۴- تربیت با داستانسرایی
در داستان افسونی است که جانها را مسحور میکند!
آن چه افسونی است که چگونه بر جان اثر میگذارد؟ هیچکس نمیتواند برای آن حد و مرزی رسم کند!
آیا این خیال است که از داستان برانگیخته میشود و منزلگاهها و محلهای رویداد داستان را یکییکی پیگیری و به واقعیت ملموسی در ذهن تبدیل میکند؟
و یا «شرکت وجدان» انسان با قهرمانان داستان موجب تأثیر آن بر جان آدمی شده به صورت روشن و فیاضی در احساسات و افکار درمیآید؟
و یا بر اثر متأثر شدن جان آدمی از موقعیتهای داستان است هنگامی که انسان در عالم خیال، خویشتن را در رویدادهای آن میداند و از دور بر جریان نظارت میکند اما میخواهد نجات دهنده و نجات یافته باشد؟
این تأثیر سحرانگیز داستان هر چه باشد از گذشته با بشر پیش آمده، همیشه همراه با زندگانی او بر روی زمین سیر میکرده، و نیز هرگز از بین نمیرود!
هر چه باشد بدون تردید خواننده و شنوندهی داستان نمیتواند یک حالت منفی نسبت به قهرمانان و رویدادهای داستان از خود بروز دهد، و در این میان کاملاً خود را کنار نگه دارد. بلکه (آگاهانه و یا ناخودآگاه) خود را در نمایشگاه حوادث جا میبرند و در ذهن، خود را همراه با بازیگران در همه جا میبیند، و میان خود و قهرمانان داستان هماهنگی ایجاد میکند و مانند آنان، با پیشامدها روی موافق و یا ناسازگاری نشان میدهد و در شگفتیهای آنان شریک میشود.
از آنجا که اسلام این تمایل فطری افراد را به داستان و تأثیر افسونگر داستان را در دلها میداند، آن را بهعنوان وسیلهای برای تربیت و قوام جانها بکار میگیرد.
انواع داستانها را نیز بکار میگیرد: داستان تاریخی با مقاصد و جاها و اشخاص و رخداد واقعی، داستان واقعی که نمونههای گوناگونی از حالتها و خصوصیات بشری را عرضه میدارد. حال خواه این نمونهای از بشر واقعیت داشته، خواه شخصی باشد که آن نمونه در وجود او نمایش داده شده باشد. همچنین داستانهای تمثیلی را نیز که بذاته واقعیتی ندارند، اما ممکن است در لحظهای از لحظات زندگی، و یا روزی از روزگاران پیش آید، مورد استفاده قرار میدهد.
تمام داستانهای پیامبران و تکذیبکنندگان رسالت و دشمنان آنها و مصائبی که از این ناحیه بر آنان روا داشتهاند، از نوع اول است. در این نوع داستان، نامهای اشخاص و اماکن و پیشامدها را به صورت کاملاً مشخص و معینی بیان کرده است: موسی÷و فرعون، عیسی÷و بنیاسرائیل، صالح÷و ثمود، هود÷و عاد. شعیب÷و مدین، لوط÷و همشهریان او، نوح÷و قوم او، ابراهیم و اسماعیل÷و مانند آنان.
و از داستانها، داستان دو پسر آدم÷است:
﴿۞وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَيۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ يُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّكَۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٧ لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨ إِنِّيٓ أُرِيدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِي وَإِثۡمِكَ فَتَكُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِكَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٩ فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٣٠﴾ [المائدة: ۲٧-۳۰].
«داستان پسر آدم را برای آنان بخوان که با قربانی دادن نزدیکی یافتند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد و به اولی گفت: من البته تو را خواهم کشت. گفت: خدا قربانی پرواگیران را میپذیرد. اگر تو به کشتن من دست یازی هرگز من برای کشتن تو اقدام نمیکنم، زیرا من از خدایی که پروردگار جهانیان است میترسم. من تو را نمیکشم تا هم گناه قتل من به تو باز گردد و هم گناه نافرمانی خودت، و در نتیجه از اهل آتش شوی، آری، جزای ستمگران، آتش دوزخ است. پس از این گفتگو، سرانجام نفس او وی را به کشتن برادر ترغیب کرد و در زمرهی زیانکاران درآمد ...».
