۴- نیروی حسی و نیروی معنوی
در نزدیکی دو خط گذشته، دو خط متقابل دیگر قرار دارد به نام: نیروی حسی و نیروی معنوی، هر یکی از آن دو مکمل دیگری و در عین حال هر یک در جهتی بهکار خود سرگرم است.
نیروی حسی همان نیروی بدنی پیوسته به حواس و اعصاب و فعل و انفعالات شیمیایی و زیستی و جسمانی اندام است. نیروی معنوی آن نیرویی است که کسی نمیتواند آن را از نظر «مکان» و «ماهیت» محدود کند و بشناسد، اما اندیشهی تصوری مجردی وجود دارد که «کلیات» و «معنویات» را درک میکند. همان نیرویی است که «فضلیت»، «ارزشهای عالی» «عدالت»، «حق» و «زیبایی» و دیگر کلیات و معنویات و مجردها را درک میکند.
ژولیان هکسلی در کتاب خود: «انسان در جهان نو» در فصل «یگانه بودن انسان» میگوید: «نخستین و بزرگترین خاصیت روشن انسان یگانه و بیهمتا، توانایی او بر تفکرات مجرد ذهنی است. از این خاصیت اساسی انسان، نتایج فراوانی به دست آمده است که از همه مهمتر رشد روزافزون آداب و رسوم اجتماعی است».
در جای دیگر از همین فصل میگوید:
«وجه تمایز انسان از دیگر حیوانات، همین خواص است، تمام چیزهایی که زیستشناسی نامیده شده است، بیش از همه از یک و یا سه خاصیت زیر به وجود میآید:
اول: قدرت انسان به تفکر خصوصی و عمومی.
دوم: بر عکس حیوان که رفتار و عقل آن از یکدیگر جدا است (و محتوم غریزه است نه عقل)، یک وحدت نسبی در کارهای عقلانی انسان برقرار است.
سوم: وجود واحدهای اجتماعی مانند: قبیله، ملت، حزب جمعیتهای دینی و وابستگی و تمسک هر کدام به آداب و رسوم و فرهنگ خود است.
البته نتایج فراوان دیگری نیز برای دگرگون کردن عقل از مرحلهی پیش از انسان به مرحلهی انسانیت، از این خاصیت بزرگ خاسته است که بدون تردید در کار خود از ناحیهی زیستشناسی بیمانند است و باید علوم ریاضی خالص کاملاً نظری، موهبت گرایش موسیقی، ذوقها، ابتکار و ابداعهای هنرمندان، دین و آرماندوستی را از آنها دانست».
این نیروی دوگانه هر دو در انسان موجود است، اما آن نیرویی که «انسانیت» به صفت خاص خود بدان تعبیر میشود و آن نیرویی که انسان را بیهمتا و یگانه ساخته است و در حیوان وجود ندارد، همان نیروی معنوی است که کلیات ذهنی و معنویات و مجردات را درک میکند. با وجود این، جاهلیت جدیدی که بشر قرن بیستم را فراگرفته است، کم کم به اهمال و سهلانگاری نسبت بدین نیرویی که انسانیت را به صفت خاص خود متمایز میکند، دچار شده، به بزرگ کردن نیروی مشترک میان انسان و حیوان متمایل شده است.
جاهلیت جدید، نیروی معنوی را جز در یک میدان، بکار نمیبرد، و آن نیز میدان «علم» نظری و عملی است. البته بدون تردید این میدان گسترده است و افق گستردهای را هر روز جلو چشم انسان باز میکند و او را به جلو میبرد، اما میدان جولان این نیرو، بس پهناورتر و گستردهتر از میدان علم است. هنر، باور، فضایل، اخلاق و ارزشهای عالی همه میتوانند در این جولانگه، میدان تاخت و تازی به دست آورند و رفیعترین جوانب انسان را نیز در بر میگیرد.
در دنیای جدید، هنر با وجود امکانات گستردهی خود، به ادعای «واقعیت» گفته شده برخاسته و بدان سراشیبی سقوط میکند و هر روز در پرتگاه خطرناکتری از این ادعا و بهسوی واقعیت خارجی مادی و واقعیات حیوانی سوق داده میشود، از این رو آن بلندپروازی و آزادی بال و جستجو پیجویی همیشگی خود را برای جمال و کمال از دست داده است.
و اما باور و ایمان و همراهان ایمان، چون فضایل و اخلاق و ارزشهای عالی انسانی، مانند روزگار جاهلیت اولیهی خود، در این جاهلیت جدید نیز از ویژگیهای غالب و چیره بر افکار مردم، خوار و بیمقدار شده بهجایی رسیده است که مردم مانند افسانهای عجیب از آن سخن میگویند و میخندند و مسخره میکنند. پیوسته باور و ایمان را از شخصیت اصیل انسانی خود خارج کرده، خویشتن را در زمین جاودانه میپندارند و در دنیای حیوانی محصور میکنند:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ﴾ [الأعراف: ۱٧۵-۱٧۶].
