(٧/۵۰)
موسوی حدیثی را از عبدالله بن حنطب ذکر نموده، که من آن را در کتاب (معجم الطبرانی الکبیر) نیافتم، و نمیدانم چطور این حدیث را بدو نسبت داده است.
چون سندی از عبدالله بن حنطب در آن کتاب نزد طبرانی نیست. بعدها در رابطه با عبدالله بن حنطب در میان دوستان و همعصریانش به جستجو و تفحص پرداختم، دربارهاش چیزهای مختلفی را بدست آوردم، برخی از آنان منکر صحابی بودن وی هستند، و راوی اصلی و نهایی این حدیث را وی نمیدانند. همچنان که ترمذی در (کتاب جامعه) (۴/۳۱۱) این کار را کرده است. و کسانی که مدّعی دوستی و همنشینی با وی بودهاند ـ مثل ابیحاتم ـ تنها دو حدیث را از وی روایت نمودهاند، یکی در فضیلت ابیبکر و عمر و دیگری در فضیلت قریش، و هر دوی آنها نیز غیرصحیح میباشند. در کتاب (الأصابه) به بیوگرافی وی رجوع کنید.
پس بهتر است هنگامی که موسوی بر حدیثی احتجاج مینماید، خود شخصاً اسناد آن حدیث را نیز تبیین نماید ـ حداقل ـ و ما را به زحمت نیندازد. ابن حجر در (الأصابه) میگوید: احادیث عبدالله بن حنطب ـ بر فرض اینکه با پیامبر جمصاحبت داشته، و نیز با وجود قلت احادیثی که وی نقل میکند ـ عموماً از طریق پسرش، مطلّب روایت شده است، و شخص مطلب نیز ضعیف است و مانع تصحیح حدیث وی است و این احادیث در فضایی از احتمالات قرار گرفته، طوری که هیچ حجتی را برای احدی باقی نگذاشته است.
و اگر موسوی ـ صاحب کتاب مراجعات ـ دارای کمترین شناخت نسبت به علوم شرع و اصول تخریج حدیث و همچنین طریقۀ استدلال بود، بیشک این حدیث را به موضع اصلی خویش نسبت میداد. یعنی به ابی عاصم در (السنه) (شماره ۱۴۶۵)، ولی او این کار را نکرده یا به خاطر جهل و نادانی و یا عمداً و به خاطر اخفای موضع اصلی خویش، تا ضعیف بودن اسناد آن حدیث در دسترس قرار نگیرد. این حدیث را ابن عاصم از طریق عمروبن ابیعمرو از مطلّب و از جُبیربن مطعم عیناً با همان قرائت خارج نموده است. اما عمرو و مطلب هردو در نقل حدیث ضعیف هستند، بعلاوۀ مدلّس بودن مطلّب که خیلیجاها حدیث را مقیّد نمیکند، یعنی یک یا چند راوی حدیث را حذف مینماید. و از هیچ صحابهای روایت نکرده است. ـ به کتاب (التهذیب) دربارۀ بیوگرافی وی نیز مراجعه کنید ـ پس اسناد این حدیث هم ضعیف است، به خاطر انقطاع راویان و ضعف شخص راوی.
و با این وجود این حدیث هم دلالت بر خواستۀ موسوی ندارد، همانند بسیاری دیگر از احادیثی که بدانها نیز احتجاج مینمود. چون این حدیث تنها توصیه به قرآن و عترت مینماید، و به راستی پیامبر جـ همانطور که وی نیز در روایتی آورده ـ و نیز الله سبحانه ـ همانطور که نیز در روایت ابن عاصم ـ در مورد قرآن و حدیث از آنها بازخواست مینماید. در اینجا تلفظ ابن عاصم را میآوریم: پیامبر خدا جفرمود: «آیا من سرپرست و مولای شما نیستم؟ آیا من بهترین شما نیستم؟» گفتند: آری یا رسولالله. فرمود: «همانا من پیشدستی میکنم بر شما در روز قیامت بر حوض کوثر، و خداوند از دو چیز شما را بازخواست میکند؛ ۱- قرآن، ۲- عترت و اهل بیتم».
