پاسخ بر مراجعهی (۳۶):
- نقض استدلال موسوی به نصوص موهوم خود.
در این مراجعه به نقل نصهای موهوم پرداخته است که عبارتند از:
۱- حدیث ابن عباس: رسول خدا جبه علی فرمود: (شما ولی هر مؤمن بعد از من میباشی) و آن را به ابو داود طیالسی – به نقل از (الاستیعاب) (۳/۲۸) - نسبت داده و او غیر از ابو داود صاحب (السنن) است؛ زیرا ابو داود اول صاحب مسند (الطیالسی است، ولیکن موسوی به علت شدت جهل و حماقت هردو را یک نفر [به حساب آورده] و در حاشیه (۱/۱٧) میگوید: ابو داود و دیگر اصحاب السنن آن را از ابو عوانه وضاح بن عبدالله پیشگیری از ابو بلج یحیی سلیم فزازی از عمرو بن میمون آوری از ابن عباس روایت کردهاند سپس ادعای صحت اسناد مذکور را نموده است. و با این وجود ضعیف و این حدیث منکر و مردود است، و قطعهای از حدیث ابن عباس دربارهی فضایل نوزدهگانهی علی است، و در مراجعه (۲۶) بر آن بحث نمودیم. و گفتیم علت ضعف آن در ابو بلج – یحیی ابن سلیم فزازی است. و به سبب سوء حفظ به روایت منکرات روی میآورد و امام احمد و ابن حبان میگویند: دارای روایات منکر است و بخاری میگوید: وی جای نظر و تأمل است و کسانی که به ابوبلج اعتماد نمودهاند به معنی قبول تمام منکرات او نیست بلکه به این منظور است در آنچه ثقات با او هماهنگ بودهاند میتوان به او اعتماد کرد، و اما توثیق مطلق – بر اساس جَرح کسانی که او را مورد جرح و مردود است. و عمل موسوی که به نقل اقوال کسانی میپردازند که ابو بلج را توثیق نمودهاند و به سخن جرح بررسیکنندگان وی اشاره نمینماید خیانت به شمار میآید. و اینگونه خیانت برای او دور از انتظار نیست.
و در صفحه (۳۶۵-۳۶۶) به ذکر دلایلی بر تضعیف برخی از حدیث شناسان برای تعدادی از احادیث که در استاد آن ابو بلج بود پرداختیم و هماکنون دو نمونه دیگر از سهل انگاران در تصحیح را به آنها میافزائیم.
اول: ترمذی در (الجامع) (۴/۳۳۱-۳۳۲) دو حدیث را برای ابو بلج روایت نموده که در اصل دو قطعه از حدیث طولانی ابن عباس میباشند، و رجال اسناد آنها جز ابو بلج اهل ثقهاند، و حال ترمذی آن دو حدیث را غریب به شمار آورده است.
دوم: هیثمی در (مجمع الزوائد) (٩/۱۲۰) ابو بلج را ذکر نموده و گفته است: (او اهل ثقه و او ضعیف الحدیث است).
و چنانچه موسوی توثیق ابوبلج را از پنج نفر از اهل جرح و تعدیل نقل نموده ما ضعف ابو بلج را از کسانی مانند امام احمد، بخاری، ابن حبان، جوزجانی، نقل و اثبات نمودیم. - نگاه صفحه (۳۶۴) – حدیث عمران بن حصین؛ رسول خدا جسریهی (برای جهاد) بفرستاد و علی را بر آنان امیر نمود. و برای خود به عنوان خُمس جاریهای انتخاب نمود، و بر او اعتراض کردند، و چهار نفر قرار نمودند بر علیه وی نزد پیامبر شکایت نمایند، و چون برگشتند یکی از آنها نزد پیامبر برخاست و گفت: ای رسول خدا جآیا نمیبینی علی چنین و چنان کرده است؟ پیامبر از او روی برگرداند، و نفر دوم برخاست، اعتراض فرد اول را تکرار کرده و از او نیز اعراض نمود، و نفر سوم نیز برخاست همچون دو نفر قبل اعتراض نمودند از روی هم روی بر تافت و فرد چهارمی همچون دوستانش به اعتراض علیه علی زبان بگشود و پیامبر جبا ناراحتی و خشم بر آنان روی کرد و فرمود: (از علی چه میخواهید؟ همانا علی از من است و من از اویم و او ولی هر مؤمن بعد از من است).
قبل از سخن از اسناد حدیث میگوئیم حدیث عمران بن حصین و حدیث بریده (که بعداً میآید) مربوط به قصهی خطبهی غدیر خم میباشند، و سبب واقعی آن خطبه و ستایش پیامبر از علی و اهل بیت را در آن خطبه را بیان نمودهایم.
