۱۸- قائلین به تحریف، با کتاب خدا بازی کردهاند
مدعیان تحریف، به روایاتی استدلال کردهاند که تماما ضعیف السند و فاسد المتن و یا مخدوش المتن و یا قابل تأویل میباشد. یک روایت که از هر جهت صحیح باشد، در میان آنها نیست. متن تمام آنها دلالت بر جعل و غرض و عداوت دارد. ما مقداری از آن روایات را در اینجا میآوریم تا خواننده خود قضاوت کند، ناقل بسیاری از آن روایات، احمدبن محمد السیاری است که تمام علمای رجال گفتهاند: او فاسد المذهب و قائل به تناسخ بوده. یا از علی احمد الکوفی نقل شده که علمای رجال او را کذاب و فاسد المذهب میدانند. این روایات بر چند دسته میباشد. دستهای از آنها میگوید: نام علی و أئمه÷یا نام منافقین در قرآن بوده، راویان این دسته از غلاة (غلوکنندگان) میباشد و غلاة از اسلام خارج و محکوم به کفر و شرکند، مانند محمد بن فضیل و جابر بن یزید و امثال ایشان.
روایت اول: کافی از محمد بن فضیل از حضرت رضا÷روایت کرده که ولایت علی بن ابیطالب÷در جمیع کتب انبیاء و از آنجمله در قرآن مکتوب بوده در جملۀ:
«ولن یبعث الله رسولا إلا بنبوة محمد وولایة وصیه»، حال شما بروید آیۀ:
﴿لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ﴾[غافر: ۳۴].
را در سوره غافر آیۀ ۳۴ ملاحظه کنید تا ببنید چگونه این راوی خدانشناس با آیۀ قرآن بازی کرده، این آیه را خدا از قول کفار قوم فرعون در مقابل مؤمن آل فرعون نقل کرده، در آنجا که مؤمن آل فرعون میگوید: ﴿وَيَٰقَوۡمِ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ يَوۡمَ ٱلتَّنَادِ ٣٢ يَوۡمَ تُوَلُّونَ مُدۡبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِنۡ عَاصِمٖۗ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ ٣٣ وَلَقَدۡ جَآءَكُمۡ يُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِي شَكّٖ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَكَ قُلۡتُمۡ لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ ٱللَّهُ مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ مُّرۡتَابٌ ٣٤﴾[غافر: ۳۲-۳۴]. یعنی: مؤمن آل فرعون گفت: ای قوم من، من میترسم عذابی بر شما نازل شود مانند روز احزاب، مثل قوم نوح و عاد و ثمود، ای قوم من میترسم بر شما از روز قیامت، روزی که برای فرار از عذاب پشت کنید و هیچ پناهی شما را از عذاب خدا حفظ نکند، یوسف قبلاً با دلیلهای روشن آمد و شما همواره در شک بودید تا وفات کرد، چون از دنیا رفت، گفتید: خدا پس از او پیغمبری نخواهد فرستاد: ﴿لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ﴾خدای تعالی اهل شک و اسراف را اینطور گمراه میکند.
در این آیه قوم کافر فرعون گفتند: ﴿لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ﴾، خدا این گفتار را از ضلالت ایشان شمرده، این جمله را خدا و أنبیاء نگفتهاند و در کتب أنبیاء نبوده بلکه سخن کفار است، ولی راوی این قول باطل را بکتب انبیاء بسته ومحمد و علی را نیز ضمیمۀ این قول نموده و با کتاب خدا بازی کرده، نعوذ بالله و «من بعده» را خلاف کرده است.
روایت دوم: کافی از امام باقر روایت کرده که جبرئیل آیه ۲۳ سوره بقرۀ را چنین نازل کرد:
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ﴾[البقرة: ۲۳].
«یعنی اگر شما در حق علی از آنچه بر بندۀ خود نازل کردیم در شک و تردید هستید، سورهای مانند آن بیاورید».
خوانندۀ باانصاف ملاحظه کن خدا به کفاری که نه رسول خداصرا قبول داشتند نه قرآن را، میگوید: درباره این قرآن اگر شک دارید، سورهای مثل آن بیاورید و هرگز نخواهید آورد. این چه ربطی به علی دارد؟! باید پرسید آن آیاتی که خدا راجع به علی نازل کرده و از کفار خواسته مانند آن را بیاورند کجاست؟ کفار که خدا را قبول ندارند چگونه یک سوره درباره علی بیاورند. بقول شما قرآنی را که کسی جز امام نمیداند چگونه کفار فهمیدند درباره علی نازل شده؟ آیا راوی این روایت عقل و ادراک را نداشته که چنین دروغی جعل کرده و با آیۀ قرآن بازی کرده است.
روایت سوم: در تفسیر آیۀ ۱۴۳ سوره بقره:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾[البقرة: ۱۴۳].
