پاسخهای کوبنده به کتاب مراجعات - جلد اول

فهرست کتاب

ردیّه بر مراجعات (۱۲):

ردیّه بر مراجعات (۱۲):

نقض تمام استدلال‌های وی با استفاده از همان آیات، سپس بیان معانی صحیح آیات منقوله، و در آخر آشکار نمودن نیرنگ و دروغ‌پردازی و حیله‌گری‌هایی که در کلام وی آمده است.

در این قسمت از مراجعات آیاتی را از قرآن وارد نموده است با این پندار که آن آیات دالّ بر خواسته‌ها و وهمیّات وی هستند. و ما نیز با استعانت از خداوند متعال ردیّۀ مفصلی را بر آن می‌نگاریم:

می‌گوید: «آیا همچون این آیات روشنی که در شأن و منزلت عترت طاهرۀ پیامبر نازل شده. بر کس دیگری نازل شده است».

می‌گویم: «رضي الله عن العترة وجزاهم اللهُ خيرا فهم وصية رسول الله ج». بی‌گمان آیات متعددی در حق آنان و در شأن مقام و منزلت رفیع آن‌ها در قرآن کریم آمده است. اما این مرد یعنی صاحب کتاب المراجعات به وارونه جلوه دادن حقایق و تحریف معانی آیات زیادی از قرآن کریم پرداخته و بطور عمد هر آیه‌ای را که در آن مضمون مدح و ثنا به کار رفته آن را مختص به فضل و برتری اهل بیت پیامبر جقلمداد نموده است. ما در اینجا به بررسی و بیان اسباب نزول آیاتی می‌پردازیم که وی به تدلیس کاری و دروغ‌پردازی و اخفاء حقایق در آن‌ها پرداخته و جواب مناسب آن را خواهیم داد، و این کارها همیشه شأن حال هر انسان مبتدعی بوده است که نصوص را آن طور که مطابق و موافق تمایلات و هوی‌های نفسانی او است پیچانده و به بافتن مطالبی مبتدع و دور از واقعیت در آن دست زده است.

در جای دیگری می‌گوید: «آیا قرآن به غیر از اهل بیت حکم «ذهاب الرجس» را برای کسی دیگر به کار برده است؟ آیا برای هیچ احدی از عالمیان آیتی همچون آیۀ تطهیر نازل شده است». و در حاشیۀ (۶، ٧/۶۲) اشاره به این قول خداوند متعال دارد: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣[الأحزاب: ۳۳]

و باز می‌گوید: «و برای هیچ کسی چنین چیزی وجود ندارد، آنان به وسیلۀ این آیه برتری یافتند، کسی به آنان نمی‌رسد و هیچ آزمندی مقام و منزلت آنان را درک نخواهد کرد». این کلام درست و کاملاً مقبولی است، اگر منظور وی از اهل بیت هم ازواج پیامبر و هم آنانی باشند که ذکر نمودیم.

تمامی کسانی که سورۀ احزاب علی‌الخصوص پنج آیۀ پیش از این آیه را مطالعه نموده‌اند بدون هیچ شک و تردید می‌دانند که مقصود و مخاطب آن آیات همان ازواج پیامبر جمی‌باشند. آنجا که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢[الأحزاب: ۲۸-۳۲]

ترجمه: «اى پیامبر، به همسرانت بگو: «اگر خواهان زندگى دنیا و زینت آنید، بیایید تا مَهرتان را بدهم و [خوش و] خُرّم شما را رها کنم. (۲۸) و اگر خواستار خدا و فرستاده وى و سراى آخرتید، پس به راستى خدا براى نیکوکاران شما پاداش بزرگى آماده گردانیده است. (۲٩) اى همسران پیامبر، هر کس از شما مبادرت به کار زشتِ آشکارى کند، عذابش دو چندان خواهد بود و این بر خدا همواره آسان است. (۳۰) و هر کس از شما خدا و فرستاده‏اش را فرمان بَرَد و کار شایسته کند، پاداشش را دو چندان مى‏دهیم و برایش روزىِ نیکو فراهم خواهیم ساخت. (۳۱) اى همسران پیامبر، شما مانند هیچ یک از زنان [دیگر] نیستید، اگر سَرِ پروا دارید پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیمارى است طمع ورزد و گفتارى شایسته گویید».(۳۲)

«آنانی که دارای پایین‌ترین سطح علمی و عقلی هم هستند بی‌هیچ تردیدی می‌دانند که مقصود از تمام آن آیات همان ازواج گرامی پیامبر جمی‌باشند».

سپس به دنبال آن آیات می‌فرماید:

﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ[الأحزاب: ۳۳]

«و در خانه‌هایتان قرار گیرید و مانند زینت‌نمایی روزگار جاهلیّت پیشین، زینت‌نمایی نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید».

و در تکمیلۀ همان آیه و در حالیکه هنوز مخاطب آیه همان ازواج پیامبر جمی‌باشند می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣[الأحزاب: ۳۳]

و به همین بسنده نکرده و دنبال می‌دارد:

﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤[الأحزاب: ۳۴]

«و آنچه را که در خانه‌های شما از آیات‌الله و از حکمت خوانده می‌شود یادکنید، بی‌گمان خداوند لطیف و آگاه است».

در اینجا نیز بدون هیچ شک و گمانی، مخاطب آیه همان ازواج پیامبر جمی‌باشند. پس در کجای این آیات، بلکه حتی در سراسر سورۀ مذکور ذکری از اهل بیت رفته است ـ یعنی کسانی که موسوی آن‌ها را اهل بیت به شمار می‌آورد که همان آل علیساست ـ؟!

پس در مرحلۀ اول مقصود و هدف از این آیات تنها ازواج پیامبر هستند که خداوند خواسته تا پلیدی را از آن‌ها دور گرداند و آن‌ها را پاک نماید، و شمول لفظ آن ـ باتوجه به ضمیر به کار برده شده در آن ـ بر باقی اهل بیت نیز دلالت می‌ورزد. اما مقصود برتر همان ازواج پیامبر جمی‌باشند. [۴]و در رأس آن‌ها عایشۀ صدّیقه دختر ابوبکر صدیقسو حفصۀ دختر عمربن خطابس.

لعنت خداوند بر آن‌هایی که به وسیلۀ عیب‌گیری و یا زخم‌زبان به شخصیّت پاک آن‌ها تعرض می‌ورزد.

گفتیم که حدیث کساء حدیث صحیح و ثابتی است و ما هرگز در پی ردّ آن نیستیم، اما شمول این اسم ـ اهل بیت ـ و این حکم ـ مذکور در این آیه ـ هم بر آل علی صدق می‌کند و هم بر بقیۀ اهل بیت و نیز به علاوۀ ازواج پیامبر ج. و اگر حدیث کساء وجود نمی‌داشت، مطمئناً آیۀ تطهیر تنها مختصّ ازواج پیامبر می‌بود. و البته قبلاً نیز در مورد معنی حدیث کساء در نکتۀ چهارم چیزهایی را مطرح نمودیم.

ابن کثیر در مورد دخول ازواج پیامبر در این حکم می‌فرماید (تفسیر ۳۵/۴۸۳):

«و این نصی است در مورد دخول ازواج النبی در مفهوم اهل بیت، چون آن‌ها ـ زنان پیامبر ـ سبب نزول این آیه بوده‌اند، و سبب نزول هر آیه‌ای داخل در احکام آن آیه است. اما گروهی تنها زنان پیامبر را اهل بیت دانسته‌اند، و جماعتی دیگر که قول اصح نیز هست هم ازواج و هم غیر آن‌ها را نیز شامل نموده‌اند». کلام ابن کثیر این را می‌رساند که: بلامنازعه مقصود و مراد از این آیه همان ازواج پیامبر جهستند، اما در مورد آن دو روایت مذکور است، نخست اینکه: تنها زنان پیامبر را اهل بیت به شمار آورده‌اند. و دیگری، که قول ارجح و اصح نیز می‌باشد. هم زنان پیامبر و هم کسان مذکور دیگری را شامل دانسته‌اند. و این چیزی که ما در مورد این آیه بیان نمودیم که تنها در شأن ازواج النبی جنازل شده است، همان کلام دانشمند بزرگ امت اسلام و مفسّر برجستۀ قرآن کریم عبدالله بن عباسباست. و ابن ابی حاتم و عکرمه نیز آن را روایت نموده‌اند. پس آیا شایسته نبود که موسوی به این کلام ابن عباس توجه می‌نمود؟!

ابن کثیر می‌گوید: «اگر مقصود این باشد که ازواج پیامبر جسبب نزول این آیه بوده‌اند پس صحیح می‌باشد، اما اگر مراد این باشد که تنها زنان پیامبر جاهل بیت وی هستند، در آن صورت باید گفت که احادیث زیادی وارد است که اهل بیت را گسترده و اعمّ از ازواج می‌دانند».

سپس احادیث دیگری را می‌آورد ـ در اسناد بعضی از آن‌ها جای بحث وجود دارد ـ در آن میان حدیث کساء هم وجود دارد که صحت آن را بیان نمودیم. ابن کثیر ادامه می‌دهد (۳/۴۸۶): «آنچه که هیچ شک و گمانی را برای متدبّرین در قرآن باقی نگذاشته، آن است که ازواج پیامبر جداخل در آن آیۀ شریفه هستند که می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣[الأحزاب: ۳۳]

چون سیاق کلام با زنان پیامبر است، و بر همین اساس است که خداوند سبحان بعد از آن می‌فرماید:

﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤[الأحزاب: ۳۴]

«ای زنان پیامبر جبانچه که خداوند در خانه‌های شما بر پیامبر جفرستاده است عمل نمایید ـ از کتاب و حکمت ـ و به یاد آورید نعمتی را که در میان مردم تنها شما را بدان مختص گردانید. همانا وحی خداوند تنها در خانه‌های شما نازل گشته. و عائشه صدیقۀ دختر ابوبکر صدیق اولی‌ترین آن‌هاست و در این غنیمت خداوندی سهم بیشتری دارد و مطمئناً اخصّ آن‌هاست در برابر این رحمت عمومی خداوند سبحان. چون در بستر هیچ‌کدام از زنان پیامبر جبه جز عائشه وحی نازل نشده، همانطوری که پیامبر نیز بدان اشاره نموده است».

ظاهراً باید گفت: پس از تشریح این مطالب حجّت دیگری برای موسوی باقی نمانده تا که بدان استدلال ورزد. والحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات.

در اینجا نیز کلام دیگری را از شیخ‌الاسلام ابن تیمیه در کتاب (منهاج‌السنّه) حول این آیۀ مذکور و بیان اینکه دالّ بر مطلوب شیعه نیست روایت می‌داریم. چنانکه در (المنتقی) (ص ۴۴۶-۴۴٧) می‌فرماید: «در آن‌ها ـ حدیث کساء و آیۀ تطهیر ـ چیزی وجود ندارد که بر عصمت و یا امامت اهل بیت دلالت کند. آیۀ مذکور نیز همچون آیات زیر هستند: ﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ[المائدة: ۶] و یا ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ[البقرة: ۱۸۵] یا ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ[النساء: ۲۶] ﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ[النساء: ۲٧] پس منظور خداوند در آیات فوق متضمن محبت و رضایت و خشنودی وی برای آنچه است که خواست و مراد وی است. و این بدان معنی نیست که خداوند آنچه را که اراده فرموده مقدّر ساخته و بوجود آورده است. چون پیامبر جبعد از نزول این آیه فرمودند: «اللهم هؤلاء اهل بيتي فأذهب عنهم الرّجس»این دعا را از خداوند طلب نمودند، و اگر این آیه متضمّن وقوع بود دیگر احتیاجی به دعا کردن نداشت. و این کلام در گفتار اهل قدریه ظاهرتر است. پس ارادۀ خداوند در نزد شما متضمّن وجود مراد نیست، چون گهگاه «تريد ما لا يكون ويكون مالا تريد». آیا اصل فاسد خویش را فراموش نموده‌اید؟

اما نزد ما اراده دو نوع است: یا ارادۀ شرعی است، که متضمن محبت و رضای پروردگار است. همانطوری که در آیات فوق ذکر نمودیم. و یا ارادۀ کونیۀ قدریه است که متضمّن خلق و تقدیر می‌باشد، مثل این قول پروردگار: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا[الأنعام: ۱۲۵] پس ازواج پیامبر جدر این آیات مذکور می‌باشند، و این آیات با آن‌ها آغاز شده و به آن‌ها نیز ختم گشته است و مخاطب آیات نیز ایشان هستند».

و در جایی دیگر می‌فرماید ـ (المنتقی) (ص ۱٧٩-۱۸۰) : فقوله تعالى:﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ[الأحزاب: ۳۳] اگر به انجام اوامر و ترک نواهی پرداختند که متعلق به اراده و افعال آن‌هاست، یعنی: اوامری را که خداوند متعال به آن‌ها دستور داده به جای آوردند و ترک حرام و معصیّت نمودند در آن صورت شامل لفظ (طهرّوا) می‌شوند.

سپس بیان می‌دارد: آنچه که روشن می‌سازد که این آیه متضمن امر و نهی خداوندی است، همان سیاق آیه است که می‌فرماید: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ[الأحزاب: ۳۰] الی قوله ـ ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ[الأحزاب: ۳۳] ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ[الأحزاب: ۳۴] سیاق این آیات نشان می‌دهند که متضمن امر و نهی هستند و همچنین نشان می‌دهند که ازواج پیامبر داخل در اهل بیت هستند، چون به راستی مخاطب این آیات در همۀ موارد ازواج پیامبر هستند». انتهی کلام شیخ‌الاسلام.

موسوی می‌گوید: «آیا محکمّات قرآن به غیر از اهل بیت حکم به وجوب مودّت احدّی نموده است؟» و در حاشیۀ (۸/۶۲) می‌گوید: «مگر نه اینکه خداوند متعال اهل بیت را به محبت و مودّت اختصاص نموده تا بدین‌وسیله فضیلت آن‌ها را بر غیر آن‌ها اعلام دارد، و فرموده است: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًاۚ[الشورى: ۲۳] (حُسْنًا) ـ وهي هنا مودتهم ـ﴿حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ شَكُورٌ٢٣[الشورى: ۲۳] ـ لأهل مودتهم ـ (شَكُورٌ) ـ لهم على ذالك ـ

قبل از اینکه به معنی این آیه و آنچه که وی ادعایش را می‌کند بپردازم. دوست داشتم نیم‌نگاهی هم به محاولۀ او در جهت پیچاندن و تحریف این متن با آنچه که خواسته و مطلوب وی است، بیندازم. وی (حسنه) را به مودّت اهل بیت تفسیر نموده است، در حالیکه این کلمه عام است برای هر نوع حسنه‌ای، و خود کلمۀ (حسنه) هم نکره است در سیاق شرط، پس تخصیص آن بدون دلیل واضح غیرممکن است، و در اینجا الحمدالله دلیلی برای تخصیص آن وجود ندارد.

اما استدلال وی به این آیه برای اثبات وجوب مودّت نسبت به اهل بیت، هم از نظر روایت و هم از نظر درایت ممتنع می‌باشد.

از نظر گاه روایات: اثبات تفسیر خود این آیه حکم به عدم وجوب مودّت اهل بیت را دارد، چنانکه هم بخاری (۶/۱۶۲) و هم ترمذی (۴/۱٧٩) از دانشمند بزرگ و مترجم و مفسّر به نام جهان اسلام، ابن عم رسول‌الله جعبدالله بن العباسبروایت نموده‌اند، که شخصی دربارۀ این آیه سؤال نمود: ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗسعید بن جبیر گفت: منظور آل محمد است. عبدالله بن عباس جواب داد: «عجله کردی، چون هیچ فردی در قریش نیست مگر اینکه با پیامبر نسبتی دارد، و چه بسا میان ما و شما نیز قرابتی وجود داشته باشد». و بر همین اساس مجاهد و عکرمه و قتاده و السدّی و ابومالک و عبدالرحمن بن یزیدبن اسلم و غیره تفسیر نموده‌اند ـ نگاه کنید به (ابن کثیر) (۴/۱۱۲) ـ . و اما قول دیگری هم در مورد تفسیر این آیه از ابن عباس در دست است، که آن را هم امام احمد (۱/۲۶۸) و هم طبرانی (الکبیر ـ ۱۱۱۴۴) روایت نموده‌اند، که پیامبر جفرموده است: «چیزی را از شما نمی‌خواهم در مقابل آنچه که برای شما ـ من البينات والهدىـ آورده‌ام، مگر اینکه خداوند را دوست بدارید و به وسیلۀ اطاعت و فرمانبرداری به وی نزدیک شوید». در اسناد این حدیث قزعه بن سوید الباهلی وجود دارد که ضعیف است.

بنابراین حقیقت در تفسیر این آیه همان قول اوست، و به راستی خداوند متعال با این کلام: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗاراده نموده است که: ای محمد به مشرکان و کفّار قریش بگویید، در مقابل ابلاغ رسالت و نصایح و راهنمایی‌ها مالی را از شما طلب نمی‌دارم، فقط از شما می‌خواهم که شرّتان را از من دور دارید، و مرا به حال خویش بگذارید تا رسالت‌های پروردگارم را ابلاغ دارم، و اگر مرا کمک نمی‌کنید، آزار هم نرسانید، به سبب قرابت و خویشاوندی که در میان من و شما وجود دارد. قالۀ ابن کثیر.

اما آنچه که موسوی در تفسیر این آیه ذکر داشته، همان تأویل و برداشتی بود که سعیدبن جبیر از این آیه داشت، اما ابن عباسبآن را رد نمود و گفت: عجله نمودی، یعنی در تفسیر این آیه، و ابن عباس پس از حضرت علیسعالم و داناترین فرد اهل بیت بود.

و اینجا نیز نشانی از ابن عباس هست که موسوی در تفسیر این آیه بدان احتجاج ورزیده، و ابن حاتم آن را اخراج نموده است ـ (تفسیر ابن کثیر) (۴/۱۱۲) ـ از طریق علی بن حسین که گویا مردی از حسین أشقر از قیس از أعمش از سعید بن جبیر و از ابن عباسببرای وی بازگفته است، که هنگام نزول این آیه: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗگفتند: یا رسول‌الله آن‌هایی که خداوند مودّت را دربارۀ آن‌ها مطرح نموده چه کسانی هستند؟ پیامبر جفرمود: «فاطمه و اولاد ویش» اما اسناد این حدیث ـ همانطوری که ابن کثیر می‌گوید ـ ضعیف است. چون در اسناد آن مرد ناشناخته‌ای وجود دارد، و باز حسین الأشقر نیز هست که ضعیف و متهم به رافضی است. همانطور هم در (المیزان) و غیره آمده و برخی از آن‌ها نیز این حدیث را تکذیب نموده‌اند.

تا اینجا در باب اسناد حدیث بود، اما در مورد خود متن حدیث:

در متن حدیث نادانی و جهالتی نیز وجود دارد، چون آیۀ مزبور کلی است و آن هنگام فاطمه اولادی نداشته بود و حتی در سال دوم هجرت پس از جنگ بدر فاطمه با علیسازدواج نمود، و حسن متولد سال سوم هجری، و حسین متولد سال چهارم هجری است، پس چطور پیامبر این آیه را در رابطه با کسی یا کسانی تفسیر می‌کند که نه آن‌ها را می‌شناسد و نه وجود خارجی دارند؟!

از نظر درایت: شیخ‌الاسلام ابن تیمیه در (منهاج‌السنه) ـ (المنتقی) (ص ۴۵۱-۴۵۲) ـ می‌فرماید: قرآن می‌فرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗنفرموده است: «الاّ المودة للقربى ولا المودة لذي القربى»، اگر خداوند آنچه را که مورد نظر موسوی است، اراده می‌کرد، پس آیه مذکور را با عبارت مذکور بیان می‌داشت، همانطوری که در جاهای متعددی چنین عبارتی را ذکر نموده است. مثل:

﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ[الأنفال: ۴۱] یا ﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ[الحشر: ٧] ﴿فَ‍َٔاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ[الروم: ۳۸] ﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ[البقرة: ۱٧٧]. تمام آنچه که خداوند در رابطه با نزدیکان پیامبر جو یا نزدیکان هر فرد دیگری توصیه فرموده است، با این عبارات بیان کرده است.

پس هنگامی که خداوند عبارت ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَرا آورده است و آن را به صورت مصدر نه که اسم بیان داشته، دلالت بر این دارد که منظور خداوند ذوی القربی نبوده است، و اگر ذوی‌القربی را اراده می‌کرد، عبارت «المودة لذوى القربى»را می‌آورد، و حرف (فی) را محذوف می‌داشت، چون عبارت «اسألك المودة في فلان أو في قربى فلان»در اینجا غیرفصیح و نادرست است و باید «اسألك لفلان»گفته شود.

و البته پیامبر اکرم جدر ازاء تبلیغ رسالت خویش پاداشی را از کسی درخواست نمی‌دارد بلکه اجر و پاداش وی نزد پروردگار خویش است. همانطور که قرآن می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ[الفرقان: ۵٧] و یا ﴿أَمۡ تَسۡ‍َٔلُهُمۡ أَجۡرٗا فَهُم مِّن مَّغۡرَمٖ مُّثۡقَلُونَ٤٠[الطور: ۴۰] ﴿فَمَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۖ[يونس: ٧۲] اما در این آیه استثنای منقطع وجود دارد ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا٥٧[الفرقان: ۵٧]

شکی نیست که محبت اهل بیت بر هر فرد مسلمانی واجب است، اما این آیه وجوب آن را اثبات نمی‌دارد، و مودّت نسبت به پیامبر جو اهل بیت وی، پاداش ابلاغ رسالت پیامبر جنمی‌باشد، و همانطور که قبلاً ذکر نمودیم مودّت به اهل بیت پیامبر جتنها نوعی عبادت است، ـ کلام شیخ‌الاسلام ادامه دارد تا بدانجا می‌رسد که می‌فرماید: ـ اگر محبت مسلمانان به اهل بیت اجر و پاداش پیامبر جمی‌بود، در آن صورت ثواب و اجری به ما نیز تعلق نمی‌گرفت، چون ما اجری را که مستحق رسالت پیامبر بود به وی اعطا نموده بودیم، آیا هیچ فرد مسلمانی چنین چیزی را می‌گوید؟»

بنابراین، بدینگونه ما تمام احتجاجات و استدلال‌های موسوی را برای اثبات خواسته‌های فاسد خود بر این آیه را رد می‌داریم و آن را انکار می‌نماییم. اما هیچگاه منکر توصیۀ پیامبر در ارتباط با اهل بیت نبوده و نیستیم و محبت نسبت بدان‌ها را واجب دانسته، و همانطور که قبلاً ذکر کردیم، آن را اعتقاد راسخ و پایدار اهل سنت می‌دانیم. چون هم سلف صالح امت اسلامی و هم صحابۀ گرامی رسول‌الله جبر آن بودند. چنانکه ابوبکر صدیقسمی‌فرمایند: «ارقبوا محمداً ج في اهل بيته»ترجمه: «مواظب و مراقب حضرت محمد جباشید در رابطه با اهل بیت وی». و به علیسفرمود: «والله لقرابة رسول الله ج احبّ اليّ أن أصل من قرابتي». و عمربن خطاب به عباسسفرمود: «سوگند به خداوند عظیم روزی که شما اسلام آوردید محبوب‌تر از روزی بود که اگر خطّاب پدرم اسلام را قبول می‌نمود، چون اسلام آوردن شما محبوب‌تر از اسلام آوردن خطاب نزد حضرت رسول بود».

