اعتراض چهل و سوم: کودک از یکی از والدین محروم است
ازدواج موقت، همان طور که از نامش پیداست، محکوم است به جدایی مرد و زن از یکدیگر. در گذشتۀ نزدیک وسایل ضد حاملگی و بسیاری پیشرفتهای دیگر، از جمله تلفن و موبایل تلفن وجود نداشت.
گل آقا از شهر ما به سفر میرفت، مثلاً به نجف، و بعد از زیارت، برای چند روز یک زن به صیغه میگرفت و بعد به ایران میآمد؛ بعد از آن، نه اون از زن خبر داشت و نه زن صیغهای از او. حالا کودکی که پیدا میشد پدر نداشت. این ازدواج، کودک را از نعمت پدر محروم میکند. حتی در حالتی که پدر نزدیک باشد، باز اولین چیزی که به ذهن پدر میآید، این است که این بچه از من است یا از شخص دیگری که قبل از او یا بعد او با مادر فرزند او همبستر شده، و سخت است که مسئولیت قبول کند. اکنون در بهترین حالت اگر بپذیرد، یعنی قبول کند که زن راست گفته و اشتباه هم نکرده است، باز معضل تمام نیست. زیرا در این بهترین حالت نیز این کودک بر خلاف کودکان دیگر باید در خانهای زندگی کند که سایۀ پدر را بر سر ندارد. ازدواج متعه از اول قرار کرده که کودک از یکی از این دو نعمت دور باشد. این واقعه شاید عبرت آمیز باشد:
«عبدالغفور، ژنرال بازنشسته، اصلاً همشأن من نبود، اما مصلحتی در تجارت ما را به هم نزدیک کرده بود. او از زندگی خصوصی خود گفته بود که دو پسر دارد که یکی در لندن جراح ماهری است و دولت پاکستان از او میخواهد که به کشور بازگردد. روزی به من گفت: در لندن یک هندو را میشناختم که میگفت: شما مسلمانها احمقید؛ گوشتی در گوشت دیگر فرو میرود و شما داد میزنید: ای زنا، ای سنگسار؛ داشت از زبان هندو از قانون سنگسار انتقاد میکرد. گفتم: ژنرال، اگر یک درصد احتمال میدادی این دو پسرت مال تو نیست، آیا حاضر بودی ثروتت بعد مرگ به آنها برسد؟ بله، ظاهراً گوشتی در گوشت دیگر فرو میرود، اما نتیجۀ آن در سراسر زندگی باقی میماند. آنها که قانون متعه را برای یک مقصد حیوانی گذاشتهاند، آیا نمیدانند که نتیجه مهم است؟