عبادت وسیلهای کارآمد برای پرورش روان است. عبادت بهمعنای همهجانبهاش که سرتاسر زندگی را در برمیگیرد...
تمام عبادتهای واجب مانند نماز و زکات و روزه و حج، برای تربیت روح است. حامی نفس و پشتیبان انسان برای رویارویی با حوادث و پیشامدها و دشواریهای زندگی است. همچنین برای روبهرو شدن با سنگینیهای بار جسم و دفع شهوات و امیال نیز هست [۲۰].
نماز بهویژه، جوهر عبادت و پایهی استوار آن است، به این دلیل اسلام بیش از همه چیز شدیداً توجه مسلمانان را به آن جلب میکند:
«هنگامی که مسلمان وضو میگیرد، همچنانکه دو دست خود را از آلودگیهای ظاهری پاک میکند، آن را از گناهانی نیز که بدانوسیله مرتکب شده است، تمیز میکند. وضوی واقعی گرفته نخواهد شد جز این که مسلمان این منظور را درک کند که هر گناهی با دو دست خود مرتکب شده واقعاً با آب شسته است. یعنی هر گناهی را که با دستهای خود مرتکب شده به یاد آورد و برای طلب آمرزش متوجه خدا شود. شاید این توجه اگر تکرار شد برای مرتبههای بعد موجب ترک گناه و پذیرش توبه نزد خدا شود...!
«هنگامی که دو چشم خود را از خاک و ناپاکی میشوید، آن را از هر نگاه آلوده به گناهی نیز که انجام داده، و یا هر نظر خیانتباری که کرده است پاک میکند ... و اگر متوجه این منظور بود شاید بار دیگر چشمانش از ارتکاب گناهان شرم کند!
«و بدینگونه اگر هنگامی که دو گوش و دو دست و دو پای خود را میشوید و در درون خود متوجه این معنی است، هر مرتبه همزمان، هم بدن را از کثافت ظاهری پاک میکند و هم روان را از آلودگیهای عارضی و درونی».
«رسول خدا بارها مسلمانان را متوجه این مطلب میفرمود و توصیه میکرد که این کارهای عبادی، با قصد و اراده انجام گیرد و مقصود آن حضرت پابرجا شدن و ماندن این منظورها در درون جان آنان بود».
«آن حضرت نمیخواست وضو (که مدخل نماز است) خودکار و بیفکر و اراده بهطور عادت و استمرار بیمعنی انجام گیرد؛ مسلمان به حکم عادت عملی انجام دهد، امّا در اندیشهی آن نباشد و در ضمیر خود اهمیتی بدان ندهد. بلکه میخواست مسلمان با تمام وجود خود عمل را انجام دهد و متوجه باشد و از این روزنه، با قلبی خاشع و باطنی بیدار و هوشیار بگذرد و وارد نماز شود. زیرا در این صورت جان خود را بر لحظهی راز و نیاز و آگاه شدن از خدا و از ذات خدا بهگونهای زیبا آماده کرده است. لحظهای که زمین به آسمان و بشر به آفریدگار پیوسته این ذرهی ناچیز و بیمقدار فانی، به قدرت بیمنتهای ازلی و ابدی مربوط میشود و نور و نیرو و پایداری و سرانجام، «وجود» را، از آن وجود جاویدان میگیرد.
«و نیز نمیخواست در وضو، شخص فقط بهمعنای ظاهری و اعمال محسوس آن توجه داشته باشد، و همهی کوشش خود را چنان صرف مقدمات آن کند که به کلی از معنای حقیقی و مقصود اصلی آن غافل شود!»
«زیرا اگر صرفاً وضو مختصر به تنظیف ظاهرپوست شود، هر شستشویی بههرگونه که باشد و در هر زمان، رفع نیاز میکند! و بهدنبال آن، معنا و حکمت آن از میان میرود، تا آنجا که اثر روانی خود را نیز در اعماق نفس از دست میدهد، آن آثاری که موجب آلودن اندرون و جان و باطن انسان میشود و آن اثری که جان واقعاً پاک را متوجه وجود خدا میکند، و آن اثر پاکیزگی و طهارتی که نفس و ضمیر انسان را دربر گرفته، و بهطور فطری، مایل و راغب بهخدا میسازد، ایجاد نمیشود. رسول خدا جمربّی بشریت، نمیخواست این اشراق زیبا و پرتوافشانی منبعث از روان پاک را، در قلب صاف مردم خاموش ببیند و یا با انگیزههایی بهجز از این سرچشمهی زندهای که جان پاک را تکان میدهد، دل انسان دگرگون شود تا بهجای در خود گنجاندن حق و حقیقت و عشق بدان، بارهای سنگین بیهوده و سختیهای بیاساس دنیوی را بپذیرد که نتیجهی آنها نیز یأس و دلمردگی و کینه و هزاران صفات منفی دیگر شود. خیر هدف و قصد آن بزرگوار چنین بود که با تطهیر جان و روان انسان، او را آزاد، تازه، زنده، جوان، شاداب، شسته از پلیدیها و پران در عالم لایتناهی وجود، در ملکوت اعلی تسبیحگویان و همگام با همهی موجودات در طلب او به تکاپو باشد.
