میوهی تربیت
آن فرد که برای تربیت او به روش اسلامی کوششها کردیم کیست؟ کدام انسانی است که روح و عقل و جسم او را به این روش پرورش دادیم، خطوط متقابل جان او را هماهنگ کرده او را به وسایل تربیتی، مانند سرمشق و پند و اندرز و داستانسرایی و عادت و پیشامدها ...، تربیت کردیم؟
آن، چهرهی «انسان صالح» است. آن انسان چگونه چهرهای دارد؟ چگونه چهرهای است که ممکن باشد رشتههای آن را به دست گرفته خطوط آشکار و نهان آن را پیروی کرده برای سرمشق به عنوان نمونهای عالی در معرض انظار قرار دهیم؟
بدیهی است میگوییم او انسان عابدی است. عبادت (بدان گونهای که در فصلهای گذشته شرح دادیم) تمام جنبههای حیات را در برمیگیرد. چهرهای است که در تمام لحظات زندگی خود مورد مطالعه و بررسی قرار میگرد. به سخن دیگر، این شخص، در هر کاری و رفتاری که میکند، در هر فکری که از ذهن او میگذرد؛ به خدا متصل بوده، او را در نظر دارد و متوجه او است. این تصویر، خطوط چهرهی آن انسان را به روشنی و کمال ارائه نمیدهد، باید صفات و نشانیهای فراگیری از او رسم کرد. سرانجام به توضیح بیشتری در این باره نیاز است. خطوط روشن تقوا، فروتنی و آزرم بر چهرهی او نمایان است:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ۱۳].
«بیگمان گرامیترین فرد شما نزد خدا کسی است که از همه باتقواتر باشد».
﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ﴾ [الفتح: ۲٩].
«در چهرههای آنان نشانههایی از سجده نمایان است».
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا ٣٥﴾ [الأحزاب: ۳۵].
«به یقین، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند و زنانى که بسیار یاد خدا مىکنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظیمى فراهم ساخته است».
﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِكَ أَزۡكَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ ٣٠ وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ﴾[النور: ۳۰-۳۱].
«به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را [از آنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم و عورت دیگران] فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ کنند، این براى آنان پاکیزهتر است، قطعاً خدا به کارهایى که انجام مىدهند، آگاه است. و به زنان باایمان بگو: چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ کنند...».
«حیا از ایمان است» [۸٧].
آری، ما در برابر شخصی قرار گرفتهایم که از رخسار او نور تقوا پرتو افشان است، و از جمال او خشوع آشکار است، و در حرکت و گفتار او آرامش و وقار و آزرم نمایان میشود.
اما آرامش و رقت و آزرمش تو را نفریبد که گمان کنی اینها از ضعف او است!
این انسان نمونهی ما، در برابر هیچ کس ناتوان و خاشع و سر بر آستانگذار و خوار و واله و شیدا نیست جز خدا. فقط خدایی که شریک ندارد. اما در برابر غیرخدا، همان شخص، توانا، سختگیر، بسیار نیرومند و استوار است.
این آرامش و رقت در کنار سختگیری و خشم در برابر کسی است که به یکی از مقدسات او تجاوز و تعدی کند! در این زمان ویژگی و صفت دیگری از او پدیدار میشود که تکمیل کنندهی صفت نخست است:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمّد جرسول خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر و در میان خود مهربانند».
آری، نه شدت عمل مانع مهربانی است و نه مهربانی مانع سختگیری. هریک در جای خود اعمال میشود. هر دو نیز درست است.
در هر جا و هر منظور، و در برابر هر کسی، رقت و مهربانی بهطور مطلق اعمال نمیشود.
به همین ترتیب، سختگیری و شدت عمل نیز آن چنان بیخود و پوچ و بیهوده نیست که بیجا اعمال شود و در نتیجه، همهی طبع انسان را مسموم کند.
بلکه آنچنان خوی نرم و قابل انعطافی است که در هر موقعیتی به تناسب همان موقعیت بکار میرود، کسی که هم حس رحمت و مهربانی را میتواند در درون خود داشته باشد، هم نیروی سختگیری را هرگاه و هرجا که بخواهد، به اختیار از آن دو یاری میگیرد. خدا پیامبر خود را راهنمایی میکند که در برابر کفار و منافقان چگونه رفتاری پیشه کند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [التوبة: ٧۳].
«ای پیغمبر، با کفار و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر».
آن حضرت جرا در همان زمان در رفتار خود نسبت به مؤمنان نیز راهنمایی میکند:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ﴾ [آلعمران: ۱۵٩].
