پاسخهای کوبنده به کتاب مراجعات - جلد اول

فهرست کتاب

ایراد بر مراجعۀ (۶):

ایراد بر مراجعۀ (۶):

اولاً: نیاز به تصحیح و درستی این اقوال داریم، در نسبت دادن آن‌ها به قائلشان.

دوماً: اثبات دلیل و حجیّت بودن آن‌ها، با چند کلمه در رابطه با (نهج‌البلاغه).

۱- تمام دلایلی که در کتاب المراجعات (ص ۴۴-۴۸) ذکر نموده، از کتاب نهج‌البلاغه نقل کرده است. که اولاً نیاز هست صحت منسوب بودن آن کلام به حضرت امیر÷، ثابت شود. دلایل و اسناد کافی ارائه شود و صحت آن تبیین گردد. دوماً نیاز به ارائه دلایلی دیگر هست، که آیا گفتار حضرت علیسو صحابۀ کرام در چنین مسألۀ مهمی خصوصاً، حجیّت را بر ما ثابت می‌کند یا نه؟

و در اینجا نیز لازم است نگاهی هر چند مختصر و گذرا بر کتاب (نهج‌البلاغه) داشته باشیم، که آیا منسوب نمودن این گفتار، که در نهج‌البلاغه آمده است به حضرت علی÷صحت دارد یا نه؟ در این رابطه دکتر صبری ابراهیم السیّد اقدام مناسب و تحلیل زیبایی داشته، و به راستی تحقیق او در این زمینه سزاوار تشکر و سپاسگزاری است. بعد از اینکه نسبت مطالب کتاب نهج‌البلاغه را به شریف رضی با دقت‌نظر و صبر و تأنی خاص ـ همانطور که در مقدمۀ کتابش استاد محقق عبدالسلام محمد هارون وی را توصیف نموده ـ اثبات می‌کند، می‌گوید. (ص ۱٩-۲۰): (در اعصار گذشته میان علما و سخنگویان متقدم و متأخر دربارۀ منسوب ساختن مطالب نهج‌البلاغه به امام علی÷جای شک و تردید بود. و مجادلات زیادی حول و حوش متونی که در آن کتاب جمع‌آوری شده درگرفت. بسیاری از علمای قرن ششم هجری بر این باور بودند، که بیشتر آنچه در نهج‌البلاغه مکتوب است ربطی به علی‌بن ابی‌طالب ندارد، بلکه عده‌ای از علما و فصحای شیعی مذهب آن را تدوین کرده‌اند و در آن میان سید رضی نقش برجسته‌تری داشت و شاید ابن خلکان در میان علما و سخنوران اولین کسی بود که آثار شک و تردید در وی پدید آمد، و تألیف نهج‌البلاغه را به شریف رضی نسبت داد. و پس از وی نیز صفدی و کسانی دیگر از نویسندگان تراجم (رجال‌شناسی) همان عقیدۀ ابن خلکان را داشتند. و اکنون این تردید پررنگ‌تر شده و این امکان را نیز هرچه بیشتر جلوه‌گر ساخته است. ابن خلکان می‌گوید: «گفته می‌شود که این کلام علی نیست، و مؤلف آن همان کسی است که آن را جمع‌آوری کرده و به امام علی نسبت داده است». (وفیات الاعیان) (۳/۴۱۶). و باز ذهبی می‌گوید: «و هر کس مطالعۀ نهج‌البلاغه را بنماید، مطمئن می‌گردد که به دروغ آن را به علی امیرالمؤمنینسنسبت داده‌اند». (المیزان) (ص ۳/۱۳۴)

و اهمّ آنچه که قدما و محدثین را به تردید انداخته و سبب شک و گمان در منسوب نمودن این متونِ وارده در نهج‌البلاغه بوده، موارد زیر است».

سپس دکتر صبری ده دلیل را در این رابطه آورده، که ما آن را با کمی اختصار و تصرّف نقل می‌داریم.

۱- در کتاب تعریض و کنایات زیاد به اصحاب رسول جوجود دارد. به همین سبب صحیح نیست که آن را به علی÷نسبت داد. و آن همان چیزی است که حافظ ابن حجر در (اللسان) (۴/۲۲۳) تقریر نموده، می‌گوید: (در آن کتاب سبّ «دشنام» صریح و بی‌ارزش نمودن مقام و منزلت سیّدین ابی‌بکر و عمربوجود دارد».

۲- در کتاب صنعت سجع و آراستن لفظی و آثار صنایع دیگر وجود دارد، که در زمان علی مرسوم نبوده و آن‌ها را نیز نمی‌شناخت.

