مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إن الحمد لله نحمده ونستعينه ونستغفره، ونعوذ بالله من شرور انفسا وسيئات اعمالنا، من يهده الله فلا مضلَّ له و من يضلل فلا هادي له. واشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، واشهد انَّ محمداً عبده ورسوله.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾[آلعمران: ۱۰۲]
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا١﴾[النساء: ۱]
قولاً ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠﴾[الأحزاب: ٧۰]
و اما بعد...
چند سالی بود که در کار تحقیق و بررسی رسالههایی در رابطه با مجموعه فتاوای شیخالاسلام ابن تیمیه/بودم. در ضمن بررسی فتاوا و مسائل مطروحهی آن بزرگوار، موضوعی سخت نظر بنده را جلب نمود، و آن مسألۀ فضل و برتری ابوبکر و عمر بر علی ـ رضی الله عنهم اجمعین ـ بود.
شیخالاسلام ـ همچون ویژگی شخصی و عادت همیشگیاش ـ مطالب واضح و روشنی را با ادلّه محکم و واضح و صریحی از قرآن و سنّت در این رابطه آورده بود.
خداوند سبحان را سپاسگزارم، که مرا توفیق فرمود، و کار را بر من سهل و آسان نمود، که جزء اول از کتابی در این راستا را چاپ نمودم. در این میان دو نکته قابل تذکر است: یکی اینکه آن هنگام من آگاهی چندانی از کتابهای اهل تشیّع در این زمینه را نداشتم. دوم اینکه: از موارد اختلاف آنها و از مضامین و مفاهیمی که در زمینۀ عقیده با اهل سنت و جماعت در تضاد هستند نیز بیاطلاع بودم. و بلکه هیچگاه به ذهنم خطور نکرده بود که در این زمینه مطالعهای جدّی داشته باشم. و چیزی هم در این راستا نشنیده بودم. تا اینکه یک وقت بحثی در میان من و دوستانم دربارۀ آنچه که در کتابهای شیعه مثل «الکافی» و برخی از نوشتههای طبرسی آمده بود، به میان آمد.
آن هنگام بود که بنده مطالبی را به عنوان یادداشتهای شخصی در این راستا نگاشتم و تا این اواخر تنها علم و آگاهی من همان یادداشتهای پراکنده بودند.
کتاب مذکور در دست بسیاری از خوانندگان سنی و شیعه مذهب به طور مساوی قرار گرفت، و بعضاً تعدادی مجلّد را نیز شخصاً برای برخی از دوستان همکارم فرستادم. و طبیعی بود، از جانب افرادی که بر مذهب شیعی اهتمام میورزیدند، سخت بر این کتاب تاختند و به انواع راهها و طرق مختلف در ردّ آن اهتمام نمودند و بعداً مناقشات زیادی در میان من و آنها صورت گرفت. و در این میان تنها یاور و دادخواه و هدایتگرِ من همان آموختههایی بود که از کلام شیخالاسلام ابن تیمیه اخذ مینمودم، و بر آن احتجاج میورزیدم. و در تمام این روند، و سیر مناقشات و مناظراتی که در میان بنده و آنها روی میداد، هیچیک از ما فارغ از بحثهای غیرعلمی و غیرتعصبّی نبودیم. تا اینکه وضع تغییر کرد و شرایطی پیش آمد که برخی از آنان در غیاب من به ارائۀ بحثهایی پرداخته و کتابهایی را هم نوشته بودند. و سخت مرا به تشکیل مناظراتی رسمی مجبور مینمودند و در تمام این مراحل جواب من همان جواب شفاف اهل سنت و جماعت بود، جوابی که امام احمدسدر محنت مشهور خویش بر آن التزام مینماید. میگفتم: در مورد آنچه که میگویید، و در پیاش افتادهاید، دلیل صحیح و صریحی را از قرآن و سنت پیامبر جارائه دهید.
