پاسخ بر مراجعه (۴۸):
پاسخ مفصل بر نصوص موهوم و ذکر طرق فراوان برای آنها و اینکه حدود بیست و چهار روایت از آنها دروغین و یازده روایت از آنها هم ضعیف و از درجهی اعتبار ساقطاند و حدود پنج حدیث هم صحیحاند ولیکن فضیلت آن تنها خاص علیسنیست بلکه کسانی دیگر هم در آن سهیماند.
در این مراجعه چهل حدیث را نقل نموده – که غالباً از موضوعات میباشند – و در صفحات قبل بر بسیاری از آنها سخن گفته شد – و هم اکنون به طور تفصیل به بیان آنها میپردازیم.
۱- حدیث جابر بن عبدالله گفته است از رسول خدا جشنیدم میگفت: (علی امام نیکوکاران، قاتل فاجران، هر آنکه او را یاری نماید، پیروز است هر آنکه او را تضعیف نماید خوار و ذلیل است). حاکم (۳/۱۲٩) آن را روایت نموده است. و در (الکنز) (۳۲٩۰۱) آن را به حاکم نسبت داده است.
و روایت مذکور موضوع و دروغین است، در اسناد آن احمد بن عبدالله بن یزید است، ابو جعفر کذّاب و واضع حدیث میباشد، ابن عدی گفته است: در سامرا حدیث وضع میکرد و موسوی با نقل تصحیح حاکم خیانت نموده و رد ذهبی بر آن را نقل ننموده است، که ذهبی دربارهی آن میگوید: سوگند به خدا موضوع است و احمد کذّاب است و آلبانی آن را به خطیب در تاریخ بغداد (۴/۳۱٩) نسبت داده است و اما حدیث ابوذر که در حاشیه (۱/۱۸۶) نزد ثعلبی به آن اشاره نموده است. و در خلال سخن بر آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] بر آن سخن گفتهایم پس [برای اطلاع بیشتر] به صفحات (۱۲٩-۱۳۰) مراجعه شود.
۲- حدیث اسعد بن زراره از پیامبر جروایت نموده است که رسول خدا جفرموده است چون به آسمان عروج داده شدم به قصری از مروارید رسیدیم که فرشهای آن از طلا بود، و میدرخشید خداوند دربارهی علی بر من وحی نمودند؛ او سرور مسلمانان، و امام متقین است. حاکم (۳/۱۳٧-۱۳۸) آن را روایت نموده و در (الکنز) (۳۳۰۱۰) آن را از طریق عمرو بن حصین عقیلی به، ابن قانع، بزاز، و ابو نعیم نسبت داده است، که حاکم از یحیی بن علاء رازی از هلال بن ابی حمید از عبدالله بن اسعد بن زراره از پدرش روایت نموده است و حاکم منزلت خود و کتابش را با وارد نمودن و تصحیح این حدیث نشان داده است، و بار دیگر موسوی توضیح ذهبی بر حدیث را بلکه تعلیق صاحب (الکنز) در رد حدیث مذکور را کتمان نموده است زیرا به قول صاحب الکنز و نسبت این سُخن آن به پیامبر جروا نیست، و جز پیامبر جکسی را سرور مسلمین و امام متقین نمیدانیم و لفظ به صورت مطلق گفته شده است و مقید نشده است که مربوط به زمان بعد از پیامبر باشد و در لفظ روایت هم چیزی یافت نمیشود که بر زمان بعد از پیامبر جدلالت نماید زیرا بهترین مسلمانان و متقین همان مردمان قرن اول بودهاند، و رهبر آنان پیامبر جبوده است، بلکه او تا روز قیامت رهبر میباشد پس علی رهبر چه کسی است و حال نزد شما شیعیان جمهور اُمت کافر و فاسق میباشند، پس چگونه آنان را رهبری مینماید؟ و پیامبر جمیفرماید: به علت آثار وضو در روز قیامت با سفیدی پیشانی و صورت وارد بهشت میشوید و من بر حوض (کوثر) میباشم، و این روایت دلالت مینماید که هر آنکه وضو گرفته و دست و صورت و پاهای خود را بشوید او از [محجلین] است. پس نه علی و نه پیامبر شما را رهبری نمینمایند. (زیرا شما در وضو پای خود را نمیشوید)
۳- حدیث ابن بخار همان حدیث سابق است با زیادت علت دیگری و حدیث جدید دیگری نیست.
۴- حدیث علی، که از علی روایت شده است پیامبر جبه من گفتند: مرحبا به سرور مسلمین و امام متقین ابو نعیم آن را در (الحلیه) (۱/۶۶) از طریق احمد بن یحیی، از حسن بن حسین از ابراهیم بن یوسف بن ابو اسحاق از پدرش از شعبی روایت نموده است که علی گفته است تا آخر ...). این حدیث ضعیف و منکر است و در اسناد آن سه علت وجود دارد:
۱- حسن بن حسین او عوفی کوفی است، و ابو حاتم گفته است: (او نزد محدثین راستگو نیست و از سران شیعه است) و او در اینگونه حدیثها مورد احتجاج قرار نمیگیرد و ابن حبّان میگوید: او همواره روایات را وارونه روایت مینماید.
۲- ابراهیم بن یوسف بن ابو اسحاق بسیاری – از جمله ابو داود نسائی، یحیی بن معین جوزجانی - او را تضعیف نمودهاند؛ زیرا او در حفظ مشکل داشته است، و حافظ در (التقریب) گفته است او راستگوست ولی در روایت حدیث دچار اختلاط میباشد.
و علاوه بر آن میان او پدرش نیز انقطاع است زیرا ذهبی در (المیزان) از ابو نعیم نقل نموده است، و او از ابراهیم نقل نموده است که: وی از پدرش چیزی نشنیده است.
۳- میان شعبی و علیسانقطاع است، و حافظ در التهذیب از حاکم و از دارقطنی نقل نموده است که شعبی فقط علی را دیده است و از او جز حدیث - رجم زن – حدیث دیگری نشنیده است. و علاوه بر ضعف اسناد آن لفظ حدیث هم دارای همان نکارتی است که در حدیث سابق هم وجود داشت.
۵- حدیث انسسکه از پیامبر جروایت نموده که پیامبر جمیفرماید: اولین فردی که از این باب وارد [بهشت] شود امام متقین، سید مسلمین و خاتم وصیین است. ابو نعیم آن را در (الحلیه) (۱/۶۳) روایت نموده و در حدیث (۲) به آن اشاره گردید، و به طور مفصل بر آن سخن گفتیم و بیان نمودیم که اسناد آن دارای سلسلهای از ضعفاء (الحدیث) میباشد؛ که محمد بن عثمان بن ابو شیبه از ابراهیم بن محمد بن میمون از علی بن عباس از حارث بن حصیره روایت نموده است و روایت مذکور دارای طریق دیگر [از اسناد] است که ابو نعیم به آن اشاره نموده است که از طریق مذکور ضعیفتر است، و نمیتوان تصور کرد که روایت مذکور با کثرت طرق و منابع آن میتوان آن را تصحیح نمود زیرا احادیث کذابین و متروکین و ضعفاء را نمیتوان تصحیح نمود بلکه آنچه معلوم است وضع و کذب حدیث میان اینها در جریان است. و علاوه بر آن، لفظ روایت مذکور آن همچنان که ابن تیمیه میگوید: شدیداً دارای نکارتی فراوانی است.
۶- حدیث ابن برزه اسلمی، از پیامبر جروایت نموده که او جفرمود: خداوند دربارهی علی به من سفارش نمود و گفتم: ای پروردگارم آن را برایم تبیین نمائید، فرمود: بشنو گفتم: شنیدم، بفرمود: همانا علی بیرق هدایت است و امام اولیای من است، و نور است برای آنکه مرا اطاعت نماید، و او کلمهای است که متقین را به پیروی آن ملزم نمودهام، هر آنکه او را دوست بدارد؛ مرا دوست داشته است. و هر آنکه او را نفرت داشته مرا نفرت داشته است ابو نعیم آن را در (الحلیه) (۱/۶۶-۶٧) از طریق عباد بن سعید بن عباد جعفر از محمد بن عثمان بن ابن بهلول از صالح بن ابی اسود از ابو مطهر رازی از اَعمش ثقفی از سلام جعفی از ابو برزه روایت نموده است.
و این حدیث موضوع و باطل است و اِسناد آن شدیداً ضعیف است، و عباد بن سعید شناخته شده نیست و ذهبی روایت مذکور در شرح حال او را در (المیزان) نقل نموده و گفته است: باطل است و سند آن نامعلوم است) و در اسناد آن رجالی مانند محمد بن عثمان بن ابی بهلول و ابو مُطهرّ رازی و سلام جعفی وجود دارند؛ که مجهول میباشند و صالح بن ابی أسود همچنان که در (المیزان) ذکر شده است، او واهی و منکر الحدیث است. و ابن عدی میگوید احادیث او دارای قوامت نبوده و او خود معروف نیست و ابن جوزی در (العلل المتناهیه) (۱/۱۳۶) آن را در ردیف موضوعات به شمار آورده است، و همچنین حدیثِ انس که موسوی در حاشیه (۶/۱۸٧) به آن اشاره کرده است ابو نعیم آن را در (اَلحلیه) (۱/۶۶) و خطیب (تاریخ بغداد) ۱۴/٩۸-٩٩) از طریق ابو عمرو لاهز بن عبدالله از معمر بن سلیمان از پدرش از هشام بن عروه از پدرش روایت نموده است و این اسناد موضوع است، و عامل و آفت ضعف آن لاهز بن عبدالله ابو عمرو تمیمی است و ابن عدی دربارهی او میگوید: او مجهول است، و احادیث منکری را از ثقات نقل مینماید و به نقل روایت مذکور از او پرداخته و میگوید: این روایت باطل است و ذهبی هم بعد از نقل آن در «المیزان» میگوید: سوگند به خدا این روایت از بدترین موضوعات است، و نفرین خدا بر آنکه علی را دوست نمیدارد، و خطیب با اسناد آن از ازدی روایت نموده که او میگوید: لاهز بن عبدالله تَمیمی بغدادی غیر معتمد است و نمیتوان به او اعتماد کرد و نیز مجهول میباشد. و ابن جوزی نیز آن را در موضوعات (۱/۳۸۸) و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) در شمار موضوعات ذکر نمودهاند.
سپس موسوی در ادامه این روایت میگوید: و شما میبینی که احادیث ششگانه صراحتاً بر امامت او و لزوم اطاعت از او دلالت مینمایند میگویم: صحت این ادعا بسیار دور است، بلکه اطاعت از ابوبکر و عمر از اطاعت علی واجبتر و برتر است، و ما میگوئیم: شما میدانی که این احادیث شش گانه دروغ و جعلیاند و از ساختههای رافضیان و هم دستان آنان است، و در بررسی اسنادهای آن بر اثبات این امر اقامه دلیل نمودیم، و بلکه خیانت موسوی در پنهان کردن دیدگاه اهل علم و وضع احادیث را تبیین نمودیم و با این وجود او همراه با کسانی این احادیث را وضع و جعل نمودهاند مرتکب گناه بزرگی شدهاند، و او همچنان که پیامبر فرموده است: (هر آنکه حدیثی از من جعل نماید او یکی از کاذبین است) [۶]یکی از افراد جعال و دروغگو است ... و حکم مذکور شامل کسانی هم میگردند که به ترویج احادیث دروغین کتاب او میپردازند، پس از نشر و پخش مراجعات میبایست از خداوند خشیت داشته باشید، و ما ناشران آن را حداقل به ثبوت صحت آنچه موسوی گمراه نقل کرده است فرا میخوانیم ولیکن همچنان که نوح فرموده است: ﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٣٤﴾[هود: ۳۴]
٧- حدیث ابوذر و سلمانبکه روایت شده است رسول خدا جدست علی را بگرفت و فرمود: (این اولین فردی که به من ایمان آورده است) طبرانی آن را در (الکبیر) (۶۱۸۴) با سلسله اسنادی از ضعفاء روایت نموده است و در صفحه (۱٩۸) بر آن و طرق و شواهد دیگر آن سخن گفتیم.
اما دربارهی حدیث حذیفه که او در حاشیه (٧/۱۸٧) به آن اشاره نموده است در (کنز العمال) با شماره (۳۲٩٩۰) ذکر شده است، و بعد از نسبت آن به طبرانی گفته است: (هق، عد – از حذیفه) هدف او از این حروف اختصارِ بَیهقی در «السُنن» و ابن عدی در «الکامل» است و من گمان میکنم که اشتباه نگاشته شده است و درست آن (عق، عد) یعنی به جای بیهقی در «السنن» عقیلی در (الضعفا) است زیرا هرگز بیهقی آن را روایت ننموده است بلکه عقیلی با ابن عدی بودهاند، ولیکن به جای حذیفه آنها از ابن عباس روایت نمودهاند، و ابن عدی آن را در الکامل (۱۵۴۴) روایت نموده و عقیلی (۲/۴٧) و ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۳۴۵) و خطیب (٩/۴۳۵) آن را از طریق علی بن سعید رازی از عبدالله بن داهر بن علی رازی از اعمش از عبایه – با عنایت – اسدی از ابن عباس روایت نمودهاند، و ابن جوزی گفته است مورد اتهام [در اسناد] عبدالله بن داهر است زیرا در رفض و رافضگری اهل غلو و افراط بوده است. و یحیی بن معین گفته چندان نیکی در وی نیست تا از او سخن گفت و عقیلی نیز دربارهی او میگوید: او از جمله کسانی است که در رفض و روافضیگری افراط میورزید و حدیث وی به عنوان روایت مُتابع قابل استفاده نیست، میگویم: در این صورت حدیث از درجهی اعتبار ساقط است.
۸- حدیث حسن بن علیب: که از پیامبر جروایت نموده، فرمود: (سرور و سید عرب (علی) را فرا خوانید) عائشهلگفت آیات شما سرور و سید عرب نیستی؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم میباشم و علی سرور عرب است، و چون علی آمد پیامبرجنزد انصار فرستاد، نزد او جآمدند، و فرمود: ای جماعت انصار آیا شما را بر چیزی راهنمائی کنم که اگر به آن تمسک جوئید هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ گفتند: آری ای رسول خدا جفرمود: علی را همچون من دوست بدارید، و او را همچون من احترام نمائید، همانان جبرئیل مرا به آنچه به شما گفتم دستور داده است؛ طبرانی (الکبیر) (۲٧۴٩) و ابو نعیم در (الحلیه) (۱/۶۳) آن را از طریق محمد بن عثمان بن اَبی شیبه از ابراهیم بن اسحاق صینی، از قیس بن ربیع از لیث ابن ابی سلیم از ابن ابو لیلی – یا ابی لیلی – از حسن بن علی روایت نمودهاند – حدیث باطل و منکری است و اسناد آن واهی و در آن عللی است و قبل از اینکه به آن اشاره نماییم میخواهم یادآور شوم که موسوی حدیث مذکور را از (کنز العمال) (۳۳۰۰٧٧) نقل نموده، و تعلیق متقی هندی بر آن را - که میگوید: (ابن کثیر گفته است: این حدیث منکر است) – پنهان نموده است. اما علل [ضعف] اسناد آن عبارت است از:
۱- محمد بن عثمان بن ابی شیبه: با وجود علم و شناخت او به حدیث مورد انتقاد است، و برخی او را تکذیب نمودهاند، به شرح حال وی در (المیزان) و تذکره الحفاظ مراجعه شود.
۲- ابراهیم بن اسحاق حسین، دارقطنی میگوید: [او] متروک (الحدیث) است و هیثمی در (المجمع) (٩/۱۳۲) به او را دارای علت [ضعف] میداند.
۳- قیس بن ربیع، او در ذات خود راستگوست ولی حافظه بدی داشته است و به تشیع هم گرایش دارد. و امام احمد میگوید: او به تشیع متمایل است و اشتباهات فراوانی دارد، و دارای احادیث منکری است و وکیل و علی بن مدینی او را ضعیف (الحدیث) میدانند، و علاوه بر آن دارای پسری [نااهل] بوده که حدیث دیگران را در حدیث او وارد میساخته است، پس در حفظ و نوشتهی وی نمیتوان اطمینان نمود.
۴- لیث بن ابن سلیم: وضعیت وی همچون قیس [بن ربیع] است ذاتاً راستگو ولیکن دچار اختلاط گردیده است و حافظه وی دچار اشکال گردیده است. ابن حجر در (التقریب) میگوید: او راستگو در پایان [عمر] دچار اختلاط گردیده و حدیث وی قابل تشخیص نبوده لذا متروک [الحدیث] گردیده است. نگا: کتاب «المجروحین» ابن حبان (۱/۵٧) (۲/۱۲۳۱).
و این چهار نفر مذکور جای ایراد و انتقاد میباشند. و موسوی میخواهد ما به آنان استدلال نمائیم و به یاوهگوئی و ژاژ خوایی که در حاشیهی (۸/۱۸٧-۱۸۸) به آن تصریح نموده اقرار نمائیم، و میگوید: ببینید که چگونه عدم گمراهی آنان را مشروط به تمسک به علی قرار داده است، و مفهوم آن یعنی اینکه هر کسی که به علی تمسک نجوید گمراه است.
٩- حدیث: «اَنا مدينة العلمِ وعليٌّ بابُها...»من شهر علم هستم و علی دروازهی آن. و هر آن که طالب علم باشد میبایست از درب آن وارد شود، و این حدیث موضوع است. و دارای طرق و شواهدی است، و تعدادی از حدیثشناسان به این امر حکم نمودهاند و به امید خداوند تمام آن را شرح نموده و به فریبکاری موسوی در حاشیه (٩/۱۸۸) توجه نمینمائیم و دلیلی برای اثبات آن ارائه نداده است، جز اینکه حدیث مذکور مشهور است و بر زبانهای مردم جاری است و این نوع استدلال کار صاحبان علم و تحقیق نیست، بلکه آن هم همچون سایر احادیث موضوع و جاری بر زبانها بیاساس و یا دروغین است. که علمایانی مانند محمد بن عبدالرحمن سخاوی و عبدالرحمن بن علی شیبانی و اسماعیل بن محمد عجلونی در این زمینه کتابهایی – تحت عناوین (المقاصد الحسنّه) (تمییز الطیّب من الخبیث)، (کشف الخفاء و مزیل الالباس) – تألیف نمودهاند.
و تصحیح برخی از علماء دربارهی حدیث مذکور را انکار نمینمائیم و شناخت حکم حدیث نیازمند اجتماع کامل تمام علماء نیست، و انکار فردی از علماء آن را از صواب و صحت دور نمینماید. بلکه میبایست در سند و متن آن دقت نمود، و از این طریق سخن درست اهل علم در این زمینه معلوم میگردد و نمیتوان در این زمینه تقلید نمود.
مثلاً حاکم بسیاری از احادیث موضوع را تصحیح مینماید و ذهبی و سایرین با حجت و برهان به رد آن میپردازند، و طرق و شواهد حدیث مذکور که موسوی به آن اشاره نموده است عبارت است از:
طریق اول: حدیث ابن عباس، حاکم (۳/۱۲۶)، طبرانی (الکبیر) (۱۱۰۶۱) طبری (تهذیب الآثار)، (مسند علی) (۱٧۴)، ابن عدی (الکامل) (۳/۱۲۴٧)، خطیب (تاریخ بغداد) (۱۱/۴۸، ۴٩)، آن را از طریق ابو صلت عبدالسلام بن صالح هروی از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روایت نمودهاند، و آفت و سبب [ضعف] آن ابو صلت عبدالسلام بن صالح است، که ابو حاتم دربارهی او میگوید او از نظر من صادق نیست، و عقیلی و دارقطنی میگویند: او رافضی ناپاک است و ابن عدی میگوید: او [در روایت] متهم است و نسائی او را غیر معتبر میداند، و ذهبی در رد توثیق او بر حاکم میگوید: (خیر سوگند به خدا او اهل ثقه و اعتماد نیست) و امام احمد، جوزجانی و زکریای ساجی او را ضعیف [الحدیث] میدانند، و هیثمی در (المجمع) حدیث را به سبب وی ذی علت و ضعیف میداند.
طریق دوم: خطیب (٧/۱٧۲-۱٧۳) آن را از طریق محمد بن عبدالله ابو جعفر حضرمی از جعفر بن محمد بغدادی ابو محمد فقیه از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روایت نموده است، و جعفر بن محمد بغدادی مجهول و غیر معروف است خطیب نام او را ذکر نموده، ولی به جرح و تعدیل وی نپرداخته است، و ذهبی در (المیزان) (۱/۴۱۵) به مجهول بودن او اقرار نموده، و حدیث مذکور را نقل نموده و گفته است: این روایت موضوع است و به دنبال آن خطیب باز آن را از ابو جعفر حضرمی نقل نموده است؛ و گفته است: فردی از ثقات روایت مذکور را از ابو معاویه روایت ننموده است و ابوصلت آن را روایت کرده است و او را تکذیب نمودهاند.
