پرورش بدن
مقصود ما از بدن در بحث تربیت، عضلات و اندامها و حواس و رگهای آن نیست. هدف ما از جسم، آن نیروی زندهی حیوانی است که از بدن سرچشمه میگیرد و در ادراک نفسانی نمودار میشود، نیروی محرکهی فطریات و انگیزهها و انفعالات. و نیروی حیات حسی با چارچوب بسیار گستردهی خود.
بدون درگیری با روانشناسی تجربی که میگوید: «نفس با همهی احساسها و اندیشه و رفتار وابسته بدان، چیزی نیست جز واکنشهای شیمیایی و الکتریکی جسم»؛ و بدون اینکه با نظریههای فلسفی که بیان میکنند: «چشم صرفاً ظرفی برای نفس است»، مخالفتی ابزار داریم؛ میگوییم میان جسم و جان، پیوندی محکم و فعل و انفعال مشترک وجود دارد، نفس بر بدن اثر میگذارد، و بدن بر نفس، و هیچ جدایی و تفاوتی میان آن دو نیست.
در فصلهای پیش گفتیم که سرشت انسان، واحد بههم پیوستهی مرتبطی است که به هیچوجه نمیتوان آن را بهاجزایی تجزیه کرد. تنها ضرورت بحث موجب شده است که هر جزیی از اجزای متصل وجود انسانی را جدای از یکدیگر بررسی کنیم، اگرچه در حقیقت نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت.
بویژه نمیتوان جسم و جان را از هم جدا کرد. نمیتوان از زندگی جسم مادی، بدون ورود در مرز نفس سخن گوییم. بینایی و شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه، حواس جسمانی است، ما هیچیک بدون دخالت جان و جدای از سرشت و ذات آن، وظیفهی خود را انجام نمیدهند، و از حواس بدون صحبت از ترکیبات فیزیولوژیگ آن نمیتوان بحث کرد، و یا برای معالجهی اختلالی که بدانها دست داده، به پزشک مراجعه کرده و از ساختمان آنها صحبت نکنیم. اما هنگامی که در حد همهجانبهی حیوانی آن گفتگو میکنیم، بهعنوان یک حس به غایت پیوسته، از آن بحث بهمیان میآوریم، یعنی در خارج انجام گرفته است و آثار آن را میبینیم، و بهصورت آثار نفسانی نمایانگر شده که بهدلیل کارکرد حواس، وجود پیدا کرده است. دیدن بدون درک آن چیز، صرف شنیدن بدون تدبر در بارهی آن، چشیدن و بوییدن و لمس کردن، بدون اینکه اثری از آنها در نفس بازتاب داشته باشد، در زندگی انسان ارزش ندارد، و نتیجهی رشد یافتن آن حواس است.
﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾ [الأعراف: ۱٧٩].
«دلهایى دارند که با آن در نمىیابند و چشمهایى دارند که با آن نمىبینند و گوشهایى دارند که با آن نمىشنوند، آنان چون چهارپایانند، بلکه اینان گمراهترند، ایشان بىخبرند».
یعنی حواسی دارند که اگرچه از نظر ترکیب ظاهری، سالم است، اما وظایف نفسانی خود را انجام نمیدهد.
همچنین اندامهای بدن، رودهها و رگها و اعصاب همه، ترکیبات جسمی هستند، اما سرانجام همهی اینها نیروی حیوانی متحرکی هستند، که برای تحقق اثری نفسانی، شدیداً با هم ارتباط و همکاری دارند.
اسلام برای تربیت جسم و این نیروی حیوانی، دو مطلب را با هم رعایت میکند. جسم را به دلیل آنکه جسم است، برای دستیابی بههدف نفسانی مربوط بدان، تربیت میکند، رسول خدا جبدین مطلب کاملاً توجه داشته است که فرموده: «إن لبدنک علیک حقا» بدنت را بر تو حقی است، از نظر تغذیه و استراحت و پاکیزگی و قوی کردن آن که باید ادا کنی تا انسان از آن بهرهی ظاهری پاکیزهی حلالی که خداوند بارها بشر را به استفاده از آن میخواند، برخوردار شود:
﴿وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَاۖ﴾ [القصص: ٧٧].
«بهرهبرداری از دنیایت را نیز فراموش مکن».
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾ [الأعراف: ۳۲].
«بگو: چه کسی زینتهای خدا را که برای بندگان خود (از دل طبیعت) خارج کرده حرام، و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع کرده است؟».
همهی اینها برای آن منظور نفسانی مبتنی بر پایهی جسمانی است، سپس آن نیروی حیوانی را میافزاید که برای تحقق هدفهای زندگی، بهطور کلی، لازم است.
راهنماییهای اسلام در این باره زیاد است. تیراندازی و اسبسواری و یا همهی ورزشهای بدنی که از احادیث منصوص رسول خدا است، جزیی از روش تربیت اسلامی است که منظور از آنها تقویت و پرورش جسم برای تحمیل سختیها و بذل کوشش است، نه تنها برای بذل جهد و تحمل سختی، بلکه برای برداشتن نیروی کافی، بهرهبرداری انسان از زندگی و لذت بردن و تمتع از آن نیرو هست. یک بدن ناتوان مریض، نه میتواند بهرهی شایان و کافی از زندگی ببرد و نه توانا است بهطور درست، توشهی حیات را به نفس برساند تا در انجام وظایف مهم خود دچار سستی نشود؛ افزون بر اینها، در پیکار زندگی (که سرتاسر زندگی پیکار است) احتیاج به جسمی است که دارای بنیانی استوار و قابل اطمینان باشد.
بهاین دلیل آن حضرت جبا عایشهل، مسابقهای گذاشت. یکبار رسول خدا برنده شد و یکبار عایشه. و بارها با ناقهی قصوای خود با مردم مسابقه میداد [۴۴].
سعی و هرولهی در مراسم حج نیز چنین اثری در بر دارد [۴۵].
همهی دویدنها تمرینهایی است برای تقویت اندام و ماهیچه و رگهای بدن و پرورش نیرو، سلامت و تمکن در آن.
اما در این بحث جدید خود در بارهی تربیت بدنی از نظر اسلام در حد جسم به معنای صرفاً فیزیولوژی آن (اگرچه اسلام عنایت خاصی بدین معنا و بهرهبرداری از آن دارد) متوقف نشده از آن نیروی حیوانی که از جسم سرچشمه گرفته در ادراک نفسانی نمودار میشود، بحث میکنیم که در ابتدای این فصل یاد شد، و اسلام با کوشش فراوانی بویژه به تربیت و تمرین و تقویت آن جدیت دارد.
اسلام بهروشنی و اصرار کامل، این نیرو را به بانگ بلند، نه به طور گنگ و مبهم به رسمیت میشناسد و برای آن اهمیت قائل است، و حتی با تابش نورافکنی آن را روشن ساخته در معرض دید همه قرار میدهد.
اما همچنانکه خرد و روان را تربیت میکند، جسم را نیز در معرض «پرورش» قرار میدهد. آن را با پاکیزه کردن و تهذیب، تربیت میکند نه با سرکوبی و نابودی.
اسلام، نیروی حیوانی انسان را نه بهطور ذاتی پلید میداند، نه تحقیر میکند و نه از آن گریزان است. نمیگوید جسم انسان، به خودی خود، چنان ناپاک است که باید از آن پرهیز کرد و نجس است و باید خود را از آن دور نگه داشت، بلکه با صراحت کامل آن را نیرویی حیاتی شناخته افزون بر آن با دعوت به بهرهبرداری از چیزهای پاکیزه میخواهد از آن تمتع برده به بدن توجه کنند:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾ [الأعراف: ۳۲].
«بگو: چه کسی زینتهای خدا را که برای بندگان خود (از دل طبیعت) بیرون آورده، حرام کرده است و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع؟ بگو: این نعمتها در دنیا برای اهل ایمان است و خالص و نیکوتر از اینها در آخرت».
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِينَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا ٧﴾ [الکهف: ٧].
«آنچه را بر روی زمین جلوهگر است، ما زینت و آرایش زمین قرار دادیم تا مردم را با آن بیازماییم که کدام یک عملی نیکوتر دارد».
﴿۞يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ [الأعراف: ۳۱].
«ای فرزندان آدم، زیورهای خود را در مقام عبادت به خود برگیرید».
﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُمۡۚ﴾ [البقرة: ۲۲۳].
«زنانتان کشتزار شما هستند، پس هر گونه۰ که خواهید، به کشتزار خود در آیید».
افزون بر اینها، رسول اکرم ج، برای بهرهبرداری حلال و درست از نیروی جسمانی، پاداش نیز قائل شده است! فرمود: «در همبستری شما هم اجر است! گفتند: ای رسول خدا، دفع شهوت ما هم اجر دارد؟! گفت: آیا نمیدانید که شما از راه حرام دفع شهوت کنید کیفر دارد؟ گفتند: بلی. فرمود: پس از راه حلال چنین کنید، پاداش نیک دارد» [۴۶].
اسلام، به وسیلهی غسل و وضو، بهروشنی برای درمان امور جسمانی میکوشد و در بارهی امور جسمانی و بهداشت آن نیز اظهار نظر میکند:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ﴾ [البقرة: ۲۲۲].
«در بارهی حیض زنان از تو میپرسند بگو: رنجی برای آنان است، در آن حال از مباشرت با آنان دوری کنید تا هنگامی که پاک شوند، هنگامی که طهارت یافتند از آنجا که خدا دستور داده است بدانان نزدیک شوید».
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ﴾ [البقرة: ۱۸٧].
«مباشرت با زنانتان برای شما در شبهای ماه رمضان حلال شد».
هیچکس بدین اندازه این نیروی حیوانی پاک و دوستداشتنی را به رسمیت نشناخته در معرض دید همگان، با روشنایی تمام، قرار نداده است!
