فصل دوم: ویژگیهای روش اسلامی
شیوهی اسلام برای تربیت عبارت است از رسیدگی همهجانبهی سرشت و آفرینش بشر که هیچچیز را در این میان بهجای نگذاشته و از هیچ چشمپوشی نمیکند. هم به تربیت جسمش میپردارد، هم عقل و هم روانش، هم زندگی معنوی او و هم حیات مادی، و سرانجام سرتاسر فعالیتهای او را در برمیگیرد.
تمام وجود بشر را آنگونه که هست و آنچنانکه خدا آفریده مورد توجه قرار میدهد. با همان سرشتی که از نخست خدا آفریده است؛ از هیچ جزء آن چشمپوشی نمیکند، و اگر استعدادی در ترکیب اصیل آن نباشد بر او تحمیل نمیکند.
با دقتی کامل و لازم به این فطرت توجه کرده هر تاری را که در این دستگاه همساز ببیند، بهصدا درآورده، هر آهنگی طبیعتی که از آن سرزند، به همان ترتیب و روش صحیح ثبت و ضبط میکند.
البته این تارها را متناسب و با هم، به فراخور هر یک، هماهنگ میکند. هرگز آنها را جداگانه و بر دستگاه دیگری کوک نمیکند که نغمههای ناجور و ناهماهنگ از آنها سر زند، و نه یکی را خوب کوک میکند و دیگری با بیهوده میگذارد که آهنگ ناقص نارسایی از آن بیرون آید و هیچ مفهومی را نرساند و هیچ مطلبی نتوان از آن برداشت کرد، و از زیبایی و کمابیش نیز کاسته شود و به آن درجه از شگفتی و ابداع و جمالی که باید نرسد [٩].
هنگامی که انسان وسایل اسلام را برای تربیت مورد توجه قرار میدهد از مشاهدهی دقت عجیبی که برای بررسی سرشت و فطرت انسان رعایت کرده، دچار شگفتی میشود؛ و این شگفتی هنگامی بیشتر میشود که میبیند به هر یک از اجزای فطرت، از سویی چنان جداگانه و دور از جزء دیگری رسیده که گویا به یکدیگر هیچ ارتباطی ندارند! و از سوی دیگر آنچنان همه را منظم و متناسب و فراگیر بررسی کرده که گویا همه را یکجا و بهعنوان یک واحد مورد توجه قرار داده است.
در واقع این دقت و موشکافی شگفتآور از عهدهی هر کسی خارج است جز آفرینندهی بزرگی که تمام کارهایش از روی تدبیر است.
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾[الروم:۳۰].
«سرشت خدایی است که خلق را بر آن سرشته است، هیچ تغییری در آفرینش خدا داده نمیشود، این است آیین استوار».
اسلام دین فطرت است... کدام نظام است که مانند اسلام امور فطری را مورد بررسی قرار داده باشد و یا از این فطرت، پس از پروردن و ضبط آهنگهای آن، چنین نتایجی به دست آورده باشد؟
اسلام فقط بدین فکر نیست که به همهی جنبههای انسان غذا برساند، بلکه افزون بر تغذیه، دقت دارد این غذا را به اندازهی معین و لازم و کافی بدهد که نه گرسنه ماند و نه پرخوری کند. انسان را آزاد میگذارد که از هم طیبات و روزیهای پاکیزه و بهرههای زندگی استفاده کند و هم مانع میشود که هر چه خواست و بیش از اندازه بخورد و استفادههای نادرست از آنها کند. بدان اندازه باید بهرهکند شود که همیشه زندگانیش باقی باشد و علیالدوام در حرکت.
کدام نظام دیگری را سراغ داری که تا این اندازه دقت و فراگیری داشته باشد؟
برخی از نظامها فقط به یک جنبهی وجود ایمان آورده میخواهند فقط به تغذیهی همان بخش که شایسته میدانند بپردازند.
پارهای از نظامها فقط به جنبهی محسوس انسان و زندگی ایمان دارند و بر این باور هستند که هر چه با حواس ظاهری درک شود حقیقی است و آنچه نامحسوس است وجود ندارد و یا به شمار نمیآید. بدین دلیل این نظام کوشش و اهتمام خود را صرف بهسازی امور محسوس و ظاهری میکند. مانند: کشاورزی، صنعت، ساختمان و تحکیم و تولید مادی تا آخرین درجهی کوشش. همچنین کوشش خود را فقط برای سرشت و موجودیت محسوس و قابل لمس بشر بکار میبرد و جدیت دارد تنها خوراک و پوشاک و مسکن و قضای شهوات را برای او فراهم کند؛ در نتیجه جنبهی روانی بشر را نادیده میگیرد.
آنچه را که حواس درک نمیکند، مانند خدا و باور، و آنچه از باور سرچشمه میگیرد، مانند اندیشه و اخلاق و مانند آنها را، پوچ میدانند.
در نتیجه باورمند میشوند که مردم باید به شدیدترین گونهای از زندگانی مادی و محسوس خود بهرهمند شوند، و از انواع برنامههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و مادی استفاده ببرند...
نتیجهی این بهرهبرداری گسترده، خالی ماندن روح است از ایمان و تهی ماندن زندگی از باور.
و بهرههای زندگی را که باید برای سعادت و آسایش زندگی به دست آورند، و در راه این منظور صرف کنند تا شیرین و گارا باشد؛ به دلیل حرص شدید برای خواستهای مادی، آنها را تلخ و ناگوار و زندگی را بر خود تیره و تار میسازد، و چنان مسابقهای برای گردآوری بیشتر بهرههای مادی با یکدیگر میگذارند که تمام زندگی آنها را این کوشش پیوسته در برگرفته، هیچ فرصتی برای آسایش خود باقی نمیگذارند. نه از آسایش تن برخوردار میشوند، و نه جان و نه وجدان. و این کار به صورت کشمکشی همیشگی درخواهد آمد، نه کشمکش درونی و نفسانی، و نه فردی با افراد دیگر و با طایفه و دستهای با دسته دیگر: بلکه ستیزی است میان جانها و افراد و همهی جمعیتها و دولتها و سپاهها و هواپیماها و سرانجام موشکها؛ و نتیجهی این کار، ویرانی و وحشت و دلهرهای است برای تمام جهان.
دیگری تنها جنبهی روانی انسان را در نظر میگیرد که حقیقت تنها همین است و بس، و جز این هر چه هست سرابی است که بر حقیقت و واقعیت استوار نیست، و کفهایی توخالی که اندکی بیش بر روی آب خودنمایی ندارند و از بین خواهند رفت.
و با این مقدمه چنین نتیجه میگیرد که تنها باید به جنبهی روانی پرداخت؛ و اگر غذای آن را تأمین کرده است، وظیفهی خود را تمام شده دانسته در خود احساس آرامش میکند.
