۳- واقعیت و تخیل
دو نیرو در فطرت انسان وجود دارد که روبهروی یکدیگر قرار گرفتهاند: نیروی واقعبینی و نیروی خیالاندیشی. برای تحقق بخشیدن به ذات و سرشت و کامل کردن موجودیت، سزاوار است که انسان از هر دو استفاده کند و فعالیت و تحرک خود را در هر دو نیرو بکار برد.
در واقع تاکنون آیین جهان ما چنین بوده است که گاهی بدین سو گرویده، گاهی بدانسو، یکباره بهسوی واقعیت و بار دیگر بهسوی خیال. و در بسیاری از این حالتها هماهنگی نداشته است.
دنیای امروز پس از اینکه مدتها در عالم «رمانتیک» خود و اندیشههای بیاساس دور و دراز غرق بود، بشدت بهسوی «واقعیت» میل کرده است!
هر دو انحراف است!
عالم رمانتیک، واقعیات خارجی زمین را بیهوده میگذاشت و ندیده میگرفت و شخص را در جهان رؤیاها سرگردان و شیدا میکرد. واقعیت خارجی امروز، عمداً رویاها را سرکوب کرده، به واقعیت محدود ناچیزی متمایل شده است که برای حواس قابل درک است. مردم را در حالی که زیر فشار امور ضروری هستند، به کار وامیدارد؛ آن واقعیتی را به مردم فهمانیده که در مادهی محسوس و وجود خارجی حیوان هست، از حد ضروریات مادی زندگی فراتر نمیرود؛ چنان انسان را در میان این فشار سخت ضرورت قرار داده است که نه از آن نجات پیدا میکنند و نه از سطح آن گامی فراتر مینهند!
این واقعیت ناچیزی که آن را داروینیسم قدیم [۶۴]مشخص میکرد، به ضروریات حتمی و غیرقابل اجتنابی میانجامد که در دسترس است، نه از آن حد بالاتر میرود و نه حاضر به تصور زیباتر و کاملتر و برتر از آن است. از آن رو همیشه در سطح پست محدود و پرفشاری میماند و انسان را آنچنان در تنگنا قرار میدهد که او را در آخر کار به ماشین جانداری تبدیل کرده و همانگونه که با ماشین رفتار میکند او را هم در اختیار دارد و مانند حیوان به هر سو که خواست میراند.
زیرا این نگرش با یک بال زندگی میکند، یعنی بال واقعیت محسوس، بال دیگر خود، بال خیال را بریده است. و یا بهتر است در بارهی آن بگوییم: او با پاهای به زمین بسته زندگی میکند، و پر و بال پران در فضای خود را شکسته است.
اسلام، به شیوهی همیشگی خود، دوست دارد همهی نیروهای بشری را بکار وادارد و بر تارهای جان همساز کند تا آنچنانکه شایسته مقام بشریت است، سرشت انسانی با به آستانهی توازن و همبستگی همهجانبه و به رشد واقعی و افق گستردهی خود ترقی دهد. در نتیجه این دو تار حساس، ساز جان را در چارچوب خود چنانکه شایستهی ذات آنها است، کوک میکند.
آزادی عمل کامل به حس واقعیتخواهی، در حد زندگی دنیا و میدان زمین میبخشد:
ساختمان حکومت و دولت، برنامهی دولت، پشتیبانی و نگهداری از آن، نظم دادن به اجتماع با تمام نیازهای مادی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن، استخراج معادن زمین و نیروهای زمینی و بکارگیری آنها به نفع بشریت، عقد قراردادها و تنظیم پیمانهای جنگ و صلح و مانند آنها با دولتهای دیگر و چنین کارها، همه مربوط بدین حس است. و هرچه را که انسان بر روی زمین بدان «نیازمند» است، همهی «ناگزیریهایی» که بشر خود را بینیاز از آنها نمیبیند، دانشهای گوناگون، اختراعات و تمام برنامههای زندگی را در اختیار او میگذارد.
اما اسلام به همین چند چیز ضروری محسوس و محدود قانع نیست، ادراک و فهم انسان را با نگهداشتن و متوقف کردن در حدود این واقعیت ناچیز، متحجر نمیکند. هرگز حاضر نیست درک انسان را از عالم نامحدود و گسترده، به همین محسوسات اندک منحصر کند تا پست و تباه شود. چنین نمیکند تا کشمکش و سرگرم شدن به جهان ماده آنها را به پایان نرساند، تا احساسات انسان دستخوش کینهها، حسدها و طعمورزیها نشود.
اسلام به ندای فطرت انسانی پاسخ میگوید... ندای فطرت زنده و حتی فطرت سرشته در جماد را نیز استجابت میکند!