«در حقیقت رسول خدا جهرگز نمیخواست انسان تن ظاهر خود را بهیاد داشته باشد، امّا از روان ناپیدایش چشمپوشی کند. نمیخواست دنیای ظاهر محسوس در نظر او حجابی بر روی عالم نامحسوس باشد. نمیخواست چنان پست و ناچیز شود که هرچه را حواس ظاهر او درک نمیکند، نبیند! بلکه میخواست انسان زندگی را با تمام جوانب و عمقش مورد نظر و دقت قرار دهد. میخواست در سطح ظواهر محسوس و قابل درک متوقف نشود، بلکه تا ماورا و ژرفای باطن و اندرون جهان نفوذ کند و فرو رود. میخواست حقیقت را به تمام و کمال ببیند و سرانجام میخواست خدا را ببیند.
«سپس مسلمان وارد نماز میشود. به جهانی گسترده گام مینهد که جولانگاه نور است».
«در لحظاتی برین درمیآید که فضایی باز و گسترده بر روی قلب گشوده میشود، از تنگنای محدود حس و از حدود زمین و مرز محسوسات و چارچوب معلومات و مشهودات ظاهری به جهانی منتقل میشود که نه مرزی در گرد آن دیده میشود و نه پایانی دارد که به ادراک درآید و نه چیز قابل لمسی میبیند تا محسوس باشد! جهانی محاط از نور و بیانتها. نوری که فقط روان میتواند آن را درک کند و فراتی که روان تشنه در کنار آن بیاساید:
﴿۞ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ...﴾ [النور:۳۵].
«خداوند نور آسمانها و زمین است مثل نور خداوند همانند چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مىشود که از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى (روغنش آن چنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود نورى است بر فراز نورى و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مىکند...».
«نمازی که انسان را به آفریدگار خود پیوند میدهد، زیرا انسان موجود شگفتی است که هیچیک از دیگر موجودات مانند او نیستند. موجودی که جسم او در زمین ایستاده، روان او در آسمانها تسبیح میگوید. موجودی که با تمام عجز و نیروی محدود قابل فنا، توانایی معجزه دارد. توانا است مشعلی از روان آفرینندهی خود بگیرد. میتواند سدها و موانع را در هم شکند و چنان بالهای قدرت خویش را برگشاید که تمام جهان را فراگیرد، روان خود را چنان میگستراند که زندگی را در برمیگیرد و نهاد و وجود خود را گستراند که جاودانگی را چشیده از آب وجود سیراب میشود» [۲۱].
و اما روزه...
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٨٣﴾ [البقرة: ۱۸۳].
«ای مؤمنان، همچنانکه بر پیشنیان شما روزه نوشته (فرض) شد برای شما نیز فرض شد، شاید شما بدینوسیله تقوا پیشه کنید».
هدف نهایی روزه پروا داشتن بهخدا و پروا گرفتن در کارها است. تقوایی که منشأ آن طاعت و طاعتی که از نافرمانی نسبت به شهوات نفس و امیال بدنی (در حال اختیار) ایجاد شده باشد. با ارادهای آهنین و تصمیمی قوی هوی و هوسهای بیموقع و بیش از حد خود را لگام زند و نگذارد بر او چیره شود.
روزه اگر براساس اصول خود و دستور صحیح شرع بهطور همهجانبه گرفته شود و تنها امساک از خوردن و آشامیدن نباشد، اگر تمام وجود انسانی از باطن گرفته تا ظاهر همهروزه باشد نهتنها رودهها و معده، اگر انسان در روزه بهخدا توجه داشته باشد نه برای خاصیت بهداشتی و رژیم غذایی، و اگر متوجه باشد که هرچه از ذهن او میگذرد، و هر احساسی که برای او ایجاد میشود و هر نظر و توجه باطنی و رازی که به او دست دهد، شایسته است چنان پاک و خالص و بیغش باشد (بهویژه در این ماه) که صلاحیت روزه و بریدن از وابستگیها و امیال را پیدا کند و توجه کامل بهخدا باشد...
قلب از تقوی سرشار شده، روان پاک و سبکپر به افقهای بلندی پرواز میکند که نور درخشان روشنیبخش در جریان است.
و اما زکات ... تطهیر جان انسان از بخل، و آزادسازی روان از کینهها و خشمهای شدیدی است که فقط خود آن را احساس میکند. بهجای اینها احساسی از برادری عمیق باقی میگذارد. چنان احساسی که همیشه بشریت را یک خانواده و همه را خویش یکدیگر و هریک را صاحب پیوند با دیگری میداند. این برادری و محبت که به انسان احساسی میدهد که شیوهی بهرهبرداری و مالک شدن صحیح و به اندازهی مال و ملک را بیاموزد. به او میآموزد که هیچ ملک و ثروتی متعلق به یک خانواده نیست، همهی مردم در خیر و صلاح یکدیگر شریک و در روزیهای همگانی خداوند صاحب سهم هستند.
حج،
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ ٢٧ لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۖ فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ ٢٨ ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩ ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ وَأُحِلَّتۡ لَكُمُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡۖ فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ ٣٠ حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيۡرَ مُشۡرِكِينَ بِهِۦۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١ ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢ لَكُمۡ فِيهَا مَنَٰفِعُ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى ثُمَّ مَحِلُّهَآ إِلَى ٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٣٣ وَلِكُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَكٗا لِّيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۗ فَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَلَهُۥٓ أَسۡلِمُواْۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِينَ ٣٤ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ عَلَىٰ مَآ أَصَابَهُمۡ وَٱلۡمُقِيمِي ٱلصَّلَوٰةِ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣٥﴾ [الحج: ۲٧-۳۵].