و یا داستان کسی است که دو باغ داشت:
﴿۞وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَيۡنِ جَعَلۡنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيۡنِ مِنۡ أَعۡنَٰبٖ وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُمَا زَرۡعٗا ٣٢ كِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَيۡنِ ءَاتَتۡ أُكُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَيۡٔٗاۚ وَفَجَّرۡنَا خِلَٰلَهُمَا نَهَرٗا ٣٣ وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا ٣٤ وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا ٣٥ وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا ٣٦ قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧ لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٣٨ وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنكَ مَالٗا وَوَلَدٗا ٣٩ فَعَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يُؤۡتِيَنِ خَيۡرٗا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرۡسِلَ عَلَيۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصۡبِحَ صَعِيدٗا زَلَقًا ٤٠ أَوۡ يُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا فَلَن تَسۡتَطِيعَ لَهُۥ طَلَبٗا ٤١ وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِۦ فَأَصۡبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُشۡرِكۡ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٤٢ وَلَمۡ تَكُن لَّهُۥ فِئَةٞ يَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا ٤٣﴾ [الکهف: ۳۲-۴۳].
«برای آنان داستان آن دو مرد را مثل بزن، که به یکی از آنان دو باغ انگور دادیم و پیرامون آن را با نخل خرما پوشانیدیم، و میان آن دو باغ را نیز کشتزاری ترتیب دادیم. آن دو باغ کاملاً بدون هیچ عیب و آفتی میوهی خود را داد و در میان آنها نهرهای آبی جاری کردیم. و کسی که دارای باغ میوه بود در حالی که با دوستش گفتگو میکرد، او را مورد خطاب قرار داده گفت: من از تو به دارایی بیشتر و از حیث خدم و حشم عزیز و محترمتر هستم، روزی در حالی که بر خود ستمکار بود، به باغ خود وارد شده گفت: گمان نمیکنم هرگز این باغ و دارایی من از بین برود، هرگز گمان نمیکنم قیامتی به پا شود، و با فرض بازگشت بهسوی پروردگار خود، در آن جهان نیز به جای آن باغ بهتری خواهم یافت. نخست از خاک و سپس از نطفه آفرید و سرانجام تو را مردی آراسته کرد؟ لکن پروردگار من خدای واحد است و هیچ کسی را شریک پروردگارم قرار نمیدهم. چرا هنگامی به باغت داخل شدی، نگفتی: همه چیز به خواست خدا است و قدرتی جز قدرت خدا نیست؟! اگر مرا میبینی که از حیث مال و فرزند کمتر از تو هستم چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو را به من دهد و، بر باغ تو چنان آتشی از آسمان فرستد که باغ تو یکسره نابود و با خاک یکسان شود، و یا جوی آبش چنان به زمین فرو رود که هرگز نتوانی آن را بهدست آری. و همهی ثمر آن نابود شود، و از حزن و اندوه برای هدر رفتن و بیهوده شدن همهی خرجهایی که برای باغ خود کردی دست به دست بمالی و از حسرت خشک شدن درختان آن گویی: ای کاش، کسی را با پروردگارم شریک نمیگرفتم. و هیچکسی نیست که در برابر خدا او را یاری کند و مورد پشتیبانی قرار گیرد».
