۲- كتاب «الصواعق المحرقة»
این کتاب توسط فقیه و محدث ابن حجر همتی در رد اهل بدعت و زندقه نوشته شده است همانگونه که از عنوان کتاب روشن میشود در رد این فرقه و امثال آنها تالیف شده است.
در ابتداء کتاب میگوید: «خیلی وقت بود از من خواستند کتابی درباره خلافت ابوبکر و امارت عمر تالیف کنم، فورا به این درخواست جواب مثبت دادم، سپاس خدا نمونهای ظریف، و روشی عالی و مسلکی بلند به وجود آمده و خواستند که مصادف با سال هفتصد و پنجاه هجری در مسجد حرام باشد چون در آنجا شیعه رافضی زیادی وجود دارند و هنوز هم در آنجا زندگی میکند. (ص ۹۰)
پس کتاب برای بیان بطلان مذهب شیعه و رافضیه و دیگران تالیف شده است.
عبدالحسین چگونه از آن کتاب برای بیان صحت مذهب شیعه استدلال میکند؟
اول به نصوصی که در صواعق آمده نگاه میکنیم، سپس روش عبدالحسین را بیان مینماییم.
ابن حجر با سه مقدمه شروع میکند، و یکی از آنها بیان واجب بودن احترام صحابه رسول و رد دروغهای روافض علیه آنها در روایات، سپس اجماع صحابه بر وجوب قرار دادن امام بعد از رسول و در پایان راههای اثبات خلافت را بیان میفرماید. و کتاب را به یازده باب تقسیم میکند.
باب اول درباره خلافت ابوبکر و استدلال عقلی و نقلی بر حقیقت آن است، و این باب را به پنج فصل تقسیم میکند
فصل اول:
در کیفیت خلافت از «مسلم و بخاری» که به اجماع امت، صحیحترین کتاب بعد از قرآن هستند نقل میکند: عمر هنگام بازگشت از حج برای مردم خطبه داد، و درباره بیعت با ابوبکر چیزها گفت: اینها را نقل میکند و بعد از آن در (ص ۲) میگوید: نسائی و ابو یعلی و حاکم از ابن مسعود روایت کردهاند که میگوید: «وقتی رسول خدا فوت کرد انصار گفتند: از ما و شما هرکدام امیری، عمربن خطاب آمد و فرمود... ای طائفه انصار مگر نمیدانید که رسول خدا ابوبکر را امام شما قرار داد، و کدام یک از شما دوست دارد از ابوبکر پیشی بگیرد؟ انصار گفتند: پناه بر خدا از اینکه بر ابوبکر پیشی بگیریم.
و بعد از این در (ص ۲۱) میگوید: موسی بن عقبه در مغازی و حاکم از عبدالرحمن ابن عوف روایت میکنند که «ابوبکر خطبه داد و گفت سوگند به خدا حتی برای یک شب و یک روز بر خلافت و امارت حریص نیستم و آن را دوست ندارم و در آشکار و پنهان آن را از خدا نمیخواهم، اما من از فتنه میترسم، من در امارت راحت نیستم کار بزرگی در گردنم گذاشته شد که توانایی آن را ندارم، و اگر پشتیبانی خدا نباشد قدرت اداره آن را ندارم».
علی و زبیر گفتند: «ما فقط بر این نارحت هستیم که در مشورت شرکت نکردیم و ما هم ابوبکر را شایستهتر از همه مردم میدانیم، چون او دوست رسول در غار بوده، و ما شرف و خیر او را میشناسیم، و پیامبر به او دستور امامت نماز فرمود در حالی که زنده بود.
دوباره ابن حجر میگوید:
احمد روایت میکند وقتی که ابوبکر در روز سقیفه خطبه داد از فضل انصار چیزی ترک نکرد و همه را گفت، و گفت میدانم که رسول خدا فرمود: اگر مردم در درهی راه بروند و انصار هم در درهی دیگر من با انصار راه میروم. و میدانم ای سعد که رسول خدا به تو فرمود: تو سرور و سید هستی. و هچنین فرمود: ریاست این امر دست قریش میباشد اگر آنان خوب باشند پیرو خوب و اگر بد باشند پیرو بد هستند سعد گفت: راست میگویی شما امیر باشید ما وزیر میشویم.
ازاین روایت، ضعیف بودن قول ابن عبدالبر را متوجه میشویم که گفته سعد با ابوبکر بیعت نکرده تا به حضور خداوند رسید. (ص ۲۱ و ۲۲)
فصل دوم:
را درباره انعقاد اجماع بر خلافت قرار داده است و میگوید:
دانستیم، که صحابه بر آن (خلافت ابوبکر) اجماع کردند و روایت تخلف سعد از بیعت مردود است روایت حاکم از ابن مسعود به این تصریح دارد که میفرماید: هر آنچه نزد مسلمانان خوب باشد، نزد خدا هم خوب است و هر آنچه نزد مسلمانان بد باشد نزد خدا هم بد است، همه صحابه بر خلافت ابوبکر اتفاق داشتند.
