موضعگیری بسیار زیبا
طول و عرض نوشتههای ایشان مملو از اندیشههای ادبی است، و از صدور نامههایی که نسبت فریفتن به عقاید و افکار باطل هشیاری میداد دریغ نمیورزید و یکی از خاطرات زیبایی که در یکی او نوشتههایش خودنمایی میکند این خاطره است که میگوید: «روزی نزد کتابخانه عرفه بودیم یک دفعه مردی خود را در میان ما جا زد و حرفهای عجیب و غریبی را شروع کرد، فهمیدیم که به یکی از فرقههای باطله وابسته است، و برای آن دعوت میکند، با وی به خشونت و مسخره درگیر شدند، به آنان اشاره کردم که او را به من بسپارید بدون اینکه او بفهمد، شروع به گفتگو وجدال کردیم تا اینکه خود را به او نزدیک کردم، و توانستم به او بفهمانم که من به حرفهای او قانعم، ولی گفتم این دعوت شما باید حجت داشته باشد، خوشحال شد و گفت: آن حجت چیست؟ دو انگشت ابهام و سبابه را بر هم سایید– اشاره به پول کرد – گفت آماده است و دو لیره طلایی را بیرون آورد، آن روز لیرهی طلایی چیز خیلی با ارزشی بود، من جلو حاضرین لیرها را گرفتم و بعد از معرفی اسمش خدا حافظی کرد و رفت، هنوز دور نشده بود که همه به خنده افتادند و شروع به شوخی کردن با من کردند، یکی میگفت: برادر مرا شریک کن، و یکی دیگر میگفت: یک جشن با شکوهی مهیا کن، دیگری میگفت: در پارکی آن را صرف خوراکیها کنیم، گفتم خواهید دید چکار میکنم. نوشتن کتابی را شروع کردم پیرامون افکار و اندیشههای الحاد و ضد دینی بعنوان «شمشیر اسلام» و روی آن نوشتم با هزینهی فلان چاپ میشود و نام کسی را که لیرها را داده بود نوشتم، پس از مدتی شنیدم که جنونآمیز شده و نمیدانست چکار کند، و قدرت انکار آن را نداشت زیرا مجموعه افرادی شاهد بودند، و بعدها گروهش او را اخراج کرده بودند».