و رسول خدا جقبل از حجة الوداع او را به یمن فرستاده، و سپس علی برگشت، و در حج در مکه با پیامبر ملاقات نمود، و در آن هنگام کسانی که در یمن با علی بودند به علت برخی کارهایی که علی انجام داده بود اعتراض نموده، و او را به جور و بخل نسبت دادند، و چون پیامبر از حج فارغ گشت؛ و به مدینه برگشت به تبیین فضیلت علی و برائت او از اتهام وارده پرداخت و این خطبه پیامبر در مکانی میان مکه و مدینه نزدیک جُحفه به نام غدیر خم ایراد گردید و در حجة الوداع نبوده است – نگا: سیره ابن هشام (۴/۲۴٩-۲۵۰)، تاریخ الطبری (۳/۱۴۸-۱۴٩)، البدایه و النهایه (۵/۲۰۸-۲۰٩) و سایر کتب سیره – و در صفحه (۴۳-۴۴) کتاب حاضر [متن عربی] به تبیین آن پرداختهایم و انشاءالله در مراجعه (۵۴) از آن سخن خواهیم گفت.
و موسوی به سبب جهل با مطرح نمودن این دو حدیث به آنچه که ما گفتیم – که سبب خطبهی غدیر همان چیزی است که دربارهی علی گفته شد و کسانی که در یمن بادی بودند از او گلههایی نمودند – اقرار نموده است، و این حدیث نیز همچون سایر احادیث از جانب شیعه دچار تغییر گردیده است، زیرا عادت آن چنین است که به حق و واقعیت توجه نمینمایند بلکه به باطل امر نموده و به آن میافزایند لذا بسیاری از علماء حکم دادهاند که روایات آنان دربارهی فضایل علی مورد پذیرش نیست. و آنان در افزودن بر امور بدعی و غلو همچون خوارج و معتزله میباشند به صفحهی (۲۴۸-۲۵۰) مراجعه شود، و در حدیث عمران بن حصین و بریده نمونههای زیادی از اضافات شیعه در آنها خواهیم یافت ابتداء حدیث عمران بن حصین:
امام احمد (۴/۴۳٧-۴۳۸)، ترمذی (۴/۳۲۵-۳۲۶)، حاکم (۳/۱۱۰-۱۱۱)، نسائی (خصائص علی) (ص ۴۵) و ابن ابی شیبه (۱۲/٧٩) آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نمودهاند. و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی – علیرغم ادعای موسوی در حاشیه (۲/۱٧۲) آن را نپذیرفته، و چیز دربارهی آن نگفته است، و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، ولیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن میگردد.
و اینکه میگوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است و به امید خدا معنی صحیح آن را در مراجعه بعدی تبیین خواهیم نمود. ولیکن نکات آن عبارت است، از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است، و لفظ [بعدی] به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست، و تنها جعفر آن را روایت نموده و او اگر چه صادق است اما شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست - نگا: صفحه (۲۴۸-۲۵۰) – و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد دربارهی وی میگوید: (او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان میکرد، و اهل بصره دربارهی علی غلو و افراط مینمایند؛ لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آن را غریب میداند، و ذهبی در المیزان این حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است که بیانگر کذب و دروغ موسوی در ادعای تسلیم ذهبی برای این حدیث است.
و در حدیث بریده که بعداً ذکر خواهد شد تبیین خواهیم نمود که هیچ کس در زیارت [روایت] جز اجلح کندی راوی حدیث بریده فردی از حدیث جعفر متابعت ننموده است، و او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین میدانیم این روایت [بعدی] جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است.
۳- حدیث بریدهس: (پیامبر ج) دو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هردو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم [سپاه] امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هر کدام از شما بر سپاه خود [امیر] باشد. و میگوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم، و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند، و جنگجویان را کشتیم، و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده میگوید: خالد همراه من نامهای برای رسول خدا فرستاد، و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبر جبیامدم نامه را به وی دادم نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهرهی وی هویدا گردید، و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی، و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم، و به رسالت محولهام عمل نمودم، رسول خدا جفرمود: دربارهی علی چیزی نگوئید، و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست). امام احمد (۵/۳۶۵) آن را با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و [ضعف] آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست. و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایاتشان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیثها یا ناشناختهها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج در حدیث سابق ابن عباس در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمیگیرند؛ زیرا این افراد خود از درجهی اعتبار ساقط میباشند. و با این وجود اجلح ضعیف [الحدیث] است، و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد میگوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است.
میگویم: نکارت در این حدیث همان زیادت کلمهی [بعدی] در حدیث است، و ابن کثیر (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۳) این زیادت را رد نموده و میگوید: (این کلمه منکر است و اجلح شیعی است، و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیث تر است.
میگویم: گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابق ابن عباس اشاره مینماید. و مبارکفوری در (شرح الترمذی) (۴/۳۲۵-۳۲۶) این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی (اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمهی (بعدی) نیست.
و طرق دیگر عبارتند از: ۱- ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد امام احمد (۵/۳۵۸) روایت گردیده است.
۲- از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد امام احمد (۵/۳۵۰-۳۵۱) و سایر طریقهای دیگر آن که این روایت در آنها ذکر شده، و موسوی نیز به آنها اشاره کرده است در هیچ کدام از آنها کلمهی (بعدی) وجود ندارد؛ و این کلمه منکر و مردود است بلکه ابن تیمیه در (المنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است – نگا: (مختصر المنهاج) (ص ۳۱۱) - .
