پاسخ بر مراجعه (۳۴):
نقل برخی از نصوص مربوط به تشبیه و نقص تمام نصوص او.
در این مراجعه به ذکر تعدادی احادیث پرداخته است که تصور مینماید بیانگر تساوی منزلت علی وهارون در میان امت خود میباشند، و هر آنکه سخن موسوی و سایر بزرگان شیعه را در این زمینه دنبال نماید: به وضوح خواهند دانست که اصول یهودی گری از قبیل وصایت علی در قبال وصایت یوشع بن نون بعد از موسی در آن معلوم و نمایان است؛ که برخی از بزرگان شیعه مانند «الکشی»، نوبختی و دیگران به آن اعتراف نمودهاند – نگا: صفحه (۳۴٩) – و با تکیه به روایتهایی که موسوی ذکر نموده میخواهد به خلافت علی بعد از پیامبر اشاره نماید، و با این وجود منزلتهایی برای هارون مطرح نبوده است و حال نمیتوانند به اثبات آن بپردازند، و تمام احادیثی که نقل نموده موضوع یا ضعیف میباشند که نمیتوان به آنها حجتی ثابت نمود، و آنچه از آن - مانند حدیث بشر و بشیر – بتوان به صحت آن باور نمود بیانگر این امر نیستند؛ زیرا در تشبیه نمودن اسامی فرزندان علی با اساسی فرزندان هارون شباهت کامل و همه جانبه وجود ندارد، زیرا هدف از تشبیه اشاره به یک (یا چند) صفت مشترک میان مُشبه و مُشبهبِه است و تشابه در تمام صفات لازم نیست، زیرا تشابه کامل از تمام لحاظ و با تمام کیفیت ممکن نیست واگر به زنی بیگانه که در تربیت و آموزشی شما دخالت داشته بگوئی او نسبت به من همچون مادرم است، منظور این نیست که او در هر چیز – حتی در تحریم ازدواج با دختر او نیز بر همان - خواهر خودت میباشد، و بلکه هدف از این سخن اینکه او از لحاظ محبت و عطوفت و ارزش همچون مادرَت است، و هر آنکه چنین سخنی را برای معنی شمول تعمیم دهد بیانگر بیخبری و حماقت اوست. کما اینکه موسوی در این زمینه این تشابه را میان علی و هارون تعمیم داده است، و اگر قول به اینکه علی در میان امت همچون هارون در میان بنی اسرائیل صحیح میبود با عدم صحت آن چگونه میتوان به چنین تعمیمی قائل بود؟ و حال موسوی در پی اشاعه این تصور باطل و نادرست است اما برای رد آن نص کافی است که گفت روایت: «انت مني...»آن را به نسبت پیامبر نه تمام امت محدود نموده است، و از طرفی هم منزلت تشبیه او به منزلت هارون به معنای مطلق تشبیه نیست. زیرا همچنان که گفتیم نهایت تشبیه در لغت همان تشبیه جزئی است و بر فرض تشبیه مطلق؛ آن ذکر نمودیم که هارون دارای منزلتهایی بوده که از جمله: او برادر پدری؛ مادری (تنی) موسی بوده و تنها برادر دینی او نبوده است. و همچنین او همراه موسی پیامبر بوده است و او در زمان حیات موسی هنگام رفتن او به میقات پروردگارش به طور موقت خلیفه و جانشین او بوده است، و در این منزلت نبوده که هارون بعد از موسی خلیفۀ موسی گردیده شده باشد، و با این وجود احتجاج شیعه با این حدیث بر خلافت علی باطل میگردد، - و الحمدلله – و شما میبینی که موانع زیاد دیگر وجود دارند که از احتجاج شیعه برای اثبات خلافت علی با این حدیث جلوگیری و ممانعت مینماید، و سخن دیگر اینکه بر فرض اگر ما ادعای تشابه علی و هارون را بپذیریم و تشابه را به صورت مطلق بپذیریم دیدگاه آنان که وصایت علی را همچون وصایت یوشع بن نون میدانند، و بسیاری از ائمه شیعه به آن قائل میباشند، با این تشابه دچار تناقض میگردد، زیرا سزاوارترین مردم از نظر شباهت به یوشع بن نون ابوبکر صدیق؛ یار و رفیق غار پیامبر است زیرا یوشع در سفر طلب موسی برای یافتن خضر او را همراهی نمود همچنان که ابوبکر پیامبر جرا همراهی نمود. و او کسی است که بعد از موسی زمام امور بنی اسرائیل را به عهده گرفت؛ کما اینکه ابوبکر بعد از پیامبر زمام امور مسلمانان را به عهده گرفت.
و این رافضیان هر آنکه فردی نیک و صالح را در میان بنی اسرائیل یافته باشند؛ او را به علی تشبیه مینمایند گرچه به تناقض رسواکنندهای هم دچار شوند، زیرا گاهی میگویند علی مانند مؤمن آل فرعون است. – نگا: صفحۀ ۱٩۳-۱٩٧- و ذکر نمودیم که سزاوارترین فرد در میان امت به مؤمن آل فرعون ابوبکر صدیق است، و در جایی دیگر میگویند: علی مانند یوشع بن نون است، و بار دیگر اینکه: او همچون هارون است، و تمام مردم به عدم امکان این تشبیهات آگاه میباشند، زیرا هر کدام از طرفین تشبیه با دیگری متفاوت است. و تمام سخنان در این مورد موضوع و دروغین میباشند و از اختراعات رافضیان و دمچهای آنان است – شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «و احادیث مؤاخات تماماً موضوع و دروغیناند». و ذهبی در (مختصر المنهاج) (ص ۴۶۰)، آلبانی (الضعیفه) (۱/۳۵۶)، به وضع و کذب آنها اقرار نمودهاند، و ابن کثیر نیز در (البدایه و النهایه) (٧/۳۳۵) دربارۀ احادیث مؤاخات میگوید: اسنادهای این احادیث تماماً ضعیف و هیچ کدام بیانگر دلیل و برهانی نیستند. - و الله اعلم - و کسانی از قبیل ابن جوزی در (الموضوعات) و السیوطی در (اللآلی المصنوعه) ابن عراق کتانی در (تنزیه الشریعه) و که به بیان احادیث موضوع پرداختهاند غالب احادیث مربوط به مواخات را در شمار احادیث موضوع به حساب آوردهاند.
و سپس موسوی تعدادی از اصحاب را ذکر کرده، که به گمان او انتساب سند حدیث مؤاخات به آنان مستلزم صحت آن میباشد، ولیکن منبع قابل اسناد آن را بیان ننموده است، و در صورتی سخنی عاری از حجت باشد نمیتوان به عنوان ضابطه آن هم از جاهلان پذیرفته شود، و با تلاشی زیاد به شرح و بسط آن پرداخته و همواره روایت ابن عمر را ذکر کرده که پیامبر جبه علی فرمود: «ای علی شما در دنیا و آخرت برادر من میباشی». ترمذی (۴/۳۲۸) و حاکم (۳/۱۴) آن را از طریق حکیم بن جُبیر از جُمیع بن عمیر تیمی از ابن عمر روایت نموده است، و جُمیع متهم است و این جنان میگوید: (رافضی) است و به جعل حدیث میپردازد، و ابن نمیر میگوید: او دروغگوترین مردم است. و شرح حال او در خلال راویان صد گانه با شماره (۱٧) گذشت و در همانجا به این حدیث موضوع وی اشاره نمودیم.
اسناد دوم نیز از روایت جمیع است، ولیکن با اضافهی اسناد ناپسند دیگری که عبارت از اسحاق بن بشر کاهلی است، وابن ابی شیبه و موسی بن هارون او را تکذیب نموده و دارقطنی نیز او را به وضع حدیث متهم نموده است، و آنچه که ذکر شد وضعیت طریق حدیث مذکور نزد حاکم و دیگران است، و موسوی از دروغگویی شرم نداشته در حاشیهی (۲/۱۶۵) میگوید: (طریقین صحیحین علی شرط الشیخین) و علاوه بر آن میگوید: (و ذهبی آن را در تلخیص خود روایت نموده و به صحت آن اشاره نموده است، و حال اینکه ذهبی بر این دو حدیث با دو طریق آن میگوید: (جمیع متهم است، و کاهلی هم جای اعتبار نیست). پس ای شیعیان به دروغهای عبدالحسین بنگرید و خود قضاوت نمائید.
و آلبانی در (الضعیفه) (۳۵۱) به موضوع بودن این حدیث حکم نموده و آن را به ابن عدی (۵٩/۱-۶٩/۱) از همان اسناد نسبت داده است، و مفتی هندی نیز آن را در (تذکره الموضوعات) (٩٧) ذکر نموده است.