طریق سوم: خطیب [باز آن را] از طریق عبدالله بن محمد شاهد – ابو قاسم بن ثلاج – از ابوبکر احمد بن فاذویه بن عزره طحان، از ابو عبدالله احمد بن محمد بن یزید بن سلیم از رجاء بن مسلمه از ابو معاویه روایت نموده است، و این اسناد موضوع است، و عبدالله بن محمد شاهد ابو قاسم معروف به ابن ثلاج به وضع حدیث و ترکیب اسنادها متهم است؛ و دارقطنی، ابو الفتح بن ابی فواری، ازهری و دیگران او را تکذیب نمودهاند، به شرح حال وی در (تاریخ بغداد) (۱۰/۱۳۵-۱۳۸) ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۱۱/۳۲۱) مراجعه شود.
و علاوه بر اینها در اسناد مذکور دوعلت [ضعف] دیگر نیز وجود دارد، که مجهول بودن احمد بن فادویه و رجاء بن مسلمه است، که خطیب مجهولی بودن اولی را بدون ذکر جرح و تعدیل او ذکر نموده است و دومی من در اثری ندیدم که فردی به ذکر وی پرداخته باشد.
طریق چهارم: نزد ابن عدی و ذهبی در (المیزان) (۳/۱۸۲) آن را از طریق عمر بن اسماعیل بن مجالد بن سعید همدانی از ابو معاویه نقل نموده است. و عمر مذکور [در اسناد] متهم است و ابن معین او را تکذیب نموده است، و نسائی و دارقطنی گفتهاند: او متروک [الحدیث] است و ابن عدی او را به سرقت حدیث متهم نموده است و روایت مذکور را از ابوصلت عبدالسلام بن صالح هروی مذکور [در روایت اول] دزدیده است. این طریق نزد عقیلی (۳/۱۵۰) در شمار [الضعفاء] قرار گرفته است و سیوطی آن را در (اللالی المصنوعه) (۱/۳۲٩) نقل نموده است.
این چهار طریق در روایت این حدیث به ابو معاویه از چهار رجال که دو نفر از آنها متهم و دو نفر دیگر مجهول و ناشناختهاند و عللی دیگری در اسناد آن وجود دارد، که حافظ حضرمی گفته است (که فردی از اهل ثقه این حدیث را از ابو معاویه روایت ننموده است و ابن معین همچنان که در (المیزان) (۳/۱۸۲) ذکر شده میگوید: این [روایت] دروغ و جعل بر ابو معاویه میباشد.
طریق پنجم: ابن عدی در (الکامل) آن را روایت نموده است – ذهبی آن را در المیزان (۲/۱۵۳) و سیوطی در (اللالی) (۱/۳۳۰) از احمد بن حفص سعدی، از ابو الفتح – سعید بن عقبه – از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل نموده است.
و این اسناد نیز موضوع است. احمد بن حفص سعدی – استاد ابن عدی – دارای [احادیث] منکری است و ذهبی او را به جعل این حدیث متهم نموده است – و [شیخ] و استاد او سعید بن عقبه ابو الفتح همچنان که ابن عدی گفته است او مجهول و غیر ثقه است.
طریق ششم: نزد ابن عدی (۵/۱۸۲۳) – نگا: (المیزان) (۳/۴۱) – از طریق عثمان بن عبدالله اموی شامی از عیسی بن یونس از اعمش با لفظ «انا مدينة الحكمة وعلي بابها»نیز موضوع است، عثمان بن عبدالله متهم است، و این عدی میگوید: او احادیث موضوع را از اهل ثقه روایت مینماید و ابن جبان و ذهبی او را به وضع تعدادی احادیث متهم نمودهاند.
طریق هفتم: آنچه ابن حبّان در (المجروحین) (۲/٩۴)، روایت نموده و ذهبی در (المیزان) (۱/۲۴٧) سیوطی در (اللالی) (۱/۳۳۰) آن را از طریق اسماعیل بن محمد بن یوسف ابو هارون از ابو عُبید از ابو معاویه از اَعمش نقل نمودهاند. و این طریق نیز موضوع زیرا اسماعیل بن محمد (جبرینی) متهم است، ابن حبان میگوید: (او حدیث [را از دیگران] میدزدد و احتجاج به وی روا نیست) و ابن جوزی آن را تکذیب نموده است، و این همان طریق پنجم منسوب به ابو معاویه میباشد و او در آن طریق با چهار طریق دیگر متهم است و طریق ششم نیز که حدیث ابن عباس باشد منسوب به ابو معاویه میباشد.
طریق هشتم: ابن عدی (۱/۱٩۳) از احمد بن سلمه ابو عمرو جرجانی از ابو معاویه روایت نموده و حافظ ابن کثیر (البدایه و النهایه) (٧/۳۵۸) سیوطی (اللالی) (۱/۳۳۰) آن را نقل نمودهاند، و احمد بن سلمه متهم به دروغگوئی است، و ابن حبّان میگوید: او حدیث [را از دیگران] سرقت مینماید و روایت مذکور متعلق به ابو صلت هروی از ابو معاویه است، که احمد بن سلمه آن را از او دزدیده است. و گروهی دیگر از ضعفا، با وی میباشند. و در طریق اول ذکر ابو صلت گذشت که او عبدالسلام بن صالح هروی است ابن عراق کنانی در کتاب (تنزیه الشریعه) (۱/۳٧۸) به طریق ابن عدی مذکور از احمد بن سلمه اشاره نموده است.
طریق نهم: و طریق مورد بحث منسوب به ابو معاویه همان طریق هفتم میباشد که ابن عدی آن را از حسن بن عثمان از محمود بن خداش از ابو معاویه به با اِسناد آن به عباس روایت نموده است، و سیوطی در کتاب (اللالی)، (۱/۳۳۰) آن را ذکر نموده است. حسن بن عثمان (تستری) دروغگو است، و ابن عدی میگوید او حدیث وضع مینماید.
و ابن جریر در (تهذیب الآثار) (مسند علی) (۱٧۴) به شیوهای دیگر روایت مذکور را ذکر کرده است که میتوان آن را طریق دیگری نامید که همان طریق دهُم باشد؛ و طبری آن را به دنبال طریق اول حدیث ابن عباس ذکر نموده است که از ابن ابراهیم بن موسی رازی از ابو معاویه روایت نموده است. و در (الکنز العمال) (۳۶۴۶۴) نیز آن را از ابراهیم بن موسی رازی نقل نموده است، و این طریق روایت هم حجتی به بار نمیآورد؛ زیرا ابراهیم بن موسی مجهول و غیر معروف است و او همچنان که طبری به آن تصریح نموده است، اهل ثقه و معروف نیست، و طبری دربارهی مجهولیت ابراهیم مذکور میگوید [این شیخ] را نمیشناسم و جز این روایت [مورد بحث] حدیث و روایت دیگری را از او نشنیدهام و او علاوه بر مجهول الحال بودن مجهول العین هم است، و همچنان که ابن حجر در مقدمه (التقریب) تبیین نموده این فرد – [مجهول العین] – از ضعیف واهیتر است، و این همان طریق هشتم نسبت به ابو معاویه است و از میان راویان از ابو معاویه کسی به نام ابراهیم بن موسی (جز ابراهیم بن موسی جرجانی پدر حافظ اسحاق بن ابراهیم ساکن اصفهان) نیافتهام و ابن عدی گفته است: (او حدیث منکری را از ابو معاویه روایت نموده است) نگا: به (میزان الاعتدال) (۱/۶۸). و اگر عمل وی پرداختن به روایات منکر نباشد، در غیر این صورت او از جمله ناشناختهها است یعنی در هردو حالت اسناد آن ساقط است و حجتی بر آن برپایی نمیگردد.
طریق یازدهم: و آن نسبت به ابو معاویه طریق نهم است، که ابن عدی آن را از ابو سعید عدی از حسن بن علی بن راشد از ابو معاویه روایت نموده است، و ابو سعید عدی همچنان که دارقطنی گفته است وی وضاع [و جعّال] حدیث است.
و آنچه گفته شد مربوط به طرق حدیث به ابن عباس بود و [روایت مورد بحث] از جابر نیز روایت شده است حدیث جابر بن عبدالله، حاکم (۳/۱۲٧)، ابن عدی (۱/۱٩۵) آن را روایت کردهاند و ذهبی در (المیزان) (۱/۱۰٩-۱۱۰) آن را از طریق احمد بن عبدالله بن یزید حرّانی – هیثمی – از عبدالرزاق از سفیان ثوری از عبدالله از عثمان بن خثیم از عبدالرحمن بن همان از جابر نقل نموده است و در آن عبارت «فمن اَراد العلم فليأت البابَ»اضافه شده است، و این [طریق روایت] نیز موضوع است زیرا احمد [در سند آن] - همچنان که ذهبی در انتقاد از حاکم گفته است – کذاب است و ابن عدی میگوید: او [احمد] در سامرّا حدیث وضع مینمود و ذهبی در انتقاد از حاکم در مورد حدیث مذکور و حدیث قبل از آن گفته است: از حاکم و جسارت وی در شگفتم که چگونه این حدیث و باطلهای امثال آن را تصحیح مینماید. و احمد بن طاهر بن حرمله ابن حسین مصری در روایت احمد بن یزید موانی از عبدالرزاق متابعت نموده است، و او همچنان که دارقطنی به نقل از ذهبی گفته: کذاب و دروغگوست و سیوطی او را در شمار ضعفاء و متروک [الحدیث] ها ذکر نموده است.
و حدیث مذکور به طریق دیگری از جابر روایت گردیده است، و در کتاب (تهذیب تاریخ دمشق) ذکر شده که ابن عساکر آن را با اسناد نامعلوم از جعفر صادق از پدرش از جدش از جابر بن عبدالله نقل نموده است میگوئیم: طریق مذکور در (اللالی) (۱/۳۳۵) و دارقطنی و خطیب در (تلخیص المتشابه) به ابوالحسن فضلی نسبت دادهاند، همچنان که ابن کثیر گفته است: اسناد آن مبهم و تاریک است و رجال آن مجهول میباشند (ابوبکر محمد بن ابراهیم بن فیروز اتماطی از حسین عبدالله تمیمی از خبیب بن نعمان) به سبب مجهول بودنشان مخصوصاً در روایت از جعفر صادق نمیتوان به آنها اعتماد نمود، چون شیعه بسیار بر جعفر صادق دروغ نمودهاند، و سخنانی به وی نسبت دادهاند، که از وی شنیده نشده است و ائمهی شیعه خود در آثارشان به این مساله اقرار نمودهاند به عنوان نمونه «الکشی» در کتاب (الرجال) (ص ۱٩۵) از رضا÷روایت نموده که او گفته است: (ابو خطاب بر ابو عبدالله دروغ نموده است، و خداوند خطاب و اصحاب او را نفرین نماید، زیرا تا به امروز این احادیث را تغیر میدهند، و منظور از ابو عبدالله جعفر صادق است و همچنین الکشی (ص ۱٩۶) از جعفر صادق روایت نموده که: خداوند مغیره را نفرین نماید بر پدرم [باقر] دروغ نموده و همانا گروهی بر من دروغ جعل نمودهاند.
حدیث علی بن ابی طالب ... (ترمذی ۴/۳۲٩) و ابن جریر در کتاب (تهذیب الآثار) (مسند علی) (۱٧۳) آن را از طریق محمد بن عمر بن رومی از شریک از سلمه بن کُهیل از سوید بن غفله از صنابحی از علی [با لفظ] «انا دار الحكمه وعلي بابها»روایت نمودهاند و این حدیث همان حدیث نزد موسوی با شماره (۱۰) میباشد و ترمذی علیرغم آسانگیری در [قبول روایت] آن را ضعیف به شمار آورده است؛ و گفته است: این حدیث غریب و مُنکر است، میگویم: اسناد آن بسیار واهی و [بیاساس] است و محمد بن عمر بن رومی همچنان که حافظ گفته است حدیثش از ثبوت و استحکام لازم برخوردار نیست، و ابو زرعه و ابو داود و غیره او را ضعیف میدانند، و شریک القاضی نیز از لحاظ حفظ ضعیف است، و علاوه بر این تمایل به تشیع دارد که نمیتوان در اینگونه موارد از وی حدیث پذیرفت، و ذهبی در شرح حال محمد بن عمر رومی حدیث مذکور را روایت نموده و گفته است نمیدانم چه کسی آن را وضع نموده است؟
و اما آنچه موسوی به نقل از (الکنز) در حاشیه (۱۰/۱۸۸) دربارهی تصحیح ابن جریر نسبت، به این حدیث نقل نموده است سخنی مهم را از آن قطع [و قیچی] نموده که به عدم اقرار ابن جریر به صحت آن و احتمال تضعیف آن نزد کسانی دیگر دلالت مینماید؛ زیرا ابن جریر گفته است: (این خبری که سند آن صحیح است و چه بسا در نظر دیگران به دو علت غیر صحیح باشد و دو علت جدایی از علتهایی است که ما ذکر نمودهایم و ابن جریر از آن دو علت پاسخی نداده و آنها را رد ننموده ما بگوئیم به صحت آن جزم ننهاده است بلکه او/آن را با احتمال عدم صحت آن ترجیح داده است و بعداً تفصیل رد و اسقاط آن از استدلال، و بلکه بیان وضع و کذب آن بیان خواهد شد.
و از طرف دیگر در سخنی که صاحب (الکنز) نقل نموده است تضعیف ترمذی برای حدیث مذکور ذکر شده است، پس چرا موسوی از طرح آن اعراض نموده و به تصحیح ابن جریر روی آورده است؟ آیا این اتباع از آرزو و هوی و سقوط در جهنم نیست؟
و ترمذی بر این حدیث میگوید (جز از شریک کسی از معتمدین و اهل ثقه این حدیث را از او شنیده نشده است.
طریق پنجم: در (اللآلی) (۱/۳۳۵) – ذکر شده که ابن عمر حربی در کتاب (امالی) روایت نموده و گفته است از اسحاق بن مروان از پدرش از عامر بن کثیر از سراج از ابو خالد از سعد بن طریف از أصبغ بن بناته از علی روایت نموده است، و این اسناد بسیار واهی و بیاساس است و در آن فردی قابل اعتماد یافت نمیشود، اسحاق بن مروان، پدر وی، عامر بن کثیر؛ ابو خالد تماماً مجهول میباشند و شرح حالشان [در منابع] یافت نمیشوند، و سعد بن طریف متروک (الحدیث) است و برخی نیز او را تکذیب نمودهاند، و شرح حال او در ضمن راویان صدگانه با شماره (۳۱) بیان گردید، و واصبغ استاد راوئی او علی ابوبکر بن عیاشی او را تکذیب نموده است، و ابن معین گفته است او اهل ثقه است و نسائی و ابن حبان گفتهاند او – متروک (الحدیث) است به شرح حال او در (المیزان) و (التهذیب) مراجعه شود. و این دو طریق چهارم و پنجم حافظ ابو نعیم در (الحلیه) (۱/۶۴) به آنها اشاره نموده است.
٧۵) طریق ششم: ابن نجار در (اللآلی) (۱/۳۳۴-۳۳۵) از طریق علی بن حسن بن بندار بن مثنی از علی بن محمد ابن مهرویه از داود بن سیمان غازی از علی بن موسوی رضا از پدرانش از علی روایت نموده است. و این طریق نیز به علت وجود داود بن سلیمان غازی در اسناد آن موضوع است.
و ابن معین او را تکذیب نموده است و ذَهبی در (المیزان) (۲/۸) گفته است: (و به هر حال او شیخ دروغگوئی است و دارای روایتی موضوع از علی رضا است، که علی بن محمد بن مهرویه قزوینی (صدوق از او روایت نموده است) سیوطی در (اللآلی) آن را نقل نموده است – و به نظر من – علی بن حسن بن بنداری که در اسناد ذکر شده است همان استر آبادی میباشد. و همچنان که در المیزان آمده محمد بن طاهر او را متهم به دروغگوئی نموده است.
٧۶) طریق هفتم ابن مردویه - کما اینکه (اللالی) (۱/۳۲٩) نیز گفته است -: از طریق حسن بن محمد از جریر از محمد بن فیس از شعبی از علی روایت نموده است و دارقطنی – اللالی (۱/۳۳۰) – آن را به علت محمد بن فیس دارای علت میداند، و گفته است او مجهول است.
میگویم: و همچنین حسن بن محمد و جریر مجهولاند و شناختی از آنها یافت نمیشود، و علاوه بر آن شعبی کما اینکه در شرح حال وی گذشت تنها یک حدیث دربارهی رجم زن از علی شنیده است.
طریق هشتم: ابن مردویه نیز در (اللآلی) (۱/۳۲٩) از حسن بن علی از پدرش روایت نموده است، و در همچنان که سیوطی (۱/۳۳۰) از دارقطنی نقل نموده است در اسناد آن مجهول و افراد ناشناخته وجود دارند، و طرق پنجگانهی اخیر از علی؛ تماماً از روایت دروغگویان و یا ناشناختهها میباشند، و نمیتوان هرگز بر روایتشان تکیه و اعتماد نمود.
آنچه (که ذکر شد) [روایت] حدیث «اَنا مدينه العلم وعلي بابها»بود که با وجود اختلاف در لفظ آن به آن دست یافتهایم که مجموعاً به بیست و یک روایت و طرق میرسد که حجتی با آنها بر پا نمیگردد، و حدیث ابن عباس افراد متهم به کذب کسی آن را روایت ننموده است، و حدیث جابر با دو طریق آن همچون حدیث ابن عباس است. اما حدیث علی با وجود شبههی تصور تصحیح آن علاوه بر اشکال در سند آن و ذکر سدید بن غفله در سند آن، باز به علت وجود علل سهگانه در آن از درجهی اعتبار ساقط است و در سند آن ضعفاء و منهمین به تشیع وجود دارند و موارد مذکور تماماً نزد اهل انصاف و دقت در طرق سه گانه حدیث علی با اجماع آن با [طرف] شریک قاضی معلوم میگردد که کسی حدیث شریک را به عنوان حدیث متابع قرار نداده و سوء حفظ او را نادیده گرفته است. و علاوه بر آن احادیث متابع از ضعفاء باعث ضعف دیگری در احادیث میگردند. اما اگر طرق حدیث علی را برای تقویت در کنار دو حدیث ابن عباس و جابر قرار دهیم در این صورت ما از کذب و وضع آن به یقین میرسیم زیرا چرخش حدیثهای ابن عباس و جابر تنها میان دروغگویان و متهمین میباشد، و در کنار قرار دادن حدیث علی با حدیث ابن عباس و جابر بیشتر ایجاد مشکل مینماید و بر وضع و کذب و بطلان آن تأکید مینماید. از نوع ضعفی است که با کثرت طرق آن سالم نمیگردد زیرا همچنان که ابن صلاح در مقدمهی علوم الحدیث (ص ۳٧): گفته است: و برخی ضعفها با کثرت طرق زایل نمیگردند، زیرا در روایت مذکور از ضعف شدیدی برخوردار است، و این مسأله همچون اتهام راوی به کذب یا اینکه حدیث شاذ میباشد و جزئیات آن با بررسی و تحقیق معلوم میگردد، و تحقیق و بررسی – روایات – از مسائل گرانبها است. و شیخ ناصر الدین آلبانی در (نصب المحانیق) (ص ۲۱) میگوید: غفلت از این امر مهم بسیاری از علماء به ویژه کسانی که به فقه اشتغال دارند به سوی اشتباه آشکار کشانده است، که تصحیح بسیاری از احادیث ضعیفه را با توجه به کثرت طرف آن تصحیح نمودهاند، و از این امر غفلت نمودهاند که نوعی ضعف احادیث با وجود کثرت طرق آن حدیث از مرز ضعف بیرون نمیآید.
و آلبانی/در رساله خود (ص ۲۰-۲۱) سخن ارزشمندی تحت عنوان قاعده تقویت حدیث با کثرت طرق مطلق آن به رشتهی تحریر درآورده است به آن مراجعه شود.
و آخرین چیزی که رافضه به آن تمسک میجویند تا حدیث مذکور را با آن تقویت نمایند همین کثرت طرق روایت است و ما بطلان آن را بیان کردیم.
و اگر فردی بیاطلاع به تصحیح برخی حفاظ مانند ابن جریر و ابن جعفر نسبت به حدیث مورد بحث بر ما اعتراض نماید، که آنان در بطلان آن با ما هماهنگ نیستند و ما نیز در جواب اعتراض [موهوم] به حجت و حکم بسیاری از علماء و پیشوایان حدیث به رد اعتراض موهوم میپردازیم، و مخالفت افرادی که موسوی در حاشیههای (٩، ۱۰/۱۸۸) به ذکرشان پرداخته چندان مهم نیست زیرا کسانی دیگر در رد و بطلان روایت مورد اشاره با ما هماهنگ و موافقاند و اتباع آنان برتر است البته نه به خاطر کثرت آنان بلکه به علت تحقیق علمی و بررسی اسنادهای حدیث و خداوند مورد رحمت قرار دهد آنکه گفته است که: (حق با مردان شناخته نمیشود و مردان با حق شناخته میشوند). و کسانی که حدیث مذکور را تکذیب نموده و یا به وضع و یا کذب آن حکم دادهاند عبارتند از:
۱- حافظ ابن عدی، صاحب کتاب (الکامل) که در مواضع بسیاری از کتاب خود به آن اشاره کرده، و ذهبی و ابن کثیر هم در چند موضع از آثار خود (٧/۳۵۸) از او نقل نمودهاند.