«رحمت خدا تو را نرمخوی و مهربان گردانید، اگر تندخو و سختدل بودی مردم از گِرد تو پراکنده میشدند».
این خشونت نسبت به کفار، خشونت طبیعی و سنگدلی ذاتی نیست. خدا این دو صفت کینهجویانه را از پیغمبر خود نفی میکند. آن را نیرویی قرار داده است برای رویارویی با شرّ؛ زیرا سرانجام به خیر میرسد.
در این صفت، کلیدی به دست مؤمن میدهد تا موقعیت و تناسب بکار بردن آن را بداند. آخرین هدف او خیر است. به تمام راههای ممکن بدین هدف میرسد. این سخن پاکیزه برای دفع شر مؤمن بسنده است:
﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِي بَيۡنَكَ وَبَيۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ كَأَنَّهُۥ وَلِيٌّ حَمِيمٞ ٣٤﴾ [فصلت: ۳۴].
«هرگز نیکى و بدى یکسان نیست بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است!».
﴿ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ ٱلسَّيِّئَةَۚ﴾ [المؤمنون: ٩۶].
«بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده)!».
در واقع پند و اندرز دادن به نیکی به نتیجه میرسد:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾ [النحل: ۱۲۵].
«با پندهای حکیمانه و اندرزهای نیکو مردم را به راه پروردگارت دعوت کن».
اگر هیچ یک از این وسایل مؤثر نشد، جز سختگیری چیزی فایده نمیبخشد، در این زمان شدت عمل درست است.
مؤمن در تمام حالتهای خود قوی است، و بر همهی حالتها چیرگی دارد:
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩﴾ [آل عمران: ۱۳٩].
«نه احساس خواری و کوچکی کنید و نه اندوهی به خود راه دهید، شما از همه برتر هستید اگر مؤمن باشید».
این یکی از ویژگیهای او است.
مؤمن در حالت خوشی، متکبرانه چیرگی نمییابد و در حالت فزونی نعمت احساس مستی و سبکسری نمیکند.
زیرا این کار چیرگی نیست، بلکه کبر و غرور احمقانهای است که اسلام آن را دوست ندارد:
﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨ وَٱقۡصِدۡ فِي مَشۡيِكَ وَٱغۡضُضۡ مِن صَوۡتِكَۚ إِنَّ أَنكَرَ ٱلۡأَصۡوَٰتِ لَصَوۡتُ ٱلۡحَمِيرِ ١٩﴾ [لقمان:۱۸-۱٩].
«با بىاعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغرورى را دوست ندارد. در راهرفتن، اعتدال را رعایت کن از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشتترین صداها صداى خران است».
﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّكَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا ٣٧﴾ [الإسراء: ۳٧].
«و روى زمین، با تکبر راه مرو! تو نمىتوانى زمین را بشکافى، و طول قامتت هرگز به کوهها نمىرسد!».
دعوتی است به تواضع و میانهروی و اعتدال.
هنگامی واقعاً میتوان احساس برتری کرد که شخص از خدا عزت بخواهد، خود را از هر مذلتی حفظ کند و آن را برتر از هر چه غیرخدا است بداند، هر آلودگی را که بدان رسیده بزداید، و آن را از هر خضوع و خشوعی که موجب آزار و اذیتی به شخص شود، بازدارد.
این حالتهای شخص مؤمن، منحصر به ساعتهای پیروزی و چیرگی خوشی او نیست. هنگامی به مؤمنان یادآوری میکند که شما از همه برتر هستید که در جنگ شکست خوردهاید و کفار چیره شدهاند:
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩ إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۳٩-۱۴۰].
«نه احساس خواری و کوچکی کنید و نه اندوهی به خود راه دهید، شما از همه برتر هستید اگر مؤمن باشید. اگر به شما آسیبی رسید به دشمنان شما نیز (در جنگ دیگر) آسیب رسید. این روزگار را دست به دست میان مردم میگردانیم».
مؤمنان برتری خود را حفظ میکنند، اگرچه در جنگ شکست خورده باشند. از نخستین لحظهای که ایمان وارد قلب آنان شد برتر میشوند، جهت فعالیت آنان در زمین روشن است و بر هر بهرهی جذابی چیره هستند.
این برتری، از بارزترین نشانیهای انسان مؤمن است. این ویژگی در همهی مراحل حیات و موقعیتها همراه انسان صالح است، هرجا شایسته باشد بدان روش رفتار کند، به اختیار او است.
