علّت سوم
باز متعلق به ابیاسحاق سبیعی است. وی پیش از اختلاط حافظهاش نیز فردی مدلّس و عنعن گو بود، و به روایت او اطمینان نمیشود، علی الخصوص آنکه، ثابت نشده است که وی چیزی را از علی شنیده باشد – مراجعه به (التهذیب) – بلکه وی تنها علی را دیده است، چون هنگام تولد او دو سال مانده به آخر خلافت عثمانسبوده است. یعنی هنگامیکه علیسبه شهادت رسید وی کمتر از هفت سال داشته است.
و این سه علتی بود که فقط در اسناد این قول وجود داشت. و چگونه اسناد قولی با وجود چنین ضعف و عللی مورد احتجاج قرار میگیرد؟ و چگونه میتوان در مورد صحّت و اثبات آن اصرار نمود؟ بدون شک این حدیث مردود و باطل است. سپس به (مستدرک الحاکم) در رابطه با تفسیر این آیه مراجعه نمودم، که شاید آنچه راکه موسوی ادّعا نموده است پیدا نمایم، ولی هیچ چیزی را نیافتم، و حاکم در مورد تفسیر این آیه چیزی را مرقوم نداشته، بجز حدیثی که از طلحهسآمده بود، و طلحه نیز از آنهایی بود که پیمانش را با خدا بسر برده بود.
و کسان دیگری بجز حاکم این حدیث را روایت کردهاند – حدیث طلحه – مثل طبری و ابن ابی حاتم و همچنین ترمذی. و آنچه که مؤیّد عدم وجود ادّعای موسوی در المستدرک حاکم است، آنست که وی براستی آن را از حاکم نقل ننموده، بلکه از کتاب (مجمع البیان) گرفته است، که درآن به حاکم اشاره نموده و اسناد مذکور را روایت داشته است. امّا (مجمع البیان) کتاب مربوط به اهل سنت نیست، تا که موسوی بر علیه اهل سنت به آن احتجاج بنماید. بلکه جزو کتب اهل تشیع بوده و مؤلف آن یکی از پیشوایان شیعه بنام أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی است. و برایم میسّر نشد که به آن رجوع نمایم با اینکه لازم هم نبود. امّا قرار بود که موسوی با استفاده از مطالب موجود در کتب اهل سنّت بر علیه آنها استدلال نماید، همانطور که در مقدمۀ کتابش نیز ادّعا نموده، نه اینکه به مطالب موجود در کتب خود – یعنی شیعه – چنگ یازد. و اگر روایت وی در اینجا محصول نظرات حاکم است، ما از وی میپرسیم که در کجا حاکم آن را روایت نموده است؟! در کتاب المستدرک وی چنین چیزی وجود ندارد. و بهرحال، اسنادی را که خود موسوی برای این حدیث آورده است برای ردّ آن کافی است – چنانکه قبلاً موارد ضعف آن را بیان نمودیم – و اگر هم گفتۀ وی بر تخریج این حدیث از سوی حاکم صحیح باشد، هیچگونه کمکی به وی نمیکند. والله ولی التوفیق.
موسوی: (و رجال التسبيح الذين قال الله تعالى:﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ٣٧﴾[النور: ۳۶-۳٧]، وبيوتهم هي التي ذكرها الله عز وجلّ فقال:﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ﴾.
بهتر بود که موسوی استشهاد خویش را بر این آیه، بصورت استشهادی واحد در میآورد، زیرا وی اشاره به یک آیۀ کامل نموده که در اصل چنین است. ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ٣٧﴾[النور: ۳۶- ۳٧]. ترجمه «در خانههایی که خداوند اجازه داده است برافراشته شوند، و در آنها نام خدا برده شود، در آنها سحرگاهان و شامگاهان به تقدیس و تنزیۀ یزدان میپردازند، مردانی که بازرگانی و معاملهای آنان را از یاد خدا و خواندن نماز و دادن زکات غافل نمیسازد. از روزی میترسند که دلها و چشمها در آن دگرگون و پریشان میگردد».
در آن یک اثر وجود دارد و آن همانی است که در حاشیۀ (۳۸/۶۸) در مورد این گفتار باری تعالی ذکر نموده است ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ﴾[الجمعة: ۱۱] ترجمه «و این مردم چون تجارتی با لهو لعب و بازیچهای ببینند به سوی آن شتابند». و معلوم نیست که در کجا آن را أخذ نموده چونکه وی حتی به مصدر آن نیز هیچ اشارهای ننموده است، و این خود شک و گمان موجود در آن را برجستهتر میسازد. و علی الخصوص اینکه هیچگونه علاقهای در بین حادثۀ جاری شده در روز جمعه و بین این قول خداوند متعال ﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾[النور: ۳۶-۳٧] وجود ندارد، و هیچ گمانی ندارم که وی در نص موجود تصرفاتی نموده است و بس.
نسبت دادن این گفتار به کسانی همچون مجاهد و ابن عباس هیچگونه اعتباری را بر آن نمیافزاید، چون در دروغ بودن آن هیچ شکی نیست. مگر نمیبینید که بر مصدر اصلی آن سرپوش نهاده و آن را ذکر ننموده است، و کتابهای تفسیر و اسباب النزول موجود کاملاً خلاف آنچه را که موسوی ادعا نموده از مجاهد و ابن عباس روایت مینمایند. و انشا الله بعدا به آن میپردازیم.
اما قول صحیح و برتر درمورد سبب نزول این آیه ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ﴾[الجمعة: ۱۱] آیهای که موسوی در حاشیۀ (۳٧/۶۸) آن را ذکر نموده – همان چیزی است که امام احمد در (۳/۳٧۰) و بخاری در (۲/۱۶) و مسلم در (۲/۵٩۰) و ترمذی در (۴/۲۰۰) و ابن جریر در (۲۸/۶٧-۶۸) و حافظ ابویعلی – (تفسیر ابن کثیر) (۴/۳۶٧) – و واحدی در (ص ۳۱٩، ۳۲۰) آن را ذکر کردهاند، و سیوطی نیز در (الدر المنثور) (۸/۱۶۵) روایت آن را به سعید بن منصور و ابن سعد و ابن ابی شیبه و عبدالرحمن و ابن المنذر و ابن مردویه و بیهقی نسبت داده است. آنها این حدیث را بطرق مختلف نقل کردهاند، امّا در نهایت همگی آنها به جابر بن عبدالله میرسند. جابر میگوید: روزیکه با پیامبر جمشغول ادای نماز بودیم کاروانی که حامل مواد خوراکی بود پیدا شد، اصحاب همگی بدان کاروان ملتفت شدند و به سوی آن شتافتند، بطوریکه فقط دوازده نفر در حضور پیامبر ماندند، و در آن حال آیۀ ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ﴾نازل شد.
در پارهای از روایات منقول، به ذکر نام کسانیکه در آن روز با پیامبر ماندند تصریح شده است، و در بیشتر آن روایات نظیر آنچه که از مسلم و ترمذی و ابییعلی و واحدی و کسانی دیگر – آنهایی که موسوی این حدیث را بدانها نسبت داده بود – منقول است اسم ابوبکر و عمر مشاهده میگردد. و این بیانگر تحریفی است که موسوی بدان پرداخته و یا متابعت او از کسی که به آن اعتماد داشته است. وی اسم ابوبکر و عمر را عمداً حذف نموده و بجای آنها به ذکر نام علی و فاطمه و حسن و حسینشپرداخته است.
ابن حجر در (فتح الباری) (۲/۵۳٩) به ذکر برخی از آن روایات پرداخته که در آنها نام بعضی از آن دوازده نفر باقیمانده در نزد پیامبر آمده است، و هیچیک از آنها – حتی ضعیفترینشان – خواستۀ مورد ادعای موسوی وجود ندارد. برخی میگویند: در میان آنها جابر بن عبدالله – راوی حدیث مذکور – بوده است، برخی دیگر میگویند سالم مولی أبی حذیفه هم وجود داشته است. و برخی نیز خلفای راشدین و ابن مسعود را ذکر داشتهاند. و در نهایت تعدادی هم عشرۀ مبشره و بلال و ابن مسعود را نام بردهاند.
اما قول صحیح بر آنست که در میان آنها ابوبکر و عمر و جابر بودهاند. و مهم آن است که در میان هیچکدام از روایات مطروح اسمی از افراد مورد ادّعای موسوی نیامده است.
