پاسخ بر مراجعه (۴۴):
نقض ادعای او در مورد آیهی سابق، و اشاره به نقل و سند و مفاهیم ذکر شده در این مورد در فقرهی اول از این مراجعه شد؛ و موسوی تأکید نمود که میان این آیه – که به ولایت نام نهاده – و آیات قبل و بعد از آن رابطهای وجود ندارد، و این ادعایی است که از چنین فرد دروغگویی چون او و ادعای اینگونه عمل محال غریب نیست، و حال وحدت سیاق آیات مذکور – با این آیه – نه تنها از نظر نقل اسناد بلکه از لحاظ معنی و مفهوم آن نزد خردمندان و اهل انصاف به صورت مفصل ذکر کردیم. جهت آگاهی بیشتر به سبب نزول آیات مورد بحث در کتابهایی مانند سیره ابن هشام (۳/۵۱-۵۳)، (تفسیر طبری) (۶/۱٧٧-۱٧۸) و نیز به دیدگاه ابن تیمیه که در (ص ۱۳۶) امام رازی در صفحات (۱۳٩-۱۴۰) مراجعه گردد تا به واقعیت نمایان گردد.
و ادعای موسوی دربارهی آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾[المائدة: ۵۴] که [گویا] خاص علیساست از ادعای سابق وی باطل تراست، و او اسناد آن را به کسانی نسبت داده که در معیار حق ارزشی ندارند و لذا ضروری است که تا آنان را با حق بسنجیم و نه اینکه حق با آنان سنجیده شود. و افراد مورد اسناد او علاوه بر افراد مورد ایراد کسانی همچون طبرسی میباشند، و سوگند به خدا اسناد به اینگونه افراد گمراهی و لغزش است. و تمام کسانی که موسوی دربارهی این قضیه مورد بحث ذکر نموده چگونه میتوان به آنان احتجاج نمود؛ و حال صدق و اَمانتشان به ثبوت نرسیده است؟ چه برسد به اینکه در اینگونه مسائل اِصابهی حق نموده باشند، و آیا اینگونه استدلالها با شرطی که در آغاز کتاب خود مطرح نموده همخوانی دارد؟ و در صفحهی (۱۴۱) به ذکر مسأله مذکور و نیز ذکر ادعای روایت ثعلبی پرداخته شد. که در واقع بر ثعلبی دروغ و افترایی نموده بود، و همچنان که در ص ۱۴۳ به نقل از امام ابن تیمیه/در تفسیر آیهی ذکر شده که علی بن ابو طالب و قتاده و حسن گفتهاند: (مضمون آیهی مذکور) شامل ابوبکر و صحابه میباشد، و رازی هم در تفسیر خود (۱۲/۱۲۲) چنین سخنی را ذکر نموده است و موسوی در ادعای خود بر مسیر سلف خود ابن مطهر حلی گام نهاده است.
و در صفحه (۱۴۳-۱۴۴) نیز بیان نمودیم که سزاوارترین مردم (به مضمون) آیه مذکور با نص خود علی و سایرین همچون حسن، قتاده، ضحاک و غیره و با توجه به سیاق آیات؛ ابوبکر صدیقسمیباشد لذا به صفحات مورد اشاره - و صورتهایی که ممکن است خوارج و نواصب از این آیه مذکور بر خردهگیری از علی مطرح نمایند - مراجعه شود که تماماً بیانگر خواری رافضه میباشد.
و سپس موسوی در حاشیه (۱/۱۸۳-۱۸۴) دو حدیث را نقل نموده که اولی از (کنز العمال) از پیامبر جروایت شده است: که ای جماعت قریش همواره خداوند فردی که خداوند با ایمان قلب او را آراسته و مملو نموده است بر شما ارسال میدارد، و در صورت ارتداد شما را نابود ساخته و شما همچون گوسفند در برابر او میترسی ابوبکر بگفت آیا چنین فردی من میباشم رسول خدا جفرمود: خیر و عمر گفت آیا من میباشم پیامبر فرمود: خیر و فرمود او کفش میدوزد و در همان حال کفشی در دست علی بود آن را برای پیامبر جمیدوخت.
با اینکه هیچ گونه رابطهای میان روایت مذکور و آیهی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ﴾نیست و دلیلی بر برتری علی در آن یافت نمیشود حدیث مذکور ضعیف است، و ثبوت آن معلوم نیست، و موسوی در حاشیهی خود آن را به بسیاری از صاحبان سنن نسبت داده است، و این بدون شک دروغ است و او از آن شرم و ابایی ندارد. و جز خطیب در (تاریخ بغداد) (۸/۴۳۳) – و (کنز العمال) به استناد به خطیب – از طریق احمد بن کامل قاضی از ابو یحیی ابن مروان ناقد از محمد بن جعفر فیدی از محمد بن فضیل از اجلج – کسی روایت ننموده است که گفته است که قیس بن مُسلم و ابو کلثوم از ربعی بن حواشی از علی نقل نمودهاند – و این اسناد بیاساس است و نشانههای تشیع، افراطگری در لفظ و متن روایت نمایان است. (و اسناد آن) دارای علل [قادحه] میباشد.