همانگونه که اسلام، در چارچوب امور جنسی، اصرار دارد تمایلات بدن بهگونهی درست خود برآورده شود، دوست میدارد که مرد مردانگی خود را بهروشنی نشان دهد و زن نیز، زنانگی خود را. و از مخنث بازی و ادا و اطوارهای هر جنس و خود را به شکل جنس مخالف درآوردن سخت تنفر دارد؛ زیرا به نیروی جنسی، با فطرت دست نخورده و سالم آن احترام میگذارد. و این احترام گذاشتن نه بدیندلیل است که آن را در معرض فحشا قرار دهد و نه آن را وسیلهی ادا و اطوار و در جنسیت یکدیگر گم شدن.
اسلام، نه بدن را تحقیر میکند، نه از آن بدش میآید و نه آن را پلید میداند. بزرگترین دلیل بر این ادعا، شرکت دادن جسم است در عبادات و نینداختن آن از حساب. این ارتباط و تشریک جسم در عبادات، بویژه در نماز دیده میشود. وضو (گرچه دارای معانی روحی است) یک کار بدنی است و مقصود از آن تطهیر بدن پیش از ورود در نماز است. نماز، در عین اینکه زمان بیداری فکر و آزادی روان است، در همان لحظه حرکت جسمانی نیز هست و در هنگام نماز، جسم نیز پیوسته در عمل، با عقل و روح همیاری دارد. با حرکت و خشوع و نگهداری طهارت در این امر مهم شرکت میکند وگرنه نماز باطل است.
روزه، در آن واحد عبادتی نفسانی و جسمانی است. بههمین ترتیب عبادت، بهمعنای گستردهی خود عبادت «عملی» است؛ زیرا در این توجه به خدا، جسم نیز شرکت دارد.
اسلام که نیروی جسمی را کاملاً محترم میشمارد، آن را بهحال خود رها نمیکند تا با افسارگسیختگی بههر سو برود! بلکه آن را بهنظم درآورده، رفتار آن را براساس اصل و قانونی در میآورد. زیرا این نیرو اگر به حال خودگذاشته شد، بهطور طبیعی از حد خود تجاوز کرده سرشت و طبیعت انسان را نابود میکند.
زندگی، به شکلی که خدایش آفریده، دارای سلسله هدفهای حیوانی است که ناچار برای استمرار و پیوستگی حیات بر روی زمین باید عملی شوند. این هدفها، به وسیلهای محافظت فرد و محافظت بر نوع از طریق حفظ فرد، نمودار میشود و آفریدگار در فطرت، ضامن اجرایی برای اینها گذاشته است. این ضمانت اجرا را در اعماق جان، در اسکلت بنای انسان، در «مادهی انسان» جسم و سرانجام در آن مشتی از خاک زمین قرار داده است که در بردارندهی عناصر زمینی و شیمیایی و محرکات و غرایز و مانند آنها است.
فرد، برای حفظ خود ناچار از خوردنی و آشامیدنی و لباس و پناهگاهی است که در آن استراحت کند. و برای حفظ نوع، نیروی جنسی لازم دارد تا توالد و تناسل کند و نیرویی برای دفاع از خودش و دیگران در برابر هر تجاوزی. بدین جهات دوگانه، ناچار است که هم خود را بهعنوان فردی مستقل و متمایز دوست بدارد؛ و هم بهعنون عضوی از جامعهای که از او و از دیگران ایجاد شده است. همچنین ناچار است که این جامعهی تشکیل شده از خود و دیگران را نیز دوست بدارد.
انگیزهی حب نفس از «مهمترین انگیزههایی» است که خدا در فطرت انسان به ودیعه گذاشته است، تا هم به محافظت خود و هم به حفظ نوع کوشد. و ضمانت تحقق این اهداف و اجرای این خواستها را در ساختمان انسان تعبیه کرده است.
گرسنگی و تشنگی از ضمانتهای اجرایی رفع نیاز دائمی جسم به خوردنی و آشامیدنی است، درد سوزندهای که انسان از سرما و گرما و انقلابهای جوی احساس میکند، تضمین کنندهی رفع احتیاج بدن به لباس و مسکن و دیگر چیزهایی است که او را از گزند این عوارض در امان نگه میدارد. میل شدید به امور جنسی تضمین کنندهی تحقق توالد و تناسل مستمری است که برای حفظ نوع بر روی زمین ضرورت دارد. تمایل زیاد نفسی به بهره بردن و لذت یافتن، ضامنی است برای انسان که پیوسته هر نوع احتیاجی را که برای او پیش میآید از بین ببرد. به همین ترتیب هر موضوعی از زندگی دارای چنان ضامنی است که فطرت برای احساس بدان احتیاج به فکر کردن ندارد.
«درد» به تنهایی انگیزه نیست. از سویی رابط خویش است و از سوی دیگر رابط و پیغامرسان لذت! هر انگیزهی فطری و هر خواستی از زندگی، در آن واحد، دارای دو ضامن اجرا است: ضامنی از عقب میراند و ضامنی از جلو بهخود میکشد؛ یکی از آندو، همان دردی است که از تحقق نیافتن میل ناشی شده و دیگری لذتی نهفته در تحقق خواسته است.
درد و لذتی که در ساختمان بدن و ساختمان نفس نهفته است، از بزرگترین انگیزههای زندگی میباشند.
انگیزههای فطری، خلاصهی آمیختهی نهفته در ساختمان جان و بدن است. لذت و الم به وسیلهی این انگیزهها دور میشوند؛ یکی از آن دو به وسیلهی آنها دفع میشود، و دیگری را بهسوی خود میکشند تا به جلو رانده شود.
و اگر خوب بدین مطلب توجه داشته باشیم، کمینگاه خطر را در میان این میلها خواهیم شناخت. در عین ضروری بودن آن برای بقا و استمرار زندگی، آمادگی شدیدی برای رها شدن و افسارگسیختگی دارد. با تمام کشش و رانش شدیدی که در طبیعت این انگیزهها وجود دارد، مسلم است که اگر بهحال خود گذاشته شود، منفجر خواهد شد. و اگر افسار گسلد، مانند شتری سرکش و تیزرو، سوار خود را در معرض هلاک و نیستی قرار خواهد داد. نخست سوار خود (جسد) به امراض و علل مبتلا خواهد کرد و سپس مرگ زودرس و پیش از هنگام را بهسوی آن میفرستد. و یا اگر نمیرد به سختی گرفتار شده ذرهای آسایش نخواهد داشت. طبیعت این انگیزهها، رها شدن و افسارگسیختگی است، از این رو با هموار شدن راه، دیگر بههیچ چیز قانع نشده پیوسته این تجاوز از حد ادامه خواهد یافت، در اینجا است که لذت به الم تبدیل شده و تمتع از لذتهای زندگی عذابی میشود.
کسی که در خوردن زیادهروی پیشه کند، هیچگاه سیر نخواهد شد، در اول برای سیر شدن میخورد، اما با عادت به پرخوری، نه تنها سیر نمیشود بلکه به پری و سوءهاضمه مبتلا میشود، نه از خوردن میتواند دست بردارد و نه آرامش مییابد.
کسی که برای راحتی و خوشی، از هیچ لذتی رویگردان نیست و پیوسته در فکر تنپروری است، مانند پیش احساس لذت و خوشی نمیکند بلکه دچار تنبلی و سستی شده پس از مدتی از سرزندگی و نشاط و حرکت میماند و به چنان تنبلی ناراحتکنندهی خستهکنندهای دچار میشود که گویی دائم عذاب میکشد.
کسی که در امور جنسی زیادهروی کند هرگز آن لذتی که در ابتدای کار نصیبش میشد، بدو دست نخواهد داد. بلکه دچار یک نوع سیری و زدگی از جنس شده، نه از آن لذت میبرد و نه او را سیر میکند، و پیوسته مانند گرسنهای است که دنبال شکار تازهای میگردد.
آن کس که در جمع مال و ملک بیش از حد حرص دارد، دیگر از دارایی خود لذت نمیبرد، چنان گرسنگی و حرصی دچار او شده که سیر نمیشود تا بمیرد، پیوسته دارایی و مال خود را اندک دیده افزونتر میطلبد. بدین ترتیب آن لذت اولیه از بین رفته آنان را خاکنشین و بیبهره از لذت و عیش میکند.
امری دیگر نیز در اینجا پیش میآید.
زندگی، فقط انجام یک سلسله کارهای زیستی، بهگونهای که خدا در فطرت او به ودیعت سپرده نیست.
هرگز چنین نیست. در سرشت زندگی و ذات و فطرت آن، زیبایی نیز هست. زیبایی خارج از ضروریات اولیه و چیزی مافوق آنها است و در برابر منطق ضروریات و واجبات سر فرود نمیآورد. این زیبایی هنگامی پدید میآید که وظایف طبیعی، کار خود را به نیکی ادا کنند، صرف انجام وظیفه؛ زیبایی ندارد.
یک نظر بدین جهان پهناور، بصیرت انسان را نسبت بدان جمال بینا میکند.
«آیا شکوفهی زیبا و خندان و خوشبوی رنگارنگ را نمیبینی؟»
«آیا گمان میکنی این شکوفه از ضروریات حتمی زندگی است؟»
«گفتند: تمام این زیباییها برای این است که زنبور عسل جذب شده، عسلی درست کند که هم غذای مردم باشد و هم شفای آنان! و یا زنبور، در باروری و بارور کردن گیاهان و انتقال مواد باروری از گیاهی به گیاه دیگر کمک کند!»
«آیا این گفته درست بنظر میرسد؟ در واقع این زیبایی و کشش جمالی که در غنچهی گلی وجود دارد، همه بهخاطر زنبور عسل و «احتیاج» آن است؟»
«قسم به خدا چنین نیست! زنبور عسل آفریدهی متواضع و فرمانبرداری است! همان اندازه به یک گل فریبای خوشبو علاقه دارد و بر آن مینشیند که به گل سادهی عادی».