اما گفتۀ وی در حاشیه بعد از تخریج حدیث: «و شما نیک میدانید که خطبۀ آن روز پیامبر جبر همان کلمه مقصور نبوده، و راویِ آن تمام حدیث را برای ما نقل نکرده، و اگر به او دستور داده نمیشد کاملاً آن را روایت میکرد، اما سیاست زبان محدثین را بسته بود و اقلام نویسندگان را در خدمت گرفته بود».
بطلان این گفته روشنتر از آن است که من به تبیین و ردّ آن بپردازم.
اگر این گفتار موسوی صحیح بود و امکان داشت، پس هر باطلی دلیلی برای امکان و صحّت خود داشت ـ همانطوری که موسوی این کار را کرده ـ. اینکه موسوی هر چه را که اراده کند و بخواهد به پیامبر جنسبت دهد و خواستههای خویش را در میان خطبۀ پیامبر ججا دهد. و گمان برد که سیاست روی خوشی را به روایت وی نشان نمیدهد.
و بنابراین، براساس گفتهها و زعم این شخص مفتری، سیاست دین خدا و کلام رسول وی را ضایع نموده است.
آیا این شیوۀ گفتار و نوع تفکر علما و رهبران دینی شیعی است؟! به فرض اینکه پیامبر جدر آن خطبه چیزهای دیگری غیر از این نیز گفته باشد، آیا موسوی چه چیزی از بقیۀ خطبۀ پیامبر میداند و یا در دسترس دارد که به آن احتجاج بورزد؟! آیا ا ین نصوص تمام صریحی بود که او در مقدمۀ کتابش ادعای احتجاج بدانها را میکرد؟! به خداوند سبحان پناه میبریم از بیم جهل و خوار گشتن!
در قسمت چهارم کتاب المراجعات میگوید: «و احادیث صحیحی که بر وجوب تمسّک به ثقلین حکم میورزند متواتر است ... تا آخر کلام وی». و گمان داشته که پیامبر جدر مکانهای مختلفی این حدیث را بیان فرموده است. باید بگویم که: با وجود کثرت روایات حدیث غدیر خم و احادیث دیگر در همین زمینه ـ بعد از تمییز روایات صحیح از ناصحیح ـ در هیچکدام از روایتهای صحیح امر به تمسّک به ثقلین نشده است. الاّ در یک یا دو روایت آن، اما صحیحترین روایات دالّ بر توصیۀ پیامبر به مسلمانان در ارتباط با اهل بیت است نه تمسّک به آنها. و با این وجود وجه قولی هم که دلالت بر تمسّک داشت ـ اگر صحیح باشد ـ بیان نمودیم. اما کثرت روایات و شواهد این حدیث دالّ بر تعدّد مواضع آن نمیباشد. بلکه در روایات ارجح آن تصریح به غدیر خم شده است، و در باقی روایات هیچ موضع و مکانی بیان نشده است. پس باید حمل بر این باشد که حدیث غدیر تنها در یک موضع بیان شده است. اما بیان اینکه چون این حدیث و شواهد آن به راههای گوناگونی روایت شده، پس در جاهای زیادی هم نقل گشته، این گفتۀ انسانهای غیرمحقق و سطحی نگرند. این قول کسی است که تمکّن نیافته است در جمع بین روایات در موضع واحد.
بنابراین، در هیچکدام از روایات صحیح کمترین اشارهای نشده که پیامبر جاین حدیث را در غیر غدیر خم نیز بیان داشته است، نه در حجهالوداع، نه در مدینه و نه در منصرفۀ طائف، و این نیز قول ارجح دربارۀ این حدیث است.
موسوی در این باره اعتماد و تکیه بر قول ابن حجر داده است در کتاب (الصواعق المحرقه)، و این قولی است که موافق حق نیست، و هیچ روایت صحیح و ثابتی این گفته را تأیید نمیدارد، و نبایست به برخی از روایت غیرصحیحی اعتبار نمود که تعدد مواضع این توصیۀ پیامبر را بیان میکنند. در اینجا از موسوی میخواهیم که دلایل صحیحتری را در این باره ارائه نماید. اگرچه تمام دلایل وی در رابطه با تعدد و کثرت موضع حدیث غدیر خم نیز باطل خواهد بود، و حتی اگر هم اثبات کند هیچ ضرری را در اثبات آن نمیبینیم.