شیخ سیوطی باز در (الدر المنثور) (۸/۱۶۵،۱۶٧) به بررسی همۀ موارد صحیح و غیر صحیح در این زمینه پرداخته، اما در هیچکدام از آنها اسمی از فاطمه و حسن و حسینشدر میان نیست. زیرا به هنگام فوت پیامبر جحسن تنها هشت سال و حسین هم شش سال داشتهاند، و این آیه هم چند سالی پیش از وفات پیامبر جنازل شده است، و نزول آن را به احتمال زیاد قبل از فتح مکه یعنی در هشتم هجری دانستهاند و این روایت به معنی آن استکه سن حسن – به احتمال زیاد – در آن هنگام کمتر از ۵ سال و حسین هم کمتر از سه سال بوده است، و غیرممکن است که آنها در همچو سنی شاهد چنین اتفاقی بوده باشند. لکن قول اصح بر آنست که این آیه قبل از ولادت حسن و حسین و یا اینکه چند ماهی از ولادت حسن گذشته که نازل شده است. و بعلاوه هیچ روایتی در دست نیست که فاطمه و یا دیگر زنان مسلمان در نماز جمعۀ پیامبر شرکت کرده باشند. و خود لفظ این آیه هم دالّ بر عدم وجود زنان در میان آنهاست، چون لفظ ﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ﴾[النور: ۳٧] بر مردان دلالت کرده و زنان را شامل نمیشود.
سیوطی در (الدر المنثور) در رابطه با سبب نزول این آیه به ذکر روایتی از ابن عباس پرداخته که هماهنگی دارد با آنچه در حاشیۀ (۳٧/۶۸) آورده است ودر آنجا نیز نامی از علی و فاطمه و حسن و حسین وجود ندارد. وی این حدیث را به ابن مردویه نسبت داده ولی حافظ آن را در (الفتح) (۲/۵۳۸) ضعیف دانسته است. ناگفته نماند که سیوطی چند روایتی دیگر را به نقل از ابن عباس آورده است که یکی از آنها از طریق عبد بن حمید و دیگری را از بزار روایت داشته است. روایتی را که سیوطی به نقل از عبد بن حمید آورده درست مخالف و متضاد با آنچه است که موسوی آن را در حاشیه نگاشته.
و اما اثری را که در رابطه با آیۀ ﴿ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ﴾و در حاشیۀ (۳۸/۶٩) ذکر نموده و آن را به تفسیر ثعلبی نسبت داده است، به علت عدم ذکر اسناد آن، آن را بیشتر به تضعیف کشانده است، وگرنه اگر در اثبات و صحت آن مطمئن بود، میبایست به اسناد آن اشاره مینمود.
وجود چنین حدیثی فقط در تفسیر ثعلبی ولاغیره خود مؤیید شبهۀ موجود در آنست و مانع قبول چنین حدیثی میگردد باضافۀ آنکه اسناد آنهم مجهول و ناشناخته باشد! و قبلاً در رابطه با شخص ثعلبی و تفسیر وی مطالبی را توضیح دادیم و اگر در خاطرتان باشد او را چون فردی شبگرد در پی جمعآوری هیزم – حاطب بلیل – دانستیم. و گفتیم که احادیث موضوعۀ زیادی در آن نهفته است و عالمان علم الحدیث بخوبی آنها را دست نشان کردهاند. و هیچ شکی هم در رابطه با جعلی بودن آن حدیث وجود ندارد، و همانا آنهم یکی از احادیث موضوعۀ موجود در آن کتاب است.
بیتردید موسوی این حدیث را از ابن المطهر حلّی برگرفته، که شیخ الاسلام قبلاً در (المنتقی) (ص ۴۵۰) آن را بر وی ردّ داشته بود، و گفته است: (این حدیث بدون هیچ تردیدی مکذوب و موضوع است). و اگر به لفظ آیه هم توجه شود بخوبی نمایان است له لفظ {رجال} بر علی و فاطمه و یا علی به تنهایی صدق نمیکند.
اما اگر بگوئیم آنها نیز مشمول و مصداق این آیه هستند بهتر است، همانطور که در مورد آیۀ پیشین همین حکم را صادر کردیم، پس باید گفت که آل علی جزو همانهایی هستند که خداوند دربارهاشان فرموده است. ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ﴾[الأحزاب: ۲۳] و باز میفرماید: ﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾[النور: ۳٧] که در ان صورت شأن و حال آنها همچون شأن و حال بقیۀ صحابۀ کرام و اهل بیت است. و نیز شمول این آیه بر آنان دالّ بر افضلیت آنها بر دیگران نیست، یا اینکه در امر امامت بر دیگران پیشی بگیرند. پس چطور این آیه را تنها بر آنها تعمیم داده، و آنها را نیز بر دیگران افضلیت بخشیده است؟
و حتی لفظ حدیث ارائه شده از جانب موسوی نیز هیچگونه دلالتی را بر افضلیت اهل بیت نشان نمیدهد، بلکه تنها فضل آنها را میرساند – نه افضلیت – و در آن هیچ اشارهای بر حمل آیه و مقصور داشتن آن بر اهل بیت نشده است.
و نیز آیۀ مذکور گویای آن نیست که خانههای اهل بیت افضلترین بیوت باشند، بلکه فرموده است «من افاضلها»و این شیوۀ بیان مقتضی مشارکت غیر هم هست. و آنچه که در اینجا باز احتجاج او را عقیم میدارد، تفسیری است که از بیوت به مساجد بیان شده است. ابن تیمیّه/در کتاب (المنتقی) (ص ۴۵۰) میگوید: به اتفاق تمام صاحبنظران بیوت بمعنی مساجد است. و عبدالله بن عباس نیز همین نظر را داشته است، و طبری نظر وی را در (۱۸/۱۰۰) از چندین طریق اخراج نموده، و ابن ابی حاتم نیز – (الدر المنثور) (۶/۲۰۲) – همین کار را کرده است. و راویانی همچو مجاهد و حسن و ابوصالح و سالم ابن عمر و ابن زید و قتاده و کسانی دیگر هم آن را نقل کرده است. طبری در (۱۸/۱۰۰) با اسناد صحیح تا عمرو بن میمون الأودی روایت میکند که گفته است: من بسیاری از اصحاب پیامبر جرا دریافتهام که میگفتند: مساجد بیوت الله است و بر خداوند است که اکرام زائران آن را گرامی بدارد. عمرو بن میمون فردی تابعی و موثق بود، او تجربۀ دوران جاهلیت را هم داشت اما به خدمت پیامبر نرسیده بود، و از تعدادی صحابه همچون عمر، ابن مسعود، معاذ، ابیذر و سعد بن ابیوقاص و ابن عباس و ابیهریره و غیره هم حدیث روایت کرده است – (تهذیب التهذیب) – و این همان معنی اصلی و حقیقی بیوت بود که به معنی مساجد آمد، و اشخاص محقق و مفسری نیز چون ابن جریر طبری و ابن کثیر آن معنی را برگزیده و اختیار کردهاند. و این بهترین معنی و مناسب با سیاق آیات قبل و بعد از خود است، ما قبل این آیه بیان ضربالمثلی است از خداوند که فرموده ﴿۞ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ﴾[النور: ۳۵] خداوند در این آیه و با بیان این ضرب المثل به توصیف قلب مؤمن و نور و هدایتی که در آن است میپردازد، و بعداً خداوند متعال به ذکر محل هبوط این نور پرداخته و آن را مساجد یعنی بهترین مکان و محبوبترین بیوت در زمین خوانده است. و ما بعد آیۀ مذکور هم اینست که میفرماید: ﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦﴾[النور: ۳۶] پس بنایی که اساساً برای عبادت خداوند در همه حال و برای همه کس مهیّا است بغیر از مسجد چه جای دیگری میتواند باشد.؟
بغیر از آنچه که گذشت تعبیرات و تأویلات دیگری از لفظ بیوت شده است، اما هیچیک از آنها قابل قبول و صحیحتر از همان قول اول نیستند. و با این وجود هم هیچکدام از موارد و روایات دیگر منطبق با خواستۀ موسوی نیست، مگر حدیثی که سیوطی آن را در (الدر المنثور) (۶/۲۰۳) به نقل از انس و بریدۀ مزعوم روایت کرده است، اگرچه سیوطی این حدیث را نه به ثعلبی بلکه به ابن مردویه نسبت داده است، اما نه اسناد آن را بیان داشته و نه بر آن چیزی نگاشته است. پس اعتبار و احتجاج بر چنین حدیثی باز مردود و نارواست. و قبلاً هم یادآوری کردیم که صرف موجودیّت احادیث در لابلای کتابها – بجز صحیحین بخاری و مسلم – اهل سنّت را ملزّم به تابعیت از احکام و اوامر آن را نمیدارد، علی الخصوص اینکه سیوطی در نگارش احادیث شخصی متساهل بوده و به آن هم مشهور است، و این را نیز بارها تکرار نمودهایم. و اگر نیم نگاهی هم به ساختار لفظی حدیث ارائه شده از جانب موسوی بیندازیم و آن را با حدیث مروی از سیوطی مقایسه نمائیم، معلوم میگردد که هر دوی آنها یک حدیث واحد هستند، با این تفاوت که قسمتی از آن در مراجعات ذکر نگردیده است. ابن المطهر حلّی هم به این حدیث احتجاج ورزیده، و آن را بطور کامل و با همان قرائت سیوطی نقل نموده و آن را از ثعلبی روایت داشته است. بنابراین و با این توضیحات مذکور، معلوم میشود که موسوی عمداً به تصرّف در آن پرداخته و آگاهانه قسمتی از آن را در کتاب مراجعات حذف نموده است. حذف آن قسمت از حدیث مذکور توسط موسوی بعلت تناقض و تنازعی بوده که با خواستۀ وی داشته است. در اینجا قسمتی از آن را ذکر مینمائیم. گویا پیامبر جبعد از قرائت آیه مذکور: «فقام اليه رجل فقال: اي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال ج: بيوت الأنبياء، فقام اليه ابوبكر ...»همانطوری که پیداست، منظور از لفظ بیوت در این حدیث – بالفرض صحت و ثبوت آن – همان بیوت انبیاء است. که بیتردید افضلترین آنها بیت مبارک حضرت ختمی مرتبت است. بیوت وی هم شامل بیوت زوجات ایشان میباشد، همانا بیوت امهات المؤمنینشو در صورت صحت آن قطعاً بیت عائشه و حفصه گزینۀ نخست و مقصد بارزتر این آیه میباشند وبعداً بیوت بقیۀ زوجات و اهل بیت.
