علما، صالحان و اندیشمندان

فهرست کتاب

گوشه‌هایی از زندگی وی:

گوشه‌هایی از زندگی وی:

ابوعلی جزره می‌گوید: ابوزرعه به من گفت: بیا به نزد سلیمان الشاذکونی برویم و حفظ حدیثمان را با وی مذاکره کنیم. ابوعلی می‌گوید نزد وی رفتیم و ابوزرعه آنقدر با وی مذاکره کرد تا آنکه شاذکونی در حفظش ناتوان ماند. پس هنگامی که خسته و ناتوان شد بر ابوزرعه حدیثی از احادیث اهل ری خواند که ابوزرعه آن را ندانست. سلیمان گفت: سبحان الله حدیثی که از سرزمین خودت روایت شده است را نمی‌شناسی؟ ابوزرعه نیز در این حال ساکت بود و چیزی نمی‌گفت و سلیمان نیز او را به به شرم می‌آورد و به حاضران چنین وانمود می‌کرد که وی را ناتوان کرده است. پس هنگام که از نرد سلیمان خارج شدیم دیدم که ابوزرعه بسیار غمگین است و می‌گوید: نمی‌دانم از کجا این حدیث را آورد؟ به وی گفتم: همین الان این حدیث را ساخت (یعنی به دروغ) تا تو را ناتوان کند و دچار شرم شوی. گفت: واقعا؟ گفتم: آری! پس دوباره خوشحال شد.

***

ابن عدی می‌گوید: شنیدم محمد بن ابراهیم مقری گفت: شنیدم فضلک الصائغ می‌گفت: به مدینه وارد شدم و رفتم تا به در خانه‌ی ابومصعب رسیدم. پس پیرمردی که ریشش را حنا زده بود خارج شد و من در آن حال خواب آلوده بودم پس من را تکان داد و گفت: از کجا آمده‌ای؟ چرا خوابت گرفته؟ گفتم من از ری هستم. گفت: ابوزرعه را ترک کرده‌ای و نزد من آمده‌ای؟ امام مالک و کسان دیگری غیر از او دیده‌ام اما چشمان کسی به مانند ابوزرعه ندیده‌اند.