باز می‌گوید: «آیا جبرئیل آیۀ مباهله را بر غیر آنان ـ اهل بیت ـ نازل فرمود؟»

مقصود وی آیۀ:

﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١[آل عمران: ۶۱]

«پس هر که در این [باره‏] پس از دانشى که تو را [حاصل‏] آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»

در صحیح مسلم ثبت شده که به هنگام نزول این آیه، پیامبر جعلی و فاطمه و حسن و حسین را در امر مباهله شرکت داد، وجه استدلال موسوی به این آیه از قرآن که می‌فرماید ﴿أَنفُسَنَااین است که می‌گوید، منظور از آن حضرت محمد جو علیساست، خوب اگر منظور خداوند علیسرا هم در بر بگیرد این دلالت بر امامت و افضلیت علی نیست بلکه دالّ بر فضل وی است، و این یا از جهل و نادانی وی نشأت می‌گیرد یا نه می‌خواهد در این امر مغالطه‌کاری کند، قبل از موسوی ابن المطهر حلی نیز چنین سخنانی را ابراز نموده اما متحیّر از آنم که چطور موسوی به عنوان استشهاد برتر خود آن را در این جا نیاورده است. باز شیخ‌الاسلام ابن تیمیه در کتاب (منهاج السنّه) ـ (المنتقی / ۴۵٧-۳۵۸) ـ ردیّه‌ای را بدین‌منظور نگاشته، و در آن به نفی تأویلات و برداشت‌های شیعه در تفسیر این آیه پرداخته است، که گویا علمای شیعه معتقدند خداوند در این آیه علی را با پیامبر مساوی دانسته است. اما هیچ‌کسی با پیامبر جمساوی و برابر نیست، و این لفظ در لغت مقتضی مساوات نیست، بلکه دالّ بر مجانسه و مشابهه است، و مقصود از (انفس) برادران نسبی و دینی است. آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١[آل عمران: ۶۱] ﴿أَبۡنَآءَنَایعنی: مردان ما و مردان شما، مردانی که در دین و نسبت هم‌جنس ما هستند، و مراد وی متجانس بودن در خویشاوندی و ایمان است، و آنچه که بر این استدلال دلالت ورزد، آیات مشابهی است که در قرآن ذکر شده است، مثل: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا[النور: ۱۲]که در اینجا لازم نیست مؤمنون و مؤمنات مساوی باشند، و باز می‌فرماید: ﴿فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡیعنی: بعضی از شما بعضی دیگرتان را بکشد، که در اینجا نیز حکم بر وجوب تساوی نکرده است، و یا اینکه کسانی که گوساله را عبادت کردند با کسانی که عبادت نکردند مساوی بداند، چون در بین آن‌ها نه اینکه مساوات نیست، بلکه تباین غیرقابل توصیفی هم وجود دارد، و یا این آیه که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَكُمۡ[البقرة: ۸۵]

و اگر استدلال موسوی بر این است که پیامبر جتنها علیسو خانواده‌اش را برای مباهله فراخواند، بدان سبب بود که قضیۀ مباهله فقط با وجود خویشاوندان نزدیک صورت می‌گرفت، و اگر پیامبر جخویشاوندان دور را – اگرچه فاضل و گرامی‌تر بودند – دعوت می‌فرمود، مقصود مباهله حاصل نمی‌شد، چون یهود و نصاری هم می‌بایست خویشاوندان نزدیک خود را برای مباهله می‌آورند، پس اگر پیامبر جچنین کاری را می‌کرد، آن‌ها نیز خویشاوندان دور و یا افرادی بیگانه از گروه خویش را می‌آوردند، و آنطور که مباهله با وجود خویشاوندان نزدیک سخت و دشوار می‌نمود بدین صورت دشواریش بر آن‌ها برطرف می‌شد و از آن نمی‌ترسیدند. بزرگان اعراب هنگام مصالحه با یکدیگر از طرف مقابل می‌خواستند تا زنان و کودکان خویش را بعنوان گروگان نزد یکدیگر قرار دهند، تا با این کار اعتماد طرف مقابل را بدست آورند، و اگر آن‌ها افراد دیگری را از قبیلۀ خویش بعنوان گروگان می‌فرستادند طرف مصالحه آن را قبول نمی‌کرد، و این امر نشانۀ فضل و برتری خانواده‌های آنان نبود، بلکه مصالحه بدین گونه صورت می‌گرفت.

بی‌شک اگر دختران دیگر پیامبر در قید حیات بودند آن‌ها نیز در مباهله شرکت می‌جستند، در مورد پسرانش نیز همینطور، و حتی اگر حمزۀ عموی پیامبر همه زنده بود او را هم دعوت می‌نمود. پس بدون هیچ تردیدی، اگر پیامبر جابوبکر و عمر و یا بقیۀ اصحاب را برای این امر فرا می‌خواند خداوندبه بهترین وجهی آن را استجابت می‌فرمود، امّا همانطور که گفتیم با این روش مقصود و مراد مباهله حاصل نمی‌شود.

موسوی این شعر را می‌آورد:

هل أتی هل أتی بمدح سواهم
لا ومولى بذكر هم حلاها

و سپس درحاشیۀ (۱۰/۶۲) می‌گوید که: (سورۀ دهر در رابطه با اهل بیت – علی و آل بیت وی – و دشمنانشان نازل شده است). سبحان الله، این افترای بس بزرگ و سخن افراد جاهل و نادان است، وگرنه چطور نتوانسته است ادعایش را ثابت کند؟! در ردّ آنچه که در اینجا آورده، کافی است که گفته شود: همانا سورۀ (الأنسان یا همان سورۀ (الدهر) به اتفاق تمام مفسرین مکی است، و آن هنگام علی هنوز با فاطمه ازدواج نکرده بود، ازدواج آن‌ها پس از جنگ بدر و در مدینه صورت گرفت، - چنانکه قبلاً ذکر نمودیم – حسن متولد سال سوم و حسین متولد سال چهارم هجری هستند. و هر کس که ادّعا کند این سوره در مورد آن‌ها نازل شده افترا و دروغی بزرگ مرتکب شده است که بر هیچ فرد آگاه به علم نزول قرآن و آگاه به احوال این بزرگان برگزیده مخفی و پوشیده نخواهد ماند. حضرت علی بچه‌ای بی‌نوا و فقیر بود، و چون یک سال تمام در مکه قحطی پیش آمد پیامبر جاو را به نزد خود برد و در میان خانوادۀ خویش جای داد. تمام ادعاهایی که موسوی در اینجا دارد نه از جایی استخراج نموده و نه آن را به منبعی نسبت داده است.

اما زمخشری در (الکشاف / ۴/۱٩٧) حدیثی را در مورد علی و فاطمه و کنیز آن‌ها نقل می‌کند که صحّت و ثبوت آن معلوم نیست، چون نه اسناد آن را ذکر نموده و نه آن را به کسی نسبت داده است. اما حافظ در (تخریج الکشاف) (ص ۱۸۰) روایتی را هم از ثعلبی از طریق قاسم بن بهرام از لیث بن ابی‌سلیم از مجاهد از ابن عباس، و هم از کلبی از طریق ابی صالح از ابن عباس نقل کرده است، و در مورد این آیه از قرآن: ﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا٧ وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا٨[الإنسان: ٧-۸] به دنبال آن پاره‌ای ابیات که در رابطه با علی و فاطمه چیزهایی را نقل کرده، پس ازحکیم ترمذی نقل نموده است که فرموده: این حدیثی ذوقی و جعلی است و کسی بدان باور نداردمگر افرادجاهل و احمق، و ابن جوزی در (الموضوعات) از طریق عبدالله سمرقندی از محمد بن کثیر از أصبغ بن نباته نقل کرده است، و ابیات مذکور را همه بیان داشته و گفته است که هیچ شکی ندارم که این حدیث جعلی است. نگاه کنید به (اللالی المصنوعه) (ص ۱ / ۳٧۱-۳٧۴).

باز هم موسوی می‌آورد: «أليسوا حبل الله الذي قال: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ[آل عمران: ۱۰۳] «آیا اهل بیت همان حبل اللّهی نیستند که در قرآن خداوند به مسلمانان توصیه نموده که بدان چنگ بزنند». و این را در حاشیۀ (۱۱/۶۲) به نقل از تفسیر ثعلبی به امام جعفر صادق نسبت داده است.

اولاً: باید ثابت شود که این سخن منقول از امام جعفر صادق است و اسناد آن شناسایی شود و در مورد صحّت آن نیز تحقیق نمود. ثانیا: باید روشن شود که آیا امام جعفر در تفسیر این آیه اصابۀ حق نموده است؟ و حتی اگر ثابت شود که این سخن از امام جعفر نقل شده است، چندان لازم نیست که موسوی به وسیلۀ آن بر علیه اهل سنت احتجاج نماید، چون امام جعفر صادق نزد اهل سنت معصوم نیست تا کلام وی را بعنوان حجّت بپذیرند.

ما منازعۀ خویش را با وی با بیان این دونکته ادامه می‌دهیم.

نکتۀ اول: اسناد این حدیث را بیان نکرده چه جای اینکه صحّت آن را بیان نماید، نسبت دادن این حدیث به تفسیر ثعلبی ترفندی بیش نیست، چون موضع آن را در تفسیر مذکور معلوم نساخته است، و با این وجود که تفسیر ثعلبی هنوز چاپ نشده است، و نمی‌دانم آیا اکنون چیزی از آن در زیر طبع باشد یا نه؟ و بنده تنها در مورد یک جزء از آن تفسیر اطلاع پیدا کردم بنام (الکشف و البیان فی تفسیر القرآن) تألیف احمد بن محمد بن ابراهیم ابی اسحاق الثعلبی، و آن جزء خطی بود از هشت جزء آن تفسیر، بنده آن را در مکتبه القاریه در بغداد بشمارۀ (س ۳٧۲ ف ۸۵) مصور علوم القرآن پیدا نمودم. و آن را بتمامی مورد آزمایش و بررسی قرار دادم، به این امید که در این رابطه چیزی از آن استخراج نمایم، اما متأسفانه این جزء فقط در برگیرندۀ سه جزء اخیر قرآن مجید بود، موضوعاتی که صاحب المراجعات بیان داشته بود در آن یافت نمی‌شد.

پرسشی که در اینجا مطرح است، اینست که: چطور موسوی از تفسیری نقل قول می‌کند که هنوز چاپ نشده است؟ و یا واسطۀ نقل آن را هم ذکر نداشته است، پس آیا این کار و روش اهل علم و دانش است؟ آیا این همان امانت نقلی است که در مقدمۀ کتابش توصیف داشته بود؟ پس چطور انسان مسلمان می‌تواند بعد از دیدن آن همه ترفند و حیله‌گریها، به نوشته‌های چنین مردی اعتماد و اطمینان داشته باشد؟ حتی اگر از کتاب (الصواعق المحرقه) هم بیان داشته بود، بهتر آن بود که به آن اشاره می‌کرد، نه آنکه در حواشی اشاره نماید.

و اگر هم صحیح باشد، در واقع آن تخریجی قاصر بوده که بر خواسته از قلّت علم و آگاهی وی است، چون نسبت دادن چنین چیزی به ابن حجر کار صحیحی نیست، و استدلال به چیزی بدون معرفت به اسناد و ثبوت آن باطل است، و ابن حجر نیز در برخی موارد هیچ اشاره‌ای به اسناد و ثبوت احادیث ندارد، و همچنان که بارها اشاره نموده‌ایم در چنین مواردی اعتماد حتی بر ابن حجر نیز جایز نیست. چون چنین تخریجاتی در کتاب (الصواعق) دقیقاً همچون حال کتاب (المراجعات) است، که هیچ اشاره‌ای به منبع اصلی آن ندارد و امّا بخاطر عدم امکان معرفت اسناد این خبر از سوی تفسیر ثعلبی اطمینان به آن میسّر نیست، و آن تفسیر نیز در برگیرندۀ موضوعات غیر صحیح و مذکوب فراوانی است، و بعلاوه تفسیر ثعلبی جزء تفاسیر صحیح شمرده نشده است. عادت ثعلبی همچون عادت شاگردش (واحدی) است که بدون توجه به صدق و کذب اخبار از هر کسی روایت می‌کنند. ابن تیمیّه/ردّیۀ بسیار مناسبی را در رابطه با استدلالهای ابن المطهر حلّی از تفسیر ثعلبی نگاشته که در آنجا ارزیابی خیلی خوبی را بر آن تفسیر نموده است. و همچنین در (الفتاوی) (۱۳/۳۴۵-۳۸۶) به هنگام بررسی انواع تفاسیر اشاره‌ای نیز به موضوعات جعلی و غیر صحیحی داشته که از سوی ثعلبی و واحدی روایت شده است.

مثلاً در رد خبری که ابن المطهر حلّی از ثعلبی روایت داشته می‌فرماید، (المنتقی) (ص ۴۳۶): (... و این خبر کاذب است، و در تفسیر ثعلبی اخبار و احادیث جعلی به وفور یافت می‌شود، چیزی ازدیدگان هیچکس مخفی نمی‌ماند، وی مثل هیزم کش شبانه است، و در مورد شاگردش و احدی نیز قضیه بر همین گونه است).

البته باید اشاره هم نمود که ثعلبی و واحدی اهل حدیث نبوده‌اند، و هر کس که شرح حال آن‌ها را نگاشته ایشان را مفسّر نامیده است، چنانچه در (العبر) و (تذکره الحفاظ للذهبی) و (شذرات الذهب) از ابن عماد و کسانی دیگر، که هیچکدام از آن‌ها ثعلبی و واحدی را محدّث ندانسته و یا اشاره ننموده‌اند که آن‌ها در علوم الحدیث چیزی تصنیف کرده باشند. والله اعلم.

نکتۀ دوم: به باور اکثر مفسرین، منظور از (حبل الله) در آیۀ مذکور همان (کتاب الله) است، و نیز در یکی از روایات حدیث غدیر خم – نزد ترمذی – که موسوی خود هم بدان استشهاد نموده بود صراحتاً به کتاب الله تصریح نموده است که می‌فرماید: «كتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض»و این خود تضادّ آشکاری است در سخنان وی.

و باز ابن جریر (۴/۲۱) از طریق عطیۀ عوفی از ابی‌سعید الخدری اخراج کرده که پیامبر اکرم جفرموده است: «كتاب الله هو حبل الله الممدود من السماء الی الارض»بلکه تفسیر این آیه هم از طریق علیسروایت شده است، چنانکه هم ترمذی (۴/۵۱-۵۲) و هم درامی (۲/۴۳۵) از طریق ابن المختار الطائی از ابن اخی‌الحارث الاعور از حارث و از علیسدر توصیف قرآن روایت نموده‌اندکه فرموده است: «... فهو حبل الله المتين وهو الذكر الحكيم وهو صراط المستقيم».

درامی (۲/۴۳۱) و ابن مردویه – (تفسیر ابن کثیر) (۱/۳۸٩) – از طریق ابراهیم هجری از ابی احوص از عبدالله بن مسعود اخراج نموده‌اند که پیامبر جفرموده است: «ان هذا القرآن هو حبل الله المتين وهو النور المبين».

این احادیث و آثار با اینکه برخی از آن‌ها ضعیف باشند، اما مقوّی یکدیگر هستند، خصوصاً همین حدیث اخیر که هیچ اشکالی در شواهد آن وجود ندارد. به هر حال حدیث زید بن ثابت در خطبۀ غدیر خم که بدان اشاره نمودیم، و در آن آمده بود که: «كتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض»برای اثبات این نظریه کافی است. البته باید گفت که تمام احادیث و آثاریکه ما در اینجا به عنوان شاهد نقل نمودیم بهتر و صحیح‌تر از آنچه هستند که موسوی بدان‌ها احتجاج نموده و برای صحت ادعاهای خویش آورده است. اگر او از جعفر صادق روایتی را نقل کرده است، ما از حضرت علی÷روایت نموده‌ایم چنانچه با آن مخالفت ورزد و ردّش دارد در واقع با اصول مذهب خویش به معارضه برخواسته و آن را نقض نموده است. والحمد لله رب العالمين.

باز گفته است: «والصادقين الذين قال: وكونوا مع الصادقين»و در حاشیۀ (۱۲/۶۲) می‌گوید: «والصادقون هنا: رسول الله والأئمة من عترته الطاهرة يحكم صحاحنا المتواترة».

می‌گویم: شکی نیست که اولین کسی که مشمول این آیه می‌گردد پیامبر خدا جاست و بعد از ایشان اصحابۀ کرامشو أئمۀ اهل بیت، اما هیچ دلیلی وجود ندارد بر اینکه این آیه تنها در شأن اهل بیت نازل شده باشد و باق صحابۀ کرام شامل آن نشوند. مگر نه اینکه صادقین جمع صادق است و صدّیق صیغۀ مبالغۀ آن، و ابوبکر براساس دلایل بیشماری صدّیق است، و او اولین کسی است که بعد از پیامبر جمشمول این آیه می‌شود. و بعد از وی سایر صحابه و تابعینش.

لکن سبب نزول این آیه امر دیگری است، این آیه در مورد داستان کعب بن مالک نازل شد آن هنگام که از غزوۀ تبوک سرباز زد و خداوند به برکت راستگویی وی توبه‌اش را پذیرفت، و این موضوع همه در صحاح ثابت است. خداوند می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١١٨ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱۸-۱۱٩] «خداوند توبۀ آن سه نفری را هم می‌پذیرد که واگذار شدند، تا بدانجا که زمین با همۀ فراخی بر آنان تنگ شد و دلشان به هم آمد و دانستند که هیچ پناهگاهی از خدا جز برگشت به خدا وجود ندارد، آنگاه خدا بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند بیگمان خدا بسیار توبه‌پذیر و مهربان است. ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید». - تفسیر نور -. تا اینکه کعب بن مالک به پیغمبر خدا گفت بعد از اینکه خداوند توبه را از وی پذیرفت: (گفتم: ای پیغمبر خدا، خداوند تنها به پاس راستگوییم مرا نجات داد، و توبه نمودم که بعد از آن دیگر سخن نگویم جز براستی و سوگند به خداوند از آن هنگام که این سخن را با پیامبر گفتم، کسی را نمی‌شناسم که خداوند او را در مورد راستی در گفتار آزمایش نموده باشد بهتر از آنچه که خداوند مرا بدان آزمایش نمود) – امام مسلم و امام احمد و بخاری و غیره ... آن را روایت کرده‌اند – سپس در همان حدیث می‌گوید: (سوگند به خداوند از روزیکه هدایت شدم و اسلام را پذیرفتم، خداوند هرگز هیچ نعمتی را به من عطا نفرموده که آن را در نزد خود بزرگتر بینگارم از راستگوییم نزد پیامبر ج، روزی که نزد ایشان دروغ نگفتم وگرنه من هم مثل باقی دروغگویان به هلاکت می‌رسیدم).

در نتیجه معنی قول پروردگار که می‌فرماید: ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَیعنی راستگو باشید همانند انسانهای راستگو و با مکذبین هم صحبت نشوید، همانطور که در جاهای دیگر می‌فرماید: ﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[البقرة: ۴۳] و خداوند در همه چیز ارادۀ معیّت ندارد یعنی بر انسان واجب نیست که در همه چیز مثل مباحات و ملبوسات و ... همراه صادقی باشد. و یا مثل موارد دیگری، کن مع الابرار، کن مع المجاهدین، یعنی در این صفات با آن‌ها باشید و داخل جمعی آنان شوید.

برخی منظور از صادقین را در این آیه، پیامبر جو اصحابه دانسته‌اند، و برخی دیگر ابوبکر و عمر دانسته‌اند – نگاه کنید (تفسیر الطبری) (۱۱/۴۰) – البته آنان سبب نزول این آیه نیستند اما شامل آنان هم می‌شود و بر آنان نیز عمومیت دارد، پس جواب دیگر موسوی در تفسیر این آیه چیست؟!

و آنجا که گفته است «بحكم صحاحنا المتواتره»این گفتۀ کسی است که عقل و خرد وی از کلّه‌اش تراوش ندارد، چون نزد آن‌ها – شیعه – نه صحاحی وجود دارد و نه احادیث متواتر، و بلکه نه موسوی و نه همفکرانش هیچ دانشی در مورد شرایط صحاح و شرایط تواتر ندارند، ما بطور اختصار در اینجا به اصول معتمدۀ آن‌ها اشاره‌هایی می‌نمائیم، کتاب‌های چهارگانه‌ای که در مورد آن‌ها می‌گویند مطالبشان قطعیه الصدور هستند و همه آنچه که در آن کتاب‌ها آمده صحیح و حجّت است. حر العاملی در (وسائل الشیعه) (۲۰/٧۵) می‌گوید: (معلوم است که بعد از تألیف آن چهار کتاب، کتاب‌های پیشینهان همگی نابود گشتند، چون هر آنچه که نیاز بود در آنچهار کتاب یافت می‌شد و آن‌ها مشتمل‌تر و موثّق‌تر از کتاب‌های قبلی بودند). و آن چهار کتاب عبارتند از: (الکافی) تألیف کلینی، کتاب (من لایحضره الفقیه) تألیف ابن بابویۀ قمی، و کتاب (تهذیب الاحکام) و (الاستبصار) تألیف طوسی، که علما و ائمۀ شیعه همگی بر آن‌ها اجماع دارند.

الحر العاملی در (وسائل الشیعه) (۲۰/٩٧) می‌گوید: (... هیچ نوعی گمان و ظنّی در مورد رئیس المحدثین و ثقه الاسلام و رئیس الطائفه المحقه وجود ندارد).

منظور از رئیس المحدثین ابن بابویۀ قمی است، و ثقه الاسلام کلینی، و رئیس الطائفه المحقه طوسی است، که خود موسوی در کتاب المراجعات آن‌ها را ذکر نموده و بدان کتاب‌ها هم اشاره داشته است (المراجعات – ۱۴) (ص ٧۶)، موسوی می‌گوید: (هم ثقة الأسلام محمد بن یعقوب الکلینی و هم صدوق المسلمین محمّد بن علی بن بابویه القمّی و هم شیخ الأمّۀ محمّد بن الحسن بن علی الطوسی از جانب اهل تسنّن مورد اتهام قرار می‌گیرند، و اهل سنّت به چشم حقارت و سخیف بر کتاب‌های آن‌ها می‌نگرند، در حالیکه این کتاب‌ها امانتدار علوم آل محمد جهستند).

من در اینجا نمی‌خواهم کلام بدرازا بکشد، تا که قطعیّت عدم صحت آن را بیان دارم تا چه برسد به متواتر بودن آن. و قبلاً در مقدمۀ کتاب هم بیان نمودیم برخی از مطالبی که اتّخاذ آن‌ها ناروا بوده و اطمینان به آن‌ها برای هر انسان مسلمان که از خدا و روز قیامت واهمه داشته باشد غیر ممکن است. و در اینجا به کلام یکی از علمای مقبول و مورد رضایت آن‌ها در رابطه با ارزیابی این کتاب‌ها بسنده می‌کنیم. امریکه امکان عدم قطعیّت متواتر بودن و حتی عدم صحّت عموم آن‌ها را بیان می‌دارد و چیزی که گفتۀ موسوی را در اینجا –یعنی (بحکم صحاحنا المتواتره) – نقض می‌نماید. خوئی درکتاب (معجم رجال الحدیث) (چاپ دوم) (۱/۱٧-۱۸) می‌گوید: (براستی اصحاب و یاران ائمهبا اینکه غایت جهد و اهتمام خویش را در امر حدیث و حفظ نمودن آن از نابودی و کهنگی بر حَسَب دستورات أئمۀمبذول داشتند، امّا آن‌ها در دوران تقیّه زندگی می‌نمودند، و نشر احادیث در آن زمان بصورت علنی غیر ممکن بود، پس چطور این احادیث به حدّ تواتر یا چیزی قریب به آن رسیده‌اند؟) و باز در همان کتاب (۱/۱٩-۲۰) می‌گوید: (اما احادیثی که به دست آن سه محمّد –کلینی، ابن بابویه و طوسی – رسیده است اغلب آحاد هستند نه متواتر). تا بدانجا می‌رسد که سخنی را از صدّوق (۱/۲۰) روایت می‌کند که: (و امّا راه‌های دسترسی آنان به ارباب کتب برای ما نامعلوم است، و نمی‌دانیم که کدامین این احادیث صحیح و کدامینشان غیر صحیح است، با این وجود چطور ممکن است ادّعا نماییم که تمام این روایات از سوی معصومینصادر شده است). سپس خویی ردیّه‌ای را در مورد قطعیّت صدور روایات مذکور در کتاب‌های چهارگانه نگاشته است، و در آن رابطه می‌گوید، (۱/۲۰): (خلاصۀ کلام: بحقیقت ادّعای قاطعیت بودن صدور جمیع روایات کتب اربعه از سوی معصومینواضح البطلان است) و بعداً بطور مفصّل تمام روایات منقوله در کتب چهارگانه را بررسی کرده و در (۱/۸۰-٩۰) می‌گوید: (اگر پذیرفته شود که محمّد بن یعقوب کلینی بر صحّت جمیع روایات کتاب خود (الکافی) گواهی داده است، گواهی وی غیر مسموع است، چون اگر وی با این شیوه خواسته باشد که روایات منقول در کتاب خویش را یکی از شرایط حجیّت قرار دهد، کار وی قطعی البطلان است، زیرا در کتاب (الکافی) روایات مرسل و همچنین روایات مجهول الاسناد زیادی وجود دارد و بعلاوه برخی دیگر از روایات جعلی و مکذوب هستند). و باز می‌گوید: (تمام اخبار و روایات منقول از شیخ صدوق از نظر صحت و حجّیت بودن آن‌ها تنها به رأی و نظر وی برمی‌گردد، و حجّیت آن روایات برای غیر او توجیه‌پذیر نیست). بازخویی در مورد روایات طوسی می‌گوید: (آنچه که در رابطه با صدوق بیان داشتیم دربارۀ کتاب طوسی نیز جاری است).