و به نظر من در حدیث نکارت دیگری است که عبارت است از این که میگوید: «اذا التقيم فعليّ علی الناس وان افتر قتما فكل واحد متكما علی جنده»و این عبارت با آنچه در (صحیح البخاری) (۵/۲۰۶-۲۰٧) از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت میباشد. که بزاز میگوید: پیامبر جمرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، میگوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد؛ و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد؛ و این صریح است در اینکه علیسبدَل و به جای خالد رفته است، و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیحتر و یقینیتر است، و هر آنچه با روایت بخاری در تعارض باشد منکر و مردود است. آنچه از روایت بخاری نقل نمودیم، جریر طبری (تاریخ) (۳/۳۱-۱۳۲) ذهبی (تاریخ الاسلام) قسمت (المغازی) (ص ۶٩۰-۶٩۱) نیز آن را پذیرفته و ترجیح داده است. و روایت اجلح کندی با سایر روایتی که قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادهایم در تعارض است.
و بعد از بیان عدم صحت امارت علی بر خالد در غزوهی مذکور به سخنی که موسوی در حاشیهی (۳/۱٧۲) خواسته با آن فریب و تقلب نماید اشاره مینمائیم. و او میگوید پیامبر جدر طول حیات علی هرگز کسی را بر او امیر ننموده است. بلکه او بر دیگران امارت داشته است، و او در هر مناسبتی پرچمدار رسول اکرم بوده است. پس قصهی ابوبکر و عمر و موقعیت آنها را در غزوههای مختلف ذکر نموده و میگوید: و اما علی تا آخر حیات پیامبر جهرگز مأمور و پیرو غیر از نبی جنبوده است. میگویم این ادعا همان چیزی است؛ که عبدالحسین و یاران وی در پی آن بوده، و برای اثبات آن به هر دلیل دروغینی روی آورده و خداوندﻷاِبا مینماید مگر اینکه حق را بر باطل آشکار و چیره سازد.
ولی قبل از اثبات ادعای دروغ آنان بر مسأله انتخاب امیران سریهها و جماعتهایی که پیامبر جمیفرستاد درنگ و تأملی مینمائیم. و هر آنکه منابع سیره و مغازی را مورد مطالعه قرار دهد متوجه خواهد شد که پیامبر جدر انتخاب امیر لشکر یا سریه در پی رعایت برتری دین و سبقت در دین و یا مقدار محبت پیامبر به او توجهی ننموده است بلکه ملاک انتخاب او جو آگاهی و توانایی فرد به امور جنگ و فرماندهی سپاه بوده است، و این به عنوان یک اصل کلی همیشه ملاک بوده و از طرفی هم در کنار این امور به شرایط دیگر مانند انگیزههای جنگ و فداکاری و یا درخواست از جانب صحابه در انتخاب امیر لشکر به وسیله پیامبر تأثیر به سزائی داشته است. مثلاً امارت اسامه بن زید در لشکری که برای غزوهای که انتخاب شده بود یکی از این موارد و انگیزههای مذکور است – زیرا رومیان پدر اسامه را در جنگ مؤوته به قتل رسانده بودند، و این انگیزهی بیشتری برای جنگ با رومیان در اسامه ایجاد کرده بود و پیامبرجبه او فرمود: به محل کشتن پدرت برو و لشکر را آماده ساز و من شما را به امارت آن برگزیدهام. نگا: مغازی الواقدی (۳/۱۱٧-۱۱٩)، (المغازی) (ذهبی) (ص ٧۱۳) – و در اینگونه امارتها نیز میتوان به امارت عمرو بن عاص اشاره کرد؛ که پیامبر جاو را در غزوه ذات السلاسل به طرف بلندیهای شام امیر نمود زیرا مردم قضاعه از داییهای عاص بن وائل – پدر عمرو – بودند پیامبر جاو را امیر نمود زیرا او با آنان آشنایی و مراوده داشته بود. - نگا: مغازی عروه (ص ۲۰٧) ابن هشام (۴/۲۳٩) ذهبی (ص ۵۱۳-۵۱۴) و نیز به روایت حاکم (۳/۴۲-۴۳) که موسوی در حاشیه (۳/۱٧۲) به آن اشاره کرده است.