۱- احمد بن کامل قاضی که خطیب (۴/۳۵۸) از دارقطنی در مورد وی روایت نموده که (او در حدیث بیمبالات بوده و چه بسا حدیثی از حفظ نقل نموده و در کتاب و نوشتههای وی نبوده است، و ذهبی نیز در (المیزان) به تضعیف دارقطنی برای او اشاره نموده است، و دربارهی او گفته است: و او بر حافظهی خود در مورد [روایات] صحابه تکیه مینمود، و او علاوه بر تساهل درحدیث دارای روایات واهی و بیاساس فراوان است.
۲- محمد بن جعفر فیدی، که حافظ در شرح حال او در (التهذیب) گفته است او دارای احادیثی است که در آن اختلاف است و حافظ نیز گفته که بخاری از او روایت ننموده است نگا: فتح الباری (۵/۲۸۶) و شیخ و استاذ وی محمد بن فضیل بن غزوان گرچه خود اهل ثقه است ولی به تشیع متمایل و در روایات وی میبایست تأمل و بررسی نمود، برای آگاهی از شرح حال وی به المیزان، التهذیب و هدی الساری (ص ۶۱۶) مراجعه شود.
۳- اجلح ابن عبدالله کندی شیعی است و بحث وی با ذکر ضعف حدیث او در ص ۴۳۱ گذشت و علت تشیع و ضعف او در حدیث همواره دارای احادیثی منکر میباشد، و امام احمد گفته است: اجلح تنها یک حدیث غیر منکر روایت کرده است. لذا همچنان که ابن کثیر و سایر حافظان گفتهاند در مسائلی که مربوط به فضائل علی و اهل بیت است به او احتجاج نمیشود.
۴- قیس بن مسلم درست آن قیس بن اَبی مسلم است حافظ در تعجیل «المنفعه» به ذکر وی پرداخته، و توثیق او را جز از ابن حبان از کسی دیگر نقل ننموده است، و ابن حبّان در توثیق بسیار سهل انگار است، و او حتی در نقل روایت به افراد مجهول و ناشناخته اعتماد مینماید. همچنان که ابن عبدالهادی در (الصارم المنکی) (ص ٩۳) دربارهی او میگوید وی به کسانی تصریح مینماید که شناختی از آنان و پدرانشان هم ندارد.
و کما اینکه آلبانی نیز در [احادیث الضعیفه] (۲/۳۲۸-۲۳٩) تبیین نموده که مجهول [بودن راوی] نزد ابن حبان به عنوان جرح به شمار نمیآید، از دیدگاه محققین و توثیق ابن حبّان به تنهایی او را از مرز مجهولیت بیرون نمیآورد. و قیس مذکور همچنان که ابن حبّان گفته است همان این اجلح کندی است، و مسلم بن مسلم صغیر از او روایت نمودهاند و توثیق جعفری نسبت به وی وارد نشده است پس در این صورت او نیز بر مبنای قاعدهای که حافظ در مقدمهی (التقریب) میگوید: - هر آن که بیش از یک نفر از او روایت نمایند و توثیق نگردد، او مستور یا مجهول الحال است. و توثیق ابن حبّان سبب خروج وی از مجهولیت نیست؛ زیرا گفتیم که مجهولیت راوی نزد ابن حبّان جرح به حساب نمیآید. اما قرین قیس ابن ابی مسلم یعنی ابو کلثوم شرح حال او را در هیچ منبعی نیافتم؛ پس او مجهول العین است، که از مجهول الحال شدیدتر است وضعیت حدیث مذکور چنین است که از مجهولی به ضعیفی شیعی و به صاحب اوهام و تساهلی نقل و (پاس داده) میشود پس کجا میتوان آن را صحیح دانست؟ بلکه ضعیف و مردود است.
و حدیث دوم یعنی حدیث ابو سعید که موسوی در حاشیه آن را نقل نموده که پیامبر فرموده است: در میان شما کسی بر تأویل این قرآن به جنگ میپردازد کما اینکه من بر نزول آن به جهاد پرداختهام تا آخر حدیث ...، و سند آن صحیح است، و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) به آن اشاره نموده است و در آن فضیلتی نسبت به علیسمطرح است؛ ولی هیچ ارتباطی با آیهی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ﴾[المائدة: ۵۴] ندارد، و آیه در مورد قتال با مرتدین سخن گفته و حال جنگ با مرتدین برای علی اتفاق نیفتاده است، و در (ص ۱۴۲-۱۴۳) بطلان ابن سخن را – که هر کس در امر امامت با وی نزاع نماید مرتد است – به دو صورت ذکر نمودیم، زیرا علیسهمچنان که از نهج البلاغه نقل نمودیم خود به ایمان کسانی که بر امامت با وی مخالفت نموده و حال پیامبر را تصدیق نمودهاند تصریح نموده است.
