وجه چهارم
شیخ الاسلام در (المنتقی) (ص ۴۴۳) میگوید: (اگر بر فرق سر این مرد چنین سنگی فرود میآمد که از پائین وی خارج شود و آن را بکشد قطعا چنین چیزی مثل همان اصحاب فیل و ماجرای آنها بود، و میبایست چنین روایتی و رویدادی از طریق اشخاصی متعدد نقل میشد و شیوع بیشتری پیدا میکرد) پس قطعاً مکذوب است.
و در نهایت، در رابطه با نسبت دادن این داستان به حاکم در کتاب (المستدرک) (۲/۵۰۲) در تفسیر سورۀ معارج، که آنهم دروغی بیش نیست، چون هر کسی که به کتاب المستدرک حاکم رجوع کند کذّاب بودن موسوی بهتر برایش نمایان میشود. و انگار این مردک هیچ شرمی رااز هیچ کس ندارد، چون حاکم در آن کتاب بجز آنچه که به اسناد از سعید بن جبیر روایت کرده، چیزی دیگر نیاورده است. ذیالدرجات میگوید: منظور از {سأل سائل} نضر بن حارث بن کلده است که گفت: «اللهم ان كان هذا هو الحق ...». و این تنها چیزی است که حاکم آن را در المستدرک آورده است و عین همان چیزی است که ابن جریر درمورد سبب نزول این آیه روایت کرده است، و چنانکه دیده میشود هیچ گونه ذکری نه از علی و نه از اهل بیت†نرفته است. و آنچه که موسوی ادعایش را نموده وبه آن پرداخته تنها و تنها توهّمات و تخیلات ذهنی وی است.
موسوی: (و در روز قیامت در مورد ولایت ائمۀ از مردم پرسش مینمایند همانگونه که خداوند فرموده است: ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾[الصافات:۲۴])!.
این آیه به اتفاق تمام علما در مکه نازل شده و مکّی است، یعنی نزول آن سالها پیش از اعلام حدیث غدیر بوده است، پس چطور میتوان گفت که مقصود و مراد آن آیه امری بوده است که سالها بعد از نزول آن رویداده است؟ وتمام آنچه را که موسوی درحاشیۀ (۲۸/۶۶) دربارۀ سبب نزول این آیه نقل نموده از کتاب (صواعق المحرقه) ابن حجر هیثمی اخذ داشته است، و تنها به ذکر کتاب اکفا کرده و به هیچ وجهی اسناد آن را بیان نکرده و حتی اشارهای نیز بدان ننموده است. و این چیزی است که صحت آن خیلی بعید بوده و احتجاج به چنین چیزی از سوی هیچکسی جایز و قابل قبول نیست.
عبدالله بن مبارک گفتۀ زیبایی دارد که میگوید: اسناد هم جزئی از دین است و اگر اسناد نمیبود هر کسی هر آنچه را که میخواست میگفت.
کتاب دیلمی (مسند الفردوس) که وی بدان اشاره نموده، کتابی است که در میان اهل علم مشهور و معروف به لبریز بودن آن از مطالب مکذوب و احادیث موضوعه است. و واحدی هم درکتاب (اسباب النزول) خیلی بیشتر از دیلمی به اظهار چنین مطالب مکذوبه و موضوعهای پرداخته است. البته من چنین مطلبی را در کتاب واحدی پیدا نکردم و نمیدانم که ابن حجر آن را از کجا گرفته است، و بالفرض موجود بودن چنین قولی هم، مطمئناً آن از گفتار خود واحدی بوده و هیچگونه اسنادی بر آن وجود ندارد و وی با ایراد چنین مطلبی قطعاً هیچگونه بهره و شائبهای از حقیقت نبرده است.
سپس ابن کثیر در (۴/۴) تفسیر این آیه را از ابن عباسبنقل مینماید که فرموده است: «احبسوهم انهم محاسبون»یعنی: آنها را حبس نمائید زیرا آنها مورد محاسبه قرار میگیرند. پس با وجود چنین تفسیری احتجاج او بر این آیه باطل و مردود است، چون تفسیر و گفتۀ او هرگز بدتر از آنچه نیست که ابن عباس روایت داشته است، زیرا وی دانشمند و حبر امت اسلامی و ترجمان القرآن و از اهل بیت پیامبر است.
شیخالاسلام در (المنتقی) (ص ۴۶۱-۴۶۲) میگوید: (نگاه کنید به سیاق آیه که در مورد قریش نازل شده است، آنگاه که گفتند: تا میرسد به: ﴿۞ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَعۡبُدُونَ٢٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَٱهۡدُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡجَحِيمِ٢٣ وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾[الصافات: ۲۲-۲۴]. و این نصّی است بر مشرکین و مکذبین و منکرین روز رستاخیز، و آنها در آن روز دربارۀ توحید و ایمان مورد محاسبه قرار میگیرند. پس کجای این آیه دالّ بر محاسبه کردن مردم در مورد ولایت علی دارد؟ آیا اهل تشیع را نمیبینید که میپندارند دوستی علی و خاندان او با وجود مشرک بودن باز هم سودمند است. پس پناه بر خدا از تفسیر کلام وی بر چنین سیاق و روشی.