و عمرو بن عاصسبر این باور بود که رسول اکرم جبه این علت او را به امارت سپاهی انتخاب نموده که در آن ابوبکر، عمر و گروهی از مهاجرین بودهاند که او بر آنان برتر بوده و یا وی نزد پیامبر دارای منزلت بوده است. و لذا پیامبر جاو را بر کنار نمود و واقعیت را برای وی تبیین نموده است. و ذهبی در (المغازی) (ص ۵۱۴-۵۱۵) به نقل از عمرو بن عاص نقل مینماید: (که رسول اکرم مرا بر سپاه ذات سلاسل امیر نمود، و حال در میان قوم ابوبکر و عمر بودند، و با خود گفتم که پیامبر مرا بر این امر انتخاب ننموده مگر به علت منزلتم نزد وی و نزدشان برفتم و مقابل وی بنشستم، و گفتم: ای رسول خدا: محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ فرمود: عائشه گفتم به غیر از خانوادهات؟ فرمود: پدرش گفتم سپس چه کسی؟ فرمود عمر و گفتم: سپس چه کسی؟ تا اینکه گروهی را بر شمرد و با خود گفتم دربارهی این امارت از وی خواهم پرسید – و این روایت نزد بخاری (۵/۶، ۲۰٩-۲۱۰) و مسلم (۴/۱۸۵) به صورت اختصار روایت گردیده است.
و این همان سبب امارت عمرو بن عاص بر ابوبکر و عمر است. و حال در روایت فضیلت بزرگی برای صدیق و دخترش است – و نظیر این روایت در امارت اسامه بن زید ذکر گردید گرچه امارت اسامهی بر ابوبکر مطرح نبوده است.
و اما آنچه موسوی ادعا نموده که علی برای غیر نبی مأمور نبوده بر فرض صحت آن نمیتوان آن را بر برتری او استدلال نمود، و بلکه خاص او نبوده است. و پیامبر جخالد بن ولیدسپیامبر را به عنوان سرباز و تابع فرد دیگری در هیچ غزوهای قرار نداده است بلکه همواره تابع پیامبر بوده، و حال در میان صحابه کسانی بودهاند که از خالد و نزد رسول خدا جبرتر و محبوبتر بودهاند، و هرگاه دچار خطاهایی هم شده پیامبر آن را رد نموده و او را عفو نموده و هرگز او را عزل ننموده است و همواره او را به عنوان امیر بر سریهها باقی گذاشته است. – نگا: قصهی او با این خزیمه در (مسند امام احمد) (۲/۱۵۱) بخاری (۵/۲۰۳) و تاریخ الطبری (۳/۶٧)، طبقات ابن سعد (۲/۲۴۸) - و معلوم میگردد و که این امارتها دلیل بر برتری فرد نبوده است. پس با فرض صحت تعیین امارت بر برتری؛ پس چرا امارت ابوبکر بر ادای موسم حج در اواخر ذی قعدهی سال نهم هجری که در منابع صحیح کتب حدیث و تفاسیر به ثبت رسیده دلیلی بر برتری ابوبکر محسوب نمیگردد؟ و آنچه لازم است مورد اشاره قرار گیرد اینکه سورهی برائت بعد از خروج ابوبکر نازل گردیده است – و به دنبال آن پیامبر علی را فرستاد به ابوبکر بپیوندد و تا آیه را در موسم حج اعلام نماید، و او در میان راه با ابوبکر برخورد نمود، و چون ابوبکرساو را دید به وی گفت: (به عنوان امیر ارسال شدهای یا مأمور)؟ گفت: بلکه به عنوان مأمور [ارسال شدهام] ابن اسحاق آن را در (السیره) - نگا: سیره ابن هشام (۴/۱٩۰) از خود محمد باقر روایت نموده است، و ابن جریر – (۱۰/۴۱) – نیز آن را از طریق وی روایت نموده است. پس هم قطاران موسوی بشنوند و پنبه را از گوش خود بیرون آورند که محمد باقرسسخن ابوبکر را روایت مینماید که علی گفته است بلکه به عنوان مأمور آمدهام، بیانگر دروغ موسوی است که میگوید: و اما علی هرگز تابع و مأمور غیر پیامبر نبوده است ما او را تکذیب نموده و همچنین امام باقر او را تکذیب مینماید.
و ذهبی نیز این روایت را در (المغازی) (ص ۶۶۴-۶۶۵) روایت نمود، و نسائی (۵/۲۴٧) نظیر آن را از جابرسدر این زمینه و جریان روایت نموده که ابوبکر به علی گفت: آیا [به عنوان] امیر یا فرستاده ارسال شدهای؟ گفت خیر بلکه مأمورم، و رجال اسناد آن ثقه میباشند.
و ابن سعد در (الطبقات) (۲/۱۶۸) و طبری در (تاریخ) (۳/۱۲۲-۱۲۳) نظیر آن را روایت نمودهاند. پس پیامبر جابوبکر را بر انجام مناسکی امیر مینماید که در سایر عبادت امارت شامل تراز آن یافت نمیشود و پیامبری علی - علیرغم خواسته موسوی - را به عنوان مأمور و پیرو او در میآورد، آری در این امارت فضیلت نمایان است زیرا امارت بر شعائر اسلام است. و همچنین امارت ابوبکر در امامت نماز بر مسلمانانی که علی÷هم یکی از و اصحاب او از آنان بوده است، بلکه همچنان که خود شیعه و موسوی به آن اقرار نمودهاند پیامبر بسیار بر امارت و امامت ابوبکر اصرار ورزیده است، و به علت تواتر آن تغییر و انکار آن از جانب شیعه ممکن نبوده است.