«پس زیبایی گل، ضرورت حتمی زندگی نیست! و ممکن است تمام هدفهای زیستی به همان اندازه که در زیباترین گل انجام میشود در سادهترین گل هم اعمال شود».
«آیا طبیعت را نمیبینی؟»
«سرخی تازهی شفق لعلگون و جمال دلربای بامدادان را دیدهای؟»
«ابهت شگفتانگیز کوه را دیدهای که جانها را بهحرکت درمیآورد و ضمیر و وجدانها را به جنبش؟»
«دریای بیکران مواج را در شب آرام دیدهای که گویا از رؤیاها و اشباح ساخته شده است؟»
«شب مهتاب... هرگز در آن بوده از لذّات آن برخوردار شدهای، لذت شبزندهداری در مهتاب و زیر پرتو و سایهی ماه را بردهای؟ از رؤیاهای خیالانگیز و نجواهای آهستهی آن بهرهمند شدهای؟
«آیا همهی اینها از ضروریات طبیعت بیروح زندگی است؟ در کجای این همه جمال دلربا و مجذوبکننده، نیاز ضروری دیده میشود؟ آیا بدون اینها زندگی امکان دارد؟ لطف و جمال دارد؟»
«آیا این رخسار زیبا را نمیبینی؟»
«آن چشمان خماری که جهان را با همهی عمق ناپیدایش دور میزند... نظمی که در شبهای زیبای آن است... نگاه پرمعنی و عبرتانگیز آن... «روحی» که از پشت زیباییهای آن نهفته همه اینها از ضرورت و از روی ناچاری است؟ ضرورت چیست؟
«آیا تمام اعمال زیستی (مانند تغذیه و آب رسانیدن و تنفس) در زیباترین چهره و روشنترین صورت، یکسان عمل نمیکنند؟
«آیا همان فریاد غریزهی جنسی، به صرف نگاه کردن بدین زیباییها نیست که در زن و مرد بلند میشود؟»
«هرگز هرگز. اینها هیچکدام «ضرورت» زندگی نیست، «زیبایی» آن است».
«همهی اینها خوب ادا شدن وظیفه است نه ادای وظیفه خشک و خالی».
«این است فطرت زندگی آنگونه که خدا آفریده است... فطرت و سرشت طبیعت است» [۴٧].
موضوع دیگری نیز بهمیان میآید:
حفظ حیات بر روی زمین، تنها هدف زندگی نیست! بلکه هدف آن نگهداری و ترقی زندگی است.
انسان در قله و بالای مخروط زندگی روی زمین قرار دارد. مترقیترین و برترین موجودات زمین است. اما بذاته در حال پیشرفت دائم به جلو و ترقی بهسوی کمال است. با تمام نیرو و در جمیع جهات ترقی میکند و این ترقی مستلزم وجود نیروی فراوانی است. برای صعود به درجات کمال نیز لازم است به حدی پست نشده باشد که از بال رفتن ناتوان شود. رها کردن افسار شهوات و رفتن به دنبال آن، نیروی ذخیره شده را بتدریج تمام کرده توان لازم را برای صعود، باقی نمیگذارد، افزون بر آن، انسان را به آنچنان درجهای از ادراک و احساس و رفتار تنزل میدهد که هیچ قابل بهسازی و صعود نیست و در بالا رفتن او را همراهی نمیکند. بویژه اگر بداند بالا رفتن از سطح حیوانی زندگی، بندی است بر پای لذّات پست و بازدارندهی انسان از بهرههای بیارزش غیرانسانی، بیشتر در فساد و پست کردن انسان، با تحلیل نیروهای ذخیرهی آن، میکوشد!
انسان جانشین خدا در زمین است. قدرت مثبت فعال با ارادهای است که با اجازهی پروردگار خود قدرت انشا و ایجاد دارد. اگر کوشش خود را برای به ثمر رسانیدن خواستههای حیوانی و محرکهای پست بکار برد، چگونه میتواند سرشت واقعی انسانی خود را تحقق بخشد؟ چگونه میتواند این خلافت و جانشینی را عملی کند؟ چگونه میتواند تمدن و افکار را بیافریند؟ چگونه زمین را آبادان کند؟ چگونه میتواند آن حق و عدالت ازلی از ذات خداگرفته را برپا دارد و بهاجرا درآورد؟ چگونه میتواند سنت و قانون ازلی خدا را که در ذات خلقت آسمانها و زمین و زندگی است، در زمین به اجرا در آورد؟
انسان (مشتی خاک زمین و دمی از روح خدا) اگر خود را بر روی زمین جاودانه پندارد، و از هوای نفس خویش استفاده کرده خود را بهزمین بچسباند و بندهی شهوات خود شود، هرگز نخواهد توانست موجودیت خود را به تمام و کمال تحقق بخشد.
بهدلایل گفته شده، اسلام، انسان را آنچنان به خود نمیگذارد که با قبول بندگی شهوتها و فرو رفتن در آنها خود را بهجایی برساند که دیگر نتواند مالک نفس خود شود و قیدی بر آن زند، بلکه اسلام، نفس انسان را کنترل کرده، تهذیب و پاک میکند، اما آن را نمیکوبد. با سرکوبی و پایمال کردن نمیتوان چیزی را اصلاح کرد. سرکوبی، با فکر و راه و روش زندگی اسلام منافات دارد. نگرش و روش اسلام، توجه به تمام ویژگیها و مجموعهی نیروهای بشر با همهی موجودیت آن و به خدمت واداشتن جمیع آنها برای به ثمر رسانیدن هدفهای زندگی است.
نگرش و راه و روش اسلام، احترام به تمام نیروهای بشری است تا آنجا که وظیفهی خود را بر اساس سرشت فطری خدا آفریده، انجام میدهند.
در پرتو این راه و روش و نگرش، دیگر میدانی برای سرکوبی و جایی برای مبارزه با نیروها و استعدادهای بشری وجود ندارد.
چگونه میتواند چیزی را سرکوب کند که بدان نیازمند است؟ میل به خوردن را چگونه و چرا بکوبد؟ در صورتی که برای مبارزه در راه خدا احتیاج به بدنی قوی و استوار دارد تا بتواند این هدف را برآوده کند.
برای انتشار نگرش درست و سالم خود به فرزندانی نیاز دارد که آنها را در همهی نقاط زمین بپرا کنند، پس چرا شهوت جنسی خود را متوقف کنند؟
برای کار و تولیدی که بدانوسیله میخواهد وظیفهی خلافتش را تحقق رساند و زمین را آباد کند، به انسانهای از نوع خود نیاز دارد که در این مهم او را یاوری کنند. پس چگونه چنین انسان دوستی و حب نوع را در خود بکشد؟
برای انداختن حس جنگجویی خونخوران، به نیروی جنگاوری نیازمند است، نمیتواند این حس را سرکوب کند، زیرا پیوسته با قوای شر در جهان باید مبارزه کرد تا شکست آنها بیانجامد.
به تمام نیروهای انسانی خود احتیاج دارد تا زنده بماند و برای زنده ماندن، هیچیک از این استعدادها و نیروها را نمیتواند سرکوب کند.
هرگز! اسلام نه نیروها را سرکوب و نه ریشهکن میکند. زیرا نه با گوشهنشینی و نه با غارنشینی و رهبانیت موافق است، زندگی عملی واقعی را ترک نمیکند در احلام و رؤیاها بسر برد، بلکه هر یک از این نیروها را تقویت و تغذیه کرده سخت اصرار دارد همهی آنها برای همیشه سرزنده و فعال و سرگرم بکار خود باشند.
هیچ جزئی از اجزای حیات بشری را بیسرپرست و نگهدارنده و مهار کننده باقی نمیگذارد، زیرا فطرت و سرشت انسان فاسد میشود.
«ضبط» و مهار نیرو سرکوبی نیست، ظاهراً هر دو از نظر پیشگیری از پیدایش آنها، همانند است، اما یکی نیست.
فروید که تمام زندگی خود را در گفتگوی از سرکوب کردن و عقدههای روانی فنا کرده است و آنچنان در این خیال خود فرو رفته که هر جلوگیری و کنترلی از میل و رغبت را سرکوبی و موجب اضطراب دانسته است، در کتاب «سه گفتار در بارهی نظریهی جنسی» خود میگوید: «(سرکوبی ناخودآگاه) با خودداری از اعمال غریزی متفاوت است، و این کار صرفاً به شیوهی اجرا بستگی دارد».
آری، سرکوفتن با خودداری کردن از انجام اعمال غریزی متفاوت است، زیرا خودداری، آگاهانه و با هدف است، اما سر کوفتن، پلید دانستن و ناخوش داشتن انگیزههای غریزی و به رسمیت نشناختن اهمیت آنها است.
این موضوع در اسلام اصلا دیده نمیشود. نظر اسلام را در بارهی این محرکهای فطری دیدیم که آنها را امور واقعی زندگی و زینتبخش حیات انسان میداند، بلکه از این بالاتر مردم را بهسوی آنها دعوت میکند و از این نیز بالاتر در انجام و اعمال آنها برای مردم قائل به اجر و پاداشی است!
کنترل و خودداری، عمل آگاهانهی دیگر است که با درک اینکه غریزهها بهطور ذاتی پلید نیستند و نباید بر آنها سخت گرفت، و چون دریافتیم که تنها سختگیری بر وجود آنها، بلکه سختگیری به انجام وظیفه و حتی مقداری از انجام وظیفهی آنها نیز درست نیستند؛ زیرا سختگیری و در فشار قرار دادن آنها موجب پلیدی آنها میشود، باید حفظ موجودیت فردی و اجتماعی آنها را وظیفهی خود دانسته از هدر رفتن و نابودی آنها جلوگیری کنیم.