تا بدانجا می‌رسد که می‌گوید: صحت جمیع روایات کتب اربعه ثابت نیست و باید در مورد اسناد تمام روایات منقول در آن‌ها نظر خواهی نمود، چنانکه در (المعجم) (۱/٩۰) آمده است. البته ما سخنان خویش را می‌گوئیم و کاری به خویی نداریم و هرگز از وی استدلال نمی‌جوئیم، چون او نیز نزد ما هیچ فرقی با دیگر ائمۀ رافضی کذّاب ندارد، امّا بخاطر تناقضاتی که در گفتار آنان وجود دارد این سخنان را نقل نمودیم، و با این روش طبعاً گفتار برخی از آنان را ناقض سخنان برخی دیگرشان قرار می‌دهیم. تا انشاالله تمام گفته‌های آنان بدین شیوه ساقط گردند. پس آیا بعد از بیان داشتن این سخنان خویی ممکن است کسی ادعا نماید که شیعه هم دارای صحاح متواتر است؟ باز می‌نویسد:«وصراط الله الذي قال: وأن هذا صراطي مستقيما فأتبعوه، وسبيله الذي قال: ولاتتبعوا السبيل فتفرق بكم عن سبيله».

این ادّعا نیز چیزی همچون ادّعاهای پیشین است و هیچ دلیلی هم بر آن نیست، حتی اگرچه در حاشیه آن را به امام باقر و امام صادق نسبت داده است، زیرا نخست لازم است که صحت نسبت این روایات بدان‌ها ثابت گردد و سپس باید صحت گفتار را نیز ثابت نمود، و بعلاوه همیشه موسوی بر این ادّعا بوده است که به وسیلۀ متون متعارف و مورد قبول اهل سنت بر علیه آن‌ها استدلال می‌ورزد، پس در کجا اهل سنّت و جماعت احتجاج به سخنان امام باقر و صادق می‌کنند، تا که وی بتواند گفتار آن‌ها را بعنوان دلیل بر علیه ما بکار گیرد؟!

و امّا، تفسیر کلمۀ صراط به بهترین وجه در حدیث نوّاس بن سمعانساز امام احمد (۴/۱۸۲-۱۸۳) روایت شده است که پیامبر جفرموده است: (خداوند از صراط المستقیم برای شما مثلی را می‌آورد که در هردو طرف آن دو بارو «سور» وجود دارد. در میان هر یک از باروها دری گشوده و پرده ای بر روی درها کشیده شده است، و در جلو هر دری کسی بانگ برمی‌دارد: ای مردم همگی به صراط المستقیم وارد شوید و متفّرق نشوید، و فرد دیگری بر روی صراط ایستاده است و هنگامیکه کسی بخواهد گوشه‌ای از آن درها را باز نماید فریاد می‌زند: وای بر تو آن را باز ندارید چون به آن درخواهید افتاد. پس صراط همان اسلام است، و باروها حدود پروردگار هستند، درهای باز محارم خداوند هستند و کسی که بر درب صراط زنگ برمی‌دارد کتاب خداوند است، و آن کس که بر بالای صراط بانگ برمی‌دارد کتاب خداوند است، و آن کس که بر بالای صراط فریاد می‌زند و اعظی است که در قلب هر انسان مسلمانی وجود دارد).

باز می‌نویسد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵٩] و ایضاً در حاشیۀ (۱۴-۶۳) آورده است که: (ثقه الأسلام محمد بن یعقوب با اسناد صحیحی از بریده العجلی اخراج نموده که: از اباجعفر – محمدباقر –در مورد این آیه از قرآن سؤال کردم، ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖجواب داد: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١[النساء:۵۱] «ندیدی آنانکه بهره‌ای از کتاب آسمانی هم داشتند باز چگونه به بتان جبت و طاغوت گرویده و به کافران مشرک می‌گویند که راه شما بصورت نزدیکتراز طریق اهل ایمانست». و رهبران گمراه و داعیان آتش جهنم را هدایتگران راه آل محمّد می‌خوانند: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا٥٢[النساء:۵۲] یعنی امامت و خلافت ﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡكِ فَإِذٗا لَّا يُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِيرًا٥٣[النساء: ۵۳] ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ[النساء: ۵۴] ترجمه «آنانکه ازاحسان به خلق به هستۀ خرمائی بخل می‌ورزند آیا بهره‌ای از ملک و سلطنت خواهند یافت، آیا حسد می‌ورزند با مردم چون آن‌ها را خدا به فضل خود برخوردار نمود»و مردم به ما حسد می‌ورزند از آنچه که (امامت) خداوند به ما عطا فرمود و به آنان نداد، ﴿فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا٥٤[النساء: ۵۴] می‌گوید: از آنان رسل و انبیاء و رهبرانی قرار دادیم چطور آنان در مورد آل ابراهیم اقرار می‌ورزند اما در مورد آل محمد منکر می‌شوند ﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا٥٥[النساء: ۵۵]. ترجمه «آنگاه برخی کسان بدو گرویدند و برخی کسان راهزن دین و مانع ایمان باو شدند و آتش افروختۀ دوزخ کیفر کفر آنان بس است».

باید بگویم که: با استدلال به این آیات نیز کاری را از پیش نبرده است و با استدلالات سابق هیچ گونه تفاوتی ندارد، اینجا نیز نیاز دارد که اسناد آن بررسی و سپس صحّت تفسیر این آیه از سوی امام محمد باقر ارزیابی شود، شگفت این است که موسوی می‌خواهد اهل سنّت راملزم سازد به اخذ مذهب باطل خویش که همانا عصمت امامان آن‌هاست، و این تفسیر یکی از امامان بزرگ آن‌هاست در مورد این آیه از قرآن. سپس می‌گوید که آن را با (اسناد صحیح) روایت کرده‌اند. و ما بازدر اینجا با شناختی که از راوی آن محمّد بن یعقوب کلینی و کتاب وی (الکافی) داریم و در مقدمۀ کتاب اشارتی به وی و کتابش نمودیم، نتیجه را به خود خوانندۀ محترم وامی‌گذاریم و تنها می‌گویم که اگر کلینی صادق بود اسناد کامل آن را می‌آورد. و اما اصطلاح (اولی الأمر) اصطلاحی عام بوده و برای تمامی امراء و علما بطور مساوی بکار برده می‌شود. و این چیزی است که ابن کثیر (۱/۵۱۸) از قول ابن عباس و غیره روایت می‌کند، اما اختصاص آن به کسی خاص نیاز به دلیل شرعی و صحیح دارد، و سیاق این آیه هیچگونه مساعده‌ای به خواسته و مطلوب وی نمی‌کند، خداوند می‌فرماید: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖتوجه داشته باشید که چگونه لفظ (اطیعوا) تکرار شده که خود دالّ بر این است که اطاعۀ خدا و اطاعۀ رسول مطلق و هیچ قیدی در آن بکار نرفته است، امّا اطاعت از اولی الأمر را بر اطاعه از رسول عطف نموده و آن را مطلق ندانسته، بلکه آن را واجب دانسته در آنچه که موافق با طاعت خدا و طاعت پیامبر است. می‌فرماید: ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖنفرموده است «وأطيعوا أولي الامر منكم»اگر موسوی گمان می‌برد که اطاعۀ ائمۀ بدون هیچگونه قید و شرطی مطلق می‌باشد، ما با بیانات مذکور آن را مردود می‌داریم. و اگر می‌گوید که اطاعۀ ائمه در حدود اطاعۀ خدا و پیغمبر است، امّا هنگامیکه برخلاف دستورات خدا و پیامبر امر نمودند لازم نیست از آن‌ها اطاعه نمود، باید بگویم که، این حکم اختصاص بدان‌ها ندارد، بلکه این شأن حال تمام ولی الأمر مسلمین است ولو اینکه فاجر هم باشند. و پیامبر جمسلمین را تحریض و تشویق فرموده بر سمع و اطاعت ولاه الأمر حتی اگر فاجر هم باشند چنانچه امر به معصیت ننمایند، و اگر امر به معصیت نمودند اطاعۀ آن‌ها واجب نیست. در صحیحین – (البخاری) (٧۰۵۶)، (مسلم (۱٧۰٩) – از عباده بن صامتسنقل شده که فرموده است: «بايعنا رسول الله ج علی السمع والطاعة في منشطنا ومكرهنا، وعسرنا ويسرنا، وأثرة علينا، وأن لاتنازع الأمر أهله، قال: إلا أن تروا كفرا بواحا عندكم فيه من الله برهان»در صحیح بخاری (٧۱۴۲) از انس روایت شده است که پیامبر جفرموده «إسمعوا وأطيعوا وإن أمر عليكم عبد حبشي كأن رأسه زبيبة»– زبیبه به معنی دانۀ انگور سیاه است / م-. در صحیح مسلم (۱۸۳۸) أم الحصین می‌فرماید که از پیامبر جشنیده‌ام در روز حجة الوداع – فرمود: «ولو استعمل عليكم عبد يقود كم بكتاب الله أسمعوا اليه واطيعوا».

البته دنبالۀ همان آیه که وی عمداً از ذکر آن خودداری نموده ردّیه‌ است در مورد آنچه که وی بدان پرداخته – اتخاذ اقوال ائمة – و می‌فرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩[النساء: ۵٩]. توجه نمائید که چگونه به هنگام تنازع – چنانچه اکنون مناسب حال ماست با آن‌ها – آن را به خدا و پیامبر ارجاع فرموده است، یعنی تنها به کتاب الله و سنّت رسول الله جنه چیزی دیگر، حتی نه أولوالأمر و نه أئمه و علما، و آن را نشانۀ ایمان به خدا و روز آخرت دانسته است.

پس واجب است به هنگام وجود تنازع بین دو فرقه حل آن را به کتاب خدا و سنّت پیامبر ارجاع داد، نه به اقوال صحابه و تابعین و أئمه و علمای دیگر.

ما از وی و پیروانش خواهیم پرسید: مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر کتاب خداوند در میان ما وجود ندارد، که ما به امر می‌نماید تا به هنگام تنازع به آیات آن و به سنت رسول الله جمراجعه کنیم؟ مگر نه اینکه ما در مورد مسألۀ اتخاذ اقوال ائمه و عصمت آن‌ها تنازع داریم؟ پس چرا شما از استشهاد به آیات قرآن و احادیث صحیح و ثابت پیامبر منصرف می‌شوید، و دامنگیر اقوال کسانی هستند که خودشان منشأ تنازع هستند؟ شکی نیست که تشبّث و چنگ‌ یازیدن آن‌ها به اقوال ائمه بخاطر عدم وجود آیه قرآنی و یا حدیثی از پیامبر جاست برای اثبات ادعای باطل خویش، و به همین خاطر است که ما به آسانی می‌توانیم آن را ردّ نمائیم. به دو نکتۀ مهم دیگر در گفتار وی اشاره می‌نمائیم:

نکتۀ اول: می‌گوید: (ثقه الأسلام محمّد بن یعقوب آن را أخراج داشته ...).

با اینگونه طرز بیان در صدد برآمده که مسئله را پیچیده و پنهان سازد، چون شخص مذکور را با لقبی که در میان مردم بدان شهرت ورزیده نام نبرده است، و از آن واهمه دارد که کسانیکه در میان اهل سنت وی را می‌شناسند و با تفکرات و شخصیت علمی وی آشنا هستند، روایتش را تکذیب نمایند.

وی محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی متوفّی سال (۵۳۲٩) و صاحب کتاب (الکافی) است، برای کسانیکه – از اهل سنت – با شخصیت وی و کیفیت کتابش آشنا هستند لازم به شناساندن وی نیست، اما کسانیکه با وی آشنایی ندارند می‌توانند به مقدمۀ این کتاب مراجعه نمایند، و با قسمتی از منکرات و اباطیلی که کتابش را سراسر در برگرفته آشنا شوند. وی کسی است که بارها در لابلای کتابش قرآن کریم را تحریف شده دانسته و نسبت به آن کتاب آسمانی طعنه ورزیده است، طعنی که تاکنون هیچکس در میان یهود و نصاری چنین جرأتی را در مقابل مقام بارز قرآن بخرج نداده است. و موسوی وی را در اینجا بعنوان (ثقه الأسلام) نام می‌برد!! آیا ارزش علمی موسوی همین است؟

نکتۀ دوم: از محمد باقر بعنوان استشهاد درمورد این آیه از قرآن نقل می‌دارد: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١[النساء: ۵۱] سپس حکم آن را بر مخالفان آل محمد در مسألۀ إمامت حمل می‌نماید، و حمل نمودن این حکم بدان گونه که وی تفسیر نموده است این گمان را بر من تقویت می‌دارد که منظور وی از (الجبت) و (الطاغوت) در آیۀ مذکور ابوبکر و عمر است، و همانطور که در مقدمۀ کتاب نیز بهنگام بحث بر روی یکی از بزرگترین کتاب‌های آنان در زمینۀ جرح و تعدیل – تألیف مامقانی – بنام (تنقیح المقال) اشاره نمودیم، این خود گفتار و تأویل پیشوایان بزرگ شیعه است. و باز در یکی از دعاهایشان بنام (دعاء قریش) دو کلمۀ (الجبت) و(الطاغوت) آمده است و منظور از آن را ابوبکر و عمر می‌دانند. این دعاء در یکی از کتاب‌های آنان به اسم (مفتاح الجنان) (ص ۱۱۴) (ایران ۱۳۲٧) بدینگونه آمده است: «اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد، والعن صنمي قريش وجبتهما وطاغوتيهما وابنتيهما ... الخ»منظور آنان از (ابنتیهما) أم المؤمنین عائشه و أم المؤمنین حفصهباست، ﴿أَن لَّعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ٤٤[الأعراف: ۴۴] موسوی: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣[النحل: ۴۳] می‌گویم: آیا در مورد معنی (فاء) و متعلقات آن هیچ تدبّری نموده است؟! بی‌گمان کسی که کمترین شناختی دربارۀ لغت عرب داشته باشد می‌داند که جملۀ مذکوره وابسته و متعلق به کلام قبل از خود است، بلکه متعلق به تمام آیه است، یعنی:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣[النحل: ۴۳]

این آیه را دانشمند بزرگ دنیای اسلام و مترجم قرآن مجید برای ما به بهترین وجه تفسیر نموده، و آن کسی است که پیامبر جبرای وی دعا کرد و فرمود: «اللهم علّمه التأويل»و چنین دعایی را برای هیچ احدّ دیگری از اهل بیت نکرده است، وی عبدالله بن عباسبعالمترین فرد اهل بیت به مسألۀ تأویل است، طبری در تفسیر خویش (۱۴/۶۸) از ضحاک و او هم از ابن عباس خارج نموده که فرموده است: (هنگامیکه خداوند محمد جرا به پیامبری برگزید مردم عرب آن را انکار کردند و گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که بشری را همچون محمد جبه پیامبری برگزیند.

خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنۡ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ رَجُلٖ مِّنۡهُمۡ[يونس: ۲]و فرمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ[النحل۴۳-۴۴]. «آیا ملت‌های صاحب دین و اهل کتاب در گذشته پیامبرانشان انسان بوده‌اند یا ملائکه؟ اگر ملائکه بوده‌اند که هیچ، اگر هم انسان بوده‌اند پس شما هم منکر آن نشوید و رسالت وی را قبول دارید».

و مجاهد و اعمش نیز چنین چیزی را نقل نموده‌اند.

بنابراین غیر آنچه که بیان نمودیم صحیح نیست چیز دیگری را بعنوان سبب نزول این آیه قلمداد نمود و این بعلاوۀ آنچه است که از ابن عباس روایت داشتیم که مقتضی سیاق و مدلول این آیه است.

اما اینکه علمای اهل بیت و صحابۀ کرام و علمای امت اسلامی أهل الذکر هستند صحیح و شکی در آن نیست، اما اگر موسوی بخواهد اصطلاح أهل الذکر را بر علیسیا ابی جعفر و یا غیر آن‌ها از ائمۀ اهل بیت تخصیص نماید کار درستی نیست – همانطوری که در حاشیۀ (۱۵/۶۳) از تفسیر ثعلبی بدون معرفت اسناد و صحت آن آورده است – این آیه شامل آن‌ها هم می‌گردد همانگونه که شامل غیر آن‌ها نیز هست و هیچ دلیلی هم بر مختصّ ساختن آن بر کسی یا کسانی مشخص نیست. ابن جریر نیز در مورد تفسیر این آیه از عبدالرحمن بن زید ابن أسلم روایت می‌کند که: «الذكر القرآن، فأهل الذكر هم اهل القرآن»و با این آیه از قرآن استدلال می‌ورزد که می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩[الحجر: ٩]ممکن است کسی به این آیه احتجاج ورزد که اهل ذکر همان أهل قرآن هستند، بله ما هم جواب خواهیم داد، هیچ تعارضی بوجود نمی‌آید چون این آیه می‌توان شامل آن‌ها نیز باشد، ولی نه اینکه آن‌ها سبب نزول و مقصود این آیه هستند، و این نکته‌ای مهم است و بارها تکرار می‌گردد که جدایی و اختلاف زیادی وجود دارد در میان مسألۀ سبب نزول آیه‌ای و مسألۀ شمولیت آن آیه و دایرۀ اشتمال لفظ آن، والله الموفق للصواب.

موسوی: «والمؤمنون الذين قال: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥[النساء:۱۱۵]

می‌گویم: آیا موسوی تنها اهل بیت را مؤمن می‌پندارد؟ آیا گمان می‌برد که تنها ایشان پیرو پیامبر هستند و دیگران از آن برخوردار نیستند، که اینطور مضمون آیه را تنها بدان‌ها محدود و مقصور گردانیده است؟ این فاسدترین شیوۀ استدلال است، چون ممکن است کسی دیگر به همان آیه یا امثال آن استدلال ورزد به اینکه این ملازم صفتی است که در آن می‌گوید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَو هر دوی آن‌ها چیز واحدی است که مشاققۀ پیامبر جو ابتعاد از شریعت وی می‌باشد.

سپس استدلال خویش را به همین معنی پایان نمی‌برد، بلکه می‌خواهد بر اهل سنّت چنین استدلال نماید که منظور از این آیه اهل سنّت است ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا[النساء: ۱۴]چه کسی می‌گوید که اهل سنت عاصی به خدا و پیامبر هستند؟ و چه کسی می‌گوید که آن‌ها با پیامبر مخالفت و دشمنی نموده‌اند و تابع غیر سبیل مؤمنین هستند؟ بدینگونه فساد احتجاج وی به این آیه روشن می‌گردد. و اما در حاشیه تفسیرِ این آیه را به ابن مردویه نسبت داده است که گویا مشاققه و دشمنی و اختلاف با پیامبر جبرابر است با دشمنی با حضرت علی، و منظور از (الهدی) در این آیه ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰهمان علیساست، البته هیچ راهی برای اثبات آن هم پیدا نکرده وگرنه می‌بایست موضع و اسناد آن را ذکر می‌کرد. و سپس بدون هیچگونه شرم و حیایی دردروغ‌پردازی تفسیر آن را به ابن مردویه نسبت داده است، و آن تفسیری است که هنوز چاپ نشده و دسترسی بدان میّسر نیست. و در تفاسیر دیگر چنین چیزی ابداً ذکر نشده است، اگرچه در مورد اسناد و نسبت دادن آن به ابن مردویه چیزی نگفته است، امّا اگر هم می‌گفت هیچ چیزی را ثابت نمی‌کرد، آیا وی در کتمان حقایق هیچ شرمی از خدا و مسلمانان ندارد؟ یا تنها می‌خواهد به تدلیس کاری‌ها و غشّ و ایهام خویش ادامه دهد؟

و باز گمان می‌دارد که عیاشی در تفسیر خود آن را اخراج داشته، با وجود اینکه تفسیر عیاشی از تفاسیر شیعه است نه اهل سنّت ولی سبب نزول این آیه و آیه‌ها دیگر را چیزی خلاف آنچه که موسوی می‌گوید بیان می‌دارد. در مورد سبب نزول این آیه از سورۀ نساء (۱۰۵-۱۱۶) آورده است:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا١٠٥...[النساء: ۱۰۵]

إلى قوله تعالى:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١١٦[النساء: ۱۱۶]

که این آیات در رابطه با سارقی از بنی أبیرق بنام بشیر نازل شده،که وی سرقتی را انجام داد و کس دیگری را متهم نمود و چون متهم انسان مسلمان و بری از چنین اتّهامی بود این آیات در مورد برائت وی نازل شدند، و در آخر آمده است که: (هنگامیکه این آیات در مورد بشیر نازل شد و وی از این مسأله آگاهی پیدا کرد به مکه گریخت، نزد سلافت بنت صعد رفت و به ذم کردن و بدنامی پیامبر و مسلمانان دیگر پرداخت سپس این آیه نازل شد:

﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١١٦[النساء: ۱۱۵-۱۱۶]

حسان بن ثابت نیز وی را هجو نموده است). و این را ترمذی (۳/٩۳) و حاکم (۴/۳۸۵-۳۸۸) و ابن جریر (۵/۸۲-۸۴) و کسانی دیگر اخراج داشته‌اند. حاکم می‌گوید بنابر شروط مسلم صحیح است، و حاکم از کسانی است که موسوی بارها به وی احتجاج نموده، پس چطور در اینجا از وی إعراض و روی‌گردان است.

موسوی: (و الهداة الذين قال: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞۖ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ٧[الرعد: ٧]) و در حاشیۀ (۱٧/۶۳) می‌گوید: (ثعلبی درمورد تفسیر این آیه از ابن عباس اخراج داشته که: «هنگامیکه این آیه نازل شد پیامبر جدست مبارکش را بر روی سینه‌اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و علی هادی، و به وسیلۀ تو ای علی هدایت شوندگان هدایت می‌شوند. و این چیزی است که چندین تن از مفسرین و اصحاب سنن آن را از ابن عباس روایت و اخراج نموده‌اند).

می‌گویم: این دروغ محضی است بر اصحاب سنن چون هیچ یک از آن‌ها آن را اخراج ننموده‌اند، و این لفظ هنگامیکه بطور مطلق گفته شود اصطلاحاً بر اصحاب سنن اربعه اطلاق می‌گردد یعنی: ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه.

و این حدیثی را که وی ذکر کرده، طبرانی آن را در تفسیر خود (۱۳/۶۳) از طریق حسن بن حسین أنصاری ثنا معاذ بن مسلم ثنا الهروی از عطاء بن سائب از سعید بن جبیر و از ابن عباس اخراج داشته است.

و دیلمی نیز در (مسند الفردوس) (۱۰۳) با همان لفظ «أنا النذير وعلی الهادي»آن را از ابن عباس اخراج داشته، ولی چون هیچگونه اسنادی را ارائه نداده است صحیح نیست به تنهایی بدو نسبت داد.

ابن کثیر در تفسیر خود (۲/۵۰۲) می‌گوید که «وفيه نكارة شديدة»و من نیز می‌گویم: و بلکه در اسناد و متن آن نیز همچنین است.

امّا بررسی اسناد آن:

۱- حسن بن حسین انصاری: ابن ابی حاتم در مورد وی می‌گوید: وی یکی از رؤسای شیعه بوده و انسان صادقی نبود. – پس با وجود این خبر صحیح نیست هیچگونه احتجاجی بر گفته‌های وی شود – و ابن حبان نیز در مورد وی می‌گوید: گفتۀ هر کس و ناکسی برای وی اثبات شده بود و احادیث مقلوب را زیاد روایت می‌کرد.

۲- معاذ بن مسلم: سندی مجهول است، همانطور که ذهبی در (المیزان) گفته است، و جهالت وی جهالت عین است که بسیار ضعیف‌تر از جهالت حال است و حتی در مرتبۀ ضعیفترین روایت است. نگاه کنید به مقدمۀ (تقریب التهذیب) ذهبی در شرح حال نامۀ خود به این حدیث اشاره نموده و گفته: خبر باطلی است.

۳- هروی: روشن نساخته که وی کیست، و من هم کسی را با این لقب پیدا ننمودم بجز ابی زید هروی، که اسم اوسعید بن ربیع است. بخاری از ایشان احادیث زیادی را استخراج نموده و گمان نمی‌رود که منظور موسوی وی باشد، چون بین وفات او و وفات عطاء بن سائب هفتاد و پنج سال فاصله است. ذهبی در شرح حال حسن بن حسین این را ذکر داشته است.