از امام صادق÷روایت کردهاند که فرموده این آیه «أئمة وسطا»بوده! همچنین آیه ۱۱۰ سوره آل عمران:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[آل عمران: ۱۱۰].
«خير أئمة»بوده و تحریف شده.
معلوم میشود راوی این روایت دین اسلام و امت اسلامی را دین معتدل و امت معتدل نمیداند، و أمر به معروف و نهی از منکر را بر مسلمین واجب نمیداند و فقط أئمه را متصف به این صفت میداند که باید أمر به معروف و نهی از منکر کنند، نه سایرین که خدا این آیات را به أئمه خطاب کرده.
باید از طرفداران این راوی پرسید: وقتی این آیات نازل شد، مخاطب «جعلناکم وکنتم وتأمرون»کدام اشخاص بودهاند؟! آن أئمه که هنوز بدنیا نیامده بودند چگونه مخاطب شدند؟ ولی مسلمین حاضر و خود رسول خداصمخاطب نبودهاند، خوب بود خدا بفرماید: «جعلناهم وکانوا ويأمرون»که بر غائبین صدق کند نه بر حاضرین، آنهم به صیغه استقبال نه صیغه ماضی. شما ملاحظه کنید این دشمنان دین چگونه بنام امام با قرآن بازی میکنند!!!
روایت چهارم: مجلسی در صفحۀ ۶۴ جلد ۹۲ بحارالانوار از امام باقر روایت کرده که آیه ۸۹ سوره إسراء:
﴿فَأَبَىٰٓ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ إِلَّا كُفُورٗا ٨٩﴾[الإسراء: ۸۹].
چنین بوده: «فأبى أكثر الناس بولاية علي إلا كفورا!».
باید از راوی پرسید سورۀ إسراء که مکی است و در اوائل بعثت نازل شده، آن وقت صحبت و بحثی از خلافت ولایت علی نبوده تا اکثر مردم به ولایت او کافر شوند، باضافه در آن زمان مردم ایمان نیاورده بودند تا اکثر ایشان کافر شوند.
شما ملاحظه کنید این نویسندگان کتب حدیث چه بر سر اسلام آوردهاند، چگونه از حق تعالی نترسیدند.
روایت پنجم: در صفحه ۶۱ جلد ۹۲ بحار (چاپ آخوندی) روایت شده از امام صادق که فرمود: در سوره عمّ جمله:
﴿وَيَقُولُ ٱلۡكَافِرُ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠﴾آنچه نازل شده: «ترابيا»یعنی «علوياً»بوده است. باید گفت: این سوره مکی است - در مکه نازل شده - مردم مشرک بودند و مذهب علوی ابوترابی در کار نبوده تا مشرکین تمنا کنند و بگویند یا لیتنییعنی ای کاش من علوی بودم، کسانی که اسلام را قبول نداشتند چگونه میگویند: ای کاش ما علوی بودیم؟ آیا قائلین بتحریف و نویسندگان چنین روایاتی قوّۀ تعقل نداشتند؟ آیا با چنین روایات موهوم ثابت میشود که نام علی و علوی در قرآن بوده؟
ما میبینیم فرزند همین علی یعنی امام صادق÷مطالب مندرجۀ در این روایات را تکذیب کرده و میگوید: نام علی÷و اولادش در قرآن نبوده چنانکه کافی بروایت صحیح از ابوبصیر روایت کرده و آقای خوئی در کتاب البیان آن را روایت کرده که ابوبصیر میگوید از امام صادق÷دربارۀ آیۀ: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾[النساء: ۵۹]. سوال کردم و گفتم مردم میگویند چرا نام علی÷و حسن÷و حسین÷در قرآن ذکر نشده؟ فرمود: به مردم بگوئید: همانطوری که نام سه رکعت و چهار رکعت نماز را در خدا قرآن نیاورده تا رسول او بیان کند همانطور نام علی÷و حسنین÷را هم قرآن نیاورده تا رسول خدا÷بیان کند. بنابراین روایت به تصدیق امام صادق نام علی و اهل بیت او در قرآن نبوده و نیامده و تمام روایاتی که میگوید نام علی در قرآن بوده، و مردود و مجعول است. باضافه دلیل بر اینکه نام علی در قرآن نبوده قصّۀ غدیر و حدیث غدیر است که رسول خداصبه امر خدا علی را معرفی کرده و فرموده «من کنت مولاه فعلي مولاه»، و اگر نام علی در قرآن مذکور بود قبلاً معرفی شده بود و همه مسلمین دانسته بودند و محتاج به معرفی و اعلام نبود و آنهمه مقدمات و اجتماع در بیابان لازم نبود، حدیث غدیر به کذب تمام روایاتی که میگوید نام علی در قرآن بوده حکم میکند. باضافه پس از وفات حضرت رسول خداصو قبل از استقرار حکومت بر ابوبکر، باید خود علی÷و دوستانش که به مسجد آمدند و با ابوبکر محاجّه کردند قبل از هر چیز آیاتی که نام علی÷در آن بوده بر مردم بخوانند زیرا در آن روز که هنوز قرآن تحریف نشده بود، اگر قول قائلین به تحریف را قبول کنیم، خوب بود آن آیات را تذکر میدادند و به آن استدلال میکردند، در صورتی که چنین گفتگو و استدلالی از کسی نشده، پس معلوم میشود که چنین آیاتی در کار نبوده است.
