۶- فردگرایی و جمعگرایی
از خطوط دوگانه در وجود انسان یکی هم این دو خط پیوسته به یکدیگر و در عین حال متناقض است: احساس انسان به یکتایی خود از یک سو و احساس به تجمع با دیگران و زندگی با آنان که گویی یکی از آنان است.
این پدیده دارای اثر عظیمی بر زندگی بشری است.
موجودیت جامعه بر پایهی کوشش برای توافق میان این دو امر ظاهراً متناقض و ادامهی رستگاری برآمده از این توافق، استوار است.
بسیاری از آیینها و مکاتب فلسفی میان این دو محرک فطری، در حال کشمکش و تشویش و نگرانی هستند، پارهای از مکاتب به اندازهای دایرهی فردگرایی را گسترده میگیرند که به خد خودخواهی پستی میرسد و موجب جدایی روابط اجتماعی و تشتت و پراکندگی نیروهای اجتماع میشود. پارهای دیگر از این آیینها به اندازهای دایرهی اصل اجتماعی را گسترده میکنند که موجودیت و شخصیت فرد را نادیده گرفته، او را موجود ناچیز سرگردان نزار و بیچارهای میدانند که جز در زندگی اجتماعی در حال دیگری شخصیتش برای او اثری ندارد.
در روزگار کنونی، ما بر روی زمین دو مکتب گریزان از یکدیگر را میبینیم که هر یک به راهی میروند.
سرمایهداری غرب بر پایهی (فردگرایی) انسان استوار است. این نظام حدود فرد را آنچنان گسترده میداند که او را برای تصرف و دخالت در بسیاری از امور آزاد میگذارد و سرانجام این آزادی خود او و دیگران را میآزارد. نه از فعالیت بیش از حد فرد پیشگیری میکند و نه این حس دارای مرز معقولی است. زمام شهوات و هوسهای خود را روی دوش انداخته، اخلاق و آداب را لگدمال میکند و در جهتی که میرود نه قائل به حقی برای دیگری است، و نه در رفتار خود برای خودی حقی میشناسد. مال و ثروت خود را هم ابزار به بند کشیدن دیگران و مکیدن نتیجهی زحمت و خون دل دیگران میسازد تا آنها را به صورت کالایی فاسد و بهرههایی مادی درآورد. در نتیجهی این کارها، سیاست مملکت و اجتماع را تباه و نگرش و تصور مردم را از زندگی خراب و فاسد میکند. با وجود این، آزادی شخصی را برای خود حفظ کرده هیچ قدرتی را بر خود تحمل نمیکند!
در شرق نیز کمونیسم بر پایهی اجتماعی بودن انسان تکیه دارد. این سیستم میدان عمل اجتماع را هرچه بیشتر گسترده کرده جلو تمام فعالیتهای فردی را میگیرد. البته حقیقت اجتماع را در وجود دولت مینمایاند و فرد حق کاری جز برخی از فعالیتهای بسیار بدیهی حسی را ندارد که آن نیز برای نفس کشیدن نیروهای سرکوفته و واپسزدهی او است! شرکت عملی مردم را در سیاست مملکت و امور اجتماع منع میکند و بهدلیل اینکه حزب بیش از خود آنان به مصالح آنان آشنا است، نظم خشک بیروحی بر آنان تحمیل میکند: کار و شغل، محل اقامت و حتی نگرش و ادراک و حکومت پلیسی و جاسوس بازی و آتش و اسلحه بر مردم حکومت میکند. هر انتقاد و پیشنهادی که از سوی مردم به دولت، و یا پایه و مایههای دولت مانند حزب و مانند آنها شود، خیانتی به شمار میآید که شخص حتماً باید از آن گناه خود را پاکیزه کند، زیرا این کار انگیزهی گناه فردی است و با موجودیت جامعهی مقدس کمونیست ضدیت دارد، این گناه نسبت به جامعهی مقدس از فردی سر زده است که تقدس و پاکی در سرشت او نیست، زیرا فرد است!
مکتبهای گوناگون فلسفی نیز در این باره اشتباه و خطاهای زیادی مرتکب میشوند و نمیتوانند خود را از این تنگنا رها کرده به حقیقت سادهی روشنی برسانند که مورد تأیید و پشتیبانی واقعیت آشکار است.