به گفته صحیح ابن مسعود نگاه کن که از بزرگان و فقها و سابقین صحابه است و حکایت اجماع صحابه را بر خلافت ابوبکر بیان میکند.
پس ابوبکر نزد اهل سنت از عصر صحابه تا حالا و معتزله و اکثر فرق اسلامی شایسته خلافت میباشد آشکار و بدون پنهان اجماع آنها بر شایستگی ابوبکر قضاوت میکند.
نباید گفته شود که این واقعهای بود بعضی از آنها آن را نشنیده بودند و الا اگر میشنیدند مخالفت میکردند چون چنین احتمالی وقتی درست است که از صحابه (اول تا آخر) حکایت اجماع نمیشد مخصوصاً علی که آن را حکایت میکند وقتی که به بصره میرود از آمدنش میپرسند و در آنجا بیعت خود و بقیه صحابه را بیان میکند که کسی از آن دو نفر (ابوبکر و عمر) تخلف نکردند.
بیهقی از زعفرانی روایت میکند «از شافعی شنیدم که میگفت: مردم بر خلافت ابوبکر اجماع کردهاند چون بعد از فوت رسول خدا مردم دچار اضطراب شدند زیرا آنان کسی بهتر از ابوبکر پیدا نکردند، او را به عنوان امیر و خلیفه خود انتخاب کردند.
بشر از معاویه بن فره روایت میکند که صحابه از خلافت ابوبکر شکایت نداشتند، و او را خلیفه رسول نام گذاشتند، و آنها بر اشتباه و گمراهی اتفاق ندارند همچنین امت بر شایستگی ابوبکر و علی و عباس اتفاق داشتند پس علی و عباس با او در نیفتادند بلکه به او بیعت دادند اجماع امت بر امامت ابوبکر با بیعت آن دو به اتمام رسید.
چون اگر ابوبکر شایسته نمیبود آن دو با او در میافتادند همانگونه که علی با معاویه در افتاد هرچند معاویه دارای قدرت و شوکت بود ولی علی به قدرت معاویه هیچ توجه نکرده و مخالف او میشود... مخالفت کردن با ابوبکر بهتر و شایستهتر بود برای علی، چون با ابوبکر در نیفتاد پس به لیاقت ابوبکر برای خلافت اعتراف کرده است.
عباس از علی خواست به او بیعت دهد ولی علی قبول نکرد هرچند زبیر با آن شجاعتش و بنی هاشم و غیره با او بودند و انصار دوست نداشتند به ابوبکر بیعت بدهند و گفتند: از ما و شما هرکدام امیری انتخاب شود اما ابوبکر کلام آنها را با «الائمه من القریش» رد کرد و آنها هم تسلیم او شدند و از او اطاعت کردند، هرچند علی از او هم قدرتمندتر بود اگر درباره خلافت علی نصی وجود داشت او شایسته و مستحق اجابه بود.
تاخیر علی و زبیر و عباس و طلحه برای مدتی که میگفتند خلافت با حضور اهل حل و عقد تمام شده و احتیاجی به حضور آنها ندارد ضرری و زیانی به اجماع یا به خلافت ابوبکر نمیرساند چون وقتی آمدند بیعت دادند و همان طور که روایت کردیم عذر ایشان این بود که چرا ما را از مشورت در این کار مهم محروم کردید، هرچند این کار مهم به شورای کامل نیاز داشت. بدین سبب عمر میگوید «آن بیعت فوری بود. ولی خداوند مسلمانان را از شر آن مصون و محفوظ داشت.
پس علی و دیگران دو عذر داشتند:
۱- اجماع بدون حضور ما صورت گرفته.
۲- چرا ما را برای این امر مهم خبر دار نکردید.
روایت دارقطنی موافق و موید این دو معذرت میباشد که میگوید: هنگام بیعت با ابوبکر گفتند: ما میدانیم که ابوبکر شایسته است و یاور و دوست رسول خدا در غار بود و شرف و خیر ابوبکر را میدانیم ولی چیزی که بیعت ما را به تاخیر انداخت این است که ما را از مشورت محروم کرد» ص ۲۳-۲۵.
و روایت بخاری هم موید مطالب گذشته است که میگوید: ما در خیری که خدا به ابوبکر داده با او رقابت نمیکنیم، و منکر هم نیستیم.
و چیزهای دیگری که این حدیث آن را ذکر میکند، میبینیم علی از این دروغهای که به او نسبت میدهند پاک است - خداوند دروغگویان فتنه انداز را بکشد چقدر جاهل و احمق هستندـ. (ص ۲۶).
