در کلام فصحاء، جای معارضه و اختلاف است
ترتیب حروف و ترکیب کلام فصحاء تفاوت دارد، و در تغبیرات ایشان نقص و سستی راه دارد، و لذا مجال معارضه و تفاخر و ایراد میباشد. ممکن است دو نفر خطیب و یا دوشاعر و یا دو نویسنده در مقام برتری در سخن برآیند چنانکه زمان جاهلیت کاری بوده معمولی و هر گوینده به سخن زیبای خود میبالید، و با دیگران معارضه میکرد. اما در قرآن آنچه دقائق بیانی و لطائف و زیبائی لفظی تصوّر شود موجود است، و مجالی برای معارضه باقی نمیماند، و لذا اگر کسی یک کلمه ازکلمات قرآن را عوض کند، از لطافت و دقائق کمالی آن کاسته و نمیتواند بهتر از آن و یا مساوی آن کلمهای بیاورد که معنی همان کلمه محذوف را بدهد، و به فصاحت و تناسب کلمه قرآنی باشد. ما برای نمونه یک آیه از آیات قرآن را در اینجا میآوریم تا ببینیم آیا میشود جای یک کلمه آن را عوض کرد و یا کلمه دیگری مانند آن را گذاشت، تا خواننده به عظمت کلام حق پی برد، و به دریای حیرت فرو رود. حق تعالی در آخر سوره لقمان فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾[لقمان: ۳۴].
«محقق بدان که فقط نزد خدا است دانش ساعت قیامت و او است که نازل میکند باران مفید را و میداند آنچه در ارحام است، و کسی خود نمیداند فردا چه کسب میکند و کسی خود نمیداند به کدام زمین میمیرد محققا خدایتعالی دانا و آگاه به ظواهر و بواطن امور است».
در این آیه کلماتی است که اگر بخواهیم یکی از آنها را برداریم و کلمه مشابه جای آن بگذاریم از لطافت آن کاسته میشود و معنی مقصود از بین میرود، در این آیه خدا علم پنج چیز را اختصاص به خود داده و خواسته بفهماند که علم این پنج چیز را احدی جز او ندارد، و علی÷در خطبه ۱۲۸ نهج البلاغه فرموده: «علم این پنج چیز اختصاص به خدا دارد و احدی حتی انبیاء و اوصیاء نمیدانند» حال شما در کلمات این آیه دقت کنید:
اولاً- خدا عنده را که خبر است مقدم داشته بر علم الساعة که مبتداء است، و اگر مؤخرّ میداشت مفید انحصار نبود، و اگر بجای تقدیم و تأخیر مبتداء و خبر کلمه «إنما» میآورد صحیح نبود زیرا علم حق منحصر میشد به این پنج چیز و حال آنکه تمام مفاتیح علوم غیب و غیر غیب نزد خدا است، خدا است که میداند یک شن کوچک میان تپۀ بزرگ شن در طوفان نوح کجا بوده، و کجا رفته و ذرات هر تپه شن از اول خلقت تا بحال چندین مرتبه تغییر مکان داده، و همچنین تمام ذرات آبها و بخارها و غبارها و خاکها و سایر مخلوقات را، پس علم خدا منحصر به این پنج چیز نیست، و لذا «إنما» نیاورده بلکه به تقدیم خبر اکتفا کرده تا حصر علم این پنج چیز را برای خود بیان کند.
ثانیاً- فرموده: «علم الساعة»و اگر کلمه الساعه را برداریم و کلمه «القيامة»را جای آن بگذاریم معنی مقصود و لطافت آن از بین میرود، چرا برای اینکه رسول خداصعلم و ایمان به قیامت دارد و منحصر به خدا نیست، بلکه هر بندۀ مؤمن باید علم و ایمان به قیامت داشته باشد، و اما ساعت وقوع قیامت را احدی نمیداند جز خدا و لذا تعبیر فرموده به کلمه الساعة.