۲- ابن جوزی در کتاب (الموضوعات) (۱/۳۴٩، ۳۵۰، ۳۵۱، ۳۵۲، ۳۵۳) و قسمت سابق آن را ذکر کرده است.
۳- آنچه سیوطی در (اللالی) (۱/۳۳۰-۳۳۱) از دارقطنی نقل نموده که او از تمام طرق حدیث مذکور بدون استناد انتقاد و ایراد گرفته است.
۴- ابو عبدالله قرطبی در تفسیر [خود] (٩/۳۳۶) میگوید: و آن حدیث باطلی است.
۵- شیخ الاسلام ابن تیمیه در و مواضع زیادی، از جمله (منهاج السنه) و (مجموع الفتاوی) (۴/۴۱۰) به مختصر منهاج السنه (ص ۴٩۶) مراجعه شود.
۶- ذهبی در جاهای زیادی از کتابهای (تلخیص مستدرک الحاکم) (۳/۱۲۶-۱۲٧) (میزان الاعتدال) (۱/۴۱۵-۱۵۳) و بسیاری جاهای دیگر به بطلان حدیث مذکور پرداخته است.
٧- امام احمد بن حنبل در آنچه سیوطی در (اللالی) (۱/۳۳۱) نقل نموده است که در مورد این حدیث از وی سؤال شد گفت: (خداوند ابو صلت را نابود گرداند) و خطیب در (تاریخ بغداد) (۱۱/۴۸) از او روایت نموده است، که دربارهی حدیث مورد بحث از وی سؤال شد: گفت ما آن را نشنیدهایم و بدون شک نفی سماع از فردی همچون امام احمد با آن شهرت حفظ و ضبط و تقوی به منزله شدیدترین نوع تضعیف روایت میباشد.
۸- یحیی بن معین، خطیب (۱۱/۴٩) از او نقل نموده که دربارهی حدیث مذکور گفته است: (هرگز آن را از او نشنیدهام) و باز خطیب روایت مینماید که در مورد حدیث مورد نظر از وی سؤال شد، و آن را به طور کامل انکار نمود، و در روایت دیگری گفته است (این سخن اصلاً حدیث نیست).
٩- حافظ بن عقده همچنان که ذهبی در (المیزان) (۲/۱۵۳) نقل نموده است علیرغم تشیع بودنش دربارهی آن میگوید: (من این حدیث را نمیشناسم).
۱۰- حافظ ابوالفتح ازدی، ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۳۵۸) از او نقل نموده که گفته است (روایت صحیحی در این مورد وجود ندارد).
۱۱- ترمذی: با وجود آسان گیری معروف وی این حدیث را ضعیف دانسته است و گفته است این حدیث غریب و منکر است.
۱۲- حافظ محمد بن عبدالله ابو جعفر حضرمی، در آنچه خطیب (٧/۱٧۳) از او نقل کرده است.
گفته است (هیچ کدام از اهل ثقه این حدیث را از ابو معاویه روایت ننموده است و (تنها) ابو صلت آن را روایت نموده است و او را تکذیب نمودهاند.
۱۳- حافظ ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۳۵۸) در حالی که برخی از طرق حدیث مورد نظر را نقل مینماید وضع و کذب آن را نیز از ابن عدی و دیگران نقل نموده و به آن اقرار مینماید.
۱۴- حافظ هیثمی در (مجمع الزوائد) (٩/۱۱۴) علیرغم آسانگیری شدید وی به تضعیف این حدیث اکتفا نموده است.
۱۵- شیخ محمد ناصر الدین آلبانی در (السلسله الضعیفه) (۱۲٩۵۵۵) بر تمام طرق این حدیث سخن گفته و با بررسی علمی و دلایل آشکار به وضع و کذب آن حکم نموده است، و ما به علت طولانی شدن مطلب از نقل سخنان وی خودداری میکنیم لذا توصیه میشود به آثار وی در این زمینه مراجعه شود.
از تمام آنچه پیرامون این حدیث ذکر شد بطلان آن از لحاظ اسناد معلوم گردد اما از لحاظ متن امام ابن تیمیه در (المنهاج) (۴۶/۱۳۸-۱۳٩) به صورت مفصل به ذکر آن پرداخته و میگوید: (و دروغ از متن این حدیث نمایان است، و اگر پیامبر شهر علم باشد و این شهر فقط یک دروازه داشته و جز از یک باب عِلم از وی تبلیغ نشود اسلام از بین میرود و لذا مسلمین اتفاق دارند که مُبلغ از وی نباید تنها یک فرد باشد، بلکه میبایست مُبلغین [از او] اهل تواتر باشند که به وسیله آنان علم حاصل میگردد، و خواهیم گفت: پس اولاً علم به عصمت وی ضروری است و عصمت وی با صرف خبر او بدون شناخت از عصمت وی ثابت نمیگردد زیرا مستلزم تقدم فرد بر خود میباشد و عصمت هم با اجماع ثابت نمیگردد زیرا اجماع در این باره وجود ندارد، و در مجموع الفتاوی (۴/۴۱۰-۴۱۱) دربارهی این روایت آمده که روایت افترای زندیق و یا جاهلی است که تصور مدح نموده است و راه زندقیان را در نکوهش علوم دین پیموده است.
و آنچه ابن تیمیه پیرامون حدیث «انا مدينه العلم...»گفته است معلوم و معنایی جز آن را نخواهد داشت و با آن بر کسانی که آن را صحیح میدانند و پاسخ و رد نموده و عبدالحسین و همهی شیعه با اقرار به صحت حدیث مذکور به عدم وجود تواتر نزد خود اعتراف مینمایند، زیرا وجود این روایت مستلزم این است که جز علی کسی از پیامبر جچیزی ابلاغ و روایت ننموده است و لذا یقین به قرآن و سنت متواتر نبوی است واگر بگویند حدیث مذکور مستلزم اختصاص علم به علی نیست بلکه ابواب دیگری نیز وجود دارد که به شهر علم پیامبر راه دارند در این صورت اختصاص دادن علی به فضیلت مذکور که آنان ادعایی مینمایند باطل میگردد، و خداوند با فضل و سنت خود از اینگونه اَباطیل و افتراءات بر رسول خدا جبا سقوط اعتبار این حدیث مرا محفوظ نگه داشته و وضع و کذب آن را معلوم و نمایان ساختهایم.
۱۰- «اَنا دار الحكمة وعلي بابها»در خلال حدیث سابق (٩) به طور مفصل بر آن سخن گفته شد و آن نیز یکی از الفاظ روایت مذکور است که همچون لفظ سابق موضوع است.
۱۱- حدیث ابوذرسکه گفته است: که پیامبر جفرموده است: علی دروازهی علم من است و او هر آنچه برای امت به آن ارسال شدهام تبیین مینماید، محبت و دوست داشتن او ایمان و بُغض او نفاق است. در کنز العمال (۳۲٩۸۱) ذکر شده است و آن را به دیلمی نسبت داده است، و به ضعف آن تصریح ننموده است زیرا ضعف با نسبت دادن آن به دیلمی آشکار و معلوم است؛ زیرا در صفحه (۳۸۲) سخن او را در مقدمهی (کنز العمال) (۱/۱۰) نقل نمودیم به هر آنچه در مسند الفردوس به دیلمی نسبت داده شده است با نسبت به وی از بیان ضعف حدیث بینیاز میگردیم، و این حدیث در (مسند الفردوس) دیلمی (۴۰۰۰) وارد شده است ولیکن اسنادی برای آن نقل ننموده است و سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (۱/۳۳۵٩) اسناد آن را از طریق ناشناختههایی نقل نموده که از محمد بن علی بن خلف عطار از موسی بن جعفر بن ابراهیم از عبدالمهیمن بن عباس از پدرش از جدش سهل بن سعد از ابوذر روایت نموده است. طریق مورد اشاره بسیار بیاساس است و بالاتر از مجاهل آن در اسناد آن محمد بن علی عطار است که ابن عدی او را مورد اتهام میداند و عبدالمهیمن بن عباس ضعیف است. و بخاری و ابو حاتم دربارهی او میگوید: او منکر الحدیث است مازجی گفته است: او دارای نسخههای [روایتی] از پدرش از جدش میباشد که در آن [روایات] منکر است.
میگویم: یعنی حدیث علیس، - غیر از کذابین و مجهولین – تنها شریک القاضی روایت نموده که او نیز به علت سوء حفظ وی قابل احتجاج نیست، و شرح حال وی در ضمن راویان صد گانه با شماره (۴۰) گذشت که بیانگر سوء حفظ شریک و ضعف اسناد اوست.
اما غیر از شریک میتوان دارای اسناد میباشند که به عنوان مُتابع قابل قبول باشند و حدیث مذکور علاوه بر طریق محمد بن عمر بن رومی – در اسناد سابق نه در طریق شریک - نیز روایت شده است که اولین طریق آن نزد ابو نصح در (الحلیه) (۱/۶۴) از ابو احمد محمد بن احمد جرجانی، از حسن بن سفیان از عبدالحمید بن بحر از شریک روایت شده است، ولی در اسناد آن سوید بن غفله ساقط شده است و همچنان که سیوطی به نقل از دارقطنی گفته علاوه بر سوء حفظ شریک، اگر به عنوان انقطاع به شمار نیاید حداقل علت قادحه محسوب میگردد، و در آن علت (قادحه) سوم دیگری است؛ که از این علت قویتر است؛ زیرا همچنان که ابن حبّان به نقل از ابن عدی گفته و ذهبی هم به گفتهی آنان اقرار نموده عبدالحمید بن بحر که از شریک روایت مینماید. در اسناد حدیث ضعیف میباشد.
۱۲- حدیث انس، (از انس روایت شده است) که رسول خدا جبه علی فرمود: و شما (ای علی) هر آنچه اهمیت مردم بعد از من در آنها اختلاف نمودند برای آنان تبیین مینمائید) حاکم (۳/۱۲۲) و ابن حبان در «المجروحین» (۱/۳۸۰) آن را از طریق ابو نعیم ضرار بن صرد از معمر بن سلیمان از پدرش از حسن از انس بن مالک روایت نمودهاند، و آن حدیث موضوعی است، حاکم به طور ناشایستی آن را بر شرط شیخین صحیح دانسته است، و ذهبی آن را رد نموده است و میگویم: ضرار مذکور همان ابو نعیم طحان است و ابن معین او را دروغگو به شمار آورده، و بخاری و نسائی گفتهاند او متروک الحدیث است، و نمیدانم که حاکم چگونه دچار این اشتباه و توهم گردیده است زیرا ضرار حتی در شمار رجال سنن محسوب نمیگردد چه برسد به صحیحین؛ و بلکه بخاری در (خلق افعال عباد) روایت او را ذکر نموده است و حدیث مذکور در (الکنز) (۳۲٩۸۳) به دیلمی در (مسند الفردوس) نسبت داده شده است، و بسیاری دربارهی آن جستجو نمودم آن را نیافتم و حافظ ذهبی در (المیزان) (۲/۳۲۸) آن را از طریق ابن حبان نقل نموده است.
و با این توضیح شرح و تعلیق عبدالحسین بر روایت مذکور سخن دجالان و کذابان است؛ که این حدیث را اختراع نمودهاند پس هنگام نزاع صحابه در وفات پیامبر جعلی کجا بوده است. و به سر و صدای خود و علی هم با آنان بود ادامه دادند تا اینکه خلیفهی رسول جابوبکر صدیق با خطبهی رسای خود میانشان رفع خصومت نمود، و صحابه در زمان ابوبکر هر نزاعی مینمودند ابوبکرسآن را خاتمه میداد، و اختلافاتی از قبیل، میراث پیامبر، آماده ساختن لشکر اسامه، جنگ با مانعین زکات و سایر مسائل بزرگ، با دخالت ابوبکر خاتمه یافته است، و خلیفه رسول خدا جمردم را آگاه میکرد و با تبیین خود میان آنان رفع اختلاف مینمود.
۱۳- حدیث ابوبکر: که از پیامبر جروایت نموده که پیامبر جبه علی فرمود: [منزلت] علی نسبت به من همچون منزلت من نسبت به پروردگارم است. که موسوی آن را از (صواعق المحرقه) (ص ۱۰۶) نقل نموده است، و آن را به ابن سماک نسبت داده است. و بر آن چیزی نیفزوده است و اسناد و منبع آن را تبیین و معلوم ننموده است و [اینگونه] اسناد همچون باد است؛ و به عنوان دلیل شرعی مورد قبول به شمار نمیآید زیرا اسناد آن معلوم نیست چه برسد به صحت و ثبوت آن و محدثین به هیچ حدیثی استدلال نمینمایند مگر اینکه از صحت سند و ثبوت آن اطمینان حاصل نمایند و اطمینان به این روایت ممکن نیست زیرا رجال اسناد آن نامعلوم است و معمولاً عادت جاهلان چنین است که به روایاتی پناه میجویند که منبع آن نامعلوم است تا (با مواجه به آن) باطلشان خوار و رسوا نگردد.
۱۴- حدیث ابن عباس که از پیامبر روایت مینماید که او جفرموده است: (علی بن ابی طالب دروازه اسلام است هر آنکه از [جانب] او وارد [اسلام] گردد مؤمن است و هر آنکه از آن خارج گردد کافر است. و دارقطنی آن را در (الافراد) روایت نموده است. و عبدالحسن از ابن عباس نقل نموده و سیوطی آن را در (الجامع الصغیر) به دارقطنی نسبت داده است، و او با وجود آسانگیری در تصحیح حدیث آن را ضعیف دانسته، و المناوی تخریج روایت مذکور در شرح جامع الصغیر موسوم به (فیض القدیر) از دارقطنی نقل نموده و میگوید: دارقطنی گفته است تنها حسین الاشقر آن را روایت نموده است، و [از لحاظ روائی] قوی نیست و بخاری گفته است حسن [مذکور] دارای احادیث منکری است، و هذلی گفته است او کذاب است، میگویم: و دیلمی آن را در (مسند الفردوس) (۳٩٩۸) روایت نموده است و در شرح حال حسین الاشقر آن را در (المیزان) نقل نموده و گفته است: و این روایت باطل است میگویم علت [بطلان] آن [وجود] حسین اشقر [در اسناد آن] است و شرح حال وی با سوء حفظ شریک قاضی ذکر گردید. پس حدیث مورد بحث موضوع و باطل است.
۱۵- حدیث حبشی بن جناده از پیامبر جروایت شده است که فرموده است: (علی از من است و من از علی میباشم، و جز علی و خودم کسی از من ادای [فرض] نمینماید امام احمد (۴/۱۶۴-۱۶۵) ترمذی (۴/۳۲۸)، ابن ماجه (۱۱٩) انسانی (۳۴/۳۵، ۳٧) طبرانی و در (الکبیر) (۳۵۱۱، ۳۵۱۳) و ابن ابی عاصم در (السنه) (۱۳۲۰) آن را از طریق ابن اسحاق سبیعی از حبشی بن جناده روایت نمودهاند و قبل از اشاره به اسناد آن به فریب و مغالطهای عبدالحسین در حاشیهی (۱۵/۱۸٩) میپردازم که میگوید از حدیث حبشی بن جناده با طرق متعدد که تماماً صحیحاند و اگر منظور وی از طرق متعدد به حبشی بن جناده صحابی میباشد – همچنان که از عبارتی او پیدا است دروغ آشکاری است زیرا جز ابو اسحاق سبیعی کسی آن را از حبشی روایت ننموده است و از طرف دیگر از ابو اسحاق تنها سه طریق روایت گردیده است. و علاوه بر آن هیچ کدام از طرق آن نیز صحیح نمیباشد. و سخن وی در حاشیهی مذکور – میگوید: (و هر آنکه در مسند احمد به حدیث مذکور مراجعه نماید پی خواهد برد که در حجت الوداع بوده که پیامبر جاندک زمانی بعد از آن جان به جان آفرین تسلیم نمود) – بیانگر حماقت و کوتاه فهمی او یا تلاش وی برای تحریف نصوص است و این روایت بر فرض صحت و ثبوت آن: پیامبر جآن را در عرفات و یا هر مکانی دیگر در حجة الوداع نفرموده و کسانی که احادیث صحیح را جمعآوری نمودهاند؛ هرگز آن را ذکر ننمودهاند، و جز رافضیان دجال صفت که در وضع احادیث به حق و معیار خداوند توجه نمینمایند [هیچ کسی این ادعا را نمینماید] و تمام سخن در این روایت اینکه استاد امام احمد یحیی ابن آدم حدیث مذکور را با اسناد آن ذکر نموده و گفته است: از حبشی بن جناده و او روز حجة الوداع حضور داشته است – روایت شده که پیامبر جفرموده است: (علی از من است ...)
و قول وی که میگوید: حبشی بن جناده روز حجة الوداع حضور داشته است بر اثبات حجت او برای پیامبر دلالت مینماید زیرا او ازاصحاب معروف و مشهور نیست بلکه جز ابو اسحاق سبیعی و شعبی کسی از وی روایت ننموده است – نگا: ترمذی (۲/۲۰) معجم الکبیر (۳۵۰۴-۳۵۰۵) – تهذیب التهذیب (۲/۱٧۶) و این حدیث با حدیث دیگر او نزد ترمذی (۲/۲۰) و طبرانی در (الکبیر) (۳۵۰۴) تفاوت دارد که در آن [حدیث] میگوید: در حجة الوداع از رسول خدا شنیدم که در حالی که او در عرفه ایستاده بود) و این عبارت حدیث به این امر تصریح مینماید که او در عرفات بوده است و اما حدیث مورد بحث ما سخن یحیی بن آدم استاد امام احمد است و قول حبشی (صحابی) نیست و ربطی به حدیث مذکور ندارد بلکه برای شناساندن صحابی (مذکور) است و نمیتوان از تفاوت دو لفظ هردو حدیث چشم پوشی کرد.
سپس آنچه عبدالحسین در حاشیه و نیز در متن میگوید: که پیامبر حدیث مذکور را در عرفات و در زمان حجة الوداع فرموده و یا اینکه پیامبر جآن را زمانی فرموده است که علی را فرستاد تا سوره برائت که بنا بود ابوبکرسآن را ابلاغ نماید از وی گرفته و او به جای ابوبکر آن را به مردم ابلاغ نماید و همچنان که اهل اخبار اتفاق دارند اگر مسألهی مذکور در سال نهم هجری قبل از حجة الوداع زمانی که ابوبکر – در آن سال به عنوان امام و راهنما بر حج – برای مردم – ادای حج مینمود. اتفاق افتاده باشد، این ادعای از جانب عبدالحسین باطل و تناقض گوئی است؛ بلکه درست اینکه پیامبر در سال نهم هجری ابوبکر را بر انجام حج [به صورت امام و راهنما] برای مردم دستور داده بود.
و بعد از اینکه ابوبکرس[برای ادای حج] بیرون رفت سورهی توبه نازل شد و در اوایل آن به شکستن پیمان میان پیامبر جو مشرکین اشاره شده بود و به پیامبر گفتند بهتر بود آن را به ابوبکر میدادی (تا در حج بر مردم ابلاغ نماید) – براساس روایت محمد باقر که در ص (۴۳۶) به آن اشاره شد - پیامبر جفرمود: خیر جز مردی از اهل بیتم کسی آن را انجام نمیدهد - و در روایتی (سزاوار نیست کسی آن را انجام دهد جز مردی از اهل بیتم) ابن حجر در فتح الباری (۸/۴۰۶) میگوید و این روایت و سخن دیگر پیامبر در حدیث دیگر را – که میفرماید (لا یبلغ عنی) – توضیح میدهد و میدانیم که منظور از آن در خصوص جریان خاص است و هدف مطلق تبلیغ (از پیامبر) نیست.
میتوان در رابطه با حدیث (لایؤدی عنی) جز - فردی از اهل بیتم آن را انجام نمیدهد - چهار صورت تصور نمود.
صورت اول: همچنان که حافظ دربارهی ترک پیمان در آیات اوایل سورهی توبه گفته است. میتوان گفت که هدف اوامر خاص بوده و مطلق تبلیغ مد نظر نبوده است و پیامبر جبارهای فراوان کسانی غیر از علی را برای تبلیغ فرستاده است و نمیتوان گفت که ارسال دیگران [برای تبلیغ] قبل از گفتن این حدیث و یا قبل از سال نهم هجری بوده است، زیرا این ادعا باطل است چون پیامبر همراه گروهائی که نزد وی میآمدند کسانی جز علی را برای تبلیغ [مسائل دین] میفرستاد مثلاً معاذ بن جبل را به یمن فرستاد و ارسال وی قبل از این حدیث فراوان است، و از همه آشکارتر ارسال مُصعب بن عمیر به مدینه قبل از ورود پیامبر میباشد، و تمام این ارسالها برای تبلیغ دین اسلام و دعوت مردم به دین انجام گرفته است پس در این صورت بطلان مطلق تبلیغ مذکور [در روایت] معلوم گردید و بلکه تبلیغ خاص که منوط به ترک پیمان [با مشرکین] است.