روایت ششم: مجلسی در جلد ۹۲ بحار صفحۀ ۴۲ روایت کرده که چون رسول خداصوفات کرد، علی÷قرآن را جمع نموده و به مسجد رفت و به اصحاب رسول خدا عرضه کرد، همانطور که رسول خدا به او وصیت کرده بود. پس ابوبکر چون قرآن را باز کرد در اولین صفحه رسوائیهای خودشان را دید، عمر برخاست و گفت: یا علی آن را برگردان ما به قرآن تو احتیاج نداریم. بعد زید بن ثابت را خواند و گفت: علی قرآنی آورده که رسوائی مهاجرین و انصار در آن میباشد، ما چنین صلاح میدانیم که قرآنی تألیف کنیم، و رسوائی مهاجرین و انصار را از آن ساقط سازیم. زید اجابت کرد قرآنی نوشت ... تا آخر. مانند این روایت، روایت دیگری در صفحة ۶۰ جلد ۹۲ بحار نقل شده: که علی فرمود: این قرآن، آن قرآنی که نازل شده نیست، زیرا در آن قرآن، نام هفتاد نفر از منافقین با نام پدرانشان بوده که آنها را پاک کردهاند و نام ابولهب را برای اذیت رسول خدا گذاشتند، زیرا ابولهب عموی رسول خدا بود.
خوانندۀ عزیز ملاحظه نما و ببین:
اولاً: این دو روایت دلالتی بر تحریف ندارد، زیرا ممکن است بگوئیم نام منافقین در قرانی که علی÷میگوید بعنوان تفسیر یا مورد نزول یا بعنوان تأویل بوده، این چه ربطی به خود قرآن دارد چنانکه همین مطلب را آقای خوئی در صفحۀ ۱۸۴ کتاب البیان مرقوم داشته، اضافه بر این، سیرۀ رسول خداصومعاشرت او با اصحاب خود چه مؤمن چه منافق یکسان بوده و با همه بخوبی معاشرت میکرده و بنای او بر تألیف قلوب بوده و بنا نبوده نفاق کسی را ظاهرکند.
خدا هم ستار العیوب است، بنا نبوده اسرار درون بندگان را بگوید و در کتاب خود علنی کند، چگونه ممکن است خدای ستار العیوب اسماء منافقین را در کتابش بگوید و مسلمین را بجان یکدیگر بیندازد که یکدیگر را سبّ و لعن کنند و ایشان را بر اختلاف و تشتّت تحریک کند، در حالی که اگر کسی واقعا منافق هم باشد ممکن است در آخر عمر توبه کند، در این صورت اگر نام او در کتاب آسمانی بماند صحیح نیست، اگر نام منافقین در زمان رسول خداصدر قرآن بود، بواسطۀ نشر آن منافقین از اطراف پیغمبر متفرق میشدند و دیگر از خجالت نزد رسول خداصو اصحابش نمیماندند و بکلی از مسلمین جدا میشدند، و دیگر احتیاجی به سفارشات در غدیر و غیر غدیر نبود، آیا هیچ مسلمان عاقلی چنین احتمالی میدهد که خدای ستار العیوب، کشاف العیوب شود و میان مسلمین تفرقه اندازد، اگر چنین بود پس چرا در آیۀ ۱۰۱ توبه برسول خود فرموده:
﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ﴾[التوبة: ۱۰۱].
«بعضی از اهل مدینه منافقند، تو ای رسول ما، آنان را نمیشناسی، ما که خدائیم آنان را میشناسیم».