«و مردم را دعوت عمومى به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکبهاى لاغر از هر راه دورى بسوى تو بیایند ... (۲٧) تا شاهد منافع گوناگون خویش (در این برنامه حیاتبخش) باشند و در ایام معینى نام خدا را، بر چهارپایانى که به آنان داده است، (به هنگام قربانى کردن) ببرند پس از گوشت آنها بخورید و بینواى فقیر را نیز اطعام نمایید! (۲۸) سپس، باید آلودگیهایشان را برطرف سازند و به نذرهاى خود وفا کنند و بر گرد خانه گرامى کعبه، طواف کنند. (۲٩) (مناسک حج) این است! و هر کس برنامههاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است! و چهارپایان براى شما حلال شده، مگر آنچه (ممنوع بودنش) بر شما خوانده مىشود. از پلیدیهاى بتها اجتناب کنید! و از سخن باطل بپرهیزید! (۳۰) (برنامه و مناسک حج را انجام دهید) در حالى که همگى خالص براى خدا باشد! هیچ گونه همتایى براى او قائل نشوید! و هر کس همتایى براى خدا قرار دهد، گویى از آسمان سقوط کرده، و پرندگان (در وسط هوا) او را مىربایند و یا تندباد او را به جاى دوردستى پرتاب مىکند! (۳۱) این است (مناسک حج)! و هر کس شعائر الهى را بزرگ دارد، این کار نشانه تقواى دلهاست. (۳۲) در آن (حیوانات قربانى)، منافعى براى شماست تا زمان معینى [روز ذبح آنها] سپس محل آن، خانه قدیمى و گرامى (کعبه) است. (۳۳) براى هر امّتى قربانگاهى قرار دادیم، تا نام خدا را (به هنگام قربانى) بر چهارپایانى که به آنان روزى دادهایم ببرند، و خداى شما معبود واحدى است در برابر (فرمان) او تسلیم شوید و بشارت ده متواضعان و تسلیمشوندگان را. (۳۴) همانها که چون نام خدا برده مىشود، دلهایشان پر از خوف (پروردگار) مىگردد و شکیبایان در برابر مصیبتهایى که به آنان مىرسد و آنها که نماز را برپا مىدارند، و از آنچه به آنان روزى دادهایم انفاق مىکنند....».
«آنانکه با قلبی پاک برای انجام این فریضه به حج میروند، با شگفتیها و عجایب محسوسی برخورد میکنند که جان آنان را صفا داده قلبشان را درخشانتر میسازد. حالتهای «وجدی» که زیارت اماکن مقدس و انجام فرایض در آنجاها در باطن و ضمیر زائران بهجوش میآورد، از آن حالتهای نادری است که در زندگی برای انسان پیش میآید. حالتهایی که انسان را از آلودگیها، آزمندیها و شهوات زمین بسی بالاتر برده، فقط جان بشری را برای خدا خالص کرده او را از مشکلات و گرفتاریهای بیهودهی دنیایی به پرستش خالق یکتا متوجه میکند و وامیدارد که آمرزش خدا و خشنودی او را بخواهد».
«با آن صفا و درخشندگی باطنی که مردم در آنجا احساس میکنند، در مسیری به سیر میپردازند که رسول خدا جسیر کرده، در جای او نماز میگزارند. آنجا که مرکز نزول وحی و مهد نبوت و میدان مبارزه و پایداری و جنگ و پیروزی بوده است».
«اینها ادراک و احساسات عمیقی است که بهسختی وجدان را تکان داده تا اعماق آن نفوذ میکند و جایگزین میشود... به فطرت و سرشت زدوده از آلودگیها و پاک و به آن گوهر تابانی که از نور خدا روشن شده میپیوندد، آنجا که خدا از نور خود به ودیعت گذاشته، مرکز آمد و رفت فیوضات الهی و پرتو حق و مهیا برای ملاقات و اتصال بهخدا شده است» [۲۲].
اینها عبادتهای «واجب» است... امّا تمام عبادتهای اسلامی نیست. اسلام در حقیقت چنان معنی عبادت را وسیع میشمارد که تمام جنبههای زندگی را دربرمیگیرد. هرکاری که انسان مرتکب و بدانوسیله متوجه خدا شود، عبادت است. هر عملی را که انسان برای نزدیکی بهخدا، یعنی ترفیع مقام انسانیت خود و برای خدا ترک کند نیز عبادت است. هر ادراک و پندار پاکی که در درون و باطن انسان انجام گیرد، عبادت است. هر خودداری و پرهیز از هر ادراک و احساس پست و ناپاکی که انسان را از درجهی بشریت پائین آورد، با توجه به رضا و خشنودی خدا و خیر بشریت، عبادت است. و سرانجام انسان تا آنجا که توجه بهخدا داشته باشد و در هر جا و هر مقام و موقعیتی که بهیاد خدا باشد، به عبادت سرگرم است.
عبادت، بدین تعبیر، پیوندی است جاویدان میان بنده و پروردگار و این خود ترتیبی همیشگی و محکم برای روان است.