و سخن وی که بعد از این حدیث مطرح نموده، و در مراجعه (۲۰) هم با آن برخورد نمودید اینکه میگوید: (پیامبر جدست در گردن علی بنمود و فرمود: ... تا آخر سخن، همانا سخن این مرد و تمام تناقضاتی که شیعه به آن گرفتار آمدهاند چیزی جز حماقت و گمراهی نیست. «حسبنا الله ونعم الوكيل»
سپس در پاراگراف اول از این مراجعه به ذکر حدیث نام گذاری حسن و حسین با نام فرزندان هارون از جانب پیامبر اشاره نموده و آن را به امام احمد (۱/٩۸) و حاکم (۳/۱۶۵-۱۶۸) نسبت داده است، و بر فرض صحت این حدیث در صفحات قبل به طور مفصل به عدم اطلاق تشابه میان هارون و علی اشاره نمودیم.
موسوی دربارهی این حدیث تصحیح حاکم بر شرط شیخین را نقل نموده و این سخن ادعای دروغین و آشکار است، زیرا حاکم تنها به تصحیح آن بسنده نمودۀ و گفته است: صحیح الاسناد میباشد، و به شرط شیخین اشارهای ننموده است، ولیکن ذهبی در مورد صحت آن سخن حاکم را نپذیرفته و می گوید این روایت صحیح نیست زیرا از طریق ابو اسحاق سبیعی از هانی، بن هانی از علی روایت شده است، و ابو اسحاق اهل ثقه و او اهل تدلیس است، و به صورت حد مُضعن آن را روایت نموده و خود به طور مستقیم به سماع آن اشاره به تحدیث آن تصریح ننموده است، و علاوه بر آن در آخر عُمر خود دچار سوء حافظه گردیده است. و استاد و شیخ او هانی بن هانی مجهول الحال است و همچنان که ابن حجر در (التقریب) گفته است او ناشناخته و جز ابو اسحاق کسی از او روایت ننموده است. و ابن مدینی نیز به عدم شهرت او حکم نموده است، و جوزجانی – به نقل از (التهذیب) - در شرح حال ابو اسحاق میگوید: و اما ابو اسحاق از گروهی روایت مینماید که شناخته شده نیست (و جز آنچه ابو اسحاق از آنها روایت نموده روایتی از آنان نزد اهل ثقه وجود ندارد، و میگویم: هانی، بن هانی از شمار جماعت مذکور است پس در این صورت این اسناد صحیح نیست.
و این روایت همچنان که ابن کثیر در (البدایه و النهایه) نقل نموده دارای طریق دیگری است که ابن سعد آن را از اعمش از غلام ابن ابی سعد روایت نموده که علی گفت: (به ذکر سخن علی پرداخته است). و در اسناد آن انقطاع میباشد زیرا همچنان که در (التهذیب) و (المراسیل ابن ابی حاتم (ص ۵۵) ذکر شده سالم هرگز با علی ملاقات نداشته و علاوه بر آن اعمش اهل تدلیس است، و آن را از دیگران شنیده است و به استماع مستقیم تصریح ننموده است. پس موسوی در پاراگراف دوم از این مراجعه جریان اخاء موهوم میان بیان پیامبر جو علیسرا ذکر نموده و ما قبلاً به طور مفصل به آن اشاره نمودیم و وعده دادیم که به طور مبسوط به رد این احادیث بپردازیم و به امید خداوند هم اکنون به این امر میپردازیم ولیکن میخواهیم ذکر کنیم که تمام کسانی که احادیث مؤاخات را بیان کردهاند. گفتهاند:
این حدیث موضوع و از سلسله روایات دروغگویان یا متروک الحدیثهاست؛ که آن درباره نزول آیۀ: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] وضع نمودهاند، و در همان جا به طور مفصل بر آن سخن گفتیم (نگا: ص ۲۲۰-۲۲٩-۳۵۴) و این حدیث نیز از جمله احادیث دروغین است که موسوی مراجعات خود را با آن سیاه نموده است.
سپس میگوید: (و روزی پیامبر جبا چهرۀ بشاش و شاد از خانه بیرون رفت و بر اصحاب خود وارد گشت و عبدالرحمن بن عوف دربارهی بشارت چهرهی وی جویا شد، فرمود: بشارتی از پروردگارم درباره برادر و پسر عمویم (علی) و دخترم (فاطمه) نزدم آمده است).
این حدیث دروغ است و موسوی در حاشیه (۳/۱۶۶) آن را به ابوبکر خوارزمی به نقل از صواعق ابن حجر نسبت داده است، و این کوتاهی فاحش است زیرا او از اهل حدیث نبوده و کتاب وی از کتب حدیث نیست پس انتساب به آن روا نیست و اما جاهلان این نوع نسبت را جایز میدانند.
و خطیب آن را در (تاریخ بغداد) (۴/۲۱۰) از بلال ابن حمامه روایت نموده که گفت: روزی پیامبر جبا حالت خندان بر ما وارد شد عبدالرحمن بر خاست و گفت: ای رسول خدا چه چیزی باعث سرورت گشته است و فرمود: (بشارتی از جانب پروردگارم نزدم آمده و چون خداوند خواست علی با فاطمه ازدواج نماید فرشتهای را دستور داد تا شجرهی طوبی را تکان دهد، و او نیز آن را به تکان در آورد و ثمرهای از آن افتادند و خداوند فرشتگانی بفرستاد آن را چیدند، و چون قیامت فرا میرسد خداوند در میان مردم فرشتگانی میفرستد تا هر آنکه دوستدار ما اهل بیت باشد سند برائت از آتش جهنم از جانب من و پسر عمویم و دخترم به وی بدهد) و این حدیث دروغ محض است و دروغ بودن از متن آن پیدا است، و خطیب بعد از روایت این حدیث گفته است و تمام اسناد آن از میان بلال و عمر بن محمد همگی ناشناخته میباشند، میگویم: و رجال مجهول آن هفت نفر میباشند.
ابو علی احمد بن صدقه البیع از عبدالله بن داود بن قبیه انصاری از موسی بن علی از قنبر بن احمد غلام علی بن ابو طالب از پدرش از جدش کعب بن نوفل روایت نموده است. و ذهبی در (المیزان) برخی از آنها را ذکر نموده و به ناشناخته بودن آنها حکم داده است، و در شرح حال موسی بن علی به این روایت اشاره نموده است و گفته است: اسناد آن مبهم و تاریک است، و قبل از این سخن گفته است و این خبر دروغ است و ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۴۰۰) و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۶٧) به کذب و موضوع بودن این روایت حکم دادهاند.
و موسوی میگوید: (و چون سرور زنان (فاطمه) با سرور عترت ازدواج نموده پیامبر فرمود: ای ام ایمن برادرم را برایم فرا خوانید، ام ایمن گفت او برادرت است و دخترت را برای وی نکاح مینمایی فرمود: آری (ای ام ایمن، و علی را صدا زد و او بیامد ...)
میگویم: این حدیث منکر و مردود است و تنها کسانی آن را تصدیق مینمایند که از اخبار و سیره اطلاعی نداشته باشند، و حاکم آن را از طریق ابو یزید عدنی از اسماء بنت عمیس روایت نموده و میگوید: من در عروسی فاطمه بنت محمد جبودم ... و حاکم آن را تصحیح ننموده و چیزی بر آن نگفته، ولیکن ذهبی آن را مردود دانسته و میگوید: (ولیکن حدیث غلط و اشتباه است. و اسماء در شب عروسی فاطمه در حبشه بوده است). و از این جهت دروغ موسوی معلوم میگردد که در حاشیۀ (۴/۱۶۶) گفته است و ذهبی آن را با اقرار به صحت آن روایت نموده است.
و آنچه ذهبی در رد این حدیث گفته واقعیت دارد، زیرا ای، بنت عمیس همسر جعفر ابوطالبب، بوده است و همراه شوهرش به حبشه هجرت نموده بود و همانجا بماند تا اینکه جعفر و همراهان وی در سال هفتم هجری بعد از فتح خیبر از حبشه به طرف پیامبر در مدینه بر گشتند، و این مسأله در سیره ثبت گردیده است، و هر آنکه با سیره آگاهی داشته باشد از این اصل آگاه است و جز بیخردان کسی از پذیرش آن خوددای نمینماید، و همچنین ادعای شهرت ثبوت ازدواج علی با فاطمه در سال دوم بعد از هجرت بعد از غزوه بدر نیز همچون مطلب سابق است؛ زیرا به این معنی است که اسماء بنت عمیس هنگام ازدواج همراه شوهرش جعفر در حبشه بوده است. و نمیتوان گفت که این روایت از جمله روایات مرسل صحابی است؛ پس قابل قبول است. زیرا در خبر چیزی است که حتماً بر سر دود بودن آن دلالت مینماید، و آن هم حضور اسماء در عروسی علی و فاطمه است که میگوید: من در عروسی فاطمه بودم، و این علت قادحه موجب ضعف و ردّ در متن روایت مذکور میگردد. و از طرفی هم ابو یزید که از اسماء روایت مینماید از کسانی نیست که به طور فردی در حدیث قابل احتجاج باشد، و سخن موسوی در حاشیهی (۴/۱۶۶): (و تمام کسانی که به ذکر عروسی فاطمه پرداختهاند، همگی را ذکر مینمایم) ازسخن سابق وی بیاساستر است، و ما از او میخواهیم که تنها یک اسناد صحیح بر آنچه که نقل نموده بیان نماید و از ذکر اتفاق بر آن هم چشم پوشی مینمایم.
