آداب زفاف

فهرست کتاب

تقدیم سنت بر اجماعی که دلیلی از قرآن و سنت ندارد

تقدیم سنت بر اجماعی که دلیلی از قرآن و سنت ندارد

علامه محقق ابن قیم الجوزیة /می‌فرماید: تمام ائمه‌ی اسلام همیشه بر این نظریه بوده‌اند که قرآن بر سنت و سنت بر اجماع مقدم است و اجماع در درجه سوم قرار دارد.

امام شافعی/می‌فرماید: کتاب الله و سنت رسول الله جو اجماع ائمه حجت می‌باشد. و در کتاب اختلافش با مالک می‌گوید: علم درجاتی دارد، درجه اول کتاب الله و درجه دوم سنت است سپس اجماع، در مواردی که در کتاب الله و سنت رسول الله جنباشد، قرار دارد.

ابن قیم نیز، هنگام بیانِ اصولِ فتوای امام احمد، می‌گوید: امام احمد چنین نبودند که عملی، نظری، قیاسی، قول صحابی و عدم علم از مخالف که بسیاری آنرا اجماع می‌نامند را بر حدیث صحیح مقدم بدارند، همانگونه که بعضی چنین اجماعی را بر حدیث مقدم می‌دارند.

امام احمد/کسی را که ادعای چنین اجماعی بنماید را تکذیب نموده‌ و مقدم نمودن این نوع اجماع را بر حدیث صحیح جائز نمی‌دانند. نظر امام شافعی نیز چنین است.

احادیث رسول الله جنزد امام احمد و دیگر أئمه حدیث بزرگتر و با اهمیت‌تر از این است که اجماع وهمی و خیالی را بر آن مقدم بدانند.اجماعی که در بردارنده‌ی عدم آگاهی از نظر مخالف است. و اگر چنین می‌بود، نصوص «آیات و احادیث» بی‌ارزش و متروک می‌ماندند و آنوقت این گنجایش بوجود می‌آمد که هرکس در مسئله‌ای که از وجود مخالف آگاهی ندارد، این جهالت و عدم آگاهی خویش نسبت به مخالف را بر نصوص مقدم بدارد [۱۱۷].

آری: این همان اشتباهی است که بعضی در این جا مرتکب شدند و اجماع خیالی خویش را بر احادیث گذشته، مقدم نموده‌اند، در حالیکه بنابر توضیح ذیل هیچ اجماعی صورت نگرفته است. زیرا در این مسئله چیزی یافت و ثابت شده که اجماع خیالی را می‌شکند و آن روایتی است که عبدالرزاق در المصنف و ابن صاعد در کتاب حدیث خویش [۱۱۸]بخط ابن عساکر، و ابن حزم [۱۱۹]با سند صحیح از محمد بن سرین می‌گفت: «لا تلبسي الذهب إني أخشی علیك اللهب». یعنی: «طلا نپوش زیرا می‌ترسم گرفتار شعله آتش شوی». و ابن عساکر با دو سند دیگر روایت نموده که یکی از دختران ابوهریره سبه وی گفت: دختران به من طعنه می‌زنند و می‌گویند که چرا پدرت ترا با طلا آراسته نمی‌کند (یعنی برایت طلا نمی‌خرد). ابوهریره سدر جواب گفت: به آنها بگو پدرم مرا زیور طلائی نمی‌پوشاند زیرا می‌ترسد که گرفتار شعله آتش شوم [۱۲۰]و عبدالرزاق نیز مانند این را بیان کرده [۱۲۱]و بغوی در شرح السنة [۱۲۲]معلقاً این اثر را روایت نموده است و وجود اختلاف در این مساله را بیان کرده است. سپس بعد از توضیح مباح بودن انگشتر طلایی برای زنان و مزین شدنشان با آن در نزد اکثر اهل علم، می‌گوید: گروهی از علماء آنرا مکروه دانسته‌اند و سپس حدیث اسماء بنت یزید را (که قبلا بعضی از قسمتهای آن در متن و تفصیل آن در حواشی ذکر شده) بیان می‌دارد.

آنچه بغوی از کراهیت نزد بعضی از علما بیان نموده همان کراهیت تحریمی است. زیرا در اصطلاح سلف همین مفهوم، معروف است و این مطابق اسلوب قرآنی در آیاتِ کریمه‌ی متعددی می‌باشد. مانند این گفته الله متعال:﴿وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَ[الحجرات: ٧]. یعنی: «(الله متعال)کفر، فسق و نافرمانی (از او) را نزدتان مکروه (حرام) قرار داده است». و این مسئله مهم را در کتابم «تحذیرُ السَّاجِد مِن إتِّخاذِ القُبور مَساجِد» [۱۲۳]، تشریح و برای آن مثالهای متعددی ذکر نموده‌ام. هر کس می‌خواهد به آن مراجعه نماید. ما مثال دیگری که دسترسی به آن آسانتر است و قبلاً نیز در بحث «انگشتر خواستگاری» ذکر شده بیان می‌داریم و آن اینکه امام احمد و امام اسحاق بن راهویه انگشتر طلایی را برای مردان مکروه می‌دانند. این کراهیت بنا بر تصریح احادیثِ صحیحی که قبلاً ذکر نمودیم، کراهیتِ تحریمی می‌باشد. همچنین در مورد تحریم انگشتر طلایی برای زنان نیز ادله صریحی وجود دارد، و هر عالمی که کراهیت را مطلق ذکر کرده، منظورش کراهیت شرعی بوده که به معنی تحریم می‌باشد. خودتان منصفانه بیندیشید.

ابن عبدالحکم در کتاب سیرت عمربن عبدالعزیزس [۱۲۴]ذکر نموده است که دختر عمر به او لؤلؤیی را فرستاد و به وی پیغام داد که اگر مناسب می‌بینید یکی از خواهرانم را بفرستید تا آنها را در گوشم قرار دهم، عمر دو اخگر آتش برایش فرستاد و گفت: اگر می‌توانی این دو اخگر را در گوشهایت قرار دهی، خواهرت را خواهم فرستاد.

ظاهراً این لؤلؤ با طلا آبدیده شده و آراسته گردیده بوده است. زیرا لؤلؤ به تنهایی ساخته نمی‌شود و مورد استفاده قرار نمی‌گیرد و این مطلب را لفظ «جمرتین» دو اخگر تایید می‌نماید. و این مطلب از احادیث تحریم طلای حلقه‌ای برای زنان که قبلاً ذکر شد مانند حدیث بنت هبیره فهمیده می‌شود. پس بطلان ادعای اجماع در این مسئله ثابت گردید.

[۱۱۷]ـ مصنف عبدالرزاق ۱۱/۷۰/۱۹۹۳۵. [۱۱۸]ـ کتاب حدیث ابن صاعد ۳۵/۱. [۱۱۹]ـ ابن خرم ۱۰/۸۲. [۱۲۰]ـ ابن عساکر ۱۹/۱۲۴/۲. [۱۲۱]ـ عبدالرزاق ۱۹۹۳۸. [۱۲۲]ـ شرح السنة بغوی ۳/۲۱۰/۸۲. [۱۲۳]ـ صفحات کتاب مذکور ۴۸-۵۵. [۱۲۴]ـ صفحه ۱۶۳ کتاب مذکور.