مؤمن در برابر ستم و ستمگر، با قدرت میایستد، اگرچه در حال هزیمت و شکست باشد؛ زیرا این برتری و چیرگی خود را در لحظهی پیروزی به دست نیاورده است که در لحظهی شکست از دست بدهد. آن را از نیروی ایمان به خدا و ارتباط با حضرت او، به دست آورده است. از این رو نه شکست آن را از بین میبرد، و نه پیروزی آن را باز میگرداند، نیرویی است در درون جان مؤمن که در همه حال با او است.
شخص مؤمن اگرچه در زندگی نیازمند باشد، اما در برابر فریبدهندگان و اشیای فریبا میایستد، زیرا سزاوار نیست مؤمنِ به خدا واصل شده، انحراف از راه خدا و مخالفت از دستورها و فرمانهای او پیشه کند، زیرا هر چیزی با همهی عظمتش در برابر عظمت خدا پست و ناچیز و با همهی فراوانی، در برابر بقای خدا فانی است. فقط خدا باقی است و حساب خدا:
﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ ١٣١﴾ [طه: ۱۳۱].
«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى، که به گروههایى از آنان دادهایم، میفکن! اینها شکوفههاى زندگى دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است!».
اگر چه مؤمن سوزش شهوت را در اعصاب خود احساس کند، باز در برابر آن چیره است، زیرا این مؤمن به حق نائل شده، نزد خدا گرامیتر و ارجمندتر از آن است که در برابر شهوتهای آلوده خوار شود، برای اندک لذت ناپایداری که او را بینیاز نمیکند در گل فروماند، در صورتی که پاکیزه و بهتر از آن را از راه حلال بهرهمند میشود و پیوسته بهتر از آن را نزد خدا خواهد دید:
﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ﴾ [النور: ۳۳].
«کسانى که [اسباب] ازدواج نمىیابند باید پاکدامنى پیشه کنند تا آنکه خداوند آنان را از فضل خویش توانگر کند».
انسان صالح در برابر ارزشهای دروغین فریبا میایستد، زیرا از ارزشهای حقیقی خداداده و از راه خدا یاری گرفته است. ارزشهای بشر ساخته او را متزلزل نمیکند. این ارزشهای بشری، جز در ظاهر، نه والامرتبه است و نه پست. ممکن نیست بر ادراک جان و ارزشهای خدادادی او چیره شوند، هرگز در سنجش واقعبینانۀ مؤمن؛ ارزشهای دروغین با ارزشهای حقیقی الهی برابری نمیکند، و در حقایق اشیاء تغییری نمیدهند:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا ٢٨ وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ﴾ [الکهف:۲۸-۲٩].
«و همیشه با شکیبایی خود را با کسانی برابر و همراه کن که صبح و شام خدا را میخوانند و رضای او را میخواهند، یک لحظه از آنان چشم مپوش که به زینتهای دنیا مایل شوی. هرگز پیروی از کسی مکن که ما دل او را از یاد خود غافل کردهایم و او نیز از هوای نفس خود پیروی میکند و کار او تبهکاری است. بگو: حق همان است که از جانب پروردگارتان رسیده است، هر که میخواهد ایمان بیاورد و هر که خواهد کافر شود».
اگر برتری از خود نشان میدهد و چیرگی مییابد، بدین دلیل است. نه با ناز و تکبر روی از مردم نمیتابد، و نه با تبختر بر روی زمین قدم برمیدارد، اینها بسیار کوچکتر از آن است که موجب برتریخواهی مؤمن شود! زیرا مردم به دلیل ایمان او را محترم شمرده با ارزش میدانند، مردم احساس میکنند «حقیقت» محکمی در درون او است، توخالی و از باد نیست که با اندک برخورداری در برود.
آری، مؤمن در این برتریجویی خود مردم را تحقیر نمیکند. از ویژگیها و نشانیهای انسان مؤمن صالح این نیست که دیگران را کوچک شمرده جز اینکه در پی آزار و اذیت او باشند که در این صورت، با خردک نگریستن در آنان، از خود دفاع میکند. خدا سر و صدا و فریاد را دوست ندارد، مگر اینکه از ستمدیدهای باشد. و در این صورت تصریح میکند که باید با داد و بیداد از خود دفاع کند:
﴿۞لَّا يُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ﴾ [النساء: ۱۴۸].
«خدای دوست ندارد کسی با فریاد بدگویی کند مگر برای کسی که بدو ظلمی رسیده باشد».
