چرا و چگونه الله را بشناسیم

فهرست کتاب

برخی اعتقادات مشركان

برخی اعتقادات مشركان

۱- اعتقاد به یگانگی الله در خالقیت: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٦١[العنکبوت: ۶۱]. «اگر از آنان [که شرک می‌ورزند] بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام و مسخّر کرده؟ بی‌تردید خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حق به باطل] منحرف می‌شوند».

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ[لقمان: ۲۵].«و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ قطعاً می‌گویند: خدا».

۲- اعتقاد به یگانگی اللهدر روزی رسانی: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ[العنکبوت: ۶۳]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی از آسمان آبی نازل کرد و به وسیله آن زمین را پس از مردگی‌اش زنده ساخت؟ بی‌تردید خواهند گفت: خدا. بگو: همه ستایش‌ها ویژه خداست [و مشرکان دور از حقیقت‌اند]، بلکه بیشترشان تعقّل نمی‌کنند».

﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُ[یونس: ۳۱].«بگو: کیست که شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد یا کیست که بر گوش‌ها و چشم‌ها مالکیّت و حکومت دارد و کیست که زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد و کیست که همواره امور [جهان هستی] را تدبیر می‌کند به زودی خواهند گفت: خدا».

۳- پیامبران پیشین را می‌شناختند، نبوت را قبول داشتند، و می‌دانستند برای پیامبران معجزه وجود دارد،

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ فَلۡيَأۡتِنَا بِ‍َٔايَةٖ كَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَ ٥[الأنبیاء: ۵].«[مشرکان] گفتند: [نه، قرآنْ سحر نیست] بلکه خواب‌هایی آشفته و پریشان است، [نه] بلکه آن را به دروغ بربافته، [نه] بلکه او شاعرِ [خیال پردازی] است، [اگر فرستاده خداست] باید برای ما معجزه‌ای بیاورد مانند معجزه‌هایی که پیامبران گذشته را [با آن‌ها] فرستادند».

بنابراین، همه مشرکان به نیوت معتقد بودن ولی دلیل اینکه چون پیامبری برای آن‌ها برانگیخته می‌شد تکذیب می‌کردند، یکی این بود که عموماً پیامبران انسان‌هایی ساده زیست و به دور از تعلقات مادی بودند و برای همین است که وقتی موسی فرعون را به خدا پرستی فرا خواند و می‌گوید پیامبر خدایم فرعون می‌گوید:

﴿أَمۡ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ مَهِينٞ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ ٥٢ فَلَوۡلَآ أُلۡقِيَ عَلَيۡهِ أَسۡوِرَةٞ مِّن ذَهَبٍ أَوۡ جَآءَ مَعَهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ مُقۡتَرِنِينَ ٥٣[الزخرف: ۵۲-۵۳].«مگر نه این است که من از این کسی که خوار و بی‌مقدار است و نمی‌تواند روشن و گویا سخن گوید، بهترم *اگر موسی، عزت، سربلندی، کرامت و شخصیت داشت] پس چرا دستبندهای زرین و طلا بر او آویخته نشده است. یا چرا فرشتگانی [برای اثبات نبوتش] همراه او نیامده‌اند».

دومین دلیل که پیامبران از استقبال عموم برخوردر نمی‌شدند این بود که عده‌ای گمان می‌کردند که پیامبر حتی از نظر ظاهری باید با مردم تفاوت داشته باشد و نمی‌توانستند قبول کنند انسانی چون خود آن‌ها پیامبر شده است، ﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَؤُاْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيۡكُمۡ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ مَّا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِيٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٤[المؤمنون: ۲۴]. «پس سران و اشراف قومش که کافر بودند، گفتند: این جز بشری مانند شما نیست که می‌خواهد بر شما برتری جوید، و اگر خدا می‌خواست [پیامبری بفرستد] قطعاً فرشتگانی [را به پیامبری] می‌فرستاد، ما این [سخنانی] را [که نوح می‌گوید] میان پدران پیشین خود نشنیده‌ایم».

۴- اعتقاد به وجود فرشتگان: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ مَلَكٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَكٗا لَّقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ ٨[الأنعام: ۸]. «مشرکان گفتند چرا با محمد فرشته‌ای برای ما نیامد...».

۵- اعتقاد به وجود شیطان: مشرکان شیطان را نیز می‌شناختند و برای همین است وقتی پیامبرصقرآن را برای آن‌ها می‌خواند، می‌گفتند: این الهامات شیطانی است که بر محمد وارد شده است. قرآن در جواب آن‌ها آورده است، ﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَيۡطَٰنٖ رَّجِيمٖ ٢٥[التکویر: ۲۵]. «قرآن کلام شیطان رانده شده نیست».