پیوندی جاویدان با خدا است. با وجود محبت و ترس او در دل، با در نظر داشتن رحمت و بزرگواری او، با در جان داشتن پروای او، با آگاهی دائم از ذات متعال او، با پناه گرفتن در زیر حمایت او، با راضی شدن به آنچه مورد رضا و محبت او است. چه نتیجهای از این پیوند منتج و چه میوهای از این کار بهدست میآید؟
نتایج بیشمار و میوههای رسیدهای بسیار که با هر توجه و مراقبتی نسبت به ذات او بهدست میآید. ثمرههایی سودمند که هرگز خشک نمیشود و همیشه تازه است.
از باروبرهای آن احساس زندهای است به پیوند محکم و ناگسستنی میان انسان و عالم وجود ... احساسی سرشار از مهربانی، نزدیک دانستن خود، محبت و اعجاب نسبت به عالم، انسان خود بخشی از این جهان بزرگ و پهناور بیانتها است. از همان سرچشمهی حکیمی صادر شده که عالم وجود را با تمام بزرگی و نظم آفریده. صادر از ارادهی خدا. از خواست با حکمت پروردگار. بهاین دلیل میان انسان و جهان پیوندی نزدیک و قرابتی ریشهدار و اصیل برقرار است. پیوندی زنده که دل را به دل و ادراک و احساس را به ادراک و احساسها مربوط میکند!
قرآن با وسایلی چند و روشهای گوناگون این مهربانی و جوشش نسبت به یکدیگر را زنده میکند؛ از جمله اینکه مشاهدات انسان را در جهان مشهود چنان زنده و جاندار مینمایاند و مظاهر خلقت و طبیعت را با روح معرفی میکند که گویی مانند زندگان در حرکت هستند.
﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١﴾ [فصلت: ۱۱].
«فرمود که ای آسمانها و زمین همه خواه و ناخواه بهسوی خدا آیید، آنها گفتند: با کمال شوق و میل بهسوی تو میشتابیم».
﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣ وَأَلۡقَتۡ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتۡ ٤ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٥﴾ [الإنشقاق: ۱-۵].
«هنگامی که آسمان شکافته شود به فرمان حق گوش فرا دارد و البته آسمان مخلوق پروردگار را سزد که فرمان او بپذیرد. هنگامی که زمین گسترده و منبسط شود (و پستی و بلندیهای آن هموار شود) و هرچه در درون دل پنهان داشته همه را بهکلی بیرون افکند و بهفرمان حق گوش فرا دهد و البته زمین که مخلوق حقّ است سزد که فرمان او را پذیرد».
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا ٣ يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: ۱-۵].
«هنگامی که زمین به سختترین زلزلهی خود بهلرزه درآید، و بارهای سنگین اسرار درون خویش را بیرون افکند. در آن روز آدمی گوید: زمین را چه پیش آمد؟ آن هنگام زمین مردم را به حوادث خویش آگاه سازد که پروردگارت بدان چنین الهام کرده است».
﴿وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ هَامِدَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡ وَأَنۢبَتَتۡ مِن كُلِّ زَوۡجِۢ بَهِيجٖ ٥﴾ [الحج: ۵].
«زمین را بنگری هنگامی خشک و بیگیاه، آنگاه باران بر آن فروباریم تا سبز و خرم شود و (بذرها در آن) نمو کند».
﴿لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَيۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ٢١﴾ [الحشر: ۲۱].
«اگر ما این قرآن را بر کوه نازل میکردیم میدیدی که کوه از ترس خدا خاشع و ذلیل و متلاشی میشد».
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ءَايَتَيۡنِۖ فَمَحَوۡنَآ ءَايَةَ ٱلَّيۡلِ وَجَعَلۡنَآ ءَايَةَ ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ﴾ [الإسراء:۱۲].
«و ما شب و روز را دو نشانه قرار دادیم و آنگاه نشانهی شب و محو و آیت روز را تابان کردیم».
﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ ١٧ وَٱلصُّبۡحِ إِذَا تَنَفَّسَ ١٨﴾ [التکویر: ۱٧-۱۸].
«قسم به شب تا هنگامی که روی جهان را تاریک کند و قسم به صبح روشن هنگامی که دم زند و عالم را بیفروزد».
و نیز آوردن تمام آفریدگان در حکمی واحد و سنجش و قانونی واحد است:
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١﴾ [الحشر: ۱].
«هرچه در زمین و آسمانها است همه به تسبیح و ستایش خدای مقتدر حکیم مشغول هستند».
﴿يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَيَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٤﴾ [التغابن: ۴].
«او آنچه را که در آسمانها و زمین است و آنچه را که شما پنهان و آشکار کنید همه را میدانید».
﴿وَلَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ كُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ ٢٦﴾ [الروم: ۲۶].
«و هر کس در آسمانها و زمین است با کمال فروتنی و خشوع مطیع فرمان او است».
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ...﴾ [الأحزاب: ٧۲].
«امانت [خویش] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم که نپذیرفتند آن را بردارند، و از آن ترسیدند. و انسان آن را برداشت...».
﴿وَٱللَّهُ أَنۢبَتَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتٗا ١٧ ثُمَّ يُعِيدُكُمۡ فِيهَا وَيُخۡرِجُكُمۡ إِخۡرَاجٗا ١٨﴾ [النوح: ۱٧-۱۸].