«و حکایت آن کس را بر این مردم بخوان که ما آیات و نشانههای خود را بدو بخشیدیم، از آن آیات سرپیچید، شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد. اگر ما میخواستیم با آیات خود بدو رفعت مقام میبخشیدیم، اما او جاودانه به زمین چسبید و هوای نفس خود را پیروی کرد، در این صورت مَثَل او مانند سگ است؛ چه بدان حمله کنی و چه آن را به خود واگذاری زبان به عوعو میکشد».
اما اسلام، وظیفهی همگام شدن با فطرات انسان را، پیوسته برعهده گرفته است تا توان او را به نهایت خود برساند، نه از وظیفهی خود دست برمیدارد و نه، تا ظرفیت فطرت اقتضا دارد، از زیر بار همگامی با آن میگریزد، جاهلیتی را که میبیند دامنگیر مردم شده است، او را مأیوس نمیکند، زیرا آمده است تا جاهلیت را از بین ببرد و معارف صحیح را منتشر کند و پیوسته این کار را از وظایف مهم خود برای اصلاح زندگی بشری میداند.
اسلام با هر دو جهت فطرت همگام شده هم به نیروی حسی آن غذا میدهد، و هم مجال فعالیت و ابداع و آفرینش را به نیروی معنوی او میبخشد.
تمام لذائذ حسی، تا آنگاه که در دایرهی پاکیزهی قابل اطمینانی باشد که نه ضرری به فرد رساند و نه به جمع، هیچگونه منعی ندارد و مجاز است. لذتهای خوردنی و آشامیدنی و پوشیدنی و سکونت و جنسی، ابزار و اداواتی که انسان برای آسان ساختن زندگی و تسهیل کوششها و لذت بردن بیشتر از بهرههای حلال خود فراهم میکند؛ همه روا است، زیرا همهی اینها غذای کاملی برای نیروی حس است.
اما نیروی اصیل انسانی که وجه تمیز میان انسان و حیوان است، همان نیروی معنویت است. اسلام بدین نیرو توجه فراوانی دارد و آن را پایهی زندگی انسانیت قرار میدهد، زیرا واقعاً پایهی انسانیت انسانی همین نیرو است.
نخستین کاری که اسلام (ضمن اهمیت فراوانی که برای این نیروها قائل است) انجام میدهد، اعطای باور و ایمان بدین نیرو است. باوری گسترده، آزاد و همهجانبه. باور، به معنی ایمان بهوجود خدا و ایمان به وحدانیت او. باور به معنای بندگی کردن نسبت به خدا و خالص کردن دین و ایمان خود نسبت به او. پندار عالم وجود و برداشت زندگی بر پایهی ایمان بهخدا. باور به معنای ایمان آوردن بدان حقیقتی که خدا آسمانها و زمین را از آن آفریده است. بهمعنای اقامه و اجرای این حقیقت بر روی زمین، شناختن و ایمان آوردن به حقیقتی که در ناموس خلقت و همهی جهان آفرینش نهفته است، حقیقتی که گردش عالم و نظم جهان هستی بر پایهی آن استوار است. باور به خدا به معنای ایجاد و تشکیل جامعهی انسانی بر اساس همان حقیقت الهی که قرآن (قانون اساسی جاویدان و همگانی جامعههای انسانی) را نازل کرده است. باور به معنای جهاد د راه خدا و جهاد در راه حق و در راه اسلام. مبارزه و جهاد برای تشکیل و ایجاد جامعهای پاک و هماهنگ و معتدل که هم به خدا ایمان داشته باشد و هم قوانین الهی در آن جامعه اجرا شود ...
این است باور و ایمانی که اسلام بذر آن را در جانها میکارد، و نیروی معنوی را با آن غذا میدهد.
زندگی در پرتو این ایمان و باور، بسیار لذتبخش است. لذتهای دیگری نیز دربردارد. لذت ارتباط همیشگی با خدا و توسعهی افق فکری و دید انسان تا آنجا که با عالم هستی، با تمام گستردگی بپیوندد و یکی از نیروهای عالم وجود شود. با نیروهای دنیای هستی در آمیزد، خود را وارد در آن قانون کلی و ناموس بزرگی کند که پایهی عالم هستی بر آن قرار دارد. خود را آنچنان جزء آن قانون کلی و نظام عالم هستی بداند که گویی از آن جداشدنی نیست، آن ناموس آفرینشی که حتی در وجود ناچیز و رو به فنای انسان نیز جریان دارد.
این گفته شعر نیست! واقعیت است! واقعیتی که علم جدید، با همهی اسرار و رموز خدا دادی از آن پدیدار شده است! در حقیقت کشف نیروی اتم و نیروی جاذبه در تاریخ علم، چیز تازهای بود. نه تنها در تاریخ علم بلکه در تاریخ «معرفت»، به معنای گستردهی خود، نیز تازه بود. واقعیتی که بر انسان آشکار کرد که تقسیم دنیا به ماده و غیرماده چیزی جز وهم و خرافه نیست! بلکه حقیقت تمام عالم هستی مجموعهای از «نیروهای» همیشه متحرک است، این نیروها هم پیوسته در حرکت و هم پیوسته به یکدیگر مربوط هستند، چنان به هم مربوط که اگر جایی از آن مختل شد، در بهم پیوستگی آن فساد روی داده منفجر میشود و در جهان روبهفنا میرود.
