مبحث چهارم: شبه طعنه زنندگان به حدیث احتجاج آدم و موسی÷و پاسخ آنها
ابوهریره از پیامبر جروایت کرده که فرمود: آدم وموسی با هم احتجاج کردند، موسی به آدم گفت: ای آدم تو پدر ما هستی، ما را ناامید کردی و ما را از بهشت بیرون کردی، آدم به او گفت: تو موسی هستی، که خداوند با کلام خود شما را برگزید، آیا مرا بخاطر امری ملامت میکنی، که خداوند چهل سال قبل از خلقت من آن را بر من مقدر کرده بود. پیامبر جفرمود: آدم و موسی سه بار با هم احتجاج کردند. [۸۴۱]
حافظ ابن حجر گفته: قدریه، این حدیث را انکار کردند. چون در ثابت شدن قدر در مبحث قبل صریح است. و تقریر پیامبر جبه آدم، برای احتجاج به آن بوده است، و گواه این مطلب، غلبه آدم بر موسی میباشد، گفتهاند: اولاً: درست نیست که موسی مورد ملامت و سرزنش قرار گیرد، بخاطر امری که دوستش از آن توبه کرده است، او نفسی را کشته که به کشتن آن امر نشده است. سپس گفته، خدایا مرا ببخش خداوند هم او را بخشید، پس چگونه آدم را بخاطر امری که او را بخشیده مورد سرزنش قرار میدهد،؟ دوم: اگر ملامت بر کلامی که بر بنده مقدر شده، جایز باشد، کسی بخاطر گناهی که انجام میدهد، مورد سرزنش و عتاب قرار نمیگیرد، و به قدری که برای او مقدر شده، استدلال میشود، اگر آن جایز شود، باب قصاص و حدود بسته خواهد شد و هر کس که مرتکب فاحشهای شود به آن استدلال میکند، اینها دلالت میکنند که این حدیث پایه درستی ندارد. [۸۴۲]
سید صالح ابوبکر [۸۴۳]و نیازی عزالدین [۸۴۴]و دیگران، اینگونه به احادیث ایراد گرفتهاند، پاسخ به آنها خواهد آمد:
اولاً: این حدیث در کتاب حدیثی بعنوان حدیث صحیح و ثابت شده بر آن اتفاق هست. ابوهریره و دیگران از پیامبر جروایت کردهاند. حافظ ابن حجر متذکر شده، که از طرف ابوهریره، ده نفر از تابعین آن را آوردهاند نام آن ده نفر را هم آورده است. و ائمهای که آن را آوردهاند نیز ذکر کرده است. [۸۴۵]
دوم: در احتجاج آدم به قدر، چند قول ذکر شدهاند، که دو نظر آنها را مورد بررسی قرار میدهیم:
اول: موسی، آدم را بخاطر مصیبتی که برای بشریت به وجود آورده، مورد سرزنش قرار داده، نه بخاطر ارتکاب گناه. زیرا بنده مأمور است که به هنگام سختیها به قدر احتجاج کند، همانطور که پیامبر جفرموده است اگر دچار مصیبتی شدید نگو: اگر آن کار را میکردم، اینطور نمیشد. ولی بگو: تقدیر خداست، هر کاری بخواهد انجام میدهد. اگر ملامت کنید راه شیطان را باز نمودهاید. [۸۴۶]خداوند میفرماید:
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾[الحدید: ۲۲].
«هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمی (به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است».
امام طحاوی این نظریه را نیک دانسته است. [۸۴۷]
دوم: حجت آوردن به وسیله تقدیر به هنگام گناه، در یک جا مفید و در جای دیگر مضر میباشد، اگر بعد از ارتکاب گناه و توبه به آن احتجاج کنید و از بازگشت به آن خودداری کند همانطور که آدم انجام داد، مفید است و احتجاج کردن به آن برای حال و آینده مضر میباشد، اینکه کار حرامی را مرتکب شود و یا واجبی را رها کند، و سرزنش کنندهای او را سرزنش کند، برای آن به قدر احتجاج کند و اصرار ورزد، احتجاج به آن درستی باطل میشود، و مرتکب عمل باطلی شده است، همانطور که مشرکان و عبادت کنندگان برای غیر خدا به آن احتجاج و اصرار میورزند، خداوند از زبان آنها چنین آورده است:
﴿لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَيۡءٖۚ﴾[الأنعام: ۱۴۸].
«اگر خدا میخواست، ما و پدران ما مشرک نمیشدیم و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تحریم نمیکردیم».
خلاصه اینکه اگر سرزنش کردن بصورت مرفوع بیاید احتجاج به قدر درست است، و اگر سرزنش واقع شده باشد، احتجاج کردن به آن باطل میباشد. [۸۴۸]
قرطبی گفته است: «همانا با حجت مغلوب است، زیرا از تورات فهمیده میشود که خداوند، توبه موسی را پذیرفت [۸۴۹]، سرزنش او به آدم نوعی ظلم بوده است. گفتهاند که ذکر ظلم بعد از پاکی و صفا، جفا است، و نشانه مخالفت بعد از عفو و گذشت، از بین میرود و انگار که نبوده است، و جایی با سرزنش برخورد نمیکند، کسیکه خود سرزنش کننده است.