۴- عطاء بن سائب: وی در اواخر عمرش دچار سوء حافظه گردید و مطالب را مختلّ می‌نمود، و بغیر از سفیان الثوری و شعبه و حماد بن زید و ایوب و زائده و زهیر روایت هیچکسی دیگری از وی صحیح نیست. و در اسناد این حدیث نام هیچ یک از آن‌ها به چشم نمی‌خورد.

این چهار دلیل مذکور در مورد اسناد این حدیث، نه تنها برای حدیث مذکور بلکه چنین دلیلی برای هر حدیث دیگری کافی است که آن را از احتجاج بیندازد و عدم اخذ آن را سبب شود. ناشناخته‌ترین سند این حدیث معاذ بن مسلم است، و گمانی نیست که حدیث مذکور با چنین سندی باطل و بی‌مورد است. حافظ ابن حجر در (الفتح) (۸/۴٧٩) این حدیث را ذکر نموده و اسناد آن را هم نیک دانسته، امّا بدون شک ایشان به خطا رفته‌اند و دقّت کافی به اسناد این حدیث نداشته‌اند، چون هم جناب شیخ الاسلام ابن تیمیّه و همه حافظ ابن کثیر و حافظ ذهبی/با وی مخالف بوده‌اند – و فوق کل ذی علم علیم – شیخ الأسلام ابن تیمیّه در تقبیح این حدیث و در کتاب (منهاج السنه) در معارضه با ابن المطهّر الحلّی که بدان حدیث احتجاج ورزیده است می‌فرماید: - (المنتقی) (ص ۴۶۱) – (... نسبت دادن این حدیث به پیامبر جایز نیست، زیرا جملۀ «وانت الهادي ...»این را می‌رساند که مردم به وسیلۀ حضرت علی÷هدایت می‌شوند نه پیامبر اسلام ج، و همچون چیزی را هم هیچ فرد مسلمانی بر زبان نمی‌آورد. و اگر منظور این باشد که مردم توسط علی هدایت می‌شوند همانطور که توسط خود پیامبر هدایت شده‌اند، این گفتار هم مقتضی مشارکت در امر نبوت است، و این در حالی است که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٢[الشورى: ۵۲]باز می‌گوید: «وبك يهتدي المهتدون»ظاهر این کلام دالّ بر اینست که هر مسلمانی هدایت شده، توسط علی هدایت شده است. این دروغی واضح است چون تمام مسلمانان توسط شخص پیامبر هدایت شده‌اند و راهنمائی‌های ایشان مسلمانان را به بهشت می‌کشاند، آنچه را که مسلمانان از پیامبرجگرفته‌اند بی‌گمان نه از علی و نه از کسی دیگر چنین چیزی را دریافت نکرده‌اند. در سال‌های بعد که مسلمانان دست به فتوحات زدند و مردمان مختلف توسط اصحاب اسلام را پذیرفتند علی در مدینه نشسته بود و هیچکس از مردمان تازه مسلمان در شهرهای مختلف وی را ندیده بودند، پس چطور جایز است که گفته شود «بك يهتدي المهتدون»؟ و اگر خداوند متعال همه فرموده است: ﴿وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍاین لفظ عام است در مورد کل طوائف، پس چطور علی هادی اولین و آخرین است؟ بسیار احتمال می‌رود که هدایت توسط شخص دیگری غیر از امیر مسلمانان صورت گیرد، مثلاً هدایت توسط علما یا کسانی دیگر... پس ادعای شما در مورد دلالت این آیات بر علیسباطل است). موسوی: «أليسو من الذين انعم الله عليهم وأشار في السبع المثاني والقرآن العظيم اليهم، فقال: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم».ترجمه «آیا اهل بیت آن‌هایی نیستند که خداوند بر آن‌ها نعمت فرستاد. و در قرآن عظیم در مورد آن‌ها بیان می‌دارد که: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦[الفاتحة: ۶].

آری، اهل بیت نیز شامل همان‌هایی هستند که مشمول نعمت خداوند گردیدند، چنانکه آیۀ مذکور نیز اشاره می‌نماید، و همانطور بغیر آنان نیز اشاره دارد از سلف صالح امت اسلام. مقصود از آیۀ مذکور تنها اهل بیت نیست و مفهوم آیه حصر بر آن‌ها نیست، چون دنبالۀ آیه، یعنی: ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧[الفاتحة: ٧]دلالت بر آن دارد. پیامبر مغضوبین را به یهودی و نصاری تفسیر نموده است. پس واضح و آشکار است که هدف از آیۀ ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ[الفاتحة: ٧]جمیع امت اسلامی است و هیچ دلیلی وجود ندارد که آن را فقط مختصّ اهل بیت گرداند.

و آنچه را که در حاشیۀ (۱۸/۶۴) ذکر کرده و آن را به تفسیر ثعلبی نسبت داده است، علاوه بر اینکه اسناد آن ناشناخته است و ثبوتش نیز تحقق نمی‌پذیرد، بلکه بر مطلوب وی نیز دلالت نمی‌ورزد. بدین معنی، که مفهوم آیه را تنها شامل اهل بیت گرداند. پس مفهوم آیه عام است هم مشتمل بر اهل بیت است و هم غیر ایشان از امت صالح دنیای اسلام.

و نیز آنچه را که از ابن عباس ذکر داشته است – بدین گمان که از تفسیر وکیع بن جریح آمده اما معلوم نیست آن را از کجا استخراج نموده – در مورد گفتار حق تعالی: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦[الفاتحة:۶]- موسوی آورده است که -: اصحاب پیامبرجفرمودند، که حضرتشان جدر تفسیر این آیه ما را بر حبّ محمّد و اهل بیت وی راهنمایی نمودند. بر فرض ثبوت این سخن باز این روایت نیز دالّ بر مطلوب او نیست وهیچ اشاره‌ای به امامت و ولایت اهل بیت ندارد. و این چیزی نیست که بر علیۀ اهل سنت بکار گرفته شود، چون جمیع اهل سنت معتقدبه وجوب محبت رسول جو اهل بیت وی هستند، و این آیه نیز شامل آن‌ها می‌گردد، امّا منازعۀ ما در اینست که معنی این آیه مقصود و محدود بدان‌ها نیست. سپس این تفسیر در مورد ابن عباس صادق نیست، چون در سند این حدیث شخص السدی وجود دارد، و او اسماعیل بن عبدالرحمن و از رجال مسلم است، اما ضعیف الحافظه و متهم و مترود و مردود به شیعه‌گری است. امام مسلم هرگز چیزی را در مورد فضائل علیسو اهل بیت از وی روایت نمی‌نمود صرفاً بخاطر شیعه بودنش، و این نیز نزد اهل حدیث مقرر است. همانطوری که دربارۀ علیسو اهل بیت نیز به ناصبی‌ها احتجاج نمی‌ورزید – ناصبی جماعتی بودند که از علی و اهل بیت کینه و نفرت در دل داشتند – اگرچه سخن آن‌ها هم موثّق بوده باشد، چون آن‌ها از علی و اهل بیت بدگویی می‌کردند. همانطور نیز در زمینۀ مذکور به شیعه‌ها احتجاج نمی‌ورزید، اگر چه راوی و یا سخن موثّق می‌بودند، در نتیجه اگر ما از این قاعده هم روی گردانیم و صرف نظر نمائیم، اما می‌بینیم که شخص السّدی فردی موثّق و امین همه نبوده است. از امام احمد روایت شده است که: «احادیث السّدی نکوست اما تفسیری که وی بر این حدیث نگاشته است جعلی و خود شخصاً برای آن اسناد قرار داده و آن را به تکلف اندخته). به شعبی گفته شد که: سهمی از علوم القرآن به سدّی عطا شده است. فرمود: (سهمی از جهل القرآن به وی عطا شده است) – نگاه شود به شرح حال وی در کتاب التهذیب – و این حال کسی بود که موسوی از وی استدلال می‌ورزد و بر علیه اهل سنت بکار می‌بندد.

امّا معنی صراط المستقیم بر اساس آنچه که گذشت از حدیث نواس بن سمعان÷و در مورد آیۀ ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ[الأنعام: ۱۵۳]به آن استشهاد نمودیم و نیز مثلی را از پیامبر ذکر نمودیم که دربارۀ اسلام فرمودند «ضرب الله مثلا صراط مستقيما ...»و همچنین آنچه که در مورد (حبل الله المتین) ذکر نمودیم از امام علی در صفت قرآن که فرموده است «...فهو حبل الله المتين وهو الذكر الحكيم وهو الصراط المستقيم ...»و این تفسیر خود امام علیساست در مورد اصطلاح صراط المستقیم. آیا شما می‌خواهید که آن را ردّ نمائید؟!

بنا بر گفتۀ امام طبری و امام ابن کثیر در مورد تفسیر سورۀ فاتحه و نیز بنا بر آثار زیادی که از صحابه و تابعین بر جای مانده، مقصود از صراط المستقیم اسلام است. و برخی از آن آثار از ابن عباس – با سند صحیح – و برخی نیز از طریق سدّی که ذکرش گذشت روایت شده است. پس گفتۀ موسوی نمی‌تواند قابل قبول و صحیح‌تر از آنچه باشدکه ذکر نمودیم. همچنان که ابوالعالیه و حسن بصری از پیامبر و یاران وفادارش ابوبکر و عمر این‌چنین روایت می‌کنند. و نیز ابن کثیر (۱/۲۸) بیان می‌دارد که: (تمام این گفته‌ها صحیح و ثابت است، براستی کسی که تابع و پیرو پیامبر جباشد و به ابوبکر و عمر اقتدا نماید بی‌شک تابع حق است، و کسی که تابع حق باشد تابع اسلام است، و آنکه تابع اسلام باشد تابع قرآن است، و آن کتاب خداوند است و ریسمان محکم و استوار و صراط المستقیم وی، همۀ آن‌ها صحیح هستند و برخی از آن‌ها برخی دیگر را تصدیق می‌نمایند).

من نیز می‌گویم: واضح و روشنتر از تمام این مسائل همان تبیین خداوند از صراط المستقیم در قرآن کریم است که می‌فرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٢[الشورى: ۵۲]پس معنی صراط المستقیم در تفسیر این آیه همان راه پیامبر جو سنت وی است، چنانچه می‌بینیم در تفسیر این آیه بجز پیامبر و راه و روش وی هیچکس دیگری اعم از اهل بیت یا غیر ایشان مدّ نظر نیست.

موسوی: وقال:﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ[النساء: ۶٩]وقال في الهامش(۱٩/۶۴): «أئمة اهل البيت من السادات الصديقين والشهداء والصالحين بلا كلام»، ترجمه (اهل بیت با آن‌هایی هستند که خداوند آن‌ها را مشمول نعمت خویش قرار داده که شامل پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین می‌‌باشند) و در حاشیۀ (۱٩/۶۴) می‌گوید: (إمامان اهل بیت جزء سادات صدیقین و شهداء و صالحین هستند. بدون هیچ حرف و کلامی).

در این رابطه نیز تنها منازعۀ ما با آن‌ها در مقصور نمودن و محدود ساختن مفهوم آیه به اهل بیت است بدون هیچ دلیلی که در آیه مشاهده شود. دربارۀ سبب نزول این ایه، ابن مردویه و حافظ ابوعبدالله المقدّسی در کتاب «صفه الجنة»و طبرانی – و نیز در (تفسیر ابن کثیر) (۱/۴٩۵) و (اسباب النزول) سیوطی (۲/۵٧) – و واحدی در کتاب (اسباب النزول) (ص ۱۲۳) با اسناد صحیح روایت داشته‌اند که: مردی نزد پیامبر رفت و گفت: یا رسول الله جبراستی من شما را بیشتر از نفس خویش دوست می‌دارم و شما را از خانواده و فرزندانم نیز بیشتر دوست می‌دارم، و هنگامیکه در خانه هستم و به یاد شما می‌افتم بی‌اختیار پیش شما می‌شتابم تا ملاقاتتان نمایم، و هنگامیکه مرگ خود و شما را به یاد می‌آورم، می‌دانم که وقتی شما داخل بهشت شدید با پیامبران همنشین می‌شوید و رفعت می‌یابند، و اگر من هم داخل بهشت شوم می‌ترسم که شما را نبینم. پیامبر در مورد سخن آن شخص چیزی نگفت تا اینکه این آیه نازل شد. ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩[النساء: ۶٩]و حتی اگر مقصود هم از این آیه تنها اهل بیت باشد خداوند برای آن‌ها شروطی قرار داده که باید و حتماً در اطاعۀ خدا و پیامبرش باشند تا در بهشت با پیامبر و صدیقین و ... مرافقه نمایند. نه اینکه در اطاعۀ خودشان باشند و یا از خود اطاعه نمایند، باید حتماً و تنها در اطاعۀ خدا و پیامبر باشند. پس می‌بینید که موسوی چقدر جاهل و نادان است که بدین آیه استدلال ورزیده که خود دلیلی بر علیه وی است. و براستی اهل بیت تنها و تنها با پیروی از دستورات خداوند و سنّت نبوی بود که بدان منزلت و مقام رسیدند. و سپس خداوند متعال کسانی را که خواستار الحاق به پیامبران و صدیقین و شهدا ... هستند راهنمایی می‌نماید که به پیامبر اسلام اقتدا ورزند تا در قیامت با آن‌ها باشند.

موسوی: (آیا خداوند ولایت عامه را برای آن‌ها قرار نداد؟ مگر ولایت را بعد از پیغمبر بدان‌ها محصور نساخت؟ بدلیل همین آیۀ: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦[المائدة: ۵۵-۵۶]و در حاشیۀ (۲۰/۶۴) می‌گوید: (اجماع مفسرین – همانطورکه قوشجی در کتاب شرح التجرید مبحث امامت می‌گوید – بر این هستند که این آیه در شأن حضرت علی به هنگام نماز و در حال رکوع نازل شد که به مساکین صدقه پرداخت می‌کرد). البته موسوی در مراجعۀ (۴۰) نیز (ص ۱٧۸-۱۸۰) بدین آیه استدلال نموده و باز ادامه می‌دهد: (این مطلب – یعنی نزول این آیه در شأن علی به هنگام نماز و اهدای انگشتری خویش به عنوان صدقه – در نزد ائمۀ عترت و طهارت متواتر است. و کسان بسیار دیگری غیر از آن‌ها نیز اسناد این حدیث را تا پیغمبر رسانیده‌اند. بعنوان مثال: مراجعه نمائید به صحیح نسائی یا تفسیر سورۀ مائده در کتاب «الجمع بين الصحاح الستة»و یا حدیث ابن عباس و حدیث علی که هر دوی آن‌ها مرفوعند. و باز مراجعه نمائید به حدیث ابن عباس در تفسیر این آیه از کتاب «اسباب النزول» واحدی، و خطیب نیز در «المتفق» آن را اخراج نموده. و باز می‌توانید مراجعه کنید به حدیث علی در کتاب‌های مسند ابن مردویه وابی شیخ، و یا به «کنزل العمال». اجماع اهل سنت و شخصیتهای مشهور آن‌ها همچون امام قوشجی – شرح التجرید مبحث امامت – بر این عقیده هستند. و در باب (۱۸) از کتاب «غایة الحرام» (ص ۲۴) حدیثی نیز در همان باب از طریق جمهور نقل شده است. و اگر بخاطر مراعات اختصار و وضوح مطلب نبود، تمام اخبار صحیح در این زمینه را در اینجا می‌آوردم. اگرچه هیچ شکی در صورت مسئله نیست، اما بنده به محض احتیاط در این کتاب تعدادی از آن‌ها را ذکر نمودم. و در اینجا به آنچه که در تفسیر امام ابی اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری روایت شده اشاره می‌نمایم، که در کتاب خویش به نقل از تفسیر الکبیر و به استناد از ابی ذر غفاری اخراج داشته است و می‌گوید: «سمعت رسول الله ج بهاتين والا صمتا ورأيته بهاتين والا عميتا يقول: «علی قائدالبررة، وقاتل الكفرة، منصور من نصره ومخذول من خذله» اما اني صليت مع رسول الله ج ذات يوم فسأل سائل المسجد ... الحديث ...».

گفتۀ موسوی مبنی بر اینکه مفسرین در مورد نزول این آیه در شأن علیساجماع نظر دارند، ادعایی بی‌اساس و کذب است. بلکه تمام مفسرین بر این نکته اجتماع نظر دارند که آیۀ مذکور خاصتاً در باب علی نیست.

یادآور می‌شوم که قبل از اینکه به روشنگری بیشتری در این زمینه بپردازم لازمست که متذکر شوم، که وی (موسوی) در اینجا به تدلیس کاری پرداخته و دچار جهالت و دروغ ‌پردازی شده است. و بعلاوه تمامی مفسرین چنین تفسیر و اظهار نظری را تکذیب می‌نمایند، و اگر یکی از آن‌ها نیز چنین بحثی پیش کشیده باشد، صرفاً بخاطر بیان داشتن اشتباهات موجود بوده است. وی حتی در آوردن نام کتاب‌ها نیز بخطا رفته است، که به جای سنن نسائی (صحیح نسائی) را آورده است. و یا شاید عمداً این کار را کرده باشد به این امید که کلام باطل خود را قوی جلوه دهد. وگرنه انگار این شخص هیچگونه دانشی را در رابطه با علوم حدیث و تحقیق در آن زمینه را نداشته است. سپس حدیثی را که از عبدالله بن سلام ذکر داشته در سنن صغری نسایی که مطبوع است ذکر نشده، و سنن کبری وی نیز هنوز چاپ نگردیده است، البته گمان ندارم که منظور او همان مورد نخست است بقرینه کتاب «الجمع بین الصحاح السته» و در مورد کتاب اخیر هم چیزی را بیان نداشته که چگونه کتابی است و مؤلف آن کیست؟

و این امکان برای ما ایجاد می‌شود که با وجود کتاب «الجامع الاصول» که به جمع‌آوری احادیث موجود، یا مجموعه‌ای از احادیث موجود در پنج کتاب صحیحین و سنن ابی‌داود وترمذی و نسائی است پرداخته، از وجود چنین کتابی فارغ و مستغنی باشیم و مطمئن شویم که در آن کتاب نیز چنین حدیثی ذکر نشده است، چون اگر راست می‌گفت قطعاً اسناد آن را ارائه می‌داد، و موضع آن را نیز بیان می‌داشت. او در مورد احادیث با توجه به خواسته‌های شخصی خود حکم صادر می‌کند. و اگر در سنن نسائی یا هر جایی دیگر حدیثی را مخالف با خواسته‌های خود ببیند از آن روی می‌تابد. و چه بسا احادیث موضوعی را در کتاب (الموضوعات) نسائی نقل می‌کند، صرفاً بدین جهت که حقایق را تشویش نماید. و حتی برخی وقت‌ها مخرج حدیثی را ذکر می‌‌کند اما از موضع و اسناد آن خودداری می‌ورزد. و گاهاً دست به دامان کتاب‌های خطی می‌شود.

چنانکه حدیث علی را به اسناد ابن مردویه وابی شیخ نسبت می‌دهد، در حالیکه از کتاب (الدر المنثور) سیوطی نقل نموده است. حتی سیوطی نیز هیچ نامی از مسند ابن مردویه نمی‌برد، بلکه (تفسیر ابن مردویه را یادآور می‌شود، و هیچ اهتمامی به اسنادحدیث ندارد و فقط به موافقت و مطابقت آن با خواسته‌های خود نظر دارد. در برخی مواقع مخرج و یا مؤلف را صرفاً بخاطر ضعیف بودن وی حذف می‌نماید. برای نمونه حدیث ابی ذر را دربالا ذکر داشته و آن را به ثعلبی نسبت داده است، در حالیکه این حدیث را از سلف خود ابن مطهر حلّی گرفته است، چون وی نیز این حدیث را نقل داشته و شیخ الاسلام ابن تیمیّه آن را قاطعانه بر وی ردّ داشته است. و الا اگراز ابن مطهّر حلی نقل ننموده چرا موضع و اسناد آن را ذکر نداشته است، حتی اگر هم راست بگوید تفسیر ثعلبی چنانکه گذشت غیرمطبوع است.

و بعداً ادّعا داشته که در مورد آیۀ مذکور حدیثی از جمهور علما روایت شده است که آن هم با مطالب مسبوقۀ او هیچ تفاوتی ندارد، و ادعایی باطل و بی‌اساس است. وی برخی مواقع نیز حدیثی را که در دو موضع اما با لفظ و اسناد یکسان روایت شده است، بعنوان دو حدیث قلمداد می‌نماید. چنانکه در حدیث ابی سعید خدری در مراجعه (۸) بدان اشاره شد. تمام هم و غم وی تطابق دادن احادیث با خواسته‌های نفسانی خویش است، به هر شکل ممکن که باشد، و نه اینکه به اسناد حدیث مراجعه نماید. و این خود نشانگر اوج جهالت وی است.

اما در رابطه با احادیث و آثاریکه وی در این باره ارائه داشته است:

اما پندار وی در مورد حدیث عبدالله بن سلام کاملاً غلط و باطل است، چون چنین حدیثی از او روایت نشده است، بلکه مسبب این حدیث است و راوی این حدیث در واقع ابن عباس است، و اسم ابن سلام نیز در حدیث وی آمده است. پس یا در این باره باز جهالت بخرج داده یا اینکه عمداً به چنین کاری پرداخته که شاید بدین گونه تعداد احادیث مورد احتجاج خود را افزون بخشد. نسبت دادن آن حدیث به نسائی هم باطل است، و ما از وی یا هر کس دیگر می‌خواهیم که در صورت صادق بودن آن، موضع و اسناد آن را بیان دارند، و این را نیزحتی ابن المطهر حلی ذکر ننموده است.

و اما حدیث ابن عباس در این مقام – حدیثی که نام ابن سلام در آن آمده است ـ از سوی ابن مردویه ـ نگاه شود به (تفسیر ابن کثیر) (۲/۶۸)، (الدر المنثور) (۳/۱۰۵-۱۰۶) (اسباب النزول ـ سیوطی) (ص ٧۳) – و واحدی در (اسباب النزول) (ص ۱۴۸-۱۴٩) از طریق محمد بن مروان – سدّی صغرا – از محمد بن سائب الکلبی، از ابی صالح و از ابن عباس اخراج شده است که: «به هنگام ظهر عبدالله بن سلام با جماعتی از اهل کتاب نزد پیامبر رفتند. گفتند: یا رسول الله جخانه‌های ما کوچک است، و ما نیز جایی را برای جلسات و نشستن خود مناسبتر ازمسجد سراغ نداریم. و طایفۀ ما نیز هنگامیکه فهمیدند که ما تصدیق خدا و نبوت شما را پذیرفته‌ایم، و دین قبلی خویش را ترک نموده‌ایم با ما اظهار دشمنی کردند، و سوگند خوردند که دیگر با ما مخالطه نورزند، و با ما چیزی نخورند، و این بر ما سخت و گران است. و در این حال که آن‌ها با پیامبر اظهار شکایت و گله‌مندی می‌کردند، این آیه نازل شد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة:۵۵]و در آن اثنا اذان ظهر هم گفته شد و پیامبر به سوی مسجد خارج شد،مردم در حال نماز خواندن بودند، پیامبر نظرش به فردی مسکین و نیازمند افتاد، از وی پرسید: آیا کسی چیزی را به تو عطا نموده است؟ مرد گفت: بله، انگشتری از طلا. فرمود: چه کسی؟ مرد گفت: آن که ایستاده و نماز می‌گذارد. پیامبر فرمود: در چه حالی وی انگشترش را به تو عطا نمود؟ گفت: در حال رکوع. پیامبر فرمود: وی علی بن ابی طالب است. سپس پیامبر تکبیری فرمود و آیه را قرائت نمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦[المائدة: ۵۶]

بی‌گمان حدیث مذکور موضوع و مکذوب است، و در اسناد آن دو شخص کذّاب وجود دارند. نخست: محمدبن مروان سدّی صغیر که متهم به کذب است و دیگری محمد بن سائب که او نیز همچنین است. در این رابطه مراجعه شود به کتاب (تقریب التهذیب).

خطیب نیز در کتاب (المتفق) حدیث ابن عباس را اخراج داشته – (الدر المنثور) (۳/۱۰۴) (منتخب کنزالعمال) (۵/۳۸) – در آن چیزی وجود ندارد که دالّ بر اسناد آن باشد. و آنچه را که صاحب منتخب ذکر نموده، در آن نیز مطلب بن زیاد قرار دارد، که ابوحاتم در مورد وی می‌گوید: بله به وی احتجاج نمی‌شود. و ابن سعد نیز می‌گوید: وی ضعیف است، و حجّتی در آن نیست هم بخاطر عدم معرفت اسناد آن و هم بخاطر یقین داشتن بر ضعف آن. و این خود روشن می‌سازد که وی عمداً در پنهان داشتن احوال احادیث تمایل داشته است.