«موسوی» (جای هیچگونه شگفتی نیست اگر بگوئیم که خداوند تمام پیامبران را برای اتمام حجّت مسئلۀ ولایت بر بشریت فرستاده است تا مردم را بدان توصیه نمایند همانگونه که در تفسیر آیۀ: ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ﴾[الزخرف: ۴۵] و بلکه مسئلۀ ولایت همان مسئلۀ پیمان گرفتن خداوند از زریۀ بنیآدم در روز ازل بود، همچنان که در تفسیر آن پیداست، و میفرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[الأعراف: ۱٧۲]
قبلاً در این باره مطالبی را یادآور شدیم و اشارههایی نمودیم. موسوی در اینجا میخواهد بگوید که خداوند متعال تمام خلائق را تنها بخاطر علی پدید آورده و این چرخ گردان تنها بخاطر علی و اهل بیت در گردش است، و این ادّعایی است که هیچ مسلمانی حتی در رابطه با پیامبر هم نمیتواند آن را بر زبان راند، پس چطور در مورد علی چنین چیزی را میتوان مدّعی شد؟ و قبلاً نیز بیان نمودیم که این گفتار کسانی است که از توحید خداوند متعال رویگردان هستند و برای خداوند متعال شریک و همتا قائلند و او را نیز همچون خداوند دوست میدارند. واین در حالی است که قرآن آن را ردّ نموده و صراحتاً چنین سخن و ادعایی را باطل میداند، آنجا که میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ٥٦﴾[الذاريات: ۵۶]. ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾[النحل: ۳۶] ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥﴾[الأنبياء: ۲۵] ﴿يُلۡقِي ٱلرُّوحَ مِنۡ أَمۡرِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ﴾[غافر: ۱۵] و بیگمان هیچ انسان عاقلی نمیگوید که تمام انبیای گذشته و امتهای آنان دربارۀ علی و اهل بیت پیامبر جاطلاع داشتهاند و آنها را میشناختهاند، و چنین ادعایی تنها ازجانب دیوانگان مطرح است.
و استدلال او بر این آیه ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ﴾[الزخرف: ۴۵] چقدر فاسد و ابلهانه است، زیرا وی به قسمتی از آیه که موافق گفتار خود است تکیه میکند و بقیۀ آن را رها میسازد. و بدین صورت کلام الله را مطابق با خواستههای خویش منحرف مینماید. این استدلال وی دقیقاً مثل استدلال کسی است که به این قسمت از این آیه: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ٤﴾[الماعون: ۴] استدلال نموده و بقیۀ آن را ترک میکند. پس ما در اینجا آیۀ فوق را تماماً ذکر میکنیم تا بطلان دلایل وی بهتر نمایان شود، ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ٤٥﴾[الزخرف: ۴۵] پس مقصود و مراد از پرسش مطروحه در این آیه قضیۀ بزرگی است که خداوند بخاطر آن پیامبران را فرستاده و کتابهای آسمانی را نازل کرده است، و آن عبادت خدا و اقرار به توحید و یگانگی اوست. اما این مردک آخوند آن را تحریف نموده و آن را در رابطه با ولایت علی و اهل بیت بکار بسته است، این کجا و آن کجا؟
و تمامی آنچه را که در حاشیۀ (۲٩/۶۶) ذکر نموده و اخراج داشته بیهیچ تردیدی کذب و دروغ است، چون همگی آن مطالب رابه شکلی مبهم بیان نموده و هیچ اشارهای به موضع آن نکرده است. مثل آنچه که به ابینعیم در کتاب (الحلیه)، نسبت داده است، در حالیکه کتاب (الحلیه) یازده مجلد است علاوه بر مطالب صحیح و غیرصحیح در محتوای آن. پس چگونه چنین تخریجی قابل قبول است؟ و تمامی آثار و احادیثی را که بر تفسیر این آیه مذکور داشته باز بیهیچ تردیدی دروغ و باطل است. چون سیاق خود ایه و تفسیر تمامی آن هیچگونه ارتباطی با مسئلۀ ولایت ندارد. و این را هم به عنوان نمونه در نظر بگیرید تا خط مشی فکری او و سیر استدلالهایش را بهتر دریابید، و به یاد دارید که در مقدمۀ کتابش (ص ۳۵) مدعی بود که استدلالهایش (جوابگوی تمامی خطورات ذهنی و تمامی اشکالات وارده است) و حتی میگفت: (به سخن صحیحه و نصوص صریحه عنایت ورزیدهام). و بیگمان اگر به تمام کتابهای دنیا عنایت ورزیده باشد نیم نگاهی حتی به سنن صحیح و نصوص صریح نینداخته است. اگر چنین نیست پس چرا هیچ رائحهای از آنها در گفتارش به مشام نمیرسد.؟
و باز استدلالش به این آیه ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[الأعراف: ۱٧۲] مثل همان استدلال پیشین باطل است. مگر نمیبینید که در ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾هیچ اسمی از هیچ پیامبر و ولّی و امیری نرفته است، این آیه میثاق خاص توحید است – همانطور که شیخ الاسلام در (المنتقی( (۴۸۵) ذکر نموده است – و مؤیّد آن آیۀ بعد ازخود است که میفرماید: ﴿أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ﴾[الأعراف:۱٧۳]. و این میثاقی بود که خداوند آن را ازجمیع بنیآدم اخذ نمود و مختصّ به توحید اوست. و در حالیکه در آن حتی ذکر از میثاق با پیامبران نیامده است، چگونه موسوی پنداشته است که آن میثاق در رابطه با علی و اهل بیت بوده است؟! و در حاشیۀ (۳۰/۶٧) گفته است که: (این حدیث از اهل بیت شما را در تفسیر این آیه راهنمایی میکند) منظور موسوی از حدیث نام برده حدیثی است که از ابن المطهر حلّی روایت داشته و آن را در فردوس – کتاب دیلمی – از حذیفه نقل میکند که پیامبر جمیفرماید: (اگر مردم میدانستند که چه وقت علی را امیرالمؤمنین خواندند هرگز منکر فضیلت او نمیشدند، علی را امیرالمؤمنین نام نهادند درحالیکه آدم بین روح و جسد بود، و خداوند فرمود: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[الأعراف: ۱٧۲] ملائکه گفتند: بلی، و خداوند فرمود: «انا ربكم ومحمد نبيّكم وعلي أميركم»شیخ الأسلام میگوید – (المنتقی) (ص ۴۸۵) -: (- این حدیث – صحت ندارد و به اتفاق تمامی اهل معرفت و نقد مکذوب است) و کذب آن هم از سیاق آیه و هم از تحریف معنی وحمل آن بر چیزی که ربطی به آن ندارد واضح است. و این آیه از جملۀ آیاتی استکه علمای شیعه معتقدند در آن تحریف راه یافته، و در اصل بدینگونه بوده است «ألست بركم ومحمّد نبيكم وعلي اميركم».