پس این بار نیز به تردستیهای این آخوند شیعه توجه نمائید که حتی در نقل احادیث هم امین نبوده و در کلمات و حروف آن نیز تصرّف مینماید، برخی از کلمات را میاندازد و گاهاً قسمتی از جمله رابعلت عدم موافقت با عقاید و خواستههای خود حذف میدارد، و این کارها فینفسه ویران ساختن و خدشهدار کردن توصیفاتی است که دربارۀ شخصیت و قلم خود در مقدمۀ کتابش آورده بود، آنجا که لاف امانت نقل را زده بود، و این کارهای او نه اینکه امانت نقل نبوده، بلکه بازی با نصوص و تغییرات آنها در تطابق با ایدههای شخصی خود است.
و در نهایت، انسان با شرف و صادق از دست زدن به چنین کارهایی جداً خودداری نموده، و آن را غیر انسانی قلمداد مینماید. حتی سلف او ابن المطهر حلّی نیز جرأت همچو کاری را بخود نداده که در راستای امیال و اهداف شخصی یا گروهی، به دروغپردازی و انحراف نصوص روی آورد.
حمد و سپاس خدایی که توفیق عنایت فرمود تا ما در پی جستجو و بررسی خود برای یافتن اسناد و معرفت ثبوت احادیث به نتیجهای که انشاءالله مورد خشنودی و رضایت حق تعالی باشد برسیم. و در پایان تمام سخنان موسوی را افتری محسوب داشته و نه اینکه آنها را بعنوان حجّت در امر ولایت ردّ مینمائیم، بلکه اینگونه حرّافیگوئیها را در جهت توهین به مقام علی و منزلت اهل بیت†قلمداد مینمائیم. والله المستعان.
موسوی: (و قد جعل الله مشكاتهم في آية النور مثلا لنوره و له المثل الأعلى في السموات و الأرض و هو العزيز الحكيم) و قال في الهامش (۳٩/۶٩): (اشارة إلى قوله تعالى﴿مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ﴾[النور: ۳۵] فقد اخرج ابن المغازلي الشافعي في مناقبة بالأسناد إلى علي بن جعفر قال سألت ابالحسن (الكاظم) عن قوله عزّوجل:﴿كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ﴾، قال÷: المشكاة فاطمة، والمصباح الحسن والحسين، والزجاجة كأنها كوكب دريّ قال: كانت فاطمة كوكبا درياً بين نساء العالمين توقد من شجرة مباركة شجر ابراهيم، لا شرقيه ولاغربية ولا يهوديه ولا نصرانيه، يكاد زيتها يضيء، قال: يكاد العلم ينطق منها ولو لم تمسسه نار نور علی نور، قال فيها إمام يهدی الله لنوره من يشاء، يهدی الله لولايتنا من يشاء. وهذا التأويل مستفيض عن اهل بيت التنزيل).ترجمه (خداوند در سورۀ نور اهل بیت را به مثابۀ مشکاتی «چراغدان» برای نور خود قلمداد مینماید و آنها را نمونۀ بارز و برجستۀ نور خویش در آسمانها و زمین میداند) و در حاشیۀ (۳٩/۶٩) آورده است که: (این آیۀ قرآن: ﴿مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ﴾[النور: ۳۵] اشاره به اهل بیت دارد، و ابن المغازلی الشافعی در مناقب خود با ارائۀ اسنادی ازعلی بن جعفر روایت میکند که: از ابالحسن «کاظم» در مورد جملۀ ﴿كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ﴾سؤال نمودم، فرمودند: منظور از مشکاه فاطمه و منظور از مصباح حسن و حسین هستند، و دربارۀ ﴿ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ﴾فرمودند: منظور فاطمه است که هچون ستارهای درخشان در میان زنان عالم میدرخشد، و شجرۀ مبارکه همان شجرۀ ابراهیم، است، نه شرقی است و نه غربی نه یهودی است و نه نصرانی، و در مورد: ﴿يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ﴾[النور: ۳۵] میفرماید: نزدیک بود که علم و دانش از او به نطق درآید، و باز در مورد ﴿نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ﴾میفرماید: وجود إمامی است که خداوند متعال بواسطه نوری که در وجود وی است، به هر کس که بخواهد هدایتش میفرماید. و این تأویلی مشهور و منتشر یافته دربارۀ اهل بیت در قرآن مجید است).
این تأویل باطل و مکذوبی است و معمولاً از سوی کسانی چنین تأویلاتی صورت میگیرد، که بر پایۀ تعصّب شخصی خود برخی از متون موجود را میپیچاند، و با روشی غریب و متکلفانه تمامی آیاتی را که حامل مضامینی چون مدح و ستایش و یا مثلی نیکو بر مذهب خود حمل میدارند، و بالعکس آن دسته از آیاتی که در برگیرندۀ محتوا و مضامینی تند و تهدیدآمیز و توهین و ... در مورد اضداد خویش بکار میگیرند. و کانّه در این دنیای عظیم هیچ امری مهمتر و خطیرتر از مسئلۀ ولایت اهل بیت وجود ندارد. اگر موسوی در صحت و اثبات این حدیث صادق و مطمئن است چر اسناد آن را بطور کامل ارائه نداده، و فقط به ذکر کلمه (بالأسناد) اکتفا نموده است.
اولاً: اگر چنین روایتی با پشتوانۀ همچو سندی صحیح باشد، پس بیشک تمام روایات با هر نوع سندی ولو موضوع و مکذوب هم صحیح میباشند.
ثانیاً: تأویل مذکور منسوب به کاظم است، و چنین تأویلی هم از جانب چنین شخصیتی به هیچ وجه اهل سنّت را در قبول آن ملزم نمیدارد. چون اتّخاذ اقوال ائمۀ مورد تقدّس شیعه، و اقامۀ آن اقوال بعنوان حجّت در برابراهل سنت کار درستی نبوده و چنین استدلالی هم صحیح نیست. و این کار موسوی به یک نفر یهودی میماند که با استفاده از مضامین تورات بر علیه یک نفر مسلمان احتجاج بورزد، که آن هم از اصول مناظره نبوده و چنین کاری از اهل علم بعید است.
ثالثاً: تأویلی را که از متن این آیه بعمل آورده با هیچ وجهی با لفظ آیه و سیاق آن مطابقت ندارد، او یک بار فاطمه را همان مشکات دانسته است و بار دیگر بجای (زجاجه) شیشه یا حبابی بلورین قرار داده که همچون ستارهای روشن میدرخشد. و این تأویل منافات با نفس سیاق آیه و مثل موجود دارد چون مشکات به نظر بسیاری، جایگاه فتیله در قندیل است و آن سوای شیشهایست که در برگیرندۀ شعله است و جمع بین آن دو غیر ممکن است. سپس کلمۀ مصباح مفرد است و دلالت بر شی واحد و مفردی دارد، ولی موسوی آن را برای حسن و حسین بکار برده، که همان تحمیل متن بر چیزی است که محتمل آن نیست. زیرا اگر مراد از مصباح حسن و حسین بود قطعاً بصورت «فيها مصباحان»میآمد. و بعلاوۀ اینها چون نتوانسته است تفسیری برای کلمۀ زیتون بیابد از آن اعراض نموده است. او جملۀ ﴿يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ﴾را تفسیر به (نزدیک بود که دانش از او بنطق درآید) کرده است، و این طور تفسیر و تأویل نمودن نشانۀ بارز جهالت وی است، چون میگوید: علم بنطق در نیامده بلکه نزدیک بوده است که بنطق درآید، مهم آن است که علم و دانش از شجرۀ فاطمه و ذریّه او بنطق در نیامده است. و در رابطه با (نور علی نور) میگوید: پیشوایی پس از پیشوایی دیگر. که این ادّعا هم صادق نیست. چون اگر چنین میبود (نور بعد نور) میآمد. و دربارۀ: ﴿يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ﴾گفته است: خداوند هر کسی را که بخواهد به ولایت اهل بیت رهنمون میسازد که در این مورد هم همان احکام پیشین جاری است. چون لفظ نور در اینجا نیز همان نوری است که در اول آیه مذکور است (مَثَلُ نُورِهِ)و (يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ)پس چگونه یکبار آن را به فاطمه و ذرّیهاش تفسر کرده و یکبار هم به ولایت اهل بیت آیا این کار تناقض روشنی نیست؟
رابعاً: تفسیر این آیه به طریقی واضح و شافی و کافی از سوی حبرالأمه و ترجمان القرآن عبدالله بن عباسبعالمترین شخص اهل بیت بعد از علیسو همچنین از سوی عدّهای از اصحاب و تابعین وحتی تعدادی از اهل بیت†به ثبت رسیده و آسناد آنها بسیار صحیحتر و درستتر از سندی است که موسوی بر آن تکیه نموده است. زیرا این اسناد مشهور و منتشر شدهای از جانب اصحاب و تابعین و سلف امت اسلامی است، که در آنها خللی وارد نبوده و همگی مخالف تأویلاتی هستند که موسوی ادعایش را نموده است.