صورت دوم: این سخن را هرگز در حجة الوداع و نه در آن وقت و نه بعد از آن نگفته است؛ بلکه برای پیوستن به ابوبکرسو تحت سرپرستی او در ادای حج سال نهم هجری و تبلیغ ترک پیمان (با مشرکین) گفته شده است، و با این وجود کسانی دیگر به عنوان همیار علی برای ابلاغ ترک پیمان بودهاند و همچنان که بخاری (۱/۱۰۳) (۲/۱۸۸) (۵/۲۱۲) (۶/۸۱-۸۲) روایت مینماید – علی در این امر به تنهایی به انجام آن نپرداخته است.
صورت سوم: سوره توبه بعد از رهسپاری ابوبکر به حج به عنوان امیر و نائب پیامبر نازل گردیده است. از روایت صحیح این جریان میفهمیم که او در حال حیات و مرگ پیامبر جسزاوار این نیابت بوده است و روایت ابن اسحاق و محمد باقر که در صفحه (۴۳۶) به آن اشاره کردیم به این نیابت [و با شایستگی] تصریح نموده است و روایت سابق بخاری که ابن کثیر در (البدایه و النهایه) و ذهبی در المغازی (ص ۶۶۴) ذکر نمودهاند به این امر اشاره نموده و میگوید: ابوبکر صدیق با مردم ادای حج نمود؛ و پیامبر در اواخر [ماه] ذی القعده او را فرستاده تا حج را برای مسلمانان ادا نماید، و به دنبال وی سورهی برائت نازل گردید.
صورت چهارم: اوائل سورهی برائت در رابطه با فسخ پیمانهای سابق با مشرکین است، و همچنان که ابن تیمیه در (المنهاج) (نگا: مختصر المنهاج ص ۳۱۱) – ابن حجر در (الفتح) (۸/۴۰٩) گفتهاند به طور معمول در میان عرب رئیس جماعت [یا قبیله] و فردی از نزدیکان او به اعلام این امر میپرداخت؛ لذا علماء گفتهاند: حکمت ارسال علی بعد از ابوبکر [برای اعلام ترک پیمان] اینکه عادت و رسم عرب اینگونه موسوم بوده که ترک و نقص پیمان توسط همان فرد، و یکی از خانواده او انجام گیرد که آن را منعقد ساخته. لذا پیامبر جدر این مسأله بر طبق رسم آنان عمل نموده است، و لذا فرموده: جز خودم و یا مردی از اهل بیتم این امر را اعلام نمینماید و اعتراضی که برخی افراد مطرح مینمایند که پیامبر جاز قبل از این عادت و رسم عرب آگاه بود پس چرا ابوبکر را فرستاد سپس به دنبال وی علی را بفرستاد؟ و با یادآوری آنچه گذشت به این اعتراض پاسخ میگوئیم که ابوبکر قبل از نزول سورهی برائت بیرون رفته بود و او برای [اِعلام] نقض عهد بیرون نرفته بود، بلکه به عنوان امیر حج بیرون رفته بود، و چون سورهی برائت نازل گردید و در آن نقض پیمان ذکر شده بود پیامبر جعلی را از میان سایر صحابه برای انجام این امر فرستاد.
و اما دو حدیث که عبدالحسین در حاشیه (۱۵/۱۸٩) از مسند امام احمد (۱/۱۵۰-۱۵۱) نقل نموده ضعیف و به ثبوت نرسیدهاند و قبل از هر چیز از روایت امام احمد نیست بلکه مربوط به پسرش عبدالله در مسند امام احمد است اما موسوی این را درک ننموده است.
و این دو حدیث از طریق سماک بن حرب از حنش از علی روایت شده است و حنش همان ابن معمر است و او خود صادق و صالح است، ولی او دارای روایات وهمی است، بخاری میگوید: حدیث او جای سخن و ایراد است؛ لذا حافظ در (التقریب) گفته است: او راستگو و دارای روایات وهمی است و ابن حبّان به طور مفصل شرح حال او را ذکر نموده و میگوید: او در اخبار منقول از علی بسیاری دارای روایات وهمی است و حدیث وی شباهتی با حدیث اهل ثقه ندارد و به حدیثش استدلال نمیگردد. میگویم: اشاره او به این حدیث همان حدیثی است که بزاز مورد توجه قرار داده و گفته است: (سماک از او حدیث منکری روایت نموده است).
و حنش در این حدیث دارای [حدیث] متابع نیست تا به تصحیح آن کمک نماید، و این علت [ضعف] اول در هردو حدیث به نسبت حدیث اول که عبدالحسین نزد امام احمد (۱/۱۵۱) ذکر نموده که در آن تصریح شده به اینکه نامهی اعلان تبلیغ ازابوبکر گرفته شده و به علی سپرده شد – باطل است – که آن را از سماک بن محمد بن جابر بن سیار سحیفی روایت نموده است. و او از حافظه بدی برخودار است و بسیار در روایات خود اختلاط نموده و ابن معین، ابن مهدی، نسائی و دیگران او را ضعیف به شمار آوردهاند و ابو زرعه گفته است: او نزد از نظر اهل علم ساقط [الحدیث] است. و ابن حبان گفته است او نابینا بوده و به نوشتههای خود حدیث دیگران را افزوده دیگری نیز نزد امام احمد (۴/۱۶۴)، طبرانی (۳۵۱۲) ذکر شده است [٧]و نوهی ابو اسحاق به نام اسرائیل و او حافظ و اهل ثقه است و قیس بن ربیع نیز آن را با همین لفظ و عبارت روایت کردهاند، و یحیی بن ابوبکیر که از رجال تقات احادیث صحیح آن را از اسرائیل روایت کرده است و علت [ضعف] حدیث با وجود ابو اسحاق و در آن به قوت خود باقی است و قبول لفظ و عبارت اولین در حدیث حبشی نسبت به لفظ عبارت دیگر آن مزیت و اولویتی ندارد، اما آنچه لفظ دوم را ترجیح میدهد اینکه در حدیث دیگران شواهدی برای آن وجود دارد از جمله: حدیث انس نزد بزار (ص ۲۶۸) با لفظ (علی یَقضی دینی) و حدیث سعد ابن ابی وقاص نزد بزاز (ص ۲۶۶) و نسائی در (الخصائص) (ص ۳) به عبارت «هذا ولي يؤدي عني ديني واَنا موال من والاه، ومعادي من عاداه»و این دو حدیث گرچه در اسنادشان ایراد و ضعیف است، اما میتوانند دو شاهد برای لفظ و عبارت حدیث دوم از حدیث حبشی و ترجیح آن بر لفظ و عبارت اول باشند و اگر حدیث حبشی صحیح باشد میبایست تنها با عبارت - «علي مني وانا من علي ولا یقضی دَیني الا انا او علي»باشد و محدث شیخ آلبانی نیز آن را با عبارت مذکور صحیح دانسته و ما نیز با استفاده از سخن او به تصحیح آن پرداختهایم.
و به جهت رعایت انصاف و عدل به دور از تعصب میگویم سخن پیامبر جکه میفرماید: (علی از من است و من از او) صحیح و ثابت است، نزد بخاری و دیگران هم در صحت آن شکی نیست اما [این گونه مسائل] خاص تنها علی نیست بلکه [اینگونه روایات] برای غیر او هم فراوان به ثبوت رسیده است. برای تفصیل آن: به صفحه (۳۸۳-۳۸۴) کتاب حاضر مراجعه نمائید. و ادامهی سخن وی بر حدیث که میگوید: پس به کجا میروید و در مورد این سُنن صحیح نصوص و صریح چه میگوئید؟ بیانگر بغض نهفتهی درون اوست.
و از حمد خداوند بطلان آنچه که او قائل به صحت آن است بیان کردیم و نصوص که او به صراحت آنها باور دارد که این حدیث در روز حج اکبر اتفاق افتاده و بیانگر وصایت برای علی است، و تصور میکند پذیرش این اندیشه تماماً هدایت و غیر آن ضلالت و گمراهی است، و هدف او اینکه وی و هم قطاران او بر سبیل هدایتاند و اهل سنت گمراه میباشند و در جواب آنها کافی است همان آیه قرآنی ﴿وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ٣٢﴾[المطففين: ۳۲] تلاوت نمود، و این ادعا و تصور مصداق گفتار خداوند است که میفرماید: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾[الأنعام: ۱۰۸] و ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣﴾[آل عمران: ۱٧۳]. حدیث ابوذرسکه گفته است پیامبر جفرموده است: «من اطاعني فقد اطاع الله ومن عصاني فقد عصی الله ومن اطاع علياً فقد اطاعني ومن عصی علياً فقد عصاني»حاکم (۳/۱۲۱) آن را از طریق علی بن سعید بن بشیر رازی، از حسن بن حماد حضرمی از یحیی بن یعلی از بسام صیرفی از حسن بن عمرو فقیهی از معاویه بن ثعلبه از ابوذر روایت نموده است. و عبدالحسین در ادعای تصحیح حاکم و ذهبی بر شرط شیخین دروغ نموده است، بلکه حاکم گفته است: (صحیح الاسناد) است و ذهبی نیز با وی موافقت نموده این سخن با صحت بر شرط شیخین از دیدگاه اهل علم نه اهل جهل بسیار تفاوت میکند و با این وجود اسناد آن صحیح نیست و حاکم و ذهبی – رحمهم الله – اشتباه نمودهاند و اسناد آن به شدت ضعیف است، و یحیی بن یعلی مذکور همان اسلمی است که حافظ ابن حجر در التقریب میگوید: او شیعی ضعیف [الحدیث] و ابن حبان میگوید: او در شمار ضعفاء است و او سخن اهل ثقه را به صورت مقلوب روایت مینماید و علی بن سعید رازی [در روایتی که] به تنهائی روایت نماید، قابل استدلال نیست و دارقطنی میگوید: او در روایاتی که به تنهایی روایت نموده مورد پذیرش نیست. میگویم: و در این روایت او به تنهایی راوی آن است پس در این صورت در اسناد آن دو علت وجود دارد و علت سومی هم به آن اضافه میگردد، و آن نیز عدم شهرت معاویه بن ثعلبه است که از ابوذر روایت نموده است. و کسی از او نامی ذکر ننموده است. و همچنین حدیث ابوذر که پیامبر فرمود: ای علی هر آنکه از من جدا گردد از خداوند جدا گشته، و هر آنکه از شما جدا شود از من جدا گردیده است. حاکم (۳/۱۲۳-۱۲۴) و بزاز (مجمع الزوائد) (٩/۱۳۵) – آن را از طریق ابو جحاف داود بن ابو عوف از معاویه بن ثعلبه از ابوذر روایت نمودهاند و حاکم آن را تصحیح دانسته اما ذهبی آن را مردود میداند و میگوید: ابن عدی نیز آن را در الکامل (۳/٩۵۰) منکر به شماره آورده است و ذهبی در (المیزان) آن را در شرح حال ابو حجاف داود بن ابن عوف نقل نموده است. و علت ضعف آن به علت ابو جحاف است زیرا وی دارای روایات منکر و اشتباه فراوانی است. و علاوه بر آن او شیعی است؛ و در اینگونه موارد قابل استدلال نیست. و حافظ در (التقریب) میگوید: او صادق و شیعی است و چه بسا اشتباه نموده است. و ابن عدی میگوید به نظر من او از جمله کسانی نیست که به وی احتجاج شود و او شیعی است و به طور کلی هر آنچه روایت مینماید در فضایل اهل بیت است. و در ضمن راویان صد گانه با شماره (۲۶) بر وی سخن گفتیم.
و این روایت از حدیث بریده نزد طبرانی در (الاوسط) با سیاقی طولانی تر روایت شده است وآن نیز موضوع است و در صفحه (۴۴۰-۴۴۱) به طور مفصل بر آن سخن گفته شد زیرا عبدالحسین آن را در مراجعهی (۳۶) ذکر کرده بود.
و از حدیث ابن عمربنیز روایت شده بود که طبرانی آن را در (الکبیر) (۱۳۵۵٩) نقل نموده بوده و اسناد آن بسیاری بیپایه و واهی است، و احمد بن صبیح اسدی آن را از یحیی بن یعلی از عمران بن عمار روایت نموده است. و من شناختی از احمد بن صبیح نیافتم ولیکن شیخ حمدی عبدالمجید سلفی محقق معجم الکبیر دربارهی او میگوید: (او چندان جای اهمیت و توجه نیست) و یحیی بن یعلی وضعیت ضعف وی را در حدیث قبلی ذکر کرد و عمران بن عمار فردی ناشناخته و من نیافتهام که فردی شرح حالی از او را ذکر نموده باشد.
حدیث ام سلمهبگفته است از رسول خدا جشنیدهام میگفت: هر آنکه علی را دشنام دهد امام احمد (۶/۳۲۳) و حاکم (۳/۱۲۱) و نسائی در (الخصائص) (ص ۴٧) و طبرانی در معاجم سه گانه خود و ابو یعلی در (مجمع الزوائد) (٩/۱۳۰) آن را از غیر طریق ام سلمه روایت کردهاند و حاکم میگوید: صحیح الاسناد و ذهبی با وی موافقت نموده ولیکن همچنان که عبدالحسین دروغگو ادعا نموده برشرط شیخین نیست. و حدیث عمرو بن شاس که عبدالحسین به آن اشاره نموده و لفظ و عبارت «من آذی علياً فقد آذاني»که ذکر آن در صفحهی (۴۳۸-۴۴۰) گذشت و در همان صفحات بیان نمودیم که این امر خاص علی نیست بلکه کسانی دیگر با همین عبارت و لفظ در احادیث دیگری در آن سهیم شدهاند و با این وجود بیانگر فضیلت بزرگی برای علیساست.
و همچنین حدیث «من سبّ عليا فقد سبّني»آری در آن فضیلت علی وجود دارد اما تنها خاص علی نیست، بلکه چنین عبارتی برای بسیاری دیگر ذکر شده است. از جمله در حدیثی روایت شده است: که پیامبر فرمود است: هر آنکه یارانم را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر آنکه مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده است، ابن عدی آن را در (الکامل) (۴/۱۵۲۶) روایت نموده و ابن تیمیه در (الصارم المسلول) (ص ۵٧٧) به ابن بناء نسبت داده است. و همچنین حدیثی از ابن سعد (۴/۱۵) و ابن عساکر در التهذیب تاریخ دمشق) (٧/۲۳٧-۲۳٩) با عبارت: «من سب العباس فقد سبني»روایت نمودهاند.
و بلکه در برخی احادیث صراحتاً به لعن کسانی پرداخته که اصحاب رسول خدا را دشنام دهند: به عنوان نمونه طبرانی در (الکبیر) (۱۲٧۰٩) از ابن عباس روایت نموده که پیامبر جفرمود: هر آنکه یارانم را دشنام دهد نفرین خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد و برای آن میتوان به شاهد حدیثی چون حدیث عویم بن ساعده – نزد حاکم (۳/۶۳۲) و طبرانی در (الکبیر) (۱٧/۱۳۲) با شماره (۳۴٩) و ابو نعیم در الحلیه (۲/۱۱) اشاره نمود، و در حدیث ابن عمر نزد طبرانی در (الکبیر) (۱۳۵۸۸) با لفظ و عبارت «لعن الله من سبّ اصحابي»روایت شده است با این توضیح معلوم میگردد، با وجود اینکه در حدیث مذکور فضیلت بزرگی برای علی نهفته است، و کسی آن را انکار نمینماید اما مضمون آن خاص [تنها] علی نیست.
حدیث سلمانسکه گفته است: پیامبر جفرموده است: «من احب علياً فقد أحبّني ومن ابغض علياً فقد ابغضني»هر آنکه علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر آنکه از علی نفرت داشته باشد از من نفرت داشته است. حاکم (۳/۱۳۰) آن را روایت نموده و گفته است: بر شرط شیخین صحیح است و ذهبی نیز آن را پذیرفته است. میگویم: [نگارنده]: حاکم و ذهبی خدا آنها مورد رحمت قرار دهد – اشتباه نمودهاند زیرا در اسناد آن سعید بن اوس ابو زید انصاری میباشد و حال او از رجال احادیث صحیح نیست و حافظ ابن حجر در (التقریب) دربارهی او میگوید: او راستگو اما دارای روایات اشتباه و اوهام است پس اسناد آن فقط حَسَن است و لاغیر. ولیکن با توجه به شواهدی مانند آنچه طبرانی از حدیث ام سلمهب– نقل نموده حدیث مذکور به درجه صحت ارتقا مییابد.
و هیثمی در (المجمع) (٩/۱۳۲) اسناده آن را حَسَن دانسته است و چنین به نظر میرسد که آلبانی نیز در (الصحیحه) (۱۲٩۰) آن را صحیح به شمار آورده است. وی حدیث مورد بحث با وجود فضیلت علی در آن اختصاص به علی ندارد بلکه کسانی دیگر در سطح او یا بلکه بزرگتر از آن در موردشان روایت گردیده است به عنوان نمونه پیامبر جفرموده است: (هر آنکه انصار را دوست بدارد خداوند را دوست داشته و هر آنکه انصار را مبغوض بدارد خداوند او را مبغوض میدارد) و این حدیث صحیح است و از تعدادی صحابی مانند براء بن عازب نزد ابن ماجه (۱۶۳) روایت شده است، و همچنان که آلبانی گفته است اسناد آن بر شرط شیخین صحیح است. و همچنین نمونهی حدیث ابو هریره نزد امام احمد (۲/۵۰۱-۵۲٧)، وجود دارد، و هیثمی آن را در (المجمع) (۱۰/۳٩) به یعلی و بزار نسبت داده است و نیز حدیث معاویه بن ابو سفیان نزد امام احمد (۴/٩۶-۱۰۰) و طبرانی در (الکبیر) (۱٩/۲٧۴-۲٧۵) یافت میگردد و هیثمی در (المجمع) (۱۰/۳٩) آن را به ابو یعلی نسبت داده است. و حدیث حارث بن زیاده هم نزد امام احمد (۴/۲۲۱)، (۲۲٩۱)، و ابن حبان (موارد الظلآن) طبرانی در (الکبیر) (۳۳۵۶-۳۳۵٧-۳۳۵۸) با عبارت: «من احبً الانصار فبحبُي احبهم، ومن ابغض الانصار فبغضي ابغضهم»و طبرانی آن را در (الکبیر) (۱٩/۲٩۴) (شماره ٧۸٩) از حدیث معاویه بن ابو سفیان، روایت نموده، و هیثمی آن را در (المجمع) (۱۰/۳٩) به طبرانی نسبت داده است. و عبارت مذکور در حدیث ابو هریره هم روایت شده است. و رجال آن جز احمد بن حاتم که اهل ثقه – نیز – میباشد رجال صحیح میباشند و حدیث او نیز جز نعمان بن مره که اهل ثقه است همهی رجال آن رجال صحیح [الاسناد] میباشند و همین لفظ در حدیث وائل بن حجر روایت شده است، که طبرانی آن را در (الصغیر) (۱۱۴۳) روایت نموده و هیثمی نیز آن را در المجمع (٩/۳٧۶) به «الکبیر» نسبت داده است. و تمام روایات مذکور دارای بزرگترین فضیلت برای انصار میباشند و مستلزم محبت خدا و رسول است برای هر آنکه آنان را دوست بدارد، و بر عکس هم موجب بغض خدا و رسول است، برای آنکه آنها را نفرت بدارد، و از قبیل حدیث علیسدربارهی عمرسنیز نزد ابن عساکر در (تهذیب تاریخ دمشق) (۴۸٧) با عبارت: «من احب عمر فقد احبني...»روایت گردیده است.