از آنجا که ضروریات و نیازمندیهای بدن را باور ندارد، انسان را از فکر این چیزها دور داشته به او تلقین میکند که تن پلید است و نباید از آن فرمانبرداری و اعتنا کرد و بدان گوش داد، و اصولاً شایستهی وجود نیست، باید فقط به روان پرداخت و برای تغذیهی آن عبادت کرد و مراسم مذهبی را انجام داد.
روزگارانی دراز مردم از زندگی روانی بهرهمند شدند، رها از مایحتاج مادی و پاکیزه از پلیدیهای شهوات، در عالم آزاد ملکوت روان به پرواز درآمدند، و به عالمی بالاتر از ماده و ماورای طبیعت، آنجا که جز افکار و احساسات زیبا و رؤیای شیرین وجود ندارد، وابسته شدند، بههر حال از برآوردن نیازهای سرکوفتهی بدن، برخلاف فطرت و طبیعت، سرباز زده بهرههای طبیعی جسم را منکر شدند و یکحالت منفی بیاثر رخوتآمیزی در آنان ایجاد شد که کوچکترین نتیجهای و اثری از خود بر روی زمین باقی نگذاشتند، نه ایجاد کردند و نه آباد ساختند، نه بناهای پوسیده را خراب که برجای آنها ساختمانهای نوی بسازند، نه برای دگرگون کردن باطل و برپای داشتن حق کوشیدند.
هر دو از راه راست، یعنی سنت ابدی خداوند و قانون تغییرناپذیر خلقت و طبیعت منحرف هستند. هر دو گروه انسان را از مسیر فطری خویش منحرف کرده نگذاشتهاند راه راست و روشنی را که بایسته است بسپارد تا شایستهی جانشینی خدا در زمین بشود که آفرینندهاش برای او خواسته است.
آن خلافت حقّهای که پروردگار برای او در نظر گرفته است. خلافتی که با عمل به فطرت و سنت تغییرناپذیر خداوندی و روش و راه روشن او بهدست میآید.
اسلام هر دو جنبه را مورد توجه قرار داده، از هیچکدام غفلت نمیورزد. هم ساختمان محسوس مادی انسان را باور دارد، و هم به موجودیت بیرون از چارچوب حواس. به سرشت مادی و موجودیت ظاهری انسان مؤمن بوده، میگوید: مُشتی از گل زمین است:
﴿إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١﴾[ص: ٧۱].
«من آفرینندهی بشری از گل هستم».
تمام خواستهها و همهی استعدادهای او را باور دارد، آنچنان شناخت کاملی نسبت بدان دارد که هیچیک از ارزشهای او را از نظر نمیاندازد، و اندکی از نیروهای او را نمیگذارد بههدر رود.
به تمام نیازمندیها و خواستههایش پاسخ میگوید. و خوراک و پوشاک و مسکن و احتیاجات جنسی را به اندازهی کافی در اختیارش میگذارد، و او را ترغیب میکند سهم خود را از بهرههای زندگی بگیرد. استعدادها و نیروهایش را بسیج میکند تا زمین را آباد سازد، برنامهی تشکیل اجتماعات را طراحی کند و تمدنها را تحکیم بخشد.
با این وجود سرشت و جنبهی روحی انسان را نیز باور داشته، ایمان دارد که دمی از روح خدا در وجود او است، یعنی متصف به صفات الهی است. و این استعداد را دارد که به مراحل کمال انسانیت برسد و از صفات مطلق پروردگار و آفرینندهی خویش، به اندازهی تواناییش بهره گیرد.
﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص: ٧۲].
«پس آنگاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او دمیدم، در مقابلش به سجده درافتید».
به تمام خواستههای این جنبه از سرشت بشر ایمان دارد، و به قدرت نیروهایش آگاه است، باور و ایمانی که خواهان است، طرز تفکری که مورد نیاز او است، و بلندپروازی و گرایش والایی که از لوازم آن است؛ همه را به او میدهد. و استعدادهای او را برای بهسازی نفس و درست کردن بدیهای اجتماع و برپا ساختن حق و عدالت ازلی که باید در اجتماع باشد تا باقی بماند، بسیج میکند، و این بسیج را با پیوستن و مربوط کردن روان انسان به خدا و یاری خواستن از وجودش و ارتباط ذاتیش با تو تأمین میکند.
تنها کار اسلام این نیست و دیگر هیچ.
امتیاز اسلام تنها این نیست که تمام جوانب خلقت و موجودیت انسان را مورد توجه قرار دهد و چیزی از آن بهجای نگذارد و استعدادهای بیشمار او را بکار وادارد. بلکه برتری واقعیش این است که فطرت انسان و قوانین تغییرناپذیر ازلی و ابدی آن را با حقیقت والاتر از این حقیقتها همگام سزد.
آفرینش جسمی و روانی انسان ـ یا اگر خرد را هم سرشت جداگانه و متمایزی از این دو بدانیم، جسمی و روانی و خردی ـ اجزایی جدا از یکدیگر و گسسته نیستند.
بدن، خلقتی مستقل و تنها نیست که هیچ بستگی به عقل و روان نداشته باشد. خرد نیز یک عنصر جداگانه که دارای استقلال ذاتی باشد، بدون داشتن همبستگی با جسم و روان، نیست. همچنین است روان که آن نیز موجودی سرگشته و یا بیارتباط با جسم و عقل نیست؛ بلکه هر سه، یک آفرینش و موجودیت بوده با هم ارتباط و پیوستگی داشته و آمیخته به هم هستند.
جدایی ظاهری هر یک از سه عنصر، پیوسته موجب فریب خوردن برخی از نظامها شده هر گروهی به یک جهت روی آورده و در آن بخش تخصص یافتهاند و دیگر جهات را بیهوده و مهمل انگاشتهاند. دستهای فقط بدن را پرستیدهاند، طایفهای به عبادت عقل گراییدهاند؛ و گروهی نیز هر دو را پوچ دانسته، تنها و تنها، به پرستش روان سرگرم بوده و این پیوستگی و کمال را فراموش کرده نسبت بدان اهمال روا داشتهاند.
پژوهشهای علمی و تخصصی که فقط یک جهت را مورد توجه قرار میدهد، طبعاً موجب فریب و گمراهی خواهد شد، زیرا انسان را به سه عنصر: روانی، جسمانی و عقلانی تقسیم میکند و سپس، انسان را روانی بدون جسم و خرد میپندارد، و یا جسمی بدون روان و خرد و یا خردی بدون دو دیگر.
هر یک را جداگانه و به تنهایی مورد بررسی قرار میدهند، خیال خود را راحت ساخته با این کار گمان میکنند، انسان همان است که آنان مورد بررسی قرار دادهاند.
اما واقعیت مشهود جز این است.
بلی، ممکن است، در پارهای از لحظات، بدن بدون عقل باشد، و یا در یک لحظه عقل بدون روح، یا روح بدون هر دو، اما واقع امر چنین نیست!.