ابن مردویه نیز همین حدیث ابن عباس را اخراج داشته – (ابن کثیر) (۲/۶۸) (الدر المنثور) (۳/۱۰۵) – از طریق ثوری از ابی‌سنان از ضحاک و او هم از ابن عباس. امّا ابن کثیر می‌گوید: (ضحاک به ابن عباس نرسیده است) و من هم معتقدم و می‌گویم که: وی ضحاک بن مزاحم است و او کسی است که هیچکس از اصحاب پیامبر حدیثی را از او نقل نکرده‌اند. پس حدیث وی نیز بخاطر انقطاع سند آن ضعیف است و معلوم نیست که ضحاک از چه کسی آن را اخذ کرده و آن را به ابن عباس نسبت داده است. و خود ضحاک هم منکر آن است که به ابن عباس رسیده باشد. همانطوری که در (المراسیل) ابن ابی‌حاتم (ص ۶۳) ذکر گردیده است. و این تضعیف در سند حدیث ابن مردویه از شخص ثوری به بالاست. اما در میان ابن مردویه و ثوری نیز وضعیت مجهول است، چه بسا در آن میان نیز سندی دیگر وجود داشته باشد. که آن هم موجب ضعف حدیث وی است. و هیچکس هم غافل از آن نیست که از شرایط و معیارهای صحت یک حدیث اتصال اسناد آن به هم است. و باید اسناد آن خالی از انقطاع باشد، و آن چیزی است که در اینجا پدید نیامده است.

عبدالرزاق نیز همان حدیث ابن عباس را روایت نموده است – (ابن کثیر) (۲/۶۸)، (الدر المنثور) (۳/۱۰۵)، (اسباب النزول – السیوطی) (ص ٧۳) – از طریق عبدالوهاب بن مجاهد از پدرش و او هم از ابن عباس. ابن کثیر می‌گوید: (هرگز به عبدالوهاب احتجاج نمی‌شود). و حافظ نیز در (التقریب) می‌گوید: وی متروک است. و ثوری نیز او را مکذوب دانسته است. و نسائی می‌گوید: وی مورد اطمینان نبوده و حدیثش قابل کتابت نیست. و بالاخره ابن جوزی هم می‌گوید: نظر اجماع بر ترک حدیث از وی است. پس بی‌گمان این حدیث، حدیثی موضوع و جعلی است. این حدیث، بعلاوۀ ابن عباس به کسانی دیگر هم نسبت داده‌اند. مثلاً، ابن کثیر در (التفسیر) (۲/۶۸) می‌گوید: (سپس خود ابن مردویه این حدیث را در جایی دیگر به علی بن ابی طالب و یا عمر ابن یاسر و ابی رافع نسبت می‌دهد. و هیچکدام از آن‌ها صحیح نیست، بخاطر ضعف اسانید و مجهول بودن رجال آن).

سیوطی نیز آن را در (الدر المنثور) (۳/۱۰۵) به ابی شیخ و ابن مردویه نسبت داده است، که گویا از علی بن ابی‌طالب نقل شده است. و این همان موردی است که موسوی آن را آورده اما از گفته‌های جناب حافظ ابن کثیر در رابطه با اسناد آن بی‌توجهی نشان داده است. همین مطالب برای ردّ آن حدیث کافی است، و اگر باز ادّعایی هست، می‌توانند اسناد و موضع آن را ذکر نمایند. که بی‌شک نمی‌توانند!. و حتی اگر باز ابن کثیر چنین مطالبی را هم بیان نمی‌داشت، بخاطر عدم معرفت اسناد آن احتجاج بدان ممکن نبود.

فقط وجود احادیث در کتاب‌ها برای صحت و استدلال ورزیدن کافی نیست، بلکه باید به اسناد آن هم توجه داشت. که باز هم وی مثل همان حاطب بلیّل است که محمولۀ چوب‌های خویش را بر دوش گرفته، غافل از آنکه در میان آن چوب‌ها افعی نهفته است. و امّا حدیث عمار بن یاسر، بعلاوۀ ابن مردویه، طبرانی در (الأوسط) – (الدر المنثور) (۳/۱۰۵) (اسباب النزول – سیوطی) (۲/٧۳) – اخراج نموده است. سیوطی می‌فرماید: در سند حدیث مذکور افراد مجهولی قرار دارد. پس سیوطی با آن همه تساهلی که در مورد تصحیح حدیث دارد، چنین گفته است، و حتی اظهار داشته که نه یک یا دو مجهول، بلکه اشخاص مجهولی در آن قرار دارد. که باعث می‌شود حدیث بی‌ارزشتر شود.

اما حدیث ابی‌رافع، بعلاوۀ ابن مردویه، طبرانی نیز آن را در (الکبیر) (٩۵۵) اخراج نموده، و سیوطی در (الدر المنثور) (۳/۱۰۶) آن را به ابی‌نعیم نسبت داده است. ابوحاتم می‌گوید: وی فردی ضعیف و منکرالحدیث است. و دار قطنی می‌گوید: متروک است.

و همچنین در اسناد آن یحیی بن حسن بن فرات وجود دارد، که بیوگرافی آن نیز ظاهراً قابل دسترس نبود. و در نزد بعضی از افراد در اسناد آن شیعه قرار دارد، که اخبار آن‌ها در مورد فضائل علیسقابل قبول نیست.

از دیگر احادیثی که موسوی آورده است، حدیث ابی‌ذر در (تفسیر) ثعلبی است. وی عمداً اسناد آن را ذکر ننموده، تا شاید ضعف آن پنهان بماند. و اعتقاد به وجود چنین احادیثی بدون در نظر گرفتن اسناد آن غیر ممکن است، چنانکه در مورد حدیث ابن عباس و غیره تشریح نمودیم، که اگرچه مکتوب هستند، اما در اسناد آن افرادی قرار دارند که متهم به دروغ‌پردازی هستند. و علی الخصوص دربارۀ ثعلبی و تفسیر او و کثرت روایات موضوع وی قبلاً چیزهایی گفته شد.

و در اینجا نیز ردّیه‌ای را که شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد همان حدیث بر علیه ابن المطهر حلی در (منهاج السنّه) نگاشته است، می‌آوریم. که در آنجا نیز حلّی خود حدیث را بدون ارائه هیچگونه اسنادی آورده است. و شیخ الاسلام – (المنتقی) (ص ۴۳٧) – می‌فرماید: (... و این حدیث کاذبی است، و در تفسیر ثعلبی مطالب موضوع و جعلی فراوانی وجود دارد که قابل اخفا نیست، هم او و هم شاگردش، واحدی مثل همان حاطب شبگرد هستند). و در مورد واحدی نیز در حدیث ابن عباس که در سبب نزول آن آیه بیان گشت، مطالبی را بیان داشتیم، و گفتیم که وی نیز فردی کذّاب و دروغگو است.

بعداً شیخ الاسلام در ردّ الحلّی (۴۳٧) می‌نویسد: (مرگ بر تو، آیا از شخصی همچو ثعلبی کمک خواسته‌ای؟ درحالیکه خود ثعلبی از ابن عباس روایت می‌دارد که آیۀ مذکوره در مورد ابوبکر نازل شده است. و از عبدالملک هم نقل می‌کند که: (از ابا جعفرالباقر سؤال نمودم در رابطه با آیۀ مذکور، فرمودند: منظور مؤمنین است. گفتم: مردم می‌گویند: که آن آیه در شأن علی آمده است. گفت: علی هم از مؤمنین است» از ضحاک نیز همچنین روایت شده است. و از علی بن ابی‌طلحه، از ابن عباس در مورد آیۀ مذکوره روایت می‌شود که: منظور آیه تمام مسلمانان است، یعنی کسانیکه خدا و پیامبر و سایر مسلمین را دوست می‌دارد. پس شما را در رابطه با ادّعایتان در مورد اجماع می‌بخشم و فقط از شما می‌خواهم که یک سند واحد صحیحی را ارائه نمائید). درود بر ابن تیمیه، ما نیز به پیروی از ایشان تمام ریس‌ها و بافته‌های موسوی در این رابطه را عفو می‌کنیم واز او می‌گذریم، و ادّعای او در مورد اجماع را نادیده می‌گیریم، و فقط خواستار یک سند واحد صحیحی هستیم که برای ما ارائه کند. و باز آثاری در این باره هم وجود دارد، اگرچه موسوی به آن‌ها اشاره نکرده است، و ما اشاره‌ای گذرا بر آن داریم. که یا همگی آن‌ها ضعیف هستند، مثل سلمه بن کهل، و السدی. و یا غیر صریح، مثل: عتبه بن حکیم، که می‌گوید: منظور علی و تمام مسلمانان است. و طبری نیز در تفسیر خویش (۶/۱۸۰) از طریق غالب بن عبیدالله از مجاهد اخراج داشته، که غالب متروک الحدیث است، و ابوحاتم و نسائی نیز همین نظر را دربارۀ وی دارند. بخاری هم می‌گوید: وی منکرالحدیث است، و ابن معین می‌گوید: وی مورد اطمینان نیست.

هیچ فرد عاقلی برای اثبات خواستۀ باطل خویش بدین آثار احتجاج نمی‌ورزد، چون آثار دیگری باز وجود دارد دقیقاً مخالف آنچه که گفته شد، و آنچه که گفته شد هرگز قابل قبولتر از بقیۀ آثار نیستند. مثلاً از جملۀ آن آثار است آنچه که ابن جریر (۶/۱۸۰)، وابن ابی‌حاتم – (الدر المنثور) (۳/۱۰۴) – از عطیه بن سعد اخراج داشته‌اند. عطیه می‌گوید: این آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵]در مورد عباده بن صامت نازل شده است. و یا آنچه که ابن تیمیه ذکر نموده است، و نیز آنچه را که ابن جریر اخراج داشته (۶/۱۸۰)، و ابن ابی حاتم – (تفسیر ابن کثیر) (۲/۶۸)، (الدر المنثور) (۳/۱۰۶) – از طریق علی بن ابی‌طلحه الوالی از ابن عباس در رابطه با این آیه نقل می‌کند، و می‌گوید: منظور از آیۀ مذکور مسلمانان است یعنی، آنانی که خدا و رسول و مؤمنین را به دوستی می‌گیرند.

آنچه که به کلی کمر موسوی را خرد خواهد کرد و با اصل و مذهب وی مخالفت دارد، روایتی از ابی‌جعفر الباقر است که از طریق عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر – (الدر المنثور) (۳/۱۰۶) – نقل شده است، که گویا در مورد آیۀ مورد بحث از وی سؤال می‌شود؟ امام باقر می‌فرمایند: منظور همان‌هایی هستند که ایمان آوردند، سپس به ایشان گفته شد: به ما ابلاغ شده که در مورد علیسنازل شده است. فرمودند: علی هم از آنانی بود که ایمان آوردند.

ابونعیم نیز در (الحلیه) از طریق عبدالملک بن ابی سلیمان روایت می‌کند که: از اباجعفر محمد بن علی در مورد این آیه از قرآن: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...[المائدة: ۵۵]الآیه، سؤال نمودم، فرمودند: منظور اصحاب محمد جاست. گفتم: برخی می‌گویند، در شأن علی نازل گشته است، فرمودند: علی هم از آنان است. اسناد حدیث مذکور هم صحیح است، مگر اللهم، شیخ ابی نعیم – ابی حامد بن جبله – که به راستی بیوگرافی وی را بدست نیاوردم.

و این تمام آنچه بود که در شأن نزول این آیه و موافق با گفتۀ وی آمده است. و شما می‌بیند که در آن میان مطلبی که قابل اعتماد باشد وجود ندارد، و در همۀ آن‌ها مواردی همچون کذب، منکر، ضعیف و انقطاع بچشم می‌خورد. بعلاوۀ آنچه که دربارۀ سبب نزول این آیه روایت شده است، که تماماً مخالف با گفته‌های موسوی است، و حتی مطالبی را که مخالف و متضاد با آراء موسوی است در واقع صحتشان ارجحتر ازگفتۀ وی است. پس تمام راه‌هایی را که وی در این زمینه آورده بود بررسی نمودیم و بدان اشاره کردیم، و مطالبی را نیز بدان افزودیم، ولی ظاهراً هیچ گامی به سوی حقیقت برداشته نشد.

و آنچه را که در اینجا باید متذکر شویم اینست که، اشارۀ موسوی به حدیث عبدالله بن سلام، که ما نیز در ابتدای کلام به ردّ آن پرداختیم، از سوی فخر رازی در تفسیر خویش (۱۲/۲۸) بصورت مختصر آورده شده است، بدون اینکه مخرج و اسناد آن را ذکر نماید و گمان نمی‌برم که چنین چیزی در کلام ما خلل وارد کند، چون بعلاوۀ ذکر ابن سلام، مخرج و اسناد آن هم مجهول است. و در آخر هم قاطعانه بیان می‌دارم که چنین حدیثی از سوی نسائی روایت نشده است.

پس از فراغت از بررسی راه‌های مورد بحث در احادیث مذکور، وتحلیل اسانیدی که دربارۀ سبب نزول این آیه بیان شد، و تکذیب تک تک آن‌ها. لازم می‌دانم که به شیوه‌ای دیگر آن را دنبال دارم، موارد استدلال، و بررسی دقیقتر لفظ آیه، اما قبل از پرداختن به آن مواردی را متذکر می‌شوم که در لفظ و متن آیه قابل ذکر هستند، و ذکر نمودن آنچه را که در لفظ آیه نهفته است، و مانع می‌گردد که موسوی از آن برای خواسته‌های خود بهره‌برداری نماید. و در این راه نیز از کلام ابن تیمیّه که در ردّ ابن المطهر حلّی در (منهاج السنه) نگاشته است، استفاده می‌نمایم و بعلاوه مراجعۀ چندانی هم به (المنتقی من منهاج الأعتدال) و برخی تفاسیر دیگر دارم.

(مورد اوّل): شیخ الاسلام می‌فرماید: (۴۳٧): (اگر مراد از آیۀ مذکور آن باشد که ادای زکات به هنگام رکوع صورت بپذیرد، پس باید این امر خود یکی از شروط ولایت قرار گیرد. که در آن صورت هم باید غیر از علیسولایت کسی دیگر را قبول نداشت). چون بقیۀ امامان در حال رکوع چنین کاری را نکرده‌اند، پس آیه شامل حال آن‌ها نمی‌شود.

(مورد دوّم): باز شیخ الإسلام می‌فرماید (۴۳٧): (بدون انجام کاری نیک و پسندیده کسی مورد مدح و ستایش قرار نمی‌گیرد. و آن کار علی صحه در نماز پسندیده نبود، اگر چنین بود، قطعاً پیامبر جآن را انجام می‌داد و یا علی را بر آن تشویق می‌کرد و علی هم آن را تکرار می‌نمود. در ضمن علی در نماز بجز یاد خداوند مشغله‌ای دیگر نداشت. و چطور گفته می‌شود: هیچ ولی و سرپرستی برای شما نیست مگر آنانکه به هنگام نماز و در حال رکوع صدقه می‌دهند).

ابن کثیر نیز در (التفسیر) (۲/٧۱) می‌فرماید: (برخی چنین می‌پندارند که جملۀ: ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵]جملۀ حالیه است برای ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ[المائدة: ۵۵]یعنی، در حال رکوع. و اگر چنین می‌بود، پس باید پرداخت زکات درحال رکوع افضل و بهتر از اوقات دیگر باشد، چون در قرآن مورد مدح قرار گرفته است. در حالیکه هیچکدام از علما و امامان مفتی چنین چیزی را جایز ندانسته‌اند.

قرطبی نیزدر تفسیر خود (۶/۱۴۴) می‌گوید: (احتمالاً که مدح متوجه اجتماع دو حالت باشد، یعنی وصف کسانی قرار گیرد که معتقد به وجوب نماز و زکات هستند. و خدا تعبیر نماز را به رکوع آورده است، یعنی معتقد بودن به وجوب فعل آن، همانطور که گفته می‌شود، مسلمانان همان نمازگزاران هستند).

(مورد سوم): ابن تیمیّه می‌گوید: (گفتۀ پروردگار: ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ[المائدة: ۵۵]دلالت بر وجوب و وجود زکات دارد، و علی هم هیچگاه در زمان پیامبر جزکات بر وی بعلت فقر واجب نشد. و ضمناً زکات نقره هم هنگامی واجب می‌شود که به حد نصاب رسیده و یکسال تمام هم بر وی سپری شده باشد. که آن هم شامل علی نمی‌شد. و اعطای انگشتری بعنوان زکات در نزد اکثر علماء جایز نیست). و باز در (ص ٧۱) می‌گوید: (و در حدیث آنان – شیعه – چنین برمی‌آید که علی به هنگام نماز متوجه سائلی شده و انگشترش را به وی می‌بخشد بعنوان زکات، در حالیکه مدح و ستایش خداوند متوجه کسانی است که زکات را فی‌الفور و بدون تأخیر می‌پردازند).

و امّا حمل نمودن لفظ (ذکاه) بر (صدقه) امری بعید است و خلاف اصل. قرطبی (۶/۱۴۴) می‌گوید: (حمل داشتن لفظ زکات بر تصدّق انگشتری کاری ناشایست و غیر قابل توجیه است، چون همیشه زکات با همان لفظ مختص نام برده می‌شود. یعنی همان امر مفروضی که خداوند در ابتدای سورۀ بقره به آن توجه داشته است. و در ضمن قبل از آن هم جملۀ ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَذکر شده است، که این را می‌رساند؛ نمازشان را اقامه می‌دارند و بدان می‌پردازند و در وقت خویش با رعایت تمام حقوق مربوط به آن انجام می‌دهند، که مقصود همان نمازهای مفروضه است. و بعد از آن می‌فرماید ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَکه مقصودش نمازهای سنت است).

اما رازی در (تفسیر الکبیر) (۱۲/۲۲/۳۳) می‌گوید: (استدلال شیعه بر اینکه این آیه در شأن علیسنازل شده باطل است، چون اکثر مفسرین بر آنند که این آیه در حق امّت اسلام نازل شده است. – یعنی ردّ آنچه که موسوی دربارۀ اجماع مفسرین بیان نمود – و مراد آن است که خداوند به مسلمانان امر می‌فرماید که دوست و یاوری را بجز در میان مسلمین برای خود انتخاب ننمایند. برخی می‌گویند، آیۀ مذکوره در شأن ابوبکر صدّیقسنازل شده است. اما استدلال شیعه بر اینکه این آیه مختص کسی است که زکات را درحین رکوع ادا نموده است – یعنی در حال رکوع – و مقصود همان علی بن ابی‌طالب باشد. در جواب باید گفت: این گفتۀ آن‌ها بنا بر چند وجهی ضعیف است. نخست: زکات یک امر واجب است نه سنت بدلیل قول خداوند: ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَو اگر علی هم در حالت رکوع زکات واجب را پرداخت کرده باشد، بی‌گمان در انجام یک امر واجب تأخیر نموده است، و می‌بایست در اول وقت آن را می‌پرداخت، و تدخیر امر واجب هم نزد اکثر علما معصیّت است. پس نسبت دادن چنین امری به علیسجایز نیست. و باز حمل نمودن زکات واجب بر صدقۀ نافله خلاف اصل است، چون بدلیل آیۀ ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ[البقرة: ۴۳]ظاهر آن دالّ بر این است که زکات امری واجب است. دوّم: آنچه که لایق و شایستۀ علیساست، آن است که در هنگام نماز مستغرق القلب باشد، پس کسی که در نمازش چنین حالتی را پیدا کند، هرگز متوجه استماع کلام غیردر اطراف خویش نمی‌شود، و بهمین خاطر است که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ[آل‌عمران: ۱٩۱]و کسی که قلبش مستغرق چنین مفاهیمی بود چگونه متوجه کلام غیر می‌شود؟

سوّم: اهدای انگشتری به هنگام نماز اعمالی زائد را در پی دارد و می‌رود که نماز را باطل گرداند، به همین خاطر چنین تحرکاتی در نماز شایستۀ مقام علی نیست.

چهارم: مشهور است که علیسفردی فقیر و تنگدست بوده و مالی نداشت که زکات بر آن واجب شود. الی آخر).

(مورد چهارم): ایضاً شیخ الاسلام (ص ۴۳٧-۴۳۸) می‌گوید: (آیۀ مذکور هم شبیه به آیات دیگر قرآن است، همچون، ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[البقرة:۴۳] و ﴿يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[آل‌عمران: ۴۳]

امام رازی می‌گوید (۱۲/۲۸): (گفتۀ پروردگار {و هم راکعون} چند وجهی دارد... .

اول: ابومسلم می‌گوید: مقصود از رکوع همان خضوع است، یعنی آن‌ها نماز و زکات را می‌دهند در حالیکه خاضع و پایبند هستند بر جمیع اوامر و نواهی الهی.

دوم: مقصود از آن، کسانی است که تمام همّ و غمّشان بر پایی نماز است، و نماز هم بخاطر مجد و گرانمایگی، تعبیر به رکوع شده است، مثل ﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[البقرة: ۴۳].

سوم: بعضی می‌گویند: به هنگام نزول این آیه، اصحاب پیامبر صفات و حالات مختلفی داشتند، بعضی از آن‌ها نمازشان را به اتمام رسانده بودند، و برخی نیز مالشان را به فقیر داده بودند و عده‌ای دیگر نیز در حال نماز و در حین رکوع بودند، پس چون هنگام نزول آیه صحابۀ پیامبر صفات و حالات مختلفی داشته‌اند، لذا هدف خداوند متعال تمام دارندگان آن صفات را در برمی‌گیرد).

(مورد پنجم): شیخ الاسلام در (ص ۴۳۸) می‌گوید: (چنانچه در میان تمام مفسرین معلوم و مرسوم است. این آیه در رابطه با نهی خداوند از موالات با کفّار و وجوب بر موالات مؤمنین نازل شده است، و با اندکی تدبّرمعلوم می‌شود که سیاق آیه نیز بر همین نکته دلالت دارد، چون قول خداوند که می‌فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١[المائدة: ۵۱]

«ای کسانیکه ایمان آورده‌اید، یهود و نصاری را بعنوان دوست و یاور قبول نکنید ایشان برخی دوست برخی دیگرند، هر کس از شما با آن‌ها دوستی ورزد بی‌گمان او از زمرۀ ایشان است، و شک نیست که خداوند ستمگران را هدایت نمی‌کند».

این نهی صریح خداوند است از موالات مسلمین با یهود و نصاری. و سپس می‌فرماید:

﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ٥٢[المائدة: ۵۲]

«می‌بینید کسانی که بیماری به دل دارند بر یکدیگر سبقت می‌گیرند و می‌گویند، می‌ترسیم که بلایی بر سر ما آید، امید است که خداوند فتح را پیش بیاورد، یا از جانب خود کاری کند، و این دسته از آنچه در دل پنهان داشته‌اند پشیمان گردند».

تا آیۀ: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ[المائدة: ۵۵] و این توصیف عامی است که بر تمام مؤمنین دلالت می‌ورزد. هم علی و ابوبکر و هم تمام آن‌هایی که قرآن به عنوان السّابقون الأولّون از آنان یادمی‌کند داخل در همان مصداق آیۀ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُهستند.

و هر کسی هم در حدیث پایانی او که در رابطه با علی آورده است اندکی بیندیشد، مطمئناً حکم بر کذب آن صادر خواهد کرد، چون هیچکدام از صحابۀ پیامبر به هنگام خلافت ابوبکر و عمر وعثمان علی را خوار و یا بقول موسوی مخذول نکرده‌اند، بلکه همگی به یاری اسلام شتافتند تا شهرهای زیادی را همچون فارس و روم و قبط (مصر) فتح نمودند. در جایی دیگر نیز شیعه‌ها معتقدند که امت اسلام بعد از پیامبر جتا پایان خلافت عثمانساسلام را خوار داشته‌اند. نعوذ بالله، تاریخ شاهد بر آن است که بعد از وفات پیامبر نیز مسلمانان از سوی خداوند مورد نصرت بزرگی قرار گرفتند چنانکه در هیچ زمانی دیگر اسلام آنطور پیشرفت نکرد، و پس از قتل عثمان و به هنگام خلافت علی بود که امت اسلامی متفرّق شدند، حزبی پیرو علی، حزبی هم علیه علی، و حزبی دیگر نه پیرو و نه علیه وی بلکه کنار گرفتند).