اما فصل سوم:
درباره نصوص نقلی قرآن و سنت که دال بر خلافت ابوبکر هستند.
و با نصوص قرآن شروع میکنیم: آیه ۵۴ مائده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾[المائدة: ۵۴]
«اى کسانى که ایمان آوردهاید هرکس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى [دیگر] را مىآورد که آنان را دوست مىدارد و آنان [نیز] او را دوست دارند [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمىترسند این فضل خداست آن را به هرکه بخواهد مىدهد و خدا گشایشگر داناست».
بیهقی از حسن بصری روایت میکند «آن ابوبکر است، وقتی که عرب مرتد شد ابوبکر و صحابه با آنها جهاد کردند تا به اسلام برگشتند».
یونسبن بیکر از قتاده روایت میکند «وقتی رسول خدا جفوت کرد عرب مرتد شدند پس جنگ ابوبکر را ذکر کرد تا اینکه، به نقل روایت دارقطنی از ابن مسعود میپردازد «وقتی ابوبکر بیرون آمد و بر اسبش سوار شد علی زمام او را گرفت و گفت ای خلیفه به کجا میروی ؟ آنچه را رسول خدا ج در روز احد به تو گفت، دوباره باز میگویم «شمشیرت را بکش ولی با مرگ خود ما را غم بار نکن، به مدینه برگرد سوگند به خدا، اگر دچار مصیبت شوید اسلام هرگز حکومت نخواهد داشت» (۲۷: ۲۸).
و همچنین از آیاتی که بر خلافتشان دلالت دارد:
﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٦﴾[الفتح: ۱۶]
«به برجاىماندگان بادیهنشین بگو به زودى به سوى قومى سخت زورمند دعوت خواهید شد که با آنان بجنگید یا اسلام آورند پس اگر فرمان برید خدا شما را پاداش نیک مىبخشد و اگر همچنان که پیشتر پشت کردید [باز هم] روى بگردانید شما را به عذابى پردرد معذب مىدارد».
ابن ابی حاتم از جویبر روایت میکند، آن قوم بنو حنیفه بودند «و این آیه دلیل است بر خلافت ابوبکر چون به جنگ آنها دعوت کرد» شیخ اشعری امام اهل سنت میگوید «از ابا عباس بن سریح شنیدم که میگفت: «ابوبکر در این آیه هست چون اهل علم اجماع کردهاند بعد از نزول آیه جنگی صورت نگرفت که مردم به آن فرا خوانده شوند و تنها دعوت ابوبکر و مردم برای جنگ با اهل ردت و مانعین زکات بود» و این بر وجوب خلافت ابوبکر دلالت میکند و واجب بودن اطاعت از او چون خداوند خبر داد اگر کسی از او روی گرداند عذابی دردناک دارد.
ابن کثیر میفرماید: کسی قوم را به فارس و روم تفسیر کند و صدیق سپاه را منظم کرده و بر دست عمر و عثمان که جانشین ابوبکر بودند تمام شد».
اگر گفتند امکان دارد مراد داعی در آیه رسول خدا یا علی باشد میگویم: «این امکان ندارد چون خداوند میفرماید:
﴿قُل لَّن تَتَّبِعُونَا﴾بگو شما به دنبال ما نمیآیید در زمان رسول چنین دعوتی نشد، و در زمان علی جنگی برای اسلام صورت نگرفت بلکه برای خلافت بود و بعد از علی خلفاء نزد ما ظالم بودند و نزد شیعه کافر! مشخص میشود آن داعی که پیروی او موجب اجر حسن و سرپیچی از او موجب عذاب دردناک میشود یکی از خلفاء راشدین میباشد خلافت آن دو از خلافت ابوبکر درست شده و نتیجهی تلاش شبانه روزی ابوبکر بود.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥﴾[النور: ۵۵]
«خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند [تا] مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند و هرکس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند».
ابن کثیر میگوید: این آیه بر خلافت ابوبکر تطبیق میشود.
ابن ابی حاتم در تفسیرش از عبدالرحمن بن عبدالحمید مهری روایت میکند که گفته: ولایت ابوبکر و عمر در کتاب خداوند وجود دارد و این آیه را تلاوت کرد.
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾[الحشر: ۸]
«[این غنایم نخست] اختصاص به بینوایان مهاجرى دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مىباشند و خدا و پیامبرش را یارى مىکنند اینان همان مردم درست کردارند».
دلالت آیه بر موضوع «خداوند آنها را صادقین نام گذاشته، اگر شاهد کسی در صدق باشد دروغ نمیگوید لازم است صحابه در اینکه ابوبکر را خلیفه میدانند صادق باشند، در این صورت آیه به خلافت ابوبکر تصریح میکند.