هنگامی که انسان در یکی از این لحظات غیرواقعی و موقتی مستغرق میشود، گمان میکند که این جدایی پابرجا و همیشگی است. آن لحظهای که روان تنها در کار بوده و هیچ چیز با آن همراه نبوده از شگفتترین و زیباترین لحظات بشر در تمام طول تاریخ زندگانیش بر روی زمین بهشمار میرفت، والاترین اشراق برای بزرگترین روح دست داده است. لحظهای که یکی از افراد بشر با آن استعداد خدادادی خود توانست به مرحلهی کمال برسد، و لحظهای که صفات و ذات خدایی به مرحلهای معارف و نیروی درک بشری نازل شده بود، لحظهای بود که بر محمد جپیامبر خدا وحی نازل شد، در این هنگام روان درخشان او و تمام روی زمین از فیض نور هدایت الهی تابناک شد، چنان تابشی که هرگز زمین بهخود ندیده بود. حتی در آن لحظه نیز تنها روان بهطور خالص در کار نبود!
﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾[القیامة: ۱۶-۱٧].
«(ای رسول! در حال وحی) با شتاب و عجله زبان به خواندن قرآن مگشای که ما خود قرآن را محفوظ میداریم و برتو فرامیخوانیم».
حتی در آن لحظهی «خاص» زبان میگردید و ندایی از درون جان بلند بود که این قرآن ممکن است از یاد برود، بر حفظ آن حریص باشد، در شگفتترین و پاکترین لحظهای که به روانی عظیم اشراق میشد نیز جسم و عقل در حرکت بوده و کار خود را انجام میدادند.
در آن لحظهی تفکر خالصی که انسان جسم و روان خویش را فراموش میکند، یک غفلت ظاهری بیش نیست. زیرا در آن لحظه یا در حال آرامش است و به استراحت پرداخته و یا در یکی از اجزای بدنش احساس درد میکند، ممکن است احساس سردرد کند و یا گرسنگی و یا تشنگی و چنین احساساتی که جسم از یاد رفتهاش را بهیاد او آورد!
آن هنگامی که شهوات نابود کنندهای انسان بر او چیره شده، عقل انسان را از یاد او میبرند که فقط جسدش را به یاد دارد، نیز برای مدت زیادی ادامه نخواهد داشت. زیرا در همین لحظه نیز که شخص در لذت طعام گوارا، و یا نوشیدنی خوشگوار، وی لذت دیگری سرگرم است، خیال به او دست میدهد.
و فقط از نظر ظاهر، عقل و روان او در کار بدن دخالت ندارند. البته عقل که در این هنگام در حال آرامش و یا استراحت بسر میبرد، ساکت است. اگرچه بهصورت یک فکر زودگذر یا یک یادآوری آنی باشد که قدرت بیدار کردن شخص را از آن لحظات بهرهمندی و لذت«خالص» نداشته باشد و احساساتش را در آن لحظات تغییر ندهد، امّا سرانجام از انجام وظیفه سرباز نمیزند.
میتوان گفت که در هر حالت و لحظهای، رنگ مشخصی از احساسات و ادراکات چیره است و یا یک جنبهی معین از انسان بیشتر ابراز وجود میکند، امّا هرگز ارتباط و پیوستگی خود را با جنبههای دیگر قطع نمیکند، و مستقل از دیگر سرشتها و ساختمان بشری جهت جداگانهای در پیش نمیگیرد.
همانگونه که سرشتهای درونی و نفسانی انسان حتی در آن لحظهای که جنبهی آن بر دیگر جوانب چیره است، از یکدیگر جدا ناشدنی هستند، در خارج از نفسانیات و زندگی واقعی و عملی انسان نیز این به هم پیوستگی سرشتها دیده میشود.
هیچیک از اعمال انسانی نیست که در حقیقت خود، از کارهای دیگر او جدا باشد. بلی، ممکن است به دلیلی توجه به یک عمل بیشتر باشد که در این صورت ظاهرتر از امور دیگر است. و یا گاه این آشکار شدن بر جنبههای دیگر چیزگی مییابد.
زندگی جسمی انسان از حمایت عقلی و روحی او جدا نیست.
ادراکات روحیش نیز از واقعیتهای مادی جدا نیست.
اندیشههای عقلانی او نیز با همهی آنها پیوستگی کامل دارد.
این است حقیقت ساختمان وجود بشری. امّا هنگامی که ظاهراً مردم دیده میشوند که درخواستها و کوششهای مادی خود غرق شدهاند. و یا صرفاً به جنبههای عقلانی پرداخته در تفکرات غوطه میخورند، و یا فقط به روح توجه کرده خود را سرگرم آن ساختهاند... و جنبههای دیگر موقتاً از نظر پوشیده مانده به سطح نمیآید، بهگمان میرسد که فقط همان جنبه حقیقت دارد و بس.
امّا در حقیقت پیوستگی این جنبهها هیچ قطع نمیشود!
سرشت نفسانی انسان سرشتی است نرم، و قابل انعطاف و هرگز به یک صورت نمیماند، همیشه در حال ابراز وجود و مخفی شدن است. جنبهای از آن ابراز وجود میکند و جنبهی دیگر در پشت آن پوشیده میماند، و سرانجام همیشه در حرکت است و آرامش ندارد.
اما امتیاز آن همان نرمی و قابل انعطاف بودن است. و همین نرمی و انعطاف است که آن را رو به دگرگونی و پیوستگی همیشگی نگه میدارد، بدون اینکه با دیگر اجزای خود ارتباطش را از دست بدهد. گرچه قیاس معالفارق است، امّا تا اندازهای میتوان آن را به آمیب تشبیه کرد: این موجود تکسلولی دائم رو به تجزیه است و به اشکال گوناگون درمیآید، امّا در واقع همان موجود نخستین است.
گاه جنبهای از انسان آنگونه ابراز وجود میکند و نمودار میشود که گویی از دیگر بخشهای درونی بریده است. و یا هنگامی که دارای باوری ویژه و یا پیرو مکتب معینی است که فقط آن را درست میداند، به ظاهر آن جنبهی انسان قوی و دیگر جنبههای آن سرکوب شده است. در واقع سرکوب شده است، امّا حقیقت آنها از سرشت و موجودیت انسانی بریده نمیشود!
هنگامی که شخص از باور و یا مکتبی پیروی میکند که روح و یا خدا را باور نداشته باشد، و بر این باور است که تنها واقعیت همان حقیقت ماده است، «حقیقت دنیا منحصر به مادیت آن است» [۱۰]، و تمام زندگی بشری عبارت از تولید مادی و سیستم اقتصادی است... در این صورت جنبههای روحی و وجدانی و فکری انسان موقتاً سرکوب شده است. چنین شخصی در زندگی افسرده و پژمرده و فلج شده، در زندگی و فعالیتهای آن ناتوان میشود اما همیشه بدین حال نمیماند، زیرا اگر ملتی همیشه در بند مادیات و ستیز با دیگران برای بهدست آوردن آن باشد، همچنانکه برای برخی از ملتها در طول تاریخ پیش آمده است، نابود خواهد شد.