مراجعه کنید به مواضع تحریفی که در کتاب (الکافی) و (تفسیرالقمی) بدان اشاره شده است، و ما در مقدمۀ این کتاب سطوری را در ارتباط با آن نگاشتیم. و این همان حدیثی بود که موسوی آن را مدّنظر داشت، اما نتوانسته است بدان تصریح نماید و فقط به همین اشارات و تلمیحات اکتفا کرده است.
علاوه بر آنچه که دربارۀ این وجه اخیر و ردّ احتجاج موسوی بر این آیه نگاشتیم، شیخ الاسلام میفرماید: (و این میثاقی بوده که از تمام ذریّۀ بنیآدم گرفتهاند، چطور ممکن است که علی بر تمام پیامبران الهی از آدم تا محمد جامیر واقع گردد؟ این گفتار مجانین است، زیرا آنها پیش از آنکه خداوند علی را خلق نماید از دنیا رفته بودند، پس چگونه امارت علی بر آنها ممکن است؟ غایت ممکن آن است که علی تنها بر اهل زمان خود امارت نموده باشد. اما امارت او بر مردمان قبل و بعد از خود غیرممکن بوده و جزء محالات است. و این دروغی است که تنها از سوی اشخاص جاهل و بیشرم ایراد میشود. و شگفت اینکه این الاغ چهار پا حتی الاغتر از عقلای یهودیی است که خداوند دربارۀ آنها میفرماید: ﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ﴾[الجمعة: ۵] و حق با عامۀ مردم است که همواره با ابراز معذرتی میگویند: رافضی الاغ یهودی هستند.
و شخص عاقل میداند که این گفتار و امثال آن هم از نظر عقلی و هم از دیدگاه شرعی باطل و مردود است. و این ادّعای موسوی نظیر همان گفتار ابن عربی الطائی است که گفته بود: به حقیقت تمام پیامبران در زمینۀ شناخت پروردگارشان از چراغ وجودخاتم الأولیاء بهره جستهاند. کسی که قرنها پس از پیامبارن بدنیا آمد پس غلوّ رافضیها در امر ولایت همچون غلوّ آنها در امر امامت است).
موسوی: «وتلقی آدم من ربه كلمات التوسل بهم فتاب عليه»و باز در حاشیۀ (۳۱/۶٧) میگوید: (ابن المغازلی الشافعی از ابن عباس اخراج داشته که گفته است: (از پیامبر جدرمورد کلماتی که به دل آدم الهام شد از طرف پروردگارش، و آدم به وسیلۀ آن کلمات توبه کرد سؤال کردند. پیامبر در پاسخ فرمود: آدم به حق محمّدوعلی و فاطمه وحسن و حسین از خداوند خواست که توبه او را قبول کند، پس خدا توبهاش را قبول کرد و او را بخشید. و این حدیثی مأثور در رابطه با تفسیر این آیه است).
و ایضاً این حدیث نیز مکذوب و موضوع است، و ابن الجوزی در (الموضوعات) (۱/۳۱۶) از طریق دارقطنی آن را ذکر نموده و جزو احادیث مفرده است.
دار قطنی میگوید: (این حدیث فقط از طریق حسین اشقر روایت شده و او راوی احادیث موضوعه است، و آن را از عمرو بن ثابت روایت نموده، لکن نه موثّق و نه مأمون است) و کنانی نیز آن را در (تنزیه الشریعه) (۱/۴۱۳) به دارقطنی نسبت داده است، و سیوطی نیز آن را در (الدر المنثور) (۱/۱۴٧) آورده است امّا هیچگونه حکمی را دربارۀ آن نداده است. امّا درکتاب (اللالی المصنوعه) (۱/۴۰۴) آن را باز آورده، و در آنجا حکم به وضع و کذب آن داده است. کنانی باز در (تنزیه الشریعه) (۱/۳٩۵) اسناد دیگری را برای این حدیث ارائه داده است، از طریق محمد بن علی بن خلف العطار از حسین بن اشقر، که آن را به ابن النجار نسبت داده است. ولی همانطوری که دیده میشودحسین بن اشقر در تمام اسناد آن وجود دارد، و بعلاوه محمد بن علی بن خلف العطار از سوی ابن عدی متهم به وضع حدیث است. و حتی محمد بن علی اعتراف نموده که مشکل و مصیبت موجود در این حدیث از سوی او بوده است نه از جانب حسین اشقر، چنانکه در کتاب (لسان المیزان) بدان اشاره شده است.
