وجه نهم و دهم از اعجاز قرآن
یکی از وجوه اعجاز قرآن عدم وجود اختلاف در آنست چنانکه خدا در سوره نساء آیه ۸۲ فرموده:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾[النساء: ۸۲].
«آیا تدّبر در قرآن نمیکنند و اگر از نزد غیرخدا بود محققّا اختلاف بسیاری در آن مییافتند».
عدم اختلاف از دو جهت میباشند:
۱- از جهت فصاحت و بلاغت و محکمی و داشتن مطالب قطعی نه شکی و نه ظنّی، که آیات قرآن در این جهت یکنواخت میباشد و از اول تا به آخرش در حدّ اعلای زیبائی است، ولی در کتب دیگر چنین نیست، گاهی جملات فصیح زیبا دارد و گاهی غیر فصیح و غیر زیبا، گاهی قطعی، گاهی ظنّی، زیرا صاحبان آنها متغیر الاحوال والصفات میباشند، اما خدایتعالی چون در ذات و صفات تغییری ندارد در کلام او نیز تغییری ندارد.
۲- یکی دیگر از جهات عدم اختلاف این است که ضدّ و نقیض و تنافی و تباین در قرآن یافت نمیشود، بخلاف کتب بشری که در هر کدام آنها مطالب مختلفه ضدّ یکدگر میباشد.
و اما وجه دهم از اعجاز قرآن استفاده عموم و خصوصی از آن است، هرکتابی در عالم نوشته شده برای یک طبقه و یا طبقاتی معین مفید بوده نه برای عموم، ولی قرآن برای عموم طبقات مفید است، و هرکس میتواند از آن بهر برد، مثلا کتاب قانون ابوعلی سینا برای دکتران فقط مفید است، و کتاب قوانین محقق قمیّ فقط برای اصولییّن مفید است، اما قرآن چنین نیست، منتهی دانشمندان بیش از عوام از آن بهره میبرند، در حالیکه عوام نیز از آن بهره میبرند، اهل قانون از قوانین آن، اهل تاریخ از تواریخ آن، فقهاء از فقه آن، طالبین توحید از توحید آن، بازاریان از معاملات آن، بیسوادان از نصایح آن، و و و، و... این سخن مورد تصدیق همگان میباشد چه دانشمندان اسلام و چه بیگانگان، اگر کسی اقرار دانشمندان بیگانه را بخواهد به کتب دیگر ما مراجعه کند.
مصطفی را وعده داد الطاف حقّ
گر بمیری تو نمیرد این ورق
من کتاب و معجزت را حافظم
بیش و کم کن را ز قرآن رافضم
من تو را اندر دو عالم رافعم
طاغیان را از کتابت دافعم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
بهتر از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز افزون میکنم
نام تو بر سیم و زرها میزنم
در محبت حّب من شد مهر تو
در غضب هم قهر من شد قهر تو
حفیه میگویند نامت را بزور
نام تو اندر اذان آید ظهور
از اذانت پر کنم آفاق را
کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد ز ماهی تا بماه
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای
چون عصایش دان تو آنچه گفتهای؟
اهل عالم از کهین و از مهین
از نوابغ جمله حتّی مرسلین
گر بهم آیند و هم کاری کنند
بر کلامی همدگر یاری کنند
چون کلام حق سخن نی قادرند
می نه بتوانند و هرگز ناورند
هست قرآن سهل و آسان ای پسر
تا شود حجّت بهر فرد بشر
رو تو «یسرنا» بخوان اندر قمر
خوب بنما اندر آیاتش نظر
در خاتمه مقدمات تابشی از قرآن باید تذکّر دهم که به توفیق الهی شروع خواهیم نمود به خود تابشی از قرآن که ترجمه آیاتست با ذکر نکات و توضیحاتی در ذیل ترجمه. و دیگر اینکه ما روزی که قدم به میدان مبارزه با شرک و خرافات نهادیم جز رضای خدا نظری نداشتیم، و به خوشآمد و بدآمد کسان و یا بدگوئی و تهمت فراوان آنان اعتنا نکردیم، زیرا این مبارزه تکلیف دینی ما بود، ولی اگر جامعه امت هم نادان و متعصب و خرافی و مقلد بودند ممکن بود مأیوس شویم، اما احساسات پاک عدهای از دانشجویان و حقشناسان چون گویندگان اشعار ذیل ما را به نتیجه و فائده عمل و کارمان امیدوار نمود که باز هم در جامعه طرفدار حق زیاد است، لذا به درج نامه دو نفر از میان نامههای بسیاری که بما نوشتهاند برای نمونه اقدام گردید:
اول- نامه دانشمند محترم سید الاعلام آقای سید محمد شافی قرشی دامت برکاته از نمین اردبیل، و هو هذا:
محضر شریف حضرت آیت الله العظمی برقعی دامت برکاته
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
کتاب مستطاب (احکام القرآن و تابشی از قرآن) را ملاحظه و مطالعه نمودم، انصاف و وجدانم به من اجازه نداد که در مقابل آن همه تلاش و کوشش و خدمات شایسته آنجناب نسبت به اسلام و اسلامیان خاموش بمانم، ضمن عرض تشکر و قدردانی و دعوات خیریه، قطعه شعری را که همین امروز در حق جنابعالی سرودهام بحضور مبارک تقدیم میدارم:
طوبی لك یا حجة الرحمان
یا داعي الخلق إلی القرآن
یا مرشد الأمة للسعادة
یا هادي الناس إلی الجنان
یا قالع الجهل من الصدور
یا جامع الحکم من الفرقان
نورت عین معشر الإسلام
بینت حکم أحسن المیزان
دمرت کل بدعة ضلالة
أحرقت أصل الشرك والخسران
کسرت ظهر معشر الجهال
أغلقت باب أکثر الدّکان
جادلت کل من به عناد
لا یقبل الحق من الإنسان
أعلنت ان الافتراق شرك
لا یحسن لصاحب الإیمان
و المسلمون کلهم إخوان
شقاقهم کان من الشیطان
أیدك الله لهذا الدعوة
یجزیك عنا الله بالإحسان
یحشرك الله مع النبي
و آله بحرمة القرآن
دوم- نامه جناب آقای سید احمد خدام آموزگار آموزش و پرورش قوچان:
بنام خدا، تقدیم به مجاهد راه حق حضرت آیت الله العظمی آقای آقا سید ابوالفضل ابن الرضا علامه برقعی دامت برکاته.