در این حال چگونه رسول خداصکه بقول شما نام منافقین در قرآنش بوده، آنها را نمیشناسد، ولی قائلین بتحریف پس از هزار سال آنها میشناسند؟ آیا این تکذیب قول خدا نیست؟ آیا نباید گفت: ﴿لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١﴾. باضافه اگر حضرت علی÷مصحفی داشته، متن آن، با سایر قرآنهای رایج بین مسلمین هیچ اختلافی نداشته است و اشخاصی که قرآن آنحضرت را دیدهاند باین مطلب تصدیق داشتهاند. و از جمله کسانی که مصحف آنحضرت را دیده، ابن ندیم است که در کتاب الفهرست نوشته است که قرآنی را که بخط حضرت علی÷بوده و مطابق معمول اولاد امام حسن÷آن را از یکدیگر بارث میبردند، در نزد ابی یعلی حمزه الحسنی/یکی از فرزندان امام حسن÷دیده است. پس باید گفت قائلین بتحریف مردمانی احمق یا مغرض و ملعبۀ دست یهود وسایر دشمنان اسلام بودهاند و خواستهاند کتاب خدا و سند اسلام را با این سخنان پوچ و روایات جعلی بیاعتبار کنند. راستی راستی باعث خجالت وشرمندگی است که چند نفر آخوندی بنام حجت الاسلام و محدث ثقه خود را عالم نامیده و بکتاب خدا بتازند و برای ابطال سند اسلام کتابی بنام: «فصل الخطاب في تحریف کتاب رب الأرباب»بنویسند و این روایات و خرافات و خزعبلات را درآن جمع کنند، و چاپ کرده بدست یهود و نصاری بدهند تا آنان مکرر چاپ کرده و آن را برخ مسلمین بکشند که هان این مسلمین بتصدیق شیخ العلماء و خاتم المحدثین خودتان کتاب آسمانی شما تحریف شده و بیاعتبار است و بقول ایشان شصت جزء قرآن ساقط شده (قرآن موجود سی جزء است) و قرآن مانند تورات و انجیل ما بیاعتبار است. آیا به چنین افرادی مسلمان و عالم اسلامی میتوان گفت و کتاب دعائی که چنین اشخاصی مینویسند میتوان بدست مؤمنین داد؟ نه و الله. ما چون طرفدار حق و حقیقتیم و این موهومات را میبینیم، ناچار باید با ایشان پیکار کنیم و مسلمین را بیدار و از شرّ آنها و از خواندن کتاب پر از شرک و خرافات آنان برهانیم. اگر چه عدهای از روحانینمایان بیخبر یا ترسو که از عوام بیاطلاع و گمراه میترسند از ترس عوام از ما بدگوئی کنند. بهرحال محال است خدای تعالی مقلّد شیعیان صفویه شود و تمام اصحاب رسول خدا را مرتد بخواند و رسوا کند و نام بزرگان اصحاب رسول خدا را منافق بگذارد و در کتاب آسمانی خود بیاورد و در زمان حیات رسول خداصجنگ داخلی بین مسلمین ایجاد کند، ولی کسی از مسلمین این آیات و أسماء منافقین را نداند و نشناسد و همه بیاطلاع بمانند جز علی÷و جز حاجی نوری پس از هزار سال، و علی هم کتاب خدا را در صندوقی مقفّل بگذارد و پنهان کند تا شیعۀ صفویه پس از هزار سال مطلع شوند و آن را بیان کنند.
ثانیا- اگر ذکر ابولهب در قرآن مانده و موجب اذیت رسول خداصبوده، باید خدا آن را نازل نکرده باشد تقصیر اصحاب رسول خدا چیست؟ دیگر اینکه ابولهب کافر بوده، کافر از دنیا رفت و علناً تکذیب رسول خداصمیکرده، این چه ربطی به سایر مؤمنین دارد؟ آیا شما که اصحاب رسول خدا را اکثرا منافق میدانید و همت شما اثبات تحریف قرآن است از کجا خودتان منافق نباشید و نخواهید تیشه به ریشه اسلام بزنید؟
روایت هفتم: تفسیر صافی و بسیاری از کتب دیگر در تفسیر آیۀ ۶۷ سوره مائده روایت کردهاند:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾[المائدة: ۶۷].
در خمّ غدیر نازل شده و آیه چنین است: بلغ ما أنزل الیك من ربك في علی،
و کلمه «في علی»را انداختهاند، و مقصود از کلمه «ناس»و کلمه ﴿ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾اصحاب رسولند که همه کافر بودند، و رسول خداصاز ایشان در مورد اظهار خلافت علی÷میترسید.
ومعنی آیه چنین است: «هان ای رسول آنچه دربارۀ علی÷از طرف پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر اینکار را نکنی تبلیغ رسالت خود را نکردهای، خدا ترا از مردم (یعنی از اصحابت) حفظ میکند، خدا قوم کفار (یعنی اصحابت) را هدایت نمیکند».
باید گفت:
اولا: ما قبول داریم که در غدیر خمّ رسول خداصنسبت به علی÷سفارش نموده، ولی این روایت را که میگوید کلمۀ «في علی»در آیه بوده بعداً آن را حذف کردهاند قبول نداریم و آن را دروغ محض میدانیم، زیرا خدا راستگو است، و خدا فرموده: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹]. و قول داده که قرآن را از کم و زیاد شدن حفظ کند و امام صادق÷بودن کلمه «علی» را در قرآن تکذیب نموده و چنانکه در ذیل روایت پنجم فرمایش او ذکر شد.