و اما، چون در اعتقادات بسیاری مواردی یافت میشد که مخالف با سنّت صحیح پیامبر جبود، و این افراد چه در میان اهل سنت و چه در میان اهل تشیع به طور مساوی به چشم میخورد، لذا به خاطر ضرورت چنین امر مهمی دست از خیلی کارها کشیدم و بدین امر پرداختم. و به راستی قضیۀ بحث و بررسی برترانگاری و تفاضل میان صحابهشهیچگاه باعث تفرقه و اختلاف و یا کاهش منزلت برخی از آنها نیست و سبب عیب و ایرادی در شأن و منزلت شخص محسوب هم نمیباشد، بلکه این نکته به راستی نشأت گرفته از همان عدلی است که خداوند سبحانه و تعالی به هر صاحب حقی، حق خویش را میپردازد، و این امر نیز همچون همان تفضّل و برتریای است که خداوند در قرآن برای کسانی قائل شده که با پرداختن مال و جنگ در راه خداوند قبل از فتح مکه، بر کسانی پیشی گرفتند که بعد از فتح مکه بدانها پیوستند.
و این اعتراضاتی بود که بر من وارد میشد، گویا نوشتههای من ایجاد تفرّق و اختلاف در بین صحابۀ رسول جمیکند. قانع نمودن چنین افرادی از جانب بنده کار سهل و سادهای بود و یا قانع نمودن آن کسانی که با این اصل به مخالفت برمیخواستند، و علی را دستکم از ابوبکر و عمر و باقی صحابۀ کرام برتر میانگاشتند. بدین جهت گفتم (دستکم) چون در میان اهل تشیع بسیار رایج است که به راحتی به فحاشی و بدگویی ابوبکر و عمر میپردازند. و حداقل گفتار شیعههای منصف، همان ادعای برترانگاری علی بر ابوبکر و عمر است.
و لذا طبیعی است که طرح این مسائل و بررسیهای محققانۀ شیخالاسلام ابن تیمیه/کینه و غضب اهل تشیع را بشوراند و آنها را به تشبّث به روایات مکذوبه وا دارد، چون به راستی تمام شیعهها در این عقیده اتفاقنظر دارند.
اضافه بر این مسائل یاد شده: عدهای در میان اهل سنّت بر این باورند که طرح و بازپرداختن به چنین مسألهای باعث تفرقه و اختلاف در میان مسلمانان ـ به گمان آنها ـ میشود، و این تنها مباحثی اضافی و بیهوده و بینتیجه است. لذا بر خود لازم دیدم که با تمام آنها مواجه نمایم، و ایشان را با حقیقتی که آیات قرآنی و احادیث صحیح و صریح رسولالله جبر آن دلالت دارد آشنا نمایم. بیگمان در میان آنان کسانی هستند که گفتههای مرا تأیید نمایند، اما تأییدی که بر مبنای علم و اطلاع و معرفت نیست، بلکه بر تعصّب و هوی استوار است و یا براساس اطمینانی است که به نویسنده دارند، اطمینانی که هیچ میزان حقی برای آن در دستشان نیست.
وضع تغییر کرد، به طوری که برخی از آنان با ارائه پارهای دلایل از کتابهای مختلف و یا ارائۀ احادیثی سعی در تأیید مذهب خویش داشتند، و میپنداشتند که آن احادیث و روایات برای تأیید مذهبشان کفایت میکند. و من هم نمیدانستم که این حجج و دلایل از کدامین منابع سرچشمه میگیرند، و چه کسانی مخصوصاً راهنمایشان هستند. بعضی از آنان به اعتراف خودشان تبحّر چندانی در علم ندارند، و آیات و احادیث چندانی هم در حفظ ندارند. برخی از آنها که توانایی مناظره و مباحثه را نداشته، به صورت مکتوب و مسجّل چیزهایی را مطرح میکردند، و هیچ منابع و مآخذی را هم معرفی نمینمودند و من نیز آن هنگام تنها به ردّ آنها میپرداختم به خاطر ضعف مطالب و یا عدم دلالت مدارک بر آنچه ادعا مینمودند.