سپس میگوید: (و چه بسا پیامبر به علی اشاره نموده و فرموده است: این برادرم و پسر عمویم و دامادم و پدر فرزندم) و آن را در حاشیه (۵/۱۶۶) به شیرازی در الالقاب و ابن نجار از ابن عمرببا نقل از (الکنز) نسبت داده است.
و در (الکنز) (۳۲٩۴٧) آن را ذکر نموده و حال چیزی بر آن نیفزوده است. و بلکه در جایی دیگر (۱۲٩۱۴) آن را ذکر نموده و به ضعف موجود در آن اشاره مینمود و میگوید: (در استاد آن اسماعیل بن یحیی) میباشد، میگویم در میان راویان چهار راوی به نام اسماعیل بن یحیی وجود دارند:
۱- اسماعیل بن یحیی تمیمی ۲- اسماعیل بن یحیی شیبانی ۳- اسماعیل بن یحیی ابن سلمه بن کهیل ۴- اسماعیل بن یحیی معاقری و دو نفر اول کذاب میباشند و سومین نیز متروک الحدیث است، و چهارم ناشناخته است و غیر معروف است، با این وضعیت کذب و مردود بودن این حدیث معلوم گردید، ولیکن به نظر من به دو علت اسناد این حدیث همان فرد اولی است اول اینکه: سه نفر دیگر از رجال سنن (ابن ماجه ترمذی، ابو داود) میباشند و اگر کسی از آنها همان فرد مذکور در اسناد میبود صاحب الکنز. با وضوح به تبیین حال وی میپرداخت. دوم اینکه اسماعیل بن یحیی تمیمی و شرح حال وی در (تاریخ بغداد) (۶/۲۴٧-۲۴٩) ذکر شده است که حاکی از گرایش وی به تشیع است، و پس نزدیکترین فرد از میان چهار نفر مذکور برای افترای این دروغ میتواند وی باشد و تیمی مذکور دارقطنی، حاکم و ابو علی نیسابوری او را تکذیب نمودهاند. و صالح بن محمد جذره میگوید: او به وضع حدیث میپردازد، و ازدی میگوید: او رکنی از ارکان دروغ است و روانیست از او روایت گردد، و ذهبی میگوید بر ترک روایت از او اتفاق شده است.
و سپس موسوی میگوید: (و یک بار پیامبر با علی صحبت کرد به وی فرمود: شما برادر و دوست من میباشی) و آن را در حاشیه (۶/۱۶۶) به ابن عبدالبرّ در (الاستیعاب) از ابن عباس نسبت داده است. میگویم: ابن عبدالبرّ (۳/۳۴-۳۵) آن را روایت نموده است، و هردو طریق روایت نزد امام احمد در (مسند) (۱/۲۳۰) از طریق حجاج از حکم از مقسم از ابن عباس روایت گردیده است.
و سبب ورود این روایت نزد امام احمد در جریان اختلاف علی با جعفر و زید در مورد دختر حمزه بیان گردیده است، و در صفحهی (۳۸۳) نیز ذکر شده و بیان کردیم که روایت صحیح در این زمینه همان گفتار پیامبر جبه علی است که فرمود: «انت مني وانا منك»و سایر احادیث در این باره ضعیف و مردود میباشند و روا نیست قابل احتجاج قرار گیرند، و از جمله روایات غیر صحیح و بیاعتبار همان روایت ابن عباس است؛ که در مسند آن دو علت [ضعف] وجود دارد:
۱- حجاج مذکور [در اسناد] همان ابن أرطاه میباشد و او گرچه خود صادق است اما بسیار اشتباه و تدلیس مینماید، و همانطور که در (التقریب) ذکر شده در روایت عنعنه به وی احتجاج نمیشود. و او در این روایت خود به سماع [از دیگران] تصریح نموده است. و ابن خزیمه میگوید: (من جز در آنچه که او خود [مستقیماً] بگوید: شنیدم و یا به ما خبر داده به وی استدلال نمینمایم – نگا: شرح حال وی در (التهذیب) و (المیزان) - پس علت (ضعف) اول در روایت مورد بحث تدلیس حجاج و اشتباه اوست.
۲- میان حکم – ابن عتیبه – و مقسم غلام ابن عباس انقطاع وجود دارد، و ابن حجر در شرح حال حکم و مقسم از (تهذیب التهذیب) از امام احمد و بحین قطان ذکر نموده که حکم از مقسم جز چهار حدیث یا حداکثر پنج حدیث نشنیده است – نگا: تهذیب التهذیب (۲/۴۳۴) - و حدیث مورد بحث در میانشان وجود ندارد، و این همان چیزی است که ما به آن انقطاع میگوئیم و حافظ (التقریب) در مورد حکم بن عتیبه میگوید: (او اهل ثقه است اما گاهی در استاد او تدلیس است) و هدف او در انتساب تدلیس به حَکَم؛ همان حدیث مذکور است. و نباید این علت و ساده را یا غیر قادحه پنداشت، و حکم همانطور که ذکر شد اهل ثقه است، و عدم ذکر اسناد میان او و مقسم به علت نسیان او نبوده بلکه به علت وجود خللی در آن واسطه بود مثلاً ممکن است راوی متهم به دروغ باشد، و یا متروک و ضعیف الحدیث بوده است. لذا حَکَم تدلیس نموده؛ و اسناد آن را [با حذف راوی واسطه] و به مقسم وصل نموده است. و عمل حکَم در این روایت همچون تدلیس بسیاری از حفاظ همچون اعمش، حسن بصری، ابو اسحاق سبیعی و دیگران است، و دلیل تدلیس افراد مذکور به علت تأویل جوانب این امر و یا اعتماد به فرد واسطه نزد آنان بوده و در غیر این صورت اینگونه تدلیس حرام و عدالت آنان را مکدر مینماید.
و حدیث مذکور به علت وجود این دو علت در استاد آن از درجه صحت ساقط میگردد، و نمیتوان به آن احتجاج نمود و موسوی نیز یارای احتجاج به آن را ندارد و علاوه بر همهی اینها با روایت صحیح دربارهی این قصه یعنی جریان مخالفت علی و زید و جعفر درباره دختر صمد در مخالفت باشد.
سپس موسوی میگوید: (و بار دیگر پیامبر جبا علیسصحبت نمود)، و به او فرمود (شما برادر و دوست من و رفیق من در بهشت میباشید). و در حاشیه (٧/۱۶۶) آن را به خطیب به نقل از (کنز العمال) نسبت داده است.
میگویم: و خطیب بغدادی آن را در (تاریخ بغداد) (۱۲/۲۶۸) از طریق عثمان عبدالرحمن از محمد بن علی بن حسین از پدرش از علی روایت نموده است. و این روایت موضوع است، عثمان بن عبدالرحمن مذکور همان قرشی زهری وقاص است، و ابن معین او را دروغگو به شمار آورده است، و کمترین سخن در مورد او اینکه متروک الحدیث است. و آلبانی این حدیث را در (الضعیفه) (۳۵۲) در شمار احادیث موضوع ذکر نموده است.
و موسوی میگوید: (و روزی پیامبر علی را در جریان امری که میان و برادرش و زید بن حارثه و خضر (برادرش) پیش آمده مورد خطاب قرار داد و به وی فرمود: و اما شما ای برادر من و پدر فرزندم و از من و به سوی من برگردانده میشوی) و در حاشیه (۸/۱۶۶) آن را به حاکم در (مستدرک) (۳/۲۱٧) نسبت داده است و حاکم و ذهبی آن را بر شرط مسلم تصحیح نمودهاند، و این اشتباهی از طرف حاکم و ذهبی است زیرا حدیث مذکور بر شرط مسلم نیست و صحیح نبوده و بلکه ضعیف و منکر است. و از طریق علی بن سعید بن بشیر رازی از اسماعیل بن عبید بن ابی کریمه حرانی از محمد بن سلمه از محمد بن اسحاق از یزید بن عبدالله بن قسیط از محمد بن اسامه بن زید از پدرش اسامه بن زید روایت شده است و این اسناد ضعیف بوده و صحیح نیست در اسناد آن سه [علت] وجود دارد.
۱- علی بن سعید بن بشیر رازی در وی ضعف است، دارقطنی [دربارهی او] میگوید: در احادیث منفرد قابل استدلال نیست. و در روایتی میگوید (او احادیثی روایت نموده که مورد متابعت [روایی] قرار نگرفتهاند: نگا: شرح حال او در (تذکره الحفاظ) و (المیزان).
۲- اسماعیل بن عبید بن ابی کریمه، گرچه مورد اعتماد است، وی احادیثی روایت نموده که غریب میباشند، و حافظ در (التقریب) میگوید: او اهل ثقه است اما حدیث غریب روایت مینماید. و قاضی ابوبکر جعانی – میگوید: او احادیث عجیبی را از محمد بن سلمه بیان مینماید، و محمد بن سلمه در این حدیث شیخ و استاد اوست و به ویژه این روایت از جمله غرائب اوست و او را در این روایت تابعی نیست.