ثانیا: اگر مقصود از کلمۀ: «ناس»و کلمه ﴿ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾اصحاب رسول خداصباشد و بگوئیم اصحاب رسول جز سه نفر همه کافرند با آیات قرآن مخالفت کردهایم، آیاتی از اصحاب رسول تعریف کرده و ایشان را مؤمن صادق و مورد رضایت خدا خوانده و مکرر در قرآن از ایشان مدح کرده. در سورۀ توبه آیه ۱۰۰ فرموده:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۰].
یعنی: «خدا از مهاجرین و انصاری که در ایمان بر دیگران سبقت گرفتند و اول ایمان آوردند و کسانی که با نیکوکاری از ایشان تبعیت کردند، راضی است».
در سوره فتح آیه ۲۹ فرموده:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾[الفتح: ۲۹].
یعنی: «محمد رسول خدا و کسانی که با او هستند بر کفار سختگیر و میان خود بسیار مهربان هستند ... و خدا وعده داده ایشان را که ایمان آورده و عملهای شایسته انجام دادند وعدۀ آمرزش و پاداش بزرگی».
و در آیۀ ۱۸ همین سوره فتح راجع بتمام اصحاب رسول که در حدیبیّه زیر درختی با آن حضرت بیعت کردند فرموده:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾[الفتح: ۱۸].
یعنی: «خدا از مؤمنین که زیر درخت با تو بیعت میکنند راضی است».
و در آیات دیگر ایشان را مؤمن خوانده. پس آیۀ ﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ...﴾با این همه آیات منافات پیدا میکند، مگر اینکه خدا پشیمان شده و آخر عمر رسول همۀ اصحاب را کافر خوانده جز سه نفر که نه از مهاجرین بودند و نه از انصار، یا باید بگوئیم خدا از باطن ایشان وعاقبت امر ایشان اطلاع نداشته، چنین سخن عین کفر ونفاق است.
ثالثا: اگر روایات شیعیان صفوی راست باشد واصحاب رسولصهمه کافربودند جز سه نفر، دیگر برای اسلام آبروئی نمیماند، اسلامی که تمام مطالبش از این کفار نقل شده چه اعتبار دارد؟! اسلامی که فقط سه یا چهار نفر روای داشته باشد اخبارش خبر واحد است و خبر واحد در اصل دیانت حجت نیست، و کتاب اسلام و مطالب اسلامی مثل انجیل عیسی÷و مطالب نصاری و یهود میشود و از سه نفر مانند یوحنا و مرقس و لوقا نقل شده، آیا میشود گفت پیغمبرصاز دنیان رفت و باندازۀ یکی از علمای امت خود پیرو و ارادتمند نداشت و تمام اصحابش بیدین بودند؟ آیا این باورکردنی است که بگوئیم اصحاب رسول یعنی حامیان قرآن و کسانی که اسلام را در عربستان و ایران و مصر و روم نشر دادند همه کافر بودند، ولی چند آخوند قائل بتحریف (که مخالف قرآنند و سعی میکنند آن را از حجّت بودن بیندازند) مسلمانند!؟
رابعاً: این آیه ردیف آیات قبل و بعد است که خدا به اهل کتاب اعلان خطر داده و طرف شده و ایشان را کافر خوانده، در آیۀ بعد به پیغمبر میگوید به یهود و نصاری بگو: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ﴾و در آخر میفرماید: ﴿فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٨﴾[المائدة: ۶۸]. یعنی: «بگو ای اهل کتاب بر چیزی نیستند تا موقعی که تورات و انجیل را اقامه کنید ... برای قوم کفار غصّهای نخور». در این آیه صراحتا یهود ونصاری را کافر خوانده نه اصحاب رسول را، آنها را با الف ولام کافر خوانده همانطور که در آیه ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ...﴾با الف و لام کافر خوانده، و ﴿ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾با الف و لام اشاره به همان کافرین معهود است، و مقصود از ناس و قوم کافرین یهود و نصاری است که این سوره برای مبارزه با ایشان و اعلام خطر به ایشان نازل شده و در آیات قبل نیز صحبت از یهود و نصاری است، همانطور که در آیه ۶۶ میگوید: «اگر آنها تورات و انجیل و کتابهای آسمانی که به آنها نازل شده اقامه کنند...» در وقتی که این سوره نازل شد رسول خداصنه از اهل حجاز وحشت داشت، نه از اصحاب خود زیرا اسلام تمام حجاز را فرا گرفته بود و اصحاب آنحضرت تمام برای اسلام و نشر آن جانفشانی میکردند و رسول خداصجز از امپراطوری کفار که دارای قدرت و سطوت بودند ترسی نداشت ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾که در این آیات خدا فرمود: آن را برسان، همان آیات رّد بر یهود و نصاری بوده که در این سوره (مائده) نازل شده به قرینۀ آیات قبل و بعد.