شیخالاسلام بعد از تکذیب نمودن این حدیث – (المنتقی) (ص ۴۵٩) – میگوید: (و امّا کلماتی که آدم به وسیلۀ آنها از خداوند طلب مغفرت کرد خود در قرآن مجید آمده است و میفرماید: ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٢٣﴾[الأعراف: ۲۳] و همچنین هرگاه فردی کافر و یا فاسق توبه نموده باشد، توبه او به وسیلۀ چنین کلماتی صورت گرفته است، نه اینکه خداوند را بحق کسانی سوگند دهد و پیامبر جنیز هیچگاه چنین دعایی رابه هیچ کسی سفارش نکرده است).
موسوی: «وما كان الله ليعذبهم، وهم امان أهل الأرض ووسيلتهم اليهم»، ترجمه (و خداوند نمیخواست آنها را عذاب دهد، و ائمه امان اهل زمین و واسطۀ بین خداوند و مردم هستند).
منظور موسوی از جملۀ ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ﴾[الأنفال: ۳۳] اشاره به این آیه دارد: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣﴾[الأنفال:۳۳] و چنانکه پیداست این آیه هم هیچگونه دلالتی بر ادّعای موسوی ندارد. چون اولاً خداوند متعال وجود مبارک حضرت رسول جرا در میان مردم مانعی در برابر تعذیب آنها قرار داده و ثانیاً طلب مغفرت از سوی مردم نیز مانع آن عذاب بوده است، و در آن هیچگونه نامی از اهل بیت برده نشده است. و اما منظور او از جملۀ آخر یعنی «وهم امان أهل الارض ووسيلتهم اليهم»آن را از ابن الحجر هیثمی در «صواعق المحرقه» نقل نموده، و اشاره دارد به «وأهل بيتي أمان لأمتي ...»البته قبلاً دربارۀ این حدیث بحث نمودیم و آن را ردّ داشته و دروغ و موضوع بودن آن را بیان کردیم. موسوی در اینجا عمداً از ذکر کلام ابن حجر خودداری کرده و حتی بنا به خواستۀ خود در آن تصرف نموده است. و در اینجا ما آن را دوباره میآوریم: (احادیث زیادی در این باره وجود دارد که ما به بعضی از آنها اشاره مینماییم. از جملۀ آن احادیث: «النجوم امان لأهل السماء وأهل بيتي امان لأمتي»جماعتی این حدیث را اخراج داشتهاند، امّا همگی با اسنادی ضعیف. و در روایتی ضعیف این حدیث را چنین آوردهاند: «أهل بيتي امان لأهل الأرض...».
موسوی: (فهم الناس المحسودون الذين قال الله فيهم:﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ﴾[النساء: ۵۴]. وهم الراسخون في العلم الذين قال: و ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا﴾[آل عمران: ٧]. ترجمه (اهل بیت آنهایی هستند که مورد حسادت قرار گرفتهاند و خداوند دربارۀ آنها فرموده است: آیا مردم بر کسانیکه خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است حسادت میورزند. و همچنین اهل بیت راسخان در علم هستند، آنهایی که خداوند دربارۀ آنها میفرماید: و آنانکه ریشه دارند در دانش میگویند ما ایمان آوردیم).
در اینجا نیز موسوی آیه را تقطیع نموده و به برخی از آن استشهاد کرده است. تمام آیه چنین است: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾[آلعمران: ٧] و سیاق آیه معلوم میدارد که هدف از آن اهل بیت نیست. و آنچه راکه وی بعنوان استشهاد ارائه کرده اصلاً هیچگونه دلالتی برخواستۀ وی نمیورزد. ما منکر شمول این آیه بر اهل بیت نیستیم – البته علمای آنها – و لکن هیچ دلیلی بر تخصیص آن به اهل بیت وجود ندارد، لفظ آن عام است و شامل کسانی دیگر نیز میشود.
و در آیۀ اوّل نیز خداوند یادآور نعمتهای خویش بر آل ابراهیم است که میفرماید: ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا٥٤ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا٥٥﴾[النساء: ۵۴-۵۵] اگر او مدعّی آنست که آل ابراهیم همان اهل بیت است باید دید که خداوند در جملۀ بعد سخن او را مکدر ساخته و میفرماید: ﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ﴾که گویا برخی از اهل بیت مؤمن هستند، و برخی دیگر مانع و رویگردانند. سپس اهل بیت ابراهیم حتی شامل یهود هم میگردد، پس آیا موسوی در مورد آنها چه میگوید؟
موسوی در تفسیر این آیه بر قول جعفر صادق استدلال ورزیده، که محمد بن یعقوب کلینی آن را اخراج نموده است، و ما قبلاً هم در مورد خود و هم در مورد کتابش توضیح کافی دادیم، و اگر بالفرض این تفسیر از جعفر صادق روایت شده باشد، نیاز به بررسی دو نکتۀ اساسی دارد ۱- اثبات صحّت اینکه از جعفر صادق باشد. ۲- اثبات صحت قول جعفر دربارۀ این آیه. پس بنده موسوی را بر جواب این دو گزینه میگمارم.