«و خداوند به رویاندنى [شگرف] شما را از زمین رویاند، آنگاه بار دیگر به زمین برگردانید و دیگر بار نیز شما را از خاک برانگیزد».
و چنین آیاتی که پیوند میان انسان و جهان را بیان میکند در قرآن فراوان است و با این اتصال و پیوند، احساس عمیق و ریشهدار، میان جان آدمی با روح خلقت و آفرینش حکیمانه، ایجاد میشود.
کارهای هنری چنانکه گفته شد، این امر را نسبه ایجاد میکنند، امّا با آن وسیله بههدف نمیرسانند. بدون تردید بهره بردن از زیباییهای جهان، بخشی اصلی از باور اسلامی است جزیی با هدف و روشن، زیرا فراخی و پهناوری افقهای بیکران و گسترهی این جهان پهناور، پنداری گسترده و ادراک و دریافتی عمیق، متناسب با عمق و گسترهی عالم در انسان ایجاد میکند، امّا شایسته است که انسان در همین جا و ظواهر زیبای طبیعت متوقف نشده به غایب و هدف نهایی ایجاد این جهان خود را برساند، و سرانجام به وسیلهی آن احساس عمیق و ریشهدار جان خویش نسبت بهخدا برسد. هنر را با باور و ایمان، و لذت محسوس را با بهرههای روانی، بیامیزد و با این وسعتنظر محسوس و همه جانبهای که او را فراگرفته باطن خود را صفا دهد و جلا بخشد و در نتیجه انسانی صالح شود، زیرا با آگاه شدن از قدرت بیمنتهای خدا و گستردگی افق دید خود، همهی پردههای مصنوعی و خودساخته از پیشگاه چشم جان او برطرف شده بهخدا میپیوندد.
از ثمرهها و نتیجههای آن ایجاد محبت و عشق نسبت به زندگی تمام جانداران است.
اگر انسان این ریشهی زنده را میان خود و جهان هستی (که به چشم ظاهر، جامد، اما از نظر روح، زنده و با حرکت است) احساس کرد، بهطریق اولی بهزودی این حس اصیل را میان خود و دیگر زندگان با جان نیز که هم با حواس ظاهر و هم با روان، از حیات آنها مستشعر و آگاه میشود، احساس و درک خواهد کرد.
گفتگوی دایمی قرآن از زندگان و ژرفنگری که نسبت به آنها میشود و توجه عمیقی که نسبت به نبات و حیوان یکسان انجام میگیرد، این اثر را در نفس میگذارد، و جان آدمی احساس میکند میان او و این موجودات با روح پیوندی نزدیک و ارتباطی عمیق برقرار است. و چنان محبتی نسبت به تمام موجودات زنده در انسان ایجاد میکند که آنچه زیانآور است از خود میراند و آنچه سودبخش و مفید است بهخود جلب میکند!
با موجودات زیانبخش نبرد میکند که زیان آنها را از خود برطرف کند، اما بهجز موجودات مضر، نسبت به دیگر آنها جز با مودّت و دوستی و صلح و صفا رفتار نمیکند.
این احساس دوستی و یکرنگی با موجودات جاندار و سپس با همهی آفریدگان و کائنات عالم، در نفس اثر تهذیبی میگذارد و جان را از آلودگیها زدوده یکباره خشونت او را خنثی و بدرفتاری و بدخلقی او را نابود میکند. زیرا معتاد شدن به ادراک و احساسهای محبتآمیز و دوستانهی نرم و ملاطفتآمیز، آن سستی و بدبینی و تنبلی را که از کوشش بیاندازه در راه محسوسات مادی و واقعیات ناچیز خارجی و نتیجه نگرفتن از آنها در نفس ایجاد شده پاک میکند و آن کوشش معتدل و مبارزهی صحیح را ایجاد میکند که انسان برای زندگانی خویش ناگزیر از آن است.
این تیرگی و خشونتی که بهطور طبیعی از کار رنجآور زیاد سرچشمه میگیرد، از محصولات خطرناک فعالیت بیاندازه است. مانند سمی است که از اثر فراوان غذا در جسم ایجاد میشود و انسان ناچار از دفع و رفع آن است. این اثر را نیز باید از بین برود و از جان زدود.
همچنانکه بدن از برطرف ساختن سموم ناشی از غذا راحت و در صورت انباشته شدن سموم درونی مریض میشود و انسان ناچار از درمان آن است، نفس را نیز باید از سموم کشندهی آن پاک کرد. هیچچیز بهتر از محبت، توانایی از بین بردن سموم نفس را ندارد. محبت، آن روح شفاف و با صفای آسمانی که عظمت انسان در آن نمایانده میشود و علو مقام و مرتبهی بلند روحی که خدای بزرگ در مشتی گل دمید نیز در محبت پدیدار میشود.
محبت با آن میدان گسترده و پهناور خود، دوستی نسبت به همه چیز و نسبت به همهی موجودات. و این همان چیزی است که اسلام و قرآن انجام میدهد و ایجاد میکند.
محبت به همهی مردم ... محبتی که موجب شود انسان هر شری را از بین ببرد و هر رنج و مرارت را از سر راه بشریت نابود کند!