این مکتبهای فلسفی بهطور جزمی بیان میکند که انسان در سرشت خود موجودی فردگرا است و جامعه بدون میل و اراده از خارج، بر او تحمیل کرده است. از این رو برای شخصیت فرد فشارآور و کوبنده است، پس اصل اجتماعی زیستن، برای شخص ناخوشایند و بیمورد است، و به هم ریختن و جدا کردن اجتماع از هم روا است!
و یا پارهای از آنها میگویند: جامعهگرایی اصیل است. کودکی که ضعیف زاده میشود نه توان و قدرتی دارد و نه شخصیتی. و اگر در اجتماع نباشد نه میتواند رشد کند و نه زندگی ... برای گذران همیشگی و رشد وجود خود پیوسته احتیاج به اجتماع دارد. پس به این دلیل فردگرایی پلید است و باید در برابر آن ایستاد. این تمایل فردی سزاوار کوبیدن و نابود کردن است.
چرا؟!
این فلسفهها از طبیعت دوگانهی آمیخته در سرشت بشری آگاه نیستند، هنگامی که بهطور سطحی به طبیعت انسان مینگرند، با تناقض روبهرو هستند، اما، در واقع این دو طبیعت گوناگون با یکدیگر ارتباط دارند، و با همین تناقض و پیوستگی، وظایف مهم خود را در زندگی موجود بشری انجام میدهند. همانگونه که نیروهای مطلوب و نامطلوب، بیم و امید، مثبت و منفی، حسی و معنوی، ایمان به محسوسات و نادیدهها، وظایف خود را بهخوبی انجام میدهند، این دو نیروی متقابل و نقیض، و در همان حال بههم پیوسته، در این دستگاه شگفت آفرینش انسانی، به انجام وظیفه سرگرم بوده و با فعالیت خود: آفریدگانی با جنبههای گوناگون، اما همسرشت، برای ما ایجاد میکنند!
این دو خط متقابل (فردگرایی و جامعهگرایی) در ریشهی فطرت انسانی، هم حقیقت و هم اصالت دارد، و همانگونه که در زندگی واقعی اضطراب و تشویش پیش میآید، در باطن نفس و ضمیر انسان نیز بر اثر افزوده نشدن بر نسبت تعیین شده برای هر واحد تشکیل دهندهی ذات انسان، و انحراف هر یک از مسیر خود، و تجاوز به خط سیر دیگری، و فشار آوردن بر روی آن، به تناقض خواهد انجامید. اما اگر هر کدام به راه صحیح خود بروند، نه رمیدگی و نفرتی میان فرد و جماعت پیش میآید و نه جدایی و شکافی.
در حقیقت کاری دشوار است، اما محال نیست.
چه چیزی در زندگی انسان دشوار نیست؟!
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ ٤﴾ [البلد: ۴].
«در حقیقت ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾ [الإنشقاق: ۶].
«ای انسان! تو با کوشش و زحمت بهسوی پروردگارت میروی، و در نتیجه بدو خواهی رسید».
در هر چیز و در هر گام و حرکتی رنج و کوشش هست. حتی در ادراک و تفکر نیز هست. البته نوع رنج و متفاوت است. یکی از آن دو، راهنما، بینا کننده و رسانندهی به حق است، کوشش و رنج، انسان را به دریافت حقایق و واقعیتهای این جهان، و بهترین پاداش در آخرت، نایل میکند. و دیگری، گمراه و منحرفکننده و جدا از حقیقت واقع است، انسان را در لذتهای محسوس فرو برده سپس به نابودی میکشاند!
اسلام میان این دو کشش فطری ریشهدار ظاهراً متناقض، به اندازهی توان بشری، سازگاری ایجاد میکند.
و چنان بدین کار آغاز میکند که هر دو به یکسان اصالت خود را حفظ کنند. به یکی از آن دو به چشم اصالت و به دیگری به چشم اعتباری نگاه نمیکند، به یکی بر اساس ضرورت و احترام آنگونه غذا نمیدهد که موجب خوار دیگری شود و یا از حساب زندگی بیرون رود.