سپس امامت ابوبکر از جانب پیامبر برای نماز مسلمانان بیانگر این است که او آگاهترین صحابه بوده، زیرا در خبر مورد اتفاق میان علماء ثابت شده که رسول اکرمجفرموده است (آگاهترین قوم به [قرائت] کتاب خدا به امامت میپردازد، و اگر در قرائت همسطح بودند پس آگاهترینشان به سنت و چنانچه در سنت نیز مساوی بودند قدیمترین فرد در هجرت و اگر در هجرت نیز هم سطح بودند قدیمترین نشان در اسلام به امامت بپردازد). و حال تمام صفات مذکور [در این روایت] در ابوبکر صدیق جمع گردیده است.
از میان مطالب موسوی در حاشیهی (۳/۱٧۲) تنها پاسخ بر سخن وی مطرح نشده که میگوید: و علی در همه موارد حامل پرچم رسول اکرم بود. و این نیز دروغ آشکاری است؛ که موسوی از آن شرم نمینماید؛ زیرا علی به حمل پرچم رسول خدا اختصاص نداشته است؛ بلکه بسیاری از صحابه با حضور علی نیز در غزوات آن را حمل نمودهاند از جمله: حمزهسکه در عزوهی ابواء موسوم به ودان – ربیع الاول سال دوم هجری - حامل بیرق پیامبر بود، و در غزوه بواء همان سال سعد بن ابی وقاص پرچمدار بوده است و در غزوهی ذات العشیره دوباره حمزه پرچم را حمل نموده است – نگا: تاریخ طبری (۲/۴۰٧-۴۰۸) – و در جنگ بدر مصعب بن عمیر حاصل بیرق بوده است – نگا: ابن هشام (۲/۲۶۴) – و همچنین در جنگ احمد مصعب پرچم را حمل نموده تا اینکه به شهادت رسیده است. و پیامبر بعد از او آن را به علیستحویل داده است. ابن هشام (۳/٧٧)، طبری (۲/۵۰۸-۵۱۶) و در فتح مکه پیامبر بیرقهای متعددی برای هر کدام از ورودیهای مکه [تدارک] داشتند و از جمله افرادی آن را حمل مینمودند زبیر بن عوام و سعد بن عباده و خالد بن ولید بودند – نگا: ابن هشام (۴/۴٩) و نمونههای اینگونه موارد فراوان است و جز نابخردان کسی با آن مخالفت نمیورزد – «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»و دوباره به حدیثِ سابق بُرَیده بر میگردیم. و موسوی روایت دیگری نزد ابن جریر برای آن ذکر نموده و آن را از کنز العمال - با عبارت: (من کنت ولیه فانٌ علیاً ولیه) – نقل کرده بود. حاشیه (۵/۱٧۳ – و این عبارت بیانگر نکارت لفظ (بعدی) در روایت قبلی است و این روایت نیز مانند آنچه ما ذکر نمودیم لفظ اضافه (بعدی) در آن یافت نمیشود، و به امید خدا در مراجعه بعدی مفهوم ولی را توضیح خواهیم داد – اما روایت ابن جریر؛ در کنز العمال با شماره (۳۶۴۲۵) یافت میشود.
و از آنچه موسوی در حاشیه (۴/۱٧۳) نقل نموده، حدیث عمرو بن اسلمی است. که میگوید: همراه علی به طرف یمن رفتم، و در سفرم بر من ستم نمود؛ تا اینکه از او ناراحت شدم، و چون برگشتم شکوه خود نزد را پیامبر جدر مسجد اظهار نمودم. و ظهر هنگامی نزد پیامبر رفتم و او در حال چرت و قیلوله بودند، چون مرا دید چشم باز نمود، و به من نگریست، و کنار وی بنشستم فرمود: ای عمرو سوگند به خدا مرا آزردی گفتم پناه بر خدا از اینکه شما را بیازارم فرمود: آری هر آنکه علی را بیازارد مرا آزرده است.