پرستش و بندگی دائم خدا، جاودانه زیستن در پناه پشتیبانی او، همیشه رضای او را خواستن... احساس پابرجای محبت را نسبت به نوع انسان ایجاد میکند.
بهیاد داشته باشید که: مردم، همه آفریدهی خدا همسان و برادر در آفرینش هستند.
مردم، همه از گِل زمین و برادر در منشأ و ریشه هستند.
مردم، همه بهسوی خدا روان و در مسیر با هم برادر هستند.
از اینجا و با توجه بدین حقایق است که محبت نسبت به انسانیت و پیوند با نوع انسان ایجاد میشود. اسلام با تمام ارشادها و راهنماییهای خود میان تمام موجودات این حس را چنان خوراک میدهد و تقویت میکند که جزیی از باور اصلی زندهی آمیخته با سرشت انسان شود.
هنگامی که محبت نسبت به انسانیت، و بکه نسبت به تمام موجودات، مبدأ باور و احساسات نفسانی انسان شد، و هنگامی که این احساس در باطن وجود انسان ریشه دوانیده جایگزین شد؛ بدخواهی و کینهتوزی در مردم حالتی ناپایدار و غیراصیل خواهد بود که با اندک توجهی بیدرنگ از بین خواهد رفت. اساس و پایهی زندگی، صلح خواهد بود و جنگ از چیزهای نادر میشود. اگر چه پارهای کشمکشها طولانی و مستمر و اگرچه آزار و اذیت زیاد شود، هیچیک برای نوع انسان ایجاد کینهای ریشهدار نخواهد کرد، زیرا در جان خود نسبت به شر و هر نوع بدی احساس تنفر کرده امیدوار هستند در همان حال این حالتها بهراه درست افتد و بهحد طغیان و سرکشی نرسد.
حتی اگر این آرزو و امید نیز در میان آنان از بین برود، و بدی چیره یابد، و سرانجام میان آنان جنگ بهپا خیزد، این جنگ، جنگ وحشیها و حیوانهای درنده نخواهد بود، بلکه کوشش و جهادی میان بشرهای مترقی بلندمرتبه برای چیره شدن بر کینهها و نادرستیها و خشمها است.
این درک و برداشت لطیف رسول خدا جبود که مثله کردن کشتهشدگان را شدیداً نهی میفرمود و از ادراک انسانی او بود که میفرمود:
«خداوند نیکی را برای همه چیز و در حق همه کس نوشته است، اگر جنگ کردید و کسی را کشتید با آنان به نیکی رفتار کنید» [۲۳]. و از ادراک و احساسات پاکش بود که میفرمود:
«دربارهی اسیران به نیکی سفارش کنید» و از برداشت و درک آسمانی فرا انسانی او بود که در بارهی خویشان سنگدل و سخت و خشن که او را با سنگ میزدند و به دامن او میپیچیدند، میفرمود: «پروردگارا، قوم مرا بیامرز، زیرا ناآگاه هستند». و همچنین تربیتشدگان آن بزرگوار، یعنی صحابه کرام و دیگر مسلمانان، دارای چنین ادراک و احساساتی بودند، با ورود آنها در هر جنگی حتی جنگهای صلیبی، در آن هنگام که خداوند آنان را بر دشمنان فاسق و فاجر و پیمانشکن که تمام پیمانهای امن را شکسته و در بیتالمقدس ناجوانمردانه بر مسلمین تاخته با دم شمشیرهای خود به اندازهای کشتند که مسجد را تبدیل به برکهای سرشار از خون کردند، امکان چیرگی داد، در آن هنگام که مسلمانان بر تمام دنیای آن روز چیره شدند و نه تنها بر آنان بلکه بر تمام بشریت بالاتر و برتر رفته بودند، هرگز با این جنایتکاران مجرم پیمانشکن ناجوانمرد، عمل به مثل نکرده مانند آنان انتقام نگرفتند.
این درک انسانی و احساس شرافتمندانهای است که کلید زندگی صالح و باصفای دنیایی است. این سفارش و دستور اکید خداوند به مردم روی زمین است. و این احساس در نتیجهی بندگی خالص و دائم خدا و پیوند همیشگی و ارتباط با خدا ایجاد میشود.
خواستههای «انسانی» و احساسات بشری این محال را ممکن ساخته، در هر راهی که بشر رو نهد بدان برخواهد خورد.
و هر دعوت به خیری خیر خواهد بود...
اما واقع و حقیقت این است که هر دعوت و احساس انسانی که از باور بهخدا و ایمان به او سرچشمه نگرفته باشد، از مرز خانهی خود تجاوز نمیکند و در دنیای خارج و واقعیت عینی مفهوم ندارد. بلکه رؤیاهای زیبا و ایدههای پرانی در آسمانها است... آن حقیقت و واقعیت مبتنی بر باور به خدا و ایمان به پروردگار اسلام بود که وجود خارجی یافت و بر روی زمین عملی شد و در تاریخ نیز صفحهای درخشان بهخود اختصاص داد. گاندی با دعوت انسانی بلند پایهی مصلحانهی خود، آنگاه به حقیقت پیوست و بهعمل نزدیک شد که به وسیلهی همسایگان و هموطنان مسلمان خود رنگ دینی و تعصب ملی و میهنی بهخود گرفت، وگرنه فقط دعوت انسان خشک، بدون ایمان به مبدایی حکیم و قادر، نه حدی برای احترام به حقوق بشریت میشناسد، نه در برابر هیچ منطقی سر فرود میآورد و نه حکم و فرمان هیچ قانونی را خواهد پذیرفت. و کمونیستها با آن ادعاهای انسانی، غصب حقوق اعراب به وسیلهی یهودیان صهیونیست را در سال ۱٩۴۸، و جنایتهای کشور استعمارگر فرانسه را در الجزایر قهرمان آزادیخواه، در سال ۱٩۶۰، مورد تأیید قرار دادند [۲۴].