شخص مؤمن نیز با تحقیر ستمکاران و اظهار نیروی برتری خود بر آنان، از تجاوز آنان بر زیردستان و ستمدیدگان پیشگیری میکند:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣﴾ [الفرقان: ۶۳].
«بندگان واقعی خدا به سبکی بر زمین قدم برداشته اگر در مورد خطاب نادانان قرار گیرند بدانها سلام میکنند (باصفا و صلح از آنان رد میشوند)».
انسان صالح، بجز موارد یادشده، شخصی با کششهای انسانی است. قلبش سرچشمهی لبریزی از عطوفت نسبت به بنی نوع انسان است، با تمام تواناییهای بشری و حرص و آز و ستیزگی و غروری که در نهاد آنان نهفته است.
به یاد دارد همهی انسانها از نفس واحدی منشأ گرفتهاند:
﴿۞هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ [الأعراف: ۱۸٩].
«او کسی است که همهی شما را از یک نفس آفرید».
به یاد دارد که با این بشر برادر است. به یاد دارد با نفس خود مبارزه کرده، گاه آن را مغلوب و خاضع نسبت به مردم را بدان یاد میدهد که هنگامی مرتکب لغزشی شدند عذر آنان را بپذیرد:
﴿۞وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ ١٣٣ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِۗ﴾[آلعمران:۱۳۳-۱۳۴].
«بشتابید برای آمرزش پروردگارتان و بهشتی که به پهنای آسمانها و زمین، آماده شده است برای اهل تقوا، یعنی کسانی که در خوشی و سختی مال خود را انفاق کرده، خشم خود را فرو میخورند و از (لغزشهای) مردم چشم میپوشند».
با کشش و انگیزههای انسانی خود، خیر و خوبی را برای مردم میخواهد، و با وجود اینکه ممکن است آنان را نشناسد و ارتباط خویشی و آشنایی با آنان نداشته باشد، اما احساس مهربانی نسبت به آنان میکند. با کشش انسانی خود نیروهای خویش را در راه نفع دیگران بکار میاندازد، و کاری میکند که به تعداد بیشتری از مردم سود برساند. رسول خدا جفرمود:
«هیچ فرزند آدمی نیست مگر اینکه بر او واجب است هر روزی که آفتاب در آن میتابد صدقهای بدهد. گفته شد: ای رسول خدا، از کجا بیاوریم صدقه بدهیم؟ فرمود: صدقه تنها پول و مال دادن نیست. درهای خیر و نیکوکاری فراوان است، سبحان الله (تسبیح)، الحمد لله (شکر نعمت گزاردن)، الله اکبر (خدا را بزرگ داشتن)، لا إله إلا الله، گفتن، و امر به معروف و نهی از منکر کردن همه از راههای خیر است و صدقه به شمار میرود. اگر رنج و اذیتی را از سر راه برداری، مطلبی را به کری بفهمانی، کوری را راهنمایی کنی، نیاز نیازمندی را برآوری، با تمام توان پاهای تو، برای درماندهی فریادخواهی قدم بردارد، با توان دو بازوی خود بار افتادهی ضعیفی را برداری؛ همهی اینها صدقه است» [۸۸].
نه تنها در این چنین کارها با صفتها و انگیزهی انسانی عمل میکند، بلکه میکوشد جنگ و کشتار نیز در راه خدا و برای خدمت به انسانیت باشد: «خداوند نیکوکاری و اقدام نیک را در هر چیزی واجب کرده است: اگر میجنگید به بهترین گونهای بکشید و جنگ کنید، اگر حیوانی را ذبح میکنید به نیکوترین روش باشد؛ بدین ترتیب که کارد خود را آنچنان تیز کنید که حیوان به آسانی کشته شود» [۸٩].
دوست داشتن و قدرت بر محبت کردن، از نشانیهای بارز انسان صالح مؤمن است. مؤمن بدان اندازه انسان است که قدرت محبت نسبت به دیگران را دارد: «هیچکس از شما ایمان نیاورده است، مگر اینکه همان را برای برادر خود دوست داشته باشد که برای خود دارد» [٩۰].
محبت خالصی که نه چشم انتظار پاداشی دارد و نه سپاسی، و نه هدف او از آن، کسب چیزی است. محبت برای خدا و در راه خدا.