خامساً: کسی که میگوید: ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾راجع به ابلاغ آیاتی است که مربوط به خلافت علی÷نازل شده بوده و خدا در اینجا میفرماید آن آیات را برسان و رسول خداصآنها را رسانید، آن آیات را بما نشان بدهد، این آیات کدام است، در کجای قرآن است؟ در کجای سورۀ مائده است؟ ما که چنین آیهای در قرآن ندیدیم، اگر کسی دیده بما نشان بدهد تا ما هم بدانیم و امام صادق÷هم که میگوید نام علی÷در قرآن نبوده نیز بداند و از اشتباه درآید. چون چنین آیهای در قرآن نیست، پس بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیک هم راجع به آن نیست.
سادساً: جمله ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾در قرآن مکرر آمده از آنجمله در اول سوره بقره:
﴿يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾[البقرة: ۴].
چگونه هیچکدام آنها مربوط به خلافت نبوده و فقط این جمله مربوط به خلافت است!؟ از کجای ما أنزل معلوم میشود راجع به خلافت چیزی نازل شده؟ آن کسی که روی تعصبات جاهلانه میخواهد بزور نام علی را در آیه داخل کند، ناچار است قرآن را تحریف کند و آن را محرّف بخواند و با قرآن بازی کند و خدا را قادر بر حفظ قرآن نداند، چنین کسی معلوم میشود خدا را نشناخته و به کتاب او ایمان ندارد و بیهوده برای علی سینه میزند. یقینا علی÷که به قرآن ایمان داشت، از او و از خیانتی که بقرآن میکند بیزار است، علی÷بیزار است از آنکه بنام او قرآن را تخریب و تحریف کند و بگوید آیه: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ...﴾ربطی به آیات قبل و بعد خود ندارد، و حق تعالی آن را مربوط بهم نیاورده و نعوذ بالله نامربوط گفته، و با این حرف خود قرآن را را از تناسب آیات بیندازد وفصاحت آن را منکر شود.
سابعاً: دلیل بر رسالت و نبوت محمدصهمین قرآن و فصاحت و بلاغت و تناسب آیات آن است. اگر کسی قرآن را از تناسب و فصاحت بیندازد، اصل اسلام بیدلیل میماند، پس آنکه نام علی÷را روی تعصب جاهلانه میخواهد وارد آیه کند و قرآن را از فصاحت و بلاغت و تناسب میاندازد، دوست اسلام نیست، یا دوست نادان است، و علی÷احتیاجی به چنین دوستانی ندارد. وقتی که خود آنحضرت زنده بود چنین دوستان نادانی او را در مقابل معاویه و طلحه و زبیر یاری نکردند. حال که علی÷از دنیا رفته و خلافت و زعامتی باقی نمانده و کفار سالها بر ممالک اسلامی چیره شدهاند، لازم نیست که ما قرآن و اسلام را از اعتبار بیندازیم برای خلافت که امروز موضوعی ندارد.
روایت هشتم: مجلسی روایت کرده (جلد ۹۲ بحار جدید صفحۀ ۴۸) که راوی گفت: خدمت امام صادق÷بودم، آن امام قرآن خود را باز کرد، در آن قرآن آیۀ ۴۳ سوره الرحمن چنین بود:
«هذه جهنم التی کنتما بها تکذبان فاصلیا فیها لاتموتان و لاتحییان»یعنی: الأولین!
«این دوزخی است که شما آن را تکذیب میکردید، پس در آیید در آن نه میمیرند و نه زنده میمانید ای دو خلیفه!».
حال باید ملاحظه کنید در این آیه و روایت، آیا خدا اشتباه کرده (نعوذ بالله) چون قبل از این آیه خطاب به گروه جن و انس کرده و فرموده: ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ﴾در صورتیکه باید گفته باشد «یا أیها الشیخان»که با ذیل آن جور بیاید، یا امام صادق÷عربی نمیدانسته و از صدر آیه ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ﴾خبر نداشته؟! یا راوی خواسته قرآن را مسخره کند و به بازی بگیرد، یا آن کسانی که این روایات را در کتب خود آوردهاند دشمن اسلام بودهاند، یا دو خلیفه آنقدر مهم بودهاند که خدا در عوض جنّ و انس به ایشان خطاب نموده است. به اضافه این سوره مکی است و در آن زمان شیخان خلیفتان نبودهاند تا آیه نازل شود.