به نام خدا
تقدیم ارادت به تو ای عالم بیدار
تقدیم تحیّت به تو ای قائد غمخوار
أحسن به تو ای عالم ربّانی خوشگو
کاینسان سخنت معرکه کردست بهر کو
روشن نظران در پی گفتار تو هر سو
با غالی و مشرک ز سر جنگ کند رو
تو نیز سخنپرور و حق را به عیان گو
بر گو که سخنسنج بود نیک خریدار
هر خدعه و هر فلسفه شد مأمن درویش
هر مفلس وعا میشده بائی بیکی کیش
هر یک بجهالت شده مغروق کم و بیش
بر عاقبت خلق خدا نیک بیندیش
فریاد برآور بسر صوفی و درویش
باشد که یکی را کنی از خواب تو بیدار
آن گلشن قدسی تو گلزار جنان است
وان تابش قرآن تو پر ارج جهان است
آن مکتب دینی تو چون داروی جان است
آیات خدا در سخنان تو عیان است
خلق از تو و از علم تو انگشتگزان است
بیدار شود از سخن و پند تو هشیار
ای عالم حق گلشن دین روبه خزان شد
آیات خزان بر سر هر شاخ وزان شد
رخسار گلان پیرهن رنگرزان شد
وارد بخرافات همه پیر و جوان شد
الله علی گشت وبشر قطب جهان شد
بنگر برسیده بکجا کار دغلکار
فیلسوف بود مرجع و مسند شده مغصوب
قرآن شده مهجور و عقائد همه معیوب
ناشر بخرافات بود منبر مرغوب
از بهر رضای دگزان حق شده مغضوب
جزنوحه و فریاد فغان نیشده مطلوب
جهال بسی ذاکر و واعظ پی دینار
افسوس خرافات شده درج روایت
روحانی جهال بود سدّ هدایت
اندر عوض عقل بود عشق کفایت
شاعر شده هادی بره کفر و غوایت
هر کفر بود دین و غلو گشته ولایت
افسوس که بیگانه ز دین، آمده دیندار
دیدی که چسان بیخردان توطئه کردند
صد حیله و تزویر پس مقنعه کردند
گفتار تو را بهر کسان مغلطه کردند
هنگام ادای سخنت همهمه کردند
در غیبت تو همهمۀ بیهده کردند
باشد که بتابدخور حق بعد شب تار
گویند چرا حق شده ظاهر ز بیانت
مانند همه نی شدهای اهل خیانت
خائن نه توئی سرور مائی بدیانت
تو سمبل دینی و بود پاک روانت
بگذار که دشمن بزند زخم زبانت
تو أجر جهادت بستان از حق دادار
ذریه زهرا، مشنو قال ددانرا
حق گو که بود حق همه جا یار، کسانرا
برچین تو دکانداری آن پیرمغانرا
حافظ شکنی باش، بکن کاریلان را
ای مرد مجاهد برهان خلق جهان را
از زندقۀ فلسفه و غالی مکار
افسوس که دونان دل و قلبت بشکستند
صد تهمت ناحق بوجود تو به بستند
این خلق همان کآب بجدّ تو ببستند
با عترت و اولاد علی عهد ببستند
دیدی که چسان عهد خدا را بشکستند
دیگر چه توقع بتو گردند مددکار
چون شمع، تو ای برقعی از خویش بسوزی
با پرتو خود راه دیانت بفروزی
با منطق حق فام تو افواه بدوزی
گردند فراری همه اهریمن موذی
باز آ و سرافراز نما تا که بروزی
خادم بتوگردیم و تو مخدوم باخیار
من مستمع درّ بیانات تو بودم
گفتار خوشت را، ز دل و جان بشنودم
مهر تو بشد گنج دل و، نور وجودم
چون دیگر یاران تو شعری بسرودم
«خّدامم» و من بندۀ درگاه وَدودم
باشد که قبول افتد و گردی تو بمایار
مقدمه تفسیر تابش در اینجا به پایان میرسد وما پس از این گزیدههایی از کتاب تفسیر تابش امام برقعی را آورده ایم تا خواننده محترم مکانت علمی کتاب را بهتر درک کند:
اللهم وفقنا لإتمامه ونشره