۳- در کتاب دقایق و توصیفات زیادی به دقّت لحاظ شده، در حالیکه در زمان امام علی÷آوردن این صفات برای موصوف امری نامرسوم و ناشناخته بود. مانند آنچه که دربارۀ خفّاش و طاووس و غیره ... در کتاب می‌بینید، چیزی که عرب اصلاً بدان‌ها آشنایی نداشتند الاّ بعد از تعریب نمودن کتاب‌های یونانی و فارسی مثل ادبیات و فلسفه.

۴- در کتاب برخی اصطلاحات لفظی مثل (الأین) و (الکیف) و اصطلاحات متکلمین و اصحاب مقولات مثل (المحسوسات) و (الصفات الذاتیه والجسمانیه) وجود دارد که در آن زمان اصلاً رایج نبودند و بعداً مردم عرب آن‌ها را به کار گرفتند.

۵- در کتاب بوی ادّعا داشتن مؤلف به علم غیب به مشام می‌رسد.

۶- در کتاب بریدگی‌های طولانی و کوتاهی وجود دارد، که به دو شیوۀ مختلف روایت شده است، در مفهوم و معنی متفق و همانندند، ولی در بیان و لفظ مختلف و بی‌ربط.

٧- خالی بودن کتاب‌های ادبی و تاریخی که قبل از شریف رضی وجود داشته‌اند، از بیشتر آن چه در نهج‌البلاغه آمده است.

۸- اطالۀ کلام در عهد امام علیسغیرمرسوم بود، چنانکه به مالک اشتر نخعی توصیه نموده و نیز این جمله از امام علی معروف است که فرمودند: اگر ایجاز در کلام میسر نبود میانه‌روی کنید. (التوسط إن لم يكن الأيجاز)

٩- آنچه که در کتاب آمده از خطبه‌های فراوان و نامه‌های متعدد، به وضوح نشان می‌دهد که آن‌ها صرفاً نمایانگر اهداف و آرمان‌های مذهب تشیع هستند.

۱۰- ذکر ننمودن مصادر و منابعی که این خطبه‌های حضرت علی را از آن‌ها اخذ نموده و یا بزرگانی که این مطالب را برای وی روایت کرده‌اند.

سپس دکتر صبری جواب ادعای بزرگان شیعه را، مبنی بر صحتّ نسبت آنچه که در نهج‌البلاغه است به علیس، داده، و به تفصیل این شبهات را بیان می‌دارد. (ص ۲۸-۶۵) و آن کتاب را مردود می‌شمارد. و این شبهات را درست دانسته و آن‌ها را دلایلی حقیقی و واقعی می‌داند برای رد بیشتر آنچه در آن کتاب آمده و به علی منسوب ساخته‌اند. (ص ۶۵-٧٩). و باز در جایی دیگر می‌گوید (ص ۶٧): «هنگامی که برخی از افراد منتسب به شیعه مذهب به جایی رسیده‌اند که از قول خداوند سبحان دروغ‌پردازی می‌کنند، و آیات قرآن را دستکاری کرده‌اند، به راحتی می‌توان تصوّر نمود که خطبه‌های علی÷را نیز دستکاری نموده‌اند، و به او نسبت بدهند آنچه که از وی نیست. چرا ما در جایی دیگر به جز کتاب‌های شیعه مذهب و بالاخص متأخرین آن‌ها در این باب چیزی را نمی‌یابیم و چرا در کتاب‌های اهل سنت چیزی در این رابطه نقل نشده است؟!!!

و یا چرا ما در بسیاری از کتاب‌های ادبی گذشتگان در ارتباط با این خطبه‌ها چیزی را به دست نمی‌آوریم؟! آیا به شأن و مقام حضرت علی÷هیچ ضرری نمی‌رساند آن خطبه‌های فراوانی که از آنِ وی نیست. خطبه‌هایی که هم منبع و همشخص راوی آن‌ها ناشناخته و غیرمعروف است؟!)

سپس دکتر صبری دلایل واضحی را بیان می‌دارد، که بیشتر آنچه در نهج‌البلاغه آمده و به علی÷نسبت داده شده، واقعیت ندارد. و ثابت می‌نماید که آن مباحث و مطالب منسوب به کسانی دیگر از صحابه و تابعین و تابع تابعین هستند. و بلکه خیلی از مطالب منسوب و مربوط به عهود بعدی همچون عهد خلیفه مأمون هستند. و بعلاوۀ این جملات، خیلی وقت‌ها برخی از احادیث پیامبر و یا گفتار حضرت مسیح÷را به علی÷نسبت داده‌اند. به اقرار محققین زیادی از شیعه و سنی به طور مساوی، و بلکه محققین زیادتری از اهل تشیع: بیشتر مطالب و مضامین کتاب نهج‌البلاغه منسوب به علی نبوده، بلکه آن‌ها را منسوب به غیر علیسمی‌دانند. و این مطلب را دکتر صبری در (ص ۶۸-٧٧) کتابش از ایشان نقل می‌نماید.