خطیب این استنباط زیبا را از ابی بکر ابن عیاش روایت کرده است. همانگونه که ابن کثیر (ص ۳۱ـ ۳۲) آن را نقل کرد.
بعد از ذکر آیات و بیان دلالت آنها بر خلافت ابوبکر، صاحب صواعق به سنت مطهره منتقل میشود و احادیث زیادی که بر خلافت و فضل ابوبکر دلالت میکند جمعآوری کرده، تقریباً صد حدیث بیشتر هستند و در ابواب مختلف آنها را ذکر کرده است.
احادیثی که بر خلافت ابوبکر دلالت میکنند.
۱- احمد و ابن ماجه و حاکم از حدیفه روایت میکنند «رسول خدا ج فرمود: دو خلیفه بعد از من ابوبکر و عمر را سرمشق قرار دهید.» طبرانی از حدیث ابی الدرداء و حاکم از حدیث ابن مسعود هم روایت کردهاند احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن حبان در صحیحش از حدیفه روایت کردهاند «نمیدانم تا چه مدتی در میان شما میمانم ابوبکر و عمر را بعد از من سرمشق قرار دهید بعد از من به هدی عمار تمسک جویید و حدیث ابن مسعود را تصدیق کنید.» ترمذی از ابن مسعود و حذیفه و ابن عدی از انس روایت کردهاند «ابوبکر و عمر را سرمشق قرار دهید و به سوی عماربروید و به عهد ابن مسعود تمسک جویید»
۲- شیخان از ابی سعید خدری روایت کردهاند «رسول خدا ج برای مردم خطبه دادند و فرموند: «خداوند عبدی را میان دنیا و آخرت مخیر کرده است، او رفتن به نزد خدا را انتخاب کرده، ابوبکر گریه کرد و گفت پدر و مادرمان فدایت ای رسول خدا! از گریه او تعجب کردیم، ولی آن عبد رسول خدا بود و تنها ابوبکر دانست. از همه ما داناتر بود، رسول خدا فرمود: امینترین مردم در جان و مالش برای من ابوبکر بود، اگر دوستی غیر از خدا بگیرم ابوبکر را انتخاب میکنم، اما در اسلام اخوت و محبت وجود دارد تمام درها را بگیرید مگر در ابوبکر. هرکدام از صحابه دری به مسجد داشتند که از آن رفت و آمد میکردند» و در روایت دیگر«تنها در ابوبکر در مسجد باقی بماند» و در روایت دیگر «ابوبکر دوست و همدم من در غار بود اگر دوستی انتخاب میکردم ابوبکر میبود اما دوستی اسلام بهتر است تمام درهای مسجد را ببندید مگر در ابوبکر» و در سندهای دیگر حذیفه و انس و عائشه و ابن عباس و معاویه راوی حدیث هستند.
علماء گفتهاند «این حدیث به خلافت ابوبکر اشاره دارد چون خانه خلیفه باید نزدیک مسجد باشد چون مردم در نماز و غیر آن به شدت نیازمند او هستند.
۳- حاکم از انس روایت میکند «بنی مصطلق من را پیش رسول ج فرستاد تا از او بپرسم بعد از تو زکات را به چه کسی پرداخت کنیم، آمدم و از رسول خدا ج پرسیدم فرمود: ابوبکر.
این مستلزم این است که ابوبکر خلیفه باشد چون خلیفه مسئول گرفتن زکات است.
۴- مسلم از عائشه روایت میکند. «رسول خدا ج در بیماری که فوت کرد به من فرمود: برادر و پدرت را صدا کن تا چیزی را برای آنها بنویسم، من میترسم کسی بعد از من آرزوی خلافت کند و بگوید من بهتر هستم. و خدا و مسلمانان هم تنها ابوبکر را بخواهند». احمد و غیره از طریق دیگر این حدیث را روایت کردهاند. و در روایت دیگر آمده «رسول خدا ج در بیماری وفاتش فرمودند: عبدالرحمن را صدا بزنید، برای پدرش ابوبکر چیزی مینویسم، تا بعد از من کسی با او مخالفت نکند». سپس فرمود: «پناه بر خدا که مومنین در ابوبکر اختلاف پیدا کنند» در روایت دیگر از عبدالله بن احمد. «خدا و مومنین دوست ندارند در مورد بیعت با تو اختلاف پیدا کنند.»