و لقب مُرتد در این مورد شامل کسی میگردد که بعد از مسلمانی از دین اسلام برگردد و نزاع با علی در امر امامت در تعریف مرتد وارد نیست؛ بلکه این از یاوهگوئیهای شیعه است. و آن را هم مختص به علی نمودهاند و هر آنکه در امر امامت با ابوبکر، عمر و عثمان نزاع نماید مرتد به شمار نمیآورند مخالفان خلفای سه گانه قبل از علی را مؤمن واقعی میدانند و این از جمله تناقض ناپسند شیعه است که بیانگر اتباع آنان از هوی و آرزوی است که حتی منجر به مخالفت با قواعد و اصول میگردد که خود آن را بدعت نهادهاند «حسبنا الله ونعم الوكيل».
و چون آیه مذکور ارتباطی با علی نداشته و کوچکترین اشارهای هم به او نمینماید حدیث مذکور نیز ارتباطی با آیه مورد بحث نداشته بلکه در اشاره به فضیلت علی در جنگ با خوارج است، زیرا آنان به تأویل قرآن پرداختند و دچار سوء فهم شدند؛ هدف مخالفت با قرآن نداشتند. و بر مطلوب خود با فهم و تأویل خود استدلال مینمودند و لذا چون ابن عباس به بحث با آنان پرداخت تعداد فراوانی از آنان برگشتند، و علی نیز خوارج را تکفیر ننموده است و تکفیر آنان صحیح نیست و اطلاق مرتدین هم بر آنان صحیح نیست. پس در این صورت درست اینکه [گفته شود] جنگ علیسبر تأویل قرآن جنگ با خوارج بوده است. و جنگ با خوارج از لحاظ قدر و منزلت در سطح جنگ ابوبکر با مرتدین نیست و جنگ ابوبکر با مرتدین همان جنگی است که آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ﴾بر آن منطبق است و در صفحهی (۱۴۲-۱۴۴) به بحث آن پرداختیم و در صفحات (۵۴۰-۵۴٩) به طور مفصّل بر آن و بر آنچه هم در صفحه (۴۲-۵۳) به آن احتجاج نموده به پاسخ پرداختیم.
و سخن موسوی در مورد ائمهی اهل بیت که [گویا] آنان به صورت متواتر به آیهی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ﴾استدلال نموده و تفسیر [کلمهی] مولی همچنان که ما از آن سخن گفتهایم به ثبت رسیده است ... دروغ صریحی است و در (ص ۱۳۱-۱۳۲) تفسیر ابن عباس و محمد باقر را در مورد این آیه ذکر کریم که با ادعای او مخالف است؛ و حال آنان از سران ائمهی اهل بیت میباشند پس موسوی چگونه چنین ادعای مینماید مگر اینکه منظور او از ائمهی اهل بیت صاحبان کتابهایی مانند الکافی و کسانی از این قبیل باشد که چنین افرادی بر اهل سنت حجت نبوده و هیچ با انصافی به سخن آنان عنایت نمیورزد.
و بالاخره موسوی حماقت ورزیده و میگوید: (در قرآن آیات فراوانی مانند آیهی تطهیر بر خلاف سیاق آن نتیجه میدهد و نص به ثبوت رسیده هم بیانگر اختصاص آنها به پنج [نفر] اهل کساء میباشد) و این ادعا دروغ و افترا بر خدا و رسول او است ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا﴾[الأنعام: ۲۱] و چنانچه با انصافی در آن تأمل نماید میداند که منجر به تفاوت و عدم تناسق برخی آیات با آیات دیگر خواهد شد و خواهد دید که به اثبات عکس آیهی ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا٨٢﴾[النساء: ۸۲] میانجامد و غالب شیعه به عدم ارتباط سیاق قرآن در سورهای واحد قائل میباشند و بلکه همچنان که موسوی دربارهی آیهی ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾[الأحزاب:۳۳] گفته آنان بر این بر باورند که یک آیه هم با قسمت دیگر آن هماهنگ و مرتبط نیست. و حال آیهی مذکور آیهی کاملی نیست بلکه قسمتی از آیهی (۳۳) سورهای احزاب است و نص آیه تماماً خطاب به زنان پیامبر است: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳] و هر صاحب فردی شک نمیورزد که آغاز آیه تنها خطاب به زنان پیامبر است؛ و در صفحه (٩۱-٩۵) به طور مفصل به بیان آن پرداختیم، و بر مبنای ادعای موسوی قرآن کریم هدایتگر مردم و شفاییدهنده امراض درونی مردم نیست، بلکه مملو از معّما و تاریکی است و فهم آن از سختترین و دست نیافتنیترین امور است. و کتاب خداوند از این یاوهگوئیها مبرّاست.
و در خلال سخن خود بر هر آنچه موسوی به آن - در ضمن آنها به آیهی مذکور – استشهاد نموده بود ذکر نمودیم که نه تنها از نظر سیاق و موضوع قرآن بلکه نصوص صحیحی از پیامبر جیاران او و سلف امت درباره این امر ذکر شده است.