سخن علیسکه عبدالحسین به ذکر آن پرداخته که علی میگوید و سوگند به آنکه دانه را شکافته و انسان را آفریده همانا پیامبر جمرا وعده داده که جز مؤمن کسی مرا دوست نمیدارد و جز منافق کسی از من نفرت ندارد. مسلم (٧۸) امام احمد (۱/۸۴، ٩۵، ۱۲۸). ترمذی (۴/۳۳۲)، نسائی (۸/۱۱۵-۱۱۶-۱۱٧)، و ابن ابی شیبه در المصنف (۱۲/۵٧) و خطیب در (تاریخ بغداد) آن را از علی بن ابی طالب روایت نمودهاند و روایت مورد ذکر در عدم اختصاص علی به آن همچون حدیث و روایت پیشین است. بلکه به طور صریح نظیر همین روایت با روایت مسلم در صحیح (۳۳) روایت شده است و مسلم میگوید: (باب دلیل بر اینکه حب انصار و علیساز ایمان و نشانههای آن است و بغض آنها نشانه نفاق است). پس مسلم حدیث انصار را نقل نموده و به دنبال آن به ذکر حدیث مربوط به علی نیز پرداخته است، و میبایست عبدالحسین آن را دیده و یا خوانده باشد اما طبق معمول آن را پنهان مینماید و از پیامبر جروایت شده است: که در مورد انصار فرموده است: «لا يحبهم الا مؤمن ولا يبغضهم الامنافق»امام احمد (۴/۲۸۳-۲٩۲) بخاری (۵/۳٩-۴۰) و مسلم (٧۵)، ترمذی (۴/۳۶٩)، و خطیب در التاریخ (۲/۲۴۱) آن را از حدیث براءسروایت نمودهاند. بلکه حب آنان نشانهی ایمان و بغضشان نشانهی نفاق گردیده است. و اینگونه ویژگی خاص آنان بوده است و یا میفرماید: (نشانهی ایمان حب انصار است و نشانه و علامت نفاق بغض و نفرت انصار است، امام احمد (۳/۱۳۰، ۱۳۴، ۲۴٩)، بخاری (۱/۱۱) (۵/۴۰) و مسلم (٧۴)، و نسائی (۸/۱۱۶) آن را از حدیث انسسروایت و [نقل] نمودهاند.
و تمام موارد مذکور بطلان اختصاص علیسرا به اینگونه فضیلت تبیین مینمایند، بلکه تمام انصار و کسانی دیگر در آن سهیم و شریک میباشند و در این صورت در تمام احادیث مورد اشاره با وجود صحت آنها دلیل بر برتری علی (بر دیگران) – همچنان که عبدالحسین در پی اثبات آن بود – وجود ندارد، بلکه نهایت سخن اینکه در آنها دلیلی بر فضیلت علی به - برتری بودن او – یافت میشود حدیث ابن عباسبکه میگوید: پیامبر جفرموده است: ای علی شما در دنیا و آخرت سید و سرور میباشی، دوست دار تو محبوب من است، و محبوب من هم محبوب خدا است، و دشمن تو دشمن من است. و دشمن من نیز دشمن خداست و وای بر آنکه شما را بعد از من نفرت بدارد. حاکم (۳/۱۲٧-۱۲۸) و خطیب در (تاریخ بغداد) (۴/۴۱) آن را از طریقهای [متفاوت] از ابو الازهر از عبدالرزاق از معمر از زهری از عبید الله از ابن عباس روایت نمودهاند. و در (ص ۳۰٩-۳۱۱) به طور مفصل بر آن سخن گفتیم و در آنجا علت ضعف و کذب آن را تبیین نمودیم، و ذهبی/تصحیح آن را به وسیله حاکم پاسخ و رد نموده و میگوید: این روایت گرچه راویان آن اهل ثقه میباشد اما منکر است، و از موضوع به دور نیست). ولیکن در قصهی یحیی ابن معین با این روایت و راوی آن یعنی ابو ازهر که عبدالحسین آن را در حاشیه (۱۸/۱٩۱-۱٩۲) نقل نموده، از جانب این عبدالحسین رافضی تحریف و تلفیق عمدی و هدفمندی صورت گرفته است، و گمان غالب اینکه او برادرزادهی معمر است و او رافضی است و معمولاً نوشتههای عمویش [معمر] را دستکاری نموده و سخن دیگری را در سخن او وارد مینموده است. و در صفحه (۳۱۰) به این مسأله اشاره نمودهایم، و همانطور که خطیب در (التاریخ) روایت نموده حافظ نیز آن را در (التهذیب) نقل نموده و ما هم در (صفحه ۳۰٩-۳۱۰) به ذکر آن پرداختهایم از ابن معین روایت شده که گفته است: (این دروغگوی نیشابوری کیست که این حدیث را به عبدالرزاق نسبت داده است؟ و این عبارت نزد حاکم (۳/۱۲۸) هم وجود دارد ولی در حاشیهی (مراجعات) به جای «من هذا الكذاب»«من هذا الكتاب»[قید شده است] و این تحریف عمدی و هدفداری است! و آن را با سه نسخهی [دیگر] از مراجعات تطبیق نمودم در هر سه نسخه همینطور قید شده بود. و پرواضح است که سخن ابن معین صراحتاً به تکذیب این حدیث میپردازد و عبدالحسین آن را متوجه شده لذا به تغییر عمدی آن اقدام نموده است.
در جایی دیگر در حاشیهی [المراجعات] قطع فاحش به وجود آمده است، و در پایان این جریان سخن ابن معین به ابو ازهر است: که میگوید: اما شما دروغگو نیستی، و از سلامت و صداقت او توصیف نموده و میگوید: (در این حدیث گناه بر دیگری است [نه بر شما] و این [سخن] بیانگر تکذیب ابن معین بر این حدیث است. و او بعد از شناخت به صدق راوی «عبدالرزاق» حکمش نسبت به موضوع بودن و دروغ حدیث تغییر نکرده است، در حالی که موسوی در همان قصهای که نقل نموده و میگوید: پس ابن معین او را تصدیق نموده و عذر او را پذیرفته است. و چنین وانمود مینماید که ابن معین این حدیث را تصدیق و تصحیح نموده است، و ما در صفحهی (۳۱۱) به فریب کاری و نیرنگ نهفته در این حاشیه اشاره نمودهایم.
و پس عبدالحسین در ادامه حاشیهای اعلام مینماید که تنها ذهبی به تکذیب این حدیث و رد آن پرداخته است، و این ادعا به دو صورت باطل است.
۱- تنها ذهبی به تکذیب این حدیث نپرداخته است بلکه ابن معین، ابو حامد شرقی، ابن عدی و ابن جوزی به تکذیب آن پرداختهاند، سخن همهی آنها را در صفحات قبل ذکر و نمودهایم و علاوه بر آن به سخن و اقرار کسانی از قبیل بغدادی، ابن حجر در تهذیب التهذیب (۱۲۱) ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳٩۸) که موضوع بودن حدیث را از افراد سابق الذکر نقل نمودهاند مورد ذکر قرار دادهایم و همچنین هیثمی آن را در (مجمع الزوائد) (٩/۱۳۳) با عبارت و لفظی نزدیک به همین لفظ ذکرنموده وآن را به طبرانی در (الاوسط) نسبت داده و پس به علت [ضعف] آن به علت وجود برادرزاده رافضی معمر اشاره نموده است. و از حمد خداوند عدم انفراد تکذیب ذهبی بر حدیث مذکور آشکار گردید بلکه تنها حاکم به تصحیح و قبول آن اقدام نموده است.
۲- بیان علت (ضعف) حدیث که موجب ضعف آن گشته (ذکر نشده است) عبدالحسین و یاران او هرگز آن را نخواهند فهمید زیرا همچنان که اهل علم به آن واقفند برای ثبوت صحت حدیث تنها اتصال سند و وثوق راویان آن کافی نیست بلکه علاوه بر آن میبایست حدیث از هر نوع شاذیت و علت به دور باشد و حال حدیث مورد بحث از علت به دور نیست، چون در آن علت قادحهای است؛ که همان وجود برادزادهی رافضی معمر است، و معمر استاد شیخ عبدالرزاق بوده لذا توانسته به نوشتههای او دست یابد و سخن دیگری را در آن وارد سازد، و این حدیث از جمله این مسائل است. و خطیب در (تاریخ بغداد) حافظ در (تهذیب التهذیب) و ذهبی در (المیزان) تماماً در شرح حال ابو اَزهر احمد بن ازهر با ذکر روایتی [از] عبدالرزاق به این امر اشاره نمودهاند و عبدالرزاق به این سبب مجبور شده است که صورت پنهانی حدیث مذکور نقل نماید و آنچه که عبدالحسین در حاشیه تصور نموده واقعیت ندارد، و ما برای اثبات ادعای خود سخن خود را به نقل از اربابان این فن [حدیث] مورد تأیید قرار میدهیم؛ اما آیا عبدالحسین دلیلی برای ارائه نزد خود دارد؟ و علاوه بر علت مذکور میتوان علت دومی به آن بیفزائیم و آن هم وجود احادیث منکری است که نزد عبدالرزاق وجود دارد؛ زیرا او در اواخر عمر چشم خود را از دست داده است شرح حال او را در ضمن راویان صدگانه با شماره (۵۳) بیابید.
و احمد بن ازهر او از جمله کسانی است که از عبدالرزاق نقل نموده است و حال وی از لحاظ تاریخ وفات با عبدالرزاق فاصلهی زمانی زیادی دارد.
ولیکن میگویم: با تمام آنچه در این حدیث گذشت – بر فرض صحت آن – هیچ گونه اختصاص به فضیلت علی ندارد بلکه همچون سایر روایات سابق دیگر است که - بر فرض صحت آنها – شامل سایر صحابه نیز میگردد. و ابن جوزی در (العلل) (۲/۲۱۸) با سخن خود تصریح نموده و میگوید: (موضوع است و مفهوم آن صحیح است، پس وای بر کسی که به وضع آن پرداخته است؛ زیرا فایدهای در آن نیست). و اما قصهی مالک بن دینار با ابن جبیر در سؤال وی درباره پرچمدار پیامبر جنزد حاکم (۳/۱۳٧) و آن صحیح نیست، زیرا در اسناد آن احمد بن جعفر قطیعی است و حافظه وی دچار دگرگونی و اختلاط گردیده است: و احادیث وهمی او فراوان است. و سپس در اسناد آن جعفر بن سلیمان منیعی هم وجود دارد و او صادق ولی شیعی است، و پرداختن وی به تنهایی در اینگونه احادیث مورد پذیرش نیست و با این وجود سعید ابن جبیر از حجاج ترسیده و نه از شخص دیگر و او چون برای ادای حج به مکه رفته است و یکبار با مالک بن دینار برخورد نموده و از او سؤال نموده و او در همان لحظه او را پاسخ گفته است. و تمام آنچه ذکر شد همان بوده که عبدالرزاق به آن دست یافته [و از آن اطلاع پیدا کرده] زیرا او در صنعاء بوده و از حجاج و امثال وی به دور بوده است بلکه او در دیاری بوده که تشیع فراوانی داشته و با این وجود پاسخ این رافضی و اعتراض وی باطل گشته است و اعتراض ذهبی به جای خود باقی و استوار است. ولله الحمد.
حدیث عمار بن یاسربکه گفته است پیامبر فرموده است: (ای علی خوشا به حال آنکه تو را دوست بدارد و در مورد شما راست بگوید و وای بر آنکه از شما نفرت داشته و دربارهی شما دروغ نماید). حاکم (۳/۱۳۵)، طبرانی در (الاوسط) – (مجمع الزوائد) (٩/۱۳۲)، و خطیب در (تاریخ بغداد) (٩/٧۲) آن را از طریق سعید بن محمد وراق از علی بن حزور روایت نمودهاند که گفت: از ابو مریم ثقفی شنیدم میگفت: [آن را] از طریق سعید بن محمد وراق از علی بن حزور روایت نمودهاند که گفت: از ابو مریم ثقفی شنیدم میگفت: [آن را] از عمار بن یاسر شنیدهام و حاکم میگوید: اسناد آن صحیح است و اما ذهبی آن را رد نموده و میگوید: (بلکه سعید و علی [هر دو] متروک الحدیث میباشند میگویم: این حدیث باطلی است و ابو مریم ثقفی و سه رجال دیگر آن مورد انتقاد میباشند زیرا:
۱- ابو مریم ثقفی او قیس مدائنی ابو مریم مورد ثقه نیست، اما فرد مذکور که از عمار روایت مینماید همچنان که دارقطنی و ابن حجر (التقریب) گفتهاند او مجهول است.
۲- علی بن حزور، نسائی حافظ ابن حجر در (التقریب) و دیگران میگویند او متروک (الحدیث) است؛ و ابو حاتم میگوید وی منکر الحدیث است. و ابن معین گفته است: روا نیست کسی از او روایت نماید و هیثمی به علت وجود او در اسناد حدیث آن را دارای علت دانسته است و ذهبی حدیث مذکور او را در (المیزان) نقل نموده و گفته: و این حدیث باطل است.
۳- سعید بن محمد وراق، دارقطنی و دیگران گفتهاند او متروک الحدیث است و ابن معین گفته او مورد اهمیت نیست و ابن سعد و ابو داود و ابن حجر در (التقریب) میگویند: او در [اسناد] ضعیف است.
و ابن جوزی نیز در (العلل) (۲۴۲۱۱) حدیث مذکور را تکذیب نموده است.
و اما حدیث ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، تماماً در مراجعه دهم ذکر گردید و به طور مفصل بر آن سخن گفتیم ودر (ص ۵٩-۶۴) و به تبیین کذب و موضوع بودن آنها در کتاب حاضر پرداختیم.
و شمارهی فقره و پاراگرافهای آنها در صفحات مذکور به ترتیب (۳، ۴، ۱، ۲،) میباشند و شیخ آلبانی نیز در (الضعیفه) به طور مفصل و نیک (با شمارههای ۸٩۲-۸٩۳-۸٩۴) به بیان سه حدیث از آنها پرداخته است.
۲۶- حدیث عمار بن یاسر و ابو ایوببکه پیامبر خدا جفرمود: (ای عمار اگر علی را دیدی راهی طی مینماید و مردم هم راهی دیگر میپیمایند راه علی را طی کن و او شما را به عمل ناپسندی راهنمایی نمینماید و شما را از راه هدایت بیرون نمینماید). متقی هندی آن را از (کنز العمال) (۳۲٩٧۲) ذکر نموده و آن را به دیلمی نسبت داده است. و این نسبت دادن همچنان که خود متقی در (الکنز) (۱/۱۰) گفته و ما آن را در صفحهی (۳۸۲) نقل نمودهایم برای رد حدیث مذکور کافی است. و تنها دیلمی آن را در (مسند خود) روایت نموده و پرواضح است هر آنچه دیلمی به تنهائی ذکر نموده اگر ضعیف و یا موضوع نباشد جای ایراد و نظر است. نگا: (مسند الفردوس) (۱/۲۸) گرچه من در مسند دیلمی موسوم به (الفردوس) دنبال آن گشتم اما آن را نیافتم، - و الله اعلم - و حدیث ابو ایوب نزد خطیب (۱۳/۱۸۶-۱۸٧) و در ص ۵۴۳-۵۴۴ به ذکر آن و بیان موضوع بودن میپردازیم – صحیح نبوده و به ثبوت نرسیده است، و بر فرض صحت آن نهایت آنچه میتوان دریافت اینکه برای علیسفضیلت حاصل شده و دیگران نظیر آن و یا بلکه بزرگتر از آن بهرهمند بودهاند، و در این زمینه میتوان به گفتار پیامبر جبه انصار اشاره نمود که فرمود: اگر تمام مردم با هم یک وادی و یا [راهی] بپیمایند و انصار راهی [جدایی از آنها] بپیمایند همان راه و طریق انصار را خواهم پیمود. امام احمد (۳/۱۶٩، ۲۴٩-۲٧۵) و بخاری (۵/۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۳) مسلم (۲/٧۳۵، ٧۳۶) و دیگران آن را از حدیث انس روایت نمودهاند، و در صحیحین و غیره از احادیث کسانی دیگر همچون ابو هریره و عبدالله بن زیاد و ابی بن کعب و ابو سعید خدری ابو قتاده و دیگران روایت شده است. همچنان که حدیث انصار به این معنی نیست که پیامبر جاز انصار تبعیت مینماید زیرا او جخود متبوع و مورد اطاعت است و همانا هدف حُسن موافقت و هماهنگی او با آنان و ترجیحشان بر دیگران در آن مورد است و هم چنین حدیثی که در آن علی ذکر شده است با فرض صحت آن از نظر لفظ و مفهوم با حدیث سابق تفاوتی ندارد و چگونه میتوان به ثبوت آن اعتماد نمود و حال عدم صحت آن ذکر شد و بلکه ضعیف و مردود است؟ که در خلال کلام بر حدیث شماره (۳٩) بر آن سخن خواهیم گفت.
۲٧- حدیث ابوبکر صدیق که پیامبر فرمود: کفه [ترازوی عمل] من و کفه ترازوی عمل علی همسطح میباشند که عبدالحسین آن را از کنز العمال نقل نموده و به آن اشاره نموده بدون اینکه تخریج صاحب الکنز را برای آن نقل نماید زیرا اشاره به منبع و تخریج آن سبب افتضاح این حدیث و موضوع بودن آن میگردد، و در (الکنز) آن را به ابن جوزی در (الواهیات) نسبت داده و این تخریج برای بیان وضع و کذب آن کافی است و گمان میکنم منظور از واهیات (العلل المتناهیه) باشد زیرا ابن جوزی این حدیث را در (العلل) (۱/۵۰٩) روایت نموده و به ضعف آن حکم نموده است و کتاب مذکور همان (العلل المتناهيه في الاحاديث الواهيه) میباشد، و عمل عبدالحسین با امام و پیشوایی او برای شیعه – بیانگر برجستگی نیرنگ و خیانت او و امثال او در دروغهای آنان است. «فحسبنا الله ونعم الوكيل»
دیلمی نیز حدیث مورد بحث را در مسند (الفردوس) (۸۲۸۳) با عبارت و لفظ (یا ابابکر کَفّی و کف ...) روایت نموده ولیکن اسنادی برای آن نقل نموده است و این اسناد چون باز دارای منبعی موثق نیست، و پس میبینیم که خطیب آن را (در تاریخ بغداد) (۵/۳٧) آن را با عبارت و لفظ اول از محمد بن طلحه بن محمد نعالی از ابوبکر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعی از ابوبکر احمد بن محمد بن صالح تمار از محمد بن مسلم ابن واره، از عبدالله بن رجا از اسرائیل از ابو اسحاق از حبشی ابن جناده از ابوبکر صدیق روایت نموده است. و خطیب نیز آن را از طریق خطیب در (المیزان) (۱/۱۴۶) در شرح حال احمد بن محمد بن صالح تمار روایت نموده است و این حدیث را آفت و موضوع دانسته و میگوید: (خبر موضوعی ذکر نموده و این حدیث آفت اوست). سپس حدیث مذکور را نقل نموده است، و در آن علت دیگری است و شیخ خطیب بغدادی او محمد بن طلحه نعالی رافضی است و خطیب میگوید: درباره او نوشتهام او رافضی است – نگا: (المیزان) (۳/۵۸۸) - و اینگونه افراد در چنین مواردی مورد استدلال واقع نمیگردند. و علاوه بر آن در اسناد آن به علت اختلاط و تغییر ابو اسحاق دارای علت [قادحهای] دیگر میباشد.
۲۸- حدیث ابو هریرهسکه رسول خدا جبه فاطمه فرمود: (ای فاطمه آیا خوشنود نیستی از اینکه خداوند بر مردمان زمین تجلی نمود و از میان آنان دو نفر انتخاب نمود یکی را شوهر شما و دیگری را به عنوان پدرت قرار داد؟ حاکم (۳۲/۱۲٩) آن را روایت نموده است.
۲٩- حدیث ابن عباسب، که پیامبر جفرمود: (من انذار دهنده و علی هادی است و ای علی [مردم] به وسیلهی شما هدایت میگردند) آن را در (کنز العمال) (۳۳۰۱۲) ذکر نموده و آن را به دیلمی نسبت داده است، و ولیکن در (مسند الفردوس) (۱۰۳) به جای عبارت «انا المنذر وعلي الهادي»... «انا النذير...»میباشد، و طبری نیز آن را در (تفسیرش) (۱۳/۶۳) روایت نموده است و به طور مفصل در صفحه (۱۱۶-۱۱٩) بر آن سخن گفتیم و کذب موضوع بودن آن را از لحاظ متن و اسناد آن تبیین نمودیم.
۳۰- حدیث ابو سعید خدریسکه گفته است پیامبر فرمود: (ای علی برای کسی جز من و شما روا نیست که در مسجد به جنابت دچار آید) ترمذی (۴/۳۳۰)، بیهقی در (السنن الکبری) (٧/۶۶)، و ابن عساکر – (البدایه و النهایه) (٧/۳۴۳) – آن را روایت نمودهاند و به طور مفصل بر آن و حدیثهای ام سلمه و سعد که از جانب عبدالحسین مورد اشاره قرار گرفته است سخن گفته شد و در احادیث مربوط به این باب در صفحه (۴۱٧-۴۲۳) به تبیین و ضعف و سقوط آنها از احتجاج پرداختیم.