و مبادا گول این سخن موسوی را درحاشیۀ (۳۴/۶٧) بخورید که گفته است: (ثقه الأسلام محمّد بن یعقوب با اسناد صحیحی آن را اخراج نموده است). و این دروغی است که انسان عاقل از آن شرم میدارد، و ما پیش ازاین و در پی سخنانی که بر حاشیۀ (۱۴/۶۳) ایراد نمودیم، توضیح کافی را دادیم، و گفتیم که در آن مبالغه و کذب وجود دارد، و در مورد شخص کلینی هم توضیحاتی را مرقوم داشتیم، بعلاوۀ مطالب مفصلی که در مقدمۀ این کتاب آمده است، و باید هم متذکر شد که گفتار جعفر صادق ما را ملزم نمیدارد و بر ما بعنوان حجّت واقع نمیشود. و استدلال نمودن بموضع نزاع صحیح نیست.
و اما در حاشیۀ (۳۳/۶٧) گفته است: (همانگونه که ابن حجر به آن اعتراف نموده به هنگام بر شمردن این آیه...) و این از مغالطهکاریهای شنیع وی است. چون هر کسی که کتاب ابن حجر – صواعق المحرقه – را مطالعه نموده باشد، به خوبی میداند که روش ابن حجر بیان نمودن جمیع اقوال و ادلّه موجود و بررسی آنهاست. و از صحت و سقم آن چشمپوشی نکرده و تمامی آن را بر موارد مطلوب خود تطبیق نموده است. مگر نه اینکه احیاناً برخی از ادلّهای را که ذکر میکند و یا در مباحث خویش میآورد، ضعیف دانسته است، مثل تضعیف داشتن حدیث «اهل بيتي امان لأمتي ...»که در پیش ذکر نمویم. و یا مثل تضعیف داشتن این گفتار علیس: «نحن النجباء ...»که در حاشیۀ (۱۵) صفحۀ (۴٧) وارد شده است. گذشته از ادلّهای که اسناد آن را ذکر نکرده، و بر صحت و ثبوت آن نیز چیزی مرقوم نداشته است. و ما سوای آنچه که گفته شد از طریق جعفر صادق و یا محمد باقر، دلیلی در آن موجود نیست که اهل سنت را ملزم نماید، حتی اگر هم گفتۀ آنها صحیح و ثابت شده باشد. والله الحمد.
موسوی: (وهم رجال الأعراف الذين قال: على﴿وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ يَعۡرِفُونَ كُلَّۢا بِسِيمَىٰهُمۡۚ وَنَادَوۡاْ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَن سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡۚ لَمۡ يَدۡخُلُوهَا وَهُمۡ يَطۡمَعُونَ٤٦﴾[الأعراف: ۴۶] ترجمه (اهل بیت رجال الأعرافی هستند که خداوند دربارۀ آنها میفرماید: «و بر اعراف مردمانی وجود دارند که تمامی آنان به وسیلۀ سیمایشان شناخته میشوند»). استدلال موسوی به این آیه جزو همان استدلالات فاسد و بیارزش اوست. چون در اینجا و با این استدلال مقام علیسو اهل بیت را بطور کلی فرود آورده و منزلت آنان را منحط نموده است. زیرا (الأعراف) جمع (عرف) است، و به هر چیز مرتفع از زمین گفته میشود. همانطور که ابن جریر (۸/۱۲٧) میگوید: تعبیرات مفسرین دربارۀ اعراف مختلف و متنوع است، اما همگی آنها بر یک قول واحدی متفق هستند که: آنها گروهی هستند که حسنات و سیئات آنها مساوی بوده، و در آن حال میمانند تا که ارادۀ و مشیّت خداوند دربارۀ آنها معلوم شود، سپس خداوند متعال با لطف و رحمت خویش آنها را وارد بهشت میکند. و براستی احادیث زیادی که مرفوع به پیامبر هستند بدین تفسیر تصریح نمودهاند، مثل آنچه که از ابن جریر (۸/۱۲۸) و ابوبکر بن مردویه و ابن ابی حاتم – (تفسیر ابن کثیر) (۲/۲۱۶)، (الدر المنثور) (۳/۴۶۳-۴۶۵) – و بیهقی در (البعث و النشور) (۱۱۱)، از راههای مختلفی روایت شده و اگرچه در اسناد آنها اشکالاتی وجود دارد اما بهرحال بهتر از آنچه است که موسوی بدان استشهاد نموده است. و نصوصی هم در رابطه با اصحاب الأعراف از ابن عباس و حذیفه و ابن مسعود و عبدالله بن الحارث بن نوفل و مجاهد و الضحاک و سعید بن جبیر و دیگرانی از اصحاب سلف و خلف هم موجود است مثل آنچه که از طبری (۸/۱۲٧-۱۲۸) و ابن ابی حاتم – (ابن کثیر) (۲/۲۱٧) – و بیهقی در (البعث و النشور) (۱۰۸، ۱۰٩، ۱۱۰، ۱۱۸، ۱۱٩، ۱۲۰) روایت شده است. و شیخ سیوطی نیز آثار دیگری را در (الدر المنثور) (۳/۴۶۱-۴۶۶) ذکر نموده است ... . و اقوال دیگری در مورد آنها مذکور است که البته تماماً مرجوح هستند، مثل اینکه میگوید آنها ملائکه یا انبیاء یا علماء صالح و یا جن هستند، اما قول ارجح همان قول نخستین است، و در هیچیک از آنها نظرات موسوی بچشم نمیخورد.