امام احمد (۳/۴۸۳) و بیهقی در (دلایل النبوه) (۵/۳٩۵) آن را روایت نمودهاند و نزد طبرانی و بزاز به صورت اختصار بیان شده است – مجمع الزوائد (٩/۱۲٩) – و حاکم (۳/۱۲۲) و ابن ابی شیبه نیز آن را روایت کردهاند و پرواضح است، که در آن دلیلی بر مدعای موسوی یافت نمیگردد، و نهایت اینکه این سخن بیانگر فضیلت علیسباشد. و با این وجود او در این فضیلت تنها نبوده است؛ بلکه صحابیان فراوانی در این فضیلت با او شریک و سهیماند. از جمله امام احمد (۴/۱۶۵) از عبدالمطلب بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب روایت نموده: که پیامبر جفرمود: (هر آنکه عباس را بیازارد مرا آزرده است). و حدیث ابن عباس نزد ابن عساکر (٧/۲۳٧) شاهد [تقویت] آن است و این عبارت در حدیث دیگر نیز روایت شده بود که (هر آنکه همسایهاش را بیازارد مرا آزرده است) ابو شیخ و ابو نعیم آن را روایت نمودهاند – کنز العمال (۲۴٩۲٧) – بلکه این امر در مورد تمام مسلمانان ذکر گردیده و خاص تنها علیسنیست. و طبرانی در (الصغیر) (۴۵٩) – در المجمع (۲/۱٧٩) به اوسط نسبت داده است – از انس روایت نموده که پیامبر جفرمود: هر آنکه مسلمانی را بیازارد مرا آزرده است. و آیا بعد از این همه شواهد این فضیلت تنها خاص علی است؟ و همچنین امام احمد (۵/۵۴-۵۵-۵٧)، ترمذی (۴/۳۶۰)، ابو نعیم در الحلیه (۸/۲۸٧)، و خطیب در تاریخ بغداد (٩/۱۲۳) از عبدالله بن مفضل روایت نمودهاند که رسول خدا جفرمود: نسبت به اصحاب من حذر است شود و هر آنکه آنها را نفرت بدارد مرا نفرت داشته است، و هر آنکه آنان را بیازارد مرا آزرده است، و هر آنکه مرا بیازارد خداوند را آزرده است و هر آنکه خداوند را بیازارد خداوند او مؤاخذه مینماید. و این روایت خاری در چشم رافضیان امثال عبدالحسین است. و بزرگتر از تمام آنچه در مورد آزار پیامبر جگذشت، نص خداوند است که میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا٥٣﴾[الأحزاب: ۵۳] و نباید رسول خدا را بیازارید و نمیبایست بعد از او با همسران وی نکاح نمائید (زیرا) این امر نزد خدا [گناهی] بسیار عظیم است. و آزار و اذیت پیامبر همان لعن و نکوهش است، که رافضیان و دمچههای آنان بر امهات المؤمنین وارد میسازند، و رسول اکرم در پرتوی این آیه – دربارهی تهمت وارده بر عائشه صدیقه در حادثه افک از جانب نفاق پیشهگان – فرمود: ای مسلمانان سوگند به خدا جز نیکی از اهلم [زنانم] ندیدهام در صحیحین (بخاری و مسلم) روایت شدهاند است. و سخن عبدالحسین موسوی در توهین و فحش به [عائشه] ام المؤمنین بیانگر این است که او از مادری ام المؤمنین خوشایند نیست در نتیجه خود را از مؤمنین خارج ساخته است، و به مفاد نصوص فراوانی از قرآن - در مراجعات (٧۲-٧۴-٧۶-٧۸) نیز اشاره گردید - که نکوهش ام المؤمنین به منزله آزار رساندن به پیامبر است.
و آخرین مطلبی که موسوی در پاراگراف سوم از این مراجعه ذکر کرده است حدیث طبرانی به نقل از (الصواعق المحرقه) (ص ۱۰۳) است، که با عبارت (ما بال اقوام ینقصون علیا الخ) سزای کسانی که علی را حقیر میشمارند چیست؟ هر آنکه علی را کم و حقیر پندارد مرا حقیر نموده، و هر آنکه از علی مفارقت و جدایی گردد از من جدا گشته است، همانا علی از من و من از اویم و او از طینت و سرشت من خلق شده است، و من از سرشت ابراهیم خلق شدهام، و من از ابراهیم برترم. برخیها نسل عدهای دیگر میباشند، و خداوند شنوا و آگاه است. ای بُریده! آیا میدانی علی بیشتر از جاریهای که برای خود گرفته دارای فضل و حقوق است، و او بعد از من ولی شماست و گفتم ای رسول خدا پس دستت را دراز کن تا مجدداً با تو بیعت نمایم، و میگوید: از او جدا نشدم تا اینکه با وی بر اسلام بیعت نمودم: طبرانی آن را در الاوسط – مجمع الزوائد (٩/۱۲۸) – روایت نموده است، و اسناد آن بسیار ضعیف است. زیرا در آن حسین أشقر است، او شیعی افراطی است. و بخاری نیز او را جدا ضعیف الحدیث میداند. و در (الصغیر) (۲۳۰) میگوید: او دارای روایات منکَر است. و بسیاری از بخاری نقل نمودهاند که گفته است: او محل ایراد و نظر است. و ابن کثیر در (التفسیر) میگوید: او متروک الحدیث است. و در اسناد آن رجال دیگری یافت میشوند؛ که معروف نیستند، پس این روایت از مجهولها و یا متروکین است، و هیثمی در تضعیف آن میگوید: در اسناد آن حسین أشقر و مجهولین دیگر وجود دارند. و نص حدیث را به طور کامل ذکر نمودیم که تا معلوم گردد که آنچه ابن حجر در (الصواعق) در پایان آن قطع نموده بسیار کم بوده است و در آن زیادتی خاص علی وجود نداشته است، او آن را مختصر نموده است، ولی موسوی چون خود همیشه به حذف متون میپردازد ابن حجر را هم کیش خود پنداشته او را به حذف و پنهان کاری متهم نموده است. – نگا: حاشیه (٧/۱٧۴) – و هم اکنون به سخن موسوی در حاشیه (۶/۱٧۴) بر حدیث (و من از سرشت ابراهیم خلق شدهام و من از او برترم) بر میگردیم که میگوید: (و چون خبر داد که علی از طینت و سرشت پیامبر آفریده شده و پرواضح است که او از علی برتر است. و اینکه پیامبر میفرماید من از سرشت ابراهیم آفریده شدهام. چنین تصور میشود اینکه ابراهیم از او برترست، و چون این تصور با واقعیت مخالفت مینماید لذا تصریح نموده به این او از ابراهیم برتر است تا تصور موهوم برطرف گردد.
