۱۰- زهد و وَرَع وی:
عالِم حقیقی کسی است که علمش او را به خشیت الهی و مراقبت خداوندی و دوری از کارهای سفیهانه از جمله حرص بر دنیا و مشغول شدن به آن به حساب خداوند و آخرت، باز دارد.
انسان هنگامی که از زهد و وَرَع شیخ/آگاهی مییابد به شگفت میافتد، تا جایی که گمان میکند ایشان یکی از سلف صالح است که الگوی علم و عمل و زهد و وَرَعند.
شیخ/میگفت: «آنچه باعث خوشحالی ماست این است که اگر دنیا مردار هم بود خداوند به اندازه سد رمق آن را مباح ساخته است».
وی فرزند خود را از جمع مال و حرص بر آن به این حجت که آن را در راه صدقه دادن و بنای مدارس صرف خواهد کرد، برحذر میداشت زیرا از نظر او «دنیا مانند آب شور است، و خداوند عزوجل جمع مال را برای صدقه دادن بر بندهاش واجب نساخته است زیرا واقعیت آن است که غالباً بنده اگر مال را جمع کند آن را به مردم نخواهد داد» [۷۰].
شیخ میفرمود: «من تواناترین مردم به این هستم که ثروتمندترین آنان باشم، اما دنیا را ترک گفتهام چون میدانم اگر بندهای آلوده آن شد از آن نجات نخواهد یافت مگر آنکه خداوند او را حفظ کند».
علامه شنقیطی/جز به اندازه نیاز یک ماهش پولی نزد خود باقی نمیگذاشت و باقیمانده آن را میان طلاب نیازمند و ناتوانان و بیوهزنان خویشاوند توزیع میکرد و میگفت: «به خدا سوگند اگر قوت روزم را داشتم هیچ حقوقی از دانشگاه دریافت نمیکردم، اما مجبورم، چون پیر و ضعیفم و نمیتوانم کار کنم».
علامه شنقیطی/کتابهایی را که تالیف میکرد نمیفروخت و در این باره میگفت: «علمی که برایش زحمت کشیدهام فروخته شود در حالی که هنوز زندهام؟ چنین چیزی امکان ندارد، بلکه من علمش را میدهم و دیگری پولش را بدهد و [کتابهایم] در میان مردم به رایگان توزیع شود. من میدانم که این کتابها ممکن است به دست کسانی برسد که مستحقش نباشند، اما همینطور به دست کسانی نیز خواهد رسید که نمیتوانند آن را بخرند» [۷۱].
حتی شیخ/به سبب دوری از دنیا ارزش اسکناسها و تفاوت آنها را نمیدانست و میگفت: «من از سرزمینم آمدم در حالی که گنجی به همراه خود دارم که نزد کمتر کسی موجود است، و آن (قناعت) است و اگر در پی مناصب بودم خیلی خوب راه رسیدن به آن را میدانم، اما من دنیا را بر آخرت ترجیح نمیدهم و علم را برای اهداف دنیایی خرج نمیکنم».
شیخ نسبت به رسیدگی به ظاهر خود بیاهمیت بود و گاه پیش میآمد که با دو کفش متفاوت، یکی به رنگ قرمز و دیگری به رنگ سبز از خانه بیرون میرفت!.
شیخ محمد بن صالح عثمین/میگوید: «ما در دانشکده علمی ریاض درس میخواندیم، در کلاس درس نشسته بودیم که ناگهان شیخی وارد کلاس شد. تا او را دیدم با خود گفتم: این عربی بادیهنشین است و فکر نمیکنم علمی در چنته داشته باشد! لباسش کهنه است و آثار هیبت بر وی نیست و به ظاهر خود نمیرسد! و از چشم ما افتاد. به یاد شیخ عبدالرحمن السعدی افتادم و با خود گفتم: یعنی شیخ عبدالرحمن السعدی را بگذارم و روبروی این بدوی بنشینم؟! اما همینکه شنقیطی درسش را شروع کرد گوهرهایی از فوائد علمی از دریای بیساحلش بر ما باریدن گرفتن، اینجا بود که دانستیم در برابر یکی از علمای بزرگ نشستهایم، و از علم و برخورد و رفتار و زهد و ورع وی بهرهها بردیم» [۷۲].
یک بار که برای تدریس به دانشکده قضاء به ریاض آمده بود و لباسی کهنه بر تن داشت یکی از دانشآموزانش در این باره با او سخن گفت و شیخ در پاسخ او گفت: «ای فلانی، قضیه، قضیه لباس نیست، بلکه آن علمی است که در زیر این لباس است».
هنگامی که یکی از شاگردانش به نام احمد بن محمد امین که شیخ مراقی السعود را برای وی شرح داده بود، خواست در سالی که وفات نمود او را به سبب ضعف و بیماری از سفر حج منصرف نماید به او گفت: «تلاش نکن مرا منصرف کنی. سفری که برای درمان به لندن رفتهام را باید با یک سفر حج کفاره نمایم!».
شیخ شنقیطی/در حالی وفات نمود که هیچ چیز از دنیا به جای نگذاشته بود. خداوند او را رحمت کند.
[۷۰] این خلاصه برخی از سخنان شیخ/به روایت فرزند ایشان است. [۷۱] شیخ ما بکر بن زید در کتاب خود «فقه النوازل - رساله حق التألیف» (۲/ ۱۸۳) میگوید: «به او -یعنی شیخ شنقیطی- گفتم: اگر کتاب «أضواء البیان» به صورت تجاری چاپ میشد بیشتر منتشر میگردید. وی گفت: من با بیان کتاب خدا تجارت نمیکنم، فکر هم نمیکنم کسی جرات این را داشته باشد که آن را بفروشد تا علیه وی دعا کنم، مگر آنکه دعایم او را خواهد گرفت! شیخ اینها را در مسجد نبوی شریف در حالی که کنار او بودم به من گفت». [۷۲] مجله «الحکمة» شماره دوم، صفحه ۲۲.