و این امر بدین منوال گذشت، تا که یکی از آنها کتابی را به اسم (المراجعات) تألیف: (عبدالحسین شرفالدین الموسوی) بر من عرضه داشت. و دربارۀ آن کتاب از من نظرخواهی نمود. منکر نمیشوم که بنده قبلاً چیزهایی در مورد آن شنیده بودم و حتی شناخت جزیی هم دربارۀ آن کتاب داشتم. ولی فرصت چندانی نکردم که بر آن بیشتر وقوف داشته باشم، و بر محتوایش شناخت بیشتری حاصل نمایم. تا اینکه از جانب شخصی به من عرضه شد و از من خواست تا دربارۀ آن کتاب رأی خود را مطرح نمایم. بار اول چندان بر آن کتاب تأمل نکردم، ولی چیزی که نظر بنده را جلب نمود، این بود که برایم معلوم گشت تمام دلایل و براهینی که از جانب آنها بر من عرضه میشد از این کتاب گرفته شده است. و حتی بعضاً نه از متن کتاب بلکه از شرحی آورده میشد که بر آن نوشته بودند، شرحی که پر از خطاهای برجسته بود و من همیشه بر عرضهکننده رد مینمودم. و بعداً نیز کسان زیادی از آن کتاب استدلال و استحجاج نمودند و بر علیه من کوششها کردند.
و نیز از سوی بعضی از دوستان این کتاب برایم ارسال شد، و از من خواستند که جوابیۀ سریعی در ردّ آن بنگارم. و یا حداقل مطالب آن را تأیید نمایم تا شاید تأیدیۀ بنده شاهدی بر ادعای مؤلف (المراجعات) باشد.
پس بنا به درخواست دوستان بر خود واجب دیدم که به این کار اقدام نمایم. و این کار هم نیاز به جوابیهای مفصّل و مشروح داشت که تمام مطالب کتاب (المراجعات) را در بر گیرد. و تنها رسالهای مختصر و یا گفتاری گذرا بر این قضیه نباشد. و بیخبر از این بودم که کسی و یا کسانی در رابطه با این کتاب چنین نوشته باشند و یا در شرف نوشتن آن باشند. [۱]
پس به خداوند متعال توکلّ نمودم و عزمم را جزم نمودم که کتاب را جمله به جمله دنبال کنم به هر آنچه که مستحق آن است و همچنین تمام حواشی که بر آن کتاب نوشته شده، و در این راه از گفتار اهل علم به قدر اطلاع شخصی خودم استعانت نمودهام. و این تنها جوابیهای است از جانب بنده به اندازۀ علم و دانش شخصیام، و اهتمام داشتهام که با دلایل و اسناد صحیح و معتبر خواننده کتاب را به حقیقت امر آشنا سازم.
آنچه که در این کتاب مهم جلوه میکند، و این کتاب را برخلاف سایر کتابهای دیگر منزلتی خاص بخشیده است چند نکته است.
نکته اول:
... همانطوری که مزعوم است، این کتاب نتیجۀ مناظرهای است بین مؤلف کتاب و شیخ الأزهر به عنوان نمایندۀ تمام اهل سنت در اینجا.
تمام اقرارات مؤلف در وهلۀ اول بر این اساس است که گویا حجّت را بر تمام اهل سنت لازم و تمام نموده و آنها را در چنین مناظرهای محکوم کرده است. با این وجود که هر کسی به مطالعۀ آن بپردازد و نظری بر آن بیفکند ـ به شرطی که سهمی از علم را داشته باشد ـ به راحتی حکم بر بطلان آن میدهد و خواهد فهمید که چنین کتابی با ادعاهای بیاساس مؤلف هیچ مطابقتی ندارد. و شگفتآور اینکه چطور شیخ الازهر با گفتههای وی موافقت نموده است. و اغلب گمان بر این است که این مناظرهای صرفاً خیالی است و هیچ حقیقتی ندارد والاّ چگونه شیخ الازهر در برابر احتجاج بر احادیثی که ظاهر البطلان هستند سکوت کرده است؟ و یا حتی در نقل دروغهایی که به برخی نصوص نسبت میدهد؟ همانطوری که انشاءالله بیان خواهیم نمود.