من چون احساس گرسنگی کردم، باید بخورم، این خوردن حق من است، میل به طعام عیب ندارد، گرسنه شدن و خوردن مرا از مرتبهی انسانیت پایین نمیآورد، و احترام مردم را نسبت به من نمیکاهد.
اما این گفته بدان معنا نیست که آنقدر بخورم تا دچار مرض پرخوری و سوءهاضمه شوم، زیرا پرخور نیز معده را مریض و تباه میکند و خود را بهرنج و زحمت میاندازد، و آنگاه دچار چنان گرسنگی خواهم شد که هر چه بخورم سیر نمیشوم.
این گفته نه بدان معنا است که مانند قطحیزدگان دو دستم را در خوراکی فروکرده همه چیز را یکباره ببلعم. این کار حیوان است نه انسان و من انسان هستم. حیوان محکوم است غرایز خویش است، نه میتواند آنها را به دلخواه خود تغییر دهد و نه میتواند جز رفتار غریزی عمل دیگری مرتکب شود، اما من توانایی این کار را دارم. میتوانم اوقات را به تأخیر اندازم و یا اگر نیاز مرا مجبور به کاری کرد و نخواستم آن را انجام دهم، از فرمانش سرپیچی کنم. هر نوع رفتاری را میتوانم پیشهی خود سازم؛ مانند حیوانات خوراکی را یکباره فرو برم. و یا مانند انسانی با تربیت و متأدب به آداب، به بهترین وجهی غذا خورم.
خوردن در هنگام گرسنگی به معنای این نیست که بدزدم و بخورم. این کار حرام و ناروا است. از مال خود میخورم از آنچه که خدا بر من حلال کرده میخورم، برای سیر شدن، به مال دیگران دستدرازی و تجاوز نمیکنم. خیانت و تقلب روا نمیدارم، از مال دیگران و از مالی که خدا حرام کرده و از کسبهای ناروا و ننگین استفاده نمیکنم.
معنای آن خوار کردن خود و پست کردن کرامت انسانی برای خوردن نیست. تا نیروی خودداری کردن از هواهای حیوانی نفس در من هست، برای سیر کردن خود نه خواری پیشه میکنم، نه به هر پستی تن داده و نه برای لقمهی نانی، دورویی و نیرنگ بکار میبرم. در همان هنگامی که خوراکی میجویم در جستجوی کرامت انسانی نیز هستم.
این گفته نه بدان معنا است که برای خوردن زندگی کنم، زیرا زندگی دارای هدفهای عالی دیگری است که بیش از آن سزاوار تحقق هستند. خوردن بهطور ذاتی هدف نیست، وسیلهای رسیدن به هدف وسیلهی حفظ حیات است. باید بهیاد داشته باشیم که خوردن وسیله است. وسیله را تبدیل به هدف نکنم، تمام همت خود را در خورد و خوراک و تفنن در خوراکی و لذت بردن بدان صرف نکرده، نپندارم که تنها سرگرمی زندگی و امر مهم آن خوردن است.
مقصود از این گفته این نیست که تنها خود بخورم و محرومان را به یاد فراموشی سپرم، زیرا آنان در انسانیت با من برادر هستند، در سختیها و خوشیها همه شریک و در خیر مشترک نیز باید یکسان سودمند شویم. گرچه خوردنی را از مال حلال خود تهیه کردهام، اما اگر گرسنگانی در پیرامون من محروم از نعمتها زندگی کنند نمیتوانم آن را حلال بدانم، هنگامی حلال و گوارا است که بخشی از آن را خود بخورم و بخشی را نیز به گرسنگان دهم تا با من بخورند.
اگر این گفتگو یکبار با آگاهی و دقت میان انسان و نفسش جریان یافت، دیگر برای او عادت شده، خودبهخود با همین نگرش کارهای خود را انجام دهد. تمام این نکتهها «مهارکننده»ای برای شهوت خوردن هستند و هیچیک از اینها «کوبنده» نیستند که خوردن را یکباره تحریم کنند!
اگر این جریان، آگاهانه و بهدلیل عادت، میان انسان و نفس او برقرار شد، هرگز لذت خوردن بر او تباه نمیشود. کدامیک از این امور بازدارنده، عیش انسان را منغض میکند؟! کدامیک لذت را از انسان سلب میکند؟ نه تنها لذتهایش را از او نمیگیرد، بلکه لذتهای تازهای نیز بدو میدهد که پیش از این نداشته است. لذت خوردن صرفاً یک لذت حسی «شیمیایی» عصبی مادی است... اما با توجه بدان امور و اعمال آنها، لذت نفسانی و روانی نیز بدان افزوده میشود. والاتر و برتر از لذت بردن از مزهی طعام و چشیدن لب و دهان و مانند حیوانات دو دستی به خوردن مشغول شدن، احساس انسانیت میکند! و لذت درک با اختیار و آزادی و بهجای دست بسته محکوم غرایز شدن، با ارده و اختیار در آن تصرف کردن نیز بدان افزوده میشود. این اختیار، انسان را آگاه از موجودیت و سرشت انسانی خود میکند. درک میکند که وجود دارد. هرچه احساس اختیار کند، به همان اندازه احساس وحود میکند و اگر خود را در وجدان با دیگر افراد همنوع خود شریک دید، با لذت او افزوده میشود. اگر احساس کند که با کسب طعام پاکیزه و حلال و پرداخت زکات خود برای خدا، خود را پاکیزه میکند، در مملکت گسترده و فرمانروایی او زندگی میکند، خواهان جلب رضای او است، لذت و بهرهمندی روانی دو برابر میشود.
به تمام این لذتهای نفسانی و روانی، افزون بر لذّات محسوس مادی، بهطور کامل توجه کن و ببین کدام شخص است که این نعمتهای ممتد بینهایت را رها کند و برای همیشه خود را به گل بچسباند و به لذتهای حیوانی سرگرم کند؟!
در بارۀ امور جنسی نیز کار چنین است. اگر انسان به خود بگوید:
من در اعماق نفس خود به جنس مخالف علاقه دارم، بشدت مایل به دیدار یکی از آنان و آمیزش و رابطه با او هستم و مایلم چنان با هم متحد شویم که بهصورت شخص واحد جدانشدنی درآییم، بهطور ذاتی هیچ عیبی ندارد و بد نیست. این احساس فطری است و خدا بشر را با این احساس خلق کرده است. هر مرد و زنی به این میل و علاقهی قلبی نسبت به یکدیگر توجه دارد و برای تحقق بخشیدن به هدف زندگی و حفظ نوع بر روی زمین، ناچار به درک این احساس است. ترکیبات طبیعی جسم انسان این وظیفه را هشدار میدهد. تمام وظایف طبیعی جسمانی زیستشناسی و فعل و انفعالات شیمیایی بدن به گونهای اکمل خود، بدین وظیفهی آمیزش و برخورد دو زوج اقدام میکنند تا نسلهای جدیدی را تولید کنند، و این تولید بدون آمیزش ممکن نخواهد بود.
هنگامی انسان به راههای سالم فطرت و طبیعت انسانی خود قدم گذاشته با آن همگام خواهد شد که این میل جنسی را احساس کند، وگرنه سرشت او بیمار و شخصی غیرطبیعی است.
اما معنی این علاقه و میل، اندیشیدن دائم در بارهی مسائل جنسی و شغل همیشگی قرار دادن آن نیست. مقصود این نیست که تمام همت خود را بر روی همین مسئله متمرکز کنیم، زندگی منحصر به امور جنسی نیست و هدف آن نیز فقط همین نیست. وظایف و امور مهم دیگری در برابر من و همهی مردم قرار دارد که باید انجام دهیم. وظیفهی من دانش اندوختن، کار کردن است تا به امور تولیدی کمک کرده باشم، وظیفهی من اندیشیدن در بارهی امور اجتماعی و به فکر امور مردم بودن است، ببینیم آیا اجتماع من راه صحیح انسانی خود را دنبال میکند و یا از آن منحرف شده است، در صورت انحراف از راه صحیح، دلیل انحراف آن چیست. بر من واجب است برای برگرداندن آن از راه انحرافی به راه راست به پا خیزم. مردم را بهخوبیها تشویق کردن و از بدیها بازداشتن، وظیفهی من است. ممکن است در راه امر به معروف و نهی از منکر آزار و اذیتی از سوی بدخواهان انسانیت به من برسد، وظیفه دارم خود را در برابر این آزار و اذیتها مجهز کنم و در مقابل بدخواهان و دشمنان بشر پایداری کنم و استقامت ورزم و تا وظیفهی انسانی خود را انجام ندادهام از پای ننشینم. وظیفه دارم برای راهنمایی مردم به راه حق به طور مثبت قیام کنم، بهترین راه راهنمایی مثبت مردم، سرمشق شدن است. نمونهی خوبی و سرمشق مردم برای اقدام به حق گردم وگرنه کسی برای گفتههای من ارزش قائل نیست، اگر بخواهم مردم را از فرو رفتن در شهوات منع کرده و بگویم دلیل تباهی و فساد آنها توجه بیش از حد به شهوات است، خود نباید بیش از اندازه به شهوات رو بیاورم و در آن فرو روم. باید نمونهای از کسانی باشم که مطیع شهوت نیستند.
منظور از برآوردن نیاز جنسی این نیست که دختری را بربایم تا میل جنسی خود را او دفع کنم. این دختر مال من نیست. تا بر اساس شأن خود و شأن او با هم ازدواج نکردهایم، نمیتوانم او را مال خود بدانم همانگونه که خود حیثیت و آبرو دارم باید برای او نیز حیثیت و آبرو قائل باشم، همچنانکه دوست دارم آبرویم پاک و ناآلوده بماند، باید حافظ آبروی آن دختر نیز باشم و دامن پاک او را آلوده کنم. همچنان که اگر همسری داشته باشم دوست دارم پاک باشد، فقط برای من باشد، جسم و روحش فقط به من تعلق داشته باشد، این دختر نیز باید کاملاً برای همسر آیندهاش پاک بماند و فقط برای او باشد.