ثالثاً- فرموده: «وینزل الغیث»و آن را عطف کرده به جمله علم «الساعة»عطف جمله فعلیه به اسمیه که همان حصری که در معطوف علیه است در معطوف بیاید، و اگر نه اختصاص افاده نمیشد، و کلمه غیث را انتخاب کرده و اگر غیث را برداریم و بجای آن کلمه «مَطَر»و یا «وابِل»و یا «طلّ»و یا کلمه «من السَّماءِ ماءًا»و یا «وَدْق»و امثال این کلمات که همه به معنی باران است بجای غیث بگذاریم صحیح نیست، و معنی مقصود و لطافت کلام از بین میرود، زیرا ممکن است هر مهندس هواشناسی به واسطه مقدمات علمی بداند فردا مثلا باران میآید و خبر دهد و خبر او صدق باشد، پس این علم اختصاص به خدا ندارد، اما خدا کلمه غیث را آورده که بمعنی باران مفید لا یضر است، و هیچ مهندس نمیتواند علم پیدا کند که باران فردا مفید است و یا مضر، پس علم نزول غیث غیر از علم نزول مطر است، و لذا خدا این کلمه را انتخاب کرده، اگر عوض شود با کلمه مشابه صحیح نیست.
رابعاً- فرموده: «ویعلم ما في الأرحام»و معنی: «ما في الأرحام»این است که خد هویّت تامّه آنچه در رحمهای زنان است از ابتداء تکوین تا انتهای امر آن را که بشر میشود و به سعادت میرسد و یا شقاوت، صالح میشود و یا طالح، دوزخی میشود و یا بهشتی، تمام مراحل را میداند. و اگر کلمه «ما»را برداریم و بجای آن کلمه «من»بگذاریم و بگوئیم «من في الأرحام»معنی عوض میشود، چنین می شود که؛ خدا میداند آنکه در رحمها است پسر میباشد و یا دختر، در این صورت اشکالی پیدا میشود که کسی بگوید هر دکتر جنینشناسی میتواند به واسطه مقدّمات علمی و یا اشعّه برق بفهمد که در رحم فلان زن پسر است و یا دختر، و این علم اختصاص به خدا ندارد، ولی حقّتعالی «ما في الأرحام»فرموده تا چنین اشکالی نشود.
خامساً- فرموده: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ﴾[لقمان: ۳۴]. و نفرموده: «ماذا يقع غدًا»زیرا منظور این بوده که آنکه کسب فردای خود را نداند، چگونه سایر امور را میداند، پس به طریق اولی از کار دیگران بیخبر است، و لذا کلمه تکسب آورده، و اگر آن را برداریم و بجای آن فعل دیگری بگذاریم لطافت مطلب از بین میرود.
سادساً- فرموده: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ﴾و کلمه نفس را انتخاب کرده و اگر بجای آن أحد یا کلمه بشر و یا انسان بگذاریم صحیح نیست، زیرا هر فردی و یا بشری ممکن است به واسطه وحی و یا به واسطه خبردادن رسول از وحی بداند فردا چه میکند، اما هیچ کس به خودی خود و از پیش خود نمیداند، و کلمه نفس که در لغت عرب بمعنی خودش میباشد، این معنی را میفهماند که احدی خودش نمیداند فردا چه میکند و این علم اختصاص به خدا دارد.
سابعاً- فرموده: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ﴾[لقمان: ۴۳]. باز کلمه نفس را آورده که مفید این است که احدی بخودی خود نمیداند به کدام زمین میمیرد، اما ممکن است به توسطّ وحی الهی بداند و مقصود نقض نمیشود، و اما اگر کلمه دیگری جای آن بگذاریم هدف الهی نقض میشود.
ثامناً- جمله ﴿مَا تَدۡرِي﴾را مکرر کرده برای تأکید، و اگر میفرمود ﴿بِأَيِّ أَرۡضٖ﴾به عطف معمول بر معمول بدون تکرار وَمَا تَدْرِی مفید تأکید نبود.