سپس کتابی را تحت عنوان (تعریف بمذهب الشیعه الامامیه) از دکتر احمد محمدالترکمانی دیدم. او در این کتاب به طور مشروح و مبسوط به کتاب المراجعات پرداخته بود و ردّیۀ مناسبی هم بر آن نگاشته، و خیلی قابل استفاده هم بود. او در آن کتاب دربارۀ تکذیب نمودن چنین مناظراتی میگوید (ص ٩٩-۱۰۰) (نمونۀ دروغپردازیهای رسوا شدۀ شخصی به اسم عبدالحسین الموسوی این است که در وهم و خیال خویش کتابی را به نام المراجعات تألیف نموده، و جسورانه آن را گفتگو و مناظرۀ بین شیخ الأزهر و خود پنداشته. و حتی مؤلف مذکور اظهار میدارد که شیخ الأزهر در وقت یادشده و در مواجه با وی، تنها به مثابۀ شاگرد و محصل ابتدایی بوده، که دارای فهم کمی از مفاهیم اسلام بوده است. و گویا شیخ در مقام انسانی متعلّم قرار داشته و هر آنچه را موسوی گفته است قبول نموده و تسلیمش شده است. این کتاب بعد از گذشت (۲۵) سال از وفات شیخ الأزهر توسط مؤلف نشر یافته است، تا اینکه مبادا در این امر رسوا شود و آنچه که حقیقت است بر همگان نمایان گردد. در اینجا از موسوی پرسشی مینماییم: که آیا اگر سلیم البشری تسلیم تمام گفتههای وی شده و حرفهای وی را تصدیق نموده ـ همانطور که خود پنداشته ـ چطور شیخ شیعه نشده است؟!
مؤلف خود تصریح مینماید که تمام آنچه را که در المراجعات آورده است، در جریان گفتگوی بین طرفین نبوده، بلکه خود برخی مطالب را اضافه نموده و چه بسا از حقیقت هم بطورکلی عدول نموده تا بدان سبب غرض و هدف خبیثش را تحقق بخشد و همچنین اگر مؤلف ادعا دارد که کتاب المراجعات شامل رسائلی است که در میان آنها متبادل شده، چرا تنها یک رساله را با خط شیخالازهر برای ما عرضه نداشته که ادعایش را ثابت کند).
و این مطلبی که موسوی بر آن اشاره داشته که در کتابش مطالب اضافی و تعدیل وجود دارد در مقدمۀ کتاب (ص ۳۴-۳۵) آورده است.
نکتۀ دوم:
... همانگونه که مؤلف ادعا داشته گویا کتاب وی تنها و تنها بر منابع و مآخذ اهل سنت تکیه نموده و این لازمۀ قبول داشتن و عدول اهل سنت به مذهبی است که نام آن را شیعه نهادهاند، و گویا مؤلف بجز نصوص معتبر اهل سنت تکیه بر هیچ کتابی دیگر نداشته و هیچ کتابی را هم ردّ ننموده است. تا شاید بدین سبب ادعایش مورد مقبولیت همگان قرار گیرد.
نکتۀ سوم:
... موسوی دست به دامن تمامی کتب اهل سنتی میگردد که گمان دارد وی را تأیید مینمایند، و برخی وقتها کتابهای مورد پسند خودشان و یا کلام و گفتۀ برخی از اسلاف شیعه را میآورد و به آنها استشهاد میورزد. مثل پارهای از گفتههای ابن المطهر حلی، که شیخالاسلام ردیۀ تندی بر افکار و گفتههای وی دارد، البته مؤلف بر پارهای منابع دیگر هم تکیه داشته که گویا اصلاً وجود خارجی ندارند. و در تمام این مراحل به آیه و یا حدیثی صحیح اشاره ننموده است که صحت ادعای وی را ثابت نماید.