هر مکتب و نظامی که تنها یک جنبهی انسان را برگزیده، در آن راستا پیش رفته و از دیگر جنبهها بریده است و به آنها توجه نمیکند، در این اشتباه افتاده، سرانجام به وسیلهای امت خود را به نابودی میکشاند.
اسلام، ندای خدا در زمین، از این اشتباه محفوظ ماند و از این انحراف نجات یافت.
اسلام، همزمان، به تمام جنبههای خلقت انسانی توجه و یاور دارد: جنبهی جسمانی، عقلانی و روحانی او، همچنین به خواستهای تمام جوانب و نیرو و استعداد آنها نیز ایمان دارد. بر این باور است که موجودیت بشری مجموعهی یگانه بههم پیوستهای است. محال است، در این فطرت یکسان بههم پیوسته بتوان یک جنبه را از جنبهی دیگر جدا و از آن راهی منحرف کرد که برپایهی آفرینش پروردگارش باید جریان داشته باشد.
از این رو از نظر امور درونی، میان جسم و عقل و روح تفاوت نمیگذارد، در زندگی عملی نیز این نیروها و استعدادها را از یکدیگر نمیگسلد، بلکه همانگونه که از خصوصیات ذاتی آن است، انسان را براساس فطرت هماهنگ و بهم آمیختهاش مورد توجه قرار داده، دستورالعمل زندگانی او را بر همان اساس طرح کرده و در اختیارش میگذارد.
روان و خرد و جسم همگی موجودیت یگانهی آمیختهی بههم پیوستهای هستند به نام انسان. و این هرسه، در زندگانی خارجی انسان بهصورت یک واحد بههم پیوسته و آمیخته عمل میکنند.
در حقیقت ممکن است، برای یک لحظه، جنبهای از این واحد سهپهلو، بر دو دیگر چیره شود، و آن دو را از نظر دور دارد و یا ضعیف کند؛ امّا هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند، وگرنه انسانی خواهد مرد!
دست به تنهایی کار میکند، حرکت دارد، میگیرد و میگذارد، اما کارهای آن مستقل از بدن نیست، بلکه با رگها، خون و پیها کاملاً مرتبط است. اگر فقط یک لحظه از این چیزها جدا شود، توان ادامهی زندگی ندارد. تمام سرشت انسان به همین قیاس است، و هر جزیی از آن مانند نسبت دست است به جسم. ظاهراً خود جزء مستقلی است، امّا در واقع محکمترین پیوند را با اجزای دیگر دارد.
اسلام تمام ترکیبات فطرت را هماهنگ میکند.
در این نظام هماهنگ، همهی جوانب آن را رعایت میکند که هر یک بههنگام بروز کند، و در هنگام لازم جنبهی دیگر آن ضعیف بماند. بدین منظور و به دلیل رعایت تمام نیازمندیهای انسان اوقات او را تقسیم میکند، ساعتی را برای عبادت، ساعتی را به تفکر، ساعتی را برای کار، و ساعتی را هم برای بهرهور شدن از زندگی تخصیص داده است. بههر حال این تقسیم کار، موجب از همگسیختگی وحدت و جدا شدن همیشگی جنبهای از جنبههای دیگر نمیشود.
در ساعت عبادت، فقط روح شیدا و شیفته نمیشود، بلکه در آن ساعت جسم و عقل نیز به جنبش در میآیند، روح آزادانه به پرواز درمیآید. در نماز این حقیقت به روشنی پیدا است، زیرا نماز در یک زمان جسم و عقل و روان را بکار میاندازد [۱۱]. با توجه بدین حقیقت که در عرف اسلام تمام اعمالی که برای خدا و با توجه به او انجام گیرد، عبادت است.
در آن هنگام که انسان به تفکر مشغول است ـ هر رنگ و هدفی که در اندیشیدن او باشد ـ از احساس نسبت به خدا و اندیشیدن در بارهی خدا جدا نشده، و در هر حال پیوندش با روان نیز بریده نمیشود.
و هنگامی که تنها بدن در کار است نیز در نظر اسلام، از روان جدا نیست!... اگر خوراکی بخورد یا نوشابهای بنوشد، به نام خدا آغاز میشود. پیوند و اتصال با خدا، همان پیوند روح است. و اگر بخواهد از راه حلال تمتع جنسی ببرد، در آن هنگام نیز نام خدا را میبرد. رسول بزرگوار خدا جدر این باره میفرماید:
«در همخوابگی شما حتماً اجر خواهد بود! گفتند: ای رسول خدا، اگر یکی از ما از خود دفع شهوت کند پاداش دارد؟! فرمود: آیا میدانی که اگر این کار را به حرام انجام دهد گناهکار است؟ پس اگر به حلال چنین کاری کند دارای پاداش است!» [۱۲].
بدین ترتیب اسلام، جدای از سرشت نفسانی و بدون توجه به مجموع فطرت انسانی، برنامههای اقتصادی و تولید مادی و دیگر برنامههای «مادی» صرف را مورد بررسی قرار نمیدهد. هیچ قانون اقتصادی نمیشناسد که از پیوندهای بشری جدا باشد. و در نظام اسلام هیچ قانون مادی نیست که با روان پیوستگی نداشته باشد.
و تمام برنامههای آن بر پایهی این حقیقت استوار است. بر اساس فطرت بههم آمیختهی بشری که در آن فطرت، گرچه ممکن است در پارهای موارد برخی از جنبهها بر جنبههای دیگر چیرگی داشته باشد، امّا هیچیک از آن جنبهها از هم گسستگی ندارند.
قوانین «خالص مادی آن»، از قبیل ازدواج و طلاق و ارث و برنامههای اقتصادی و صلح و جنگ و سیاست و مانند آنها همه بر اساس باور قرار دارد، و همانگونه که عقل و جسم به روح وابسته است، این امور نیز به باور مربوط است. و هرجا که قرآن در بارهی این امور ذکری بهمیان میآورد، با توجه دادن شخص به خدا و ترس از او و پروا گرفتن از او آمیخته است.
راهنماییهای «روحی خالص» قرآن نیز فقط برای خود آن نیست. مقصود از پرستش خالصی که هدف از آفرینش همهی مخلوقات، جن و انس است، نیز فقط ذات پرستش نیست، زیرا خداوند سبحان نه از پرستش آفریدگان سودمند میشود، و نه از نپرستیدن آنها زیانکار.
﴿مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧﴾[الذاریات: ۵٧].
«و ما از خلقتشان روزی و طعامی برای خود نخواستیم».
﴿وَمَن جَٰهَدَ فَإِنَّمَا يُجَٰهِدُ لِنَفۡسِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦﴾[العنکبوت: ۶].
«و هر که به جهاد پردازد بیگمان به سود خود جهاد میکند که خدا از اطاعت و عبادت جهانیان بینیاز است».