قرآن داستان را برای همهی انواع تربیت مورد استفاده قرار داده آنقدر توجیه و ارشاد میکند که همهی راه و روشهای تربیتی مورد نظرش را فرا گیرد: تربیت روان، پرورش خرد و تربیت بدن؛ هماهنگ کردن خطوط متقابلی که در نفس انسان قرار دارد، تربیت با سرمشق و تربیت با پند و اندرز. همهی آنها را برای تمام جوانب کار خود گردآوری میکند و با بکارگیری واژههایی اندک مطالب فراگیر و کامل بسیاری با بیان میکند، و همه نوع تعبیرهای هنری و مشخصات و ویژگیهای داستان گویی را در اختیار میگیرد: از فریادهای مقطع طنینانداز گرفته تا کلمات مرسل و روان و الفاظ منظم و خوشآهنگ موسیقی، مجسم کردن اشخاص داستان و زنده کردن آنان در نظر خواننده، ترسیم دقیق خطوط و آثارچهرهی آنان؛ همه برای فراهم کردن آن لحظهی حساس و قاطعی است که دل انسان از داستان پند گیرد و آهنگهای جانفزایی از آن بیرون آورد [٧۸].
داستان آدم÷، بویژه، از مهمترین داستانهای ارشادی قرآن است. آن داستان، داستان بشریت نخستین و داستان تمام بشریت در مدار تاریخ است:
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٣١ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٣٢ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ غَيۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ ٣٣ وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤ وَقُلۡنَا يَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣٥ فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ عَنۡهَا فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِۖ وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ ٣٦ فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ٣٧ قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِيعٗاۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٣٨ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٣٩﴾ [البقرة: ۳۰-۳٩].
«و آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه گذارندهام. گفتند: پروردگارا! آیا کسی را در زمین میگماری که در زمین فساد میکند و خون میریزد و حال آنکه ما به سپاس و ستایش تو تسبیح میگوییم و تقدیس میکنیم؟ فرمود: من چیزهایی میدانم و بدانها داناتر هستم که شما نمیدانید، همهی اسماء را به آدم تعلیم داد و آنگاه همه را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید اسماء اینان را بیان کنید. گفتند: خدایا منزهی تو، غیر از آنچه را به ما آموختهای نمیدانیم، هرآینه دانای حکیم تو هستی. گفت: ای آدم، ملائکه را به نامها (و حقایق آنها) آگاه کن. هنگامی که آدم آنان را آگاه کرد، خدا فرمود: به شما نگفتم که من به غیب آسمانها و زمین دانا هستم و هر چه را آشکار و یا پنهان کنید میدانم؟ و هنگامی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد. و گفتیم: ای آدم، تو با جفت خویش در بهشت جایگزین شو و از هر نعمتی که میخواهید آنجا استفاده کنید، اما بدین درخت نزدیک نشوید که در آن صورت از ستمکاران خواهید بود. پس از آن شیطان، آدم و زوجهاش را بدان سو لغزانید، و در نتیجه آن دو را از آن موقعیت بیرون آورد و گفتیم (از مقام ملکوتی و بهشت فطرت) فرود آیید که برخی از شما (بر اثر خارج شدن از محیط فطرت) دشمن برخی دیگر هستید. زمین برای شما قرارگاه و محل روزی شما تا روز قیامت است. پس آدم سخنانی از پروردگار خود دریافت داشت و به خدا برگشت، زیرا خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است. گفتیم: همه از بهشت فرود آیید تا آنگاه که از جانب من برایتان راهنمایی بیاید. هر کس از رهنمای من پیروی کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد شد، و کسانی که آیات ما را نادیده بگیرند و دروغ انگارند، اهل دوزخ و در آتش همیشه معذب هستند».