از دیگر احادیثی که در این باره روایت داشته، این قول پیامبر جاست: «ای مردم نزدیک است که به زودی من قبض روح شوم (بمیرم) ...» و باز هم: «علی با قرآن است و قرآن با علی. آنها از هم جدا نمیشوند تا بر حوض کوثر به من میرسند». ذکر نکرده که این حدیث را از چه کسی اخراج نموده، ظاهراً ابن حجر هم آن را نیاورده است. و این کوتاهی فاحشی است که حدیث را از احتجاج میاندازد، حدیثی که هم مخرج و هم سندش ناشناخته باشد. بعداً قسمتی از آن حدیث را دیدم که طبرانی در (الصغیر) (٧۰٧) اخراج داشته بود، و در کتاب (المجمع) نیز قسمت دیگر آن را به امّ السلّمه نسبت داده بودند. سند این حدیث نیز واهی و غیرقابل قبول است. چون از یک سو در آن اسم صالح بن ابی أسود کوفی وجود دارد که ذهبی در (المیزان) دربارۀ وی سخن رانده است، و از سوی دیگر، اسم ابوسعید التیّمی ملقّب به عقیص آمده است که دار قطنی او را متروک دانسته، جناب جوزجانی و کسانی دیگر نیز این حدیث را غیرموثّق دانسته، و آن را واهی شمردهاند، چون کسان دیگری از راویان این حدیث مجهولالهویه هستند.
و باز میگوید: «ائمۀ عترت و طهارت در نزد خدای متعال و پیامبر اکرم جبه منزلۀ قرآن کریم محسوب میشوند که هیچ گاه نه قبلاً و نه در آینده باطل در آنها رسوخ نخواهد کرد». و این گفتار موسوی در رابطه با عصمت ائمۀ آنهاست. و خود در حالی است که علما و کبار شیعه اقرار به نقص و تحریف در قرآن نمودهاند و تصریح داشتهاند که هم در گذشته و هم بعداً اباطیلی وارد قرآن شده است ـ همانگونه که آن را از کتابهای معظم آنها استخراج نموده و بیان داشتیم، اگرچه برخی از آنها منکر این گفتار هستند ـ و بلکه شیعه قائل به تساوی در بین قرآن و ائمه نبودهاند و حتی ائمه را بر قرآن تفضیل و برتر داشتهاند.
و من از آنها این پرسش را دارم، که سنّت پیامبر جچه جایگاهی نزد آنها دارد؟ آیا سنّت پیامبر در نزد آنها از مباحث زائد است و فقط در حاشیۀ کتابها یافت میشود، طوری که افعال و گفتار ائمه و اهل بیت بر آن سبقت داشته، و مقام و منزلت ائمه را با مقام و منزلت قرآن یکی دانستهاند، و مدّعی هستند که در هیچ زمانی امر باطل بر ائمه روی نخواهد آورد! این در حالی است که خود پیامبر جمرتکب خطا و سهو شده و خداوند برای وی تصحیح نموده است. پس چطور ارتکابِ به خطا را به غیر پیامبر نفی میکنند و مدّعی عصمت ائمه هستند؟
شکی در آن نیست که موسوی و همفکرانش با طرح این مباحث، میخواهند قرآن را به طور کلی رد نمایند، مثل آنچه که دربارۀ مسألۀ تشابه قرآن مطرح میکنند، اینکه قرآن در بر گیرندۀ چندین وجه است و معنایش ناشناخته است. پس باید علم و تفسیر و بیانِ قرآن را به ائمه ارجاع داد. و این کیفیت حال جمیع شیعه است. و در میان آنان کسی نیست که قرآن را به خوبی حفظ نماید، و یا اینکه بخواهد فهم درستی از آن داشته باشد، بلکه تا آنجا که در توان دارند در تحریف تفسیر آیات آن میکوشند، و آن را دلیلی بر خواستههای باطل خویش میدانند. و کسانی را بیشتر دوست دارند که قرآن را تحریفشده بپندارند و طعنه بر سلامت آن بزنند. همانگونه که در مقدمۀ کتاب در این باره بحث نمودیم.
