عباسيها و خمس
عباسیها فرزندان عباس عموی پیامبر صهستند، آنها بدون اختلاف از خویشاوندان پیامبر میباشند و (ذی القربی) كه در آیه آمده قطعاً آنها را شامل میشود. كلینی میگوید: كسانی كه خداوند خمس را متعلق به آنها گردانده خویشاوندان پیامبر صهستند كه خداوند آنها را بیان كرده و فرموده: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. و خویشاوندان نزدیک خود را بترسان، و آنها فرزندان پسر و دختر عبدالمطلب میباشند [۴۳]. و عباس یكی از ده فرزند عبدالمطلب است، پس نص قرآنی به هر صورتی كه تفسیر شود او و فرزندانش را شامل مىگردد، فرزندان عباس به خلافت و حكومت رسیدند و قرنهای زیاد حاكم و فرمانروای دولت اسلامی بودند، آنها مىتوانستند مردم را مجبور كنند تا حق آنها را از خمس بدهند، اما هرگز چنین نكردند و تاریخ به هیچ وجه چنین چیزی را ذكر نكرده است. پس چرا آنها خمس نگرفتند؟ آیا نمیدانستند كه دارای چنین حقی هستند؟ یا اینكه آنها عرب نبودند بنابراین قرآن برایشان مشكل بود و آن را نمیفهمیدند؟ یا اینكه میدانستند كه چنین حقی دارند اما آن را رها كردند؟ پس چرا رهایش كردند؟!!! آیا با اینكه قدرت در دستشان بود و دلیل شرعی داشتند كه خمس واجب است ترسیدند؟ آیا از روی پرهیزگاری آن را نگرفتند؟ یا اینكه دلشان به حال مردم میسوخت؟ با اینكه معتقدان به وجوب خمس آنها را متهم میكنند كه انسانهایی بیرحم بودهاند و پرهیزگاری نداشتهاند! و آیا كسی میتواند بگوید كه سنت به مردم از شریعت خدا مهربانتر است؟ هرگز نه، یا اینكه آنها علاقهای نداشتند، و با داشتن زهد و ورع خود را از چنین چیزهائی دور میداشتند؟ یا چیز دیگر؟!.
تنها پاسخ این است كه خمس دارائیها در اسلام مشروعیتی ندارد... بنابراین هیچ دولت عباسی یا علوی یا دیگر دولتی كه منتسب به خاندان بنی هاشم بوده است اقدام به گرفتن خمس از ملت خود نكرده است، به خصوص كه ستمگران تاریخ خواه مسلمان و خواه كافر از خوردن اموال مردم به ناحق پرهیز نمىكردهاند، و تحت هر اسمی كه بوده آن را میخوردهاند. پس چگونه از خوردن خمس اگر مشروع و حلال میبود پرهیز مىكردند، با اینكه در دیگر جاهها با آنكه حرام بوده پرهیز نمىكردهاند؟!.
آیا كار جایز و حلال را انجام نمیدادند، و همان كار از طریق حرام و ناجایز انجام میدادهاند؟! آیا معقول است كه ستمگری اموال زیادی را كه حق او هستند رها كند تا مقدار اندكی از اموال را كه خوردنش او را بدنام میكند به دست بیاورد و بقاپد؟!.
[۴۳] الكافي ۱/۵۴۰.