این داستان «انسانی» است که آفریدگار او را ارجمند و بلندمرتبه ساخته، جانشینی خود را در زمین بدو بخشیده است، تا برای خود سروری باشد و بدون هیچ شریکی تنها خدا را بپرستد، اما اینان به سبب یکی از شهوات نفسانی ضعف به خرج داده است، شهوت جنسی، شهوت مال، شهوت مالکیت، شهوت قدرت، شهوت علم، شهوت جاودانگی و جز اینها، از اقسام شهوتهایی که در او سرشته است، او را از پا در آورد و زمام خود را تسلیم کرد. از این رو نتوانست سرور خود شود و وظیفهی مهم و سنگین خود را که خلافت در زمین و آبادانی آن بود فراموش کرد. فراموش کرد که وظیفهی مهم او آن حقیقت بزرگ، یعنی پیوند دادن زمین به آسمان است. با این فراموشیها جاویدان به زمین چسبید، و در این جهان کوچک با مرز و حدود ناچیز و احساسات تنگ محصور ماند، با وجود این، خدا او را از رحمت خود طرد نکرد و در رحمت خویش را به روی او گشود: «آدم از پروردگار خود سخنانی دریافت داشت و به جانب خدا برگشت». خدای رحیم به انسان نزدیک است. او را به پیش خود خوانده به راه خودش هدایت میکند. مادام که از مقام منیع انسانیت به مرتبهی پست حیوانیت گرایش نکرده است و تا آن هنگام که دریچهی قلب او برای پذیرش نور هدایت باز و چشم بینای او به خدا است، این رحمت و هدایت الهی او را در برمیگیرد. در این هنگام است که به خلافت با فهم و رشد کافی عادت کرده با نور رهبری خداوندی موجودیت و شخصیت بلندپایهی انسانی خود را تحقق میبخشد و خویشتن را در زیر کنف پشتیبانی او درمیآورد [٧٩].
امری طبیعی است که قصههای قرآن بهسویی توجیه و ارشاد شده است که برای هدفهای دینی مورد نظر قرآن بکار رود تا آن هدفها محقق شود. اصولاً قرآن کتاب داستان نیست، بلکه کتابی تربیتی و ارشادی است و از این رو با چنان دقت و توجهی بیان شده است و آن اندازه قواعد فنی در آن رعایت شده که از نظر هنری و فنی و روشهای تربیتی، داستان را در خدمت اغراض و هدفهای دینی درآورده است. و جزء روشهای پرورش اسلامی، داستانها را نیز مطلقاً برای پرورش افراد مورد استفاده قرار میدهد، به شرط اینکه داستان پاک و درست باشد.
مقصود از پاکی و درستی این نیست که صحنههای درخشانی بدون ذرهای بدی به نفوس بشری عرضه کند!
قرآن برای «قهرمان داستان» آن نمونهای را برمیگزیند که بلندپایه، والامرتبه، پاک، پیشرو و باصفا باشد تا شایستگی سرمشق شدن را پیدا کرده دیگران را به پیشرفت و والاگرایی تشویق کند. و از میان قهرمانان منحرف کسی را برمیگزیند که سیاهی دلها و بدی کجرویهای آنان قابل تصویر باشد، تا دیگران با متنفر شدن از کردار آنان، خود را اصلاح کنند و از کجرویهای خود پند گرفته، بدان راهها نروند. با هدفهایی که قرآن دارد، این کار کاملاً منطقی است، افزون بر این که همهی این داستانها و صفات و ویژگیهای قهرمانان داستان همه حقیقت دارد. در نمونههای دستچین شدهی دیگر، بویژه در داستانهای بلندی که با گستره و دامنهای، با واکاوی به نمایش میپردارد، نفس بشری را با تمام «ناتوانیهای بشری» بهطور کامل و فراگیر در معرض دید عمومی میگذارد. هیچیک از توجیهات و کارهای هنری قرآن مانند کارهای هنری جدید نیست که از انسان تعبیر و برداشتی حیوانی داشته باشد و جنبههای ضعف قهرمان را ننماید تا قهرمان شایان تحسین شود و برای او هورا سر دهند! قرآن ضمن نمایش همهی زشتیها و زیباییهای قهرمانان، جنبههای محسوس و ظاهر و به اصطلاح واقعیت شخص را هم به تماشا میگذارد، اما زیاد روی همان جنبه توقف نمیکند، بسرعت از نمایش آن میگذرد و آن بخش از انسان را زیر روشناییهای صحنه قرار میدهد که شایستهی او است، تا بدانوسیله انسان بر ناتوانیها و نکات ضعف خود چیره شود. چهرهی واقعی شایان مقام انسانیت او را با روشنی خاصی در پرتو نور درخشان صحنهی زندگی مینمایاند، آن چهرهای که حقیقت انسان است. (انسانی) که خدا ارجمند و گرامی داشته بر بسیاری از آفریدهها برترش گذاشته است و با او پیمان بسته با رشد و درایت، جانشینی خدا را در این زمین به بهترین روی، به انجام رساند.