و باز میگویم، آیا امکان این وجود ندارد که سنت خلفای راشدین را همچون سنّت محمد جدانست باتوجه به این حدیث صحیح: «عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي»براساس تطبیقی که فهم مریض و قاصر موسوی در حدیث مذکور بر آن اعتماد ورزیده؟
و اما، بیان حدیث نخست که در قسمت پنجم ذکر داشته است «اني تاركٌ فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلّوا؛ كتاب الله وعترتي»ضعیف بودن این حدیث و ردّ و ساقط بودن آن از احتجاج را قبلاً بیان داشتیم، هنگامی که در مورد حدیث (ص ۴٩) (حاشیۀ ۱) بحث نمودیم. پس درست نیست که در اینجا نیز موسوی چیزی را بر آن حمل دارد، و یا این حدیث را اساس و پایۀ بحثی دیگر قرار دهد.
و اما چیزی که در روایت طبرانی به آن اشاره داشته «از آنها پیشی نگیرید هلاک میشوید و در مورد آنها کوتاهی نکنید تا از بین نروید ...».
به هنگام پیگیری یکی از روایتهای حدیث زیدبن ارقم در نزد طبرانی (۲۶۸۱، ۴٩٧۱) موضع این حدیث را هم بیان کردیم. و گفتیم که اسناد این حدیث ضعیف است و قابل اثبات نیست، چون در آن اسم حکیم بن خبیر بود که بسیاری از رجال اهل حدیث وی را ضعیف دانستهاند.
دلایل ثابتشدهای هستند که عدم تساوی و عدم اقتران عترت و قرآن را در حکم تمسک روشن میسازند، و بیان میدارند که هدف از تمسک و عصمت از ضلالت همان قرآن مجید است، مثل حدیثی که حاکم (۳/۵۳۳) از زیدبن ارقم خارج نموده، میفرماید: با پیامبر جبیرون رفتیم تا به غدیر خم رسیدیم، امر به استراحت نمود، جایش را پاک کرد و نشست. گرمتر از آن روز را تجربه نکرده بودیم، پیامبر پس از شکر و حمد و ثنای پروردگار فرمود: «ای مردم، خداوند هرگز پیامبری را مبعوث نداشته مگر نصف عمر پیامبر قبلیاش را به وی عطا نموده، و من نزدیک است که فرا خوانده شوم و من هم اجابت کنم، پس چیزی را در میان شما جای میگذارم که هرگز گمراه نگردید، و آن کتاب الله عزّ و جلّ است» سپس برخواست و دست علیسرا گرفت و گفت: «ای مردم چه کسی از خود شما بر شما نزدیکتر است؟» مردم گفتند خدا و پیغمبر میدانند. پیغمبر فرمود: «من كنت مولاه فعليٌّ مولاه». حاکم این حدیث را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافق بوده است. و بحث دربارۀ این حدیث را موکول میکنیم به آنجایی که موسوی در این باره لفّاظی میکند ـ انشاءالله تعالی ـ.
در حاشیۀ (۱۰) (ص ۵۲): «... چطور خلافت عمومی و نیابت پیامبر جرا از برادر و دوست وی سلب مینمایند و آن را به تأخیر میاندازند، امری که به غیر از وی کسی دیگر محقّ آن نمیباشد. و بعد از ایشان بقیۀ اولاد پیامبر ج» این گفتهها برآمده از دشمنی و ایجاد تنفری است که آنها نسبت به عموم صحابهشدارند، و نشأت گرفته از پارگی پردۀ بغض و کینۀ آنهاست، که باعث خواری و ذلیلی آنها در دنیا و آخرت میگردد ـ انشاءالله ـ اگر در اینجا جماعت و گروهی یافته شود که مستحق باشد آنها را بزدل و ناتوان نامید، کسی جز این رافضیهای گمراه نمیباشند.
سپس در قسمت ششم تعدادی احادیث را ذکر میدارد، که در ذیل بر آن سخن خواهیم راند.