اگرچه او راضی باشد من میل جنسی خود را با او برآورم و به من اجازهی این کار را بدهد، باز هم فرق نمیکند! من چنین حقی ندارم! او مانند نگهبانی است که مال مردم را حفاظت میکند، اگر به من اجازه داد، مانند این است که دزد را دعوت کرده مال مردم را ببرد! هرگز نمیتواند به دزد حق بدهد آن مال را ببرد، زیرا مال او نیست، نگهبان مال مردم است! این دختر نیز نگهبان آبرو و ناموش خویش است نمیتواند به دلخواه در آن تصرف کند و برای تصرف آن نمیتواند از دیگران دعوت کند! زیرا تنها آبروی او نیست! آبروی او، آبروی پدر و مادر، آبروی خانواده و سرانجام آبروی جامعهی اوست، آبروی انسانیت است! آبرویی است که خداوند با اطمینان به بشر، بدو سپرده است، شایسته است امانت را به همان صورتی که دریافت کرده به صاحب امانت برگرداند، پاک و کامل و دست نخورده آن را تسلیم کند. فقط به همان اندازه حق تصرف در آن را دارد که صاحب حق تصریح کرده است.
معنای برآوردن میل جنسی آن نیست که در حس و اندیشه و اوهام خود، امور جنسی را به صورت بدن سرگشتهی صرفاً مادی سر تا پا شهوتی نقش ببندم، زیرا من تنها بدن نیستم، در یک لحظه از زندگیم، بدن بیعقل و تن بیروان نیستم، همیشه و در هر لحظه وجود من مرکب از بدن و عقل و روان است. از هم جدا نمیشوند. بنابراین، احساسات جنسی من نیز جزئی از وجود من است، پارهای از موجودیت من به تمامی است، باید از این نظر نیز برای نوع بشر بر فطرت سالم و راه درست باشم. احساسات جنسی من باید همهی سرشت و وجود، و همهی شعور و ادراکم را فراگیرد. باید با میل جسمانی و تپش قلب و آرامش روان همراه، و خلاصه یکپارچه عاطفه باشد. باید چنان میل و رغبتی باشد که نتیجهی آن دوستی، مهربانی، عطوفت، تفاهم مشترک، آمیزش و اختلاط روحی و برخورد و تماسی شود که سرشت و ذات انسان را به مراتب عالی و رفیع برساند. هرگز نباید اگر در اختیار من قرار گرفت، در تاریکی آن را بدزدم و یا از نگهبانی بدزدم که اختیار تصرف در آن را ندارد!
در لحظاتی میپندارم که ربودن ناموس دیگران و در نتیجه از خود بیخود شدن، سرشت مرا تحقق میبخشد، و وهم پندارم چنین حکم میکند که بدینوسیله من به آرمان خود میرسم. اما این تخیلات و توهمات هنگامی پیش میآید که آن میل جنسی به حرکت درآمده بر احساسات و ادراک من چیره شده است، برای درک واقعیت مطلب باید در ساعتی بدان بنگرم که میل جنسی در من بیدار نیست. و یا در وضع شخص دیگری که دچار این حالت خلسه شده است بیندیشم و خود را در این باره دریابم. اگر آن شخص گفت کار من و ربودن و دست یازیدن من به ناموس دیگران کار درستی است و یک عمل مترقیانه، او را تأیید میکنم و یا خیر؟ آیا اگر آن شخص نسبت به یکی از افراد خانوادهی من این کار را کرده باشد از او میپذیرم؟
خیر هرگز چنین نیست! معنای احساس جنسی بدین کارها ربطی ندارد. باید ندای این میل فطری را بهگونهای انسانی اجابت کنم. به گونهی انسانی که صاحب امتیاز کارهای خود بوده راهش را به آزادی و اختیار برمیگزیند، نه به گونهی حیوانی که مالک کارها و صاحباختیار اعمال و گزینش وسیله نبوده، جز غرایز فطری و امیالی را که اعمال زیستی و جسمانی و فعل و انفعالات شیمیایی بدن چیز دیگری را پیروی نمیکند و محکوم آنها است، زیرا حیوان جسدی است بدون خرد و شهوتی بیروح...
من بشدت نسبت به شخصی معینی اظهار تمایل میکنم، از قیافهی او خوشم آمده، رخسار او مرا به تحسین و شگفتی وامیدارد، رفتار و کردار او دوستداشتنی است. از اخلاق او در شگفتم. روان تشنهام در کنار فرات وجود او آسودگی مییابد. ندایی مخفیانه به من بانگ میزند این همان کسی است که وجود تو را کامل میکند. این زن همان «نیمه و پارهی» مکمل موجودیت تو است. این میان جان مرا سخت بهحرکت میاندازد، نه خواب زودگذر و نه خیال بیپایهای است. در بیداری و هوشیاری او را میخواهم، تردیدی در آن ندارم.
ذهن و خاطر من خواستار همزیستی با دختری است که باید با او زندگی کنم، پس باید این فکر را عملی کنم. نخست باید از نخستین صاحب اجازهای که مالک آن امانت است اجازه بگیرم. در دل خود از خدا اجازه میخواهم. به خدا روی آورده توفیق خود را برای این کار و بر آنچه که موجب رضای او است میخواهم. با در نظر داشتن پروردگار خود، به جانب اهل و خانوادهی او روی میآورم تا او را خواستگاری کرده در این باره با آنان تفاهم و چنان رفتار شایستهای کنم که احساسات قلبی من در ضمیر و قلب و جان او نیز جایگزین شود، همانگونه که رفتار او مرا به شگفتی انداخته رفتار من نیز موجب شگفتی و تحسین او شود، و به من میل کند. مردی باشم به تمام معنا مرد و خلاصه چنان شخصی باشم که آن دختر نسبت به من احساس اطمینان و وثوق کند.
و یا اگر وسیلهی زندگانی من فراهم نیست، صبر کنم تا خداوند گشایشی در کارم دهد و اکنون فکر خود را متوجه عملی کنم که مرا به هدفهای دیگر حیات میرساند و متوجه هدفهای دیگری شوم که برای رسیدن به آنها کوشش بیشتری لازم دارد [۴۸].
اگر هماکنون و یا در آینده موفق به ازدواج با دختری شدم که به یکدیگر تمایل و تفاهم داریم، از آن لذت حلالی که خداوند مباح فرموده است، بهرهمند میشویم.
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦﴾ [المؤمنون: ۱-۶].
«مؤمنان رستگار شدهان، آن کسانی که در نماز خشوع دارند، و کسانی که از گفتار بیهوده رویگردان هستند، و آنان که به پرداخت زکات مال خود اقدام میکنند، و آنان که تمایلات و نشانههای جنسی خود را در اختیار خود دارند. مگر برای همسران خود و یا کنیزان ملکی متصرفی آنان که در مباشرت با آنان هیچ سرزنشی بر آنان روا نیست».
در حال پاکی و از راه حلال میتوانیم یک جسم و یک روح شویم و چنان امتزاج و وحدانیتی پیدا شود که هیچیک احساس جدایی نکنیم، ندانیم از کجا به هم پیوستهایم و سرنوشتمان به کجا منتهی میشود. باید احساس ذات واحدی داشته باشیم که اجزای وجودمان بهیکدیگر آمیخته است. در این صورت است که احساس آرام وجدان میکنم. زیرا با قلب پاک و روان بیشائبه بدو دست یافتهام، از تمام لذّات جنسی یکدیگر برخوردار میشویم، اما این لذت جسمانی مربوط به یک جسم بیروح خشک نیست، عطوفتهای قلبی و آمیزشهای روان نیز با آن درآمیزد، و دامنهی علاقهی قلبیم بسی گستردهتر از علاقهی ظاهری جسم است. حتی در هنگام وصال جسمانی نیز هیجانات روان، و علاقههای نفسی چیرگی دارد. این محبتهای قلبی و علاقههای روانی چنان حظ و نصیبی به جسم و جان، و آرامشی به اعصابم میبخشد که لذّات حسی هرگز بدانها نمیرسد.
این موضوع جنس، از نظر اسلام، نه سرکوبی است نه پلید شمردن آن، بلکه لذتی است کامل و فطری و همهجانبه، لذت و تمتعی محسوس که حیوان آن را در نمییابد، اما انسان قدر آن را میشناسد!
تمام کششهای فطری، از نظر اسلام چنین است.
اسلام هیچ نیروی فطری را سرکوب نمیکند، زیرا نمیخواهد آنها را بکشد. برای رشد کامل انسان، به همهی نیروها نیازمند است، نیازمند موجود سالم، قوی، فیاض و متحرکی است که بتواند بار زندگی را به راحتی تحمل کند. دارای رسالتی است که برای اجرا و تبلیغ آن رسالت نیازمند قدرت است. قدرت برای اجرای حق و عدل، قدرت برای ساختن و آبادان کردن، قدرت برای بر دوش گرفتن و به منزل رسانیدن امانتی که برعهده دارد، قدرت برای عمل به مقتضیات زندگی، قدرت برای مبارزه در راه خدا و سرانجام قدرت برای میل داشتن به زندگی.
عملاً ثابت شده تا کسی به زندگی علاقه نداشته باشد حاضر به مبارزه در راه حق نیست!
اگر بگوییم: مجاهدین حقیقی ترک علایق دنیوی کرده بدان میلی نداشتهاند، ظاهراً دچار تناقض شدهایم، اما این حقیقتی است و هیچ تردیدی نیز در آن نیست! زیرا هنگامی که حب حیات و حرص به بهرهی دنیوی بر انسان چیره شود، همت خود را صرف جهاد در راه امور غیرحقیقی و سایههای حقیقت میکند، زیرا مبارزه در راه حق انسان را از بهرهها محروم میکند.