روایت نهم: مجلسی در صفحه ۵۰ جلد ۹۲ بحار روایت کرده است که امام صادق÷به ابن سنان فرمود: «یابن سنان إن سورة الاحزاب فضحت نساء قریش من العرب وکانت أطول من سورة البقرة ولکن نقصوها وحرفوها». یعنی: «ای پسر سنان سوره احزاب زنان قریش را رسوا کرد و این سوره از سوره بقره طولانیتر بوده ولیکن آن را کم و تحریف کردند».
از راویان چنین روایت میپرسیم: خدا چه دشمنی با زنان قریش داشته که احدی از مردان را رسوا نکرده و خود از اینکار نهی کرده ولی زنان را رسواکرده؟ به اضافه زنان ممالک دیگر که بدتر از زنان عرب بودهاند رسوا نکرده و زورش به زنان عرب (آنهم قریش) رسیده؟ به اضافه خلفا و اصحاب رسول بد کردند (که همه مرتّد شدند جز سه نفر طبق خبر جعالین و کذابین) چرا که زنان قریش باید رسوا شوند؟ به اضافه چه کس قرآن را برای خاطر رسوائی زنان قریش کم و تحریف نموده؟ چگونه احدی از این قضایا خبر نداشته جز ابن سنان؟ شما ملاحظه کنید با چنین روایات و اخبار آحاد که کذب از سر و روی آن میبارد، اینان به جنگ قرآن آمده و میخواهند نقص قرآن را با چنین اخباری ثابت کنند و قدرت خدا را که فرموده: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹]. منکر شوند.
روایت دهم: کافی از امام باقر÷روایت کرده که به سعد الخیر نوشت: «وکان من نبذهم الکتاب أن أقاموا حروفه وحرفوا حدوده فهم یروونه ولا یرعونه والجهال یعجبهم حفظهم للروایة والعلماء یحزنهم ترکهم للرعایة». یعنی: «معنی اینکه کتاب را پشت سرانداختند این است که حروف آن را نگاشتند (یعنی در ضبط حروف و کلمات و آیاتش سعی کردند) ولی حدود آن را تحریف کردند (یعنی حدود الهی و اوامر و نواهی آن را عملاً به پشت سر انداختند) پس ایشان متن کتاب را روایت میکردند ولی احکام آن را رعایت نمیکردند، نادانها از اینکه آنان متن کتاب را حفظ کردهاند خوششان آید و علماء چون طبق آن عمل نمیکنند، محزون شوند. این روایت را آقای خوئی در صفحۀ ۱۳۶ بیان آورده و میفرماید: «ازاین روایت استفاده میشود که مقصود از ترک، ترک عمل به حدود قرآن است و مقصود از تحریف، کم و زیاد کردن کلمات و آیات نیست».
پس معلوم میشود اینان روایت قرآن را خوب حفظ کردند و به کلمات و آیات آن دست نزدند، لذا کلام خدا مصون و محفوظ مانده است.
روایت یازدهم: آقای خوئی در صفحۀ ۱۷۶ البیان روایت کرده که امام حسین÷روز عاشورا خطبه خواند وخطاب به مردم فرمود: «إنما أنتم من طواغیت الأمة ونبذة الکتاب ونفثة الشیطان وعصبة الآثام ومحرفي الکتاب»یعنی «شما مردم کوفه از طاغوتهای امت و رهاکنندگان کتاب (قرآن) و برانگیختهشدگان شیطان و جرثومۀ گناهان و تحریفکنندگان کتابید». حال میگوئیم این در تمام تواریخ مسلم است که لشکر کربلا قرآن را کم و زیاد نکرده بودند و مقصود امام از تحریفکتاب این است که معنی آن را تغییر دادید و در عمل به قرآن اشتباه کردید، مثلاً آیات جهاد را منطبق با قتل آل رسول الله نمودید. پس تحریف در اینجا به اتفاق اهل لغت و مفسرین بمعنی: «حمل کردن معانی قرآن است برخلاف مقصود گویندۀ آن» و این را تحریف معنوی میگویند: مثلاً در آیات ربا حیلۀ شرعی تراشیدن و آن را حلال نمودن و امثال آن. این چنین تحریفی را بسیاری از مردم مرتکب شده و میشوند، خصوصاً گویندگان و عالمنمایان ما، و مخصوص به صدر اسلام نیست و بسیاری از روایاتی که میگویند قرآن را تحریف کردهاند مقصود تحریف معنوی است که به آن عمل نکرده و معنی آن را تغییر دادهاند و دلالتی بر تحریف لفظی ندارد.
روایت دوازدهم: علی بن ابراهیم از پدرش از حماد از حریز از امام صادق÷روایت کرده که در سورۀ حمد: ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ﴾نبوده بلکه «صراط من أنعمت»قرائت کرده و کلمه ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾را «وغير الضالين»خوانده است.
باید گفت:
اولا: راویان این روایت اکثرا مجهول الحالند.