خداوند سبحان نه تنها از پرستش آفریدگان بینیاز است، بلکه کرم فرموده پرستش را که هدف نهایی آفرینش است، بهعنوان وسیلهای برای اصلاح نفوس و اصلاح زندگانی در زمین قرار داده است. امّا اکرام را به اتمام رسانیده هنگامی که انسان عبادت کند به ثواب میرسد، و پاداش مییابد، و این نتیجهی کار به خود انسان برمیگردد، زیرا خداوند از عبادات آفریدگان و جهانیان بینیاز است! [۱۳]
اسلام نفس بشری و زندگانی خارجی بشر را بدین ترتیب بررسی میکند: جسم و عقل و روان بههم آمیخته و در سرشت واحدی با هم ارتباط دارند. نیروها و استعدادهای جسمانی و عقلانی و روانی بههم آمیخته و مرتبط، در زمین و در جنبههای مادی و معنوی زندگی انسان عمل میکنند، هیچیک از دیگری جدا نیست، و بهدلیل ابراز وجود یک جنبه، جنبههای دیگر برای همیشه ضعیف و ناتوان و افسرده نمیشوند.
به وسیلهی همین بههم آمیختن و حفظ وابستگیهای هریک با دیگری است که به نتایج معینی میرسد تا با آن نتیجهها، سیمای «انسان صالح» را روشن ساخته، او را بهعنوان یک حقیقت و واقعیت محسوس و قابل لمسی در زندگانی عملی و واقعی معرفی کند و عرضه بدارد.
هماهنگ کردن تمام تارهای جان و بههم آمیختن و مرتبط کردن آنها با هم، در یک زمان در بردارندهی دو فایده است:
نخست، به بند کشیدن و به کار بستن تمام استعدادهای انسان است، بهگونهای که نمیگذارد هیچیک از نیروها و استعدادهای سودمندی که میتوان برای آباد ساختن زمین و کسب شایستگی جانشینی خدا از آن استفاده کرد، بیهوده بماند و به هدر رود.
کفران نعمتهای بیکران خداوند است که انسان نیروهای زندهاش را برای ساختن و آباد کردن زمین بکار نبرد، برای پی بردن به گنجینههای عظیم مدفون، دل زمین و کوهها را نشکافد و به روزیهای فراوان خدادادی دست نیابد، و تمام این نیروها و استعدادها را برای رشد و ترقی زندگی به کار و فعالیت وادار نکند که هر روز به سطح جدیدی از رشد و ترقی برسد.
ناسپاسی در برابر نعمتهای خداوند است که انسان نیروی روانیش را برای شناخت خدا و پیوستن به حقیقتش، و یاری جستن از نیرو و قدرتش، و راه یافتن از هدایتش بکار نبرد، و به تناسب این امور عمل نکند تا زندگانی نفسانی خویش را به رشد و ترقی و عادت دادن به خیر و محبت و درک ارتباطات انسانی برساند، و بدینوسیله بدان خیر و سعادتی برسد که میتواند با استعدادها و نیروهای خود، برای همه بشرها، جانشینان خداوند، آنان که در تمام ثمرهای زندگی با یکدیگر شریک هستند، دست یابد.
و نیز از ناسپاسی نسبت به نعمتهای خدا است که انسان برای شناخت رازهای آفرینش و دست یافتن به اسرار سنتهای خدا در مورد جهان ماده و زندگی انسان، استعدادهای عقلی خویش را بکار نبرد که سنت خداوند و قوانین ابدی و ازلی او را در عالم وجود مادی و زندگانی انسان بشناسد، و همهی نیروهای عقلانی خویش را برای به نظم درآوردن و به قوام آوردن زندگی بشری بکار نیندازد، و زندگی خود را بر همان مسیر جاری نسازد.
نشناختن استعدادها و یا به هدر دادن پارهای از آنها بهسود پارهای دیگر، ناچیز شمردن ارزش خویشتن است، زیرا انسان میتواند همیشه از تمام استعدادهای نفسانی خویش استفاده کند. و تمام انرژیهای خود را در زندگی عملی بکار برد. میتواند انسانی خداپرست باشد که از هدایتش باری جوی، میتواند انسانی باشد متفکر و آشنا به اسرار و قوانین عالم وجود و میتواند انسانی باشد فعّال، که از کوشش و جهد، نیروی حیاتی خود را برای پیشرفت و رشد زندگی جهان بکار برد. هرگز برای اشباع جنبههای دیگر هیچ جنبهای را کنار نگذارد و هیچگاه جنبهای را بیهوده و بدون استفاده نگذارد برای این که از جنبهی دیگر تا آخرین حد بهرهمند شود.
خداوند او را چنان آفریده که از عهدهی این جنبههای گوناگون برآید، و تمام استعدادها و نیروهای فطری خود را در راستای صحیح خود بکار اندازد. و بهدلیل وجود این استعدادها و نیروها که قدرت استفادهی درست از آنها را داشت، خداوند حکیم، جانشینی خود را در زمین به عهدهی او واگذار کرد.
البته برعکس، این حکم، در بارهی کسانی که میخواهند، جنبههای دیگر را کنار بگذارند تا در یک جنبه به نهایت رسند، درست است. اگر انسان همهی نیروها و استعدادهای خود را بکار بندد بهترین نتیجه و فراوانترین محصول را بهدست میآورد، زیرا مخلوق بشری همانند چشمهای پرآب است، بههر اندازه که جلو باز باشد آب میدهد و هر چشمهی جدیدی از آن باز شود، به مجموع آن میپیوندد و زیادتر میشود و مانند سیلی بهراه میافتد.
زندگی جامعهی نخستین اسلام، گواهی صادق و شاهد این نمود بیهمتای بشری است، زیرا در هر جنبهای از زندگی، اعم از دانش و کار و کشورگشایی و برنامهریزی و تحکیم بنای جامعه همه و همه، روی آوردهاند. دانشمندان و فرماندهان آنها حقیقت دانشمندی و فرماندهی را ثابت کردند. نظام و تمدن آنها حقیقت نظام و مدنیت را نشان داد، نه هرگز زندگانی مادی و امور دنیوی آنان را از پرستش خداوند و یاری جستن از هدایت او بازداشت، و نه عبادت خدا از رفتن به سراسر جهان آن روز و تصرف آن و آباد ساختن زمین منعشان کرد، و نه این دو از تفکر عملی تجربی پیشگیری کرد، بلکه به گفتهی «گیپ» [۱۴]و دیگر خاورشناسان، این جماعت بودند که روش تجربی را در مباحث وارد کردند.
دومین فایدهی مهم آن این است که بهرهوری از این نیروها و استعدادها بهطور یکسان، در زندگانی درونی انسان و زندگی خارجی او توازن و تعادل ایجاد میکند.