اما حقیقت این است که اگر کسی احساس کرد انگیزهی مال دوستی در وجود او ضعیف شده، از بهرههای زمینی رویگردان است، به اصلاح باطل و احقاق حق و جهاد در راه حق نمیپردازد، زیرا همهی امور در نظر او یکسان است، حق و باطل برای او یکسان است. میل او نسبت به هر چیز ضعیف است، و نسبت به همه چیز بیتوجه و بیتفاوت است! به همه چیز با نظر بیاعتنایی نگاه میکند!
آن ترک دنیا و زهدی که مجاهدان حقیقی داشتند و صفت بارز آنان بهشمار میرفت، با رهبانیت و ترک دنیا و گوشهگیری محض از زندگی کاملاً اختلاف داشت. بدون استثنا تمام این مجاهدان دارای میلی جوشان و حیوانی و فیاض بودند. با وجود این، از سطح وجود حیوانی خود بالاتر رفته از بهرههای زندگی کناره میجستند! با قدرت سهمناک تمایلات و خواستهای جوشان و حیوانی فیاض خود را ضبط و مهار میکردند. علیه باطل جنگیده به جهاد و مبارزهی در راه حق رهسپار میشدند.
این زهد نشان قدرت نفسانی است، نه ترک دنیا بر اساس بیقیدی!
اصل، همان قدرت است. تمکن همان است. میل جوشان در هر چیز همان قدرت است. در میان انواع توانها، قدرت برخورداری است که میل استوار و قوی پارسایان را تحکیم میبخشد، مرتبت انسانی آنها را بالا میبرد، و بدانوسیله زمام نفس خود را محکم در اختیار میگیرند.
بدین ترتیب ما گوشهای از شخصیت رسول خدا ج، و گوشهای از نگرش اسلامی را میفهمیم.
رسول خدا جبه زندگی علاقه داشت، به اجرای همهی جوانب و امور زندگی قدرت کافی داشت، و هر یک از میلهای خود را نیز با جدیت دنبال میکرد. چنان راه میرفت که گویی از زمین کنده میشود، با میل و رغبت غذا میخورد، با تمام قدرت و تمکن پیوسته اعمال جنسی خود را ادامه میداد و مواظب آن نیز بود و بر آن ممارست داشت. دارای نفسی فیاض بود، دارای موجودیتی بود با انگیزههای جوشان و زنده، نیرو و استعدادی با منابع سرشار که با تمام قدرت، در همهی جوانب زندگی، وظیفهی خود را انجام میدادند. در عین حال جنگجوی قوی و مجاهدی نیرومند بود، از هر چه موجب انصراف او از جهاد بود، خودداری میکرد.
موجودی متکامل بود. در عین اینکه خود را از هر چه دلش میخواست باز میداشت و با قدرت تمام از هواهای درونش جلوگیری میکرد، در هر جهتی از جهات زندگی نیز با اصرار و قدرت و آزادی کامل به بهرهبرداری میپرداخت. آزادی همین است، آزادی حقیقی، حریّتی که نمایانندهی آزادی میل و اراده و در اختیار داشتن قدرت، خودداری و ضبط نفس است. میل و رغبت، زمامدار و صاحب اختیار چنین کسی نمیشود که به هر سو دلش خواست او را ببرد، بلکه مطیع او است، خودداری کردن و ضبط نفس، در این صورت، موجب مرگ و نابودی و خواری و بیقیدی و بیاعتنایی به دنیا نمیشود.
این است روش تربیت نفسانی اسلام. رغبتها و تمایلات درونی را آنچنان سرکوب نمیکند که حیوانیت آن بمیرد، نیروهای آن پراکنده شود و موجودیت آن خراب شود تا نه عملی، نه تولیدی کنند و نه آبادانی در زمین بهوجود آورند که زندگی پیشرفت کند. در عین حال میلها را نیز بدون کنترل رها نمیکند، زیرا اگر هیچ مانع و سدی در برابر آنها نباشد، خود را ضایع و آنها را در زندگی حیوانی صرف میکند و انسان را به سطح حیوان فرود میآورد.
وسیلهی این کار همان قدرت «مهار و خودداری» است.
اسلام از زمان کودکی انسان به تربیت قدرت «مهارت کننده و نگهدارنده» اقدام کرده آن را رشد میدهد.
از بدو کودکی، با در نظر گرفتن معیار و مقیاس اطفال، آنان را به عاداتی وادار میکند که مهار کنندهی رفتار آنها باشد و آنان را به خودداری کردن از پارهای هوا و هوسهای متجاوز از حد آموخته میکند. با سختگیری به این نتیجه نمیرسد، زیرا هدف اسلام از این کار انتقام از کودک نیست، نمیخواهد برای پختن و رسیده کردن، او را در حرارت آتش کباب کند و بپزد! وسیلهی اسلام برای این کار محبت است! آتش محبتی که در خانواده اعمال میشود و آن محبتی که پدر و مادر را با کودکان پیوند میدهد.
برای ارشاد کودک، نصیحت نرم با مدارا و در عین حال عاقبتاندیشانه اختیار میکند که در دل نفوذ کرده، در اعماق جان جایگزین گردد. به کیفر رسانیدن، نخستین راه جلوگیری نیست! بلکه وسیلهای احتیاطی است و در هنگامی بکار میرود که نه الگو قرار دادن بزرگتران فایده بخشد و نه نصیحت و نه هنگامی که کاشتن درخت دستی میان پدر و مادر و کودکان، در زمین دل او، به ثمر میرسد. رسول بزرگوار جفرمود: «بچههای خود را از هفت سالگی وادار به نماز خواندن کنید، اگر تا سن دهسالگی با نصیحت و محبت و محبت وادار نشدند، برای نماز آنان را بزنید» [۴٩]. نه تعلیم را با چوب آغاز میکنند و نه تربیت را با تنبیه. در این میان زمان طولانی و درازی برای کاشتن و نشانیدن این عادت پسندیده، یعنی عادت به خواندن نماز در دل آنان هست. در این زمان طولانی، نخست با محبت آغاز میکنند، سپس خانواده سرمشق این عمل برای اطفال خود خواهد بود، اگر وادار نشد، او را نصیحت میکنند و در عین حال از گفتار نرم و مدارای با او و بیان آیندهی سعادتمند این کار نیز خودداری نمیکنند ... اگر هیچکدام مؤثر نشد و بر او اثر نکرد، چارهای جز اعمال اندکی شدت عمل برای درست کردن سرشت نیست، اما اینشدت عمل نه آنچنان است که سرشت و موجودیت انسان را فاسد کند. پیغمبر اکرم جدختران و دخترزادگان خود را تربیت کرد، بدون اینکه هرگز هیچیک از آنان را زده باشد. در راه تربیت آنها جز محبت و ارشاد چیز دیگری بکار نبرد، خود، سرمشق و نمونهی کاملی برای آنان بود، محبتی میکرد که آیندهی سعادتمندی را بدانان نوید میداد. پیغمبر اکرم جنه تنها برای فرزندان خود، بلکه برای همهی مسلمانان، در تمام شئون زندگی، سرمشق و نمونهی کامل بود.
نماز ضابطهای است برای کار معین بر اساس برنامه و در وقت معینی که عادت کردن به این امر، از وسایل نگهداری نفس است. همچنین نماز انسان را عادت میدهد که در وقت معینی خود را به کاری ملزم کند. افزون بر اینکه خشوع و طهارت و نظارت و مراقبت به برخی از کارها و رعایت چیزهایی در نماز لازم است ـ که هر یک خود ضابطهای هستند که نفس را به ضبط شهوات و مهار امیال و رغبتها عادت میدهند ـ نماز نیز یکی از وسایل نگهداری و مهار است.
از میان عبادتها، روزه، بویژه یک عمل ضبط و امساک قوی فعالی است که به روشنی یکی از وسایل اسلام را برای تربیت از راه مهار و تربیت نفس، مینمایاند. انسان در حال روزه به اختیار و با اراده از بسیاری از لذتهای جایز و مباح خودداری و با جدیت و قدرت عادت میکند که بر امیال و هوسهای خود چیرگی یابد و با این چیرگی، موجودیت و سرشت انسانی خود را تحقق میبخشد.
در حقیقت هر عبادتی برای ضبط و مهار یکی از شهوات است. برای نفس عادتی است که ادراکات و رفتار خود را مهار کند و میان راههای گوناگون راه حق و نیکی و اخلاص را برگزیند.
اسلام تا وسایل مهار نفس را مهیا نکند و در اختیار انسان نگذارد آن را واجب نمیکند! هرگز بدون وسیله چنین نمیکند! از آنجا که قدرت مهار نفس، یک قدرت اصیل بشری و موجود در سرشت او است، آن را بر بشر واجب ساخته است.
ژولیان هکسلی [۵۰]نویسندهی بیدینی که هیچ سخنی در بارهی ایمان به خدا و تعظیم مفاهیم دینی از او برجا نمانده است، در فصل: «یکتایی انسان» از کتاب خود با عنوان «انسان در جهان نو» میگوید:
«نباید فراموش کنیم که تفاوت انسان و حیوان از نظر عقل، بسیار بیش از آن اندازه است که مردم عادی میپندارند، همهی ما از قدرت غریزه در حشرات آگاه هستیم. اما حشره قدرت پیدا کردن راه نوی را برای زندگی خود ندارند. پستانداران نیز محکوم غرازی خود بوده در این باره برتری بر حشرات ندارند. و حال آنکه تفکر انسان (حتی هنگامی که به طور عادی و یا در هوشیاری و یا اشتباه نیز به کار مشغول باشد) دارای اهمیت فوقالعادهای است. حیوانات دارای یک رفتار محدود غریزی معینی هستند و از چارچوب تنگ آن نمیتوانند خود را خارج کنند، اما انسان در رفتار خود آزادی نسبی دارد، و در معاملات و گرفتن و دادن بهطور یکسان آزاد است. افزون بر این، دارای نرمش و انعطاف فوقالعادهای است که دارای نتایج روانشناسی دیگری است، اما این نتایج را فلاسفهی عقلی نادیده میگیرند. و انسان در این خوی انعطاف و سازش، در میان تمام موجودات یگانه است، در واقع این نرمش، برای مثال، وجود انسان را به جایی میرساند که موجودی زنده و یگانه میشود، موجودی که ناچار است خود را در معرض کشمکشهای نفسانی قرار دهد. با وجود این نظریات جدید زیستشناسی، در وجود انسان، دستگاههایی برای کاهش این کشمکشها و رساندن آنها به حداقل، دیده است. این دستگاهها را روانشناسان سرکوبی و برکندن و مینامند ...» [۵۱].