عظمت نفسانی از درون، و غنای نفسی لبریز از محبت مردم و عطابخش. زیرا از چنان منبع بزرگی سرچشمه میگیرد که تمام شدنی نیست. سرچشمهی سرشار و فیاض محبت الهی. علامت محبت او به مردم این است که برای مردم خیر و خوبی میخواهد و آنان را به خیر و نیکی دعوت میکند. برای این، با ویژگیها و نشانیهای همیشگی خود امر به معروف و نهی از منکر میکند که دوست دارد آنان را به راه راست هدایت کند، و خیر و نیکی را برای آنان خواستار است، نه برای این که بر آنان چیرگی یابد و یا به راهی بکشاند که از او اطاعت کنند.
این شخص مؤمن صالح صاحب مروت و جوانمردی است که از دردهای مردم متأثر شده به کمک آنان میشتابد، روزی به آنان میدهد و تا میتواند مال و کوشش خود را در راه مردم مصرف میکند:
﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾ [البقرة: ۱٧٧].
«و مال (خود) را، با همه علاقهاى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىکند».
شخصی است متعادل و هماهنگ. در رفتار و فکر و درک او این اعتدال دیده میشود. از آنجا که همهی نیروها و استعدادهای خود را به اندازهی متناسب خود بکار میاندازد، تعادلی در زندگی او ایجاد شده همهی بهرههای خود را به اندازهی کافی از زندگی میبرد.
با یک جهش و تحریک ناگهانی به جلو نمیرود و اقدام به کاری نمیکند، چنان متوازن و متعادل است که عقل او را به جلو میراند.
چنان به همهی جنبههای زندگی به تناسب و اندازهی معین رسیده است که در همهی امور هماهنگی ایجاد کرده و در برجی عاجی و نفوذناپذیر و دژ محصور افکار و احلامش خود را گرفتار نکرده است که واقعیتها را نداند و مورد توجه قرار ندهد، زیرا نیروی حیاتی او بیدار شده و نسبت به واقعیتهای زندگی هوشیار است.
چنان هماهنگی در همهی شئون زندگی او برقرار است که برای بهرهگیری از زندگی، در بهرههای زمینی و عالم ماده خود را غرق نمیکند؛ زیرا روان روشنبین آزاد، او را از این سطح پست فراتر میبرد و با ایجاد توازنی در او میتواند از سنگینی خاک زمین خود را بالاتر بکشد، و بدون اینکه مانند حیوانات فقط به کالاها بچسبد، از پاکیزهها و بهرههای پاک زمین بهرهور میشود و همیشه توان سبکبار کردن خود را هنگام انگیزش به جهاد در راه خدا در او وجود دارد.
از همه جهت دارای توازن است، فوراً از خبری که شنیده متأثر نمیشود تا اینکه برای او ثابت و روشن شود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦﴾ [الحجرات: ۶].
«اى مؤمنان، اگر فاسقى خبرى برایتان بیاورد، بررسى کنید [تا مبادا] آنکه از روى نادانى به گروهى زیان رسانید، آن گاه بر آنچه مرتکب شدهاید، پشیمان شوید».
هر نظریهی جدیدی که به گوش او رسید فوری متأثر نمیشود تا اینکه با میزانهای خود آن را بسنجد و حق نهفته در آن ثابت شود، زیرا دوست ندارد مانند کسانی باشد که:
﴿وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا ٢٨﴾ [النجم: ۲۸].
«جز گمان خود از چیزی پیروی نمیکنند و گمان شخص را به هیچوجه از حق بینیاز نمیکند».
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ۳۶].
«از چیزی که علم نداری پیروی نکن، زیرا گوش و چشم و دل همه مورد پرسش قرار میگیرند».
با وجود این، در باورهای پیشین خود بهطور خشک و تعصبآمیز نمیماند، زیرا جمود و تعصب از ایمان نیست، شناختن قدر نعمت خدا این است که شخص فکر خدادادی خود را بکار اندازد و به وسیلهی آن بیندیشد و معرفت پیدا کند. از وظیفههای واجب است که انسان در بارهی حق بررسی کند، همینکه حق برای او ثابت و روشن شد از آن پیروی کند. «حکمت، گمشدهی مؤمن است».
از آنجا که دارای توان کنترل کننده و پیشبرندهای است، میتواند در تمام اعمال خود توازن و هماهنگی ایجاد کند، با این قدرت به راه و روش و دستور خدا هدایت میشود و همهی کارهای خود را به همان شیوه انجام میدهد.