به تأکیدسیاق این آیه متعلق به آیات قبل و بعد از خود است، ودربارۀ سبب نزول آیه هم – و هم آیات پیش از آن – از آنچه که ابن اسحاق در (السیره) اخراج نموده – (سیره بن هشام) (۳/۱۵-۵۳) – روشن می‌گردد، که این آیه در شأن عباده بن صامت نازل شد، آن هنگام که از هم‌پیمانی و دوستی با یهود دوری کرد و به ولایت خدا و پیامبر و مسلمین رضایت داد، هنگامیکه به پیامبر گفت: (یا رسول الله جاز همپیمانی و دوستی با آنان خود را تبرئه می‌سازم، و با خدا و پیامبر و مسلمین بنیان دوستی و هم پیمانی می‌نهم، و دوری می‌گیرم از هم پیمانی کفار و ولایت آن‌ها). و عبدالله بن ابی ابن سلول نیز در میان آن‌هایی بود که عبادۀ بن صامت از آنان دوری گزید و هر دوی آنان در میان یهود و نصاری صاحب منصب بودند، امّا عباده از آنان دوری گزید. در آن هنگام این آیات از سورۀ مائده نازل شد: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١ - الى قوله تعالى: - وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦[المائدة: ۵۶]

در همین رابطه نیز می‌توانید مراجعه کنید به: (تفسیر طبری) (۶/۱٧٧-۱٧۸).

این مرد – موسوی – می‌خواهد بدین آیه استدلال ورزد و آن را بر ولایت علیسحمل دارد، چنانکه در (مراجعۀ ۴۰) می‌گوید: (و شما می‌دانید که ولی در اینجا همان أولی بالتصرف است، چنانچه می‌گوئیم: فلان ولی القاصر. و لغویّون هم تصریح می‌دارند که هر کسی ولایت امر واحدی را عهده‌دار شود، ولیّ آن امر است. یعنی: کسی که امور مردم را عهده‌دار می‌شود و نزدیکتر و اولی‌تر از خود مردم بدان امور است، که همانا خداوند عزّوجلّ و پیامبر اکرم جو علیساست. چون علی کسی بود که صفات ایمان و اقامۀ نماز و ایتاء زکات در حال رکوع، در وی جمع شده بود، و این آیه درمورد وی نازل شد. و در آن آیه خداوند ولایت را هم برای نفس خود به اثبات می‌رساند، و هم برای پیامبر و علی، بر همان نسقی که برای خویش بیان می‌دارد. همانطوری که ولایت خداوند عزّ وجل عامّ است، پس ولایت نبی و ولیّ نیز بر همان روش و اسلوب قرار می‌گیرد، پس لفظ ولایت در اینجا بمعنی نصیر و محبّ یا غیر آن‌ها قرار نمی‌گیرد، و نمی‌توان آن را بر این معانی محصور داشت). موسوی در بالا استنتاجات خویش را بر دو مقدمه مرتّب می‌سازد.

مقدمۀ نخست: آنچه که در رابطه با اجتماع صفات مذکور – یعنی: ایمان و اقامۀ نماز و ایتاء زکات در حین رکوع و نزول آیه دربارۀ آن – در وجود علی ذکر نموده است، و ما نیز در انچه که گذشت – در مورد روایات نزول این ایه – تبیین بطلان قول او را بررسی نمودیم و بیان داشتیم که قضیۀ پرداخت زکات در حین رکوع امری خرافی است و هیچ بنیان و اساس درستی ندارد. و آنچه را که شیعه می‌بافد فعل و کرداری احمق گونه است و بی‌شک علیساز آن مبرّا و منزه است. و براستی روایت سبب نزول این آیه بدان صورتی که موسوی بیان داشته، روایتی مکذوب و غیر صحیح است. همانطوری که قبلاً به تفصیل آن را بیان نمودیم.

مقدمۀ دوّم: لفظ (الولی) را به (الأولی) آورده و آن را به معنی (المتصرف) مقصور ساخته است. و این خود نوعی گمراهی و گمراه ساختن است. چون لفظ (الولی) در لغت به معنی (النصر) و (المحب) آورده‌اند، و ان‌شاءالله این مطلب را نیز در مراجعه (۳۸) بهتر و به تفصیل بر وی ردّ می‌داریم.

شیخ الاسلام ابن تیمیّه (۴۳٩) می‌گوید: (اما در رابطه با کلمۀ موالات: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ[التحريم: ۴] تبیین می‌دارد که هر فرد صالحی از مؤمنین مولی رسول الله جاست، همانطوری که خداوند و جبرئیل مولی پیامبر هستند. پس آیا هر فرد صالحی از میان مؤمنین می‌تواند بر پیامبر تولّی یابد؟ و یا در کارهای وی تصرّف بنماید؟ و باز می‌فرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ[التوبة: ٧۱] هر انسان مؤمن متقی ولیّ خداوند و خداوند هم ولی وی قرار می‌گیرد. و باز می‌فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢[يونس: ۶۲] چنانچه دیده می‌شود در هیچکدام از آیات مذکوره (ولی) بمعنی (متصرف) نیامده است. و بدین صورت نیست که هر کس ولیّ دیگری قرار گیرد، می‌تواند بر وی تولّی و تصرّف پیدا نماید. پس فرق بین (الوِلایه) – با کسر واو- با (الولایه) – بفتح واو – مشهور است، به یک فرد امیر (والی) گفته شده است نه (ولی) و فقها هم بر این نکته اختلاف نظر داشته‌اند، که به هنگام حضور والی و ولی بر سر یک جنازه کدامیک مقدمترند؟ و همیشه کلمۀ متضاد با موالات، معادات بوده است نه چیزی دیگر).

امام فخر رازی در (تفسیر الکبیر) خویش استشهادات شیعه را در مورد این آیه ذکر نموده و بطور احسن بطلان آن را تبیین ساخته است. و با ذکر هشت دلیل آن را قاطعانه رد می‌دارد (۱۲/۲۸-۳۲) و می‌گوید: (چطور جایز نیست که بگوئیم مراد از لفظ «الولی» در آیۀ مذکور همان «ناصرو محب» است؟ و ما دلایلی را اقامه می‌داریم بر اینکه حمل نمودن لفظ «ولی» بر این معانی محتملتر، اولی تر و ارجحتر از حمل آن بر معنی تصرّف است. پس بدین شیوه که در پی می‌آید استدلالات آنان را ردّ می‌داریم. آنچه که دالّ بر این است که حمل داشتن ولی بر معنی ناصر و محبّ ارجحتر و اولی تر است وجوهی است که بیان خواهیم داشت.

دلیل اول: با توجه به مطالب قبل و بعد این آیه، لفظ (ولی) سزاوار همان معنی ناصر و محبّ است. ما قبل آیۀ مذکور می‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ[المائدة: ۵۱] پس مراد آیه آن نیست که ای مسلمانان یهود و نصاری را در امورات مادی و معنوی خویش بعنوان سرپرست و متصرّف قبول ندارید. زیرا بطلان چنین معنایی بالضروره معلوم است. و بلکه مراد آیه آن است که به مسلمین امر می‌نماید که یهود و نصاری را به عنوان دوست و یاور قبول نکنید. و پس از ابلاغ این نهی ادامه می‌دهد ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵] و می‌بینید ولایتی راکه در اینجا هم بدان امر می‌کند، همان ولایتی است که جملۀ قبل از آن نهی شد. و چون ولایت در جملۀ قبلی بالضروره به معنی نصرت و محبت بود، پس در اینجا نیزهمان معنی قبلی را می‌رساند. و امّا ما بعد آیه: می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٥٧[المائدة: ۵٧] اعادۀ نهی از ولایت یهود و نصاری و کفار. و بدون شک، ولایت منهی عنه در اینجا نیز به معنی نصرت است. پس ولایت مذکور در ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥنیز واجب است که به معنی نصرت بیاید. و هر انسان منصفی اگر با دیدی دور از تعصّب در آیات قبل و بعد از این آیه نظر و تأملی داشته باشد، ایمان می‌آورد بر اینکه معنی (ولی) در جملۀ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥفقط به معنی ناصر و محبّ آمده است. و غیر ممکن است که به معنی امام آمده باشد، چون در آن وقت یک کلام اجنبی در میان دو جملۀ وابسته به هم برای ادای یک غرض واحد قرار می‌گیرد، و چنین کلامی نیز در غایت رکاکت و سقوط محسوب می‌دارند، که خداوند متعال از آن منزه است.

دلیل دوم: اگر ولایت را برتصرّف و امامت حمل بداریم، می‌بینیم پس از نزول آیۀ مذکور مؤمنین موصوف به ولایت چنین حقی را پیدا نکردند. یعنی: مثلاً علیسپس از نزول این آیه و به هنگام حیات پیامبر چنین منزلتی نداشت و هیچگونه تصرّفی در امورات دیگران پیدا نکرد. در حالیکه حکم این آیه مقتضی زمان حال است. و می‌بایست بعد از نزول چنین چیزی صورت می‌گرفت. امّا اگر ولایت را حمل بر نصرت و محبّت بکنیم، در آن صورت حکم آیه در همان حال جاری می‌شود.

پس بدین صورت ثابت می‌گردد که حمل نمودن لفظ ولایت به معنی نصرت و محبت ارجحتر و اولاتر است. و مؤید این گفته نیز همان امتناع و نهی از اتخاذ ولایت یهود و نصاری است و امر به اتّخاذ ولایت خدا و پیامبر و مؤمنین بعنوان موالات. پس همانطوری که نهی وی در همان حال حاصل و قابل اجراست، امر وی نیز همین حکم را پیدا می‌کند. تا که این دو امر یعنی، نهی و اثبات در یک شیئ واحد متوارد گردند. پس چون حمل داشتن ولایت در معنای تصرّف و امامت در زمان نزول آن غیر حاصل است، روشن می‌گردد که حمل آن بدین معنی غلط و نادرست است.

اما اگر کسی ادعا نماید که معنی ولایت دال بر امامت است، اما نه در حال حیات پیامبر، بلکه پس از ایشان، در این باره هم امام فخر رازی جواب می‌دهد که: (و اگر آن‌ها چنین ادعایی نمودند، ما همه می‌گوئیم، بموجب همین نامعلوم و نامشخص بودن زمان، ما هم امامت علی را پس از ابوبکر و عمر و عثمان حمل می‌داریم.

و این همان سیاق ایات ما قبل و ما بعد آن بود، و چنانکه قبلاً هم ذکر نمودیم و در روایت ابن اسحاق آمده بود، علما اجماع نظر دارند بر اینکه این آیه در شأن عباده بن صامت نازل شده است. پس از ذکر این دلایل آیا ادعای جدا ساختن این آیه از آیات ماقبل و مابعد آن نشانۀ جهل و حماقت نیست؟! خصوصاً بعد از بیان آنچه که از کلام شیخ الاسلام ابن تیمیّه و امام فخر رازی در مورد سیاق این آیات روایت داشتیم. شگفت‌انگیزتر آنکه موسوی در مراجعۀ (۴۴) به این مطالب کذب هم اکتفا ننموده، بلکه ادّعا داشته که آیۀ قبل از آن نیز دربارۀ علی نازل شده است. یعنی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤[المائدة: ۵۴] موسوی این آیه را به علی و باقر و صادق و غیر آن‌ها از ائمه نیز نسبت داده است. لکن هیچ گونه موضع و اسنادی را برای آن ذکر نکرده، و براساس عادات همیشگی خود در تدلیس مطالب ودلایل ارائه شده همّت گماشته. و ما در اینجا هم از وی می‌خواهیم که فقط و فقط یک دلیل صحیح را در مورد این ادعا ارائه دهد تا واقعاً ثابت کند که این آیه در مورد علی و ... نازل شده است.

وی در این زمینه به روایات ائمۀ شیعه و اجماع علمای شیعه تکیه داده و احتجاج ورزیده است، امّانه اینکه چیزی را پیش نبرده است، بلکه به موضع نزاع ما و خود احتجاج می‌ورزد، و این کار اهل علم و دانش نیست. و از چه وقت قول أئمۀ عترت که منقول از شیعه باشد، و یا از چه وقت رأی اجماع علمای شیعه در نزد ما حجّت قرار گرفته، تا که موسوی اکنون آن‌ها را بر علیه ما بکار گیرد و بدان‌ها استدلال ورزد؟!

در مورد آیۀ نخست ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ[المائدة: ۵۵] دلایلی را ارائه نمودیم، و متونی را از اهل بیت روایت داشتیم. مثل آنچه که از ابن عباس و از ابی‌جعفر الباقر روایت کردیم، و همگی آن‌ها نافی نزول این آیه در شأن علی بودند.

امّا در رابطه با این آیه و مقصود از آن، امام فخر رازی در (التفسیر) (۱۲/۲۲) می‌نویسد: (علی بن ابی‌طالب و حسن و قتاده و ضحاک و جریح می‌گویند که: مقصود و مراد این آیه شخص ابوبکر صدیق و یاران وی می‌باشند. چون آن‌ها بودند که با اهل ردّه جنگیدند). و این مطلب دروغ‌پردازیهای وی را در مورد اجماع علما رد می‌نماید. و این آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ[المائدة: ۵۴] خود یکی از قویترین و استوارترین دلایل بر صدق امامت ابوبکر صدیق است، وی بود که با اهل رده به محاربه برخواست، و بجز وی کسی دیگر با مرتدّین نجنگید، چون در زمان پیامبر ججنگ با مرتدین اتفاق نیفتاد، تا پنداشته شود که منظور پیامبر جاست، و در زمان خلافت علیسهم چنین چیزی صورت نگرفت، - یعنی جنگ با اهل رده ـ پس در این آیه علی هم منظور نیست. و گروهی هم که با علی به منازعه برخواستند این‌چنین مرتد نبودند. و اگر گفته شود، هر کس که با امامت علی منازعه نموده اهل ردّه و مرتد است – همان چیزی که موسوی در مراجعۀ ۴۴ در نظر داشته است – ما هم در جوابش می‌گوئیم: این مطلب از دو جهت باطل و بی‌اساس است.

نخست: لفظ مرتد برای کسی بکار می‌رود که جاحد و منکر شرائع اسلام باشد، در حالیکه آنانیکه با علی منازعه نمودند در ظاهر چنین افکاری نداشتند، و تابه حال کسی نگفته است که به سبب ارتداد علی با آن‌ها محاربه کرده حتی خود علی نیز آن‌ها را مرتد ندانسته است، و در نامه‌هایی که برای امصار مختلف می‌نگاشت، در آن‌ها ماجرای جنگ میان خود و اهل صفین را بازگو می‌کرد، چنانکه یکی از امامان شیعه به نام محمد رضی در کتاب (نهج البلاغه) (ص ۳۲۳) به آن پرداخته است. و می‌نویسد: (در بدایت امر ما با گروهی از اهل شام درگیر شدیم، و در ظاهر خدای ما یکی است، و دعوت ما و آن‌ها به اسلام هم یکی است، و ما خود را در ایمان به خدا و تصدیق رسول بر آن‌ها برتر نمی‌شماریم، و آن‌ها نیز خود را بهتر از ما نمی‌شمارند، أمر یکی است، فقط اختلاف ما در مورد خونخواهی عثمان است که ما از آن بری هستیم).

و غیر از آنچه که در این نامه خود علیسذکر نموده، بقیۀ آنچه که روافض لعنهم الله می‌گوید بهتان و کذب است هم بر مسلمین و هم به شخص علیس.

دوّم: اگر تمامی آن‌هایی که در قضیۀ امامت علی منازعه نمودند مرتد باشند، لزوماً باید ابوبکر و قوم وی مرتد قرار گیرند، و اگر چنین باشد، می‌بایست خداوند متعال گروهی را برای محاربه و جنگ با آن‌ها می‌فرستاد تا بر آنان غلبه یابند و آنان را به سوی دین حقیقت که همانا اسلام راستین است هدایت کنند، بدلیل همین آیۀ قرآن ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ[المائدة: ۵۴] کلمۀ (مَنْ)در معرض شرط برای عموم است – چنانکه امام فخر رازی هم می‌گوید – و این آیه دلالت بر آن دارد که هر کس از دین اسلام مرتد گردد، خداوند متعال گروهی را می‌فرستد تا بر آن یا آنان غلبه نمایند و شوکت و اقتدار آن‌ها را باطل و زایل گردانند. و اگر آنانیکه ابوبکر را بخلافت منصوب نمودند چنین عقایدی را دارا می‌بودند یعنی اهل ردّه بودند، می‌بایست بموجب حکم این آیه خداوند گروهی را می‌فرستاد و با آن‌ها می‌جنگیدند و بر آنان غالب می‌گشتند. و چون چنین شرایطی پیش نیامد و حتی شرایط و اوضاع وارونه نیز جلوه کرد، و روافض مقهور و مغلوب قرار گرفتند، واز ابراز عقیدۀ باطلشان تا آخر خلافت ایشان ناتوان ماندند، پس روشن و واضح می‌شود که این آیه یکی از بهترین دلایل بر فساد عقیده و گفتار شیعه است. و این دلایل محکم و روشنی است برای آنانیکه اهل انصاف و حقیقت هستند.

با مطالب و ادلّۀ فوق الذکر ثابت می‌شود که منازعین علی اهل ردّه نبودند و چون آن‌ها اهل رده نبودند، پس حمل داشتن این آیه و نزول آن بر علی غیرممکن است. البته بعداً برایم معلوم شد که موسوی اغلب استشهادات خود را دربارۀ این آیه از سلف خود ابن المطهر حلّی روایت می‌دارد، و قضیۀ نزول آن دربارۀ علی را هم به تفسیر ثعلبی نسبت می‌دهد. امّا شیخ الاسلام شدیداً آن را تکذیب می‌داردو در (المنتقی) (ص۴٧۳) می‌گوید: (و این افترائی هست که بر ثعلبی روا داشته‌اند، چون خود ثعلبی در مورد این آیه می‌گوید: ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ[المائدة: ۵۴] علی بن ابی طالب و قتاده وحسن می‌گویند، براستی این آیه در مورد ابوبکر نازل شده است).

پس خود ثعلبی به نقل از علی بن ابی‌طالب روایت می‌کند که این آیه در شأن ابوبکر صدیق نازل شده است. پس بدین جهت کذب و بطلان قول وی بهتر روشن می‌شود.

و ممکن است خوارج نیز این آیه را بر علیه علی و در طعن علی بکار گیرند، و بگویند خداوند قومی را که با علی به منازعه برخواستند مدح نموده است، و می‌فرماید: ﴿أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ[المائدة: ۵۴] و علی در مقابل مؤمنین ذلیل نبود، بلکه بر مؤمنین سلطه و چیره یافت، وی اولین کسی بود که در برابر اهل قبله شمشیر کشید، و اوّلین کسی بود که از جنگ با کفّار دست کشید، و در زمان امامت خود با هیچ کافری به محاربه برنخواست و فقط با مسلمین جنگ و قتال نمود، طوریکه دشمنان اسلام بر سرزمین اسلامی روم طمع ورزیدند. و باز خوارج می‌توانند بگویند، خداوند می‌فرماید: ﴿يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ[المائدة: ۵۴] ولی علی نه در راه خدا بلکه برای اتّخاذ ریاست و امارت جنگید. ما نمی‌خواهیم تقریر مذهب باطل خوارج را بکنیم، بلکه می‌خواهیم بیان نمائیم که با وجود عقیدۀ باطل آن‌ها، امّا حجّت و دلایلشان قوی‌تر از دلایل شیعه است. و هر دوی آن‌ها – شیعه و خوارج – از راه صواب دور مانده‌اند. و هیچ شکی نیست که هم علیسخدا و پیامبررا دوست می‌داشت وهم خدا و پیامبر علی را، اما ابوبکر در این آیه بر وی مقدّمتر است. و نیز با این وجود که لفظ آیه با صیغۀ جمع بیان شده و مانع از آن است که بر یک فرد حمل داشته شود، پس استدلال وی از تمام جهات الحمدلله باطل و فاسد است. همانطوری که استدلالات پیشین وی در مورد آیۀ قبلی نیز باطل بود، آنجا که اقرار داشتیم که معنی ولایت بر نصرت و إعانت دلالت می‌ورزد و اضافه داشتیم که مؤمنین بر این نکته عقیدۀ راسخ دارند که تنها خدا و پیامبر می‌توانند بعنوان متصرّف قرار گیرند.

و خداوند با ذکر این آیه به مسلمانان آرامش خاطر می‌دهد، و آن‌ها را آگاه می‌نماید که هیچگونه حاجت و نیازی به اتخاذ انصار و احباب کافران ندارند، و در واقع یار و یاور حقیقی آن‌ها خداوند متعال و پیامبر گرامی وی هستند: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ[المائدة: ۵۵] سپس با وجود شناختی که خود علی در مورد آیات الهی داشت، و بسیار عالمتر و آگاه‌تر از علمای رافضی بود، امّاهرگز و در هیچ محفل وعظی بدین آیه در مورد امامت خویش احتجاج ننموده است. و نباید هم گفت بنا به مسئلۀ تقیّه بوده است، چون خود اهل تشیّع از ایشان روایت می‌دارند که وی در یوم الشورى – بر فرض صحت این خبر – بر اخباری همچو غدیر خم، مباهله و فضائل و مناقبی دیگر تمسک جسته، اما به هیچ وجه اشاره‌‌ای بدین آیه نکرده است. و این نکته‌ای است که همیشه و به هنگام استدلال آن‌ها به این آیه بر علیه‌شان بکار رفته است. و امام فخر نیز این مطلب را در تفسیر خویش نقل می‌نماید.

از موارد دیگری که حمل نمودن این آیه را بر شخص علی به تنهایی منکر می‌شود، آن است که ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ[المائدة: ۵۵] به صیغۀ جمع وارد شده و بر فرد و احد صدق نمی‌کند. همانطوری که شیخ الاسلام و امام فخر نیز می‌گویند: در آن در هفت مورد صیغۀ جمع بکار رفته است ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵] امام فخرمی‌گوید: (حمل نمودن الفاظ جمع بر واحد اگرچه بر سبیل تعظیم جایز است، امّا مجاز است نه حقیقت، و اصل در کلام نیز آن است که بر حقیقت حمل شود). بیضاوی نیز در تفسیر خویش چنین مطلبی را متذکّر شده است (۱/۲٧۲).

و آنچه را که موسوی در مراجعۀ (۴۲) (۱۸۰-۱۸۲) ذکر نموده است در مورد جایز بودن لفظ جمع بر واحد، ما نمی‌خواهیم بی‌جهت بر وی ردّ بداریم و چنین چیزی را در لفظ هم جایز می‌شماریم امّا بشرط قرینۀ صارفه‌ای که معنی آن را به واحد برگرداند. و این خرده‌گیری بی‌جهت از وی نیست، چون واقعاً اگر چنان بود که وی مدّعی است، یعنی بکار بردن لفظ جمع برای فرد واحد بدون وجود قرینۀ صارفه بسیاری از نصوص معتبر تعطیل می‌شدند. و آنچه را که موسوی در رابطه بااین آیه در اینجا یادآور شده است، تابع چنین قاعدۀ مذکوری نیست، یعنی، در آن قرینه‌ای صارفه وجود ندارد که معنی آن را از جمع به فرد حمل نماید. پس در آیۀ مذکوره اراده به فرد و احدی نشده است، و آنچه را که در مورد نزول آن روایت نموده‌اند افترا و کذب محض است، بلکه این آیه بیان حال جمیع مؤمنین است، و چنانکه قبلاً هم ذکر نمودیم ابی‌جعفر الباقر و کسانی دیگر نیز در مورد این آیه اخباری روایت داشته‌اند، چنانکه قرطبی در (تفسیر) خویش (۶/۱۴۳) آورده است: (لفظ «الذين»عام است برای عموم مسلمانان، و در مورد این آیه از ابوجعفر الباقر پرسش نمودند که: مراد از «آمنوا»در این آیه چه کسی است؟ امام باقر فرمود: آن‌هائی که ایمان آورده‌اند. به وی گفته شد که: به ما رسیده که این آیه در شأن علی نازل شده است؟ فرمودند: علی هم از آن‌هایی بود که ایمان آوردند. نحاس می‌گوید: این گفتار روشنی است چون لفظ «الذين»برای جماعت بکار رفته است).