ابن جریر (۱۸/٩۴) از ابن عباس روایت میدارد که منظور از ﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾آن است که خداوند سبحان هادی و راهنمایی اهل زمین و سماوات است. و باز ابن جریر از انس روایت داشته است که: (خداوند متعال فرموده است نور من همان هدایت من است) (نوری هدای) و این تأویلی است که ابن جریر آن را اختیار نموده و بخوبی وجه تناسب این آیه را با سیاق آیات قبلی و بعدی آن بیان داشته است. (مَثَلُ نُورِهِ)یعنی مثل نور خداوند در قلب مؤمن، یا مثل هدایت خداوند، یا مثل کسانیکه به وی ایمان آوردهاند. این معانی با هم نزدیک و متقارب بوده و تفسیر مذکور از کسانی چون عبدالله بن عباس، ابی بن کعب، سعید بن جبیر، ضحاک، حسن بصری، عکرمه و قتاده روایت شده است. و نیز ابن جریر در (۱۸/٩۴-٩۵) و عبدالرزاق و عبد بن حمید – (الدر المنثور) (۶/۱٩٩-۲۰۰) – این تفسیر را از آنها اخراج داشتهاند. حاکم و ابن ابی حاتم به ترتیب در (۲/۳٩۸) و – (الدر المنثور) (۶/۱٩۶) – این قول ابن عباس را اخراج داشتهاند و ذهبی نیز مطابعت و موافقت آنها را کرده است. روایتی را که حاکم از ابن عباس اخراج داشته صریحترین ارتباط را با این مثال همراه با آیات بعدی آن دارد، آنجا که ابن عباس در مورد این آیه: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦﴾[النور: ۳۶] میگوید: خداوند سبحان این مثل را: ﴿مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ﴾در رابطه با کسانی بیان نموده که تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا غافل نمیداشت. و آنها نیز بزرگترین تاجر و معاملهگر در میان بقیۀ مردم بودند، اما این تجارت آنها را از یاد خداوند باز نداشت. رجوع شود به (مستدرک الحاکم) (۲/۳٩۸).
پس خداوند این ضرب المثل را برای نشان دادن دل انسان مسلمان و آنچه که در آن است میآورد، و قلب انسان مؤمن را به چراغدانی (مشکاه) تشبیه کرده که در آن چراغی قرار دارد (فِيهَا مِصْبَاحٌ)و آن چراغ همه عبارت از نوریست که در دل مؤمن است، (المِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ)و آن هم سینۀ مؤمن است، (الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ)بخاطر شدت نوری که از آن میدرخشد، (يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ)همان اخلاص به خدا و توحید و عبادت او منزّه داشتن وی از شرک – قول ابن کعب – (زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ)یعنی ماده و روغنی که آن چراغ از آن میسوزد بهترین نوع آنست و از نابترین و خالصترین روغن زیتون است.
و هیچ چیزی نمیتواند آن درخت را تحت الشعاع خود درآورد ویا بر آن سایه افکند – قول ابن عباس – و خورشید از آن بر میتابد و بر آن هم غروب خواهد کرد، و بخاطر پاکترین و روشنترین مادۀ موجود در آن همیشه روشن است – قول مجاهد. (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ)یعنی این روغن بنا به شدت صفا و پاکیی که دارد محتمل است که بدون هیچگونه تماسی با آتش خود به خود شعلهور گردد. همانطور هم قلب مؤمن پیش از تماس با علم و دانش بوسیله هدایتی که در خود دارد عمل مینماید، و چون علم و دانش هم بر آن دل چیره شدند و با آن مقاربت ورزیدند، هدایت موجود در آن افزوده شده و نوری دیگر بر آن نور موجود فرود میآید. (نُورٌ عَلَى نُورٍ)یعنی همانطورکه این مادۀ پاک و روشن و نورانی به وسیلۀ آتش روشنتر و نورانیتر میشود همانطور نیز خداوند به وسیلۀ هدایت قرآن، هدایت و نور موجود در دل مؤمن را که به سبب حج و بینات و نور فطری پیدا شده بود، ازدیاد میبخشد و قلب وی را نورانیتر میگرداند. (يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ)یعنی خداوند سبحان به هر کسی که بخواهد از بندگان خویش توفیق اتّباع و پیروی بر آن نور را میبخشد.
موسوی: (- اهل بیت – هم السابقون السابقون أولئک المقربون) ترجمه: (اهل بیت همان پیشی گرفتگان و مقربین به درگاه خداوند سبحان هستند) و در حاشیه (۴۰/۶٩) میگوید: (دیلمی – حدیث ۲٩ از فصل دوم باب نهم کتاب صواعق المحرقه – از عائشه و طبرانی و ابن مردویه نیز از ابن عباس روایت نمودهاندکه پیامبر جفرموده است: برندگان و پیشیگرفتگان سه نفر هستند ۱- یوشع بن نون اولین کسی که به موسی ملحق شد ۲- صاحب یاسین، نخستین کسی که به عیسی ملحق شد ۳- علی بن ابیطالب نخستین کسی که به محمد جملحق شد. موفق بن احمد و فقیه بن مغازلی با ذکر اسناد تا به ابن عباس نیز آن را روایت کردهاند).
استدلال نمودن موسوی بلفظ این آیه استدلالی احمق گونه است، زیرا این آیه – در سورۀ واقعه – در راستای آیات مربوط به قیامت و اصناف و گروههای مردم در آن روز است. اهل بهشت در آن روز یا همان (سابقون مقربون)هستند و یا (اصحاب اليمين). مگر نه اینکه بعد از آن میفرماید: ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ١٤﴾[الواقعة: ۱۳-۱۴]. پس روشن است که مفهوم و مراد این آیه رویکرد ایمانی ندارد و منظور از آن هم گروه خاصی نیست. بلکه مرتبهای در بهشت است که در بین اصحاب آن، چه از میان امم گذشته و چه از میان باقیه توزیع و تقسیم میشود، ناگفته نماند که در میان امم گذشته بیشتر است.
و اینکه این آیه مختصّ به عموم امت محمد جاز اولین تا آخرین است. و در اینجا برای آگاهی بخشی بیشتر و روشن ساختن مطلب سیاق آن آیات را تماماً ذکر مینمائیم.قال الله تعالى:﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ٣ إِذَا رُجَّتِ ٱلۡأَرۡضُ رَجّٗا٤ وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا٦ وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ٧ فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ٩ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ١٠ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ١١﴾[الواقعة: ۱-۱۱]. ترجمه «هنگامیکه واقعه بر پا شود رخدادن آن قطعی و جای تکذیب نیست، پایین میآورد و بالا میبرد، این در هنگامیست که زمین سخت به تکان و لرزه انداخته میشود و کوهها سخت در هم کوبیده میشوند و ریزه ریزه میگردند و به صورت گرد و غبار پراکنده در میآیند و شما سه گروه خواهید شد. سمت راستیها اما چه سمت راستیهایی، و سمت چپیها اما چه سمت چپیهایی، و پیشتازان پیشگام، آنان مقربان هستند».
و امّا استدلالش بر حدیث مذکور استدلال غلطی است، چون آن حدیث بر هیچ پایه و اساسی استوار نیست، حتی اگر آن حدیث موضوع و مکذوب هم نمیبود، اعتبار به آن غیر ممکن بود زیرا حدیثی ضعیف و بسیار منکری بنظر میرسد. و روایت این حدیث از جانب ابن حجر در (الصواعق) هیچگونه منفعتی را به حال موسوی نمیرساند، زیرا قبلا دربارۀ منهج و راه و روش او در نگارش این کتاب مطالبی را مرقوم داشتیم. بعلاوه ابن حجر بر این حدیث هم چیزی ننگاشته و آن را تعقیب نکرده و بر آن ساکت مانده است، و این نیز از خصال اصحاب تفاسیر است که گاهاً احادیثی را روایت میدارند، اما به هیچ وجه آن را تعقیب نمیکنند، و این کار ایشان هم به معنی ثبوت آن احادیث نیست، چون هیچیک از آنها مدّعی صحّت و ثبوت احادیث ارائه شده در کتاب خویش نیستند. بهترین مثال در این زمینه همان شیخ سیوطی میتواند باشد که حدیثی را در (۸/۶) ذکر نموده اما اسناد آن را تعقیب ننموده و باز همان حدیث را در (٧/۵۲) آورده و آن را ضعیف دانسته است. و این خود دلیل بر آنست که سکوت بر حدیث دالّ بر ثبوت وصحت آن نیست، بلکه گاهاً بخاطر عدم ثبوت آنست. والله اعلم.