و میگوئیم: گرچه این ادعا و سخن مربوط به ما نمیگردد و در آن حجتی بر ما نیست ولیکن میخواهیم که ضعف و سستی موجود در جواب خود را برملاّ و معلوم سازد زیرا ما میتوانیم سخن او را بر عکس نمائیم اینکه رسول خدا اعلام نموده که او از طینت و سرشت ابراهیم آفریده شده است، و به حکم ضرورت معلوم است که او از ابراهیم برتر است. و سخن او که میگوید: که علی از طینت پیامبر ج(آفریده شده است) گمان میرود که علی نیز از پیامبر جبرتر است و بهتر بود که بگوید – و میتوانیم به جرأت بگوئیم که این حدیث واقعیت نداشته و ساخته رافضیان است – من از علی بهترم.
و آنچه ما میگویم مبالغه و ادعای صرف [نسبت به شیعه] نیست، زیرا مساوات علی و بلکه افضلیت او بر پیامبران در اصول آنان ثابت و مقرر است.
و سخن موسوی که میگوید: ضرورتاً معلوم است پیامبر از علی برتر است، این سخن جز در میان اهل سنت مفهوم [واقعی خود] نمییابد. زیرا در نصوص روایت شده از منابع شیعه که به قول موسوی کتابهای مقدس (مراجعه ۱۴) – بیانگر خلاف ادعای موسوی است زیرا آنان علی را بر محمد جبرتری میدهند، و سخن موسوی که به آن تصریح نموده بر سبیل تقیه است؛ زیرا میخواهد این خلاف آشکارشان مبهم نماید از جمله نصوص قائل به برتری علی است اینکه کلینی در (الکافی) (۱/۱٩۶-۱٩٧) چاپ ایران از مفضل بن عمر از ابو عبدالله روایت مینماید که میگفت: امیر المؤمنینسهمیشه میگفت: (من خداوند میان بهشت و جهنم میباشم) ... و تمام فرشتگان و جبرئیل و پیامبران به آنچه برای محمد اقرار کردهاند، برای من نیز اقرار نمودهاند. و ویژگیها و خصلتهایی به من ارزانی شده است، که کسی در آن بر من سبقت نجسته است، و من به امیال، گرفتاریها، اَسباب رفع خصومت آگاهم، پس بنگرید که چگونه در ابتدای امر علی را همسطح محمد جنمود، و سپس او را بر محمد جبرتری داده است. میگوید: (و به من ویژگیهای ارزانی شده که کسی قبل از من از آن برخوردار نبوده است). و نص دیگر تصریح کننده به برتری علی بر محمد جآن است، که مجلسی در (بحار الانوار) کتاب الشهاده (۵/۵۱۱) با روایت از محمد باقر نقل نموده: (که پیامبر جبه علی فرمود: (ای علی شما ویژگیهایی داری که من ندارم، شما همسرت فاطمه است و من همسری چون او نداریم، و شما دو پسر داری و من چنان پسرانی ندارم و خدیجه مادر همسر شما همچون فاطمه برای من مهربان نیست، و من دلسوز شمایم و مرا دلسوزی چون دلسوز شما نیست، و جعفر برادر نسبی شما است و مرا برادری چون جعفر نیست، و فاطمه مهاجر مادرت است، و من کجا مادری چون او بیابم). نفرین خدا بر واضح چنین دروغهایی که چقدر بیاساس و جهالتآور است. و همچنین در کتاب (بصائر الدرجات) (۵/ باب ٧) چاپ ایران سال ۱۲۸۵۰ ه) از ابو حمزه نقل مینماید، که او گفت: از ابو عبدالله ... شنیدم میگفت: برخی از ما (اهل بیت) در گوشش [وحی] میگویند، و برخی در خواب و برخی هم صدایی را همچون صدای زنجیر در سطل میشنود، و برخی نیز تصویر بزرگتر از جبرئیل و میکائیل نزد وی میآید. و سخن وی که میگوید: (صورتی بزرگتر از جبرئیل و میکائیل) آشکارا مؤیّد این است، که صاحب آن را بر تمام انبیاء و مرسلین از جمله محمد برتری دهد.
آنچه گفته شد شمهای از کُفریّات و گمراهیهای موجود در مذهب شیعه و از منابع اصلی و قابل استناد آنان است.
۴- حدیث ابن عباس نزد حاکم و دیگران در مورد خصائص دهگانه علیسبه طور مفصل در صفحه (۳۶۴-۳۶٧) در بحث مراجعه ۲۶ بر آن سخن گفته شد. و نیازی به تکرار مجدّد آن نیست.