تعادل (که یکی از سیماهای انسان صالح است)، دارای معنی گسترده و همهجانبهای است که تمام جنبههای زندگی مادی و معنوی انسان را دربرمیگیرد.
تعادل میان نیروی جسمی و استعدادهای عقلی و قدرت روان، توازن میان مادیات و معنویات انسان، هماهنگی میان ضروریات زندگی و امور ذوقی و آزمایش، میان زندگی برونی واقعی و زندگی تخیلی او؛ توازن میان ایمان داشتن به واقعیات محسوس و ایمان به غیبی که با حواس ظاهر قابل درک نیست، میان انگیزههای فردی و انگیزههای اجتماعی، میان نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و سرانجام و توازن در تمام زندگی انسان:
﴿جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«و بدین ترتیب ما شما را امت میانهای قرار دادیم».
میانهرو و در هرچیز و همهجا هماهنگ کنندهی هرچه که پایهی فعالیتهای زندگی است.
این هماهنگی و توازن، در حقیقت، خصوصیت تمام عالم وجود است. در جهان پهناور بیکرانی که با وجود گستردگی، همهی افلاک در مسیر درست و متعادل خود سیر میکنند، همهی نیروها و استعدادهای جهان بهجای خویش برقرار شده است، و هیچیک در کار دیگری اخلال نمیکنند. بر اساس نظمی بینظیر و برنامهای معین همه وظیفهی خود را انجام میدهند. انسان نیز که یکی از اجزای این جهان پهناور است، و از سنتها و نوامیس آفرینش جدا نیست، برای اینکه شرایط جانشینی آفرینندهی خویش را درست بهجا آورد تا آن شایستگی واقعی را برای خلافت بهدست آورد و از جادهی مستقیم و روشن خداوند آفرینندهی انسان و عالم وجود سیر کند، دارای این خصوصیت و نشانهی تعادل است. آری، انسان صالح جانشین خدا باید در زمینه چنین باشد.
رسیدن به تعادل در زندگی انسان، با نیروها و جهتگیریهای بیشمار، در حقیقت کار آسانی نیز نیست، بلکه انسان برای این منظور باید همیشه بسیار بکوشد، کوششی که سراسر زندگی انسان را در خود فرو برده است، و تمام لحظههای زندگی و حالتهای آنها را در برمیگیرد. این جدّ و جهد، باید برای همگام ساختن کارهای لازم و ضروری زندگی با امور ذوقی و تفننی انجام شود، برای چیزهایی که باید در زندگی انسان باشد و چیزهایی که ممکن است پیش بیاید، برای خواستهای فردی متعارض با یکدیگر، و برای خواستهای اجتماعی همگانی، برای امور آنی کنونی با کارهای آتی اُخروی، برای این لحظه و فرد و گروهی معین با لحظات و افراد و گروهها، و سرانجام کوششی باشد که همهی نیروها زندگی را در خود فرو ببرد.
اما با وجود سختی این توازن، شایسته است کمال کوشش در راه آن بشود. زیرا این کوشش در سراسر زمین و همهی گوشه و کنارههای آن، صلح و سعادت و برکت را در تمام زمینهها و میدانهای مادّی و معنوی، بهطور یکسان، برای بشر تحقّق میبخشد.
تمام بدیهایی که در زندگی دچار انسان میشود، همهی ناراحتیها، تشویشها، دلهرهها، اضطرابها، مفاسد، هلاکتها و بدبختیهایی که نصیب انسان میشود، نتیجهی حتمی عدم تعادل میان نفس انسان و زندگی خارجی او است.
هرگاه یکی از شهوات انسان مانند شهوت مال، شهوت جنسی، شهوت قدرتطلبی و شهوت حکومتخواهی بر انسان چیرگی یابد و سرکشی کند، اختلالی در نفس ایجاد شده که گرچه ممکن است در ابتدای امر او را راضی و بهرهور و بهظاهر خوشبخت بکند، اما در حقیقت موجب خوشبختی نخواهد بود، بلکه به بدبختی همیشگی دچار است. زیرا پیوسته نگران از بین رفتن وضع موجود و خواهان وضع بهتر و بیشتری است، و در نتیجه زندگی خارجی را هم مختل کرده است.
هر شهوت و میل بیش از حد، نه تنها صاحب شهوت را از بین میبرد، بلکه هر کس را در راه خود ببیند نابود میکند، و این از حدگذشتگی شهوت در برخورد با مردم، ناچار از روی تجاوز و دشمنی انجام میشود.
اگر انسان در میان همهی استعدادها فقط به نیروی فطری بگرود، در درون خود اختلالی ایجاد میکند که در نتیجه زندگی و محیط بیرون از خود را نیز مختل میسازد.
در صورت تمایل به نیروی زندهی مادیش، برای بهرهبرداری مادی بیش از اندازه میکوشد، و اگر فقط به نیروی عقلیش متکی باشد، خود را در برج عاجی زیبا و محکمی محبوس میسازد، و از واقعیات بیرونی زندگی دور میماند؛ در صورت روی آوردن فقط به نیروی روانی خود، در عالم مجرد منفی و دریای بیکران روحش چنان سرگردان و گم میشود که به درد زندگی نمیخورد. نه تولیدی برای خود و دیگران میکند و نه در عالم محسوسات نتیجهای بهجا میگذارد؛ در زندگی فردی خوشبخت نخواهد شد؛ زیرا در مشی خویشتن پیوسته لنگ است و در مسیری که باید قدم گذارد مختل و تباه شده است. و سنگینی ناهمسنگ به یکسو متمایل شده است. در زندگی اجتماعی نیز خوشبخت نیست. زیرا امکان ندارد که جامعه تمام همتش را صرف بهرههای حیوانی کند. و همگانی که فرانسه تا آخرین حد در این جنبه پیش رفت، و همت همهی افراد، حتی مردان جنگیش صرف هوا و هوسهای حیوانی شد، بدانچه که نباید برسد رسید.
و نیز اگر متفکران جامعهای، فلسفه و جهانبینی خود را جدای از واقعیات زندگی اجتماعی و مادی، فقط برای خود فلسفه بررسی کنند، آن جامعه نیز هرگز روی سعادت را نخواهد دید، و به سرنوشت اروپا دچار میشود. در دو قرن اخیر اروپا دچار آشفتگیها بود، تا اینکه سرانجام در دامن کمونیسم افتاد، و یا چون واکنش مردم در برابر فلسفهی توخالی و پا در هوای آرمانگرایی که آن نیز نمیتواند مردم را خوشبخت کند، زیرا بشر را بهحال خود رها میکند. تا گرسنگی و محرومیت و خواری و پستی و فقر را ببلعد، و خود برای بزرگداشت بشریت بکوشد! جامعهای که در حالت بیخودی و عالم هپروت روحانی سیر میکند و دارای منطقی منفی است. مانند چین و هند که کمرشان زیربار کمرشکن و سنگین و گامهای پولادین عقبماندگی و پژمردگی و تباهی و بدبختی خم بود، تا اینکه اخیراً بیدار شده تصمیم گرفتند خود را از این بیتوجهی به واقعیات و روحیهی منفی بیرون آورند و در جهان واقع و محسوس زندگی کنند.