۱) «الا إنّ اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق». حاکم (۳/۱۵۱) از طریق مفضل بن صالح از ابی اسحاق از خش کنانی روایت داشته که از اباذر شنیدیم میگفت: ... و اسناد این حدیث قطعاً واهی و نادرست است، بخاری و ابوحاتم در مورد مفضل بن صالح میگویند: منکر الحدیث است، و ذهبی نیز اسناد آن حدیث را نادرست و واهی دانسته. و نکتۀ دیگر که باید بدان اشاره نمود درآمیختگی و اختلاط ابیاسحاق سبیعی است که شخصی مدلّس و عَنْ عَنْ گو است. و این اسنادی است که بدان اشاره نموده بود، (و در اینجا دیگر علمش ته کشیده است). اما سندی دیگر برای این حدیث ابیذر موجود است که خوشایند وی نیست، و آن در نزد طبرانی در کتاب (الکبیر) (۲۶۳۶) است. از طریق حسن بن ابیجعفر ثنا علی بن زید بن جدعان از سعید بن المسیب ابی ابیذر. اسم حسن در اینجا متروک است. و این حدیث حتی در خور تقویت اسناد دیگری هم نیست. و علی بن زید بن جدعان ضعیف است و اسناد وی نیز واهی و نادرست است. سپس طبرانی در کتاب (الکبیر) (۲۶۳۸) (۱۲۳۸۸) از طریق حسن بن ابیجعفر ـ که در اینجا متروک است ـ از ابیصهباء از سعید بن جبیر از عباس روایت داشته است و نیز ابونعیم در (الحلیه) (۴/۳۰۶)، و البزار در (۲۴۵/۲ ـ زوائد البزار) روایت داشتهاند. و باز خطیب بغدادی در (تاریخ بغداد) (۱۲/٩۱) از طریق ابان بن ابیعیّاش از انس روایت نموده است. که در اینجا نیز ابان بدون هیچ دلیلی متروک است.
۲) «انما مَثلُ اهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق، وانما مثل اهل بيتي فيكم مثل باب حُطه بني اسرائيل من دخله غفر له».
و این دومین حدیثی است که در این قسمت به آن استشهاد نموده و آن را منسوب به طبرانی در (الاوسط) ساخته است، از ابی سعید و او هم با اعتماد بر اربعین نبهانی و این اخراج قاصر و کوتاهی است، که دالّ بر قلّت علم و ضعف همت موسوی است و این سندی است که سهم بهتر و بیشتری از حدیث پیشین ندارد و خود موسوی نیز خیلی بدان خوشبین نیست. طبرانی در کتاب (الاوسط) (۳۵۱ مجمعالبحرین)، آن را آورده است. و نیز (الصغیر) (۱/۱۳٩-۱۴۰) از طریق عبدالله بن داهر رازی ثنا عبدالله بن عبدالقدوس از اعمش از ابیاسحاق از حنش ابی المعتمر و از ابیذر نقل کرده که اسناد وی نیز نادرست و واهی است، عبدالله بن داهر رازی متروک است، و امام احمد نیز میگوید: انسانی که در وی کمترین شائبۀ خیر موجود باشد حدیث وی را نمینویسد، و عبدالله بن عبدالقدوس ضعیف است، و حرف آخرم اختلاط و تدلیس ابی اسحاق سبیعی است.
بزار نیز این حدیث را روایت داشته است (۲۴۵/۱-۲ ـ زوائد البزار) و باز هم اسناد بزار نادرست و غلط است چون اسم حسن بن ابی جعفر را آورده که متروک است ـ قبلاً در رابطه با وی بحث شد ـ.
۳) «النجوم امان لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي امان لأمتي من الاختلاف فأذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس».
موسوی این حدیث را به حاکم (۳/۱۴٩) نسبت داده، در حالیکه حاکم خود میفرماید: این حدیث صحیح الأسناد است ولی مورد تأیید نهایی نیست (اخراج ننموده). و به طور عمد موسوی از نقل قول ذهبی منصرف گشته و گفتۀ حاکم را دربارۀ این حدیث تعقیب نموده است، و با این کار دانش را کتمان نموده، پس ما از خداوند سبحان درخواست داریم که در روز قیامت وی را با لجامی از آتش مهمانی نماید.