در اینجا باید از خداوندشکرگزاری بنمایم بخاطر لطف در آسانکاریی که در این زمینه به ما عطا فرمود، تا بدان وسیله تمام استدلالات ارائه شده توسط موسوی را ردّ بدارم. و تطویلی را هم که در این زمینه پیش آمد بخاطر طولانی بودن کلام وی بود، اگرچه بدان شیوه بهتر توانستم دلایل باطل و فاسد وی را رد بنمایم. والحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات. موسوی: (ألم يجعل المغفرة لمن تاب وآمن وعمل صالحاً مشروطة بالأهتداء إلی ولايتهم إذ يقول: «وأني لغّفار لمن تاب وآمن و عمل صالحاً ثم اهتدی»ترجمه (آیا خداوند مغفرت را برای کسانیکه توبه می‌کنند و ایمان می‌آورند و عمل صالح را انجام می‌دهند مشروط بر اهتداء به ولایت أئمه نساخته است، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢[طه: ۸۲] وی این کلام را در حاشیۀ(۲۱/۶۴) به ثابت البنانی و ابی‌جعفر الباقر و علیسو جعفر صادق نسبت داده است. امّا باید گفت که: سخن هیچیک از آن‌ها حجّت نیست، مگر آنکه روشن گردد که: اولاً: نسبت دادن این حدیث بدان‌ها ثابت شده است یا نه؟ یعنی نیاز به اثبات صحت آن دارد. دوماً: آیا تفسیر آنان بر این حدیث حجّت واقع می‌گردد یا نه؟ که ظاهراً هیچکدام از آن‌ها مشخص نیست.

طبری در تفسیر خویش (۱۶/۱۳۰) این حدیث را به نقل از ثابت البنانی روایت داشته است، اما اسناد آن ضعیف است، بخاطر عمر بن شاکرالبصری، چنانکه در (التقریب) بدان اشاره شده است. اما اگر مقصود موسوی از بیان این آثار ذکر نمودن تفسیر این آیه است، پس ما هم با ارائۀ آثاری صحیحتر و مقبولتر در این رابطه با وی معارضه می‌نمائیم. بنابراین از جملۀ آن آثار صحیح است، آنچه را که طبری در (۱۶/۱۲٩) از علی بن ابی‌طلحه و از ابن عباس روایت کرده است، که می‌گوید: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ[طه: ۸۲] یعنی: من الشرک {و آمن} یعنی: وحد الله ﴿وَعَمِلَ صَٰلِحٗا[طه: ۸۲] یعنی: ادی فرائض. طبری باز در ۱۶/۱۳۰) از علی بن ابی طلحه از ابن عباس روایت می‌کند که: ﴿ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢[طه: ۸۲] یعنی: (لم یشکک) هیچ شکی نکند. این حدیث مقول از حبرالأمه و ترجمان القرآن عبدالله بن عباس است. کسی که پیامبر جبرایش دعا کرد و فرمود: «اللهم علّمه التأويل»بعلاوۀ اینکه وی یکی از اهل بیت پیامبر نیز می‌باشد. پس آیا ممکن است کسی بتواند با تأویلات ایشان معارضه و جبهه‌گیری نماید؟!... .

طبری در (۱۶/۱۳۰) باز از قتاده روایت می‌کند و در مورد ﴿ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰمی‌گوید: یعنی پایبندی به سنت پیامبر ج. و سعید بن جبیر می‌گوید: ﴿ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰیعنی: استقامت و پایداری بر سنت و جماعت. و روایاتی دیگر از این دست هم از طریق مجاهد، ضحاک و کسانی دیگر روایت شده است. چنانکه ابن کثیر (۳/۱۶) روایت داشته است.

تمام آثاریکه در این باره ذکر نمودیم هیچگونه تعارضی با هم ندارند و ارجاع تمامی آن‌ها به یک امر واحد است، که همانا مقصود از اهتداء همان استقامت بر هدی است. قتاده می‌ید: (اهتداء یعنی پایدار بودن بر اسلام و مردن بر آن عقیده، و چنانچه انسان بر روش سنت و جماعت نباشد، پایبندیش بر اسلام هم منفعتی به وی نخواهد داد). ابن جبیر و غیر او نیز این مطلب را روایت نموده‌اند.

پس معنی اهتدای فقط استقامت بر عقیدۀ اسلامی نیست. بلکه مجموعه‌ای از ایمان و عمل صالح و توبه است، و هر کس که بر انجام آن‌ها همّت گماشت و بر وی ثابت ماند و هیچ شکی در وی پدید نیامد، براستی وی هدایت شده است.

اهل تشیّع می‌خواهند تمام آیاتی را که در برگیرندۀ مدح و ستایش است مختص به اهل بیت و یا توابع آن‌ها گردانند. و با این کار هم خود را به تکلّف انداخته‌اند چون قاعدتاً متوسّل به اخبار کذب می‌‌شوند. هیچ شکی نیست که محبت اهل بیت واجب است، همانگونه که محبّت غیر ایشان هم از صحابه و تابعین واجب است. – چنانچه قبلا ذکر نمودیم – امّا نه بدان صورت که شیعه می‌خواهند. یعنی: معصوم دانستن اهل بیت و امامان شیعه، تفاوت قائل شدن در میان اصحاب، و طعن و نفرین روا داشتن به برخی از صحابۀ کرام و تابعین و سلف سادات امت اسلامی.

موسوی: (الم تكن ولايتهم من الأمانة التي قال الله تعالى﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢[الأحزاب: ٧۲] ترجمه: «مگر ولایت أئمه همان امانتی نبودکه خداوند در مورد آن می‌فرماید {و براستی ما این امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم و آن‌ها از قبول آن ابا نمودند و از آن ترسیدند و حذر کردند، اما انسان آن را پذیرفت. همانا او ستمگر و بی‌خبر و نادان می‌باشد}».

استدلال موسوی به این آیه نهایت جهالت او را نسبت به فهم درست نصوص قرآن کریم روشن می‌دارد، زیرا اگر ما هم بموجب قول او امانت را به معنی ولایت اهل بیت در نظر بگیریم، پس چگونه آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها از آن روی می‌تابند و آن را قبول نمی‌دارند و هیچگونه ارادتی نسبت به آن نمی‌ورزند. و اگر گمان بر این باشد که ولایت أئمه از امور محبوب و مرغوب محسوب است، چون دارای فضیلت و مجدخاص خود است، پس این امر تکلیف سختی در پی ندارد که حمل و تقبّل آن گران و مشقّت بار باشد! و عاقبت آن نیز نامعلوم و نامشخص است، پس چگونه آسمان‌ها و زمین و جبال از آن اعراض می‌ورزند. باز اگر مقصود از امانت همان ولایت أئمه می‌بود، چگونه خداوند متعال انسان را به هنگام رضایت بر حمل و تقبّل آن توصیف به ستمگر و نادان می‌نماید بلکه لازمۀ آن توصیف نمودن انسان به حکمت و علم و رشد است. چون تنها انسان بدان راضی شد و آن را اختیار نمود و بعنوان گارانتیی در برابر نفس خود پذیرفت. و این خود پیروزی عظیمی بود که نجات وی را از آتش دوزخ – با هر گونه عملی – تضمین می‌کرد – البته این بنابر آنچه است که موسوی ادعایش را دارد پس چه حمل آسان و چه پیروزی بزرگی!!؟

نسبت دادن معنی و مفهوم این آیه در حاشیه به هر یک از تفاسیر صافی و علی بن ابراهیم و غیره، بیان‌گر این مطلب است که وی در انتخاب نصوص و کتاب‌هایی است موافق با امیال و خواسته‌های خود، و معیارش در انتخاب و قبول متون فقط موافقت آن با مذهب باطل و فاسدش است. و به همین خاطر شما می‌بینید که روایات او در میان کتاب‌هایی چون تفسیر ثعلبی، واحدی، حاکم و کنز العمال و غیره پریشان و سرگردان است. و این تنقّل و سرگردانی هم در میان این کتاب‌ها نه به جهت یافتن دلایل صحیح بلکه رد پی یافتن مطالبی است که تمایلات و خواسته‌های وی را ارضا نماید.

زیرا چنانکه گذشت تمام ادلّۀ او از جهت و منظر سند آن تماماً دارای اشکال هستند. و اسناد دلایل ارائه شده را هرگز ذکر نمی‌کند و بسا به ذکر دلایل موضوع و مکذوب هم پرداخته است، بدون آنکه هیچگونه تبینی در آن باره بنماید. پس یکی از اصول مهم در نزد اهل علم آن است که در هر رشته و فنّی به اهل آن مراجعه شود – همانگونه که ابن تیمیّه نیز یادآور شده است – یعنی در علم نحو باید به ارباب آن مراجعه نمود و یا در قرائت باید به استادِ ماهر و حاذق آن، و همچنین در لغت به اساتید مربوطه و در طبّ به پزشک و متخصص، همانطور باید در فهم درست احادیث رسول جبه مراجع و علمای حدیث تکیه و رجوع کرد، چون آن‌ها اشخاص جلیل القدر و بزرگتر و راستگوتر از هر کس دیگر هستند. و براستی آنچه را که علما در مورد صحت آن اتفاق نظر داشته‌اند عین حقیقت است، و آنچه را تحقیر و بی‌ارزش دانسته‌اند ساقط است، و نیز در آنچه که اختلاف نظر داشته‌اند، باید با دیدی منصفانه و عادلانه بدان نگریست. چون آن‌ها مراجع اصلی و واقعی هستند. شیخ‌الاسلام ابن تیمیّه در (منهاج السنه) – (المنتقی) (ص ۴۴۱-۴۴۲) – می‌گوید: (خلاصه درمیان فرق امت اسلام گروهی جاهلتر و منحرفتر – نسبت به احادیث و علم الرجال – از رافضی وجود ندارد. آن‌ها همیشه از باطل استقبال کرده و از حقیقت روی‌گردان بوده‌اند. حتی دشمنانشان از خوارج و برادرانشان از معتزله صادقتر و آزاد اندیشتر از آنان هستند، چون آنان نه به اخبار کاذب و نه به صحیح استدلال نمی‌ورزند، بلکه راه‌ها و قواعد مبتدع خاص خود را دارند، و فی الجمله آن‌ها بسیار خردمندتر از شیعه هستند. چون رافضیون نه عقل را باور دارند ونه نقل را بکار می‌گیرند.

پس آثار صحیح و معرفت بدان‌ها و نیز اسانید آن، همگی مختص به اهل سنت و جماعت هستند. و نشانۀ صحت حدیث نزد رافضیون همان موافقت آن با امیال و خواسته‌های ایشان است.

عبدالرحمن بن مهدی می‌گوید: اهل علم و خرد کسانی هستند که هر آنچه را به سود و زیان آنان است می‌نویسند. امّا جاهلان تنها آنچه را که به سودشان است می‌نویسند.

پس ما هم در اینجا به آن‌ها می‌گوئیم: آیا تمامی آنچه را که اشخاصی همچون نقّاش و ثعلبی و ابی‌نعیم و امثال آن‌ها روایت کرده‌اند، سود و زیان آن را کاملاً می‌پذیرید یا نه ردّ می‌دارید؟ یا اینکه مطالبی را که برایتان سودمند است اخذ کرده و آنچه را که بر علیه خود می‌دانید ردّ می‌نمائید؟!

پس اگر آن‌ها را کاملاً قبول دارید، باید فضائلی را که دربارۀ شیخین – ابوبکر و عمر – در آن‌ها ثبت است – از صحیح و ضعیف – بپذیرید. و اگر آن‌ها را کاملاً ردّ می‌دارید، پس هر آنچه را که از آن‌ها نقل می‌کنید کاملاً باطل و مردود است. و اگر آنچه را که موافق با مذهبتان است قبول می‌دارید، پس این امکان برای مخالفان شما وجود دارد که هر آنچه را مورد قبول شماست ردّ نموده و بدانچه که شما از آن رویگردانید احتجاج نمایند. و مردم همیشه و بیشتر از همه چیز در مناقب و مثالب دروغ گفته‌اند). پایان کلام شیخ الاسلام. و ما نیز چنین درخواستی را ازموسوی و امثالهم داریم در مورد آنچه که از این کتاب‌ها نقل می‌نمایند.

سپس چه دلیل و حجّتی را از اقوال باقر و صادق و رضا درمورد تفسیر این آیه در دست دارید که آن را بر علیه اهل سنت بکار بگیرید، آنگونه که خود در حاشیه بدان اشاره کرده‌اید؟؟ و نباید از این نکته هم غافل بود که تمامی روایات ارائه شده از أئمه برگرفته از کتاب‌های خود اهل تشیع است نه کتب اهل سنت. و ما نیز در مقدمۀ این کتاب حقیقت آن کتاب‌ها و مطالب و محتوایشان را تشریح نمودیم و در آن باره بطور مفصّل مطالبی را تقریر داشتیم، یعنی در مورد کتاب‌هایی همچون ۱- تفسیر صافی، تألیف: ملامحسن ملقّب به فیض کاشانی یا کاشی ۲- تفسیر قمی، تألیف: علی بن ابراهیم قمی ۳- کتاب الخصال، تألیف: ابن بابویه القمی. به مقدمۀ این کتاب مراجعه کنید تا حقیقت آن‌ها برایتان معلوم گردد.

نکتۀ آخر اینکه: مفهوم این آیه عام است و تنها مخصوص امت محمد جنیست. آیا ممکن است کسی ادعا نماید که تمام میثاق‌ها و پیمان‌هایی که خداوند متعال با انبیا و امت‌هایشان منعقد کرده در راستای موالات اهل بیت بوده است؟ بله این ادعایی است که امروزه موسوی و امثال او مطرح نموده‌اند. همانگونه که در سطور آتی احتجاجات وی را به برخی از احادیث و آیات عرضه می‌داریم، و این گفتار باطلی است، که باطل بودن آن روشنتر از آن است که در ردّ آن استدلال نمود. تقریباً بصورت غیرمستقیم می‌گویند که: خداوند سبحانه و تعالی خلائق و کائنات را صرفاً بخاطر علی و آل بیت او خلق نموده است. و هیچ کاری را سخت‌تر از موالات اهل بیت بر عهدۀ بشر نگذاشته است. و حتی موسوی تصریح می‌دارد که خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرده، مگر اینکه به ولایت علی و اهل بیت وی متعهّد بوده است، و نیز عهدی را که خداوند با بنی‌آدم بست در مورد ولایت آن‌ها بود. و این گفتار کسی است که از شریعت پروردگار و از توحید و عبادت او و از اتباع پیامبران او اعراض نموده و از آن‌ها رویگردان شده است. مگر خداوند متعال نفرموده است: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ٥٦[الذاريات: ۵۶] اما موسوی می‌گوید: نه بلکه خداوند جن و انس را برای پیروی از ولایت علی و اهل بیت او خلق کرده است. و باز می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ[النحل: ۳۶] اما موسوی می‌گوید که: خداوند در میان هر ملتی پیامبری را مبعوث کرد برای رهنمونی به ولایت علی و اهل بیت او. به حقیقت موسوی از کسانی است که ضلالت بر وی چیره گشته و مصداق واقعی این آیه از قرآن است که می‌فرماید: ﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَّهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُۚ[النحل: ۳۶] و باز می‌فرماید: ﴿إِن تَحۡرِصۡ عَلَىٰ هُدَىٰهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَن يُضِلُّۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِينَ٣٧[النحل: ۳٧]

و در آیتی دیگر خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ[الأعراف: ۱٧۲] و این مردک می‌گوید: نخیر، خداوند این پیمان ازلی را دربارۀ ولایت علی و اهل بیت او از بنی‌آدم أخذ نمود. به خدا قسم این تحریف حقیقی و واقعی کلام الله است، تحریفی که حتی یهود ونصاری نیز همچون کاری را در توان خویش ندیده‌اند. او جسورانه تمامی آیاتی را که در آن‌ها ذکری از توحید و یا عبادت خداوند سبحان و یا اتّباع پیامبران رفته است، تبدیل و تحریف به ولایت علی و اهل بیت او نموده است. و در واقع آن‌ها را به عنوان ارباباً من دون الله پذیرفته، و حکم به بطلان جمیع عبادات کسانی را صادر کرده است که ولایت آن‌ها را قبول ندارند. قبلاً نیز در همین راستا مطالبی را ایراد نمودیم و به ردّ ادعاهای او پرداختیم، و مراد در اینجا تنها روشن نمودن ماهیّت مذهب و اعتقادات باطل و منکر آن‌ها برای سایر مسلمانان راستین بود. خلاصۀ کلام: آیا اگر مردمان یهود و نصاری این مطالب را بشنوند و یا تعظیم شرک آلود آن‌ها را در برابر علی و اهل بیت او مشاهده نمایند، حق ندارند بگویند که علی در واقع همان پیامبر الهی است نه محمدج؟ و یا حداقل حق دارند این سؤال را بپرسند که: چرا علی پیامبر نبود؟! زیرا در تمامی آیاتی که بیان داشته است و بعنوان دلیل ارائه نموده است هیچ اسمی را از محمد جنیاورده است، و حتی در آیۀ قبلی هم نامی از محمد جدر میان نبود، بلکه سراسر علی و اهل بیت او را منظور داشته است. و براستی در عقیدۀ آن‌ها ولایت علی و اهل بیت بسیار مهمتر از توحید و عبادت خداوند است و ادعا دارند که خداوند ذوالجلال بخاطر ولایت آن‌ها پیامبران و کتاب‌های آسمانی رانازل کرده است. و معتقدند که خدا در روز رستاخیز مردم را دربارۀ ولایت أئمه مورد بازخواست قرار می‌دهد. پس و صدق الله العظیم که می‌فرماید: ﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيۡهِ وَكِيلًا٤٣ أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا٤٤[الفرقان: ۴۳-۴۴]. ترجمه «آیا دیدی حال آنکس که هوای نفسش را خدای خود ساخت، آیا تو حافظ و نگهبان او (از هلاکت) توانی شد؟ آیا پنداری که اکثر این کافران حرفی می‌شنوند و تعقّلی دارند؟ اینان در بی‌عقلی مانند چهارپایانند و بلکه از آن‌ها نادانتر و گمراهترند».

و اما معنی (الأمانه) را در آیۀ مذکور تفسیر به فرائض کرده‌اند، یعنی ادای فرائض. همانگونه که علی بن ابی‌طلحه از ابن عباس روایت نموده که: امانت همان فرائض است که خداوند آن را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشت که اگر آن را ادا کنند در مقابل پاداش می‌گیرند، و اگر آن را ضایع سازند عذاب می‌بینند، و چون این کار بر آن‌ها سخت آمد، از آن ترسیدند و حذر کردند. و این کار آنان نه بعنوان گناه و معصیت بلکه بخاطر تعظیمی بود که برای دین خداوند قائل بودند، و می‌ترسیدند که از انجام آن ناتوان بمانند. سپس خداوند متعال آن را بر انسان عرضه داشت و انسان آن را پذیرفت، بهمین خاطر است که خداوند می‌فرماید: ﴿وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢[الأحزاب: ٧۲] یعنی به امر و دستور پروردگارش مغرور گشت.

ابن جریر در (تفسیر) خویش (۲۲/۵۴) و همچنان ابن کثیر نیز این مطلب را روایت کرده‌اند. مجاهد و سعید بن جبیر و ضحاک و حسن بصری و کسانی دیگر گفته‌اند که منظور از امانت همان فرائض پروردگار است. برخی دیگر نیز گفته‌اند که منظور از آن طاعت است. در این باره هم از ابن عباس روایت شده است که: مراد از امانت همان طاعتی بود که خداوند متعال بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه نمود قبل از آنکه بر انسان عرضه دارد، امّا آن‌ها قبول نکردند و توان تحمّل آن را نداشتند، مگر انسان که آن را پذیرفت، و خداوند بدو گفت: آیا محتوای آن پیمان را قبول دارید؟ انسان گفت: پروردگارا، در آن چه چیزی وجود دارد؟ خداوند فرمود: اگر نیکی کنید پاداش خواهی گرفت و اگر بدی کنید تعذیب خواهی شد. پس انسان آن را گرفت و متحمّل آن شد، بنابراین خداوند متعال فرمود: ﴿وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢[الأحزاب:٧۲] و همچنین مقاتل بن حیان می‌گوید: مراد از امانت همان طاعت است. قتاده می‌گوید: امانت، دین و فرائض و حدود خداوند است – رجوع شود به (تفسیر طبری) و (تفسیر ابن کثیر) – و ابن کثیر نیز در (۳/۵۲۲) می‌گوید: (هیچ منافاتی در میان این اقوال و روایات وجود ندارد، بلکه متفق المعانی نیز هستند، و به قبول اوامر و نواهی و تکالیف مشروطۀ پروردگار ارجاع داده می‌شوند، بدین معنی که اگر به انجام آن برخواستند پاداش می‌گیرند و اگر آن را ترک نمودند تعذیب می‌شوند. پس انسان با توجه به ضعف و جهلی که داشت آن را قبول کرد و در واقع با این کار بر خود ظلم کرد، الا من وفق الله و الله المستعان.

و در حقیقت این معنای حقیقی کلمۀ امانت در آیۀ مذکور بود. و گمان نمی‌کنم که پس از ارائۀ این مطالب، هیچگونه استدلالی برای موسوی باقی مانده باشد تا که بدان بیاویزد. علی الخصوص بعد از آنکه عدم مساعدت لفظ آیۀ مذکوره و جعلی بودن آن را بر معنی ولایت روشن ساختیم و به ذکر تفاسیری از صحابه و تابعین پرداختیم در ردّ آنچه که موسوی ادعایش را داشت. والحمد لله رب العالمين.

موسوی: (ألم تكن من السلّم الذي امر الله بالدخول فيه فقال:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ٢٠٨[البقرة:۲۰۸] این مطلب را در حاشیۀ (۲۳/۶۵) به بحرینی در کتاب غایه المرام نسبت داده است و آن را وابسته به دوازده آثاری دانسته که در صحاح آن‌ها درمورد ولایت علی و ائمۀ پس از او روایت شده است. این مطلب نیز بدون هیچ شک و گمانی دروغی بس بزرگ است. و عجب اینکه این مردک در دروغ‌پردازیهای خود هیچ شرمی از خدا ندارد. و حتی اگر در صحاح آن‌ها نیز این مطلب مذکور باشد آیا چه وجه حجّتی در برابر اهل سنت دارد؟ و باید گفت که تفسیر هم علمی است که باید حتماً به ارباب آن مراجعه کرد. و سپس اگر موسوی در ادعاهای خود صادق می‌بود قطعاً یک راه صحیح را ارائه می‌داد. چگونه گفته می‌شود که: «اخلوا في ولايتهم»؟ اگر تحلیل موسوی درست می‌بود باید بصورت «تمسّكوا بولايتهم»یا چیزی دیگر در این باره می‌آمد.

چون «ادخلوا في ولايتهم»بمعنی (صرتم منهم) است، یعنی شما هم در ولایت آنان داخل و شریک شوید، و این هم خطایی بزرگ است که خداوند متعال از آن منزه است. و از آن گذشته تمام تفاسیر معتبره خلاف گفتۀ موسوی را حکایت داشته‌اند، که آن‌ها هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ طریق صحیح خود برتر از آنچه است که موسوی می‌گوید.

عوفی نیز از ابن عباس در مورد ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِروایت می‌کند که السلّم بمعنی اسلام است. و در این رابطه مجاهد، طاووس، ضحاک، و عکرمه و قتاده و ابن زید نیز هم عقیده‌اند و آن را به معنی اسلام دانسته‌اند. و باز ضحاک از ابن عباس روایت می‌دارد که: ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ(أي في الطاعة)یعنی: آن را به معنی طاعت آورده است. و ابوالعالیه و ربیع بن اسد نیز این قول را پذیرفته‌اند.

قتاده می‌گوید: ﴿فِي ٱلسِّلۡمِأي في الموادعة– رجوع شود به (تفسیر طبری) (۲/۵۱-۵۲) (تفسیر ابن کثیر) (۱/۲۴۸).

ابن عباس می‌گوید: برخی از مؤمنان اهل کتاب در کنار ایمان به خدا و انجام اعمال اسلامی به پاره‌ای از امورات تورات و شرایع منزل در آن نیز عمل می‌نمودند در نتیجه خداوند متعال این آیه را نازل کرد ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ[البقرة: ۲۰۸]. اما قول صحیح همان قول اوّل است. و این حدیث اگرچه هنوز به اثبات نرسیده است، اما مفهوم آن خیلی بهتر از آنچه است که موسوی گمان کرده. البته وجوه دیگری نیز دربارۀ این آیه روایت شده است، مثل آنچه که ابن جریر از عکرمه در مورد سبب نزول آن روایت می‌کند، امّا احتمال غیر صحیح بودن آن‌ها به مراتب زیادتر است. و در پایان نیز اشاره بنمایم که اهل تشیع بر عادات اسلاف خود تمام اقوال صحیح و غیر صحیح در مورد نزول یک آیه را روایت می‌کنند، امّا موضع و راوی آن را حذف می‌کنند تا کذب آن‌ها مخفی بماند، همانطور که موسوی در اینجا به انجام آن پرداخته است.