اسلام دین فطرت است و فطرت انسان عبارت است از: فرد در درون و جزء جمع، ریشهی فردگرایی میل به ورود در جمع را دارد، و همانگونه که در خوابیدن، برای پیشگیری از خستگی پهلو به پهلو میشود. همیشه میان این دو کشش متقابل متناقض، در حال گردیدن و نوسان است! اما در تمام لحظات، به اختلاف نسبت و مقدار، هر دو جنبه را در برمیگیرد.
اسلام چارهی کار را در توجه به هر دو کشش میداند و هر دو را پشتیبان یکدیگر میکند بدون اینکه به کشمکش برخیزند!
اسلام به هر دو کشمکش بهطور یکسان نیاز دارد، زیرا زندگی نمیتواند بدون یکی، بر دیگری بنا شود و استوار ماند، به این دلیل اگرچه توانایی نیز داشته باشد، هرگز یکی از این دو نیرو و کشش فطری را سرکوب نمیکند و از وجود نمیزداید.
انسانی که در ذات و وجود او شخصیت نیست، جامعهای میسازد مستضعف و ذلیل، به تسلط و حکمرانی «فرد» دیکتاتور زورگویی تن در میدهد! تا این دیکتاتور وجود دارد آن مردم بیشخصیت و خوار نیز به ریسمان سست او در آویختهاند، اما با رفتن دیکتاتور، وابستگان ناتوان نیز یکی پس از دیگری به درهی ذلت سقوط میکنند!
و انسانی که به دلیل انحراف، ابراز شخصیت و خودنمایی کند و آن را به حد منم زدن پست و سرکشی از همهی قوانین خلقت برساند، نمیتواند با توافق و سازش در جامعه زندگی کند. بر اثر این روحیه مجبور است اجتماع را در هم بریزد و بپراکند و خود و جامعه را به نابودی بفرستد.
بنابراین، انسان باید هم در فردگرایی و هم از نظر جامعهگرایی و همکاری با جامعه، تعادل و توازن را حفظ کند تا جامعه از اشخاصی بیشخصیت و توخالی و خودخواه و منتفر از اجتماع تشکیل نشود. اشخاصی با وجود واقعی انسانی، و همچنین پشتیبان یکدیگر
﴿صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ٤﴾ [الصف: ۴].
«صف در صف و به هم پیوسته که گویی پایهی ریخته از سرب است».
و این همان اجتماعی است که اسلام برای رسیدن بدان در تلاش و کوشش است.
اسلام برای رسیدن به چنین اجتماعی از ابزارهایی استفاده میکند. اسلام با مربوط کردن قلب بشری به خدا، فردی میسازد که دارای شخصیت مستقل و مثبت و نیرومند باشد!
انسان به طور فردی به پروردگار خود میپیوندد!
این پیوند عمیق مطمئن آشکار که در ژرفنای جان هر انسان جایگزین است، پیوند شخصی فردی انسان با خدا است!
گاه انسان چنان در عبادت و حب خدا مستغرق میشود که هر چیزی از عالم وجود را فراموش کرده فقط به یاد خدا است! در این لحظهی استغراق عمیق، همهی جهان هستی را شفاف و مصفا میبیند، از هر چیز و هر کس خود را رها کرده به هیچ چیز توجه ندارد جز قلب پرتپش خویش و پرتو درخشانی که قلب پر هیجان و نگران او را به خدا مربوط میکند!
انسان در این لحظهی حساس، پر از نیرو و توانی میشود که بهسوی زندگی رو میآورد. بهسوی چنان شخصیتی رو میآورد که ذات و وجود او مثبت و فعال میشود، و چنان قدرت شگفتی بدو میبخشد که در برابر هر کس و هر پیشامدی ایستادگی [۶٩]و احساس میکند برخوردار از همان مشعل نورانی مقدسی است که انسان اول، هنگام خلقت از خاک به وسیلهی خدا، برخوردار بود، و پروردگار از روح با عظمت و مقدس خود در آن دمید. از این رو چنین انسانی با قدرت، فعال، با اراده و با شخصیت است. در برابر هیچ چیز، جز حقی که از سوی خدا نازل شده است، سر تعظیم فرود نمیآورد. راضی نمیشود در برابر هیچ ارزش و قدرت شخصی و مادی خوار شود و بهخواب رود و یا در برابر آنها روش منفی پیش گیرد، زیرا احساس میکند چنان شخصیت سرشار از مشعل نور خدایی است که توان برابری با تمام این قدرتها را دارد، و حتی قدرتی نفسانی بالاتر از همهی آنها در خود احساس میکند اگرچه برای مدت کوتاهی نیروی مادی او در برابر آنها شکست بخورد!