تاسعاً- ﴿مَّاذَا تَكۡسِبُ﴾جمله اسمیه میباشد و اگر بجای آن میفرمود «کسب غده» بطور مضاف و مضاف الیه لطافت جمله اسمیه را نداشت، زیرا جمله اسمیه دلالت بر استمرار و دوام دارد.
و البته اهل ادب نکات بیشتری ممکن است از آیه استفاده کنند مانند اینکه ﴿مَا تَدۡرِي﴾فرموده: «ولا تدری»با «لاء»نیاورده که نفی به کلمه «ما»دلالت بیشتری بر نفی دارد، و از آن جمله ما تدری فرموده و ما تعلم نفرموده زیرا درایت علم پیدا کردن به وسیله نظر و استدلال و حیله میباشد و خدا خواسته بفرماید به هیچ حیله و نظر و وسائل کسی نمیتواند علم به مذکورات پیدا کند.
بنابر آنچه ذکر شد بیجهت نیست که خدا در مقام معارضه و تحدّی اعلام نموده که اگر میتوانید یک سوره کوچکی مانند قرآن بیاورید، با اینکه تمام فصحای عرب دشمن او بودند، این کار را نتوانستند و اگر آورده بودند در تاریخ ثبت میشد، فصحا فهمیدند که جملاتی بهتر ازقرآن محال است، با اینکه به کلمات مخلوقی مانند خود ایرادها میکردند، چنانکه خنساء که زن فصیحی بود بدو شعر حسان بن ثابت هشت ایراد کرد در حالی که حسان اول شاعر عرب بود، چون حسان گفت:
لنا الجفنات الغر یلمعن بالضحی
وأسیافنا یقطرن من نجدة دماً
ولدنا بني العنقاء وبني محرق
فأکرم بنا خالاً وأکرم بنا ابنماً
یعنی: «ما را قدحهای سفیدیست که در روز نورمیدهد، و از شمشیرهای ما خون میچکد از بزرگواری، فرزندان ما طائفه بنیالعنقاء و طائفه بنیمحرقند چه دائی و پسران بزرگواری داریم». حسان این دو شعر را در مقام مفاخره گفت، سپس به خنسا گفت این اشعار چگونه است؟ خنسا گفت در هشت مورد آن نقص است:
اول- گفتی الجفنات، و آن جمع قلّه و دلالت برکمی دارد و اگر جفان میگفتی جمع کثره است بهتر بود.
دوم- گفتی الغر و آن سفیدی پیشانی و کم و منحصر است و اگر میگفتی «البیض أحسن وأوسع»بود.
سوم- گفتی «بالضحی»و آن روز است و اگر میگفتی «بالعشي أبلغ وأحسن»بود زیرا شب بیشتر مهمان وارد میشود و احتیاج به روشنی دارد.
چهارم- گفتی «واسیافنا»و آن جمع قله است و «سیوفنا»که جمع کثره باشد، بهتر است.
پنجم- گفتی «یقطرن»و قطره دلالت بر کمی دارد و اگر میگفتی «یجرین»مناسبتر بود.
ششم- گفتی «یلمعن»و آن روشنی آنی است و اگر میگفتی «یشرقن»که روشنی با دوامتری است بهتر و مناسبتر بود.
هفتم- «دماً»مفرد آوردی و اگر «دماء»جمع میآوردی بهتر بود.
هشتم- گتفی «ولدنا»و این افتخار به اولاد است و اگر ابونا گفته بودی افتخار به پدر بهتر بود.
و این ایرادها را که خنسا گرفته تمام فصحا پذیرفته و تحسین کردند به خلاف ایرادهائی که به قرآن میگرفتند که هرکس اهل زبان بود آن را بیجا میدانست.