موسوی:(أليست هي النعيم الذي قال الله تعالى:﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التكاثر: ۸] ترجمه: (آیا ائمه وولایت آن‌ها نعمتی نیست که خداوند دربارۀ آن می‌فرماید: ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التكاثر: ۸] موسوی در حاشیۀ (۲۴/۶۵) مدّعی وجود تعدادی روایات منقوله در این زمینه درکتب صحاح اهل تشیّع و برخی کتاب‌های اهل سنت است. و در اینجا هم مثل ادعاهای گذشته، کلامش خالی از تدلیس و غش و کذب و افترا نیست. و بعلاوه به تناقضاتی هم که در استشهادات وی مشاهده می‌گردد توجه کنید! یکبار می‌گوید: ولایت همان امانت مذکور در آیۀ پیشین است. و این بار نیزمدعی است که ولایت همان نعمت یاد شده دراین آیه است.

گفته‌اند که دروغگو حافظۀ کوتاهی دارد. آخر اگر ولایت آن‌ها نعمت است چگونه آسمان‌ها وزمین و کوه‌ها از حمل آن ابا می‌ورزند و از تقبّل آن حذر می‌کنند. و با این وجود هم خداوند سبحان عمل آن‌ها را تقبیح نکرد و بعنوان عیب محسوب نداشت و آن‌ها را در برابر اعراض از چنین درخواستی توبیخ ننمود. اگر ولایت همان نعمت مذکور در این آیه بود به تحقیق این کار مقتضی جهل و ظلم آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها می‌بود نه انسان، و خداوند نیز ابا کردن و ردّ آن را به مثابۀ عیب بر آن‌ها قلمداد می‌کرد. اما برخلاف تصورات موسوی، خداوند متعال انسان را بخاطر تقبّل آن امانت موصوف به جهل و ظلم نمود. پس اگر ولایت همان نعمت مذکور – به گمان موسوی – می‌بود، آیا ممکن و جایز است که خداوند حکیم انسان را بخاطر راضی شدن و تقبّل چنین نعمتی موصوف به جهل و ظلم گرداند. پناه به خدا که جهل چه بلاهایی را بر سر اصحاب خویش می‌آورد، و چگونه آن‌ها را رسوا می‌سازد؟!

و نیز باید توجه داشت که کتاب‌های تفسیر عموماً و کتاب‌های اسباب النزول همچون کتاب واحدی و کتاب سیوطی و غیر از آن‌ها نیز از آنچه که آثار و احادیث صحیح و غیر صحیح و حتی موضوع را روایت کرده‌اند، در هیچکدام از آن‌ها چنین چیزی را که موسوی ادعایش را کرده دیده نشده و درج نشده است.

بلکه روایت می‌شود که این آیه در شأن دو قبیله از انصار نازل گشته است که درشمارش تعداد زنده‌ها و مرده‌های خود به جدال برخواسته بودند، پس سورۀ ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١[التكاثر: ۱] نازل شد – روایت ابن حاتم از بریده، (ابن کثیر) (۴/۵۴۴)، (اسباب النزول – سیوطی) (ص ۱۸۳) – و برخی می‌گویند این سوره در شأن دو نفر انسان نیرومند و شجیع از قبیله قریش نازل شده است – واحدی (ص ۳۴۱) – این آثار و روایات اگرچه مستند نیستند، اما بهرحال بهتر از ادعاهای موسوی هستند. امام ترمذی در (۴/۲۱۸)، و ابن جریر در (تفسیر)، و ابن ابی حاتم – (ابن کثیر) (۴/۵۴۵) - ازعلیسروایت کرده‌اند که گفته‌ است: ما پیوسته نسبت به عذاب قبر در شک و گمان بودیم تا اینکه سورۀ ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُنازل شد. ترمذی می‌گوید: این حدیث غریبی است.

سورۀ التکاثر سوره‌ای مکی است و تمامی آن یک مرتبه نازل شد و نمی‌توان آن را تقطیع کرد و پاره‌ای از آن را به رویدادی خاص نسبت داد. پس معنی درست این آیه ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التكاثر: ۸] اینست که: خداوند متعال درروز واپسین شما را در برابر نعمت‌هایی همچون صحّت، امنیت و رزق و غیره مورد بازخواست قرار می‌دهد که آیا شکرگزار بوده‌اید یا خیر؟ و آیا چقدر در مقابل نعمت‌های خدادادی شاکر و عبادت‌گزار بوده‌اید؟!

در حدیث صحیح ثبت است که پیامبر جیک روز مشغول خوردن خرما و نان بود و ابوبکر و عمر نیز که از فرط گرسنگی ازخانۀ خود خارج شده بودند، ایشان را همراهی می‌کردند، پیامبر به آن‌ها فرمود: (قطعاً در روز قیامت شما را مورد بازخواست قرار می‌دهند در رابطه با اینکه از فرط گرسنگی از خانۀ خویش بدر رفتید و برنگشتید تا به این نعمت رسیدید و این هم از نعمت‌هایی است (نعیم) که در مورد آن باز جویی (لتسألن) می‌شود. این حدیث از سوی امام احمد (۳/۳۳۸، ۳۵۱، ۳٩۱) و مسلم (۲۰۳۸) و نسائی (۶/۲۴۶) و طبرانی در (الکبیر) (۵۶٧، ۵۶۸، ۵۶٩، ۵٧۰، ۵٧۱، ۵٧۲) و ابن جریر (۳۰، ۲۸۵، ۲۸٧) و ابن ابی حاتم و ابویعلی – (ابن کثیر) (۴/۵۴۵، ۵۴۶) – از طریق عدّه‌ای از اصحاب پیامبر همچون ابن عباس و ابی‌هریره و جابر بن عبدالله و عمر بن خطاب تخریج شده است. پس این تفسیر شخص پیامبر از این آیه و بیان مقصود و مراد آن است، که می‌توان آن را با ادعاهای موسوی مقایسه نمود و تحریفش را از مفاهیم قرآنی بهتر فهمید.

صریح‌تر از این مطالب چیزی است که امام احمد در (۱/۱۶۴) و ترمذی در (۴/۲۱۸) و ابن ماجه در (۴۱۵۸) از عبدالله بن زبیر اخراج داشته‌اند. زبیر می‌گوید: هنگامیکه سورۀ تکاثر نازل شد، ابوبکر و عمرساز پیامبر پرسیدند که مراد از آیۀ ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِچیست؟ و از چه نعمت‌هایی سؤال می‌شود؟ آنچه که ما می‌خوریم تنها آب و خرما است، آیا از آن‌ها هم باز خواست می‌شویم؟ پیامبر جفرمود: (از آن‌ها همینطور) یعنی: حتی از آن خرما و آب هم سؤال می‌شود. ترمذی در این باره می‌گوید: این حدیث حسن است.

موسوی: (مگر به پیامبر امر نشد که آن را «ولایت» ابلاغ نماید؟ مگر در راستای ابلاغ ولایت بر پیامبر سختگیری نشد و حتی خداوند متعال چنان به پیامبر امر فرمود که چیزی شبیه به تهدید بود. چنانکه می‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧[المائدة: ۶٧] مگر پیامبر اکرم جدر روز غدیر خم در جایی مرتفع و با صدای بلند و رسا ابلاغ خدای بزرگ درمورد ولایت را آشکار و تبیین نساخت؟ در آن روز هم خداوند بر پیامبر این آیه را نازل کرد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ[المائدة: ۳]. استشهاد موسوی به این دو آیه و دو آیۀ دیگر یعنی «اللهم إن كان فهذا هو الحق من عندك فأمطر علينا...»و ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ١[المعارج: ۱] به نقل از سلف خود ابن المطهر حلّی بوده است. و در تحلیل خویش بر این نکته اشاره دارد – همانطور که حلّی هم بدان تصریح نموده – که خداوند متعال به پیامبر اکرم جامر فرموده که ولایت علی را بر جهانیان ابلاغ بدارد، و این آیه را ﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَبعنوان استدلال درجهت ابلاغ آن پیام ارائه می‌نماید، و اظهار می‌دارد که پس از نزول این آیه و ابلاغ ولایت علی از سوی پیامبر در موضع غدیر خم، آیه‌ای دیگر بدین مضمون نازل شد ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ[المائدة: ۳].

سبحان الله این چه دروغ بزرگی است که بی‌شرمانه آن را به خدا و پیامبر جنسبت می‌دهد دروغی که هیچ انسان اهل علمی تاکنون چنین چیزی را بر زبان نرانده است. البته موسوی آن را از کسانی دیگر اخذ نموده، چنانکه شیخ الاسلام در کتاب (منهاج السنه) (۴/۱۰) به آن اشاره کرده و روایت مذکور در کتاب ابی‌نعیم و تفسیر ثعلبی را بی‌اساس دانسته و آن را تکذیب نموده است. و این همان دو کتابی است که موسوی در حاشیۀ (۲۵/۶۵) در مورد سبب نزول این آیه ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖبدان‌ها تکیه کرده است. و من مطمئنم که موسوی این روایت رابدون هیچ گونه واسطه‌ای از ابن المطهر حلّی نقل نموده است وگرنه حدقل موضع آن را بیان می‌کرد. و همچنین ابن تیمیه این روایت را در تفسیر نقّاش تکذیب می‌کند و می‌گوید (۴/۱۰): (در کتاب‌های ثعلبی و ابی‌نعیم و نقّاش روایات مکذوب بی‌شماری وجود دارد). قبلاً هم این پرسش را به نقل از شیخ الاسلام ابن تیمیّه مطرح داشتم، که آیا اهل تشیع همۀ مطالبی را که ثعلبی و ابی‌نعیم و نقاش و ... روایت کرده‌اند بطور مطلق می‌پذیرند یا نه؟ چون در آن کتاب‌ها مطالب بسیاری نیز در فضائل و مناقب شیخین – ابوبکر و عمر – درج شده است، اگرچه برخی از آن‌ها صحیح و برخی هم اشتباه است امّا بهرحال این فضائل و منقبتها هرگز برای آنان قابل هضم نبوده و در گلوی آن‌ها گیر کرده است. و آن‌ها فقط اخباری را می‌گیرند و می‌پذیرند که موافق با تمایلات و خواسته‌های خودشان باشد.

باز در حاشیۀ (۲۵/۶۵) کتاب المراجعات آمده است که شخص واحدی هم سبب نزول این آیه را همان مسئلۀ ابلاغ ولایت دانسته و – موسوی – می‌گوید: (چند کس از اصحاب سنن از جمله واحدی در سورۀ مائده در کتاب اسباب النزول آن را از طریق ابی‌سعید الخدری اخراج داشته‌اند).

این صحبتهای موسوی نشانگر اوج جهالت وی نسبت به کتب حدیث است. از کی تا بحال کتاب واحدی در زمرۀ کتاب‌های سنن قرار گرفته؟ تا که موسوی در اینجا بخواهد آن را بعنوان نمونه بیاورد؟! یاشاید مثل همیشه سعی در تدلیس کاری و اخفای حقیقت را دارد. این سخنان را واحدی در (ص ۱۵۰) از طریق علی بن عباس از اعمش و ابی‌حجاب و از عطیّه و نهایتاً از ابی سعید اخراج داشته است. و من هیچ گونه شکی را در ارتباط با موضوع بودن این اسناد ندارم، زیرا عطیّه همان ابن سعد عوفی است که بعلاوۀ او به الکلبی هم اشاره داشته است – یعنی: محمد بن سائب الکلبی که شخصی کذّاب بود و احادیث را وضع می‌کرد، و قبلاً دربارۀ او مطالبی را یادآور شدیم – که واحدی از او حدیث و تفسیر را اتّخاذ نموده و با نام ابوسعید از او یاد می‌‌کند، تا با ملقّب نمودن او بدین کنیه مردم گمان کنند که وی اباسعید الخدری است و فریب بخورند، همانطوری که موسوی خود در اینجا فریب خورده است – نگاه شود به بیوگرافی او در (المیزان) و (تهذیب التهذیب) – آیاهیچ فرد عاقل و منصفی بعد از پی بردن به چنین مطالب مدلّس و فریبنده‌ای دیگر بار به چنین اسنادی اطمینان می‌ورزد؟ و نیز علی بن عباس که از اعمش روایت نموده باز ضعیف است، و ابن حبان در مورد او می‌گوید: او خطاهای فاحشی دارد و مستحق ترک است.

و نیز روش اعمش از عطیۀ عوفی از روش‌های ابی‌نعیم است – چنانکه موسوی خود نیز در حاشیه بدان پراخته – و چنین روشی در کار حدیث صحیح نیست.

امّا در رابطه با نزول این آیۀ اخیر ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ. اگر هم بالفرض این آیه بعد از واقعۀ غدیر خم نازل شده باشد، باز آنچه راکه موسوی در حاشیۀ (۲۶/۶۶) به نقل از باقر و صادق آورده است به هیچ وجه ما رابدان ملزم نمی‌سازد. چون آن‌ها درنزد اهل سنت معصوم نیستند، و گفتۀ آن‌ها در اینجا نیز – چنانچه قبلاً هم اشاره شد – نیاز به صحت نسبت این گفتار بدان‌ها و اصابۀ حق از سوی آن‌ها دارد. علی الخصوص اینکه آن‌ها نه مسئلۀ حجّة الوداع و نه شخص پیامبر جو نه هیچ واقعۀ دیگر زمان آن بزرگوار را درک نکرده‌اند، پس چگونه ممکن است گفتار آن‌ها را بعنوان حجّت اتّخاذ نمود؟! مگر نه اینکه خود اهل تشیّع بر تعدادی از صحابه خرده گرفته‌اند که احادیث بیشماری را از پیامبر روایت داشته‌اند با این ادعا که آن‌ها با پیامبر اکرم جهم عصر نبوده‌اند مگر ایامی چند. پس چگونه برای شیعه وثوق به روایات باقر و صادق جایز است درحالیکه صحابی نبوده‌اند؟! و اما اگر باقر و صادق این مطالب را از یک نفر صحابی روایت کرده باشند پس می‌بایست به شخص پیامبر نسبت داده شود نه به آن‌ها و بعلاوه باید در اسناد آن گفتار هم نظر افکند. و این روش اهل علم ودانش است و اهل جهل و ضلالت هم تابع امیال نفسانی خود هستند.

چیزی را که موسوی درمورد سبب نزول این آیه تقریر داشته و آن را به اهل سنّت نسبت داده است هیچگونه مخرج و موضعی برای آن متذّکر نشده است. و مطمئناً این مطلب را نیز از ابن المطهر حلّی اخذ نموده و او نیز از ابی‌نعیم روایت داشته است که با اسناد عطیۀ عوفی و ابی‌سعید روایت کرده‌اند. قبلاً دربارۀ عطیه و ابی‌سعید توضیح دادیم و شیخ الاسلام نیز این حدیث را بر ابن المطهر حلّی رد داشته بود، و در کتاب (المنتقی) (۴۴۳) می‌گوید: (به اتفاق تمام اهل دانش این حدیث موضوع و مکذوب است و به اثبات رسیده است که این آیه هفت روز قبل از روز غدیر خم بر پیامبر نازل شده است و ضمناً در آن هیچگونه نشانه‌ای بر ولایت علی و ائمۀ پس از او وجود ندارد). اما باید گفت که نزول این آیه به هنگام وقوف پیامبر در عرفه اتفاق افتاد، و شیخ الاسلام نیز بر این باور است. و امام احمد (۱/۲۸) و بخاری (۴۵) و مسلم (۳۰۱٧) و ترمذی (۴/٩۵-٩۶) و نسائی (۸/۱۱۴) و ابن جریر (۶/۵۲-۵۳) و ابن مردویه – (تفسیر ابن کثیر) (۲/۱۳) – از تعدادی ازصحابۀ کرام همچون امیرالمؤمنین عمر بن خطاب و امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب واولین پادشاه اسلام معاویۀ بن ابی سفیان و ترجمان القرآن عبدالله بن عباس و صحابی جلیل القدر سمره بن جندب رضی الله عنهم اجمعین آن را روایت نموده‌اند. و باز کسانی چون شعبی و قتاده بن دعامه و شهر بن حوشب و تعدادی دیگر از ائمه و علما – همانطور که حافظ بن کثیر در تفسیر خود (۲/۱۴) ذکر کرده – هم آن را ارسال داشته‌اند. و بدین صورت آن‌ها را به وسیلۀ اقوال کسانی چون علیسو ابن عباسبملزم می‌داریم که اولی به نقل از ابن مردویه (تفسیر ابن کثیر) (۲/۱۳) و دومی توسط ابن جریر (۶/۵۳) روایت شده است.

ابن کثیر در (۲/۱۴) می‌گوید: (ابن مردویه از طریق ابی‌هارون عبدی و او هم از سعید خدری روایت می‌کند که این آیه در روز غدیر خم و به هنگام ایراد سخنان پیامبر از جمله سخن معروف آن «من كنت مولاه فعلّي مولاه»نازل شده است. و سپس از ابی‌هریره نیز روایت می‌کند که روز نزول این آیه بر پیامبر هجده‌هم ذی‌الحجّه و به هنگام رجعت پیامبر از حجة الوداع بوده است. اما هیچ کدام از آن دو روایت صحیح نیست نه این و نه آن). والحمد لله الذي ابان الحق وازال الريب.

البته درمورد سبب نزول آیۀ ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ[المائدة: ۶٧] رویدادها و حوادث دیگری را هم ذکر کرده‌اند، و همگی آن‌ها صحیحتر از آنچه است که موسوی به بیان آن پرداخته مثل آنچه که واحدی و سیوطی بیان نموده‌اند. اما موسوی از تمام آن‌ها اعراض نموده و به ذکر چیزی پرداخته که موافق با خواسته‌هایش بوده است. این آیه اگرچه در سورۀ مائده قرار دارد اما هنگام نزول آن مدتها قبل از روز غدیر بوده است. مگر نه اینکه در سیاق این آیه جملۀ: ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ[المائدة: ۶٧] قرار گرفته، و این چیزی است که مربوط به اوائل اسلام است. ابن تیمیّه نیز بر همین عقیده بوده است نگاه کنید به (المنتقی) (ص ۴٩۰).

موسوی: (آیا ندیدی که خداوند چه بلایی را بر سر کسی که ولایت علی را منکر می‌شد آورد. آن هنگام که پیامبر آن را به آشکارا ابلاغ نمود. و آن فرد جاحد دعا کرد که «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب اليم»پس خداوند متعال او را با سنگ رمی ‌نمود همانگونه که قبلاً اصحاب الفیل را رمی کرده بود، و در همان حال این آیات نازل شد ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ١ لِّلۡكَٰفِرِينَ لَيۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ٢[المعارج: ۱-۲] و باز در حاشیۀ (۲٧/۶۶) می‌گوید: (این قضیه را امام ثعلبی درتفسیر کبیر خویش به طور مفصّل بیان داشته است و علامۀ مصری الشبلنجی در کتاب نور الابصار در احوال علی÷آن را نقل کرده است (ص ٧۱٩، و حلبی نیز در جزء سوم کتاب سیره در اواخر مبحث حجة الوداع آن را بیان نموده و حاکم نیز آن را در تفسیر سورۀ معارج در المستدرک اخراج داشته است. مراجعه کنید به (ص ۵۰۲) جزء دوم المستدرک). این قضیه را موسوی بطور ایجاز از ابن المطهر حلی نقل کرده که وی نیز آن را به تفسیر ثعلبی نسبت داده است. و من در اینجا متن آن را برای خوانندگان گرامی بیان می‌دارم که بعدا شیخ الاسلام آن را بر او ردّ نمود – المنتقی (ص ۴۴۰) – ابن المطهر می‌گوید: (در تفسیر ثعلبی آمده است که: به هنگام روز غدیر خم پیامبر اسلام جمردم را فراخواند و آن‌ها راجمع نمود ودست علی را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»خبر آن شیوع پیدا کرد و شهر به شهر گشت و این خبر به حارث بن نعمان الفهری رسید، او به خدمت پیامبر آمد و چون از اشتر خویش پیاده شد پیامبر جرا در میان چندین صحابه یافت، و به پیامبر گفت: ای پیامبر خدا ما را امر فرمودید به شهادتین و نماز و زکات و روزه و حج و ... و ما هم قبول داشتیم، و به این‌ها راضی نشدید تا دست عموزاده‌ات را گرفتید و او را بر ما فضل داشتید، و گفته‌اید «من كنت مولاه فعلي مولاه»پس تو را به خدا سوگند اگر این امر از سوی پروردگار است بگوئید، پیامبر جفرمودند: آری سوگند به خداوند فرمان خداوند بود. و حارث درحالیکه بر می‌گشت می‌گفت: «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب اليم»هنوز چند قدمی نرفته بود که خداوند متعال با سنگی او را هدف قرار داد چنانکه سنگ بر سرش فرود آمد و از پائینش بیرون شد و حارث مُرد. و پس از این اتفاق این آیات نازل شدند ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ١[المعارج: ۱] چنانکه می‌بینید این بزرگترین کذب و بهتانی است که از خود در آورده‌اند، شیخ الاسلام می‌گوید – المنتقی (۴۴۲) -: (به اتّفاق تمام اهل حدیث این سخن دروغ و موضوع است، و به همین خاطر در هیچیک از کتاب‌های مرجع در زمینۀ حدیث ذکر نشده است. و این دروغ‌پردازیها هم بدان می‌ماند که طایفه‌ای از اهل سنت ادعا نمایند که پیامبر جپیرو یکی از مذاهب اربعه بوده است، و ائمۀ اربعه قبل از پیامبربوده‌اند.

در همین رابطه و نیز دربارۀ غدیر خم در میان شیعیان مطالبی چند در کتاب‌های (البدایه و النهایه) (۵/۲۰۸) و (سیرۀ حلبی) (۳/۳۰٩) بیان شده است، حلبی می‌نویسد: (روافض این روز را بعنوان عید و جشن قلمداد می‌کنند، و در بغداد به زدن دهل و ... در حدود چهار صد هجری در زمان دولت بنی‌بویه می‌پرداختند).

شیعه روز غدیر را بعنوان اعظم الأیام و عیدالله الأکبر می‌دانند و شرف وحرمت آن را برتر و بزرگتر از عید فطر و عید قربان می‌دانند، و احادیث زیادی را از قول ائمه برای آن وضع کرده‌اند، از آن جمله: عبدالله سؤال نمود که آیا برای مسلمانان غیر از جمعه و فطر و ضحی عید دیگری وجود دارد. گفت: بله عیدی که از لحاظ رحمت از همۀ آن‌ها بزرگتر است. عبدالله پرسید: و آن چه عیدی است؟ گفت: روزی که پیامبر جعلی را منصوب به ولایت کرد. و همچنین روایت کرده‌اند که: روزۀ روز غدیر برابر است با روزۀ تمام ایام عمر در دنیا، و گرفتن روزه درآن روز نزد خداوند متعال برابرست با انجام صد حجّ تمتّع و صد حج عمره در هر سال. و آن بزرگترین عید نزد خداوند بزرگ است. و خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نداشته مگر اینکه حرمت آن روز و عرفه‌اش را گرفته است، و هر کس در آن روز دو رکعت نماز بر پا دارد برابر می‌شود با صد هزار حجّ تمتّع و صد هزار حجّ عمره، و هر کس در آن روز مؤمنی را طعام دهد کانّه صد هزار هزار هزار نفر را طعام داده است. و یا خداوند به تعداد تمام پیامبران و صدیقین و شهدا به وی اجر و پاداش می‌دهد. و خداوند هیچ روزی را از لحاظ حرمت بزرگتر از این روز خلق نکرده است. – نگاه کنید به الحر العاملی (وسائل الشیعه) (۵/۲۲۴) (٧/۳۲۳) – شیخ الاسلام ابن تیمیّه بعد از آنکه عدم صحّت اسناد این گفتار را تبیین داشته به چندین وجه مختلف آن را ردّ نموده است که ما در اینجا به ذکر چند وجه آن می‌پردازیم.

[۴] آنچه که موکّد این گفتار است، آن است که خداوند متعال از موسی÷حکایت می‌نماید که (سار بأهله) (اذ قال لأهله امكثوا) اما بغیر از زنش کس دیگری همراه وی نبود، پس برخی از آیات قرآنی باتوجه به برخی دیگر تفسیر می‌شوند، و این آیه هم بیشتر روشن می‌سازد که منظور از لفظ أهل در آیۀ بالا همان ازواج پیامبر می‌باشند.