و سیاق ایه نیز مؤید همان قول نخست است که میفرماید: ﴿وَبَيۡنَهُمَا حِجَابٞۚ وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ يَعۡرِفُونَ كُلَّۢا بِسِيمَىٰهُمۡۚ وَنَادَوۡاْ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَن سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡۚ لَمۡ يَدۡخُلُوهَا وَهُمۡ يَطۡمَعُونَ٤٦ ۞وَإِذَا صُرِفَتۡ أَبۡصَٰرُهُمۡ تِلۡقَآءَ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ٤٧﴾[الأعراف: ۴۶-۴٧]. ترجمه «و میان این دو گروه (بهشتیان و دوزخیان) پردهایست، و بر اعراف (جایگاهی میان بهشت و دوزخ) مردانی هستند که همه به سیمایشان شناخته می شوند، فرشتگان اهل بهشت را درود گویند، و اهل اعراف هنوز داخل بهشت نشدهاند. بلکه در انتظار و آرزوی آن هستند. و چون نظر آنها بر اهل دوزخ افتد، گویند: پروردگارا منزلمان را با این ستمکاران در یک جای قرار مده». و هنوز آنها داخل بهشت نشدهاند و در انتظار دخول به آن، به خداوند سبحان پناه میبرند از وارد شدن به دوزخ. پس حسنات آنها مانع ورودشان به دوزخ و سیئاتشان از ورود به بهشت آنها را باز میدارد. و از سیاق همین آیه معلوم است که کسانیکه در آن ساعت در بهشت هستند، آنهایی هستند که خداوند در سه آیۀ قبل از این آیه آنها را نام میبرد و میفرماید: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلّٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّۖ وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٤٣﴾[الأعراف: ۴۳] ترجمه «و زنگار کینه را از آئینۀ دل بهشتیان بزدائیم و در بهشت در زیر قصرهایشان نهرها جاری شود، (بهشتیان) گویند: ستایش خدای راکه ما را بر این مقام رهبری کرد، که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما بخود در این مقام راه نمییافتیم. و همانا بحقیقت رسولان خدا ما را بحق رهبری کردند و آنگاه بر اهل بهشت ندا کنند اینست بهشتی که به ارث یافتید از اعمال نیک خودتان». و این موضع بهتر از دخول آتش برای آنها است، اگرچه بعدها باذن پروردگار داخل بهشت میشوند، و در قیامت پیشی گرفتن در دخول بهشت نشانۀ افضلیت است. مگر نمیبینید که اولین کسی که داخل بهشت میشود همانا محمد جرسول گرامی خداوند است، و این ماجرا هم به احادیث متواتر ثبت است. و امت اسلام هم اولین امتی است که داخل بهشت میشوند؟ اگر ادعای موسوی صحیح باشد در اینکه علی و اهل بیت او همان اصحاب الأعراف هستند، براستی آنها خیلی دیرتر از مردمان دیگر وارد بهشت میشوند، و تمام امتهای مختلف وارد بهشت میشوند در حالیکه آنها هنوز چشمداشت رحمت پروردگارشان هستند. و این مرتبط و منزلت علی و خاندان او را نقص کرده و به طور کل منحط میدارد. همانطور که قبلاً اشاره نمودیم. معاذالله که جهل چه کارهایی بر سر اصحاب خود نمیآورد؟.
قرطبی (٧/۱۳۶) میگوید: (ابن عطیه گفته است: آنچه که از این آیه برمیآید آنست که در اعراف مردانی از اهل بهشت قرار دارند، و ورود آنها به بهشت به تأخیر میافتد. زیرا در آنها هم شرایط بهشتی و هم شرایط دوزخی وجود دارد).
و بعد از آنکه تعریف اصحاب الأعراف را از روایات صحابه و تابعین روشن ساختیم بدانچه که موسوی در حاشیۀ (۳۵/۶٧) اشاره کرده میپردازیم.
اما قولی را که موسوی از ابن عباس در کتاب تفسیر الثعلبی ذکر نموده همچون بادی است سرگردان، که نه مخرج و نه اسناد و نه موضع آن را بیان داشته است.
این موسوی چکارها را که نکرده؟ و مطمئناً این روایت در هیچ جای تفسیر ثعلبی نیامده است. واین خود معارض با گفتاری است که طبری و بیهقی و دیگرانی نیز از ابن عباس اخراج داشتهاند، آنچه اندکی پیش بدان اشاره نمودیم.
و ما بذکر تمامی اسنادی که در رابطه با گفتار ابن عباس آمده بود پرداختیم تا مثل موسوی جاهل از آب در نیائیم. البته قبلاً هم سطوری را دربارۀ تفسیر ثعلبی نگاشتیم.
و امّا قولی را که از علی و سلمان فارسی آورده و آن را به حاکم نسبت داده است ترکیب و تلفیقی واضح است، و هر کس که به (مستدرک الحاکم) رجوع کند و در آن به تفسیر این آیه مراجعه نماید، به خوبی میداند که در آن تفسیر نه چنین چیزی بلکه حتی شبیه به آن هم وجود ندارد، و موسوی بیشرمانه به چنین دروغپردازیهایی دست زده، و بدون ذکر مخرج و موضع به بیان هر آنچه که بخواهد میپردازد.