و آنچه که هم منسوب بدین حدیث است، چیزی است که طبرانی در (الکبیر) (۱۱۵۲) از طریق حسین بن ابی سرّی عسقلانی از حسین اشقر روایت نموده است. ابوداود عسقلانی را ضعیف دانسته، و برادرش هم – محمّد – میگوید: هیچ چیزی را از برادرم ننویسید، زیرا وی کذاب است. و ابوعروبه حرانی هم میگوید: وی دایی پدرم بوده و انسانی کذّاب بوده است. نگاه شود به (میزان الأعتدال) و غیره. و شیخ او نیز یعنی حسین اشقر باز ضعیف است، چون او بعلاوۀ اینکه شیعهای فتنهگر و آشوب طلب بوده است و چنین خبری از وی مقبول نیست، حتی اگراز ضعیف بودن آن هم چشمپوشی نمائیم. ابن عدی از سعدی روایت میکند که گفته است: حسین اشقر آشوبگر بوده و به نیکوکاران و ابرار هم دشنام میداد نگاه کنید به شرح حال وی در (تهذیب التهذیب) (والمیزان) و ... .
سیوطی حدیث مذکور را ضعیف دانسته با توجه به آن همه تساهلی که در برابر حدیث نشان میداد، و عقیلی نیز دربارۀ آن گفته است: (آن حدیثی است که هیچ اصل و اساسی ندارد) – (التهذیب) (۲/۳۳٧) – و حفاظ ابن کثیر هم آن را در (تفسیر) خویش (۳/۵٧۰) و باز در (البدایه والنهایه) (۱/۲۳۱) ردنموده و گفته که این حدیث منکر است. و نیز آلبانی در (الضعیفه) (۳۵۸) آن را بشدت ضعیف دانسته است. بنابراین با توجه به نظرات مذکور در باب این حدیث، هیچ حجتی در آن باقی نمیماند. الحمد لله رب العالمين.و امّا در رابطه با پیشی گرفتن علیسبر دیگران در قبول اسلام امری غیر مقطوع است. زیرا اولین نفری که از میان مردان به اسلام گروید، ابوبکر صدیق بود، و در میان زنان هم خدیجۀ همسر پیامبر و در میان خردسالان هم علی بن ابیطالب و در میان بردگان نیز زید بود. و بیتردید اولین نفری که به اسلام گروید و رسالت محمّد جرا تأیید نمود همانا خدیجه همسر شایستۀ پیامبر بود، و اگر خداوند فضیلتی را برای اولین نفر مؤمن و مسلمان به دین اسلام و رسالت محمّد قائل باشد، شامل خدیجه است نه علی. در اسلام آوردن خردسالان میان علما نزاعی موجود است. پس اسلام آوردن ابوبکر کاملترین و باارزشترین امر هم برای خویش و هم برای محمدجبود. چنانکه ابن تیمیّه هم گفته است – المنتقی (۴۶۳) – و این امر واضح و روشن است برای آنهایی که به سیرۀ پیامبر مراجعه نمایند. پس باید گفت بزرگترین سابقین و پیشیگرفتگان به دین اسلام ابوبکر صدیق بود، کسی که عمر فاروقسدربارهاش میگوید: سوگند به خدا در هیچ امر خیری از او پیشی نگرفتهام.
موسوی: (اهل بیت همانهایی هستند که خداوند متعال آنها را بعنوان ﴿وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ﴾[النساء: ۶٩] در قرآن مجید نام میبرد) و در حاشیۀ (۴۱/۶٩) میگوید: (ابن نجار از ابن عباس روایت مینماید که – حدیث ۳۰، فصل ۲، باب نهم صواعق المحرقه – پیامبر جفرموده است: راستگویان (الصدیقون) سه نفر هستند، حزقیل، مؤمن آل فرعون، حبیب بخار، صاحب یاسین. و علی بن ابیطالب. ابونعیم و ابن عساکر – حدیث ۳۱ در همان مأخذ – از ابن ابی لیلی اخراج داشتهاند که پیامبر جفرموده است: راستگویان سه نفرند. ۱- حبیب نجار مؤمن آل یاسین، که گفت: (يا قوم اتبعوا المرسلين)ای مردم از پیامبران پیروی نمائید ۲- حزقیل مؤمن آل فرعون، گفت (اتقتلون رجلاً اين يقول ربّي الله)آیا کسی را میکشید که میگوید الله پروردگار من است؟ ۳- علی بن ابیطالب بزرگترین آنها. و احادیث صحیح و متواتری هم در دست است که علی÷اولین کسی بوده که به صدّیق اکبر و فاروق اعظم ملقّب بوده است).
استدلال موسوی بر این آیه کمتر از حماقتی نیست که در مورد آیۀ قبلی بخرج داده بود. زیرا خداوند سبحان میفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾[النساء: ۶٩] همانطوری که معلوم است مفهوم آیه شامل حال جمیع مؤمنان است، و تنها مشروط به اطاعۀ پروردگار و پیامبر اکرم است. اما دربارۀ اهل بیت و ولایت آنها و اطاعۀ از آنها چیزی بیان نداشته، و حمل این آیه بر ولایت و احتجاج بر آن، تنها کار جاهلان است. امّا در رابطه باحدیث: که آنهم حدیثی موضوع و مکذوب و باطل است و ابن تیمیّه قبلاً آن را بر ابن المطهر حلّی ردّ داشته، و آن را هم از جهت اسناد و هم از جهت متن مردود دانسته است.
اما اسناد آن شیخ الاسلام – (مختصر المنهاج) (۴۵۲) – میگوید این حدیث از روایت قطیعی و کدیمی است که از طریق حسن بن محمد انصاری از عمرو بن جمیع از ابن ابی لیلی از برادرش عبدالرحمن بن أبی لیلی و از پدرش تا پیامبر ج. و شیخ البانی در (الضعیفه) (۱/۳۵٩) میگوید: (سپس برایم معلوم شد که این حدیث از روایت ابونعیم در (جزء الکدیمی) (۳۱/۲) بوده واسناد آن بدینگونه است: حسن بن عبدالرحمن انصاری ثنا عمرو بن جمیع از ابن ابی لیلی از برادرش عیسی از عبدالرحمن بن لیلی از پدرش مرفوعاً) البانی نیز به موضوع بودن این حدیث حکم داده، و او فردی سزاوار و شایسته هم هست. کدیمی مذکور، همان محمد بن یونس بن موسی الکدیمی قرشی سامی است. ذهبی در (المیزان) از ابن حبّان نقل میکند که: (شخص کدیمی واضع بیشتر از هزار حدیث جعلی بوده است) و ذهبی باز در مورد عمرو بن جمیع در (المیزان) میگوید: ابن معین او را کاذب دانسته و بخاری او را منکر الحدیث خوانده، و دارقطنی و جماعتی دیگر او را متروک گفتهاند. و حافظ بن عدّی نیز وی را متهم به وضع حدیث کرده است.
و ابن ابی لیلی اول، همان محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی است، وی فردی بوده که بسیار حافظۀ بدی داشته است همانطور که حافظ و غیر او هم گفتهاند.
و این حال اسناد آن حدیث بود که در آن دو نفر کذّاب و یکنفر سیئی الحافظه وجود داشت. پس با اینطور حدیثی راکه در حاشیه آورده و آن را به ابینعیم و ابن عساکر نسبت داده اعتبار آن ساقط میگردد.
اما حدیثی را که به ابن نجار و ابن عباس نسبت داده بود بهتر از آنچه نیست که قبلاً دربارهاش بحث کردیم. و سیوطی دربارۀ آن میگوید (الجامع الصغیر) (۵۱۴۸): حدیث ضعیفی است، با توجه به قلّت عنایت سیوطی در اسناد حدیث، چون سیوطی بسیار در برخورد با احادیث متساهل بود، و حتی حدیث ضعیف را هم صحیح میدانست، و این حکم سیوطی مبنی بر آنست که چون وی دربارۀ حدیثی حکم به تضعیف داد. بدین معنی است که وی در ضعیف یاموضوع بودن آن به یقین رسیده است. و بارها هم بنا به خصلت متساهل بودنش احادیث موضوع را ضعیف میخواند.
و بهر حال، همانطور که اهل علم میگویند، حدیثی را که از جمیع طرق به اثبات نرسیده آن حدیث موضوع است.