همین دستگاههای زیستشناسی (بهقول هکسلی) هستند که انسان را از حیوان متمایز و به او کمک میکنند که رفتار و واکنشهای غریزی خود را مهار و با آزادی نسبی (به گونهای که حیوان توانایی آن را ندارد) آنها را به هر جهت که دلش خواست بکشاند.
اسلام، همانگونه که دیگر نیروهای انسان را بهخدمت میگیرد، از این نیروی مهارگر نیز برای پرورش جان و بالا بردن نفس و تحقق بخشیدن به موجودیت عالی انسان، استفاده میکند و آن را بکار وا میدارد.
و برای این کار وسایل بیشماری دارد:
همچنانکه پیش از این گفتیم، اسلام برای دستیابی بدین هدف، قلب بشر را بهخدا و پروا داشتن از خدا پیوند داده، به او میآموزد در هر کار و ادراک و فکری خدا را مراقب خود بداند و خواهان عطوفت و رضایت و خشنودی او باشد. این کار با وجود اینکه سرکوبی نیست، از بزرگترین مهارکنندگان و بازدارندگان نفس سرکش از سرکشی است. دل را سرکوب نمیکند، زیرا خدایی که به قلب مرتبط است، بهرههای زندگی را جایز شمرده بشر را به کسب آن تشویق میکند: ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾ [۵۲][الأعراف:۳۲]. خدا جز نظافت و پاکی و طهارت چیزی برای انسان نمیخواهد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾ [۵۳] [البقرة: ۲۲۲].
اسلام، دل را به آخرت و زندگانی جاویدان نیز راهنمایی میکند.. ایمان به آخرت چنان ایمان حقیقی زندهای است که در قلب رسوخ کرده، موجب عجایب فراوان در نفس انسانیت شده است!
گرچه ایمان به آخرت، انسان را از بهرههای دنیا منع نمیکند، اما او را از حرص دیوانهوار نسبت به شهوات پست زمین باز میدارد زیرا اگر نیروی آزمندی احساس کند که میدان زندگی، میدان گستردهی قابل جولانی نیست، نسبت به نفس، خودکامه شده برای چپاول این بهرهها، در این فرصت کمعمر، تا پیش از مرگ، آشکارا به دشمنی و درندهخویی با جان پرداخته این دشمنی را به جایی میرساند که نفس مبتلا به جنون شود. اما چون فرصت بیکران و آرمان بیانتها باشد، اگر انسان در حقیقت ایمان پیدا کرده فرصت عمر دنیا کوتاه و محدود و کم است، و تا پایان زندگی و اندک است: ﴿قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ﴾ [النساء: ٧٧]. دنیا را پست و ناچیز شمرده از اینکه آن را بیش از حد به چنگ نیاورده است نه افسوس بیهوده میخورد و نه دچار اضطراب و دلهره و ترس میشود. با این کار دو چیز خوب را یکجا نصیب خود میکند: هم احساس او نسبت به مزه و طعم بهرههای دنیوی احساسی واقعی است، نه مانند شتابکاری که از ترس تمام شدن روزی پیش از مرگ از هر چیزی بسرعت میچشد و لذت هیچیک را هم نمیبرد، و هم در عین حال دارای اطمینان و آرامش اعصاب و راحت وجدان است. این آرامش و اطمینان خود بر لذت بهرههای زندگی میافزاید، بر لذت آن بهرهها و روزیهایی که از عقل و متانت، به آرامی چشیده و مزهی همه را بهخوبی درک کرده است.
پس مسلمان با وجود چنین ایمانی پیوسته میداند: این شهوتها، هدف و آرمانهای زندگی نیستند بهگونهای که انسان برای کسب آنها سراسر عمر خود را صرف کند و به رنج و زحمت بیفکند، بلکه تمام اینها وسایلی برای رسیدن به هدفهای عالیتر و سزاوار توجهتر هستند.
غذا وسیلهی حفظ نیروی جسمانی است: «آدم هیچ ظرفی را پر نمیکند که از شکم خود بدتر باشد، چند لقمه خوردنی برای نگهداشتن نسل فرزندان آدم کافی است» [۵۴].
امور جنسی وسیلهی انتشار نوع بشر است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١﴾ [النساء: ۱].
«ای مردم! از پروردگاری پروا گیرید که شما را از یک جان آفرید، و از همان جا جفت او را بیافرید و خلق بسیاری از زن و مرد از آن دو برانگیخت».
همچنین وسیلهی انتشار نوع ممتازی از جنس بشر است که افراد مطیع و منقاد و مؤمن بهخدا باشند:
«ازدواج کنید و (مانند خود را) زیاد کنید زیرا من در روز قیامت به شما افراد امت افتخار میکنم» [۵۵].
همچنین جنس وسیلهای برای آرامش و راحت بشر است نه برای دیوانگی و آشفتگی زندگی او:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ﴾ [الروم: ۲۱].
«و نیز از آیات خدا این است که از خود شما جفتهایی بیافرید تا به وسیلهی آنها آرامش یافته با هم انس گیرید و میان شما دوستی و مهربانی برقرار کرد».
دارایی وسیلهی ایجاد اجتماع و تحکیم پایههای آن است:
﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ ٱلَّتِي جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ قِيَٰمٗا﴾ [النساء: ۵].
«اموالی که خداوند قوام زندگی شما را بدان مقرر داشته به دست کم خردان ندهید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [التوبة: ٧۳].
«ای پیغمبر، با کفار و منافقان مبارزه کن و بر آنان سختگیر».
و پشتیبان حفظ حیات در برابر تجاوزهای گوناگون است:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [البقرة: ۱٧٩].
«ای خردمندان، برای شما در قصاص گرفتن یک نوع زندگی است».
نه برای خونریزی و تجاوز به دیگران:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠﴾ [البقرة: ۱٩۰].
«با کسانی که با شما میجنگند در راه بجنگید و تجاوز از حد نکنید که خدا تجاوزکنندگان را دوست ندارد».
اسلام فعالیتها و نیروهای حیوانی را در همهی جنبهها ارشاد میکند و همهی موجودیت انسان را در برمیگیرد، و از خلاصهشدن نیروی انسان فقط در یک جهت پیشگیری میکند «نمیگذارد فقط در راه امور جنسی صرف شود و یا در راه مال و یا خوراکی فقط که از حد مورد اطمینان خارج شده توازن را به هم بزند».
نیروی انسان را در همهی جهات از علم، عمل، بازرگانی، صنعت، کشاورزی، پیروزی و جنگ، آباد کردن زمین، ایجاد دولت، برنامهی دولت، سیاست مملکتداری، نظارت بر کارهای جامعه، امر به معروف و نهی از منکر و مانند آنها، یعنی همهی اموری که زندگی انسان را در برگرفته است، ارشاد میکند. همهی اینها چیزهایی است که زندگی را بهخود مشغول کرده آن را گسترش میدهد و هرگز نیروها را در یک جنبه گرد نمیآورد که بقیهی جوانب زندگی را خالی گذارد.
«اسلام نیروی نفسانی را در راههای عالی و والا بهکار میگیرد و از صرف تلاش انسان فقط در زمین و همهی استعدادهای او به بهرههای محسوس ظاهری پیشگیری میکند. نفس را به جهاد در راه خدا راهنمایی کرده آن را سرشار از باور کند و آنچنان آن را لبریز میکند که همهی شاخههای آن پر و سیراب شوند. باوری که در هر رشتهای از زندگی نقشهای ترسیم میکند، باوری پاکیزه، والا و بیانتها، باوری که به تحقق بخشیدن و عملی کردن آرمانهای عالی بشری در زمین اصرار داشته بشر را برمیانگیزد تا برای تحقق آن مبارزه کند. این هدف میان زن و مرد یکسان مشترک است. زیرا هر دو بشر هستند و هر دو خواهان پذیرفتن این باور و تحقق بخشیدن آن هستند. هر دو تمایل دارند این باور را با تمام پاکی و صفا و گسترهی جهانگیر آن درون جان و اندرون جهان عملی کنند» [۵۶].
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥﴾ [آل عمران: ۱٩۵].
«پس خدا دعاهای ایشان را اجابت کرد: من پروردگارم عمل هیچ مرد و زنی از شما را بیمزد نگذارم، همه از یکدیگر هستید؛ پس کسانی که مهاجرت کردند و از دیار خود اخراج شدند و در راه من رنج کشیدند و کشتند و کشته شدند، بدن تردید از بدیهای آنان درمیگذرم و گناهان آنان را میپوشانم و حتماً آنان را وارد بهشتهایی میکنم که زیر آن نهرها جاری است. این پاداشی از جانب خدا است و بهترین پاداشها نزد خدا است».