و تمام آنچه راکه حاکم در (۲/۳۲۰) باسناد از حذیفه روایت نموده ما در اینجا بذکر آن میپردازیم. اصحاب الأعراف گروهی هستند که حسنات آنها مانع ورودشان به دوزخ و سیئاتشان بیشتر از آنست که آنها را به بهشت برند، و چون نظر آنها بر اهل دوزخ افتد، میگویند: پروردگارا منزل ما را با این ستمکاران در یک جای قرارمده. پس خداوند بر آنها تجلّی و رحمت نموده و به آنها میفرماید: برخیزید و به بهشت روید همانا ما بر شما مغفرت نمودیم). حاکم میگوید: این حدیث صحیح است مشروط بر شرط شیخین. و ذهبی نیز موافق او بوده است. پس آنچه را که موسوی ادعایش را نموده کجاست؟ آیا این امانتی بود که در نقل روا میداشت؟ آیا با ابراز چنین مطالبی میتوان پیشوایی کرد؟ و حسبنا الله ونعم الوكيل.و این شخص حاکم و روایات و مطالب وی بود که موسوی بر آن تکیه میداشت، و در تفسیر وی روایاتی وجود دارد که تمام استدلالات موسوی را از میان برمیدارد و حقیقتاً مؤید آن چیزی است که قبلاً ما بیان نمودیم. ولله الحمد والمنة.
و بقیۀ آنچه را که موسوی بنقل از (صواعق المحرقه) در حاشیه ذکر نموده ظاهراً چیز مهمی نیستند، و پیش از آنکه مفصلاً به آن بپردازم، دوست میدارم که روش ابن الحجر هیثمی رادر کتاب صواعق باز یادآوری کنم. ابن حجر خود ملتزم آن نیست که تمام مطالب کتابش صحیح است و چنین ادّعایی نکرده است. بلکه خود برخی از مطالب را ضعیف دانسته است. بنابراین صرف احتجاج به مطالب مذکور در کتاب صواعق کافی نیست. چون ابن حجر تمام اقوال صحیح و غیرصحیح را آورده امّا اکثراً در بیان اسناد و مخارج آنها کوتاهی و خودداری کرده است. لازم است اسناد و مخارج احادیث را بخوبی شناخت تا در مورد صحت آن یقین پیدا کرد. امّا این کار در کتاب صواعق معدوم و ناپیداست. و روشن است که در آن کتاب بسی احادیث موضوع وجود دارد و حتی ابن حجر خود نیز به آن اعتراف نموده، اما موسوی بیتوجه به مسئلۀ مذکور آن احادیث را مطابق میل خود درحواشی جای داده است.
امّا حدیثی راکه از دارقطنی روایت نموده، مشتمل بر سخنانی است که گویا علی بن ابیطالب در خطاب به شش نفری که عمر بن خطابسآنها را برای شوری تعیین کرده بود، گفته است. و آن حدیث طویلی است که مخرج و اسناد آن در کتاب (تنزیه الشریعه المرفوعه) تألیف ابن العراقی الکنانی آمده (۱/۳۵۸-۳۵٩)، و آن را از حدیث ابیطفیل عامر بن وائله کنانی گرفته است، چنانکه میگوید: «كنت علی الباب يوم الشوری فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت علياً يقول ... وذكره»و آن را در قسمت احادیث ضعیفه به عقیلی نسبت داده است از طریق زافر بن سلیمان از رجل الحارث بن محمد، و میگوید: شیخ زافر و حارث بن محمد مجهول الهویه و معلوم نیست که چه کسانی هستند؟ ابن جوزی میگوید: زافر شخصی مطعون است و او نیز از شخصی مبهم روایت نموده است، و شاید واضع اصلی این حدیث همان شخص مبهم بوده است.
و حدیثی را که ابن حجر بدان اشاره نموده است. – و موسوی آن را در حاشیه ذکر کرده -. در مورد آن میگوید: منظور از آن همان روایتی است که عنتره از علیسو از پیغمبر جذکر نموده است. که پیامبر به علی گفت: «يا علي أنت قسيم الجنة والنار ...»اما بیان نکرده که چه کسی آن را اخراج داشته و بنده هم موضع آن را پیدا ننمودم. اما پرسشی که در اینجا مطرح است، اینست که: آیا چنین حدیثی با همچون اسناد صحیح است؟!! (از علی رضا و او هم از پیامبر ج)؟ علی رضا همان ابن موسی بن جعفر بن محمد ابن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب است، از بزرگان طبقۀ دهم، وفات وی در سال ۲۰۳ هجری بوده و پنجاه سال تمام هم زندگی نکرده است. همانگونه که در (التهذیب) و (التقریب) شرح حال و بیوگرافی او آمده است. بنابراین وی یکصد و چهل و سه سال پس از وفات پیامبر متولد شده است. پس چگونه ممکن است به چنین سندی اعتبار کرد، آیا این اسانید مورد اعتبار شیعه است؟!!
در پایان و در رابطه با حدیث اخیر او که ابن حجر آن را ذکر نموده – و موسوی نیز آن را نقل نموده – که گویا ابوبکر به علیسگفته است: «سمعت رسول الله ج يقول: لا يجوز احد الصراط الا من كنت له علی الجواز»ترجمه (از پیامبر شنیدم که میفرمود: هیچکس بر پل صراط گذر نخواهد کرد، مگر جوازی از طرف علی داشته باشد). ابن عراق الکنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۶۶) این حدیث را آورده و آن را از طریق عمر بن واصل به خطیب بغدادی نسبت داده است. وی از خطیب نقل مینماید که: این کار قصه گویان است و احتمالاً عمر بن واصل یا کسی دیگر از جانب او این حدیث را وضع کرده است. ذهبی در (المیزان) دربارۀ عمر بن واصل میگوید: خطیب بغدادی وی را متهم به وضع حدیث مینماید. این حدیث مکذوبی است و عدهای آن را از احادیث موضوع شمردهاند. از جمله، ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۳٩۸)، سیوطی در (اللائلی المصنوعات) (۱/۱٩٧) و شوکانی در (الفوائد المجموعه) (۳۸۱) البته روایاتی دیگری نیز با الفاظ و معانی مختلف از آن در دست است که همگی آنها موضوع و مکذوب و مردود میباشند. مثل: «اذا جمع الله الأولين والآخرين ونصب الصراط علی جسر جهنم لم يجزه احد، الا من كانه معه براءة بولاية علي»و مثل: «علی الصراط عقبة لا يجوزها احد الا بجوازمن علي بن ابي طالب» فقبح الله من وضعها... .