خدای حکیم، سلیمان، داود، یوسف، موسی†و دیگر انبیاء را به این دلیل در معرض ابتلا و آزمایش درمیآورد که بدون «دستکاری»، ضعف خود را هم بنگرند. فتنه و بلاها، ضعفها و فروتنیها همه، متعلق به انگیزههای فطری نفس است. اما با وجود واقعیت آنها، جز از یک جهت، شایسته نیستند که گرد آیند! و آن جهت اینکه با این وسایل انسان به خود مراجعه کند و لحظات ضعف و بد خویش را شناخته و در صدد اصلاح آنها برآید و از آن مقام پست به بالا گراید و به خدا پناه برد.
﴿۞وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٢٥﴾ [ص: ۲۱-۲۵].
«و آیا حکایت آن دو ستیزهگران را شنیدهای که از بالای محراب عبادت بر داود وارد شدند، سخت از آنان هراسان شد. گفتند: مترس! ما دو تن ستیزهگریم که یکی بر دیگری ظلم کرده است، میان ما به حق داوری کن، طرف هیچیک را مگیر و ما را به راه راست هدایت کن. این برادر من نود و نه میش دارد و من یکی دارم. با قهر و چیرگی به من خطاب کرده میگوید: این را نیز به من واگذار کن. (داوود) گفت: البته از این تقاضا بر تو ستم روا داشته است که میخواهد آن یک میش را نیز بر میشهای خود بیفزاید. در واقع بسیاری از شریکان و معاشران بر یکدیگر ظلم میکنند مگر کسانی که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام میدهند، و این دسته بسیار کم هستند. و با این پیشامد داوود دانست که ما او را آزمودهایم، بنابراین، از پیشگاه خدا آمرزش طلبید و با تواضع و فروتنی به رو درافتد و به خدا برگشت. ما نیز برای این کار او را بخشیدیم. او نزد ما بسیار مقرب و نیکو منزلت است».
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ ٤١ ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ ٤٢ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٤٣ وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡۗ إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ ٤٤ وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ ٤٥ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ ٤٦﴾ [ص: ۴۱-۴۶].
«و ما سلیمان را به داوود دادیم، چه نیکو بندهای! سلیمان بسیار متوجه خدا بود و به درگاه او توبه میکرد. پسینگاه اسبهای تندرو نیکویی بر او عرضه شد. گفت که محبت این مالهای نکو مرا از یاد پرودگارم غافل کرد تا ذکر خدا در پشت حجاب حب مال از من رخ پوشید. آنها را پیش من آرید! پس آغاز کرد به دست کیشدن بر گردن و یال و ساق و پای اسبان. ما سلیمان را بدین ترتیب در برابر فتنه و آزمایش قرار دادیم که کالبدی را بر تخت او بیانداختیم، آنگاه متذکر شد و به درگاه خدا بازگشت. گفت: پروردگارا، مرا ببخش و چنان ملک و سلطنتی به من عطا فرما که پس از من هیچکس را سزاوار آن چنان ملکی نکنی، زیرا تنها تو هستی که بسیار موهبت میفرمایی».
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤﴾ [یوسف: ۲۴].
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٤﴾ [یوسف: ۳۳-۳۴].
«ن زن قصد او کرد و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمىدید- قصد وى مىنمود! اینچنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود! ...
گفت: پروردگارا، زندان نزد من بهتر از عملی است که زنان مرا بدان میخوانند. پروردگارا اگر به لطف خود مکر و حیلهی اینان را از من نگردانی و دفع نکنی، میترسم بدانان میل کرده در آن صورت از جاهلان باشم. پروردگار روی اجابت بدو نشان داده مکر و نیرنگ زنان را از او دفع کرد، زیرا خدا بسیار شنوا و به حال بندگان بسیار آگاه است».
﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِينٞ ١٥ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٦ قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ فَلَنۡ أَكُونَ ظَهِيرٗا لِّلۡمُجۡرِمِينَ ١٧ فَأَصۡبَحَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِي ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ يَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّكَ لَغَوِيّٞ مُّبِينٞ ١٨ فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن يَبۡطِشَ بِٱلَّذِي هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِيدُ أَن تَقۡتُلَنِي كَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِيدُ إِلَّآ أَن تَكُونَ جَبَّارٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِينَ ١٩ وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ يَأۡتَمِرُونَ بِكَ لِيَقۡتُلُوكَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّي لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٢٠ فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢١ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يَهۡدِيَنِي سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ ٢٢﴾ [القصص: ۱۵-۲۲].
«او (موسی÷) به هنگامى که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد ناگهان دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغولند یکى از پیروان او بود (و از بنى اسرائیل)، و دیگرى از دشمنانش، آن که از پیروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى کمک نمود. موسى÷مشت محکمى بر سینه او زد و کار او را ساخت (و بر زمین افتاد و مرد). موسى÷گفت: «این (نزاع شما) از عمل شیطان بود، که او دشمن و گمراهکننده آشکارى است». (سپس) عرض کرد: «پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم مرا ببخش!» خداوند او را بخشید، که او غفور و رحیم است! عرض کرد: پروردگارا! بشکرانه نعمتى که به من دادى، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود! موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى (و در جستجوى اخبار)، ناگهان دید همان کسى که دیروز از او یارى طلبیده بود فریاد مىزند و از او کمک مىخواهد، موسى به او گفت: تو آشکارا انسان (ماجراجو و) گمراهى هستى! و هنگامى که خواست با کسى که دشمن هر دوى آنها بود درگیر شود و با قدرت مانع او گردد، (فریادش بلند شد،) گفت: اى موسى، مىخواهى! مرا بکشى همان گونه که دیروز انسانى را کشتى؟! تو فقط مىخواهى جبّارى در روى زمین باشى، و نمىخواهى از مصلحان باشى! (در این هنگام) مردى با سرعت از دورترین نقطه شهر [مرکز فرعونیان] آمد و گفت: اى موسى! این جمعیت براى کشتن تو به مشورت نشستهاند فوراً از شهر خارج شو، که من از خیرخواهان توام! موسى از شهر خارج شد در حالى که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى عرض کرد: پروردگارا! مرا از این قوم ظالم رهایى بخش! و هنگامى که متوجّه جانب مدین شد گفت: امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند!».
این نکات و مانند اینها، لحظات «ناتوانی بشری» است که قرآن بدون مدارا و ملاحظهای دارندگان آن ضعفها، به نمایش میگذارد، اما از آنها قهرمان نمیسازد. زیرا حقیقت انسانی آنها نیستند! فقط داستان آدم÷نمونهی روشنی از روش قرآنی است که به بهترین وجه در آن دیده میشود. و متنهای اختلاف میان این روش را با روش اروپایی (که از حالتهای ضعف و ناتوانی انسان قهرمان میسازد) بهروشنی و صفا و پاکی و درستی، مینمایاند!
چنانکه پیش از این گفتیم، این نکات ضعف آدم مربوط به هنگام فراموشی او است. هم خود و ارزش خود را فراموش میکند، و هم پیمانی را که با خدای خود بسته است؛ پیمانی که برای جانشینی پروردگار دارد. اینها را فراموش میکند و بهسوی یکی از امیال و شهوات گرایش نشان میدهد. شیطان نیز از این ناآگاهی استفاده کرده او را میلغزاند و زمام او را بهدست میگیرد.
قرآن بدین ترتیب داستان انسانیت را عرضه میدارد. این همان حقیقت بشری است که در روزگاران و قرون و گردش تاریخ انجام گرفته قرآن آنها را روشن میکند. حتی لکه های سیاهی را نیز که بر دامن بشریت نشسته است، به نمایش میگذارد، تا آیندگان و نسلهای دیگر از آنها پند گیرند. اما ادبیات اروپایی، با تمام انحرافها و لغزشها، همین لکه های سیاه را بهعنوان مفاخر انسان و قهرمانیهای پرافتخار نمایش میدهد! لحظات عصیان و سرپیچی آدم را لحظهای میداند که موجودیت انسان به نیرویی غالب و فعال تبدیل شد. لحظهای بود که میخواست به بهشت جایگاه آدم دست یابد، و این لحظهای را که آدم با سرپیچی از سفارش خدا، با آزادی خواست موجودیت خود را تحقق بخشد و خودراه بازگشت و مسیر خویش را برگزیند، هیچ بد نمیدانند!