تا بدانجا می‌رسد که دکتر صبری به نتایج موثّق و مورد اعتمادی دست می‌یابد (ص ۸۱) که بسیاری از نامه‌ها و خطبه‌هایی که در نهج‌البلاغه مکتوب است مربوط به حضرت علی نیست و عدم صحت منسوب بودن آن‌ها را به علی÷ثابت می‌کند. نصفی از خطبه‌ها و حدود □(۱/۳) آنچه که در نامه‌ها آمده و همچنین بیش از □(۲/۳) احکام آن به طور قطع از امام علی دور است. پس آیا ممکن است که کسی به کتاب نهج‌البلاغه استدلال نماید، مخصوصاً بعد از آن تحقیق کافی و وافی در برابر اهل تسنن بدان احتجاج ورزد؟!!!

ما این کتاب را بطور یقین بر وی رد می‌داریم، و در مورد عدم صحت مطالب آن از قول علی÷با تشیع به تنازع برمی‌خیزیم. و اگر باز ادعا دارند، پس اسناد و مدارک صحیحی را ارائه دهند وگرنه آوردن خطبه‌های کتاب نهج‌البلاغه بدون مدرک و سند به عنوان دلیل، مثل هیزم جمع‌کنی است که در شب تاریک دنبال جمع کردن هیزم است. و نیز با این قول حضرت علی÷ـ اگر از وی باشد ـ که در بسیاری از مسایل مهم شأن و منزلت او غیر از شأن و منزلت اصحاب و تابعین است تنازع داریم و آن را درست نمی‌دانیم. و می‌گوییم: هر کس از وی مطالبی گرفته می‌شود و نیز مطالب و گفته‌هایی بر وی رد می‌دارند مگر رسول‌الله جـ همانطور که سلف صالح ما گفته‌اند ـ پس آیا می‌توان گفتار حضرت علی را هم به عنوان دلیل و حجت قبول داشت؟!!!

دلایلی که موسوی اجمالاً به آن‌ها اشاره داشته و آن‌ها را به پیامبر جمنسوب ساخته، مبنی بر اینکه: گویا گفتار حضرت علی÷بر ما اثبات حجت می‌کند، و یا به عبارتی دیگر، قول و گفتار آن بزرگوار برای ما حجّت ثابت شده است! کافی و بسنده نیستند. من در این موضع پاسخ وی را نخواهم داد، تا که او در آینده به طور مفصل‌تر این مسأله را بیان نماید.

۲- در برخی از حواشی کتاب خود از کتاب (الصواعق المحرقه في الردّ على اهل البدع والزّندقه) تألیف، حافظ احمدبن حجر هیثمی نقل می‌کند، و در برخی مواقع بر این کتاب تأکید می‌ورزد و روایات زیادی را از آن می‌آورد، با این هدف که بیان حقیقت کتاب را بر ما حتمیّت بخشد.

ابن حجر در مقدمۀ کتابش می‌گوید: که وی کتابی را در حقیقت خلافت ابوبکر و امارت عمرستصنیف نمود، و بعد از مدتی در مسجدالحرام از وی درخواست شد که آن را مطالعه نمایند، و در آن سال یعنی (٩۵۰ ه‍) در آن موضع مردم شیعه و رافضی زیادی وجود داشتند، سپس به آن گوشزد کردند که ضعف‌های آن کتاب را برطرف سازد، و ضعف‌های کتاب وی عبارت بودند از فضائل ابوبکر و عمر و عثمان و علی و بزرگان پس از آن‌ها مثل فضائل حسن و بقیۀ اهل بیت.

آنچه در اینجا مهم جلوه می‌کند آن است که ابن حجر صحت آنچه از احادیث و آثاری که در کتابش آورده ادّعا نمی‌کند، و خود هم خیلی ملتزم آن‌ها نیست. بلکه بسیاری از احادیث و آثاری که روایت نموده است، ضعف و یا ساقط شدن آن‌ها را هم گوشزد می‌کند ـ همانطوری که بیان خواهد شد ان‌شاءالله ـ منزلت ابن حجر در این مباحث همانند بزرگترین علمای عصر خویش است، تمام همّ و غم ایشان در آن زمان بیان نمودن و جمع کردن احادیث و آثار بود آن‌ها به تصحیح و بیان ثبوت احادیث نمی‌پرداختند. فقط به ذکر اسناد و گاهاً اعتماد بر اقوال اصحاب علم اکتفا می‌نمودند.