۵- مسلم و بخاری از ابو موسی اشعری روایت کردهاند «بیماری پیامبر شدت گرفت و فرمود: به ابوبکر بگویید برود برای مردم نماز بخواند عائشه فرمود: ای رسول خدا ابوبکر مرد نازکدلی است نمیتوانند جای شما برای مردم نماز بخوانند، فرمود به ابوبکر بگویید برود... دستور را تکرار فرمود به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند شما مانند برادران یوسف هستید، ابوبکر پیش رسول آمد و در حیات رسول امام جماعت مردم شد»، در روایت دیگر «وقتی عائشه تکرار میکرد و رسول خدا گوش نداد عائشه به حفصه گفت، به رسول خدا بگو به عمر دستور دهد، حفصه به رسول خدا ج گفت و رسول خدا اصرار فرمود تا ناراحت شدند و فرمود: شما مانند دوستان یوسف هستید به ابوبکر بگویید».
بدانید این حدیث متواتر است، چون راوی آن عائشه و ابن مسعود و ابن عباس و ابن عمر و عبدالله بن زمعه و ابی سعید و علی بن ابی طالب و حفصه میباشند.
در روایات دیگر عائشه آمده که گفته این موضوع را برای رسول خدا ج تکرار کردم و علتش این بود که میخواستم رسول از ابوبکر منصرف شود، نه اینکه به ذهنم خطور کرده باشد که کسی هرگز جانشین رسول خدا نمیشود، یا نمیگفتم اگر کسی جانشین او شود مردم به او بدبین میشوند.
در حدیث زمعه آمده: «رسول خدا به مردم دستور نماز داد در حالی که ابوبکر غائب بود و عمر جلو رفت و نماز خواند پیامبر فرمود: نه. نه. نه خدا و مسلمانان دوست دارند ابوبکر باشد باید ابوبکر نماز را بخواند». در روایت دیگر «پیامبر فرمود: برو بیرون و به ابوبکر بگو نماز بخواند، بیرون رفت و تنها عمر را در صف جماعت یافت و ابوبکر نبود به عمر گفت: عمر نماز بخوان وقتی عمر نماز خواند و رسول خدا صدای او را شنید فرمود: خدا و مسلمانان دوست دارند ابوبکر باشد، و نه دفعه این جمله را تکرار کرد» در حدیث ابن عمر «عمر الله اکبر گفت و رسول خدا شنید سرش را با عصبانیت بیرون آورد و فرمود: فرزند ابی قحافه کجاست؟»
علماء میگویند: این حدیث واضحترین گواه بر فضل ابوبکر صدیق به نسبت تمام صحابه است و اینکه او شایستهتر برای خلافت و امامت میباشد.
اشعری میگوید: معلوم است رسول خدا ج در حضور مهاجرین و انصار به ابوبکر دستور امامت میدهد (با این وجود رسول خدا فرمود: داناترین و قاری ترین آنها امامت میکند) بر این دلالت میکند که ابوبکر داناترین و قاریترین آنها است و صحابه برای شایستگی ابوبکر به این حدیث استدلال میکردند. از جمله آنان عمر و علی بودند که داستان آنها گذشت.
ابن عساکر از علی روایت میکند: «رسول به ابوبکر دستور امامت داد و من آنجا بودم و بیماری هم نداشتم کسی که رسول خدا برای دیانتمان از او راضی بود ما هم برای دنیای خود از او راضی شدیم.
علماء میگویند: ابوبکر به صلاحیت برای امامت در زمان رسول خدا ج معروف بود
احمد و ابو داود از سهل بن سعد روایت کردهاند «درگیری بین قبیلهی بنی عمرو بن عوف رخ داد خبر به رسول خدا رسید بعد از ظهر آمد تا قضاوت کند، فرمود: ای بلال اگر وقت نماز آمد و من نیامدم به ابوبکر بگو نماز بخواند. وقتی نماز عصر فرا رسید به ابوبکر گفت و نماز خواند» دستور به نماز اشاره یا صراحت برای شایستگی خلافت است.
چون هدف اساسی خلافت امامت و اقامه شعائر دینی است، همانگونه که دستور داده شده است و ترک محرمات و زنده کردن سنت و از بین بردن بدعت، اما امور دنیوی مانند، گرفتن اموال زکات و دادن به مستضعفین و دفع ظلم و یا اینها هدف اساسی خلافت نیست. بلکه فراخواندن مردم برای امور دینی است، چون فراغت برای آن حاصل نمیشود. مگر بعد از اینکه امور زندگی و اموال مردم منظم باشد، و هرکس حق خود را بگیرد، بدین سبب رسول خدا برای امر دین از ابوبکر راضی بود که امامت بزرگترین دلیل آن است همانگونه که گذشت به علت تقدیم ابوبکر در نماز صحابه بر خلافت او اجماع کردند.