ادبیات اروپایی هرگاه میخواهد از انسانیت بحث، و تاریخ او و یا یکی از صفات او را بیان کند، انسانی را نمایش میدهد که از هدایت خدا جدا و از راه او منحرف است. همیشه تأثیر افسانهها و اساطیر یونان در اعماق قلب او رسوخ کرده نمیتواند از داستان کشمکش دائمی میان بشر و خدا که در افسانههای کهن خدایان یونانی آمده است، خود را رها کند، هدف از آن داستانها جنگ همیشگی میان خدایان و آدمها، و پیروزی انسان بر خدایان ستمگر گردنکش است! [۸۰]
ادبیات اروپایی بهطور آشکار، پر از مقاصد و هدفهای ناپاک است. به مردم چنین مینمایاند و میآموزد که برای تحقق ذات و شخصیت خود تا میتوانند نسبت به پرودگار عصیان ورزند و در شهوتهای خود غرق شوند! گویا فرمانبرداری از خدا با نابود شدن شخصیت و زوال موجودیت برابر است! این فکر و نظریه، افزون بر اینکه بیمار و منحرف است، در سطح فکر کودکان است! فقط کودک میپندارد که هنگامی میتواند وجود خود را تثبیت کند که از فرمان بزرگتران سرپیچی کند، و با فرمانبرداری شخصیت او پست میشود، اما هنگامی که این کودک رشد کرد و بزرگ شد و عمق حقیقت زندگی را فهمید و شناخت، درمییابد که برای ابراز وجود و تثبیت ذات دو راه وجود دارد نه یک راه: راه سرپیچی و راه فرمانبرداری، راه هدایت و راه گمراهی. انسان با انحراف از راه راست و ستیز با حق، نمیتواند شخصیت خود را ثابت کند، مگر اینکه در حالت ضعف و بیماری و سقوط باشد. اما در حال استقامت و درستی و مرتبهی بلند، هنگامی شخصیت خود را در سطح عالی میبیند که انگیزههای خیر، هدایت، راستی و ردستی و بالا رفتن به قلهی انسانیت را پیروی کند، و با اطاعت از آن انگیزههای خیرخواهانهی ناشی از نور هدایت خدا است که میتواند هستی و سرشت خود را تحقق بخشد. یعنی باید شهوات و خواستهای خود را در اختیار گیرد تا توانایی بالا رفتن از سطح حیوانی و رسیدن به اوج انسانیت را در خود ایجاد کند.
این حقیقت بشری است که بر روی زمین زندگی میکند، و همان حقیقتی که داستان آدم در قرآن رمزی از آن است.