حافظ ابن حجر میگوید: آنچه که مازری و دیگر محققان به آن پاسخ دادهاند، درست و مورد اعتماد میباشد. [۸۵۰]
سوماً: آنگونه که معتزله تصور میکنند، در این حدیث برای معاصی نمیتوان به قدر احتجاج کرد، آدم÷هم به قدر احتجاج نکرد، زیرا انبیاء آگاهترین مردم به خداوند و امر و نهی او میباشند. درست نیست برای انبیاء که با قدر خداوند نافرمانی کند. سپس به آن احتجاج و استناد کند. [۸۵۱]
همانگونه که حافظ ابن عبدالبر گفته این حدیث اصلی استوار برای اهل حق در اثبات قدر میباشد، خداوند اعمال بندگان را معین کرده است، هر کس طبق سرنوشت خود پیش میرود، آنگونه که علم خداوند در آن باشد. [۸۵۲]در مورد نهی کردن از بحث و مجادله درباره قدر، از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت شده و گفته: پیامبر جبر اصحاب خود وارد شد، در حالیکه مشغول جدل درباره قدر بودند، چهره پیامبر جاز ناراحتی و اندوه تغییر کرد، سپس فرمود: «آیا به این امر شدهاید؟ برای این خلق شدهاید؟ تا بوسیله قرآن با همدیگر احتجاج کنید، ملتهای قبل از شما بخاطر همین کار، هلاک و نابود گشتند. [۸۵۳]
خداوند تبارک و تعالی بلند مرتبهتر و آگاهتر میباشد.
[۸۴۱] بخاری (شرح فتح الباری)، آن را آورده است، در کتاب قدر، باب، آدم و موسی نزد خداوند برای هم حجت میآورند. ۱۱/ ۵۱۳، ۵۱۴، شماره ۶۶۱۴، و مسلم (شرح نووی) در کتاب قدر در باب حجت آوردن آدم و موسی آن را آورده است. ۸/ ۴۵۰، شماره ۲۶۵۲. [۸۴۲] فتح الباری، ۱۱/ ۵۱۸، شماره ۶۶۱۴. [۸۴۳] الاضواء القرانیه، ۲/ ۲۳۹. [۸۴۴] دین السلطان، ص ۶۵۵ و صفحات بعد از آن، نگا: دراسة الکتب المقدسی از موریس بوکای، ص ۲۹۷. [۸۴۵] فتح الباری، ۱۱/ ۵۱۴. [۸۴۶] مسلم آن را (شرح نووی) آورده است، در کتاب قدر و در باب با قدرت امر کردن، رها کردن ناتوانی و کمک خواستن از خداوند، و تقدیر را به خداوند واگذار کردن ۸/ ۴۶۶، ۴۶۷، شماره ۲۶۶۴. [۸۴۷] شرح طحاویة، ۱/ ۱۷۰ و صفحات بعد از آن، نگا: اقتضاء الصراط المستقیم، ص ۳۶۸. [۸۴۸] شفاء العلیل فی مسائل القضاء و القدر، ص ۳۸، ۳۹، بادخل و تصرف در آن. [۸۴۹] همانگونه که در حدیث عمر آمده است آدم به موسی گفت، دریافتم که آن در کتاب خداوند موجود بوده است، قبل از آنکه آفریده شوم؟ گفت: بله، ابوداود در سنن خود و در کتاب قدر آورده است، ۴/ ۲۲۶، شماره ۴۷۰۲. [۸۵۰] فتح الباری، ۱۱/ ۵۱۸، و قول و سخن قرطبی با معنای آن در جامع للاحکام القرآن موجود میباشد، ۱۱/ ۲۵۶. [۸۵۱] نگا: اقتضاء الصراط المستقیم، ۳۶۹، و شفاء العلیل، ص ۳۸، و شرح الطحاویه، ۱/ ۱۷۰. [۸۵۲] نگا: فتح الباری، ۱۱/ ۵۱۷، برای اطلاعات بیشتر در پاسخ به این حدیث نگا: نصوص من السنة و دفاع عنها از دکتر رفعت فوزی، ص ۱۸-۲۴ و ضلالات منکری السنه از دکتر طه حبیثی، ص ۴۶۳، ۴۷۵، نگا: موقف المدرسة العقلیة من السنة، ۱/ ۳۴۳-۳۴۷. [۸۵۳] ابن ماجه در سنن خود آن را آورده است. در کتاب ایمان در باب قدر ۱/ ۴۵، شماره ۸۵، گفته بوصیری در مصباح الزجاجه ۱/ ۵۸، این اسناد درست است و رجال آن ثقه میباشند.