۵- حدیث علیسکه میگوید: رسول خدا جبه من فرمود: (از خدا برای شما پنج درخواست نمودم چهار خواسته را به من ارزانی داشت و یکی را از من ممانعت نموده، از او خواستم شما اولین فردی باشی که زمین برای او شکافته شود، و شما همراه من باشی، و پرچم ستایش و حمد همراه شماست، و شما حامل آن میباشی، و به من عطاء نمود، که شما بعد از من ولی مؤمنین هستی). و این حدیث موضوع و جعل و دروغ آن از تخریج صاحب (الکنز) نمایان است و آن را با شماره (۳۶۴۱۱) ذکر نموده، و در تخریج آن گفته است: (ابن جوزی [آنرا در] واهیات [به شمار آورده است] و حال موسوی این عبارت (ابن الجوزی آن را در الواهیات ...). را حذف نموده تا وانمود نماید، که صحیح است.
و حدیث علی که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (۴/۳۳٩) با اسناد موضوع ذکر کرده است. در آن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب است. دارقطنی میگوید: او متروک الحدیث است. و ابن حبان میگوید: از پدران او روایت موضوع روایت میگردد.
میگویم: و او همچنین در این روایت آن را از پدرش عبدالله از جدش از علی روایت نموده است و ذهبی در (المیزان) تعدادی احادیث موضوع را برای او نقل مینماید. و در اسناد حدیث مذکور افرادی ناشناخته وجود دارند که من شرح حال هیچ کدام را در رجال شناسی نیافتهام.
۶- حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او [در سفر] ستم دیدم، وگفتم اگر برگشتم از شما شکایت مینمایم؛ پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبر جفرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست ابن حجر در الاصابه (۳/۶۴۱) به نقل از ابن السکن، و طبرانی نیز در (الکبیر) آن را روایت کردهاند - مجمع الزوائد (٩/۱۰٩) کنز العمال (۳۲۶٩۱) - و ابن السکن دربارهی وهب بن حمزه مذکور میگوید: در حدیث وی نظر و ایراد است) و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و موسوی این سخن ابن السکن را نقل ننموده زیرا بیانگر ضعف حدیث میباشد، و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۴-۳۴۵) از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و [زیرا] در ان دو یا سه علت (ضعف) وجود دارد.
۱- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است. و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعیگری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است؛ و امام احمد میگوید: (او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده) و ابن سعد میگوید: او به تشیع تمایل داشته، و در مورد تشیع احادیث منکری روایت مینماید، و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند.
میگویم: به شرح حال وی در (المیزان) و (التهذیب) بنگرید.
۲- دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید دارم که نام وی رکین – با راء و یا دکین با دال است – و ابن حجر نام او را در «الإصابه»با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر من نام وی با دال [دکین] باشد. زیرا:
اولاً: نسخهی «الإصابه»مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمیتوان بر آن اعتماد نمود.
ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر میرسد اشتباه شده باشند، و دو کتاب مورد بحث (البدایه و النهایه (٧/۳۴۴)) ابن کثیر و (مجموع الزوائد (٩/۱۰٩) هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمی در (المجمع) بر حدیث که میگوید: (طبرانی آن را روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است) دیگر ذکری از وی را در هیچ منبعی نیافتهام. و او نزد ابن ابی حاتم در (الجرح و التعدیل) با شماره (۱٩٩۵) ذکر شده است، و دربارهی او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه رسیدم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است. و بیشک او با این وضعیت در شمار ناشناختههای غیر موثق قرار میگیرد.
۳- وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است. و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنان که در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آنها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او - به عنوان صحابه – ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم – نگا: مقدمهی (الإصابه) – پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبر تصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف صحابیان عکّرم باشد و بنابراین علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجهی اعتبار ساقط میگردد.
٧- حدیث علیسکه میگوید: پیامبر جفرمود: (آیا من نسبت به ایمانداران از خودشان برتر و سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری. فرمود پس هر آنکه من ولی اویم پس این [علی] هم ولی اوست، در (کنز العمال) ذکر شده است، و این روایت حدیث صحیح است، و دارای احادیث متابع و شواهد دیگری است، ولیکن بیانگر مطلوب این گمراهان نیست، و در آن لفظ (بعدی) وجود ندارد – نگا: (ص ۴۲٩-۴۳۰) - و باقیمانده مفهوم حدیث انشاءالله در مراجعه بعدی خواهد آمد.
و در پایان موسوی میگوید: و احادیث صحیح ما در این زمینه از ائمه عترت متواتر است، و حال در صفحهی (۱۰۶-۱۰۸) ذکر نمودیم که این سخن باطل است زیرا همچنان که از زبان امام آنها (آیت الله ...) خوئی بیان کردیم آنان دارای احادیث صحیح و متواتر نیستند، و خوئی در معجم رجال الحدیث به این امر اعتراف نموده است – به آن مراجعه گردد - .