۳- محمد بن اسحاق – صاحب السیره – مدلس و به صورت مضعن روایت نموده، و جز در آنچه که به تحدیث و یا سماع مستقیم تصریح ننموده باشد قابل استناد نیست، و در این روایت چنین تصریحی از او وجود ندارد.
و علاوه بر ضعف استاد مذکور این حدیث منکر است، و با روایت صحیح ثابت شده و در مورد علی و زید و جعفر در تعارض است - نگا: صفحه ۳۸۳- و به ویژه شما میبینی که روایت حدیث اسامه جز از طریق کسانی که در اسناد انفرادی قابل احتجاج نیستند روایت نشده است و اگر صحیح میبود حافطین آگاه به علوم حدیث آن را پذیرفته و به دنبال آنها روایت مینمودند.
شگفت اینکه ذهبی در ادعای بر شرط مسلم را هماهنگ با حاکم پذیرفته، و حال خود ذهبی در شرح حال محمد بن اسحاق در (المیزان) تبیین نمود، که او از رجال مُسلم نیست و همچنین محمد بن اسامه بن زید با وجود اهل ثقه بودنش نزد مسلم دارای روایتی نیست. پس با این توضیح عدم صحت این اسناد بر شرط مسلم معلوم میگردد بلکه عدم صحت آن و ضعف و نکارت آن معلوم گشته و صحیح نیست به آن استناد نموده - و لله الحمد- .
سپس موسوی میگوید: (و روزی [پیامبر] به علی فرمود: شما برادر و وزیر من میباشی و دَین مرا ادا و وعدهی مرا عملی و ذمهی مرا تبرئه مینمائی). و در حاشیه (٩/۱۶۶) آن را به طبرانی در (الکبیر) از ابن عمر به نقل از (کنز العمال) نسبت داده است.
میگویم: (طبرانی آن را در (الکبیر) (۱۳۵۴٩) از طریق محمد بن یزید – ابو هاشم دفاعی – از عبدالله بن محمد طهوری از لیث از مجاهد از ابن عمر روایت و نقل نموده است. و این حدیث باطل است، و اسناد آن به شدت ضعیف است [زیرا] در آن سه علت [ضعف] وجود دارد.
اول: محمد بن یزید – ابو هاشم دفاعی – دارای ضعف (حدیث) است و حافظ در (التقریب) میگوید: او در اسناد قوی نیست. و بخاری میگوید اهل حدیث بر ضعف وی اتفاق دارند.
دوم: عبدالله بن محمد طهوی، شرح حالی از او یافت نمیشود، و هیثمی در (مجمع الزوائد) (٩/۱۲۱) به علت وجود او در اسناد حدیث را محلل دانسته است.
سوم: لیث – ابن ابی سلیم – به علت سوء حفظ و اختلاط ضعیف است، و حافظ در (التقریب) میگوید: (او صادق است و در پایان عمر دچار اختلاط گردیده، و حدیثش متمایز و معلوم نمیگردید لذا متروک الحدیث گردید). و لیث تعدادی روایت ضعیف و باطل را از طریق همین اسناد روایت نموده است. – نگا: سلسله الاحادیث الضعیفه آلبانی (۴٧، ۱۴۰) - پس با این توضیحات سقوط و ضعف حدیث مورد استدلال موسوی معلوم و نمایان میگردد.
و سپس موسوی میگوید: (و چون (رسول اکرم) هنگام وفاتش فرا رسید، فرمود: برادرم را برایم فرا خوانید، پس علی را فرا خوانید، و فرمود: (ای علی) از من نزدیک شو نزدیک وی آمد، و به او تکیه نمود و همواره با وی صحبت میکرد تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم نمود، و قسمتی از آب دهانش بر روی علی افتاد، و در حاشیه (۱۰/۱۶٧) آن را به ابن سعد در (الطبقات) نسبت داده و اشاره نموده که صاحب (الکنز) نیز به ذکر آن پرداخته است.
و میگویم: (آری) در (کنز العمال) (۱۸٧٩۰) آن را ذکر نموده، و به ابن سعد نسبت داده و گفته است: (سند آن ضعیف است) و عبدالحسین عمداً این سخن را پنهان نموده، و حدیث نزد ابن سعد (۲/ ق۲ / ۵۱) از طریق محمد بن عمر واقدی از عبدالله بن محمد ابن عمر بن علی بن ابی از پدرش از جدش روایت شده است که رسول اکرم جفرمود: و این حدیث موضوع و اسناد آن واهی است و واقدی استاد ابن سعد است او صاحب المغازی مشهور است، و متروک الحدیث است و بسیاری او را تکذیب کردهاند و علاوه بر انقطاع در سند آن محمد بن محمد بن علی هرگز جدش علی را ندیده است ... و اگر منظور از جدّ وی جدّ عبدالله یعنی عمر بن علی بن ابو طالب باشد در این صورت مرسل است. زیرا او تابعی است و پیامبر را ندیده است. و به هر حال این علت به تنهایی برای تبین کذب حدیث کافی است و در مراجعه (٧۶) بیان خواهد شد که رسول خدا جدر حالی وفات نمود؛ که در حجره عائشه صدیقه بوده است، و جز این سخن تمام موارد و دعاهای مذکور در این زمینه دروغ و بهتان است و ساختهای رافضیان است. و سپس موسوی میگوید: (رسول خدا جفرمود: بر باب بهشت نوشته شده است. لا إله إلا الله محمد رسول علی برادر رسول خداست).
میگویم سوگند به خدا پیامبر جهرگز چنین سخنی نگفته است. این ادعاها دروغی درست شده از جانب رافضیان گمراه امثال موسوی است.
و موسوی این دروغ را در حاشیه (۱۱/۱۶٧) به طبرانی در (الاوسط)، و خطیب در المتفق، (المتفرق) به نقل از (الکنز) نسبت داده است. و موسوی کینهتوز قسمتی از آن را که بیانگر ضعف روایت است حذف نموده است، و متقی هندی نیز آن را در (الکنز) (۳۳،۳۴) به ابن جوزی در (الواهیات) و نیز در المنتخب) (۵/۳۵) نسبت داده است، و این استناد خود بیانگر ضعف این حدیث است زیرا آن را در (الصحاح) روایت ننمودهاند. و بلکه آن را در (الواهیات) روایت نمودهاند. لذا موسوی به حذف آن اقدام نموده است و با این ویژگی امام بودن خود را برای رافضیان اثبات مینماید.
و طبرانی نیز این حدیث را در (الاوسط) – مجمع الزوائد (٩/۱۱۱) – از طریق زکریا بن یحیی سائی و از یحیی بن ساع از شعث بن عُمری حسن بن صالح از محمد از عطیه عوفی از جابر روایت نموده است سپس ابو نعیم نیز آن را از طبرانی با حسین طریق نقل نموده و حافظ ذهبی آن را با اسناد مذکور در (المیزان) (۱/۲۶٩) (۲/٧۶) نقل نموده و اسناد این روایت بسیار واهی است، و در آن چهار علت [ضعف] میتوان یافت.
۱- زکریا بن یحیی کسانی مذکور [در اسناد] ابن معین دربارهی وی میگوید: (او مرد بدی است و احادیث نامتناسبی روایت مینماید، و مرّه دربارهی او میگوید سزاوار است او را در چاهی اندازند، و نسائی و دارقطنی گویند: او متروک الحدیث است، و ذهبی در (المغنی) میگوید: او رافضی تباهکاری است.
۲- یحیی بن ساع – شیخ زکریا – او اسدی کوفی است و دارقطنی او را در ردیف ضعفاء و متروک الحدیثها به شمار آورده است.
۳- اشعث بن عمره و حسن بن صالح ضعیف [الحدیث] است، ذهبی میگوید او شیعی بیاهمیتی است، و چندان مورد توجه نیست، و عقیلی میگوید: او از کسانی نیست که حدیث وی ضبط و ثبت گردد، و هیثمی او را در (المجمع) (٩/۱۱۱) ضعیف به شمار آورده و به علت وجود وی در اسناد حدیث را معلل دانسته است.
۴- عطیه عوفی همچنان که ابوزرعه، ابو حاتم، نسائی، ذهبی و غیره گفتهاند ضعیف الاسناد است – نگا: شرح حال او در ضمن راویان صد گانه (با شماره ۵۸) – میگویم: عطیه واهی است، و حافظ در (التقریب) میگوید: (او صادق است و فراوان اشتباه مینماید و شیعی اهل تدلیس است). و او علاوه بر خطای فراوان که منجر به ضعف وی گشته اهل تدلیس است، و در این حدیث به صورت معنعن روایت نموده، و خود به طور مستقیم به سماع آن تصریح ننموده است. و علاوه بر علل چهارگانه علت دیگری نیز در آن وجود دارد، و آن عبارت است از سخنی که پیرامون محمد بن عثمان بن ابو شیبه استاد طبرانی در این استاد گفته شده که نمیتوان به صحت آن اعتماد نمود.