بیشتر اهل حدیث در مورد کتاب مستدرک حاکم آگاهی و درایت دارند و میدانند که در آن خطاهای زیادی نهفته است، که امام ذهبی آنها را یکی به یکی بیان نموده است ـ جزاه الله خیراً ـ چیزی که نه موسوی و نه همدستانش آن را دوست ندارند. اما خداوند همیشه حق را ظاهر و باطل را پنهان میدارد. و آنچه ذهبی انجام داده چیزی نیست که از روی تعصّب انجام داده باشد. ـ همانطور که موسوی و امثال او در مورد ذهبی اخلالگری و جار و جنجال به راه انداختهاند ـ.
اما هیچگاه ذهبی حال رجال السّندی که حاکم آنها را ذکر نموده بیان نمیدارد، کسانی که احوال و صداقت و تیزهوشی آنها در کتابهای جرح و تعدیل پیش از تصنیف کتاب حاکم (المستدرک) و پیش از بررسیهای امام ذهبی بیان شده است. پس چطور انسان عاقل به خود اجازه خواهد داد که ذهبی را فردی متعصّب بداند و آن را عیبگوی رجال السّندی به شمار آورد که حاکم آنها را ذکر نموده است. سپس به تحریف بیوگرافی آنها در تمام کتابهای جرح و تعدیل همّت گمارد، آیا انسان عاقل این را قبول دارد؟! اما چیزی که مختص به این گفتار ماست، اینست که ذهبی به پیروی از حاکم آن را بیان داشته و میگوید: «میگویم که این حدیثی جعلی و ساختگی است» و در اسناد آن حدیث اسحاق بن سعید بن ارکون موجود است که ضعیف است. ابوحاتم میگوید: موثق نیست، و باز دار قطنی میگوید: حدیث بدی است. و شخص اصلی راوی این حدیث خلیدبن دعلج سدویی است که ضعیف بوده و دار قطنی او را جزء متروکین برشمرده است. مجموع آنچه که در قسمت هفتم آمد و همچنین آنچه که به دنبال آن آورده شده است. همان احادیثی هستند که ادعای پیشین خویش را بر آنها مبنی نهاده است و ما نیز همگی آنها را تکذیب نمودیم، و بیان داشتیم که تمام آنها از استدلال و احتجاج به دور هستند، با استفاده از دلایلی کافی که تمام گفتار او را از بیخ برانداخته است. با اینکه از کتاب (الصواعق المحرقه) نقل نموده است.
و حدیثی که بدان اشاره داشته: «بعد از آنها دوام و بقای مردم چه خواهد شد؟ فرمود: بقای الاغی است که پشتش شکسته باشد». نه اسناد و نه مخرج آن بیان نشده است. ابن حجر تنها آن را در (الصواعق) (ص ۱۴۳) به ابن عساکر نسبت داده است. ثبوت و صحت این حدیث بدون معرفت به اسناد و رجال آن کافی نیست، و حتی ما شک داریم که این حدیث از ابن عساکر باشد چون عبارت ابن حجر در صواعق المحرّقه دلالت بر وی ندارد، و حدیثی را با روایتی دیگر ذکر مینماید و آن را به ابن عساکر نسبت میدهد.
سپس میگوید: «وفي رواية ...»و بیان نمیدارد چه کسی این حدیث را اخراج نموده است. و این نصّ کلام اوست: «ابن عساکر این حدیث را اخراج نموده: «اولین مردمانی که نابود میشوند قریشیها هستند، و اولین آنها نیز اهل بیت من هستند، و در روایت هست که: ماندن و بقای مردم پس از آنها چگونه است؟ فرمود: ماندن و بقای الاغی که پشتش شکسته باشد».
پس از استدراک این حرفها باید بگویم: این حدیث را در نزد طبرانی یافتم که در کتاب (الاوائل) (۵٧) از طریق مجالد از شعبی از مسروق و از عائشه اخراج داشته بود. میگوید: پیامبر خدا جفرمودند: «ای عائشه اولین کسانی که از بین میروند قوم شماست. عایشه میگوید: گفتم: یا رسولالله چطور؟ فرمود: مرگ بر آنها حلول مییابد و آنها نیز در آن امر رقابت و چشم و همچشمی میورزند. گفتم: دوام مردم پس از آنها چگونه است؟ فرمود، دوام الاغی که پشتش شکسته باشد». با این وجود که لفظ این حدیث مخصوص اهل بیت نیست، پنهان نمیماند که سند آن نیز به خاطر مجالد ـ ابن سعید همدانی ـ ضعیف است.