قصۀ اسلام آوردن دکتر لورانس امریکایی. روزنامۀ المدینه عربستان
شده و مشرف به مرگ میشد. هنگامیکه از تشخیص داکتران در مورد وی آگاه شدم بیخود شدم در حالیکه به صفت طبیب میدانستم که این حالت چه معنایی دارد؟ آیا طفل عزیزم که چند روزی از عمرش نگذشته نیاز به عملیات قلبی دارد؟ تاچند سال دیگر باید به بیمارستان مراجعه نماید؟ سپس خود بخود مرگ به سراغش خواهد آمد!! تا امروز هم بدون گریه قصۀ وی را برای کسی بازگو نمیتوانم . هنگامیکه طبیب نتایج لابراتواری را بمن سپرد، کبر و غروری که در داخلم بود، شکست. زیرا براین گمان بودم که من در همه عرصههای زندگیام موفق وکامیابم، و با مشکلات روزگار به تنهایی پنجه نرم نموده بر آن غالب میآیم. لیکن وقتیکه دخترم را در مقابلم دیدم که مرگ به سراغش آمده و بیچاره شدهام و هیچگونه قدرت و توانایی را در خود نیافتم تا از این موقف بد کامیاب بیرون آیم، بلادرنگ از اطاق نظارت بیرون رفته و به اطاق نماز که در بیمارستان وجود داشت داخل شدم، اطاق نماز بسیار ساده و بیآلایش بود، تنها یک قالینچه و دو کرسی موجود بود، و الحمدلله نه صلیبی و نه مجسمۀ وجود داشت و برای اولین بار نماز حقیقی خواندم.