اسلام نیروهای جسمانی را نیز در راههای عالی بکار میبرد. البته این کار نه بهدلیل توبیخ بیش از حد آن نیروها است و نه به قصد سرکوبی آنها، بلکه برای نجات آن از گرفتار شدن در دام کشندهی لذتهای پست محسوس و برگردانیدن از آن راه است. به این دلیل جوانان را به اسبسواری تشویق میکند. تشویق به ورزشی میکند که (اگر به روش اسلامی برای تجهیز قوا انجام شود) هم برای تقویت بدن مفید است و هم شخصیت انسان را از محیط حس بالا میبرد و نیروی جنگاوری را به مسیری عالیتر و برتر و بهتر گرایش میدهد. دختران را به هنر خانهداری و تدبیر منزل تشویق میکند که خود ورزش و پرورش عالی است، و زن را نسبت به هنرهای زنانگی ماهر میکند و موجودیت و سرشت زنانگی او را بهگونهای پاکیزه و با ارج شکوفا میکند که برای برآوردن نیازهای جنسی به هر فساد و تباهی و راههای نادرست نیفتد. همانگونه که نیروهای جسمانی را در راههای سودمند و با ارزشی بکار میگیرند، نیروهای خاص زنانگی را نیز در راه هنرهای خاص و شایستهی آنان بکار میبرد.
اسلام هیچیک از برنامههای جامعه را به صورتی ترتیب نمیدهد که انگیزههای فطری را تا آخرین حد خود برساند و نابود کند، از این رو زیادهروی در هر امری را بهطور کامل منع میکند:
﴿وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ١٤١﴾ [الأنعام: ۱۴۱].
«و زیادهروی نکنید که او(خدا) کسانی را که زیادهروی میکنند، دوست ندارد».
زیادهروی در خوردن و نوشیدن را منع میکند.
﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ﴾ [الأعراف: ۳۱].
«بخورید و بیاشامید (اما در خوردن و آشامیدن) زیادهروی نکنید».
زیادهروی در بهرهها و تمتعها و تنپروری و رفاه را نیز منع میکند:
﴿كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَتۡرَفۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾ [المؤمنون: ۳۲].
«آنان که کافر شدند و دیدار در روز آخرت را تکذیب کردند و ما در زندگانی دنیا آنان را بهرهمند کرده بودیم...».
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّكۡرَ وَكَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٨﴾ [الفرقان: ۱٧-۱۸].
«و روزی که این مشرکان را با معبودانی که بهجای خدا پرستیدهاند به عرصهی قیامت محشور کنند به آن معبودان میگویند: آیا شما بندگان مرا از راه منحرف کردید و یا خود به راه ضلالت شتافتند؟ آنان گویند: پروردگارا، پاک و منزه باد، ما هرگز جز تو کسی را شایستهی ولایت و خداوندی خود نمیدانیم، و لکن تو این کافران و پدران آنان را به دنیا و نعمتهای آن بهرهور کردی تا آنکه در نتیجهی افراط در بهرهوری، تو و دستورهای تو را فراموش کردند، و مردمی بیچاره و بدبخت و تباه شدند».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٣٤﴾ [سبأ:۳۴].
«و ما هیچ پیغمبری را به سرزمینی نفرستادیم جز اینکه عیاشان و خوشگذرانهای آنان گفتند ما به رسالت شما کافریم و هیچ باوری به شما نداریم».
انسان را از زیادهروی در تملک و فراهم آوردن ثروت بازداشته برای استیلای بر مال حدودی معین کرده است که تجاوز از آن حد حرام است. همانگونه که رباخواری و احتکار را که در تمام عصرها از وسایل سرمایهداری و جمع ثروتهای کلان است، منع کرده است، از غصب مال مردم و دزدی و خوردن مالی که در اجارهی انسان است و مال کارگر و مزدور و تجاوز به حقوق مردم را نیز سخت بازداشته است، و چنان محل مصرف معینی برای مال واجب کرده است که مسلمان ناگزیر به آن گونه مصرف است این مصرفها برای پاک و حلال کردن مال است نه برای از بین بردن آن. زکات و صدقات و انفاق در راه خدا و انفاق به پدر و مادر و خویشاوندان و جز اینها همه، وسایل پیشگیری از زیادهروی در تملک، و برای کم کردن بخل و آز نفس است.
از اسراف در کشتن نیز منع کرده است:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا ٣٣﴾ [الإسراء: ۳۳].
«و هر کس که از روى ستم کشته شود، براى ولىّ [دم] او قدرتى مقرر داشتهایم، پس [او هم] نباید در کشتن زیاده روى کند. بىگمان او یارى شده است».
از زیادهروی در امور جنسی نیز پیشگری میکند، و برای منع رواج فساد و عوامل محرک فحشا، با معاشرت و آمیزش زن و مرد و زینتپرستی و آوازهخوانی و مطربی و داستانهای جنسی تحریککنندهی بیپرده، و هرچه موجب تشویق و تحریض مردم به زیادهروی و تجاوز از حد شود (حتی اگر مباح باشد) مبارزه میکند [۵٧].
و نیز هر جنبش و تحریک فطری و هر رنگی از انواع رفتارهای گوناگون را از زیادهروی باز میدارد.
بهدلیل این مهارها و بازداشتنها از زیادهروی است که جامعهی هماهنگ و متوازن، و انسان متعادل ایجاد میشود و روح و عقل و جسم او با هماهنگی کامل، در هر لحظه به انجام وظیفهی خود سرگرم است و همهی اینها بهدلیل محترم شمردن موجودیت جسم است، نیازهای آن را خوب شناخته و درک کردهاند. نه آن را مطرود میدانند نه مورد تحقیر و توهین قرار میدهند.
[۴۴] مرحوم عباس محمود العقاد در کتاب: «راه محمد ج» (ترجمهی العبقریه محمد) ترجمهی آقای دکتر مبشری صفحهی ۱٩۳ و ۱۴ مینویسد: همسر رسول اکرم جعایشهل، چنین گفته است: «در سفری با نبی اکرم جهمراه شدم و در آن هنگام دحترکی میان بدن بودم، پس از پیمودن مسافتی، پیغمبر اکرم به همراهان فرمود تا پیش روند. آنان جلو افتادند. آنگاه مرا گفت: بیا تا مسابقهی دویدن دهیم و من پیش افتادم و رسول خدا چیزی نگفت. سفر دیگری پیش آمد و در آن زمان من فربه شده بودم. رسول خدا باز همراهان را فرمان داد که جلوتر بروند و با هم مسابقهی دوش دادیم و او از من برد. آنگه خندید و فرمود: «این به جای آن». و در آن هنگام وی به مرحلهی شصتم زندگی رسیده بود. این مسابقه نشان میدهد که روح وی از بدنش چالاکتر و جوانتر بوده و تا پایان عمر، با نشاط حیات بوده و بر بدن و بر زندگانی چیزگی داشت. [۴۵] پوشیده نماند که هر عملی در دین اسلام باید در راستای نزدیکی بهخدا صورت گیرد، گرچه فوائد فراوان دیگری در آن باشد. مانند روزه که هزاران اثر بهداشت جسمانی و نفسانی و روانی دارد، اما خداوند میفرماید: ﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ٢١﴾، آخر و نهایت روزه تقوا است. نماز هم هزاران اثر بهداشتی و مانند آن دارد، اما نیت صرفاً باید برای نزدیکی بهخدا باشد. سعی و هروله (دویدن و رفتن میان صفا و مروه) نیز باید برای نزدیکی باشد اگرچه اثر ورزشی و تقویت جسمانی نیز دارد، و قصد نویسندهی محترم نیز همین است و در خلال کتاب این نظر برداشت میشود، و اصولاً باید قوی بنیه بود تا بتوان سعی و هروله و سایر مراسم حج را بهجای آورد وگرنه یکبار در عمر چنین کرد، چندان اثر تقویتی ندارد. (برگرداننده) [۴۶] به نقل از صحیح مسلم. [۴٧] نقل از کتاب «قبسات منالرسول» فصل «ولیرح ذبیحته». [۴۸] چنانکه پس از این گفته خواهد شد، در جامعهی اسلامی، برنامههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و جز اینها همه با قواعد روانی و اخلاقی کاملاً توافق داشته همه به جانب هدفی واحد یعنی راه و روش خدا پیش میروند و همه با هم هماهنگ هستند. در چنین جامعهای، آثار ناپاک و آلودهای که در ادراکات را تهییج، توان تحمل و اعتماد به نفس و مقاومت در برابر مشکلات را از انسان سلب میکند ایجاد نمیشود و جامعهی استوار بر بنیادهای اسلامی از این آلودگیها متأثر نمیشود. [۴٩] حدیث بروایت ابوداود. البته بر خوانندگان پوشیده نماند دستورهای زدن زن و بچه که در آیات و احادیث اسلامی آمده است شرایطی دارد و نباید اثری از زدن در بدن آنان باقی بماند وگرنه زننده باید جبران کند و گناهکار است. (برگرداننده) [۵۰] ژولیان هکسلی (Julian Sorell Hoxley) متولد ۱۸۸٧، زیستشناس و نویسندهی انگلیسی و نوهی توماس هنری هکسلی (۱۸٩۵-۱۸۲۵) زیستشناس و نویسندهی مشهور انگلیسی است. گرفته شده از وبستر انگلیسی (برگرداننده) [۵۱] آن چیزی که هکسلی در کتاب خود سرکوبی نامیده است، همان خودداری ناخودآگاه از انگیزهی فطری است که فروید تعریف کرده است، اما آنچه را که برکندن نامیده است عملی ارادی است و ما (همانگونه که در کتاب انسان بین مادیگری و اسلام نوشتهایم) ترجیح میدهیم که «مهار و خودداری» بنامیم. [۵۲] پیش از این ترجمه شده است. [۵۳] بیگمان خدا توبهکاران، و روی آورندگان به پاکی را دوست میدارد. [۵۴] حدیث نبوی بروایت احمد و ترمذی و ابنماجه و حاکم. [۵۵] حدیث مرسل نبوی مروی از سعیدبن هلال. [۵۶] نک به کتاب «معرکةالتقالید» فصل «حین نکون مسلمین». [۵٧] نک به کتاب: «معرکةالتقالید» فصل «حین نکون مسلمین».