سپس این طریقه و راه درستی که به ما این امکان را بخشید تا به واسطۀ آن احادیث صحیح و ثابت را از احادیث ضعیف و مردود و مکذوب باز شناسیم، بعد از آن‌ها پدید آمد. و اگر اهل سنت در برابر آنچه که شیعه آن را صحیح و درست می‌پندارند، کوتاه بیایند، چگونه برای آن‌ها تمیز حق از باطل و از گفتار اهل بدعت ممکن خواهد بود.

چیزی که در اینجا ذکر آن لازم می‌نماید، این است که باید گفته شود، اهل سنت به جز صحیحین بخاری و مسلم قائل به صحت احادیث دیگر نیستند. و احادیثی که خارج از این دو کتاب است نیاز به آزمایش و آزمودن و مطابقه دارد. و هیچ کسی نمی‌تواند به حدیثی التزام ورزد، مگر بعد از آنکه صحت آن حدیث ثابت گردد. اما چیزی که موسوی در کتاب المراجعات از (صواعق المحرقه) نقل نموده، نخست قول ابن عباسباست: (ما اهل بیت ، درخت نبوت هستیم ...).

چیزی که در حاشیۀ (۱۲/۴۶) ذکر نموده، اما خوشبختانه جناب ابن حجر زحمت رد آن را خود کشیده که می‌فرماید: «و از ابن عباس با سند ضعیفی روایت شده است که فرموده ما اهل بیت ...). موسوی تعمداً این جمله را حذف نموده، چون دانسته است که حجیّت کلام وی را ساقط می‌دارد.

دوماً گفتۀ علیس(۱۵/۴٧) که باز هم ابن حجر/زحمت رد آن را تقبل فرموده: (از علی÷با سند ضعیفی روایت شده است که ...). پس چیزی که ابن حجر شخصاً آن را ضعیف دانسته حجیّت آن کدام است جناب موسوی؟!!!

سوماً قول حسن‌بن علیس(۱۶/۴٧) که موسوی آن را به اختصاری زشت از ابن حجر بیان می‌دارد. و این متن کلام وی است: «و امام حسنسبه این مسأله تصریح فرموده که؛ هنگامی که از وی طلب کردند خلافت را قبول کند مردی به وی حمله کرد. او در حالی که در سجده بود، مرد به وسیلۀ یک خنجر ضربه‌ای بدو زد، چنانکه ضربۀ وی کارا نبود، و سپس امام حسن پس از آن نیز ده سال زندگی کرد. و فرمود: ای اهل عراق در رابطه با ما از خدا بترسید، چون به راستی ما امرای شما و میهمانان شما هستیم ...». نخست این گفتار در رابطه با اهل عراق است نه عموم مردم.

دوماً: هنگامی که از وی درخواست خلافت شد و وی فرمود (ما امرای شما هستیم) به این اعتبار بود که ایشان امیر اهل عراق بودند، و برای هر کسی که امیر ملتی باشد این گفته صحیح به نظر می‌رسد، با اینکه از لحاظ صلاح و تقوا و علم اهلیّت آن را نداشته باشد. و آن گفتاری است در روشن ساختن ولایت امام حسن بر مردم عراق نه بر تمام مردم. و به همین اعتبار بر مردم عراق نیز اطاعت آن جناب لازم بود.

اما موسوی بر اساس هوس و دلخواه خویش در متن بالا تصرّف و دستکاری نموده به این گمان که امام حسن بر وجه عموم آن را گفته است.

به فرض اینکه اثبات شود این مطلب از امام حسن بوده است. مگر نه اینکه ابن‌حجر آن را بدان شیوه بیان نکرده و اسناد و مدارک آن را نیز ذکر نکرده است. چهارم قول زین‌العابدین (۱٧/۴۸) که ابن حجر آن را ذکر کرده ولی صحّت و اسناد آن را بیان نداشته است، به غیر اینکه آن را به تفسیر ثعلبی نسبت داده و آن هم چیزی را ثابت نمی‌کند، چون ثعلبی مثل همان هیزم جمع‌کن در شب تاریک است ـ همچنان که شیخ‌الاسلام این را فرموده ـ و خیلی وقت‌ها موضوعات دروغین را روایت می‌کند، همانطور که در آینده ان‌شاءالله بیان می‌نماییم. و بعلاوه، گفتار زین‌العابدین هیچ دلیل و حجّتی را بر ما ثابت نمی‌گرداند.