به جهت تمام این موارد و آنچه را که قبلاً ذکر نمودم، به شرح و تحلیلی محققانه در جهت رد آن کتاب اهتمام ورزیدم، و در این رابطه نیز هیچ منبعی در دسترس نداشتم [۲]مگر آنچه که ذکر کردم در مورد کتاب دکتر احمد محمد ترکمانی که آن هم مطالبی مختصر و کم بود، و نیز آنچه را که خوانده بودم در کتاب (سلسلة الاحادیث الضعیفه والموضوعه) (۲/۲٩٧) تألیف شیخالمحدث محمد ناصر الألبانی که در ردّ احادیث کتاب المراجعات نگاشته بود، و این همه در ضمن احادیث (۴۸۸۱-۴٩٧۵) بود. و هنگامی که این دو کتاب را که تألیف دو شخصیت برجستۀ علمی هستند یافتم خیلی خوشحال شدم. چون جوابگوی اوقات به تأخیرافتادۀ من بودند. اما با کمال تأسف جزء دهم آن کتاب را نیافتم و بعداً معلوم شد که هنوز آن را گردآوری ننموده تا به دست چاپ بسپارد. پس خیلی برای ایشان ضروری مینماید که به جمعآوری احادیث (۴۸۸۱-۴٩٧۵) همت گمارند و خودم هم شخصاً از وی درخواست نمودم.
لذا چارهای نداشتم و از عاقبت کار هم نگران بودم، در نتیجه از خداوند منان استعانت ورزیدم و در این راه از ارشاد و راهنماییهای سلف صالح و اقوال ائمۀ اهل علم مدد جستم و علیالخصوص اکثراً تکیه بر گفتار شیخالاسلام ابن التیمیه رحمهالله علیه در کتاب (منهاجالسنه) داشتم.
روشی که برای این کتاب انتخاب نمودهام این است که ـ انشاءالله ـ جمله به جمله گفتار مؤلف المراجعات را نقل میکنم، و اگر شرحی هم در حاشیۀ کتاب بیان نموده باشد میآورم و سپس شروع به ردّ آن مینمایم. و اگر استدلال به آیه و یا حدیثی نموده است، ثابت مینمایم که آن آیه و حدیث خلاصۀ گفتهای است که وی آن را دنبال میکند. و میزان مستند بودن حدیث را هم بیان میکنم. و بعلاوۀ آن احادیثی که مؤلف المراجعات بیان داشته، احادیث صحیح و معتبر دیگری را هم اضافه مینمایم.
براساس موارد زیر شرح و رد مطالب را منحصر مینمایم:
۱- بیان نمودن صحت یا عدم صحت آنچه که وی ادعا کرده و از متون مختلف نقل نموده و نیز شرحی را که او بر این متون آورده است. و ما نیز به آن منابع رجوع مینماییم و احیاناً منابع دیگری را هم به خواننده معرفی خواهیم کرد و نیز ملاحظۀ این نکته، که وی اکثر اوقات حدیث و یا روایات زیادی را به غیر منبع اصلیاش نسبت میدهد، و یا احیاناً به شخص واسطی نسبت داده است. و اینگونه سبک و روش در مطرح نمودن مفاهیم و روایات، غیرمنطقی و نامناسب است. و بسا فوائد و ارزش مطالب را از بین خواهد برد. و این امکان وجود دارد که صدق و کذب و صواب و خطا باهم اختلاط پیدا کنند.
۲- بحث در مورد اسناد و مدارکی که مرتبط با احادیث و آثاری هستند که در کتاب خود آورده است. و آنچه که در این باب بیان میداریم موافق با قواعد مصطلحی است که آن را به اهل این علم نسبت میدهند.
۳- بیان وجه احتمالی نصوصی که وی میآورد ـ آیات و احادیث ـ و آنچه که او بدان استدلال میکند، و رد نمودن آن دلایل از جهت لفظشان تا حد امکان.
۴- بیان بطلان قواعدی که وی از آن متون استنتاج میکند یا از غیر آن متون، با دلایلی محکم و قوی.
۵- بیان معانی صحیح آیاتی که میآورد، و همچنین بیان نمودن اسباب نزول ثابت آیات با مدارک صحیح از سلف صالح امت اسلامی از صحابه و تابعین و نیز بیان داشتن احادیث صحیح با همان شرایط مذکور.