ابن عدی از ابی بکربن عیاش روایت میکند «رشید به من گفت: مردم چگونه ابوبکر را انتخاب کردند؟ گفتم ای امیرالمومنین (هارون رشید)خدا و رسول خدا و مسلمانان همه ساکت شدند، رشید گفت: تنها جهلم را افزودی. (چیزی حالی نشدم). گفت: ای امیر پیامبر هشت روز بیمار شد، بلال پیش او رفت، و گفت ای رسول خدا چه کسی برای مردم نماز بخواند؟ فرمود: ابوبکر. ابوبکر هشت روز برای مردم نماز خواند در حالی که وحی پایین میآ÷مد، رسول خدا به خاطر سکوت خدا سکوت کرد (وحی درباره این نازل شد) و مردم به خاطر سکوت رسول خدا سکوت کردند و ابوبکر به اقامه نماز و خلافت بعد از رسول ادامه داد. رشید گفت آفرین بر تو.
۶- ابن حبان از سفیه روایت میکند « وقتی رسول خدا مسجد را درست میکرد سنگی بر روی دیوار قرار داد و به ابوبکر فرمود: تو هم سنگ خود را کنار سنگ من بگذار. سپس به عمر گفت: سنگ خودت را کنار سنگ ابوبکر بگذار، پس فرمود: اینها بعد از من خلیفه هستند».
ابوزرعه میگوید: اسناد حدیث مشکلی ندارد، حاکم در مستدرک آن را روایت کرده و (بیهقی در دلائل).
و اینکه به عثمان هم گفته، رد کلام آنهایی است که میگویند: هدف قبر آنها بود نه خلافت! چون قبر عثمان کنار قبر آنها نیست. و همچنین رسول خدا در پایان حدیث میفرماید: آنها خلیفهی من هستند که دال بر تربیت خلافت است. کتاب صواعق ص ۳۵ تا ۳۹
این احادیثی هستند که بر خلافت ابوبکر دلالت میکنند و بعد از آن امام میخواهد محل خلافت را بیان کند، و عنوان فصل چهارم را برای این قرار دهد. آیا رسول بر خلافت ابوبکر تصریح فرمود یا خیر؟
مردم در این باره اختلاف دارند، اگر به احادیث گذشته نگاه کنیم متوجه میشویم که نصی گذاشته است. و بر این قول حق جماعتی از محدثین نظر دادهاند.
جمهور اهل سنت و معتزله میگویند: رسول خدا برای خلافت به کسی تصریح نکرد حدیث ابزار از حذیفه مؤید این نظریه است «گفتند: ای رسول خدا، خلیفه تعین نمیکنید؟ فرمود: اگر تعیین کنم و شما فرمان مرا به جای نیاورید، عذاب خدا نازل میشود». حاکم با سند ضعیف در مستدرک آن را روایت کرده است.
مسلم و بخاری از عمر روایت میکنند: «وقتی که عمر زخمی شد گفت: اگر جانشین تعیین کنم بهتر از من این کار را انجام داده است و اگر جانشین تعیین نکنم، و شما را رها کنم، رسول خدا این کار را انجام داده است»
احمد و بیهقی با سند حسن از علی روایت کردهاند: «وقتی روز جمل علی ظاهر شد گفت: ای مردم رسول خدا کسی را برای امارت تعیین نفرموده، بلکه ما ابوبکر را انتخاب کردیم، میان ما ماند تا فوت کرد. سپس ابوبکر، عمر را انتخاب کرد، میان ما ماند و به دین استقرار بخشید»
حاکم روایت کرده؛ به علی گفته شد، چرا جانشین تعیین نمیکنید ؟ گفت: رسول خدا این کار را انجام نداد تا من انجام دهم، اما اگر خدا خیر آنها را بخواهد بعد از من بر بهترینشان اتفاق میکنند.
ابن سعد از علی روایت کرده؛ «علی گفت: وقتی رسول فوت کردند دیدم ابوبکر را امام نماز کرده، کسی که رسول از او برای دینمان راضی بود ما هم برای دنیا خود به او راضی شدیم و ابوبکر را جلو انداختیم».
بخاری در تاریخش میگوید: از ابن جسمان از سفیه روایت شده است که پیامبر به ابوبکر و عمر و عثمان فرمود: اینها خلیفه من هستند،
جمله «آنها بعد از من خلیفه هستند» حدیث صحیح است و با قول به عدم تعیین خلیفه مخالف نیست چون هدف آنها که میگویند: تعیین نکرده به معنی هنگام مرگ رسول کسی را تعیین نکرد. و آنهایی که میگویند: خلافت ابوبکر با نص ثابت شده، یعنی مدتها قبل از موت رسول خدا ج در احادیث به آن اشاره یا تصریح فرموده ج است.
بی گمان نص بر خلافت قبل از نزدیک شدن فوت رسول خدا ج، احتمال تعیین آن را میدهد هرچند هنگام موت چنین چیزی صورت نگرفته باشد، بدین علت جمهور اهل سنت و غیره مانند علی و عمر و عثمان تعیین خلافت را نفی میکنند، قول اصولین متاخر این قول را تایید میکند که میگویند: «لم ینص علیها» یعنی به کسی دستور نداده است.
