نقش اسلام در سیاست
مسلمانهای که اسلام را به واقعیت میدانند، و از مراجع اصلی آن برداشتهای دارند.
اسلام بدون سیاست سراغ ندارند ، بناءً دعوای دینداری مسلمان به غیر قبول سیاست اسلامی، در واقع گریز و شانهخالیکردن از بخشهای دین است.
پس اسلام به غیر سیاست همان سکولاریزم است که زادگاه اصلی آن مغرب زمین است، عوامل ظهور آن عدم جوابگوییهای یهودیت و نصرانیت منسوخه در عرصههای زندگی بشر است.
ما این را میپذریم که نظام سکولار (جدایی دین از دولت) در جوامع غیر اسلامی و در قلمروی افکار و مذاهب محلی و مقطعی تا جایی کار او مؤفق بوده، اما تجربۀ سکولاریسم در کشورهای اسلامی که به زرّ و زور در معرض نمایش گذاشته شده است نامؤفق بوده است.
مثال:
تحولاتی که در کشور ترکیه، سودان، الجزایر، ایران زمان شاه رخ داد مبین همین واقعیت است.
تحولاتی که در زمان شاه امان الله خان رخ داده بالاتر از مثال فوق است.
تکرار تجربۀ تلخ در کشورهای اسلامی اشتباه بزرگ است، به خاطری که اسلام در همۀ عرصههای زندگی بشر اعم از انفرادی و اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، و... جوابگویی نیازمندیهای انسان را دارد، منتهی به فهم و تفحص بیشتر و عمیقتر نیاز است.
چنانکه میفرماید:
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٤٣﴾[النحل: ۴۳].
«از دانشمندان و عالمان سوال کنید آنچه را که نمیدانید».
پس پیشنهاد این جانب به حیث یک مسلمان و به استناد فرمان پیامبرجکه میفرماید: «الدین النصیحة لله و... ولأئمة المسلمین وعامتهم». به همۀ سران مسلمان و مسؤلین زعامت سیاسی امت اسلام اینست که از تجربههای تلخ و ناکام عبرت بگیرند، و به خاطر تکرار اشتباهات گذشته، خود را با مشکلات درگیری با نیرو های ایمانی و ملتها را با عقبماندگی بیشتر مواجه نسازند.
خصوص افغانستان به حیث یک کشور اسلامی و ملت و مردم آن مسلّح با موج احساسات دینی از این مبحث مستثنی نیست.
امید است از این مجمل حدیث مفصلی را بخوانید؟