موسوی: (ورجال الصدق الذين قال:﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾[الأحزاب: ۲۳] ترجمه: «در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانیکه با او بستهاند، برخی پیمان خود را بسر بردهاند و برخی نیز در انتظارند، آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی در آن دو پیمان خود ندارند».
هیچگونه تردیدی وجود ندارد که هم اهل بیت مصداق واقعی این آیه و مشمول رجال الصدق هستند و هم افرادی دیگر از صحابۀ کرام همچون ابوبکر و عمر و عثمان و ...ش.
و اگر توجه شود لفظ آیه عام است و نمیتوان آن را مختصّ به فرد یا گروهی نمود. و بر حسب قاعده همیشه اعتبار به عمومیت لفظ است نه به تخصیص سبب نزول آیه.
و حتی اگر ادعای موسوی نیز در زمینۀ سبب نزول این آیه صحیح باشد، مقصور ساختن و محدود نمودن محتوای آیه بر اهل بیت ناروا و غیر ممکن است.
و با این وجود بنده در مورد اعایی که دربارۀ سبب نزول این آیه مطرح داشتم، هیچگونه تردیدی ندارم.
و برای کسب اطّلاع بیشتر در این زمینه میتوان به (اسباب النزول) واحدی – که مورد تأیید موسوی است و بیشتر بر آن تکیه نموده – و (اسباب النزول) سیوطی مراجعه کرد. و در آنها علاوه بر آنچه که موسوی ذکر نموده، به ذکر موارد دیگری در رابطه با اسباب نزول این آیه پرداختهاند، که از جهت سند صحیحتر و قویتر هستند، و کسان زیادی بر آن اتفاق داشتهاند، اما موسوی از تمام آن موارد خودداری نموده و به ذکر چیزی پرداخته است که هیچگونه سندی برای صحت آن وجود ندارد.
سبب نزول این آیه از سوی عدّهای بیان شده است و به اتفاق سبب نزول آن را انس بن نضر – عموی انس به مالک – دانستهاند. هنگامیکه در جنگ أحد به شهادت رسید. از جملۀ آنها: امام احمد (۳/۲۰۱)، بخاری (۴/۲۳)، مسلم (۳/۱۵۱۲)، ترمذی (۴/۱۶۲-۱۶۳)، ابن جریر (۲۱/۱۴۴)، ابونعم در (الحلیه) (۱/۱۲۱)، ابن ابیحاتم و ابن مردویه – (تفسیر ابن کثیر) (۳/۴٧۵)، (الدر المنثور) (۶/۵۸۶) – و واحدی در (اسباب النزول) (ص ۲۶۵-۲۶۶) – همچنین نگاه کنید به (اسباب النزول) سیوطی ( ۱۳۴)-.
و آنچه را که در حاشیۀ (۳۶/۶۸) از ابن حجر در (صواعق المحرقه) و از قول علیسنقل نموده است، بخاطر عدم معرفت مخرج و اسناد آن صحیح نیست، واز لحاظ استدلال نمودن به آن هم هیچگونه اعتباری ندارد، و ما هیچگاه به چنین چیزی احتجاج نمیورزیم. چون اندکی پیش از این در مورد راه و روش ابن حجر در کتاب فوق الذکر توضیح دادیم و گفتیم که وی تمام اقوال وارده بر یک مسأله را ذکر میدارد. لذا احتجاج بدان اقوال بدون ارائۀ اسناد معتبر و شناخت آنها چیزی را به اثبات نمیرساند، و با چنین کارهایی هیچ گامی هم به سوی حقیقت برداشته نمیشود، و این امریست که موسوی هنوز آن را درک نکرده و یا از آن برحذر است، و حتی اگر سخن موسوی درست هم از آب درآید، هیچگاه دلیلی را بر امامت علی و اهل بیت ثابت نمیدارد. پس وصف موجود در آیۀ مذکور مختص به گروهی خاص نیست. آخر این آیه چه ربطی به مسئلۀ امامت دارد؟ چگونه ممکن است هر کسی که در عهد خود به راستگویی موصوف گردد بر دیگران امام واقع شود؟ و این گفتار هیچ ربطی به خواستۀ نامطلوب او ندارد، و به همین خاطر با انواع راهها وسیلهسازی میکند. ولو اینکه واهی هم همه بوده باشد.
و از دیگر مطالب مطرح شده توسط موسوی، گزارشی است که در حاشیۀ (۳۶/۶۸) نگاشته است، و در آن ادّعایی راکه در رابطه با سبب نزول این آیه داشت، از طریق عمرو بن ثابت از ابیاسحاق و از علیساخراج داشته و آن را به حاکم هم نسبت داده است. و این اسنادی بود که موسوی برای این حدیث نمایان ساخته است، اگرچه خود این اسناد به تنهایی برای ردّ این حدیث و ضعیف شمردن آن کافی است. و در آن سه علّت وجود دارد، که هر کدامشان به تنهایی برای تضعیف آن بسنده است.