و موسوی در حاشیه به تخریج ابن عساکر برای این حدیث اشاره نموده و حال ما در صفحه (۳۸۲) ذکر نمودیم که صاحب (الکنز) برای بیان ضعف آن به انتساب آن به ابن عساکر اکتفا نموده است. و با این وجود صاحب (الکنز) (۳۶۴۳۵) اسناد آن را از طریق سلیمان بن ربیع از کادح بن رحمه الزاهد از معز بن کدام از عطیه از جابر نقل نموده است.
و ذهبی نیز این اسناد را در (المیزان) (۳/۳٩٩) نقل نموده است و بر آن تعلیق نموده که این روایت موضوع است. و این اسناد از اسناد قبلی واهیتر است. وجود رجال نیز در اسناد آن بر کذب و وضع آن تأکید مینماید.
- سلیمان بن ربیع: بسیار ضعیف (الحدیث) است، و دارقطنی او را در اسناد روایت ترک نموده و به اثبات منکراتی برای او پرداخته است – نگا: شرح حال وی در تاریخ بغداد (٩/۵۴-۵۵) و ذهبی میگوید: او یکی از متروکین است – نگا: المیزان شرح حال شیخ او کادح بن رحمه- .
- کادح بن رحمه: کذاب است، و ابن عدی میگوید: (بیشتر آنچه روایت مینماید غیر مضبوط و اسنادهای وی مورد تبعیت قرار نمیگیرد) و ابن جوزی نیز در (الموضوعات) (۲/۲۸٧) او را دروغگو به شمار آورده است.
و در این صورت پذیرش تصحیح این حدیث با دو طریق آن بیانگر حماقت و سفاهت و جهل است؛ زیرا در هردو طریق آن همچنان که توضیح دادیم افراد متهمی وجود دارد، و جز از دو طریق مورد اشاره از طریق دیگری از مسعر بن کدام روایت نشده است. ابو نعیم در (الحلیه) (٧/۲۵۶) دربارهی این حدیث میگوید: (تنها اشعث و کادح بن رحمه از معز آن را روایت نمودهاند).
و بسیاری از ائمه اعلام از جمله ذهبی در (المیزان) (۳/۳٩٩)، ابن جوزی در (العلل المتاهیه) (۱/۲۳۵) و ابن قیسرانی در (تذکره الموضوعات) (۱/۴۵) بر وضع و کذب آن حکم نمودهاند.
سپس موسوی میگوید: (خداوند در شب هجرت [لیله المبیت] به جبرئیل میکائیل وحی نمود:
که من میان شما اخوت ایجاد نمودم و عُمر یکی از شما را از عمر دیگری طولانیتر قرار دادهام سپس هر کدام حیات دوستش را بر خود ترجیح میدهد هردو حیات را انتخاب نمودند، خداوند به آنها وحی نمود چرا همچون علی بن ابی طالب نبودید میان او و محمد جاخاء و اخوت برقرار نمودم و او بر بستر وی بخوابید تا خود را فدای او نماید، و حیات او را بر خود ترجیح دهد پس به زمین نازل شوید، و او را از دشمنانش حفظ نمائید، و نازل شدند و جبرئیل بالای سرش رفته و میکائیل نیز در کنار پاهای او قرار گرفت، و جبرئیل فریاد بر میآورد: به به ای علی ابن ابی طالب خداوند با شما بر ملائکه مباهات مینماید؟ و خداوند در این باره آیهی: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ﴾[البقرة: ۲۰٧] نازل نموده، و در حاشیهی (۱۲/۱۶٧) آن را به اصحاب سنن سنت در مسندهایشان نسبت داده است. و با وجود اینکه در لفظ آن اشتباه آشکاری است؛ که بیانگر جهل و نادانی است و این دروغ آشکاری است، که موسوی از آن شرح نمینماید. و این نوع ادعاهای دروغین بر صحت سخن کسانی تأکید مینماید؛ که رافضیان دروغگوترین مردماند. – نگا: صفحه (۲۵۰-۲۵۱) - و این موسوی امام رافضیان دروغ را برای خود روا نموده و آن را به عنوان کیش خود اتخاذ مینماید. و اینگونه دروغ از عبدالحسین در کتاب ما فراوان ذکر شده است. و ما تمام شیعه را دعوت مینمائیم که به نام یکی از کتابهای صاحبان سنن را ذکر نمایند، که در آن به ذکر این حدیث دروغین پرداخته باشد. و این موسوی در حاشیه خود همچون الاغ در گل مانده راهی نمییابد تا آن را به یکی از سنن اهل سنت نسبت دهد؛ ناچاراً آن را به تفسیر رازی اسناد داده است. و طریق و یا منبعی برای آن ذکر ننموده جز اینکه (۵/۲۰۴) میگوید: (و روایت شده که چون خواست بخوابد) و رازی این سخن را به عنوان سبب نزول سوم آیهی: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ﴾به شمار آورده است. و قبل از این؛ دو روایت دیگر را ذکر کرده است: که از این روایت صحیحترند و موسوی به آنها اشارهای نداشته است، زیرا با آرزوی وی هماهنگ نبوده است. و تمام اهل علم میدانند که رازی از اهل حدیث نیست و او شناختی از علم حدیث ندارد، بلکه او در شمار متکلمین است که روش او با اهل حدیث بسیار متفاوت است. و به این علت به توضیح سخن رازی پرداختیم تا منابع شیعی به دست آورده و چون در میان اهل سنت سندی برای آن نیافته آن را به رازی نسبت داده است و در نزد وی تنها به همان مقدار مختصر اشاره شده بود. و در صفحه (۲۱۲-۲۱۴) عدم صحت قول به اینکه سبب نزول این آیه خوابیدن علی در بستر پیامبر در شب هجرت است. زیرا در سند و متن آن نکارت است.
و موسوی میگوید: (و علی میگفت من بنده خدا و برادر رسول او و من صدیق اکبر و جز دروغگو کسی آن را برای دیگران بعد از من نسبت نمیدهد) و تخریج آن را در حاشیهی (۱۳/۱۶۸) از منتخب کنز العمال) نقل نموده است. و نسائی آن را در (خصائص علی) – تنزیه (الشریعه) (۱/۳٧۶) – و حاکم در (المستدرک) (۳/۱۱۲) و ابن ابی عاصم در (السنه) (۱۳۲۴) و ابن ابی شیبه و ابو نعیم در (المعرفه) و عقیلی در (الضعفاء) از عباد بن عبدالله اسدی از علی روایت نمودهاند، و این روایت کذب واهی و افترائی است، که علیساز آن مبرّاست. و حاکم با اشتباه آن را بر شرط شیخین تصحیح نموده و ذهبی آن را رد نموده و میگوید: (بلکه بر شرط هیچ کدام از آنها نبوده و صحیح نیست، بلکه حدیث باطلی است پس در آن تدبر کن و مدینی میگوید: عباد ضعیف الحدیث است) و اما موسوی کینه توز این سخن را پنهان نموده، و در صفحه (۱٩۸-۱٩٩) به طور اختصار به ضعف این اثر و بطلان آن پرداختیم. و علت ضعف آن عباد بن عبدالله اسدی است و همچنان که ذهبی گفته است: ابن مدینی او را ضعیف (الحدیث) میداند و بخاری میگوید: و جای سخن و ایراد است، و در ص ۳۶۴-۳۶۵ ذکر شد که بخاری این نوع اصطلاح و سخن (فیه نظر) را برای کسانی به کار میبرد که مورد اتهام باشند، و این عبارت (فیه نظر) پائینترین عبارت جرح نزد وی میباشند و ذهبی نیز در شرح حال عباد این اثر را ذکر نموده و میگوید: (این دروغی است که بر علی جعل شده است).
و موسوی میگوید: و علی گفت: سوگند به خدا من برادر او و ولی او پسر عمو و وارث علم اویم پس چه کسی نسبت به من از او سزاوارتر است. و آن را در حاشیه (۱۴/۱۶٧) به حاکم در (مستدرک) (۳/۱۲۶) نسبت داده است، و گفته که ذهبی نیز صحت آن را پذیرفته است و این ادعا دروغ است زیرا حاکم آن را تصحیح ننموده چه برسد به اینکه ذهبی آن را بپذیرد. بلکه دربارهی آن سکوت نموده و چیزی بر آن نگفتهاند و ذهبی در (المیزان) (۳/۲۵۵) آن را انکار نموده و گفته است این حدیث منکر است. و هر آنکه بگوید که ذهبی آن را تصحیح و یا به صحت آن اقرار نموده بر او دروغ جعل نموده است.