اما از جهت متن: لفظ این حدیث مقتضی آنست که راستگویان همان سه نفر بودهاند و بس. و این نظر هم باتسمیۀ غیر آن سه نفر نیز به صدیقین مردود و باطل میگردد. همانطوری که شیخ الاسلام در (المنتقی) (۴٧۴) بیان نموده، خداوند متعال پیامبران را هم صدیقین خوانده است و میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا٤١﴾[مريم: ۴۱] و دربارۀ مریم میفرماید: ﴿وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ﴾[المائدة: ٧۵] و ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ﴾[الحديد: ۱٩] و این آیه مقتضی آن است که هر کسی که به خدا و پیامبر ایمان داشته باشد صدّیق است. و نیز مثل این سخن پیامبر ج«لايزال الرجل يصدق ويتحرّي الصدق حتی يكتب عند الله صديقا»ترجمه: (کسی که پیوسته راستگو باشد و راستی را برگزیند خداوند وی را صدّیق میخواند) – بخاری (۲۳۴۰) مسلم (۲۶۰٧) – محقّقترین انسان بدین اسم ابوبکر صدّیق بود که از سوی پیامبر ملقّب بدان گشت، و او اولی ترین انسان به این نام بود، و در صحیحین نیز آمده است که پیامبر جهمراه ابوبکر و عمر و عثمان از کوه أحد بالا رفتند و کوه بر خود لرزید، پیامبر جفرمود: (آرام گیر ای احد کسی بجز یک پیامبر و یک صدیق و دو شهید بر تو نیست) و حادثه تسمیۀ ابوبکرسپس از اسراء و معارج معروف و مشهور است. سپس حدیث مذکور ارتباط و دلالتی بر خواسته و مطلوب موسوی ندارد، زیرا در آن فقط اسم علیسآمده است نه بقیۀ اهل بیت. پس چگونه ادعا دارد که بقیۀ اهل بیت نیز جزو صدیقین هستند؟
اولیترین فرد در همانند سازی به مؤمن آل فرعون همان ابوبکر صدّیق است نه علی. همانطوری که از عروه به ثبت رسیده است که: (به عبدالله بن عمر گفتیم شدیدترین کاری که مشرکان در حق پیامبر انجام دادند چه چیزی بود؟ گفت: روزی که پیامبر در اطراف کعبه بود و عقبۀ بن ابی معیط رفت و دستش را به شانۀ پیامبر جگذاشت، سپس یقۀ پیامبر را گرفت و آن را پیچاند، بطوریکه پیامبر جاحساس خفگی و اختناق شدیدی پیدا کرد، ابوبکر جلو رفت و شانۀ عقبه را گرفت و او را دور انداخت، سپس ابوبکر به عقبه گفت: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡۖ﴾[غافر: ۲۸] – بخاری در (صحیح) خود (۶/۱۵٩) – و این همان گفتۀ مؤمن آل فرعون بود که ابوبکر بدان مثال آورد. و بلکه ابوبکر بسی از وی بزرگتر است، همانگونه که علیسدربارۀ او چنین گفته و البزار و ابونعیم در (فضائل الصحابه) آن را اخراج داشتهاند – (الدر المنثور)(٧/۲۸۵-۲۸۶) – از علیسآمده است که فرموده: (ای مردم نام شجیعترین مردم را به من بگوئید، گفتند: شما، گفت: نخیر! گفتند: پس چه کسی: گفت: ابوبکر صدیق، چون روزی پیامبر جرا دیدم که تعدادی از قریش او را گرفته بودند و دیگران را بر علیه او تهییج و تحریک میکردند، و آنها به پیامبر میگفتند: آیا شما مدعی هستید که خداوند یکتا و یگانه است؟ بخدا سوگند هیچکدام از ما نزدیک نرفتیم مگر ابوبکرسکه جلو رفت و با آنها جنگید و در آویخت و به مردم گفت: «ويلكم اتقتلون رجلا أن يقول ربي الله»(و وای بر شما آیا کسی را میکشید که میگوید پروردگار من الله است} سپس علی پارچهای را که بر آن نشسته بود برداشت و آنقدر گریست تا تمام ریش مبارکش خیس و مرطوب گردید. سپس رو به مردم کرد و گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم که مؤمن آل فرعون بهتر بود یا ابوبکر صدیق. مؤمن آل فرعون بهتر از ابوبکر بود یا ابوبکر بهتر از مؤمن آل فرعون؟ او مردی بود که ایمان خود را کتمان میکرد اما این مردیست که آن را اعلان میدارد).
نکتۀ دیگری که باید بدان اشاره نمود، ادعا وی بر این بوده که: (علی اولین کسی بوده که ملقّب به صدیق اکبر و فاروق اعظم گشته است، و در این رابطه نیز احادیث صحیح و متواتری در دست است). این ادعا نیز تفاوت چندانی با ادعاهای کاذب وی ندارد چون احادیث منقول در آن زمینه تماماً هم از جهت تعداد و هم از جهت عدم صحت آنها هیچگونه شرایط تواتری در خود ندارند. ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۳۴۵) حدیثی را از ابن عباس روایت مینماید که در آن علی بن ابیطالب به صدیق اکبر و فاروق اعظم خوانده شده، و خود ابن جوزی آن را موضوع دانسته، و سیوطی در (الالی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه) (۱/۳۲۴-۳۲۵) و ابن عراق کنانی نیز در (تنزیه الشریعه المرفوعه عن الأخبار الشنیعه الموضوعه) (۱/۳۵۳) با وی هم عقیده بودهاند.
حدیثی را از ابیذرسروایت داشتهاند که در آن پیامبر جبه علی فرموده است: (شما اولین مؤمن به من بودید، و اولین کسی هستید که در قیامت با من دستخواهی داد، و صدّیق اکبر و فاروق هستید که حق و باطل را از هم جدا میسازید، تو امیر مؤمنان هستید و ثروت دنیا امیر و فرماندۀ بدکاران است) بزار این حدیث را در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۲۵) اخراج نموده، اما در نزد او ثابت نشده است. چون در اسناد آن حدیث محمد بن عبیدالله بن ابی رافع قرار دارد، که ابن ابی حاتم در مورد وی میگوید: و ضعیف و منکر الحدیث بوده و سخت فراموشکار است. دار قطنی میگوید: او متروک است. ابن معین نیز میگوید: او چیزی نیست. و کنانی در (تنزیه الشریعه) وی را آفت این حدیث دانسته است.
در اسناد این حدیث هم عباد بن یعقوب قرار دارد، او با اینکه انسان صادقی بود امّا فردی فتنهگر و آشوب طلب در میان شیعه بود، و سخن چنین کسی در فضائل علی مورد قبول نیست، ازجمله غلوّ و مبالغهای که از عباد نقل نمودهاند اینست که وی گفته است: کسی که دریاها را حفر نمود، علی بود و آنکس که آنها را به جریان درآورد حسین بن علی بود. همانطوری که در بیوگرافی او در کتابهای (تهذیب التهذیب) و (المیزان) مشهود است.
پس هر یک از این دو علت موجود در سند این حدیث برای مردود دانستن این حدیث و هم حدیث دیگر کافی و بسنده است. و این حدیث نیز از سوی ابن الجوزی در (الموضوعات) (۱/۳۴۴) اخراج شده است.
و طبرانی نیز این حدیث را در (الکبیر) (۶۱۸۴) نقل نموده و آن را از طریق علی بن اسحاق وزیر اسبهانی از اسماعیل بن موسی سدّی ثنا عمر بن سعید از فضیل بن مرزوق از ابی سخیله از ابی ذر و سلمان روایت کرده است. تمام رجال این اسناد مطعون هستند بجز شیخ طبرانی علی بن اسحاق که شرح حال او را پیدا ننمودم. والله اعلم بحاله.
و اسماعیل سدّی نیز راه خطا رفته و متهم به رافضی است و حافظ هم در کتاب (التقریب) این نکته رامتذکر شده است. و شیخ اسماعیل هم یعنی عمر بن سعید ضعیف بوده و نسائی او را غیر موثّق دانسته است. و دارقطنی هم درباره او میگوید: متروک است. هیثمی در (مجمع الزوائد) (٩/۱۰۲) این حدیث را با وجود چنین فردی معلّل خوانده است. فضیل بن مرزوق هم ضعیف الحافظه بوده و حافظ دربارۀ او میگوید: او راستگو بود، امّا راه خطا رفت و متهم به تشیع بوده است. و نفر اخیر یعنی سخیل مجهول الهویه است، و همانطور که حافظ و کسانی دیگر گفتهاند او جاهل العین است نه جاهل الحال، و چنین سندی به هیچ وجه قابل اعتبار نیست. این اسناد هرگز موسوی را خشنود و بینیاز نمیرسازند، چون هرگاه وی از علّت و مشکلی سر بیرون میآورد به علّت و مشکل دیگری فرو میافتد. و در نهایت حدیث دیگری را به نقل از خود علیسبدین طریق آورده است. (من عبد پروردگارم هستم و برادر پیغمبر خدا و من صدیق اکبر هستم، در رابطه با من و بعد از خود تنها مطالب دروغ گفته میشود، و من هفت سال پیش از مردم نماز میگزاردم). حاکم در (المستدرک) (۳/۱۱۲)، و نسائی در (خصائص علی) در (تنزیه الشریعه) (۱/۳٧۶) از طریق عباد بن عبدالله الأسدی و از علیسآن را اخراج نمودهاند. و حافظ ابن حجر در (تهذیب التهذیب) در شرح حال عباد بن عبدالله، وی را ضعیف میخواند. و ابن مدینی نیز میگوید: وی ضعیف الحدیث است. بخاری هم میگوید: نظراتی دربارۀ او مطرح است. حاکم این حدیث رابه شرط شیخین صحیح دانسته اما ذهبی آن را رد نموده و باطل دانسته و شخص عباد را ضعیف دانسته است، و احمد بن حنبل نیز این اثر را رد داشته، همانطوری که در (تهذیب التهذیب) آمده است و ذهبی در (المیزان) در شرح حال عباد مینویسد: (این شخص بر علیسدروغ میبست) و در صفحات آتی هم در رابطه با او مطالب دیگری را بیان میداریم. و این که ذکر شد تمام طرق و اسناد این حدیث بود. پس در کجا صحت این حدیث و تواتر آن به اثبات رسیده است؟!!