بدین دلیل اسلام شدیداً اصرار میورزند تا توازنی در قوا و تعادلی در نیروهای بشریت ایجاد کند، و تا آخرین حد قدرت نیز برای این منظور کوشش میکند و در روش تربیتی خود آن را هدف قرار داده است.
از هنگام تولد طفل، برنامههای تربیتی خود را بر روی او آغاز میکند، و همگام با رشد انسان بهپیش میرود، و در تمام مراحل زندگی با او بوده به راهنمایی و پرورش اقدام میکند. شیوهی ایجاد تعادل آن در انسان عبارت است از:
هماهنگ کردن تمام رشتههای تار جان آدمی، جمع کردن و به هم پیوستن همزمان آنها، بدین ترتیب، همانگونه که در فصول آینده خواهیم دید: هنگامی که شخص وسایل لازم را برای این کار فراهم و به دستورهای پیشنهادی اسلام عمل کند، بدان توازن و تعادل بیان شده دست خواهد یافت.
از خصوصیات و نشانیهای این روش که از سیماهای انسان صالح نیز هست، مثبت بودن در برابر امور است. از نتایج بههم آمیختن نیروهای گوناگون انسانی و به هم پیوستن آنها، تبدیل شدن بشر به نیروی مثبت متحرکی است که در متن زندگی کار میکند. البته نه نیروی مثبتی که حتی راه را نیز بکوبد، و خراب کند، بلکه مثبتی معتدل و میانه است.
در سرشت انسان استعدادهای گوناگون متباینی است که در هر مورد، پارهای مثبت و پارهای منفی است. اگر این استعدادها بهحال خود رها شوند و در جای خود بکار نروند، هر یک رشد ناقص و یکجانبهای میکند و یا به کلی از رشد باز میماند. در نتیجه تعادل و هماهنگی بههم خورده و در صفاتی که انسان در مجموع بدان متصف میشود، بینظمی ایجاد شده و یا مثبت مثبت و میا منفی منفی میگردد. و این نفی و اثبات، بدون یک هدف و راه مشخص، به جهتی منحرف میشود، زندگیش بدون نظم و برنامه است، هدفی را دنبال نمیکند، و یا برای هدفی غیرمفید و بیاثر به تلاش میپردازد.
انسان (همانگونه که خدا میخواهد)، نیرویی است کارآمد، جهتدار و با اراده، بههمین جهت در زندگی عملی نیروی مثبتی است، نیرویی که هر لحظه به پیش میرود و بر نیروهای مادّی چیره است، و آنها را برای ساختن و آباد کردن زمین بکار میگیرد:
﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ﴾ [الجاثیة: ۱۳].
«و آنچه از او در زمین و آسمان بود تمام را مسخر شما گردانید».
نیرویی است که خدا بهوسیلهی آن واقعیت بشری و جامعهی انسانی را تغییر میدهد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ﴾ [الرعد: ۱۱].
«خدا وضعیت هیچ مردمی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن مردم حالشان را تغییر دهند».
نیرویی که واقعیت آن را بهوسیلهی راه و روشی ایجاد میکند که بدان ایمان دارد. و از این رو به نیکیها دستور میدهد و از بدیها باز میدارد و خود نظام خویشتن را برپا میسازد.
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که از میان خلقها برای مردم پدید آمدهاید تا برای صلاح بشر، مردم را به نیکوکاری وادار کنید و از بدکاری بازدارید و ایمان بهخدا آورید».
نیرویی است مثبت، امّا بودن طغیان و گردنکشی... طغیان (به هر شکل آن)، لغزشگاهی است در برابر فعالیت مثبت، و یا انسان نسبت به خود سرکش میشود و در نتیجه برای ابراز و اظهار یکی از استعدادهای خود بقیه را سرکوب میکند. برای مثال استعداد روحی خود را میکوبد تا نیروی جسمانی و یا عقلانیش بروز کند. معنویات خود را نادیده میگیرد تا جنبههای مادیش سربرآورد و از راه تولید مادی سرشت و موجودیت خود را تحقق بخشد.
و یا انسان بر غیر خود طغیان میکند؛ در این صورت برای خود حقوقی قائل است که دیگران را در آنها حقی نیست، خود را (از نظر فردی و یا ملی) از نژاد ممتازی میداند و این حق را برای خود و یا ملتش قائل میشود که دیگران بندگی او را کنند و در برابر قدرت و تسلطش سر فرود آورند. به خود حق میدهد که همهی مقدّسات و عظمت و آزادیهای شخصی و پایههای زندگی آنان را از ایشان سلب کند تا خود یکهبزن شده، با این کارها بر خود ببالد و احساس بزرگی کند، و یا به خود حق میدهد هرچه خواهد انجام دهد و در این باره حق و مقرراتی به نفع خود مقرّر میدارد و هیچ عنایتی به ارتباطها و همبستگیهای جامعه و خللی که در آن وارد میآید، ندارد. و هیچ توجهی نمیکند که اگر نظم جامعه را رعایت نکند و مقررات و حقوقی که برای اجتماع وضع کردهاند. زیر پا گذارد و تنها خواستهی خودش را انجام دهد، جامعه متلاشی شده، نظم و امنیّتی برای زندگی باقی نخواهد ماند. اینها نمونههایی است از مثبت بودن، امّا مثبت بودن مختل و آشفته.
در برابر این نوع مثبت بودن، منفی بودن بیمار است.
انسان ممکن است در برابر خویشتن منفی باشد، در این صورت زمام شهوات را به دست نفس خود میدهد. زیرا دارای نیروی نگهدارندهی مثبتی نیست که بدان وسیله انگیزههای شهوانی را کنترل کند.
و ممکن است در برابر دیگران منفی باشد. در برابر نیروهای مادّی و اقتصادی و اجتماعی نقش منفی دارد، در برابر عرف و عادات و سنتها منفی است. در برابر شوکت و سطوت اجتماع، و یا رکود جامعه، و یا نیروها و قدرتهای حاکم بر آن منفی است. از این نظر سرشت فردی خود را ضایع کرده زیر فشارها و سنگینیهای وارد بر او خرد و ساییده میشود.
اگر هر دو حالت، مثبت افراطی به معنی طغیان و سرکشی در برابر همه چیز، و منفی تفریطی به معنی خواری و بیاثری در برابر همهی قدرتهای فردی باشد، شایستگی جانشینی خداوند در زمین و مستقر کردن سنّتها و قوانین فطری خلقت را در آن نخواهد داشت، زیرا در هر دو باعث اخلال و بینظمی است.
و این بینظمی و اخلال دارای چندین علت است: از تربیت بد و سوء ارشاد و راهنمایی منحرفانه و همچنین بر اثر هماهنگی تارهای نفس و ایجاد بینظمی در آن دستگاه و بیرون آوردن نغمهی ناساز از آن است.