و حاکم آن را از طریق عمرو بن طلحهی قناده از اسباط بن نص از سماک بن حرب از عکروه ابن عباس روایت نموده است و این اسناد نیز ضعیف است و در آن سه علت وجود دارد:
اول: عمرو بن طلحه مذکور (همان عمرو بن حماد بن طلحه قناد است و او اگر چه خود راستگوست اما او متهم به رافضیگری است. و در اینگونه مسائل مربوط به فضایل علی قابل استناد نیست – نگا: - صفحه ۲۴۸-۲۵۰.
دوم: اسباط بن نص از لحاظ حفظ دارای ایراد و او [ضعیف الحدیث] است، و ابن حجر میگوید: (او راستگو است و بسیار اشتباه نموده و حدیث غریب نقل مینماید) و ابو حاتم و نسائی او را به سبب اشتباه و غریب الحدیث بودن وی ضعیف به شمار آوردهاند و ساجی در (الضعفاء) میگوید: (احادیث غیر متابعی از سحاک بن حرب روایت شده است – نگا: شرح حال او در (التهذیب – میگویم این حدیث نیز از گونه احادیث غیر متابع اوست. و ابوزرعه اخراج این حدیث اسباط را در صحیح مسلم انکار نموده است.
سوم: سماک بن حرب گرچه صادق است؛ اما روایت او به خصوص از عکرمه ضعیف است و حافظ در (التقریب) میگوید: (او صادق است و روایت او از عکرمه دارای ایراد است. و آخر آن را تغییر داده و گاهی حدیث را تلفیق مینماید و اینگونه جرح را نباید نادیده گرفت یعنی چگونه میتوان برای این اسناد صحتی یافت؟
و موسوی میگوید: (و علی در روز شوری به عثمان و عبدالرحمن و سعد و زبیر گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم آیا کسی در میان شما یافت میشود که رسول خدا میان او و میان خود مؤاخات نموده باشد؟ آیا جز من میان مسلمانان مؤاخات نمود؟ گفتند: خیر؟ و در حاشیه (۱۵/۱۶۸) آن را به ابن عبدالبرّ در (الاستیعاب) نسبت داده است.
میگویم: ابن عبدالبر (۳/۳۵) آن را از طریق زیاد بن منذر از سعید بن محمد ازدی از ابو طفیل روایت نموده است. و زیاد بن المنذر ابو جارود همدانی کوفی است، ابن معین میگوید: او بسیار دروغگو است. و مرّه گفته است: او کذاب و دشمن خداست و هیچی نمیارزد، و ابو داود نیز او را تکذیب نموده است، و امام احمد و نسائی و دیگران هم او را متروک [الحدیث] به شمار آوردهاند. و ابن حبان میگوید: (او رافضی است و دربارهی اصحاب پیامبر جبه وضع حدیث میپردازد و در فضایل اهل بیت روایتهایی
ذکر مینماید که اساساً ریشهای ندارند). و دارقطنی نیز او را متروک به شمار آورده است، و یحیی بن یحیی نیسابوری او را به وضع حدیث متهم نموده است.
میگویم: و [فرقه] جارودیه که فرقهای از شیعه میباشند به او انتساب داده میشوند که نوبختی در (فرق الشیعه) به آن اشاره نموده، و به بیان ضلالتهای آنان از جمله قول به رجعت پرداخته است.
و ابو الجارود زیاد بن منذر نیز از جانب عبدالبرّ در (الاستیعاب) آن را ضعیف به شمار آورده شده است. و حافظ در (التهذیب) در شرح حال زیاد از ابن عبدالبر نقل نموده که عبدالبر میگوید: (همگان اتفاق نمودهاند بر اینکه او ضعیف و منکر الحدیث است و برخی نیز او را به دروغ گویی نسبت دادهاند.
و علاوه بر همهی موارد در اسناد این روایت رجال دیگری وجود دارند که من [در رجال شناسی] برای آنها شرح حالی نیافتهام، و عمرو بن جماد قناد نیز در استاد آن وجود دارد و او متهم به رافضیگری است و حال ما وضعیت او را در حدیث سابق تبیین نمودیم.
جریان سخن علیسبا پنج نفر دیگر اعضای شورا [اولوالامر] دارای اسناد دیگری از ابو طفیل است، و او سهم چندانی در این اسناد ندارد، و در آن مردمانی وجود دارند که به وضع حدیث متهم میباشند، و در صفحهی ۱٧۶-۱٧٧ از آن صحبت نمودیم و با ذکر این اسناد بیاساس و بیپایهگی حدیث مذکور بیشتر و آشکارتر میگردد. - و الحمدلله رب العالمین - .
سپس موسوی میگوید: و چون علی در روز بدر با ولید به مبارزه برخاست، ولید به وی گفت: شما کیستی؟ علی گفت: من بندهی خدا و برادر رسول او میباشم ... و در حاشیهی (۱۶/۱۶۸) آن را به ابن سعد در طبقات اسناد داده است. و نزد ابن سعد (۲ / ق ۱ / ۱۵) از طریق اسماعیل بن ابو خالد از بهی روایت نموده است ... و این اسناد ضعیف و ساقط است و اسناد آن به هیچ کدام از صحابه نمیرسد، بلکه از قول بهی مذکور است، و نام وی عبدالله بن یسار غلام مصعب بن زبیر است، و او تابعی است پس با این توضیح حدیث مذکور مرسل است با توجه به سوء حفظ بهی [مذکور] نمیتوان به آن احتجاج نمود و حافظ در (التقریب) گفته است: صادق است و اشتباه [فراوان] میکند)، و ابو حاتم گفته است: (به بهی استناد نمیگردد و او از نظر اسناد حدیث آشفته است) پس اسناد آن دارای انقطاع و ضعف است و بنابراین این روایت مردود است.
و باز موسوی میگوید: (روزی علی در زمان خلافت عمر از او سؤال کرد، و گفت: آیا اگر قومی از بنی اسرائیل نزد شما بیایند؛ و یکی از آنان به شما بگوید: من پسر عموی موسی میباشم؛ آیا او نزد شما بر یاران دیگرش ترجیح دارد؟ گفت: آری علی گفت: پس من برادر رسول خدا و پسر عموی او میباشم، و عمر ردای خود را باز کرد و آن را پهن نمود، و گفت: سوگند به خدا میبایست تا زمانی که با هم هستیم بر این رداء بنشینی، و همواره بر آن نشسته بود، و عمر در مقابل او بود تا اینکه از هم جدا شدند، و موسوی آن را در حاشیهی (۱٧/۱۶۸) به دارقطنی به نقل از (الصواعق) (ص ۱۰٧) نسبت داده است، و در (الصواعق) چیزی به آن نیفزوده است. و اسناد آن را تبیین ننموده است، و این خود مانع استناد به آن میگردد، و چگونه میتوان ادعای ثبوت و صحت اسناد آن نمود، و از منبع آن آگاه نبود؟ و این خود بر این امر دلالت مینماید که رافضیان در استنادهای خود به صحت اسناد توجه ننموده و هر آنکه با آرزوی آنان همخوانی داشته باشد آن را صحیح پنداشته و به روایت آن میپردازند.
در پاراگراف سوم از این مراجعه دربارهی مسدود نمودن تمام ابواب [مسجد پیامبر] جز باب علی به ذکر احادیث پرداخته است، و به امید خدا به طور مفصل به بیان آن خواهیم پرداخت. و در ابتدا به حدیث ابن عباس آغاز نموده که در مراجعه ۲۶ ذکر گردید – و در صفحه (۳۶۴-۳۶٧) ضعف و سقوط استناد به آن را ذکر کردیم به آن مراجعه شود، و این موسوی بسیار به تکرار مجدد ادلههایش میپردازد زیرا به تطویل سخن علاقهی [وافری] دارد.
سپس موسوی میگوید: (و عمر بن خطابسدر حدیث صحیحی بر شرط شیخین گفت: سه چیز به علی بن ابی طالبسارزانی داده شده است، اگر من یکی از آنها را دارا میبودم نزد من از شترهای سرخ مویی محبوبتر بود، همسرش فاطمه بنت رسول الله، سکونت او در مسجد با رسول خدا، پرچمداری او در روز خیبر).
میگویم: حاکم (۳/۱۲۵) آن را روایت نموده و – موسوی آن را در حاشیه ذکر نموده است و – موسوی با ادعای صحت آن بر شرط شیخین دروغ نموده، زیرا حتی حاکم با اینکه در تصحیح حدیث چندان دقت نمینماید به صحت آن بر شرط شیخین اشاره ننموده است. بلکه گفته است صحیح الاسناد است، و ذهبی آن را رد نموده و میگوید: (مدینی عبدالله ... بن جعفر ضعیف است). میگویم: عبدالله مذکور پدر علی بن مدینی است که در ضبط احادیث امام و پیشواست. ولیکن پدرش ضعیف الحدیث است و حتی پسرش علی نیز او را ضعیف به شمار آورده است. و ابو حاتم گفته است او منکر الحدیث است و احادیث منکر را از ثقات نقل مینماید، نسائی میگوید: او متروک الحدیث است، و ذهبی در (المیزان) میگوید: بر ضعف وی اتفاق شده است.