و همچنین از نتایج آن چیرگی بر انگیزههای جسد و ایجاد توازن در کارهای سخت و ناهموار فرودین است.
رسیدن به خواستها و برآوردن حاجتهای بدن جزیی از سرشت و طبیعت زندهی انسان است. جزیی است که در حد خود بهینه و مورد کمال رضایت نفس انسانی است که باید بررسی کرد و بهنحو صحیح نیازهای او را برآورد. نه آن را ناپاک و پلید شمرد و سرکوب کرد [۲۵].
با وجود این، اگر انسان فقط به خواهشهای بدن و امیال جسمی خود بپردازد و شوؤن انسانی فراحیوانی خود را رها کند، از سطح شایستگی جانشینی خدا در زمین، آنسان که خواست پروردگار برای یک بشر واقعی است، سقوط کرده، به سطح طبیعت بیشعور و جهان حیوانات تنزل خواهد کرد.
در آن صورت انسان خود را بندهی هوسها کرده، مالک نفس خویش نخواهد بود و قدرت آزادی و اختیار از او گرفته خواهد شد.
این پرستش جسد و گردانیدن نظر و توجه از کرانههای بلند آسمانی، به خواستها و آرزوها و بارهای سنگین جسم، سعادتی برای انسان در بر ندارد. زیرا این پیروی از خواهشهای نفسانی، آتشی است که هرگز فرو نمینشیند و شعلهای سوزان است که هیچگاه خاموش نشده از سوزاندن و به آتش کشیدن باز نمیایستد.
بدین سبب، اسلام با کنترل این نیازمندیهای لازم (نه سرکوب آن) و ایجاد توازن میان تمام نیروهای انسانی و با آزاد کردن و فرستادن روان در ملکوت خدایی، با پیوند دائمی دل به ذات او، برای اندک زمانی، انسان را از چنگ زدن به زمین و گرفتاریهای آن رها کرده، دل سرمست را از بار سنگین جسم و بدن، سبکبال میکند. انسان خود را سبک دیده احساس میکند، بدون هیچ جاذبهای بر فراز ستارگان سیر کرده گاه خوش میخرامد و گاه مانند پرندگان پرواز میکند!
از نتیجههای آن تسلط بر تمام نیروهای زمینی است. این نیروهای زمینی در برابر قدرت خدا و نیروی ناشی از او چه وزن و اندازهای میتواند داشته باشد؟ البته هیچ.
از اینرو نباید هیچ نیرو و مقام و زوری را در زمین پرستید و در برابر آنها خواری و فروتنی و پستی نشان داد.
همهی نیروهای جهان، با استمداد از راه و هدایت خدا، بر راه درست و راست و حق است که در اینصورت سزاوار است انسان، با تمام نیروی خود بر آنها تکیه زند. و یا منحرف از راه خدا، گمراه از هدایت او، خارج از راه و گردنکش از هدایت او و خود را بینیاز از راهنمایی او میداند و باطل است، در اینصورت بر انسان واجب است با تمام قدرت و نیرو با آن مبارزه کند.
زیرا راه آشتی میان حق و باطل بسته است.
میان این دو، تا آنزمان که خدا، زمین و آنان را که بر روی آن هستند به ارث گذارد، این جنگ ومبارزهای دائمی ادامه خواهد داشت.
مبارزهای انسانی، با رعایت تمام اصول «انسانی»، بر اساس نقشهی طرح شدهی آفرینندهی انسان. اما مبارزهای است که همیشه باید توأم با برتریجویی و کوشش برای چیرگی بر آن باشد، نه همراه با ضعف و پستی و سستی:
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩﴾ [آل عمران: ۱۳٩].
«سستی نکنید، اندوهگین نشوید، شما بر همه برتر هستید اگر ایمان داشته باشید».
مؤمن با باور ناب خالص خویش از هر نیروی فاسدی در زمین نیرومندتر و از هر قدرتی قدرتمندتر است. اگر چه نیروی مادی او در برابر باطل ناتوان شود، اما باز هم قوی است. گرچه از نیروهای چشمپرکن ظاهری شکست بخورد، اما چیرگی واقعی و قدرت او بیشتر است. اگرچه در کار خویش ناکام شود، با وجود این نیرومندتر است. ممکن است قوای مادی او از مبارزه با باطل ظاهراً تحلیل رود، اما او قویتر است. زیرا روان او به منبع نیروها و قدرت بیمنتها، یعنی خداوندأ، پیوند داشته روح با عظمت او به قدرت و نیروی رهبری واقعی او، هدایت یافته و بزرگ و عزیز میشود.