به این دلیل است که ادیان با خودکامگیها مخالف هستند و خودکامگان دین را دوست ندارند، زیرا از سویی نمیتوانند ببینند مردم غیر از خودکامه، دیگری را دوست دارند و به فرمان او هستند! و از سوی دیگر خود او حاضر نیست فرمان خدا را اجرا کند و بهخدا محبت داشته باشد، زیرا همین اجرا کردن فرمان خدا، بشر را به انقلاب علیه گردنکشان وامیدارد و آنان را تشویق میکند علیه استبداد و خودسریها برخیزند و «هر کس از شما کار ناشایستی را دید بر او واجب است آن را تغییر دهد...» [٧۰].
این پیوند فردی شخص با خدایی است که شخصیت مستقل به انسان داده او را مانند حیوانی بهحال خود وانمیگذارد که در گلهی گوسفندان از بین برود.
البته عنصر دیگری در اینجا به میان میآید که این فردیت مستقل را تربیت کند و هر فردی را نسبت به شخصیت خود آگاه میکند.
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [فاطر: ۱۸].
«هیچکس بار گناه دیگری را بهدوش نمیگیرد».
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨﴾ [المدثر: ۳۸].
«هر نفسی در گرو دستاورد خویش است».
﴿لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا﴾ [البقرة: ۴۸].
«هیچکس بهجای دیگری مجازات نبیند».
﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِيرَةٞ ١٤ وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِيرَهُۥ ١٥﴾ [القیامة: ۱۴-۱۵].
«بلکه انسان نسبت به (نیک و بد) خود آگاه است. هرچند عذرها بر خود بیفکند».
همهی اینها در نتیجۀ استقلال شخصیت و محترم بودن فرد است، هر انسانی مسؤول عمل خویش است، نمیتواند دیگران را مقصر بداند و بار دیگران را نیز به دوش نمیگیرد. ادراک همیشگی شخص نسبت به مسؤولیت فردی موجب میشود که سرشت و شخصیتی معین و محدود با پیرامون او رخ دهد هشیار و بیدار باشد و از آنها غفلت نکند!
این غذای اسلام برای روح فردی است!
واقعاً غذای شگفتی است، زیرا در عین تقویت روحیهی فردی، روحیهی اجتماعی را نیز در قلب انسان جایگزین میکند.
همان آفریدگاری که به قلب متصل بوده، پرتوی از نور درخشان خود را بدو داده است، دل انسان را چنان برای برادرش نرم میکند که او را دوست بدارد، بر خود ترجیح دهد و سرانجام خود را در وجود او فنا کند!
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ﴾ [الحشر: ٩].
«و کسانی که خانهی گل و خانهی دل خود را برای (مهاجرین) پیش از آمدن آنها آماده کردند، کسانی را که به شهر آنان مهاجرت کردند دوست میدارند، و هیچ حاجتی در دل خود نسبت بدانچه آوردهاند ندارند؛ و با وجود اینکه خود به چیزی نیاز خاصی داشته باشند، باز هم مهاجرین را بر خود ترجیح میدهند».
منتهای محبت، آخرین حد بخشش و نهایت ایثار و از خود گذشتگی.
دوستی همان رشتهی زندهای است که اجتماع را به یکدیگر پیوند میدهد و چنان بنیان و ساختمان استواری بنا میکند که گویی از سرب ریخته شده است. چونکه هر آجری از این ساختمان بر روی وجود محکم خود برپا ایستاده است، ساختمان چنین جامعهای دارای آجرهای کج و ناهموار و ناهماهنگ نخواهد بود که از حد خود خارج شود!