این شخص بر روی زمین قدرتی است فعال. چنان قدرت فعال مثبتی دارد که شگفتانگیز است. با ایمانی که دارد، بطور طبیعی، نمیتواند در زندگی منفی باشد. انگیزهی زنده و متحرک ایمان او را برمی انگیزد تا آن را در جهان واقع آشکار و محسوس عملی کند. اجرای قانون و راه روشن خدا را بر خود واجب میداند، زیرا به حقانیت و برتری و وجوب آن ایمان دارد، بر خود حتم میداند راه و قوانین خدا را از مرحلهی درک واقعی به مرحلهی عمل درآورد.
نگرش و دریافت او به حقیقت قدرت آفریننده، به حقیقت ایمان، به حقیقت جهان هستی، به حقیقت انسان و ارتباط پارهای از آنان به پارهای دیگر، بهطور طبیعی در بارهی هر چیزی که بدو عرضه شود، و یا جلوی آن قرار بگیرد، نظری ایجاد میکند که از ارشادهای این روش سرچشمه گرفته است.
به سخن دیگر، جهانبینی این شخص نسبت به همهچیز، همان جهانبینی اسلامی است، و از سرچشمهی این نگرش و روش اسلامی سیراب شده است. از این رو نمیتواند در برابر پیشامدها و فکر و نظریه و عملی، منفی باشد زیرا خود در بارهی هر یک از اینها نگرش خاصی دارد.
نیروی حیاتی او را اسلام برای این پرورش داده است که بکار گرفته شود، نه همیشه بدون فایده در یکجا انبار شود. بکار گرفته میشود تا براساس ارادهی خدا زمین را بسازد و به پیش برد. چنین شخصی نمیتواند همیشه پژمرده و تنبل و سرباری باشد چشم انتظار تا پیشامدها او را به جلو برانند، این انسان مؤمن صالح نه همراه با رویدادها حرکت میکند و نه پیش از آنها.
از ویژگیهای مثبت فعال او این است که در برابر شر میایستد.
او نمیتواند ناظر شری از یکجهت باشد و سرایت آن بهجایی ببیند، و با وجود توان متوقف کردن و یا تغییر جهت آن با سهلانگاری واکنشی از خود نشان ندهد. این سهلانگاری، با آن طبیعت مثبت و با اصول ایمان او مخالف است.
تا قدرت مبارزه دارد با این شر مبارزه میکند، اگرچه ظاهراً مغلوب شود، اما قلب او تسلیم شر نمیشود، و در این صورت قلباً خواستار تغییر مفاسد است که این ضعیفترین درجهی ایمان است.
این مؤمن تربیت شده، براساس طبیعت مثبت و کارآی خود، شخصی است با انگیزهی انسانی مستقل. مستقل بدین معنا که بهوجود و اهمیت و ارزش خود در این زندگی آگاه است، و براساس این درک و آگاهی عمل میکند.
اهمیت خود را در این نمیداند که فلان پسر فلان است، و یا از نظر فلان نژاد و نسبت و قدرت و دارایی صاحب عزت است؛ اهمیت خود را در این میداند که شخصی است با ایمان و باور، و بهسوی قدرتی هدایت شده است که در حقیقت در این جهان مؤثر است و از این ایمان صاحب عزت است.
این هدایت، او را بهصورت قدرتی فعال و هستی بخش قرار داده است، از این رو احساس میکند دارای قدرتی حقیقی است، ارزش فردی خود را به میزان این ایمان میسنجد. و در اینجا است که شخصیتی مستقل دارد زیرا احساس میکند شخصیت و وجود او نه برای خانوادهی او است و نه از شخصیت میراثی و نه برای شغل و یا اجتماع او، بلکه تنها از وجود خود او و از وجود به خدا هدایت شدهی خودش است و بس.
این انسان صالح با ایمان، با شخصیت مستقل و بیمانند خود، شخصی است تا بالاترین میزان خود اجتماعی، استقلال او میان او و مردم پردهای نمیکشد! پیوند همیشه زندهای پیوسته میان او و دیگر موجودات ارتباط برقرار میکند.
این رشتهی زنده، پیوند او با خدا است، پیوندی که همهی زندگان بدان درآویختهاند.
دوستی، آن نیروی بزرگ ایمان، چنان نیروی رسانندهای است که هر پرده و سدی را که میان او و دیگران است، برمیدارد و نابود میکند.
آن احساس همکاری به نیکی و تقوایی که در طبیعت مؤمن ترکیب شده است، بهطور طبیعی اقتضای اجتماعی زندگی کردن با مردم را دارد.