و در تمام این مراحل از گفتههای شیخالاسلام ابن تیمیه استعانت نمودهام و اگر در این زمینه غیر از وی مطالبی را مورد پسند دیده باشم استفاده نمودهام و هر جا که منبعی در دسترس نداشتم، خودم شخصاً به توضیح و تبیین آن میپرداختم و هیچ توجه و التفاتی به آنچه که در کتاب المراجعات به شیخ الازهر نسبت دادهاند نداشتم، چون به راستی اطمینانی به صحت و درستی آن نداشتم. و همچنین هیچگونه فایدۀ علمی در آن مطالب وجود نداشت، به طوری که سودی به مخاطب برساند ـ والله اعلم ـ و نیز دوست داشتم به این نکته نیز اشاره نمایم، که خیلی وقتها موسوی قاعده، اصل و یا وصفی را ذکر مینماید ولی هیچ دلیلی را بر آن نمیآورد. پس به آن موارد نیز اشاره داشتهام، و سند و دلایلی را هم در همین رابطه بیان نمودهام، بعداً دربارۀ آن بحث خواهیم نمود.
شاید کسی این سؤال را از ما داشته باشد که: تمام متونی که مورد اعتماد من بوده است و نیز متونی که از آنها برای نقد و طرد مطالب کتاب المراجعات استفاده نمودهام از کتابهای حدیث گرفته تا کتب آثار و کتب جرح و تعدیل ـ کتب رجال الاسناد ـ همگی مربوط به اهل سنت هستند. با این وجود که کتابهایی در همین رابطه نزد اهل تشیع وجود دارد، و آنها نیز همطراز کتابهای اهل سنت هستند، و این امکان وجود دارد که مؤلف کتاب مذکور یا کسی دیگر آنها را در برابر گفتههای شما قرار دهد، و تمام گفتههای شما را نقض نماید. این پرسش را با دو نکته جواب خواهم داد:
نکتۀ اول:
مؤلف گمان دارد ـ و همچنین اتباع وی ـ که بدین شیوه و با استفاده از این متون میتوان در برابر اهل سنت احتجاج نماید، و این متونی که او مورد استفاده قرار داده کاملاً از کتابهای اهل تشیع انتخاب شده است. پس این کتابها فقط وابسته با نوع تفکر آنها بوده، و تنها اهل تشیع آن کتب را مورد استفاده قرار میدهند. و میخواهد منابعی را که مورد استفادهاش بوده در برابر منابع موثّق اهل سنت ارزیابی کند شاید بدین شیوه مقبول اهل سنت گردند، و در نتیجه مخاطب بدانها التزام ورزند. اما برخلاف آنچه که وی خواسته است این منابع مورد رد اهل سنت بوده و هیچ دلیلی بر صحت و توثیق آن نمیبینند. و در اینجا نکته دیگری که قابل ذکر است، این است که هرگاه مؤلف مذکور هیچ دلیلی را در کتابهای اهل سنت نمییابد، و میخواهد مطلب مورد بحثش را تصحیح نماید به ناچار دست به دامن گفتار بزرگان شیعه میشود و این نیز اختلاط در تمام شروطی است که در کتابش آورده است.
نکتۀ دوم:
بیان نمودن طبیعت آن کتابها و برخی از مطالبی که در آنها آمده است. که باعث عدم اطمینان ما و همچنین اکثر رجال منصف اهل تشیع است.
در اینجا به تفصیل بیان خواهیم داشت.
[۱] هنگامی که به پایان کتاب نزدیک میشدم، فهمیدم که کتابی به عنوان «البینات فی الردّ علی اباطیل المراجعات) در سال (۱۴۰٩ ه) در دو جزء از سوی استاد محمود الزعبی در ردّ کتاب المراجعات نوشته شده است. کتابی بود که محتوایی اجمالی و غیرمفصّل داشت و به تشریح خیلی از مطالب نپرداخته بود و برایم معلوم گشت که این کتاب به هیچ نوع از فایده و ارزش کتاب من نخواهد کاست ـ انشاءالله ـ همچنان که کتاب من نیز ارزش آن کتاب را پایین نمیآورد. خداوند پاداش همه ما را به خیر بدهد. [۲] نگاه کنید به آنچه در حاشیه قبلی ذکر نمودم در ردّ استاد محمود الزعبی.