به همین اکتفا نمیکند که کوه، کوه است، بلکه کوه را با تمام زیبایی و شگفتی آن تصویر میکند، خواه پوشیده از برف و خواه پوشیده از جنگل باشد! به این امر که ابر فقط حامل آب است بسنده نمیکند، زیباییهای آن را با رنگهای گوناگون و رنگین کمانی را که از بازتاب پرتو خورشید در ذرات آب ایجاد میشود، میبیند و منظرهی شگفت و دلانگیز آن را نیز تماشا میکند! به گیاه بودن گیاه بسنده نمیکند، برگ دادن و شکوفه کردن آن را نیز دیده از شکوفهی زیبا و شکل دلانگیزش نیز بهرهمند میشود! پرنده بودن هر پرندهای را بس نمیداند، پریدن زیبا، و چهچههی دلافزا، بازی کردن لذتزا و جهیدن شادیبخش آن را نیز بنظر آورده، از خرامیدنهای گوناگون آن نیز بهره میبرد! به حیوان بودن حیوان، بسنده نمیکند، جستوخیز و خراکیدن آن را نیز بنظر آورده شیطنتهای با لطف و به انسان انس گرفتن آن را نیز میبیند!
آیا انسان باید فقط در جهان «ضرورتهای ناگزیر از آن» و جهان «واقعیتهای محسوس خارجی» زندگی کند؟ آیا باید فقط مخالفت کردن با جهان هستی و فطرت را برای انسان خواست؟ فقط کسانی این امر را باور دارند که فطرت اصلی آنها منحرف و سرشتهای آنها فاسد شده باشد.
اسلام هرگز حاضر نیست انسان را در چارچوب این واقعیت ناچیز خارجی محصور کند، بلکه خواستار زندگی انسان در یک جهان «واقعی بزرگ بیانتهایی» است که ضرورتهای زندگی و هم زیباییهای زندگی را در برمیگیرد، هم آنچه را که هست و هم آنچه را که سزاوار است باشد در بر میگیرد، زیرا هر دو از عناصر اصیل تشکیلدهندهی زندگی انسان است.
به این دلیل نیروی خیالاندیشی را بهعنوان تکیهگاهی برای نیروی واقعیت خارجی بکار وادار کرده آن را از قیود واقعیت محسوس بالاتر میبرد.
تا نیرو دارد آن را در راه تخیل برای رسیدن به کمال مطلق مشغول میکند، زیرا خیالاندیشی در راه کمال مطلق موجب اصلاح «واقع اندیشیها» و تغییر مسیر آن از بسنده کردن به موجودیتهای خارجی، به کوشش در راه رسیدن به کمال میشود. در اینجا است که پس از مدتی تخیلات ذهنی به واقعیت خارجی تبدیل میشود! و بشر را به سطح قدرت و توان واقعی آن میبرد!
واقعیت را به تصور کمال و جمال در دنیای دیگر، سرگرم میکند. با صدها مناظر دیدنی و صورتها و حالتهای گوناگون بدان خوراک و نیرو میدهد، فقط این حدیث پیغمبر جدر بارهی بهشت در این زمینه بسنده بنظر میرسد: «چیزهایی در آنجا است که نه هرگز چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه هیچوقت به قلبی گذشته است!» همین جمله برای اندیشه و ادراکات ذهنی بشر بسنده است که خود را بدانوسیله به زیبایی و کمال مطلق برساند، نیرویی که نه تنها برای فرد است و نه برای افراد گروهی، بلکه برای همهی بشریت و همهی گروهها و در همه جا است! این خیالاندیشی و ادرامات ذهنی فقط برای یک تمتع و لذت بردن منفی بیهدف نیست که پس از آن دیگر چیزی نباشد: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ﴾«پروردگارا! این [جهان با عظمت] را بیهوده نیافریدى، تو از هر عیب و نقصى منزّه و پاکى». و هدف نیز فقط بهسازی دل بشر بر روی زمین است و بس، بهسازی دل بشر برای اینکه بدن انسان در زمین به کار مشغول باشد و قلب او به آسمان متوجه، برای اینکه در هر کاری خدا را در نظر داشته باشد تا پاداش و آمرزش و رضای او را جلب کند.
از این رو اسلام، واقعیت خارجی و ادراک و اندیشههای ذهنی، هر دو را به خدا میپیوندد. هم از واقعیت خارجی و هم از اندیشههای ذهنی برای اصلاح جانها و زندگی استفاده میکند!
[۶۴] نک به «معرکة التقالید» و فصل «برتر از واقعیت» از کتاب«فرد و اجتماع».