اسلام از گوشهگیری شدیداً تنفر و اکراه دارد، پیغمبر جفرمود: «مؤمن کسی است که با مردم بیامیزد، بر اذیت و آزار آنان (ناراحتیهایی که لازمهی زندگی اجتماعی است) شکیبایی به خرج دهد. پاداش چنین کسی بسیار بزرگتر از شخصی است که نه با مردم میآمیزد و نه در برابر آزاد و اذیتهای آنان شکیبایی از خود نشان دهد».
در نتیجه این شخص، اجتماعی، دوست و بسیار مرتبط با مردم، و صمیمی است.
میان او و مردم فاصله و مانعی وجود ندارد، اما این نبودن فاصله و «برداشته شدن تکلف و تعارف» موجب نمیشود که مردم را ناراحت کند!»
این یکرنگی و بیتکلفی بدین معنا نیست که مردم را برای این دوست داشته باشد و با آنان آمیزش و رفت و آمد کند که هرگاه خواست مزاحم آنان شود و جریان زندگانی آنان را به هم زند، و یا بدون اجازه وقت آنان را گرفته آسایش آنان را سلب کند!
خیر، هرگز چنین نیست! ایمان او را مهذب و با تربیت ببارآورده، رفتار او را شایسته کرده است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور: ۲٧].
«اى مؤمنان، وارد خانههایى غیر از خانههاى خود مشوید مگر آنکه اجازه گیرید و بر اهل آن [خانه] سلام گویید. این برایتان بهتر است، باشد که پند پذیرید».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٤ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ صَبَرُواْ حَتَّىٰ تَخۡرُجَ إِلَيۡهِمۡ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾ [الحجرات: ۴-۵].
«بدون تردید بیشتر کسانی که از پشت اتاقها تو را (پیغمبر را) صدا میزنند تعقل نمیکنند، اگر صبر کنند تا تو از خانه خارج شوی و نزد آنها بروی بسیار برای آنان بهتر است، و خدا بخشنده و مهربان است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنكُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ ٱلظَّهِيرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّكُمۡۚ لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّۚ طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم بَعۡضُكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٨﴾ [النور: ۵۸].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! بردگان شما، و همچنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیدهاند، در سه وقت باید از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و نیمروز هنگامى که لباسهاى (معمولى) خود را بیرون مىآورید، و بعد از نماز عشا این سه وقت خصوصى براى شماست امّا بعد از این سه وقت، گناهى بر شما و بر آنان نیست (که بدون اذن وارد شوند) و بر گرد یکدیگر بگردید (و با صفا و صمیمیت به یکدیگر خدمت نمایید). این گونه خداوند آیات را براى شما بیان مىکند، و خداوند دانا و حکیم است!».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ﴾ [الأحزاب: ۵۳].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! در خانههاى پیامبر داخل نشوید مگر به شما براى صرف غذا اجازه داده شود، در حالى که (قبل از موعد نیایید و) در انتظار وقت غذا ننشینید امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشینید این عمل، پیامبر را ناراحت مىنماید، ولى از شما شرم مىکند (و چیزى نمىگوید) امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد!».
این تهذیب و تربیت، شخصی ساخته است صاحب ذوق و فهم، محبت او وسیلهی ناراحتی مردم و مزاحمت و تشویش آنان نمیشود، زیرا در این صورت آنگونه که مقتضای محبت است ایثار نکرده و آسایش دیگران را بر آسایش خود ترجیح نداده، بلکه به مقتضای خودخواهی خود از آن دوستی استفاده کرده است. و به جای اینکه دیگران را از دوستی خود بهرهور کند خود را از مصاحبت آنان بهرهور کرده است، به گمان اینکه صمیمیت او موجب خوشی و آسایش آنان شده است. بدون اینکه منتظر بماند تا از او خواستار و توجه به وقت داشتن و اجازهی دید و بازدید گرفتن، تکلف و ایجاد سد و مانع و از بین رفتن صمیمیت نیست، بلکه این کارها، وسیلهای برای مودت و صمیمت نیست، بلکه این کارها، وسیلهای برای مودت و صمیمیت بیشتر است و آسایش دیگران را بر آسایش خود برگزیدن. و منطق محبت جز ایثار (دیگران را بر خود ترجیح دادن) چیز دیگری نیست.
این نمونهی تربیت، شخصی است پاکیزه و هم لباس و بدن او پاکیزه است و هم رفتار او و هم در سلوک و معاملات با مردم پاک است.
﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤﴾ [المدثر: ۴].
«و لباست را پاک و تمیز کن و بشوی».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾ [البقرة: ۲۲۲].
«به راستى خداوند توبه کنندگان و پاک شوندگان را دوست مىدارد».