اگر فقط جنبهی فردی در نظر گرفته شده باشد و یا جنبهی اجتماعی آن به تنهایی: اگر فقط جنبهی مادی انسان مورد توجه قرار گرفته باشد و یا فقط جنبهی روانی آن: اگر فقط به نیروی محرک و پیبرندهی نفس اهمیت داده شده باشد و یا فقط به نیروی نگهدارنده: در نتیجه جنبهی اثباتی مختل و بینظم خواهد شد، و یا جنبهی منفی آن. و یا چنانچه بر یکی از این نیروها بیش از ظرفیت آن فشار وارد آید و بر دیگری کمتر از شایستگی بار شود (که نیروی مقابل آن طغیان و سرپیچی کند و وظیفه خود را انجام ندهد) نیز اخلال در نظم و هماهنگی آنها شده است.
اسلام میخواهد انسان دارای قدرت و نیرویی باشد مثبت و کاری، امّا متعادل و همسنگ، و راه ایجاد چنین نیرویی همان است که پیش از این گفته شد: هماهنگ ساختن تمام سازها، ایجاد یک هماوایی نفسانی که تمام این سازها و آهنگها، در آن واحد همگام و به یکدیگر پیوسته و یکصدا باشد.
از خصوصیات این راه و روش (که خود از ویژگیهایی انسان صالح است) واقعیت داشتن آرمانها و آرمانی بودن واقعیتها است. بدین معنی که آرمانهایی چنین انسانی دور از حقیقت و موهوم نیست و اصولاً انسان صالح افکار و تخیلات غیرمنطقی و بیاساس را در ذهن خود راه نمیدهد. از سوی دیگر واقعیتهای مورد قبول این انسان چنان عالی و بلندمرتبه است که به نظر کوتهنظران غیرواقع و آرمانی جلوهگر میشود.
اسلام سرشت و طبیعت بشر را آنگونه که هست، بر اساس فطرت ازلی و ابدی آفرینش موردتوجه قرار میدهد. میان نیروها و اندازههای استعدادهای او را میشناساند، خواستها و ضروریات آن را میداند و هر یک را مورد ارزیابی قرار میدهد و به همهی آنها سود میرساند:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [البقرة: ۲۸۶].
«خدا هیچکس را تکلیف نکند مگر به اندازهی توانایی او».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن: ۱۶].
«تا آنجا که توانایی دارد خدای را پروا گیرید».
ناتوانی بشر را در برابر چیزهای فریبنده نیز میداند:
﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ﴾ [آل عمران: ۱۴].
«براى مردمان حبّ خواستهها [ى نفس] از [قبیل] زنان و فرزندان و مالهاى انبوه از [جنس] زر و سیم و اسبهاى نشاندار و چهار پایان و زراعت آراسته شده است».
بیطاقتی او در برابر تکالیف را نیز میداند، از این رو میفرماید:
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨﴾ [النساء: ۲۸].
«چون انسان ناتوان خلق شده است، خدا میخواهد کار را بر شما آسان بگیرد».
به تمام این حقایق آگاه است، به این دلیل واقعیت بشر را در نظر گرفته تکلیف سختی که نتواند انجام دهد بر او واجب نمیکند:
﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰكُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾ [الحج: ٧۸].
«او شما را برگزید و در مقام تکلیف در دین، بر شما رنج و شقتی ننهاده است».
تکالیفی بر او واجب میسازد که در حدود قوه و امکانش باشد. با وجود این فطرت و سرشت بشر را بدون نیرو بخشیدن رها نمیکند، زیرا فطرت ضعیفی را که به حال خود گذارند، همیشه بهسوی پستی گراییده از مقام خود به درجهی پایینتری تنزل میکند.
اسلام هرگز نمیگذارد مقام انسان به پستی گراید، بلکه با کمال واقعبینی برای انسان حقیقت بزرگتری قائل است، حقیقت واقعی که هم لحظات ناتوانی او و هم لحظات قدرت او، هم لحظات هبوط و گرایش او را به پشتی و هم لحظات والا گراییش را مدّنظر دارد.
یکی از مزیتهای بزرگ انسان این است که استعداد والاگرایی و صعود از مقام و مرتبهاش در وجود او نهفته است. استعدادی که او را از خودش و مرتبهی حیوانیش بالاتر میبرد تا به حد یک انسان والا برسد. البته این استعداد، یکباره و یا چند بار، انسان را بدین جایگاه نمیرساند. امّا پیوسته باید برای رسیدن بدین هدف بکوشد و در این راه قدم بگذارد به گونهای که از سطح حیوانی و چشمانداز کنونی خود فراتر رفته اوج بگیرد تا مناظری گستردهتر و افقی پهناورتر را در جلو خود ببیند.
و بر این انسان که رو به دگرگونی بهسوی مراحل کمال انسانیت است، لحظات معجزهآسایی میگذرد که به پیروزی بر خود و برتمام نیروهای زمینی که بر آنها احاطه دارد: بهگونهای شگفت، میانجامد و هنگامی که به نیروها و استعدادهای خدادادی خود ایمان داشته باشد میکوشد که سرشت و ذات خود را به آنجا که خدا خواسته و میخواهد برساند.
گرچه این لحظات «آرمانی» است، امّا «واقعیت» پیدا میکند، و اسلامی که فطرت انسان را با واقعیات آن و با توجه به ضعفها و نیروهای محدودی که دارد هماهنگ میکند. از آن استعداد نهفتهای که در انسان است و آرمانهای بشری را نیز در بر میگیرد، آرمانی که از واقعیات دور نیست و با آن فاصلهی زیادی ندارد و از امور ظاهر زندگی غافل نیست!
از بارزترین و روشنترین خصوصیات روش اسلامی که خود از برجستهترین سیماهای انسان صالح است (انسانی که برای تحقق این روش بر روی زمین کوشش میکند) عبارت است از:
همهجانبگی و کمالگرایی.
همسنگی.
مثبت میانه.
واقعیت داشتن آرمانها.
فصول آینده شرح مفصل این ویژگیها و چهرهها است.
[٩] نویسنده در بیشتر مطالب کتاب فطرت بشری را به دستگاه موسیقی تشبیه میکند و اجزاء و جنبههای گوناگون آن را به تارهای یکساز، نتیجهی عمل و غرایز فطری را به آهنگهای برآمده از آن ساز و بررسی جنبههای گوناگون را کوک کردن آن. در برگردان، همین اصطلاحات عیناً نقل میشود. [۱۰] این شعار ماتریالیسم است. [۱۱] نک به فصل «عبادات اسلامی» از کتاب «فرد و اجتماع» [۱۲. ] به روایت مسلم. [۱۳] نک، به فصل «عبادات اسلام» از کتاب «فرد و اجتماع». [۱۴] Gibc