و ابو یعلی – (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۱) این حدیث را – و موسوی نیز آن را در حاشیهاش نقل نموده است – از طریق عبدالله بن جعفر روایت نموده است – نگا: اسناد آن در (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۱) و هیثمی آن را در (مجمع الزوائد) (٩/۱۲۱) به ابو یعلی نسبت داده است و به علت عبدالله بن جعفر در اسناد آن را معلل میداند، و میگوید: او متروک (الحدیث) است و با این توضیح این اسناد از درجهی اعتبار سقوط مینماید، و موسوی در حاشیه (۱٩/۱۶۸) به آنچه امام احمد در مسندش (۲/۲۶) از حدیث ابن عمر روایت نموده اشاره کرده است، ولیکن لفظ آن را به طور کامل نقل ننموده است. و چون به مطلبی رسیده که با هوای وی هماهنگ نبوده قلمش ایستاده و به اشاره به آن اکتفا نموده است.
و ابن عمر میگوید: ما در زمان حیات پیامبر جمیگفتیم رسول خدا بهترین مردم است؛ سپس ابوبکر و سپس عمر است، و حال سه خصلت و ویژگی به ابن ابی طالب ارزانی شده است و این همان حدیثی است که موسوی و یاران او با آن خوشنود نیستند، و همانند خاری در چشمان آنان است، و اگر آنان احتجاج به این حدیث مینمایند و آن را پذیرفتهاند پس آن را به طور کامل بگویند و مانند موسوی از آن اعراض ننمایند، ولیکن میتوانیم تصور نمائیم که این مرد هنگام برخورد با روایت و یا مطلبی که بیانگر فضائل شیخین (ابوبکر و عمر) باشد چگونه منزجر میگردد، و این عمل او بیانگر این واکنش است، و خداوند بلند مرتبه چه زیبا دربارهی یاران محمد از جمله ابوبکر و عمر میفرماید: [لیغیط بهم الکفار] و سپس موسوی میگوید: و سعد بن مالک برخی از ویژگیهای علی را در حدیث صحیحی ذکر نموده و گفت پیامبر خدا جعباس و دیگران را از مسجد بیرون نمود، و عباس به وی گفت: مرا بیرون نموده و علی را سکونت میدهی؟ فرمود: من شما را بیرون ننموده و علی را سکونت ندادهام ولیکن خداوند شما را بیرون نمود و او را سکونت داده است. و در حاشیه (۲۰/۱۶٩) آن را به حاکم نسبت داده و تصور نموده از صحاح سنن روایت شده است، و این ادعا دروغ آشکاری است و حتی حاکم با وجود سهلگیری ادعای آن را ننموده است، و اگر از موسوی و دوستان بخواهد حجتی بر صحت آن اقامه نماید، و هرگز نخواهند توانست و او این ادعای تصحیح را میگوید تا به گمان خود دلایل واهی و بیپایهاش را تقویت نماید.
و حاکم (۳/۱۱٧) این حدیث را از طریق مسلم اعور ملائی از خیثمه بن عبدالرحمن روایت نموده که میگوید: از سعد بن مالک شنیدم [و حدیث را ذکر مینماید] و حال حاکم از تصحیح آن سکوت نموده است و ذهبی بر آن تعلیق نموده و میگوید: (حاکم از تصحیح آن سکوت نموده است، متروک بودن آن مسلم و نمایان است. میگویم: همچنین نسائی، دارقطنی، چنین گفتهاند، و دیگران نیز آن را ضعیف به شمار آوردهاند؛ و به اثبات روایات منکر برای مسلم اعور پرداختهاند، پس به موسوی بنگرید: که چگونه بر دروغ جسارت مینماید و ادعای صحت این حدیث باطل را مینماید.
و موسوی میگوید: (و زید بن ارقم گفته است: عدهای از یاران پیامبر جروزنهها و ابوابی راه یافته به مسجد پیامبر جداشتند، و رسول خدا فرمود: این ابواب را ببندید جز باب علی: مردم در این مورد سخن گفتند رسول خدا جبرخاست و خدا را ستایش نمود و سپس فرمود: اما بعد من به بستن این ابواب جز باب علی امر شدهام و کسی از شما [شاید] چیزی بگوید: سوگند به خدا من چیزی را نبستهام و چیزی را باز ننمودهام ولیکن من به آن امر شدم و پیروی نمودم. و در حاشیهی (۲۱/۱۶٩) آن را به امام احمد در (المسند) (۴/۳۶٩) نسبت داده است. میگویم: امام احمد آن را از طریق میمون ابو عبدالله از زید بن ارقم روایت نموده است. و این اسناد ضعیف است، و میمون همان بصری غلام عبدالرحمن بن سمره است، و حافظ در (التقریب) میگوید: او ضعیف و بسیاری از ائمه [حدیث] او را ضعیف [الحدیث] به شمار آوردهاند و امام احمد میگوید: احادیث او منکر میباشد. میگویم: و با این سخن معلوم میگردد که روایت امام احمد در (المسند) برای حدیث مذکور هرگز به معنی پذیرفتن آن و استناد به روایت نبوده است.
و ذهبی آن را در شرح حال همچون مذکور در (المیزان) (۴/۲۳۵-۲۳۶) ذکر نموده و سخن عقیلی را در توضیح آن افزوده که: بیانگر ضعف آن میباشد و عقیلی میگوید: و حال از طریق بهتری روایت گردید، است. و در این طریق نیز سهل انگاری و بیتوجهی شده است.
و باز موسوی میگوید: (و طبرانی در الکبیر) از ابن عباس روایت نموده که رسول خدا جروزی برخاست و فرمود: من از طرف خود شما را بیرون نکردهام ولیکن خداوند شما را بیرون [و علی] را به حال خود باقی گذاشت، همانا من بندهای مأمور هر آنچه دستور داده شوم انجام خواهم داد، و تبعیت و پیروی مینمایم از آنچه به من وحی گردد. و در حاشیهی (۲۲/۱۶٩) به منتخب الکنز اشاره نموده است.
میگویم: طبرانی آن را در (الکبیر) (۱۲٧۲۲) از طریق حسین اشقر از ابو عبدالرحمن مسعودی از کنیز نواء از میمون ابو عبدالله از ابن عباس روایت نموده است و این اسناد جداً ضعیف است، و در آن عللهای زیر است:
۱- حسن اشقر – ابن حسن کوفی – بسیاری او را ضیف [الحدیث] دانسته و او شیعی افراطی است، و ابو زرعه میگوید: او منکر الحدیث، و ابن عدی و همچنان که ذهبی در (المغنی) ذکر کرده – او را متهم مینماید و ابو معمر هذلی او را دروغگو به شمار آورده است.
دوم: کثیر النواء همچنان که حافظ در (التقریب) گفته است: ضعیف الحدیث است. و ابو حاتم و فسائی او را ضعیف الحدیث میدانند، و ابن عدی میگوید: او در شیعهگری غالی و افراطی است.
سوم: میمون ابو عبدالله مذکور همان بصری غلام عبدالرحمن بن سمره است و بحث ضعیف الحدیث بودن وحی در حدیث قبلی ذکر گردید.
و موسوی میگوید: (و پیامبر اسلام جفرمود: ای علی روانیست کسی جز من و شما در کنار مسجد سکنی گزیند). و در حاشیهی (۲۳/۱۶٩) آن را به ترمذی به نقل از منتخب الکنز نسبت داده است میگویم: ترمذی (۴/۳۳۰) و بیهقی در (السنن الکبری) (٧/۶۶) آن را از طریق سالم بن ابو حنیفه از عطیه از ابو سعید روایت نموده است، و این اسناد ضعیف و به ثبوت نرسیده است، و عطیه همان ابن سعید عوفی است و او ضعیف الحدیث است، و او به طور ناشایستی در روایت حدیث تدلیس مینماید، و دربارهی او سعد میگوید: چنین به نظر میرسد او خدری باشد. و یعنی گویا او کلبی کذاب است. و شرح وی در ضمن راویان صد گانه (با شماره ۵۸) گذشت. و راوی از او سالم بن حفصه شیعی افراطگر است و بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند، و همچنان که در [الحدیث] ذکر میگردد خبر وی در اینگونه مقبول نیست ولیکن کثیر نواء از طریق عطیه عوفی سالم [در روایت این حدیث] متابعت نموده – البدایه و النهایه (٧/۳۴۳) – و جای خوشحالی نیست زیرا کثیر مذکور علاوه بر افراط در تشیعگری همچنان که در حدیث سابق ذکر شد ضعیف الحدیث است. و علت ضعف عطیه عوفی و تدلیس او نیز به قوت خود باقی است.
و حافظ ابن کثیر نیز حدیث مذکور را در (التفسیر) (۱/۵۰۱) ضعیف به شمار آورده است، و حتی متقی هندی در (کنز العمال) (۳۳۰۵۲) به ضعف آن اشاره کرده است.