۳۱- حدیث انسسکه پیامبر جفرمود: «انا و هذا – يعني علياً – حجة علي امتي يوم القيامه»من و او – یعنی علی – در روز قیامت بر این اُمّت حجت [و شاهد] میباشیم. آن را در (کنز العمال) (۳۳۰۱۳) ذکر نموده و به خطیب در (التاریخ) نسبت داده است، و بغدادی (۲/۸۸) آن را روایت نموده است و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۶۰) به خطیب نسبت داده است. و ذهبی هم در (المیزان) (۴/۱۲٧-۱۲۸) آن را از دو طریق از عبیدالله بن موسی از مطر از ابن میمون روایت نموده است. و آن حدیث باطل و موضوع است و متهم در آن مطر و او ابن میمون محاربی است که به مطر بن ابی مطر شهرت دارد، و بخاری، ابو حاتم، نسائی و ساجی گفتهاند: او منکر الحدیث است، و ابن عدی او را متهم میداند، ذهبی هم او را با این حدیث متهم (به وضع) نموده است و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) به آن اقرار نموده است.
و ذهبی در (المیزان) تعدادی احادیث باطل را برای او نقل نموده که حدیث مورد بحث ما یکی از آنهاست و پس میگوید: (متهم به وضع این حدیث و ما قبل آن مطر میباشد، همانا عبیدالله ثقه و شیعی است، ولیکن با روایت این دروغ و بهتان دچار گناه گردیده است) میگویم: عبیدالله بن موسی که از مطر حدیث مذکور را روایت میکند و از رجال بخاری و او اهل ثقه است اما همچنان که ذهبی گفته است وی به تشیع تمایل مینموده است. – شرح حال وی در ضمن راویان صد گانه با شماره (۵۵) ذکر گردید – و این حدیث از جمله روایاتی است که بدعت وی – در شیعهگری – را تقویت مینماید، و همچنان که در مصطلح (الحدیث) مقرر گردیده نمیتوان به روایت مبتدع – که مربوط به بدعت وی باشد – هر چند که اهل تقوا هم باشد استدلال نمود، و این به معنی تکذیب روایت وی نیست ولیکن به علت تقویت بدعت خود در اینگونه احادیث دقت لازم را رعایت نمینماید. و در بررسی افراد و رجال حدیث چشم پوشی مینماید و بهترین مثال در این زمینه حدیث عبیدالله بن موسی اهل ثقه شیعی است که از مطر بن میمون روایت نموده است و لذا ذهبی دربارهی او میگوید: عبیدالله اهل ثقه و شیعی است ولیکن با روایت این دروغ دچار گناه گشته است. برای آگاهی از اوضاع چگونگی روایت احادیث اهل بدعت به (ص ۲۴٩-۲۵۰) از کتاب حاضر مراجعه شود.
و ذهبی و دیگران به موضوع بودن حدیث مذکور حکم نمودهاند و سیوطی (با سهلگیری خود در حدیث) در (اللآلی المصنوعه) (۱/۲۶۶)، و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۶۰) و شوکانی با تمایل به تشیع در (الفوائد المجموعه) (ص ۳٧۳) به موضوع بودن و کذب آن اقرار نمودهاند و ابوبکر بن مقرنی نیز آن را در (المعجم) روایت نموده و ذهبی هم آن را در (المیزان) (۳/٧۶) از طریق عبیدالله بن موسی از عطاء بن میمون از انس، با عبارت «انا وعلي حجة الله علی عباده»روایت نموده است و این اسناد نیز موضوع است، و عطاء بن میمون به نظر من درست اینکه او همان مطر بن میمون در اسناد سابق است و در غیر این صورت او فردی مجهول و منکر دیگری است که شناخته شده نیست و ذهبی گفته است: (عطاء بن میمون که از انس روایت نموده باشد معروف نیست، و خبر او منکر است) پس این حدیث را نقل نموده است.
و بعد از اینکه وضع و کذب این حدیث تبیین گردید سفاهت و حماقت سخن موسوی و توضیح او بر حدیث معلوم میگردد که میگوید: (و اگر ابوالحسن ولی عهد و صاحب امر پیامبر بعد از وی نباشد چگونه او همچون پیامبر جحجت است.
و علیرغم خوشنودی رافضیان کینهتوز ابوبکر و عمربولی عهد راستین و صاحب امر بلامنازع بعد از پیامبر میباشند.
۳۲- حدیث جابر، که پیامبر جفرموده است: بر باب بهشت [کلمهی] لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی برادر رسول خداست نوشته شده است طبرانی در الاوسط – المجمع (٩/۱۱۱) است، ابو نعیم (الحلیه) (٧/۲۵۶) و خطیب در (التاریخ) (۶/۳۸٧)، ابن جوزی در (العلل المتناهیه) (۱/۲۳۵)، و ابن عساکر (کنز العمال) (۳۶۴۳۵) آن را روایت نمودهاند؛ و این حدیث موضوع و دروغ است، و به طور مفصل در صفحه (۴۰٧-۴۱۰) بر آن حجت گفته شد پس به آن مراجعه شود و با ادعای و وزوزهای عبدالحسین در حاشیه (۲٩/۱٩۴) فریب نخورید.
۳۳- حدیث ابو الحمداء که پیامبر جفرموده است: (و چون به آسمان عروج داده شدم وارد بهشت شدم پس در طرف عرش راست دیدم که نوشته شده بود لا إله إلا الله محمد رسول اللهو او را با علی و یاری وی مؤید نمودهام) طبرانی آن را در (الکبیر) – مجمع الزوائد (٩/۱۲۱) – روایت نموده است و هیثمی گفته است: در اسناد آن عمرو بن ثابت است، و او (متروک الحدیث است) میگویم او ابن ابی مقدام کوفی است و نسائی و دیگران از او روایت ننمودهاند و ابو داود گفته است: او رافضی ناپاک است. و ابن حبان گفته است او احادیث موضوع را روایت مینماید، و میگویم سوگند به خدا این روایت از جملهی روایات موضوع است و این روایت دارای اسناد دیگری است. که از روایت مذکور واهی است و در آن عمار بن مطر است و او ضعیف [الاسناد] و بسیاری او را دروغگو دانستهاند؛ و همچنین در آن ابو حمزه ثمالی رافضی غیر ثقه در اسناد آن میباشد و در ضمن راویان صد گانه با شماره (۱۱) ذکر او گذشت. و ابن عساکر آن را در (تهذیب تاریخ دمشق) (۵/۱٧۰) از با لفظ و عبارت «رأيتُ ليلة اُسری بي علی ساق العرش: اني انا الله لا اله غيري»، خلقتُ جنه عدن بیدی، محمد صفوتی من خلقی، اَیدته بعلی، نصرته بعلی) روایت نموده است و در (الکنز) (۳۳۰۴۰) به ابن جوزی در «الواهیات» نسبت داده شده است. و عبدالحسین رافضی عمداً این انتساب (به ابن جوزی) را پنهان نموده است زیرا بطلان و کذب آن معلوم و نمایان است و ابن جوزی آن را در (العلل المنتاهیه) (۱/۲۳۴) جایی داده است و ابو نعیم نیز آن را در (الحلیه) (۳/۲٧) ذکر نموده است، و در اسناد آن احمد بن حسن کوفی است، و دارقطنی گفته است: او متروک الحدیث است و ابن حبان گفته است او کذاب و بسیار به وضع حدیث میپردازد و در اسناد آن رجال مجهول دیگری وجود دارند که من آنها را [در میان رجال حدیث] نشناختهام.
و سپس حدیث را با عبارت «لما عرج بي، رأيت علی ساق العرش مكتوباً...»دیدهام که ابن عدی آن را در شرح حال حسین بن ابراهیم در بابی از کتاب (الکامل) روایت نموده است – و ذهبی آن را در (المیزان) (۱/۵۳۰) از او نقل نموده است – و خطیب نیز آن را از حدیث انسساز طریق ابن عدی روایت نموده است. و عبارت مذکور نیز باطل است. زیرا حسین در اسناد آن، و همچنین عیسی بن محمد بن عبیدالله که از او روایت مینماید مجهول و ناشناختهاند و ابن عدی، ذهبی و ابن حجر (اللسان) این حدیث را تکذیب نمودهاند و ابن عراق کنانی - در (التنزیه) (۱/۴۰۱) – هم از نظر آنان پیروی نموده است. و از قول ابو هریره به عنوان حدیث موقوف علیه از طریق عباس بن بکار ضبی از خالد بن ابی عمرو ازدی از کلبی از ابو صالح از ابو هریره روایت شده است. و ذهبی نیز در (المیزان) (۲/۳۸۲) از طریق مذکور در شرح حال عباس بن بکار نقل نموده است و او [عباس] دروغگوست و دارقطنی میگوید: و استاد او خالد شناخته شده نیست و بالاتر از او [در اسناد] کلبی است که همان محمد بن سائب است و او متهم به کذب است، و سیوطی این حدیث را در کتاب (اللآلیء المصنوعه) در شمار موضوعات دروغین ذکر نموده است و ابن عراق در [تنزیه الشریعه] (۱/۴۰۱-۴۰۲) از سیوطی تبعیت نموده و ذکر نمودیم که کسانی مانند ابن عدی، ذهبی و ابن حجر او را تکذیب نمودهاند، و همچنین ابن تیمیه در (المنهاج) (ص ۴٧۰-۴٧۱) او را دروغگو دانسته است.
آنچه ذکر شد مربوط به اسناد حدیث بود اما از لحاظ متن آن و لفظ بطلان آن نیز نمایان است.
زیرا با آیهی ﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢ وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ﴾[الأنفال: ۶۲-۶۳] و او خدایی است که با یاری خود و به وسیله ایمانداران شما را مؤید نموده و میان دلهایشان الفت و انس به وجود آورد – در تعارض است و آیه مورد اشاره صراحتاً بیانگر این است که تأیید – پیامبر – به وسیلهی تمام ایمانداران – اعم از مهاجرین و انصار – بوده است و تنها به وسیلهی یک فرد از آنان نبوده چون آیه با لفظ جمع، ﴿وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢ وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ﴾ذکر شده است.
و امام ابن تیمیه در (منهاج السنه): (این [آیه] در تعداد کسانی که میانشان الفت [ایمانی] برقرار شده صریح و نمایان است و – ابن مطهر – مصداق آن را با تبدیل و تحریف [مفهوم] به یک فرد منحرف نموده و پرواضح است که قیام دین و تأیید پیامبر با صرف موافقت علی و یا تنها با ابوبکر نبوده است بلکه با تمام مهاجرین و انصار بوده است). نگا: مختصر المنهاج (ص ۴٧۱).
۳۴- حدیث ابو حمراء که میگوید: پیامبر جفرموده است: (هر آنکه بخواهد به آدم در علم و به نوح در فهم و به ابراهیم در حلم و بردباری، و به یحیی بن زکریا در زهد، و به موسی در قدرت و قاطعیت بنگرد پس به علی ابن ابی طالب بنگرد). و عبدالحسین رافضی آن را به نقل از سلف معتزلی خود ابن ابی الحدید به صحیح بیهقی و مسند امام احمد بن حنبل نسبت داده است، و ابتدا میتوان از طریق تخریج و ثبوت آن شک نمود، زیرا به هیچ موضعی در مسند امام احمد و صحیح بیهقی اشاره ننموده است بلکه تنها به سخن هم قطاران رافضی و معتزلی خود اکتفا نموده است. و خداوند چه زیبا میفرماید: ﴿وَإِخۡوَٰنُهُمۡ يَمُدُّونَهُمۡ فِي ٱلۡغَيِّ ثُمَّ لَا يُقۡصِرُونَ٢٠٢﴾[الأعراف: ۲۰۲] و سیوطی این حدیث را در [اللالی و المصنوعه] (۱/۳۵۵) ذکر نموده و آن را به حاکم نسبت داده و ابن عراق کنانی در (التنزیه) (۱/۳۸۵) از او تبعیت نموده است و [لیکن] من به موضع آن در [مستدرک] دست نیافتم ولی از آن بینیاز شدهایم زیرا سیوطی اسناد آن را از محمد بن سعید رازی از ابن واره از عبید الله بن موسی از ابو عمر ازدی از ابو راشد حبرانی از ابو حمراء نقل نموده است. و ابن کثیر گفته است: و این جداً منکر است و اسناد آن صحیح نیست. - نگا: به (البدایه و النهایه) (٧/۳۵۶) - میگویم: و این اسناد موضوع است، محمد بن احمد بن سعید رازی ذبی او را متهم نموده و میگوید: (من او را نشناختهام ولیکن او خبر باطلی آورده که آفت او گردیده است). و خبر موقوف علیه [ی] بر علی را ذکر نموده است، و ابو عمر ازدی همچنان که در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۸۵) ذکر شده متروک (الحدیث) است. و عبیدالله بن موسی که از او روایت نموده گرچه خود اهل ثقه میباشد ولیکن او شیعی است، و در اینگونه روایت قابل استناد نیست، و در حدیث (۳۱) ذکر او گذشت و حدیث ابن عباس نزد ابن بطَه که موسوی در حاشیه (۳۱/۱٩۴) به آن اشاره کرده است حافظ ذهبی در (المیزان) (۴/٩٩) اسناد آن را از طریق ابوذر احمد بن باغندی، از پدرش از مسعر بن یحیی نهدی، از شریک از ابو اسحاق از پدرش از ابن عباس نقل نموده است و این اسناد از اسناد قبلی آن واهیتر است و در آن چهار علت وجود دارد:
نخست: ابو اسحاق همان سبیعی موسوم به عمرو بن عبدالله است، ولیکن پدرش عبدالله که در این اسناد از ابن عباس روایت مینماید ناشناخته و غیر معروف است و شرح حالی برای او نیافتم.
دوم: شریک القاضی خود اهل ثقه است، ولیکن او با تغییر اوضاعش در زمان پیری دارای حافظه لازم نبوده است.
سوم: سعد بن یحیی بن نهندی مجهول است و ذهبی دربارهی این حدیث وی گفته است: این خبر منکر است.
چهارم: محمد بن محمد بن سلیمان ابوبکر باغندی که از معر روایت مینماید او اهل صدق است ولی همچنان که ابن عدی گفته است روایت [های] او مدلس است و دارقطنی گفته است: او اهل اختلاط و تدلیس است، و از صحابه [سخنی] مینویسد سپس میان او و میان اسناد آن سه نفر را حذف مینماید و او [در اسناد] بسیار دچار اشتباه شده است. و با تمام آنچه گذشت معلوم میگردد این حدیث صحیح نیست بلکه باطل و منکر است، و ابن تیمیه در (المنهاج) (۳/۱۲۸) و ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۳٧۰) آن را دروغ دانستهاند.
و اما آنچه عبدالحسین در حاشیه (۳۱/۱٩۴) گفته که امام رازی در تفسیر (الکبیر) خود این حدیث را پذیرفته و آن را در شمار مُسلَّمات به حساب آورده است. این ادعا دروغ و بهتان آشکاری است. و رازی در تفسیر خود این آیهی ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾[آل عمران: ۶۱] ذکر نموده – و آن آیهی مباهله میباشد – و شیعه در این آیه مسائل ذکر مینمایند از جمله با این آیه به برتری علی بر سایر انبیاء جز محمد جاستدلال مینمایند – و رازی (۸/۸۱) میگوید: (در ری مردی به نام محمود بن حسن حمصی بود و او به ترویج مذهب اثنا عشری میپرداخت و تصور مینمود که - علی جز محمد ج- از سایر پیامبران برتر است). پس رازی سخن این رافضی را نقل نموده است و میگوید: (سپس – رافضی – گفته است: با استدلال به این آیه میتوان به تأیید مقبول این حدیث نزد مخالف و موافق آن پرداخت) میگویم: پس با این وجود این سخن قول رازی نیست بلکه از سخن رافضی دجال موسوم به محمود بن حسن حمصی است. پس به اعمال رافضیان دروغگو و نیرنگ باز بنگرید که نیرنگ بازان آنان فراوانند ولیکن ما به ذکر سه نفر از سران و بزرگان آنان در این پاراگراف ساده پرداختهایم که عبارتند از این ابی الحدید که ادعای مینماید این حدیث در مسند امام احمد است، و عبدالحسین صاحب (مراجعات) و محمود بن حسن حمصی که رازی در تفسیر خود به بیان گمراهی آشکار او پرداخته است.
و برای اینکه تمام مسایل این حدیث برای رافضیان معلوم گردد به ذکر دو طریق [اسناد] دیگر از این حدیث میپردازیم که سیوطی آنها را در کتاب (اللآلی المصنوعه) (۱/۳۵۵-۳۵۶) ذکر نموده و ابن عراق کنانی در (التزیه) (۱/۳۸۵) نیز از او نقل نموده است.
یکی [از دو طریق] از حدیث ابو حمراء – نزد دیلمی است با اسنادی که رجال آن غیر معروف است و در تراجم [رجال] نامی از آنها یافت نمیگردد – از عبیدالله بن موسی از علاء از ابو اسحاق سبیعی از ابو داود مقنع – و درست آن: نفیع – از ابو حمراء میباشد. و این اسناد نیز باطل است و ابو داود مقنع غیر معروف و هرگز نامی از او [در میان رجال اسناد] وجود ندارد، و به نظر من درست اینکه او نفیع بن حارث ابو داود اعمی است؛ و این روایت او از ابو حمراء است و ابو اسحاق سبیعی هم آن را از او نقل نموده است. - نگا: به (التهذیب شرح حال نفیع بن حارث) - و اگر فرد مذکور همان نفیع باشد او متروک الحدیث، و ابن معین و ساجی او را تکذیب نمودهاند. نگا: شرح حال او در ضمن راویان صدگانه (شماره ۱/۸۸) و در غیر این صورت او مجهولی دیگری که شناخته شده نیست.
و طریق دیگر از حدیث ابو سعید خدریسنزد ابن شاهین در (السنه) است و این اسناد نیز موضوع است زیرا از روایت ابو هارون عبدی از ابو سعید است و ابو هارون همان عماره بن جوین است و او کذّاب است و حماد بن زید و جوزجانی او را تکذیب نمودهاند، و صالح بن محمد ابو علی گفته است: او از فرعون دروغگوتر است. و اگر گردنم را بزنند نزد من گواراتر از اینکه از او حدیث روایت نمایم: و نسائی میگوید: او متروک است. و آخرین مطلب مورد اشاره در این حدیث این است که عبدالحسین حاشیه خود را با آن به پایان برده میگوید: (از جمله افرادی اعتراف نموده که علی جامع اسرار تمام انبیاء است، شیخ العرفاء محیالدین ابن عربی است، که شعرانی عارف در مبحث (۳۲) از کتاب (الیواقیت و الجواهر) (ص ۱٧۲) از او نقل نموده است.
میگویم: این سخن مربوط به برخی اشتباهات و گمراهیهای این عربی است که در آثار خود از جمله (فصوص الحکم) و (الفتوحات المکیه) وارد نموده است که با میل و سرکشیهای عبدالحسین رافضی تناسب داشته است، و ابن عربی میگوید: اولیاء از انبیاء برترند و خاتم اولیاء از خاتم انبیاء برترست، و چون علی نبی نیست بلکه او ولی است لذا از انبیاء برترست و عبدالحسین با این سخن بر مطلوب فاسد خود استدلال نموده است، و این سخن (محی الدین عربی) با گفتار غالیان روافض در برتری علی بر انبیاء که رازی – در صفحهی قبل – از محمود بن حسن حمصی نقل نموده هماهنگ و موافقت یافته است، بلکه علی را بر محمد جبرتری بخشیدهاند، و اینگونه افراد [گمراه] همگی در ضلالت و گمراهی همدست و برادرند، و برای تأیید گمراهیهای خود به ضلالت یکدیگر احتجاج مینمایند و خداوند چه زیبا میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُۖ فَذَرۡهُمۡ وَمَا يَفۡتَرُونَ١١٢﴾[الأنعام: ۱۱۲] سپس خداوند بیان مینماید که چه کسانی به حرف آنان گوش نموده و اراجیفشان را میپذیرند: ﴿وَلِتَصۡغَىٰٓ إِلَيۡهِ أَفِۡٔدَةُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ وَلِيَرۡضَوۡهُ وَلِيَقۡتَرِفُواْ مَا هُم مُّقۡتَرِفُونَ١١٣﴾[الأنعام: ۱۱۳] و سخن محی الدین عربی اینکه تمام انبیاء معرفت خداوند را از نور خاتم اولیاء دریافت مینمایند و او خود آن را از معدن و سرچشمهی اخذ مینماید که فرشته وحی آن را نزد خاتم الانبیاء میآورد. و منظور او از خاتم اولیاء خود اوست [ابن عربی]، نگا: (الفتوحات المکیه) (۲/۲۵۲) و (نصوص الحکم) (۱/۶۳) و کسانی مانند امام ابن تیمیه بر او رد و پاسخ دادهاند نگا: (المجموع الفتاوی) (۱۱/۳۶۳-۳٧۲) و ابن تیمیه در کتاب خود تبیین نموده که برترین اولیاء خدا در میان اُمت محمد جابوبکر صدیقسو سپس عمر فاروق است. - نگا: (الفرقان بین الحق و الباطل) (ص ۱۴۲-۱۴۴)، (الحسنه و السئیه) (ص ۱۱۶-۱۱٧) و ...