کلام بخاری از عثمان که میفرماید: «بر خلافت ابوبکر نص گذاشته شده است» و در هجرت حبشه که میفرماید: «یاور رسول خدا شدم و به او بیعت دادم، سوگند به خدا نه نافرمانی کردم و نه خیانت. سپس خداوند ابوبکر را اختیار نمود، و سوگند به خدا نه نافرمانی کردم و نه خیانت. و بعد از ابوبکر عمر خلیفه شد باز هم نه او را نافرمانی کردم و نه به او خیانت نمودم» متوجه میشویم که عثمان معتقد بود ابوبکر تعیین شده است در روایت اول مشخص است و در روایت دوم میگوید: خداوند ابوبکر را خلیفه قرار داد ولی درباره عمر میگوید عمر جانشین شد.
اگر این را فهمیدیم و آن را با کلام گذشته که گفتیم «ابوبکر منصوص نیست» مقایسه کنیم، همانطور که گفتیم قابل جمع هستند و اینکه هردو قول از عثمان روایت شده جمع بین دو دیدگاه را بیان کردیم.
به هر حال رسول خدا ج با اعلام خداوند میدانست که چه کسی خلیفه میشود، با این وجود دستور تعیین خلیفه هنگام مرگ به ایشان نداده شده بود، بلکه چیزهایی میفرمود که ظاهراً بیان میکرد خداوند به او گفته ابوبکر خلیفه میشود.
این آگاهی و اعلام رسول خدا به وقوع بپیوندد یا نه در هر حال اگر بر امت واجب باشد با غیر ابوبکر مانند علی بیعت کنند رسول خدا آن واجب را به گونه ای بیان میکرد که به همه امت میرسید و شکی باقی نمیگذاشت، وقتی رسول چنین کاری انجام نداد و در این باره دستور صریحی نفرمود پس مشخص میشود که کسی را تعیین نکرده والا انگیزه فراوانی برای نقل روایت تعیین وجود داشت.
اما این قول هم که گفته شود علت اینکه رسول خدا علی را تعیین نمیکند، چون میدانست دستور را به جا نمیآورند و تعیین کردن فائدهای ندارد - باطل است، چون با این واجب بودن تبلیغ ملغی نمیشود مگر نمیبینیم دستوراتی ابلاغ میفرمود هرچند میدانست که اجرا نمیشود ولی از تبلیغ آنها دست برنمیداشت: (لو وضعوا الشمس في یمینی...)مثالی در این مورد است.
اما این احتمال که دستور امامت سری به چند نفر داد و آنها هم سری آن را روایت کردهاند فائده ندارد چون امامت مشهور است و تبلیغ هم پخش میشود بدین خاطر که از مهمترین مسائل دینی و دنیوی است این گونه اوامر زود پخش و مشهور میگردند ضمناً هنگامی که از عدم تبلیغ آن فتنه صورت میگیرد باید بهتر پخش شود اما این احتمال که در ابتداء دستور مشهور بوده ولی در عصرهای بعدی نقل نشده یا کمتر نقل شده باطل است چون از اصول دین است انگیزه پخش و نقل آن فراوانتر است تا پنهان کردنش. ضمناً اگر نص وجود داشته باشد توجیهی برای سری کردن یا عدم نقل وجود ندارد.
پس اگر مشهور است که نه برای علی و نه برای دیگران نص وجود ندارد از این لازم میآید تمام منقولات دروغ شیعه که کتابها را با آن سیاه کردهاند باطل است. مانند «تو بعد از من خلیفه هستی...» یا «بر علی به نام امیرالمومنین سلام کنید» و غیره.
چون نص وجود ندارد تا شهرت پیدا کند (وجود موجب نام و شهرت است نه عدم) حتی نقلیات آنها به درجه آحادی که تضعیف شدهاند هم نمیرسد چون از عالمان جست و جوگر اخبار چیزی نقل نشده، همانگونه که احادیث ضعیف روایت شده، پس چگونه ممکن است تنها عالمان شیعه علم صحت این احادیث را داشته باشند در حالی که هرگز به عالم حدیث یا همنشین عالمان حدیث معروف و متصف نشدهاند؟
اما زبردستان حدیث آن احادیث آحاد را ندانند در حالی که تمام زندگی خود را صرف گشت و گذار برای حدیث جمع کردهاند و تمام قدرت و توانایی خود را صرف کردهاند به هر جا سفر میکردند، حتی اگر گمان هم میداشتند در دورترین نقطه جهان کسی مقدار کمی حدیث دارد پیش او میرفتند بدین علت عادت عمومی به کذب آنها حکم میکند. به فرض اینکه احادیث آحادشان نزد آنها (افرادی که هرگز مختص علوم حدیث نبودند و در مجلس عالمان حدیث هم ننشستند) صحیح باشد باز هم بر این گمان خود (نص بر علی) اختلاف دارد.
