علي» نيست. گفتند: اين آقا کشف و کرامات زيادي دارد، معجزه ميکند، شفا ميدهد و در بارگاه او نذر و نياز و فرش و اثاثيه فراوان فراهم آمده و از صد فرسخي به زيارت مرقد او ميروند. بسيار تعجب کردم و همان روز به ديدن عالم شهر موسوم به «سيد ابوالقاسم بهبهاني» که اتفاقاً بيمار هم بود رفتم و پس از عيادت او از ايشان در مورد امام زاده سوز علي پرسيدم، گفت: نپرس که موجب دردسر است. گفتم: نترسيد من در اينجا زياد نميمانم و با کسي در اين شهر از اين راز سخني نميگويم، گفت: مأمورين انگليس ميخواستند از شيراز تا بندر بوشهر جادهی شوسه احداث کنند، در مسير اين جاده با خرابهای مواجه شدند که مردم منطقه احتمال ميدادند کسي در خرابه مدفون باشد. شبها مردي به نام «سوز علي» در اين خرابه ميخوابيد، مأمورين انگليس سنگ قبري تهيه کردند ودر دويست قدمي خرابه زير خاک پنهان کردند و به سوز علي گفتند: تو خوابی را جعل کن و بگو که درخواب ديدهام که در اين خرابه قبري نيست، بلکه قبر در دويست قدمي آنجا است، خاک آنجا را بکنيد تا سنگش ظاهر گردد. اين خواب ميان عوام منتشر شد، مردم با سلام و صلوات بيل بر دوش گرفتند و سنگ را از زير خاک پيدا کردند، ولي نميدانستند که آن قبر را به نام که بخوانند، ناگزير به نام همان گدايي که آنجا ميخوابيد آنجا را امام زاده سوز علي نهادند و الان صدها هزار تومان آنجا خرج شده و محل شمع و چراغ و نذورات و امثال آن شده است!
کار خرافات و بي فکري عوام به جايي رسيده که فرد حقهبازي، سنگ بام غلطاني را به يکي از محلات مشهد آورده و بین مردم پخش کرده است هر که حلال زاده باشد ميتواند اين سنگ را بلند کند و مردم فوج فوج به ديدن سنگ ميروند و سعي ميکنند آن را بلند کنند!
اين است نتيجهی عدم انجام وظيفهی علما و جهل و انحطاط و غفلت مسلمين، در حالي که هزاران آخوند و مبلغ در مشهد به نام اسلام، نان مسلمين را ميخورند ولي مردم را از حقايق دين آگاه نميکنند!
به ياد دارم در زمان اقامت در مشهد، هنگام خروج از مرقد، در ميان رواق و در برابر جمعيت، جواني جلوی مرا گرفت و دامن لباسم را در مشت گرفت و با گريه گفت: اي امام رضا! تا حاجتم را ندهي رهايت نميکنم و با اصرار عجيبي از حقير حاجت ميخواست، گفتم حاجتت چيست؟ گفت: اي امام تو خودت بهتر ميداني! هر چه از حاجتش ميپرسيدم جواب ميداد تو خودت بهتر ميداني، هر چه سعي کردم خود را از دستش خلاص کنم، نتوانستم ناچار خدام (خدمتگزاران) را صدا زدم که او را از من دور کنند و من به زحمت توانستم فرار کنم.
يک بار نيز در سفري به شيراز در نزديکي «آباده» ماجرايي برايم رخ داد که آن را در زندگي نامه خود آوردهام. آري اين است حال عوام که نتيجه نشر خرافات است. علت اين وضع تأسف بار آن است که مردم از حقايق دين و کتاب آسماني بيخبرند و از معارف اسلامي و قرآني اطلاعی ندارند و بزرگان دين را به درستي نميشناسند و هر کفر و شرک و خرافاتي را که به نام امام نشر دهند، خريدارند و گروهي به نام مداح و روضهخوان و ... هر چه ميخواهند به نام دين و امام به خورد مردم ميدهند.
اين جانب از اين وقايع تاثيرانگيز که نمونهای از آن را در سطور فوق ملاحظه کرديد بسيار ديدهام، از جمله در زمان سکونتم در خراسان شتري را در خيابان رها کردند، شتر تا جایی که راه بود رفت تا اینکه به صحن امام رضا ÷رسید (يا در واقع صحني که توسط شاه عباس شرابخوار احداث شده و الا حضرت رضا ÷صحني نداشته است) در اين هنگام گروهي از عوام به دور شتر جمع شده و هياهو و غوغايي بر پا کردند که شتر به زيارت امام ÷آمده است به حدي که گويا اين خبر در روزنامه هاي آن زمان نيز منعکس شد. حتي کسي موسوم به آيتالله نمازي به من گفت: شما معجزهی به زيارت آمدن شتر را چگونه ميبینيد؟ گفتم: چرا همين يک شتر به زيارت آمده و شتران ديگر نميآيند؟ گفت: اين شتر شيعه بوده و داراي ولايت بوده و باقي شتران چنين نيستند! باري شتر را بسيار اذيت کردند و پشمش را براي تبرک کندند و حتي به ديگران نیز فروختند!
زماني ديگر در مشهد سنگهاي بزرگي را که مقابل ايوان طلاي مرقد امام رضا÷قرار گرفته بود مشاهده کردم، گفتم: چرا اين سنگها را بر نميدارند؟ گفتند: اين سنگها به زيارت آمدهاند! گفتم: چگونه سنگ به زيارت ميآيد، گفتند: سنگ ايمانشان کامل است اما تو که باور نداري ايمانت ناقص است. آن وقت فهميدم که ايمان کامل از نظر بعضيها چه معنایی دارد؟!
به هر حال کار به جايي رسيده است که هر جا استخواني در زميني پيدا شود، تعدادي شايعهساز جمع ميشوند و قصه يک خواب را انتشار ميدهند که اينجا مرقد امامزادهاي است که شفا ميدهد، حاجت مردم را روا و بلاها را برطرف ميکند و به اندک مدتي مردم دور آن گرد آمده و پولها و فرشها و اثاثيه و مسافرخانه و اوقاف بسيار براي گور خيالي و مجهول الهويه فراهم ميشود و گروهي مفتخور از درآمد موقوفات و نذورات و فروش قبر در اطراف مرقد به نان و نوايي ميرسند. از جمله در آستانهی گيلان، براي کسي موسوم به سيد جلالالدين اشرف در نزديکي سفيدرود، بارگاهي ساختهاند که در بین فرزندان ائمه چنين شخصی شناسایی نشده است، اما چه پولهایی که در ضريح او ريخته نميشود!
به قول شاعر مصري احمد شوقي:
أحياؤنا يسترزقون بدرهم
وبألف ألف ترزق الأموات!
یعنی: زندگان ما برای روزی خود به درهمی محتاج هستند در صورتی که هزاران درهم به اموات داده میشود. چنین ميگويند که وي اين شعر را در ايام قحطي سروده است، زمانی که زندگان در به در به دنبال يک درهم بودند ولي در همان حال هزاران درهم در ضريح اموات ميريختند!