۳۵- حدیث علیسکه میگوید: پیامبر جمرا فرا خواند و فرمود: (ای علی شما همچون عیسی میباشی یهود از او کینه داشتند تا حدی که مادرش را متهم نمودند، و نصاری او را چنان دوست داشتند تا او را در جایگاهی نشاندند که او در آن منزلت نبود). و علی گفت: هان هلاک میگردد هر آنکه، در حب من افراط نماید و مرا از حدی که در آن نیستم بالاتر ببرد، و [نیز] هر آنکه: از من نفرت داشته باشد و بر من افترا نماید تا مرا متهم نماید، آگاه باشید من نبی نیستم و به من وحی نمیشود ولیکن هر آنچه بتوانم به کتاب خدا و سنت پیامبر او جعمل مینمایم، پس هر آنچه از عبارت خداوند که شما را به آن امر نمایم بر شماست چه درست بدارید یا از آن کراهت داشته باشید پیروی نمائید، و هر آنچه از معصیت، من و غیر من دستور دادیم پس در معصیت خداوند اطاعت نیست و همان اطاعت [تنها] در [عمل] معروف است. حاکم (۳/۱۲۳)، عبدالله بن احمد در (زوائد المسند) (۱/۱۶۰) ابو یعلی (۱/۱۵۶)، ابن ابی عاصم (السنه) (۱۰۰۴) و ابن الجوزی (العلل المتناهیه) (۱/۱۶۲) همگی آن را از طریق حکم بن عبدالملک از حارث بن حصیره از ابو صادق از ربیعه بن تاجذ – موسوم به ناجد – از علی روایت نمودهاند. و اسناد آن ضعیف است، در آن علل [قادحهی] زیادی وجود دارد از جمله:
• همچنان که در (التقریب) ذکر شده حکم بن عبدالملک ضعیف است و بسیاری او را ضعیف به شمار آوردهاند و ذهبی او را علت ضعف حدیث به حساب آورده و تصحیح حاکم را رد نموده و گفته است: ابن معین او را بسیار واهی دانسته است. و همچنین هیثمی در (المجمع) (٩/۱۲۳) به سبب او در اسناد حدیث را معلل دانسته، و آلبانی نیز در (تخریج کتاب السنه) (٩۸٧) او را معلل میداند.
• حارث بن حصیره دربارهی وی سخنی مطرح است که مانع احتجاج به حدیث وی میگردد خصوصاً اگر حدیث او متعلق به فضائل علیسباشد، و حافظ ابن حجر در (التقریب) میگوید: (او صادق است و اشتباه نموده و متهم به رافضیگری است)، و شرح حال وی در ضمن راویان صد گانه با شماره (۱۸) ذکر گردید.
• ربیعه بن ناجد – یا ناجذ – همچنان که در صفحات (۲۲٧-۲۲۸) شرح حال او را بیان کردیم او ناشناخته است. و ذهبی میگوید: وی معروف نیست.
و حکم بن عبدالملک در روایت این حدیث از حارث بن حصیره – با اسناد محمد بن کثیر قرشی کوفی نزد بزار با عبارت کوتاه – پیروی نموده است – مجمع الزوائد (٩/۱۳۳) – ولیکن وضعیت محمد [مذکور] خود از حکم بهتر نیست، و بخاری میگوید: او منکر الحدیث است و حافظ در التقریب میگوید: وی در اسناد حدیث ضعیف است، و همچنین هیثمی در (المجمع) او را ضعیف میداند. و در این صورت حدیث مذکور ضعیف و غیر صحیح است. لیکن دارای شواهدی است که مربوط به علی میباشند که صحیح میباشند، از جمله: (قومی مرا دوست میدارند تا اینکه به علت حب [شدید] من وارد آتش میگردند، و گروهی نیز از من نفرت مییابند تا اینکه به علت [شدت] بغضشان از من وارد جهنم میگردند) ابن ابی عاصم در (السنه) (٩۸۳) آن را روایت نموده است، و آلبانی میگوید: و اسناد آن بر شرط شیخین صحیح است. در صورت موقوف بودن آن همچنان که آلبانی گفته است: (ولی در حکم مرفوع است زیرا از جمله امر غیبی است که با عقل و نظر معلوم نمیگردد) و در صورت صحت آن ما بسیار خوشحال شده و به عبدالحسین رافضی و یاران او با احتجاج به اینگونه احادیث میخندیم. زیرا خودشان را محکوم نموده و دلیلی بر علیه خودشان میباشد، و بیانگر صحت مذهب و پایداری اهل سنت است، زیرا تنها اهل سنت علی را در حدی دوست میدارند که او را به منزلت نامناسب و نالایق او نمیرسانند، و عبدالحسین و رافضیان این سخن تماماً بر آنها منطبق است؛ زیرا آنان علی را به منزلت و جایگاهی میرسانند که او در آن جایگاه نیست). و هم چنین اهل سنت از علی نفرت ندارند تا از مقام و جایگاه (واقعی) او بکاهند بلکه آن گروه شامل خوارج و ناصیان است که بر علی افترا نموده و او را مورد اتهام قرار میدهند.
پس حدیث مورد ذکر در رد رافضیان از جمله عبدالحسین و خوارج میباشد، و این حدیث را هرگز در منابع شیعه نمییابی، بلکه از روایت اهل سنت که خواستهاند با آن دیدگاه علی را نسبت به کینه توزان یا غالیان نسبت به او بیان نمایند. و اهل سنت به مفاد آیه ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾[البقرة: ۱۴۳] در حد متوسط میان غالی و ستمکاران اهل تفریط قرار گرفتهاند.
پس با این توضیح حدیث مورد ذکر از جمله دلایل اهل سنت بر عبدالحسین رافضی و امثال اوست. «ولله الحمد والمنة»
۳۶- حدیث ابن عباس که پیامبر فرمود: (سابقین سه نفرند، سبقتگیرنده به سری موسی یوشع بن نون است و سبقتگیرنده به طرف عیسی صاحب یاسین است، و سبقت گیرنده [سابق] به سوی محمد جعلی بن ابی طالب است).
۳٧- حدیث ابو لیلی، که گفته پیامبر جمیفرماید: (صدیقین سه نفری میباشند حبیب نجار، مؤمن آل (یس) که گفت: يا قوم إتّبعوا المرسلين؛ ای قوم از فردستادهگان (خداوند) پیروی نمائید، حزقیل؛ مؤمن آل فرعون، که گفت؛ اتقتلون رجلاً ان يقول ربي الله؟ آیا فردی را به قتل میرسانید که بگوید پروردگارم خداوند است؟ علی بن ابی طالب و او برترین آنهاست).
نیازی به تکرار آن نیست. زیرا ما چون عبدالحسین و نمیخواهیم سخن به درازا بکشد، و بعد از تبیین وضعیت اسناد آنها از دیدگاه اهل علم از جمله ابن تیمه ابن کثیر، عقیلی سیوطی و از میان متأخرین آلبانی دربارهی آنها پرداختیم، و بیان نمودیم که سزاوارترین امت از نظر سابق بودن و صدیق بودن خلیفهی رسول خدا جابوبکر صدیقساست. و او سزاوارترین امت از نظر شباهت نمودن به مؤمن آل فرعون، و برتری ابوبکر بر او بر مبنای اعتراف علیسبه ثبت رسیده است.
۳۸- حدیث علیسکه میگوید: پیامبر جبه من فرمود: (همانا امت بعد از من نسبت به تو جفا مینمایند، و تو بر دین من زندگی مینمائی و بر سنت من کشته میشوی، و هر آنکه شما را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر آنکه نسبت به شما نفرت بورزد از من نفرت ورزیده است) حاکم (۳/۱۴۲-۱۴۳) آن را از ابن حبان اسدی روایت نمود، و با اینکه ابو حیان میگوید از علی شنیدم: و آن را ذکر نموده ولی اسنادی برای آن نقل ننموده است، ولیکن شاهد آن روایتی است که میگوید: (پیامبرجبه من خبر داد اینکه امت بعد از من به شما [ای علی] ستم روا میدارند) حاکم (۳/۱۴۰) بیهقی در (دلائل النبوه) (۶/۴۴۰)، و خطیب در (تاریخ بغداد) (۱۱/۲۱۶) آن را از طریق هیثم از اسماعیل بن سالم از ابو ادریس اودی – یا ازدی – از علی روایت نمودهاند. و ابن کثیر اسناد بیهقی را در (البدایه و النهایه) (٧/۳۲۵) نقل نموده است و حاکم گفته است: صحیح الاسناد میباشد، و ذهبی با آن موافقت نموده و جز ابو ادریس کسی آن را ذکر ننموده است و من ادریس را در میان رجال حدیث ندیدهام و در صورت صحت اینگونه احادیث چیزی همچون پیشگویی پیامبر جبه عثمان بن عفان است که به فتنه و ابتلا و شهادت مبتلا میگردد، بلکه بیشتر از این پیامبر او را دستور داد تا از مقام خلافت شانه خالی ننماید و او را بر سر سفارش داد تا اینکه به شهادت نایل آید. و حدیث توصیه به عثمان چنین است: (ای عثمان همانا امیدوارم خداوند پیراهن [بر قامتت] بپوشاند و اگر نفاق پیشهگان خواستند آن را بیرون آوری پس آن را بیرون نیاورید تا اینکه به من برسید و این حدیث صحیح است امام احمد (۶/۸۶، ۱۱۴، ۱۴٩) ترمذی (۴/۳۲۲) ابن ماجه (۱۱۲) ابن حبان (۲۱٩۶)، ابن ابی عاصم (۱۱٧۲، ۱۱٧۳، ۱۱٧۴، ۱۱٧۸، ۱۱٧٩) آن را از طریق متعدد روایت نمودهاند و نظیر حدیث «ان رسول الله عَهد اليّ وانا صابر عليه»است که یعنی رسول خدا جبه من سفارش نمود و برآن صبر میورزم). که امام احمد (۱/۶٩۵۸) ترمذی (۴/۳۲۴) ابن ماجه (۱۱۳)، حاکم (۳/٩٩)، ابن حبان (۲۲٩٧)، ابن سعد (۳/۶۶)، ابن ابی عاصم (۱۱٧۵، ۱۱٧۶) آن را از طریقهایی روایت نمودهاند.
و اما قول ابن عباس که موسوی نقل نموده که پیامبر جبه علی فرمود: (اما شما بعد از من در سختی میافتی، گفت: آیا در راه سلامت دینم میباشد؟ فرمود: در [راه] سلامت دینت میباشد – روایت حاکم (۳/۱۴۰) بدون شک در آن نمیتوان بیشتر از آنچه ما در حدیث قبل بیان نمودهایم از آن برداشت نمود، و بیانگر استقامت علی و سلامت دین وی میباشد، و دیدگاه اهل سنت بر این منوال است و اهل سنت با اینگونه دیدگاه بر خوارج و انتقادهای آنان را بر علی پاسخ میگویند و کاملاً شبیه سخن پیامبر جدر رابطه با عثمان است که چون فتنهها اطراف او را گرفته بودند و او بر مسیر هدایت بود) و روایت مذکور صحیح میباشد امام احمد (۴/۲۳۵-۲۳۶) (۵/۳۳-۳۵)، ترمذی (۴/۳۲۲)، حاکم (۳/۱۰۲) آن را از مرّه بن کعب روایت نمودهاند، و همچنین امام احمد (۲/۱۱۵) و ترمذی (۴/۳۲۳) آن را از ابن عمربروایت نمودهاند، و پیامبر جدر آن روایت نسبت به عثمان فرموده است: او با مظلومیت کشته میشود و در روایتی دیگر از او فرموده است: (او در آن روز بر حق است) امام احمد (۴/۲۴۲-۲۴۳)، ابن ماجه (۱۱٩) طبرانی در (الکبیر) (۱٩/۱۴۴-۱۴۵) (۳۵٩-۳۶۰-۳۶۲) و ابو یعلی (البدایه و النهایه) (٧/۲۱۰) آن را از کعب بن عجرهسروایت نمودهاند – نگا: کتاب (السنه) ابن ابی عاصم (۱۲٩۳)، ۱۲٩۴-۱۲٩۵-۱۲٩۶-۱۲٩٧.
و در روایتی از ابو هریرهسروایت شده است، که پیامبر جبه ذکر فتنه و اختلافی [در آینده] پرداخت و گفته شد: پس چه کسی مشکل مرا حل مینماید؟ فرمود: به امین و یاران او بپیوندید و به عثمان بن عفان اشاره مینمود، امام احمد (۲/۳۴۵) آن را روایت نموده و حافظ ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۲۰٩): (و اسناد آن نیک و حسن است و تمام موارد مذکور بیانگر این مطلب است که آنچه در اینگونه احادیث برای علی مطرح شده است گرچه در آنها فضیلت و بشارتی برای علی است اما بدون شک تنها خاص او نیست و بلکه عثمان و سایر صحابه از او بیشتر در اینگونه فضایل بهرهمند بودهاند و الحمدلله رب العالمین.
۳٩- حدیث ابو سعیدسکه میگوید: پیامبر جفرمود: (همانا از شما بر تأویل قرآن به جنگ و جهاد میپردازد کما اینکه من بر تنزیل آن مبارزه و جهاد نمودم) پس به خود بالیدیم و حال ابوبکر و عمر در میان ما حضور داشتند [پیامبر] فرمود: (خیر ولیکن آنکه کفش را میدوزد – یعنی علی – [به این امر میپردازد] امام احمد (۳/۳۳-۸۲)، حاکم (۳/۱۲۲-۱۲۳)، آن را روایت نمودهاند و بیهقی نیز از طریق حاکم در (دلائل النبوه) (۶/۴۳۵-۴۳۶) آن را نقل نموده و نظیر این حدیث نزد ابن ابو شیبه در (المصنف) (۱۲/۶۴) و در (الکنز) (۳۶۳۵۱) وجود دارد، و این حدیث صحیح و به ثبوت رسیده است. و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۳۶۱) به طرقهایی به آن اشاره نموده است. و در آن فضیلتی برای علی نهفته است. و در صفحهی (۴۶۴-۴۶۶) تخریج آن و سخن بر آن گذشت بیان نمودیم که این روایت اشاره به جنگ علی با خوارج است، زیرا آنان به تأویل کنندگان قرآن شهرت یافتهاند، و با این وجود فضیلت و منزلت آن از جنگ ابوبکر با مرتدین پائینتر است زیرا این نوع مبارزه از گونهی مبارزه جهادی بود که پیامبر بر تنزیل قرآن مبارزه نموده بود، و برای بطلان اطلاق اسم مرتد با کسانی که با علی در امر امارت جنگیدهاند به قرآن کریم مراجعه شود.
اما حدیث ابو ایوب انصاریسبا عبارت (پیامبر علی را به قتال و جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین دستور داد) حدیث ضعیف و به ثبوت نرسیده است، تمام طرق آن واهی یا موضوع میباشند:
و حاکم آن را در (المستدرک) از دو طریق بسیار ضعیف روایت نموده است و ذهبی در توضیح آنها میگوید: (صحیح نیست و حاکم آن را با دو اسناد متفاوت از ابو ایوب روایت نموده است).
میگویم: اولین طریق (۳/۱٩۳) از طریق محمد بن حمید – رازی – از سلمه بن فضل از ابو زید احول از عتاب بن ثعلبه – و در اصل: عقاب است و اشتباه نوشته شده است – از ابو ایوب انصاری است و طریق مذکور واهی است، محمد بن حمید رازی ضعیف و متهم است و برخی او را تکذیب نمودهاند، شیخ وی سلمه بن فضل به علت سوء حافظه ضعیف است، و بخاری میگوید: در احادیث وی منکر وجود دارد، و ابن حجر میگوید: او راستگو اما بسیار اشتباه مینماید پس این دو علت در حدیث مذکور و علت سوم: ابو زید احول است که او فردی ناشناخته و مجهول است و من کسی نیافتهام که از او نامی ذکر کرده باشد.
و علت چهارم آن عتاب بن ثعلبه – استاد ابو زید احول – است که او نیز ناشناخته است و ذهبی در (المیزان) حدیث او را ذکر نموده و میگوید: (و اسناد آن مبهم و تاریک و متن آن منکر است. اما اسناد دوم نزد حاکم (۳/۱۳٩-۱۴۰) از طریق محمد بن یونس قرشی از عبدالعزیز بن خطاب از علی بن غراب بن ابو فاطمه از اصبغ بن نباته از ابو ایوب است و این طریق نیز همچون طریق سابق آن و بلکه واهیتر است، و محمد بن یونس قرشی معروف به کدیمی از نظر موقعیت اسنادی کاملاً هم سطح محمد بن حمید رازی است، و با حافظه قوی او متهم به دروغگویی است. و کسانی مانند ابو داود – صاحب سنن – موسی بن هارون، قاسم بن زکریا ابن مطر او را تکذیب نمودهاند و علت دوم: علی بن غراب ابن ابوفاطمه است، و درست آن – علی بن ابوفاطمه – و او همان ابن حزور است زیرا او اولاً دارای روایتی از اصبغ ابن نباته است و بعید است که علی مذکور همان ابن غراب فارازی کوفی باشد چون او هم عصر و طبقهی ابن نباته نبوده است. و در این صورت وی متروک الحدیث است، چون شدیداً پایبند تشیع بوده است، و اصلاً از اصبع روایتی ننموده است. والله اعلم. و بر فرض اینکه او همان ابن غراب مورد نظر باشد او شیعی غلوگرا است و در اینگونه احادیث قابل احتجاج نیست و علاوه بر آن او مُدلس است و آن را به صورت عنعنه روایت نموده و او خود به سماع مستقیم تصریح ننموده است.
علت سوم: اصبغ بن نباته متروک الحدیث است و به رافضیگری متهم است، و شرح حال او در صفحه (۴۸٩) ذکر گردید.
و حدیث ابو ایوب نزد حاکم در (الاربعین) دارای دو طریق دیگر است، و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۳۰۵-۳۰۶) آنها را نقل نموده، و دومین طریق از آنها همان طریق اول است که در (المستدرک) (۳/۱٩۳) گذشت. اما طریق اول: که همان طریق سوم میباشد از طریق محمد بن کثیر از حارث بن حصیره از ابو صادق از محنف بن سلیمان به گمانم درست آن، محنف بن سلیم – از ابو ایوب است و این اسناد نیز واهی است، محمد بن کثیر که از حارث بن حصیره روایت مینماید او ابو اسحاق قرشی کوفی است و امام احمد گفتهاند: حدیث او را شکافتهایم، و بخاری میگوید: او منکر الحدیث است و ابو حاتم: او ضعیف الحدیث است و ابن حجر در التقریب به ضعیف بودن او قائل است، و استاد و شیخ وی حارث بن حصیره علاوه بر رافضیگری ضعیف الحدیث است و ابن حجر میگوید: (راستگوست ولی اشتباه نموده و متهم به رافضیگری است). و علاوه بر اینها شیخ حاکم ابو الحسن علی بن حماد معدل [با تلاش و بررسی] برای وی شرح حالی نیافتم. و حدیث مذکور را در (الکنز العمال) (دیدم که به ابن جریر نسبت داده است). و همچنان که گفتیم محنف بن سلیمان را با مخنرف بن سلیم ذکر کرده بود.
و حدیث ابو ایوب دارای طریق دیگر با سیاق طویل میباشد، خطیب آن را در تاریخ بغداد (۱۳/۱۸۶-۱۸٧) از طریق احمد بن یوسف، از محمد بن جعفر بن مطیری از احمد بن عبدالله مؤدب – در سامراء از معلی بن عبدالرحمن – در بغداد – از شریک از سلیمانبن مهران اعمش از ابو ابراهیم از علقمه و اسود روایت نموده که ابو ایوب نزدمان آمد و ...) و سخن ابو ایوب نیز در آن ذکر شده که (پیامبر جمرا به جنگ سه گروه که با علی میجنگند امر نمود...) و همچنین در آن روایت نیز سخن پیامبر جاست -: ای عمار بن یاسر اگر دیدی علی راهی میپیماید و مردم راه و طریق دیگری همان راهی را اتخاذ نمائید که او گرفته است زیرا هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمینماید). - وجود دارد که در حدیث شماره (۲۶) ذکر گردید و در اینجا به توضیح آن میپردازیم و میگوئیم: این روایت موضوع است و بر رسول خدا جدروغ نمودهاند، در اسناد آن دو کذّاب و یا متهم به دروغگویی یکی احمد بن عبدالله مؤدب است که او ابن یزید معروف به هیثمی است، که ابن عدی میگوید: او در سامراء به وضع حدیث میپرداخت) و ذهبی میگوید: او دجال و کذاب است و در صفحه (۴۸۵) شرح حال او ذکر گردید و دومین [دروغگو] شیخ کذاب معلی بن عبدالرحمن واسطی است و دارقطنی گفته است: او ضعیف و کذاب است، ابن عدی میگوید: او حدیث وضع مینماید و حافظ در (التقریب) گفته است: او متهم به وضع (حدیث) و رافضیگری است. و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۳۰۶) در معلل بودن حدیث به معلی اکتفا نموده است و قصور ورزیده زیرا از راوی او یعنی احمد بن عبدالله ... مؤدب کذاب بیخبر بوده است. و نمیخواهیم علاوه بر ضعف این دو دروغگو ضعف احمد بن محمد یوسف را نیز به آن بیفزائیم و آنچه بیان گردید وضعیت طریقهای چهارگانه اسناد حدیث مذکور از ابو ایوب انصاری بود که نمیتوان به هیچ طریق از آنها اقامه حجت نمود، بلکه در آنها چیزهایی یافت میگردد که بیانگر ضعف و کذب آن میباشد. و این حدیث دارای طریقهای دیگری از صحابه میباشد. که تماماً بیاعتبار و قابل استدلال نیستند و ابن کثیر در (البدایه و النهایه (٧/۳۰۴) به ضعف تمام طرق آن پرداخته و میگوید: این حدیث غریب و منکر است و تمام طرق آن خالی از ضعف نیست، همچنان که در (تنزیه الشریعه) (۱/۳۸٧) آمده قول عقیلی نیز ضعیف است، و نیازی نیست تا به طور مفصل به بیان ضعف اسنادهای آن پرداخته شود بلکه در هر طریق آن به بیان یک علت یا بیشتر از عللهای کافی برای اسقاطی کلی آن اکتفا مینمائیم و میگوئیم و این حدیث از خود علی با شش طریق روایت گردیده است که عبارتند از:
نخست: نزد خطیب (۸/۳۴۰-۳۴۱) و در آن ابان بن ابی عیاش است و او متروک [الحدیث] است و متهم به دروغ است و علاوه بر آن در سند آن انقطاع و راویان ناشناخته وجود دارد.