موسوی: (خداوند متعال دربارۀ اهل بیت و دوستدارانشان میفرماید: ﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ١٨١﴾[الأعراف: ۱۸۱] و از آنهایی که آفریدیم گروهی هستند که مردم را به سوی حق هدایت و راهنمایی نموده و سپس به سوی پروردگارشان باز میگردند). و در حاشیۀ (۴۲/٧۰) میگوید:: (صدر الأئمه موفق بن احمد از ابوبکر بن مردویه و او هم با ذکر اسنادی تا به علی بن ابیطالب، روایت میکند که، علیسفرموده است: این امت به هفتاد و سه گروه متفرّق میشوند و تمام آنها در آتش هستند بغیر از یک گروه از آنان که داخل بهشت میشوند. و آنها هم کسانی هستند که خداوند عزوجل در حقشان میفرماید: ﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ١٨١﴾که همانا آنها من و شیعۀ من هستند).
مقصور داشتن این آیه بر اهل بیت بدون هیچگونه دلیلی که نشانگر آن باشد صحیح نیست. چون مفهوم این آیه عام است، و اگر قرار بر تخصیص آن باشد، باید آن را بر امت پیامبر مختص نمود. همانطور که تعدادی از پیشینیان بر این عقیده بوده و ابن جریر (٩/۸۶) و عدّهای دیگر هم آن را تصدیق داشتهاند. و موسوی گستاخانه با ارائه اسنادی معضل و بسیار زشت همچنین حدیثی را از پیامبر روایت مینماید. و آنچه که موسوی به علیسنسبت داده مثل همیشه اسناد آن را بیان نکرده تا شاید حجّت آن بر ما لازم آید، و هیچ گمانی هم ندارم که این ادعا نیز همچون ادّعاهای پیشین وی مکذوب و باطل است، و اگر نیست یکی از اسناد آن را بیان دارد.
و بعداً متوجه شدم که سیوطی در (الدر المنثور( (۳/۶۱٧) به ذکر قولی از علیسپرداخته که در اینجا عین لفظ آن را میآوریم. قال (لتفترقن هذه الأمة على ثلاث وسبعين فرقة كلها في النار الافرقة، يقول الله﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ١٨١﴾[الأعراف: ۱۸۱] فهذه هي التي تنجو من هذه الأمة.و با اینکه سیوطی به ثبوت این حدیث تصریح ننموده، اما آن را موافق با حدیث مشهور و معروف پیامبر جدر همین زمینه دانسته، و آن را بر تفسیر این آیه هم افزوده است. اما آنچه که مهم جلوه میکند عدم وجود لفظ «وهم انا وشيعتي»(همانا آنها من و شیعۀ من هستند) است. و این خود بیانگر تحریف واضافاتی است که یا از جانب موسوی و یا از جانب کسی که موسوی او را ملقّب به صدر الأئمه دانسته – موفق بن احمد – صورت گرفته است. و اینچنین تحریفات و بازی با کلماتی که او بر نصوص انجام داده ما را بر آن میدارد، به هر آنچه که وی بعنوان حجّت ارائه میدهد اطمینان ننمائیم. و یا حداقل تا اینکه اسناد و موضع آن را بیان میدارد. همانطوری که در بسیاری از نصوص همین منوال را در پیش گرفته است.
موسوی: (وقال في حزبهم وحزب اعدائهم:﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠﴾[الحشر: ۲۰])ترجمه (خداوند در رابطه با گروه اهل بیت و گروه معاند با آنها میفرماید: «دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند و تنها اهل بهشت رستگار و کامران هستند»).
هر صاحب ادّعایی به حق یا باطل این امکان را دارد که بدین آیه بر علیه دشمن و افراد مورد منازعۀ خود احتجاج ورزد، همانگونه که این احمق بر این آیه چنین احتجاجی نموده است. و یا در پی یافتن نصوصی باشد که آنها را مختص و مقصور به گروه و حزب خویش نماید و بر علیه دشمنان خود آنها را بکار گیرد. همانگونه که موسوی در حاشیۀ (۴۳/٧۰) به نقل از طوسی و صدوق و موفق بن احمد مطالبی را بر علیه اهل سنت ارائه نموده است. امّا باید بداند که تمامی آنها از ائمۀ شیعه هستند، و چگونه گفتار آنها را بر علیه اهل سنت بکار میبندد و اهل سنت را ملزم به قبول آن میدارد؟ و هیچ تردیدی ندارم که وی بخاطر عدم وجود نص یا نصوصی – و لو مکذوب و موضوع – که مؤیید خواستهها و ادعاهایش باشد در کتب اهل سنت به اقوال و کتب طائفه و دستیاران خود پناه برده و از آنان مدد جسته است. پس بااعلام همین نکته دیگر لزومی نمیبینم که زحمت رد نمودن آن را بر خود بدهم. ولله الحمد.
سپس هر کسی که در آیۀ مذکور و سیاق آن تدبّر نماید، میفهمد که مراد خداوند در آوردن این آیه بیان آن نیست که چه کسی بهشتی و چه کسی دوزخی است، چون چنین موضوعی بصورت مفصّل در آیات دیگری از قرآن کریم بیان شده است، بلکه مراد و مقصود خداوند عزوجل آن است که بیان دارد اهل بهشت و اهل دوزخ در میزان عدل او برابر نیستند، و این خود از عدالت پروردگار سبحان بوده که اکرام نیکوکاران و ابرار را بگیرد و آنها را گرامی دارد و فجّار و گنهکاران را پست نماید و مقام و موقعیت آنها را تنزل بخشد.
همانطوری که میفرماید: ﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّئَِّاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ٢١﴾[الجاثية: ۲۱] ترجمه «آیا کسانیکه اعمال بد انجام دادهاند گمان میبرند که ما آنها را همچون کسانی محسوب میداریم که به خدا ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند. و – گمان میبرند که – مرگ و زندگی آنها برابر است؟ چه قضاوت بدی میکنند». و باز میفرماید: ﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَلَا ٱلۡمُسِيٓءُۚ قَلِيلٗا مَّا تَتَذَكَّرُونَ٥٨﴾[غافر: ۵۸] ترجمه «و نابینایان و بینایان برابر نیستند، آنهائی که ایمان آوردهاند وعمل صالح را انجام دادهاند با بدکاران مساوی نیستند و افراد خیلی کمی پند میگیرند». و میفرماید: ﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ٢٨﴾[ص: ۲۸] ترجمه «آیا کسانی راکه ایمان میآورند و کارهای شایسته انجام میدهند همچون تبهکاران بشمار آوریم؟ و یا اینکه پرهیزگاران را با بزهکاران برابر داریم؟».
و متناسب با این آیه چیزی است که مسلم در (۲/٧۰۵، ٧۰۶) از جریر اخراج نموده و میگوید: ما با پیامبر جنشسته بودیم که گروهی بر ما وارد شدند، آنها افرادی بودند که مثل پلنگ سرزمینها را میپیمودند و شمشیرهایشان را بر گردن حمایل کرده و آویخته بودند و بغیر از ملافه یا رواندازی چیز دیگری بر خود نداشتند، عموم آنها از طایفۀ مضر بودند هنگامیکه پیامبر جآنها را بدان حالت خستگی و جهد و برهنگی وگرسنگی دید صورت مبارکش تغییر پیدا کرد، پس بلند شد و به خانهاش رفت و سپس به مسجد آمد و نماز ظهر را ادا نمود و بعد از نماز بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: (و اما بعد خداوند در قرآن میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨﴾[الحشر: ۱۸] ترجمه «ای اهل ایمان خداترس شوید و هرنفسی نیک بنگرد تا چه عملی برای فردای قیامت خود پیش میفرستد و از خدا بترسیدکه او به همۀ کردارتان به خوبی آگاه است»و مانند آنان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردند خدا هم نفوس آنها را از یادشان برد، آنان به حقیقت بدکاران عالمند، هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم یکسان نیستند اهل بهشت به حقیقت سعادتمند عالمند، صدقه بپردازید پیش از آنکه نتوانید، صدقه بپردازید پیش از آنکه حائلی در میان شما و ما قرار گیرد، شخصی از دینار خویش صدقه پرداخت نماید و شخصی هم از درهم خویش ...) الحدیث چنانکه مشاهده میشود پیامبر جهردو آیه را تلاوت فرمود و آن را برای عموم بکار بست و مفهوم آن را مختصّ به فرد یا گروهی معیّن ندانست، و به هیچ مقصود خاصی هم اشاره ننمود. بلکه هم آیۀ مذکور و هم آیات پیش از آن را در راستای امر به صدقه دادن بکار گرفت. آیا اگر این آیه مقصود خاص و معینی میداشت پیامبر جآگاهتر بر آن نبود؟!