اجتماع بیمانند اولیهی اسلام در تاریخ؛ بر اثر پراکنده شدن همین محبت در جان افراد و تقویت محبت بود. آن اجتماع از افراد پوک بیمغز و بیشخصیتی تشکیل نشده بود، هر فردی از افراد آن به تنهایی امتی بود، هر فرد چنان به سرنوشت خود و دیگران علاقه و دلبستگی داشت و احساس مسؤولیت میکرد که گویی خود به تنهایی عهدهدار کار همه است، با وجود چنین شخصیت عظیم مثبت عجیب یگانهای که براساس محبت بنا شده بود، هیچ احساس نمیکرد که موجودیت و شخصیت هر کس از کجا آغاز شده به کجا پایان مییابد، زیرا دوستی، حدود را از بین برده بود.
قرآن با راهنمایی و ارشاد پیوستهی خود به همکاری و مشورت و سازش، این روح اجتماعی را تقویت میکند و غذا میدهد:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾ [المائدة: ۲].
«و بر پایهی نیکوکاری و تقوی با یکدیگر همکاری کنید نه بر اساس گناه و تجاوزکاری و دشمنی».
﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«به یاد آورید نعمت بزرگ خدا را هنگامی که شما با هم دشمن بودید خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و با لطف خداوند همه برادر یکدیگر شدید، بر لبهی پرتگاه آتش بودید و بدینگونه خدا شما را نجات داد».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد ج فرستادهی خدا است، و کسانی که با او هستند بر کافران سخت دل و با شدت عمل و یکدیگر مشفق و مهربان هستند».
افزون بر این، به مسلمانان اجتماعی میفهماند که مسؤولیت اجتماعی باید از سوی همهی افراد اجتماع به عهده گرفته شود و در این مسؤولیت تمام مردم یکدیگر را پشتیبانی کنند، زیرا در واقع هر فردی مسؤول است و همه نیز مسؤولیت دارند:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که [از دل تاریخ] برای مردم بیرون آورده شدهاید که امر به معروف و نهی از منکر کرده به خدا ایمان داشته باشید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾ [محمد: ٧].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری میکند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ [الحجرات: ۶].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر فاسقی برای شما خبری آورد در بارهی آن بررسی کنید تا خوب روشن شود».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلۡ أَدُلُّكُمۡ عَلَىٰ تِجَٰرَةٖ تُنجِيكُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ ١٠ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡۚ﴾ [الصف: ۱۰-۱۱].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که به رهایی شما از عذابی دردناک بینجامد؟ ایمان بهخدا و رسول او آورده با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنید».
بالاتر از همهی اینها، اسلام ذاتاً شرایط تشکیل جامعهای همکار و همدرد، برای مسؤولیت ایجاد وظایف و تکالیف اجتماعی خود را دارد، زیرا هر فرد ناچار است مسؤولیت دیگری را به عهده بگیرد. حتی افکار و اخلاق و فضایل اسلامی نیز به جامعه نیاز دارد، به گروه برگزیدهای نیاز دارد، تا در آن رشد و نمو کند و زندگی خود را به انجام رساند. به آغوش بازی نیاز دارد که محل گرد آمدن نسلهای رشد یافته است تا به رنگ و شکل آن فضایل و افکار و تصورات اسلامی بالان و تربیت شوند. هیچیک از این کارها به وسیلهی افراد پراکنده درست نمیشود، و چنین نظامی نیز افراد پراکندهی غیراجتماعی تربیت نمیکند، وگرنه کوششهای انسانی آنان از بین میرود، و آن نتیجه و ثمر ایدهآل را نمیدهد. با این چنین نظام و تدابیر عملی، چنان جامعهی تشکیل متشکل هماهنگی ساخته میشود که تمام مشکلات و مهمات را آسان کرده بسیار زودتر و بهتر به آروزها و نتایج زحمات خود میرسند [٧۱].
و بدین ترتیب هدف و عمل افراد جامعه یکسان و واحد، دلها به هم نزدیک، حس همکاری در همه بیدار میشود و سرانجام بهطور یکپارچه بهخدا مربوط میشوند. اختلاف و دوگانگی و دشمنی پیش نیامده، کنشهای فردی و اجتماعی هر دو را در یک نظام قرار میدهد و برای خدمت به انسانیت بکار میبرد.
[۶٩] در این باره نک به فصل «منفیگری و مثبت بودن» در پایان همین مبحث. [٧۰] بخشی از حدیث نبوی است. [٧۱] نک به فصل آیندهی کتاب: «اجتماع مسلمانان».