و ثانیا: این خبر، خبر واحد است و در مقابل آن قرآن متواترکه میلیونها مسلمان راوی آنند که تماما از آباء و اجداد و دانشمندان خود نقل کردهاند بطور مسلسل و متواتر تا زمان رسول خداصکه همه ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ﴾و ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾خوانده و نوشتهاند. و خواندن سوره حمد بر تمام مسلمین در نماز، واجب بوده و عالم و جاهل و صغیر وکبیر تمام فرق مسلمین آن را خوانده و میخوانند و تواتری از این شدیدتر و محکمتر نیست، اگر کسی به خبر واحد علی بن ابراهیم چنین قرآن متواتری را باطل سازد، میتواند تمام مطالب اسلامی و آیات قرآن را با خبر تخریب کند و فاتحه اسلام را بخواند و تکلیف از مردم ساقط میشود.
حاصل: خوانندۀ عزیز خوب تدّبر کن ببین ناقلین چنین اخباری خیرخواه اسلام بودهاند یا مخرب اسلام و قصدشان از ذکر چنین روایتی چه بوده است؟ اتفّاقا در زمان ما و در همسایگی ما عدّهای سادهدل گول بخور از اسلام بیخبر پیدا شدهاند و بنام همین روایت دکّان تفرقه و نفاق باز کردهاند. و بنام «صراط من أنعمت عليهم»«برای خود حزبی درست کرده و از سایر مسلمین جدا شدهاند و نماز همه را جز نماز خود باطل میدانند «وصراط من أنعمت»میخوانند. یک نتیجۀ نوشتن تفسیر علی بن ابراهیم این است که فعلاً پس از هزار سال یک دکّان بر دکّانهای تفرقه افزوده شده است.
روایت سیزدهم: در کافی کتاب فضل قرآن در باب النوادر (جلد دوم صفحه ۶۳۴) روایت شده که امام صادق فرمود: «إن القرآن الذي جاء به جبرئیل إلی محمد سبعة عشر ألف آیة». یعنی: «قرآنی که جبرئیل برای محمدصآورده هفده هزار آیه بود».
خوانندۀ مسلمان در اینجا کلینی خواسته بگوید: یازده هزار آیه (تقریباً) از قرآن ربوده شده و هیچ کس مطلع نشده، نه اصحاب رسول و نه أعوان و نه أنصار ونه تابعین تا زمان کلینی، و فقط او متوجه شده که دو ثلث قرآن (نعوذ بالله) ربوده شده، آیا کلینی روی سادگی چنین روایاتی را آورده یا جهت دیگری داشته؟ من نمیدانم.
ولی مسلم این است که دشمنان اسلام که در صدر اسلام بودند اتحّاد و شوکت و قدرت مسلمین را دیدند و ناچار تسلیم شدند. ولی بعداً با جعل چنین احادیث واخباری مسلمین را از قرآن جدا کردند (چون قرآن سبب رفعت و شوکت مسلمین بود) و مسلمین را به چنین ذلّت و روز سیاهی انداختند و ملت بیچاره ما هنوز به چنین کتب و به این محدّثین و مفسرین دل بسته و خیال میکنند چنین احادیثی برای ایشان مفید سعادت و نجات است.
عده دیگر میبینند که در آیات قرآن مطابق میل آنها بهشتفروشی و شفیعتراشی وجود ندارد و عمل به قرآن زحمت دارد، لذا به چنین احادیثی رو آورده و دین خدا را عوض کردهاند، همانطور که مجلسی در جلد ۲۲ بحار جدید صفحۀ ۳۸۵ از امام باقر÷روایت کرده که آنجناب از سلمان روایت کرده که سلمان مکرر میگفت: «هربتم من القرآن إلی الأحادیث، وجدتم القرآن کتاباً دقیقا حوسبتم فیه علی النقیر والقطمیر والفتیل وحبة خردل فضاق علیکم ذلك وهربتم إلی الأحادیث التي اتسعت علکیم». یعنی: «شما از قرآن گریختید و به احادیث رو آوردید، زیرا قرآن را کتابی یافتید که شما را بر پوست پیازی و پوست هستۀ خرمائی و حبۀ خردلی محاسبه میکند (مو را از ماست میکشد) این بر شما سخت آمد، لذا به سوی احادیثی که جلوی شما را باز میکند گریختید». یعنی چیزی که جلوی شما را باز بگذارد و کارها را بدون حساب بداند و بیبند وباری شما را تأیید کند و بشما وعدۀ بهشت بدهد میخواستید و دنبال احادیثی که این کار را بکند، رفتید.
نویسنده گوید: خدا رحمت کند سلمان را، زمان او که چنین بوده وضع زمان ما روشن است، لذا میبینی گویندگان و روحانیون (روحانینمایان) زمان ما به احادیث و فضایل و قصّهها چنان رغبتی دارند که صد یک آن را به قرآن ندارند.