انسان نیز یکی از این نیروهای جهانی است. نیرویی که اسرار و ناموس آفرینش بر آن حکومت کرده، او را متوجه ارادهی خدای واحدی میکند که جهان و زندگی و انسان را خلق کرده است. اگر تنها خدا را پرستش کرد و رو بهسوی او آورد، خود را چنان میسازد که با ناموس بزرگ طبیعت (که خود نیز جزیی از آن است) همخوان و هماهنگ شود. اگر با محبت به جهان هستی روی آورد، متوجه خواهد شد که در خلقت طبیعت با آن «برادر» است. آنگاه که با حس دوستی، به «انسانیت» روی آورد و در چارچوب آن دوستی عمل کرد و راه پیمود، آن ناموس عالم هستی را تحقق بخشیده است، آن ناموس و قانونی که میگوید: جهان هستی «نیروهایی» هستند جاذب یکدیگر، به هم پیوسته و متحرک که پیوسته یکدیگر را میربایند و اتصال و ارتباط خود را ازدست نمیدهند.
به این دلیل است که همهی «فضایل» مانند راستی و نظافت و استقامت و پاکی، و تمام «ارزشهای عالی» از حق و عدل تا زیبایی و کمال و مانند آنها همه، جزیی از اجزای ساختمان عالم و ساختمان انسان هستند. همه جزیی از فطرتی است که آفریدهی خدا است. اگر انسان نیرویی از عالم وجود شود، اگر همراه با فطرت راه زندگی پوید و همگام با ناموس خلقت شود، همه بدین دلیل است که بدین فضایل و ارزشهای عالی تمسک جسته است. همچنین عکس این حالت: سرپیچی از فطرت، انحراف از ناموس خلقت، جدا شدن از نیروی کلی عالم بزرگ و خود را در مرزهای تنگ و ناچیز خودخواهی محصور کردن نیز بر اثر دور شدن از این فضایل و ارزشهای عالی و جاودانه، وابسته شدن به امیال و شهوتها است.
این است برداشت و تصور زندگی با وجود ایمان، و این همان حقیقت واقعی است که علم هر روز بیشتر آن را کشف میکند. اسلام این برداشت را پایهای اساسی و غذای کاملی برای نیروی معنوی قرار داده است، پایه و قاعدهای که انسانیت بر آن استوار است البته اسلام، ایمان را لذت رؤیایی خیالانگیز و حالت منقطع از واقعیات قرار نمیدهد! خیر هرگز! هر چیزی در اسلام دارای هدف و غایتی است! هدف عالی که عبارت از اصلاح قلب انسانی و هموار کردن و به راه انداختن آن بر فطرت و سرشتی است که خدا سرشته است. از این نظر اسلام بیش از اندازه به «فلسفهی» مجرد خالصی که صرفاً تخیّلی و دور از واقعیتها است، و بدان اندازه گردش میکند تا دوباره در نتیجهی دور به همان جای اولش برگردد، نمیگرود، چه این فلسفه غذای حقیقی شایستهای است به زندگی نمیبخشد. اسلام اندیشیدن و تأمل کردن در ملکوت خدا را بد نمیداند. بلکه انسان را سخت و با اصرار و حرارت نیز بدین اندیشه دعوت میکند، اما از سرگردانی او در آن وادی بیانتها و محصور ماندن در این برجی عاجی بیروزن، و این تخیل و تأمل پیشگیری میکند، بلکه او را از یک سو به واقعیات زندگی و ادراک و رفتار عملی میبندد، و از سوی دیگر اندیشهی او را به سیر در آن عوالم آزاد میگذارد که با این طرز اندیشیدن، بازتاب مستقیمی در زندگی عملی مردم بر روی زمین بهجا گذارد.
در فصل روش پرورش خرد، آیات زیر را عرضه داشته روشن کردیم که این نوع اندیشیدن و تفکر به ایمان میانجامد:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٩١﴾ [آل عمران: ۱٩۰-۱٩۱].
«به راستى در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز براى خردمندان نشانه هاست. آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوى خویش [آرمیده] یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین اندیشه مىکنند. [و مىگویند:] پروردگارا، این را باطل نیافریدهاى، پاکى براى توست، پس ما را از عذاب آتش [جهنم] حفظ کن».
چنین اندیشهای به ایمان و این ایمان مستقیماً به عمل و جهاد در راه تحقق بحشیدن بدان نگرش ایمانی میانجامد که از اندیشه در ملکوت خدا ایجاد شده است. بدین ترتیب همانگونه که این دو نیروی حسی و معنوی در نفس و باطن انسان به یکدیگر مربوط هستند، در زندگی عملی نیز ارتباط مییابند. و این آیین شگفت واقعاً معجزه همان «آیین فطرتی» است که قرآن کریم از آن سخن میگوید:
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾ [الروم:۳۰].
«این سرشت خدایی است که مردم را بر آن سرشت آفریده است. تغییری در آفرینش خدایی نیست، این است دین برپای دارنده».