دوم: نزد ابو یعلی و ابوبکر بن مقرئی است – کما اینکه در (البدایه و النهایه) (٧/۳۰۴) ذکر شده و - به مجمع الزوائد) (۵/۱۸۶) مراجعه شود. - و در سند آن ربیع بن سهل فزازی است او با اتفاق حدیثشناسان ضعیف است، و دارقطنی و دیگران نیز او را ضعیف دانستهاند، و ابن معین میگوید: او جای اهتمام نیست.
سوم: نزد ابی عدی – کما اینکه در (البدایه و النهایه) (٧/۳۰۴) آمده و ذهبی نیز برخی اسناد آن را در (المیزان) (۱/۵۸۴) نقل نموده است – و در اسناد آن حکیم بن جیبر وجود دارد، و او ضعیف و متهم به تشیّع است و همچنین شیخ عدی احمد بن حفص دارای احادیث منکر است، و حال مورد اتهام است و در اسناد آن نیز دو فرد مجهول و ناشناخته وجود دارد.
چهارم: نزد حاکم در (الاربعین) – البدایه و النهایه (٧/۳۰۵) با اسناد مسلسل به ضعفاء از قبیل، محمد بن حسن بن عطیه بن سعد عوفی و پدرش عمرو بن عطیه است.
پنجم: نزد ابن عساکر – (البدایه) (٧/۳۰۵) – و در اسناد آن ابو جارود است، او زیاد بن منذر صاحب جارودیه است و او کذاب است، یحیی بن معین و ابو داود و ... او را تکذیب نمودهاند و سایرین نیز او را در روایت ترک نموده و ابو حبان میگوید او به وضع حدیث میپرداخت.
و حدیث مورد ذکر نیز از عبدالله بن مسعود روایت شده است که از وی نیز دارای دو طریق است.
اول: نزد حاکم در (الاربعین) – البدایه و النهایه) (٧/۳۰۵) – و در اسناد آن اسماعیل بن عباد است و او متروک الحدیث است و علاوه بر آن در آن ضعفاء و مجاهیل دیگری نیز وجود دارد.
دوم: نزد طبرانی در (الاوسط) – (مجمع الزوائد) (٧/۲۳۸) در اسناد آن مسلم بن کیسان ملائی میباشد، نسائی میگوید: او متروک الحدیث است، و بسیاری او را ضعیف میدانند، و هیثمی به سبب وجود او در اسناد حدیث را معلل به شمار آورده است.
و از حدیث ابو خدری نزد حاکم در (الاربعین) – (البدایه و النهایه) (٧/۳۰۵) – از طریق ابو هارون عبدی روایت گردیده است و او متروک الحدیث است و برخی نیز او را تکذیب نمودهاند و او شیعی است و علاوه بر اینها در اسناد روایت ضعفاء دیگری نیز وجود دارند.
و از حدیث عمار بن یاسر و نزد (طبرانی) (مجمع الزوائد) (٧/۲۳۸-۲۳٩) از روایت ابو سعید تیمی – قیصاء نیز روایت گردیده است. و او شیعی و متروک الحدیث است دارقطنی و دیگران او را در اسناد روایت متروک گذاشتهاند. با تمام طرق چهارگانهی [مذکور] برای این حدیث صحیح نبوده و به ثبوت نرسیده و حتی اگر صحیح هم باشد در آن مفهوم بیشتر از حدیث سابق ابو سعید در جنگ با خوارج متأولین قرآن در آن یافت نمیگردد، و اما حدیث عمار بن یاسر: که پیامبر جفرمود: ای علی جماعت و گروهی باغی با شما خواهند جنگید و شما بر حق میباشی و هر آنکه شما را یاری ننماید از من نیست). در کنز العمال (۳۲٩٧۰) ذکر شده و به ابن عساکر نسبت داده شده و عبدالحسین رافضی نیز بدون شناخت اسناد و منبع آن را از کتاب نقل نموده، و او هرگاه روایتی با میل و آرزویش منطبق باشد در اسناد و منبع آن دقت نمینمایند ولی ما تا از معرفت اسناد حدیث اطمینان حاصل نکنیم به تصحیح و نقل آن نمیپردازیم و در صفحهی (۳۸۲) به نقل از متقی هندی صاحب (الکنز) از مقدمهی کتاب او (۱/۱۰) به بیان ضعف آن اشاره نمودیم که قسمت اول آن در احادیثهای صحیح میباشد و این قسمت همان دیدگاه اهل سنت برای حقانیت علی در جنگ با معاویه میباشد و معاویه و اصحاب او را اهل بغی میدانند، ولیکن این بغی موجب فسق و کفرشان نمیگردد و در صفحه (۳٧٧) به طور مفصل به توضیح این امر پرداختهایم.
و اما قسمت پایانی حدیث: (پس هر آنکه آن روز شما را یاری ننماید از من نیست). صحت و ثبوت آن جای تأمل است، و با اینکه در آن دلیلی بر تکفیر کسانی که با علی جنگیدهاند نمیگردد و نهایت آنچه از آن فهم میگردد – در صورت ثبوت – همچون گفتار رسول خدا: «من غشّنا فليس منا»(۳۲۵۳)، و یا حدیث «ليس منا منا من لايرحم صغيرنا ويعرف حق كبيرنا»(روایت از امام احمد (۲/۱۸۵)، ترمذی (۳/۱۲۲)، حکم (۱/۶۲) و یا همچون «ليس منا من ضرب الخدود»میباشد که امام احمد (۱/۳۸۶، ۴۲۲، ۴۶۵) بخاری (۲/۱۰۳-۱۰۴) (۴/۲۲۳)، مسلم (۱/٩٩)، روایت نمودهاند. و امثال اینگونه روایاتها فراوانند و حال معلوم است که روایت مورد بحث سخن پیامبرجبه عمار است و خطاب به علی نیست و وضعیت و مفهوم آن همچون حدیث سابق است و تفاوتی با آن ندارد، میتوانیم عکس این حدیث – با گمان شیعه را بر آنان ثابت نمائیم که مفهوم این روایت با توجه به کلمهی یومئذ در آن بر تنها روز صفین حمل نمائیم و بگوئیم حدیث خاص آن روز است و به طور مطلق نیست تا شیعه با دقت و تأمل در آن بنگرد و به هدایت را بیابد.
و حدیث ابوذرس(سوگند به آنکه جانم در دست اوست همانا در میان شما مردی است بعد از من با مردم بر تأویل قرآن میجنگد همچنان که من بر تنزیل آن با مشرکین مبارزه نمودم و حال [جنگجویان با او] گواهی میدهند معبود به حقی جز خداوند نیست) که عبدالحسین رافضی آن را از (کنز العمال) (۳۲٩۶٩) نقل نموده و طبق معمول «وهم يشهدون ان لا إله إلا الله»را از آن حذف نموده که در آن اقرار به ایمان کسانی است گرچه تجاوزگر بوده باشد که با علی جنگیدهاند، اما رافضیان از این سخن خوشنود نیستند لذا امامشان بر حذف و قطع آن اقدام نموده است.
و حدیث ابو رافعس: که پیامبر جفرمود: ای ابو رافع بعد از من قومی با علی میجنگد: جهاد و مبارزه با آنان حق است و هر آنکه نتوانست با دست خود با آنان بجنگد پس با زبانش با آنان مبارزه نماید، و هر آنکه نتوانست با زبان هم مبارزه نماید با قلب خود [و نفرت از آنان] با آنان جهاد نماید، و جز این مراحل او را راهی دیگر نیست) طبرانی در (الکبیر) (٩۵۵) آن را با اسناد واهی روایت نموده است که در آن محمد بن عبیدالله بن ابو رافع است و او ضعیف است، و بخاری میگوید: او منکر الحدیث است، و ابو حاتم: وی ضعیف الحدیث و بسیار منکر الحدیث است، و دارقطنی روایت از او را متروک نموده است و در آن یحیی بن حسن بن فرات است، و او ناشناخته است، هیثمی به علت وجود او در روایت آن را معلل به شمار آورده است و در اسناد آن محمد بن عثمان بن ابو شیبه هم وجود دارد او جای سخن و محل انتقاد است. آخرین حدیث در میان احادیث در این بخش تنها حدیث اخضر انصاری – یا ابن ابی اخضر – است که میگوید: پیامبر جفرمود: «انا اقاتل علی تنزيل القرآن، وعلي يقاتل علی تأويله»ابن سکن آن را روایت نموده است – (الکنز) (۳۲٩۶۸) و (الاصابه (۱/۲۵) – و این حدیث از نظر مفهوم همچون حدیث ابو سعید است که با شماره (۳٩) ذکر گردید، و عبدالحسین خود زحمت تخریج و تحقیق آن را به عهده گرفته است، زیرا اسناد آن را - که از طریق حارث بن حصیره از جابر جعفی از محمد باقر از پدرش علی بن حسین زید العابدین از اخضر است – نقل نموده است و حارث بن حصیره خود به تنهایی قابل احتجاج نیست و حافظ در (التقریب): (او فردی صادق و در روایت اشتباه مینماید). و شرح حال وی در ضمن راویان صد گانه (با شماره ۱۸) ذکر گردید.
و دارقطنی نیز این روایت را در (الافراد) از طریق حسین یعنی طریق جابر – که عبدالحسین در حاشیه (۴۲/۱٩۶-۱٩٧) به آن اقرار نموده است – روایت نموده است. و عبدالحسین در حاشیه مذکور به ضعف و سقوط این حدیث از استدلال که خود نقل نموده اعتراف نموده، پس چگونه در اینجا به آن احتجاج نموده است؟!
۴۰- حدیث معاذ بن جبلسپیامبر جفرمود: (ای علی من با نبوت با شما مبارزه [رقابت] میکنم و حال بعد از من نبی نیست). و مردم با هفت [چیز] با شما رقابت و خصومت میورزند و فردی از قریش در آن با شما مبارزه و احتجاج نمینماید، شما اولین فردی از آنان میباشی که به خداوند ایمان آوردهای و شما با وفاترین آنان نسبت به پیمان خداوند میباشی، و استوارترین آنان در اجرای امر خداوند، و مهربانترین مردم در برابر رعیت میباشی، و عادلترین مردم در مقابل رعیت، و بصیرترین مردم در قضاوت، و عظیمترین مردم از لحاظ منزلت نزد خداوند میباشید. و حدیث ابو سعید خدریسکه پیامبر جبه علی فرمود: و به میان شانههایش زد – (ای علی شما دارای خصال هفتگانهای میباشی و کسی در روز قیامت به پای شما نمیرسد، شما اولین مؤمن به خداوند میباشی ... و ابو نعیم هردو حدیث را در (الحلیه) (۱/۶۵-۶۶) روایت نموده است، و هردو حدیث موضوع و مکذوب میباشند ابن جوزی آنها [یا یکی از آنها] را در (الموضوعات) (۱/۳۴۳) ذکر نموده است. و سیوطی و ابن عراق کنانی نیز هر کدام آن را در (اللآلیء المصنوعه) (۱/۳۲۳)، و (التنزیه الشریعه) (۱/۳۵۲) ذکر نمودهاند، و علت [ضعف] سه حدیث اول: اینکه از روایت خلف بن خالد عبدی بصری از بشر بن ابراهیم انصاری است، و خلف شناخته شده نیست و دارقطنی او را به وضع حدیث متهم مینماید – نگا: المیزان (۱/۶۵٩) – و ذهبی حدیث مذکور او را نقل نموده و میگوید: این خبر دروغین است، و شیخ او بشر نیز کذاب و حدیث وضع مینماید و ذهبی در شرح حال او در (المیزان) این روایت را از مصائب او به شمار آورده است.
و اما حدیث دوم از ابو سعید، در اسناد آن عصمت بن محمد وجود دارد و او همچون بشر بن ابراهیم مذکور است که ابن معین دربارهی وی گفته است: او دروغگو و حدیث وضع مینماید آنچه [ذکر شد وضعیت کالا و [تحفهی] عبدالحسین حقهباز و دجال صفت است. و به ذکر چهل نص پرداخته و با تصور اینکه علی بعد از رسول خداجدومین این امت است [۸]. و گویا او بعد از پیامبر رهبری امت را به عهده دارد و خداوند در راستای سخن او و امثال او چه زیبا میفرماید: ﴿كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ﴾[الأنعام: ۱۰۸]) و از مجموع چهل نصی که در این زمینه ذکر نموده حدود بیست و چهار نص آن موضوع و دروغین بود، که ذکر آنها جز برای تبیین کذب روا نیست، و حدود چهار نص از آنها نیز ضعیف و بیاعتبار و نمیتوان به آنها احتجاج نمود. و سایر نصوص دیگر صحیح بوده اما فضایل آنها خاص تنها علی نبوده است و سایر صحابه و بلکه بیشتر از علی در آن سهیم و شریک میباشند که به طور مفصل به ذکر آنها پرداختیم.
والحمد لله رب العالمين
[۶] حدیث صحیح مسلم آن را در مقدمه صحیح خود (۱/٩) از شمره بن جندب و مغیره بن شعبه روایت نموده است. [٧] با لفظ: «علي مني وانا من علي ولا یقضی دیني الا انا او علي». [۸] و حال خداوند در قرآن کریم دومین امت را با (ثاني اثنين) معین نموده است. مترجم فهرست مطالب جلد اول
مقدمه کتاب
تشکیک در صحت مراجعات
روش انتخابی در پاسخ و ردّ
پاسخ بر آنچه درباره زندگی مؤلف ذکر شده است
پاسخ بر مقدمهی کتاب
مراجعه های (۱) و (۲)
پاسخ بر مراجعههای (۴)
تمام دلایل موهوم بین صحیح غیر صریح و یا صریح غیر صریح میباشند
نزد اهل سنت تبعیت از فردی معلوم [به طور مطلق] جز رسول خدا جواجب نیست
شک در سخن او نسبت به قرون سه گانه
عناوین های مراجعه (۵)
عناوین مراجعه (۶)
پاسخ بر مراجعه (۶)
سخنی پیرامون کتاب (نهج البلاغه)
اقوال نقل شده ابتدا میبایست صحت انتسابشان معلوم گردد و سپس به آن احتجاج جست.
شناختی پیرامون کتاب (الصواعق المحرقه) و ارزش علمی آن.
عناوین مراجعههای (٧)، (۸)
روش اشتباه عبدالحسین در تخریج احادیث
انتقاد عبدالحسین از صحابه رضوان الله علیهم
سخن مفضل دربارهی ادلهای که نقل نموده است
سخنی درباره حدیث غدیر
عناوین مراجعههای (٩)، (۱۰) پاسخ بر مراجعه (۱۰)
سخن مفضل درباره دلایل عبدالحسین و کشف فریب و نیرنگ در سخن او
پنج نکته درباره استشهاد جستن او پیرامون صلوات بر پیامبر و آل او در نمازهای واجب
عناوین مراجعه (۱۱) و (۱۲)
پاسخ بر مراجعه (۱۲) و نقض استدلالهای او با آیات و بیان معانی صحیح آیات.
عناوین مراجعه (۱۳) و (۱۴)
پاسخ بر مراجعه (۱۴)
نقص ادعای او در رابطه با استدلال اهل سنت از جمله امام بخاری به رافضیان شیعی و توضیح مسأله احتجاج به اهل بدعت.
ائمه اهل بیت خود شیعیان را از پیروی خود تکذیب مینمایند.
عناوین مراجعههای (۱۵) و (۱۶)
پاسخ بر مراجعه (۱۶)
قبل از ذکر راویان صد گانه اشاره به دو امر مهم ضروری.
اول: در آن حجتی بر علیه موسوی است و دوم برخی قواعد اهل جرح و تعدیل که در هنگام بحث از راویان مفید است.
ابان ثعلب، ابراهیم نخعی
خلاصه: اینکه نیمهای از افراد مذکور ابوبکر و عمر را بر علی ترجیح میدهند و نیمهی دیگر کسانیاند که تشیع او ثابت نگشته و غالباً از کذابین یا متهمین و یا متروکین و ضعفاء میباشند
عناوین مراجعههای (۱٧) و (۱۸)
بیان اصل و منبع قول به وصایت پیامبرانی برای علیس
عناوین مراجعه (۱٩) و (۲۰)
پاسخ بر مراجعه (۲۰)
توضیح اینکه سزاوارترین مردم برای مشاوره (وزارت) پیامبر ابوبکر صدیق و بعد از او عمر بن خطاب است
اشاره به بیان کذب حدیث موهوم موسوم به حدیث (الدار) در روز انذار
عناوین مراجعههای (۲۱) و (۲۲)
پاسخ بر مراجعه (۲۲)
کشف مغالطه میان آنچه علما تصحیح نمودهاند و میان آنچه او در مراجعه قبلی نقل نموده است.
تبرئه صاحبان صحیحین (بخاری، مسلم) از اتهامات عبدالحسین.
توضیح پیرامون اینکه بیشترین کتمان کنندگان علم رافضیان و امثال عبدالحسین میباشند
عناوین مراجعه (۲۳)
مطالب مراجعه (۲۴)
پاسخ بر مراجعه (۲۴)
تکذیب عبدالحسین در صحت نص [وصایت] نزد اهل سنت
تکذیب عبدالحسین در ادعای عدم قول به وصایت خاص
عنوان مراجعه (۲۶)
پاسخ بر مراجعه (۲۶)
توضیحی پیرامون ضعف حدیث حاوی کمتر از بیست فضیلت برای علی و حذف مقداری از متن روایت توسط موسوی
نقض برداشت او از حدیث علی الخصوص در مسأله منزلت
عناوین مراجعههای (۲٧) و (۲۸)
پاسخ بر مراجعه (۲۸)
کشف تدلیس عبدالحسین با نقل نص صحیح از او
عناوین مراجعههای (۲٩) و (۳۰)
پاسخ بر مراجعه (۳۰)
با تطبیق ادعای عبدالحسین دربارهی افادهی عموم لفظ حدیث وصایت دلیلی در آن بر سود شیعه یافت نمیشود
اشارهای کوتاه به عدم ورود حدیث منزلت در غیر جنگ تبوک
عناوین مراجعههای (۳۱)، (۳۲)
پاسخ بر مراجعه (۳۲) با نقص گفتههای او دربارهی حدیثِ منزلت
عناوین مراجعه (۳۴) با بیان ضعف نصوص مورد استدلال و دربارهی تشابه علی و هارون
عنوان مراجعه (۳۵)
عنوان مراجعه (۳۶)
پاسخ بر مراجعه (۳۶) و نقض نصوص هفتگانهای که عبدالحسین بر ولایت علی و خلافت پیامبر مورد استدلال قرار داده است.
عناوین مراجعههای (۳٧) (۳۸)
پاسخ بر مراجعه (۳۸)
توضیح معانی (ولی) و توضیح مفهوم آن با دلایل آشکار
نقض دلایل ترجیح معنی ولی از دیدگاه موسوی
عناوین مراجعههای (۳٩) (۴۰)
پاسخ بر مراجعه (۴۰)
عنوان مراجعه (۴۱)
عنوان مراجعه (۴۲)
پاسخ بر مراجعه (۴۲)
عناوین مراجعههای (۴۳)، (۴۴)
پاسخ بر مراجعه (۴۴)
عنوان مراجعه (۴۵) و (۴۶)
پاسخ بر مراجعه (۴۶)
عنوان مراجعه (۴٧)
عنوان مراجعه (۴۸)
پاسخ بر مراجعه (۴۸) و نقد نصوص چهل گانه موهوم ...