استیلاء بر باطل و منکوب کردن آن در باور و تربیت اسلامی عنصری اصیل و ثمرهای از بهرههای بیپایان عبودیت خدا و پیوندی دائم با او است. اصلی است که گاه ممکن است یکباره و گاه بتدریج در انسان تحقق پذیرد، اما در هر حال عنصری اصیل و ریشهدار است که ایمان بدون آن ممکن نمیشود.
از بهرههای آن، یاری خواستن از قدرت خدا در برابر «نیروهای مادی» است که کوتهنظران گمان میکنند واقعیت تنها همان است و هرچه جز آن باطل است!
نیروهای اقتصادی، قوای اجتماعی و سیاسی و نیروهای مادی همه دارای حقیقت هستند. اما حقایقی ناچیز که هیچکدام به تنهایی نیروهایی «اصیل و ضروری» نیستند، و تدبیر و مشیت کارها فقط در دست آنها نیست.
باور و ایمان زنده و با روح است که میتواند با همهی آنها دربیفتد، آنها را به اختیار خود در بیاورد و به راه درست ارشاد کند!
آنگاه که پس از رحلت پیغمبر جابوبکرسبهتنهایی بر روی نظر خود نسبت به جنگ با مرتدین و از دینبرگشتگان ایستادگی کرد، چه قوهای از نیروهای زمینی محسوس او را یاری کرد؟
لشکریان از ترس اختلاف درونی از جنگ بیزار بودند، افکار عمومی از چنین برخورد و تصادم در میان خود هراس داشت و دوری میکرد، بیگذشتتر و خشنتر از همهی پهلوانان حماسی دوران جاهلیت و اسلام، یعنی عمربن خطابسنیز او را از این کار برحذر میداشت و تنهایش گذاشت. فقط ابوبکرسماند!
ابوبکرسچگونه ایستادگی کرد و پیروز شد و سرانجام نیروی سپاهیان و نیروی افکار عمومی را بهصف خود پیوست؟
آیا چیزی جز ایمان بود؟
آیا چیزی جز آن استعداد روانی عجیبی که اسلام تربیت کرده بود وجود داشت؟
همان استعداد روانی و روحیهی خوبی که به پیغمبر اسلام جدر هنگام هجرت پیوست و ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾در غار همراه او بود. همین روحیه و روان تربیتیافتهی تعلیمات اسلام بود که خود را از دیگران بینیاز دید سنجش نیروهای انسانی و میزان آن را تغییر داد.
به این دلیل اسلام بدین استعداد روانی توجه دارد و آن را در مقام اول و در ردیف دیگر نیروها قرار میدهد. زیرا در حقیقت روان چیزی است که ایجاد کنندهی واقعیات مادی و خارجی و تشکیل دهندهی شرایط آن است. روان موجب آبادی و ویرانی، ایجاد کردن و نابود کردن است. روان جوهر حق است و ماده صرفاً پوششی برای آن بهشمار میرود.
این راه و رسم اسلام در پرورش روان است. روشی عمیق، همهجانبه و فراگیرنده. هر رشتهای از این ساز را بهصدا درمیآورد و تنظیم میکند، و هر جنبهی زندهای از وجود انسان را دربرمیگیرد. روشی که تمام زندگی بشری را در برگرفته آن را با همهی ریشهها و بنیانهای آن فرامیگرد. روشی که از هدرروی جنبههای وجود انسان و یا انحراف آن از راه درست پیشگیری میکند.
وظیفهای است همیشگی که شب و روز از کار نمیایستد، هر عمل و هر رفتاری در اختیار این راه و مشمول آن خواهد بود.
نه تنها عمل، بلکه امور درونی نفس او را نیز مصاحب، و احساسات و ادراکات او را انیس میشود و نور خدا را بر آن میپراکند.
[۱۵] Alodus Huxley: نوهی توماس هنوری هکسلی مشهور (۱۸٩٩-۱۸۲۵) بیولوژیست و نویسندهی انگلیسی، پدر لئونارد هکسلی، سردبیر مجلهی انگلیسی و برادر ژولیان هکسلی. در سال ۱۸٩۴، متولد شده است و تألیف بی شماری دارد. وبستر (برگرداننده) [۱۶] نگاه کنید به کتاب «معرکة التقالید» فصل «حقایق و اباطیل» [۱٧] خداوند هیچ عملی را که خالص و برای او نباشد نمیپذیرد. ابوداود و نسایی. [۱۸] این حدیث را بخاری در کتاب ایمان روایت کرده است. نگاه کنید به فصل «تعبدالله کأنک تراه» در کتاب «قبسات منالرسول ج». [۱٩] حدیث نبوی به روایت ترمذی. [۲۰] نگاه کنید به فصل «عبادات اسلامی» از کتاب «فرد و اجتماع». [۲۱] نقل از فصل منتشر نشدهی کتاب «قبسات من الرسول». [۲۲] نقل از فصل «عبادات اسلامی» از کتاب «فرد و اجتماع» [۲۳] نقل از مسلم و ابوداود و ترمذی و نسایی و ابنماجه. [۲۴] تنه جایی که نمایندگان روسیهی شوروی سوسیالیستی و آمریکای امپریالیست در سازمان ملل در بارهی رأیی به توافق رسیدند همین مسألهی فلسطین و شناختن دار و دستهی صهیونیستها بود. (برگرداننده) [۲۵] نگاه کنید به فصل پرورش بدن در همین کتاب.