موسوی: (و خداوند باز در مورد دوگروه مذکور میفرماید: ﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ٢٨﴾[ص: ۲۸] و باز در همان رابطه میفرماید: ﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّئَِّاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ٢١﴾[الجاثية: ۲۱] ترجمۀ هردو آیۀ مذکور در مورد قبلی ذکر گشت – این دو آیه نیز مثل همان آیۀ قبلی ﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ﴾هستند، و ما در آنجا پاسخ موسوی را دادیم و استدلاش را بر آن آیه رد نمودیم. و آنچه که در حاشیۀ (۴۴/٧۰) در مورد تفسیر علی بن ابراهیم اشاره نموده هیچ دلیلی را بر اهل سنت در بر ندارد. زیرا علی بن ابراهیم قمی بوده و صاحب (تفسیر القمی) است، وی کسی بود که ادعا میکرد قرآن موجود خلاف آنچه است که از سوی خداوند بر محمد نازل شد، و با این حال وی یکی از اکابر و ائمۀ معروف شیعه است، اما در نزد اهل سنت به فلسی نمیارزد و هم او و هم پیروانش را گمراهتر و پستتر از الاغ میدانند.
گمان ندارم که هدف موسوی از آن حاشیه چیزی بوده که ابن عساکر از ابن عباس – (الدر المنثور) (٧/۱٧۴، ۱٧۵) – در رابطه با این آیه از قرآن اخراج داشته است ﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾الآيه. و میگوید: آنهایی که ایمان آوردند علی و حمزه و عبیده بن حارث بودند و مفسدین هم عتبه و شیبه و ولید بودند که در روز بدر با هم مبارزه میکردند. وی تفسیری را که بر این دو آیه نگاشته هرگز صحت آنها امکانپذیر نیست، زیرا هر دوی آنها مکی هستند و در حوالی واقعه بدر در سال هشتم هجری نازل شدند. و بهرحال در هیچکدام از آن دو آیه غیر از تفضیل و برتری مؤمنان بر غیر مؤمنان چیز دیگر قابل مشاهده نیست. و هیچ مسلمانی هم در آن مجادله و منازعهای ندارد. پس در کجای این آیات و همچنین حدیث مذکور تفضیل و برتری اهل بیت بر باقی مؤمنین ذکر شده است؟ سپس سبب نزولی را که برای این آیه آورده، در آن تنها نام حمزه وعبیده و علی وجود دارد و اسم هیچکدام از آل علی و ذریۀ او در آن وجود ندارد بلکه حتی افرادی غیر از آل علی هم در آن مشاهده میگردد. همانطوری که ذکر نمودیم این صرفاً تفضیلی بود بر اهل شرک مانند عتبه و شیبه و ولید، و چیزی را که ادّعا مینمود در رابطه با برتری آل علی بر دیگران وجود ندارد. پس آن مقدّم داشتن و برتری آنها بر بقیۀ صحابه کجاست؟ مگر نه اینکه هیچ انسان عاقلی به چنین استدلالاتی نمیپردازد؟ پس فقط انسانهای نادان این ادعاها را مطرح میکنند، و ما درجهالت موسوی هم هیچ شکی نداریم.
موسوی: (و خداوند در مورد اهل بیت و شیعۀ آنها میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧﴾[البينة: ٧]و باز در حاشیۀ (۴۶/٧۰) میگوید: (و برای شما همین کافیست که ابن حجر به نزول این آیه در شأن اهل بیت اعتراف نموده و آن را در زمرۀ آیاتی دانسته که در رابطه با فضیلت آنها نازل شد. و آنهم آیۀ یازدهم از مجموعه آیاتی است که در فصل اول از باب یازدهم در کتاب صواعق آورده است، پس هم بدان کتاب مراجعه کنید و هم به احادیث متعلق به این آیه که ما آنها را در فصل (بشائر السنه و الشیعه) آوردهایم، و آنهم یکی از فصول مهم این کتاب ماست).
این گفتار موسوی افترای بزرگی است بر ابن حجر، زیرا ابن حجر بدان اعتراف ننموده بلکه فقط آن را بیان داشته است. و چیزی را بر صحت و سقم آن ننگاشته است. ابن حجر این حدیث را نیز مثل تمامی احادیث موجود در کتاب خویش روایت نموده و همانطور که گفتیم چیزی بر آن ننوشته و بر آن سکوت کرده است. و تمامی کتب اسباب النزول هم چنین چیزی را که موسوی ادعا نموده حتی از طریق ضعیف هم روایت نکردهاند. و ظاهراً سیاق آیه هم مخالف با آنچه است که وی میگوید، زیرا خداوند در آن آیه منزلت اهل کتاب و مشرکان را بیان کرده و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ شَرُّ ٱلۡبَرِيَّةِ٦﴾[البينة: ۶]. سپس میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧﴾[البينة: ٧]. پس چطور ممکن است هر آیهای که لفظ ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾در آن آمده باشد به علی و اهل بیت نسبت داد؟ و این ادعایی است که برای هر کس دیگری با هر نوع ایده و مرامی ممکن است تا آن را بر معاندان خود بکار ببندد. حتی ممکن است خوارج بگویند مقصود ومراد از آن آیه ما هستیم نه علی. پس آیا بنظر شما بکارگیری نصوصی که مفهوم کلی و عمومی دارند در زمینۀ نزاع امری پسندیده است؟
ابن حجر در (صواعق المحرقه) باز حدیثی را از ابن عباس در مورد سبب نزول این آیه اخراج داشته و آن را به حافظ جمال الدین ذرندی منسوب نموده است، چنین میگوید: (به هنگام نزول این آیه ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧﴾[البينة: ٧] پیامبر جبه علی فرمود: منظور از این آیه شما و شیعۀ شما هست که در روز قیامت هم شما خشنود هستید و هم خداوند از شما خشنود است) اما قطعاً این حدیث باطلی است و صحت آن قابل اثبات نیست، همانطوری که ابن عدی در (الکامل) (۲/۸۰۳) بیان نموده و سیوطی نیز در (الدرالمنثور) (۸/۵۸٩) آن را از وی نقل داشته است. اما سیوطی در کتاب مذکور ضعیف بودن این حدیث را بیان نکرده، چون در همین نسبت دادن آن به ابن عدی ضعیف بودن آن قابل فهم است. زیرا کتاب ابن عدی مختص به تمام روایات ضعیف و کذابینی است که احادیث آنها جعلی بوده است، و آن کتاب به نام (الکامل فی ضعفاء الرجال) مشهور است، ابن عدی در آن کتاب به شرح حال و بیوگرافی تمام کسانی پرداخته که یک یا چند حدیث غریب یا منکر را روایت نمودهاند. و از جمله این احادیث منکر و غریب حدیثی است که ابن حجر از ابن عباس اخراج نموده و ما در بالا آن را ذکر کردیم. البته آن هم یکی از احادیثی است که موسوی در حاشیۀ (۴۶/٧۰) بدان اشاره کرده واز آن به عنوان حجت استفاده نموده است.
و از جملۀ همان احادیث موضوعه است حدیثی که گویا ابن سعیدسازپیامبر روایت نموده، که فرموده است: «علّي خير البرية»ابن عدی این حدیث را نیز در (الکامل) آورده – (۱/۱٧۴) – و ذهبی آن را در (المیزان) (۱/٩٩-۱۰۰) و همچنین کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۵۴) و سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (۱/۱٧۰) و باز در (الدر المنثور) (۸/۵۸٩) آن را روایت داشتهاند، و آنها نیز آن را به ابن عساکر نسبت دادهاند. و آنهم حدیث باطلی است چنانکه گفتیم. و از عنوان خود کتابها هم معلوم است زیرا آنها مختص به احادیث موضوعه و مکذوب هستند. ذهبی میگوید: (و این دروغ است، زیرا اعمش از عطیۀ عوفی و او هم از جابر روایت نموده که گفته است: ما علی را از برگزیدگان خود میشماریم، و این حقیقت است) بنظر میآید این روایت از جابر با همان لفظ صحیحتر باشد بخلاف روایتی که از ابن عساکر نقل شد –(الدر المنثور) (۸/۵۸٩) – و در آن علی را به (خیرالبریه) نامیده بود، و تکرار میکنم که آن حدیث باطل است. اما اگر گفته شود که علیسو جمیع اهل بیت هم مانند بقیۀ صحابه کرام مشمول این آیه میشوند حقیقت پیدا کرده و هیچ شکی در آن نیست.