نکتهی بارز و روشن دیگری که در داستانهای قرآنی دیده میشود، نمایش و بیان داستانهای «زشت و پلید و رسوا» است. البته این داستانها برای لذت خواننده و یا شنونده بر اثر انحرافهای جنسی او نیست. همچنانکه مکتبهای گمراه کنندهی جدید حتی داستانهای «واقعی» و «طبیعی» را نیز برای لذت بردن و نشئههای انحرافی خوانندگان مینویسند. لحظهای که از امور جنسی صحبت میشود، چه انحرافی و چه غیرانحرافی باشد، سزاوار نیست در آنجا توقفی شود و از یک یادآوری سریع بیشتر توضیح داد؛ زیرا زندگی، امور جنسی نیست. عارضهای در زندگی روی میدهد و از بین میرود، میدان تاخت و تاز آن نوع از هدفهای عالی زندگی را باید پهناور کرد که شایستهی عملی شدن هستند و بایسته است مفصل و روشن در بارهی آنها بحث کرد. شایسته است ایمان بزرگ شخص نسبت به عالم هستی و زندگی و انسان را به تفصیل گفت، وتا آنجا در بارهی آن بحث کرد که ادراک انسان از ایمان و طرز تفکر لبریز شود، و جان انسانی برای تحقق کمال و زیباییهایی که وظیفه دارد در میدان زندگی رها شود و به حرکت درآید. وظایف او عبارت است از: تشکیل و برپا کردن مجتمعی پاک، تربیت جانهایی با استقامت و استوار، برپا کردن حق و عدل در زمین، برخوردار کردن مردم از حقوق خودشان، زیبا کردن زندگی به درجهای که سزاوار زندگی شود، بدون فریفته شدن شخص به زندگی و یا انحراف او. و امثال این هدفهای بزرگ و با عظمتی که احساسات و افکار بشری را به خود مشغول داشته و انسان بلندپایهی والایی را سرگرم کرده که سزاوار آباد کردن روی زمین است. از این رو ارزش ندارد در ایستگاه جنس زیاد توقف شده بیش از اندازه در بارهی آن بحث کنیم، و انواع و اقسام تفنن بکار بریم، زیرا در این صورت، از مقدار لازم برای زندگی انسانی تجاوز کردهایم و چیزی را که باید برای رسیدن به هدفهای عالی زندگی بهعنوان وسیله بکار ببریم با هدف اشتباه گرفتهایم، سرانجام کاری کردهایم که با واقعیت زندگی تفاوت داشته و نباید چنین کرده باشیم. تمام اینها در صورتی است که صحبت از مسألهی جنسی پاک و در حد مشروع و قانونی آن باشد، چه رسد به اینکه مسألهی جنسی منحرف از حقیقت و خارج از حد شرعی و قانونی نیز باشد که در این صورت سزاوار نیست جز با بیان تنفر از آن صحبت شود.
این قاعدهای است که در تمام داستانهای قرآنی در باره ی «کار زشت و رسوا» رعایت شده، شایسته است در همهی داستانهای «اسلامی» رعایت شود. اسلام نه هنر را تحریم کرده است، نه وصف ادراک جنسی (چه پاک باشد چه ناپاک) و نه توصیف لحظات سقوط و ضعف انسان را. اما این چیزها را آنگونه که باید و شاید و بدان اندازه به نمایش میگذارد که بایسته است. آنجا که باید نکات ضعف و ناتوانی انسان را بنماید، او را به صورت قهرمانی درنمیآورد، لحظهای را که باید با اشاره بگوید و بگذرد، تا انسان بدانوسیله خود را به مرتبهی بلند شایان شخصیت واقعی برساند، با طول و تفصیل برگزار و در آنجا درنگ نمیکند که همیشه با واژگونگی در محیط زندگانی باقی بماند. به هین ترتیب، بدون هیچ تعارض و نزاع و ایجاد کشمکش و فتنهای، مطالب هنری و ذوقی را طرح ریزی میکند. اسلام بدون اینکه از اهداف ریشهدار خود خارج شود و یا از حق کنارهگیری و یا هنر را به خطابههای پند و اندرزی که دارای تأثیرهای سطحی است تبدیل کند؛ در روش تربیتی خود استفادهی شایانی از داستان و داستانسرایی میکند [۸۱].
[٧۸] در اینجا نمیتوان توضیحات کافی و وافی و شایسته در بارهی داستانهای اسلامی بدهیم. در این باره پژوهش مفصل در کتاب «التصویر الفني في القرآن» نوشتهی سید قطب، شده است. [٧٩] نک به جزء اول تفسیر «فی ظلال القرآن= در سایه قرآن» نوشته سید قطب (برگردان فارسی آقای احمد آرام صفحه ۴۵ تا ۴٩). [۸۰] در این باره نک به داستان «پرومتهی آتش دزد» در فصل پرورش خرد. [۸۱] امیدوار هستیم به زودی کتابی با عنوان «منهج الفن الإسلامی» تقدیم خوانندگان کنیم.