مانند حدیث «أنت مني بمنزله هارون من موسی، من کنت مولاه فعلي مولاه»جواب آنها بصورت کامل و واضح میآید و هیچکدام از آنها بر خلافت علی نه دلالت میکنند و نه اشارهای دارند، و دلالت دادن خطا و اشتباه بر همه صحابه لازم میشد و این هم باطل است، چون آنها بر اشتباه و گمراهی اجماع نمیکنند، و اجماع آنها - بر خلاف گمان شیعه مبتدعه نادان - ثابت میکند که برداشت آنها از دو حدیث گذشته درست نیست و گمان آنها هدف و مراد حدیث نمیباشد. به فرض احتمال آنها، چگونه احتمالات بعدی در دو حدیث را فرض نمیکنند؟! مشخص شد؛ سیاه کردن اوراق کتب بر گمان آنها دلالت نمیکند!
و احتمال اینکه نصی وجود داشت، علی و ابوبکر و انصار میدانستند، باطل است، چون وقتی در روز سقیفه درباره خلافت صحبت شد، یا بعد از آن حدیث را روایت میکردند، در چنین موقعی چنین حدیثی واجب است روایت شود.
کلام آنها که میگوید: علی هرچند میدانست اما به علت تقیه روایت نکرده، باطل است چون علی از کسی نمیترسید تا تقیه کند، حتی افراد ضعیفتر از علی که بدون قدرت و شوکت بودند بدون دلیل میگفتند ما خلیفه میشویم و کسی هم به آنها انگشت نمیزد حتی او را اذیت هم نکردند ولی علی دلیل هم دارد اما نمیتواند و میترسد آن را بیان کند.!!
عادتاً ممکن نیست خبر رسول خدا ج برای امثال آنها ذکر شود ولی اطاعت نکنند و به آن بر نگردند در حالی که از همه مطیعتر بودند و اعمال آنها از حدود و مرز اسلام خارج نمیشد، و به علت سابقیت در پیروی کردن از هوا و هوس از همه کس دورتر بودند و هرگز دنبالهرو هوا و هوس نبودند، در حدیث هست «بهترین قرن، قرن من و سپس آنهایی که به دنبال قرن اول میآیند (تابعین)» و همچنین عشره مبشره در میان آنها بودند مانند ابو عبید که امین امت است، هرگز به افرادی که چنین ویژگی و صفاتی دارند، گمان نمیرود (که مقبول الروایه برای آنها حدیث روایت کند و دلیل قویتر از آن روایت وجود نداشته باشد تا بر او اعتماد کنند. با اینوجود عمل کردن به آن روایت را ترک کنند.
پناه بر خدا که شرعاً و عادتاً چنین چیزی درست باشد چون این خیانت است و اعتماد به قرآن و احکام از بین میرود و هیچ یک از اصول و فروع دین که از آنها گرفته شده قطعیت و ثبوت نخواهد داشت، زیرا نسبت دادن کتمان به علی در حالی که شجاعترین آنها بود بزرگترین نقص است، بدین خاطر بعضی از ملحدین به کفر علی حکم کردهاند، که تفصیل آن بعداً میآید.
ثابت شد که بر خلاف علی نه نصی وجود دارد و نه اشاره، اما درباره ابوبکر، نصوصی خلافت او را به صراحت اعلام میکنند، به فرض اینکه بر خلافت او هم نص نباشد اجماع صحابه به نص احتیاجی ندارد چون مدلول خبر واحد ظنی است و مدلول اجماع قطعی، پس اجماع قویتر است.
اما تخلف علی و عباس و زبیر و مقداد از بیعت در آن هنگام، در این باره جواب کافی گذشت.
خلاصه آن جواب همراه اضافات دیگر
«ابوبکر پیش آنها (عباس و غیره) فرستاد و آمدند ابوبکر خطاب به اصحاب فرمود: این علی است و بیعتم در گردنش نیست و در این کار مختار است، و همه شما در بیعت با من اختیار دارید اگر بهتر از من کسی را میبینید اولین بیعت کننده هستم، علی گفت، کسی بهتر از تو را نمیبینم، او و بازماندگان دیگر با ابوبکر بیعت کردند.
بعد از این میبینم صاحب کتاب «صواعق» شبهای که روافض آن را ساختهاند ذکر کرده، و آن را باطل میگرداند همان شبه را صاحب مراجعات تکرار نموده، و آن را در ابتدا موضوع قرار میدهد.
اما چون اگر همه را نقل کنیم به درازا میکشد، به نقل بعضی از آنها بسنده میکنیم.