و اما حدیث سعد نزد بزاز که موسوی در حاشیه به آن اشاره کرده است وضعیتش از حدیث ابو سعید [سابق] بهتر نیست، زیرا از روایت خارجه بن سعد از پدرش است – مجمع الزوائد (٩/۱۱۵) و خارجه مورد بحث شرح حالی [در رجال شناسی] ندارد و کسی به ذکر وی نپرداخته، و به گمان من او یکی از ناشناختههاست و هیثمی در (المجمع) حدیث را با وجود وی در اسناد مُعلل دانسته و میگوید: خارجه معروف و شناخته شده نیست.
و سپس موسوی میگوید: (از سعد بن ابی وقاص، و براء بن عازب، ابن عمر و حذیفه بن اسید غفاری روایت شده است که گفتهاند: پیامبر جبه مسجد آمد و فرمود: همانا خداوند به پیامبرش موسی وحی نمود که مسجد پاکی را برای من بناء کنید جز شما و هارون در آن سکونت ننماید و خداوند به من وحی نموده تا مسجدی بسازم جز من و برادرم علی کسی در آن سکنی نگزیند) و در حاشیهی (۱۴/۱٧۰) آن را به ابن مغازی شافعی در کتاب (المناقب) به نقل از (ینابیع الموده) نسبت داده است.
میگویم: سوگند به خداوند رسول اکرم جاین سخن را نگفته است و او جاز این یاوهگوئی مبرا و به دور است و اگر موسوی در ادعای خود صادق میبود اسناد آن را به طور کامل نقل مینمود، لیکن عادت جاهلین چنین است چندان به صحت اسناد توجه ندارند بلکه تنها به موافقت آرزو هوای خویش توجه مینمایند. و حال او آن را از کتاب (ینابیع الموده) بلخی نقل نموده و حال او خود موقعیت بهتری از عبدالحسین ندارد، و بلخی آن را از کتاب خود (صص ٩٩-۱۰۰) نقل نموده و به اسناد آن - جز انتساب آن به ابن مغازی - اشاره ننموده که امام ابن تیمیه دربارهی وی میگوید: (و اما ابن المغازی واسطی در کتابش دروغهایی جمع آوری نموده که هر آنکه اندکی با حدیث آگاهی داشته آن را در مییابد) - و الله الموفق للصواب - .
موسوی میگوید: (و نوشتهی ما نمیتواند تمام آنچه در نصوص – ثابته از هر کدام از ابن عباس، سعید خدری، زید بن ارقم، و مردی صحابی از خثعم، اسما بنت عمبس، ام سلمه، حذیفه بن اسید، سعد بن ابی وقاص، براء بن عازب، علی بن ابو طالب، عمرو عبدالله بن عمر، ابوذر، ابو طفیل، بریده اسلمی، ابو دافع غلام رسول خدا جو جابر بن عبدالله ...، - ذکر شده در بر گیرد.
میگویم: این ادعایی عاری از حجت و برهان است، لذا میبینی به حاشیهی خود به هیچ منبعی برای آن اشاره نکرده است. و با این وجود بر غالب احادیث مورد ادعای او از این صحابیان سخن گفتیم.
و احادیث کسانی مانند: ابن عباس، ابو سعید خدری، زید بن ارقم، سعد بن ابی وقاص، عمر، عبدالله بن عمر در صفحات قبل در پاراگراف سوم از این مراجعه در احادیثی که نقل نموده بود، دربارهی آن سخن گفتیم و در صفحه (۳٩۰-۳٩۱) بر حدیث حذیفه بن اسید و جابر بن عبدالله سخن گفتیم و اما حدیث براء بن عارب همان حدیث زید بن ارقم مذکور در حاشیهی (۲۱/۱۶٩) از این مراجعات است که بر آن سخن گفته شده که ابو اشهب آن را از عوف از میمون ابو عبدالله ... از براء بن عازب با همان لفظ و عبارت نقل و روایت نموده است. – نگا: (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۲) – و اما حدیث علی بن ابی طالب و ابوذر غفاری در حاشیهی (۲۵-۲۶) از آنها بحث خواهد شد، و حدیث ابو طفیل نیز قسمتی از آن در صفحه (۴۱۴) و صفحه (۱٧۶-۱٧٧) ذکر گردید.
و اما حدیث ام سلمه ابن عساکر – البدایه و النهایه (٧/۳۴۲) آن را از طریق ابوالخطاب هجری از محدوج – ذهلی – از جسره بن دجاجه از ام سلمه روایت نموده که او گفت: پیامبر در زمان بیماری بیرون رفت تا اینکه به مسجد رسید و با عالیترین صدایش فریاد بر آورد: (روانیست فردی در حالت جنابت و حیض در مسجد بماند مگر برای محمد جو همسران او و علی و فاطمه بنت محمد، هان آیا نامهای آنان را برای شما تبیین نمودهام تا گمراه نشوید) و بر فرض صحت و ثبوت این روایت در آن مطلبی است که موسوی و یاران او از آن فرار میکنند زیرا در آن تصریح شده به این که حکم شامل همسران پیامبر میگردد، ولیکن روایت ضعیف است و به ثبوت نرسیده و ابو خطاب و محدوج ذهلی هردو مجهول و ناشناختهاند. و ابن کثیر بر آن افزوده و میگوید: این اسناد غریب و در آن ضعف است.
و اما حدیث ابو رافع غلام رسول خدا جابن عساکر نیز آن را به گونهی حدیث ام سلمهی سابق روایت نموده است. و ابن کثیر در البدایه و النهایه (٧/۳۴۳) بعد از حدیث سابق ام سلمه میگوید: (پس آن را نقل کرده است)، منظور او از نقل کنندهی آن ابن عساکر است.
سپس موسوی میگوید: (در دعای مأثور از پیامبر جآمده که خدایا همانا برادرم موسی از تو درخواست نمود: ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي٢٥ وَيَسِّرۡ لِيٓ أَمۡرِي٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِي٢٧ يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي٢٨ وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي٢٩﴾[طه: ۲۵-۲٩]. [۵]و آن را در حاشیه (۲۵/۱٧۰) به ابوذر اسناد داده است. و نیز میگوید: بلخی نیز نظیر این روایت را از مسند امام احمد نقل نموده است.
میگویم: اما نسبت دادن روایت مذکور از جانب موسوی به امام احمد کذب آشکاری است. و [متأسفانه] رافضیان از اینگونه اعمال شرم آور ابایی ندارند، و اما آنچه که در تفسیر تجلی و همچنین به طور اختصار در صفحه (۳٧۲) مورد بحث قرار داده شد. و به تبیین کذب این حدیث و اختراع رافضیان گمراه پرداختیم. و با این وجود خود موسوی از تفسیر ثعلبی آن را نقل نموده زیرا با مراد و کام وی سازگار نیست بلکه آن را از امام خود ابن مطهر حلی نقل کرده که امام ابن تیمیه او را خوار و ذلیل ساخته است.
و موسی (عبدالحسین) میگوید: (و نظیر این حدیث [سابق] آن است که بزار آن را از رسول خدا روایت نموده؛ که دست علی را بگرفت و فرمود: همان موسی از پروردگارش طلبید تا مسجد و سجدهگاهی به وسیله هارون تطهیر نماید، و من از پروردگارم خواستم تا مسجدم را به وسیلهی شما [علی] پاک گرداند. سپس نزد ابوبکر بفرستاد تا اینکه درب [مُشرِف] به مسجد را ببندد و ابوبکر گفت: اطاعت مینمایم و سپس نزد عمر و عباس بفرستاد و سپس پیامبر فرمود: من ابواب شما را نبستهام و درب علی را نگشودهام جز اینکه خداوند خود باب وی را بگشود و ابواب شما را مسدود نمود. و در حاشیهی (۲۶/۱٧۱) اشاره نموده که در (کنز العمال) ذکر شده است. میگویم: موسوی نص روایت صاحب (الکنز) را نقل ننموده است؛ زیرا بیانگر ضعف اوست و شیعیان به امام و پیشوایشان بنگرند!! و کنز العمال (۳۶۵۲۱) آن را ذکر نموده و به بزار نسبت داده است و گفته است: (در اسناد آن ابو میمونه وجود دارد، و او ناشناخته و مجهول است). و ذهبی آن را در المیزان در شرح حال ابو میمونه از دارقطنی ذکر نموده، که او میگوید: (ابو میمونه مجهول و متروک است). و هیثمی نیز در (مجمع الزوائد) (٩/۱۱۵) میگوید: (و در اسناد آن کسی است که من او را نمیشناسم) - فالحمدلله علی ظهور الحق و زهوق الباطل - .
و با این توضیح معلوم میگردد که ادعای تشبیه علی به هارون در تمام منازل و صفات خرافهای بیش نیست، و بوئی از واقعیت ندارد، و تفکرات رافضیان دیوانه آن را بافته است. و اینگونه تفکر و تصورات متناسب با آیه: ﴿كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا﴾[النور: ۳٩]
[۵] مورد اشاره قرار داده است همان مطلبی است که در صفحه (۱۲٩-۱۳۰) هنگام بحث از آیه ولایت (به گمان شیعه) از آن بحث نمودیم.