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء: ۵۸].
«خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به اهلش بسپارید».
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٩ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١﴾ [المؤمنون: ۱-۱۱].
«مؤمنان رستگار شدهاند، کسانی که در نماز خاشعند، از حرفهای بیهوده کناره میگیرند، دهندهی زکات مال خود هستند، اندام جنسی خود را حفظ میکنند، مگر نسبت به زنان و کنیزان خود که در این باره قابل سرزنش نیستند، اما اگر کسی از این حد گذشت، در واقع تجاوزکار است. مؤمنانی رستگار شدند که امانتدار هستند و عهد و پیمانهای خود را رعایت میکنند، و کسانی که مراقب وقت و کیفیت نماز خویش هستند. این دسته از مؤمنان وارث فردوس هستند، و در آنجا جاودان، از نعمتهای او برخوردارند».
در هر باب پاکیزگی وجود دارد.
خشوع در نماز و مراقبت آن، پاکیزگی در رفتار با خدا و پاک بودن در باطن و خلوت است.
اعراض از بیهودهگویی، پاکیزگی فکر و ضمیر و زبان است و نگه داشتن آن از انحراف و آلودگی است.
زکات دادن، پاک کردن نفس از بخل در مال است.
نگهداری اندام، پاک ساختن از آلودگیهای شهوت است. آلودگی و پلیدیای که هم فرد را میآلاید و هم آلودگی را در جامعه رواج داده، او را ناپاک و پلید میکند.
امانتداری و پیمان نگهداری هم خوشرفتاری و پاکی در رفتار با مردم است و هم پایداری در طبع و راستی و اخلاص.
همهی اینها از صفات و ویژگیهای انسان صالح مؤمنی است که بر اساس آموزشهای اسلامی تربیت شده است.
این شخص در برابر جمال و زیبایی نیز حساسیت دارد، اما به پاکی و اعتدال. مطالعهی زیاد قرآن و پیوسته در محیط و جو قرآنی زندگی کردن، بصیرت او را نسبت به میدانهای جمال جهان هستی باز کرده برای هر چیز زنده و زیبا حساسیت لطیفی در جان او گذاشته است:
روز و شب، آسمان و ستارگان، غنچهی باز شدهی گل و گیاه تازه از زمین سر برآورده، پرنده و حیوان، همه نشانههایی از زیبایی نهفته در جهان هستند، همهی اینها احساس را لمس و وجدان را تحریک میکنند. در جان او احساس زندهی ادراکی نهفته است که زیبایی هر یک از این موجودات را احساس میکند. اما این حس او را به فتنه و فریب نمیاندازد. در مقابل بدنها و چهرههای زیبا و فتان به زانو درنمیآید و گرفتار نمیشود، مگر بدان اندازه که خدا معین کرده است. در اینجا نیز به پاکی مقید است، در اعماق وجدان خود آن را احساس کرده خشنود و قانع است.
پس از تمام این مشخصات، وی مسلمانی است حقیقی که کار او در ارتبط با خدا است در زمین وظایف انسانی خود را انجام میدهد و روح او در آسمانها خود را به خدا سپرده است.
بر پستیها چیره، بر قدرتهای دروغین چیره، بر هرچه باطل است غالب، و سرنوشت خود را به خدا واگذار کرده است. با تمام نیرو برای تحصیلورزی میکوشد، برای آنکه در نتیجه به خدا برگردد. عطاهای پروردگار خود را به نیازمندان میبخشد، و حساب فردای خود را به امید خدا رها میکند.
از قضا و قدر نهراسیده همگام با قدرها سیر میکند، و ایمان دارد که جز سرنوشتی که خدا برای او نوشته است، دچار چیزی نمیشود. سختی و شدت و زیان و ضررها را در راه خدا تحمل میکند، و جز از خدا از دیگری امید خیر ندارد.
کوتاه سخن، نمونهی تربیت شدهی اسلام کسی است که با منتهای قدرت در جهان واقع زندگی میکند، و با وجود این کوشش دارد آرمانها را تحقق بخشد و به صورت واقعیت درآورد. نه در ذهن و اندرون خویش میان واقعیت و آرمان فرقی قائل است و نه در دنیای خارج خود!
[۸٧] حدیث نبوی به روایت بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسایی. [۸۸] به روایت ابن حبّان و بیهقی. [۸٩] حدیث نبوی به روایت مسلم و ابوداود و ترمذی و نسایی و ابنماجه. [٩۰] حدیث نبوی به روایت بخاری.