ملاحظه فرمائید کسانی که این قدر در سخنسنجی دقیق بودند در مقابل قرآن اقرار و اعتراف به فصاحت آن کردند، اما عدهای برای طمع ریاست و پیشوائی و خودنمائی مانند مسیلمۀ کذاب، آمدند کلماتی برای مقابله با قرآن گفتند و خود را رسوا و مفتضح کردند و اگر خواستند چیزی مانند قرآن بگویند، مقداری از آن را از قرآن ضمیمه کردند یعنی سرقت کردند، و لذا فصحای عرب به آنان خندیدند، مسیلمه با اینکه اهل یمامه و از عرب خالص و از فصحا بود در مقابل سوره کوثر که سوره کوچک و دارای سه آیه میباشد سورهای آورد تقلیدی تو خالی و دروغ، خالی از فصاحت، و حماقت خود را ثابت کرد و گفت: «إنا أعطيناك الجماهر فصل لربك وجاهر ان مبغضك رجل کافر»اول هر سه جمله را از قرآن سرقت کرده و لفظ «جماهر»و «جاهر»را که دلالت بر ریاستطلبی دارد آورده، و کلمه «شانئك»را برداشته و «مبغضك کافر»را جای آن گذاشته و از لطافت انداخته، زیرا جمله ﴿شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣﴾خبری از آینده و معجزه است، و الأبتراشاره به دشمن معینی است که به واسطه الف و لام دلالت دارد ولی «مبغضك رجل کافر»، اولاً: خبر غیبی نیست. ثانیاً: رجل کافر مجهول و غیر معلوم و خبر دادن از مجهول لغو است، زیرا معلوم نکرده رجل کافر کیست.
در این اواخر یک نفر مسیحی آمده به یاری مسیلمه و خواسته عیب کلام او را بپوشاند و کلام او را زینت دهد و تا معارضه با قرآن کند و کلمه جماهر را برداشته و بجای آن جواهر گذاشته و بدتر و مسخرهتر شده زیرا جواهر مال دنیاپرستانست، نباید پیغمبر به آن افتخار کند و آیه نازل نماید و افتخار أنبیاء÷به جواهر نیست و خدا انبیاء را به جواهر مدد نکرده است. این مسیحی آمده دیده «ان مبغضك رجل کافر»کلام خنک و مهملی است، بجای آن گفته «ولا تعتمد قول ساحر»و خنک ترش کرده و به خیال خود خوب ترش کرده. زیرا هیچ رسولی بقول ساحر اعتماد نکرده که خدا او را نهی کند مگر اینکه رسول دروغی مانند مسیلمه باشد، آن هم ساحر را نکره آورده که مهملتر شده.
و اکنون که هزارو چهارصد سال از نزول قرآن میگذرد، و دشمنان اسلام که از هر گونه عداوت و تقلب و تزویر و اذیت و آزار و خونریزی و تهمت نسبت به اسلام و مسلمین خودداری نکردهاند، و هرچه توانسته در محو اسلام کوشیدهاند اما نتوانستهاند یک سوره کوچکی مانند سوره قرآن بیاورند که دانشمندان دنیا به تساوی آن با قرآن اعتراف کنند.
از فصاحت قرآن همین بس که هر عجمی بشنود امتیاز آن را از سایر سخنان عرب درک میکند و هر جملهای از قرآن در هر کتابی باشد آن کتاب را زینت میدهد و مانند جواهری در میان ریگها میدرخشد.
ابن ابی العوجا که یکی از علمای مادّی بود با سه نفر دیگر از دانشمندان عرب که هر سه دارای علم و کمال و فصاحت بودند همدست و هم داستان شدند و در مکه با هم متعهد شدند که هریک کتابی به قدر ربع قرآن بیاورد تا مدت یک سال و در مقابل قرآن بگذارند. چون سال دیگر شد در مسجدالحرام در گوشهای جمع شدند، یکی از ایشان گفت رفقا من چون آیه: ﴿يَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي...﴾را از قرآن شنیدم، دانستم که معارضه با قرآن ممکن نیست، و لذا دست از معارضه برداشتم. دیگری گفت من چون به آیه: ﴿فَلَمَّا ٱسۡتَيَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِيّٗاۖ﴾[یوسف: ۸۰]. رسیدم از معارضه ناامید شدم، در این گفتگو بودند که امام صادق÷از مقابل ایشان گذشت، و از سخنان ایشان مطلع شد و فرمود: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ...﴾[الإسراء: ۸۸].