۶- اعتقاد به معاد و زنده شدن بعد از مرگ در نزد بعضی از مشرکان:

در رابطه‌ی با حیات بعد از مرگ مشرکان نیز دو گروه می‌شوند بعضی چون قوم نوح و قوم فرعون حیات بعد از مرگ و سرای پاداش و عذاب را قبول داشتد و معتقد بودند انسان بعد از مرگ زنده می‌شود ولی بعضی از مشرکان چون مشرکان قریش زنده شدن مردگان را بعد از این دنیا قبول نداشتند.

اعتقاد قوم نوح به معاد: چون نوح÷به آن‌ها گفت: ﴿إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ[الأعراف: ۵۹]. «من قطعاً از عذاب روزی بزرگ بر شما می‌ترسم».

قوم نوح منکر عذاب روز قیامت نشدند و نگفتند عذاب یعنی چه؟ روز قیامت یعنی چه؟ بلکه گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَىٰكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ[الأعراف: ۶۰]. «مسلماً ما تو را در گمراهی آشکار می‌بینیم».

اعتقاد قوم قبطی به روز قیامت: مومیایی کردن مردگان و غذا در قبر گذاشتن و دفن بعضی از وسایل همراه مردگان در نزد قوم فرعون نشانگر اعتقاد آن‌ها به روز قیامت و رستاخیز دوباره می‌باشد، قرآن نیز این نظریه را تأیید می‌کند که قوم فرعون به معاد معتقد بودند، مؤمن آل فرعون آن گاه که فرعونیان را نصیحت می‌کند آن‌ها را از عذاب روز قیامت می‌ترساند، ﴿وَيَٰقَوۡمِ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ يَوۡمَ ٱلتَّنَادِ ٣٢[غافر: ۳۲]. «و اى قوم من، من بر شما از روزى که مردم یکدیگر را [به یارى هم‌] ندا درمى‌دهند، بیم دارم».

معتقد نبودن مشرکان قریش به معاد و زنده شدن مردگان: ﴿وَقَالُوٓاْ أَءِذَا كُنَّا عِظَٰمٗا وَرُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ خَلۡقٗا جَدِيدٗا ٤٩[الإسراء: ۴۹]. «و گفتند آیا استخوان پوسیده و غبار پراکنده شده دوباره زنده می‌شود؟».

با توجه در مطالب پیشین به این حقیقت پی می‌بریم که مشرکان به خدا معتقد بودند و بسیاری از اعتقاداتشان برگرفته از توحید است، آن‌ها در خالقیت خدا شریکی برای خدا قائل نمی‌شدند و در بسیاری از اعتقادات موحد جلوه گر می‌شدند.

مشرکان زمان پیامر به تبعیت از ابراهیم÷حج می‌گزاردند و قربانی می‌کردند، کعبه را مقدس می‌شمردند و در چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه، محرم برای اینکه مردم آسوده به حج بروند قتل و کشتار و خون ریزی را حرام اعلام کرده بودند، اسلام نیز این رسوم آن‌ها را تأیید میکرد: ﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ يَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ مِنۡهَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٞ[التوبة: ۳۶]. «در حقیقت، شماره ماه‌ها نزد خدا، از روزى که آسمان‌ها و زمین را آفریده، در کتاب [علم‌] خدا، دوازده ماه است؛ از این [دوازده ماه‌]، چهار ماه، [ماهِ‌] حرام است».

مشرکان حتی به پیمان‌هایی که می‌بستند پایبند بودند، علی÷در نامه‌ی۵۳ نهج البلاغه می‌فرماید: «مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانی که با مسلمانان داشتند وفادار بودند». حتی روزه می‌گرفتند و روزه روز عاشورای آن‌ها معروف است، ولی آنچه آن‌ها را به نابودی کشاند انحرافات آن‌ها بود.

آن‌ها خانه کعبه مظهر یکتاپرستی را به بت خانه تبدیل کردند و برای همین است که خداوند ادعای آن‌ها بر پیروی از ابراهیم÷ را نمی‌پذیرد و در قرآن خطاب به پیامبر صآمده است، ﴿قُلۡ إِنَّنِي هَدَىٰنِي رَبِّيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ دِينٗا قِيَمٗا مِّلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۚ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٦١ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣[الأنعام: ۱۶۱-۱۶۳]. «بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرد، به دینی پایدار و استوار، دین ابراهیم یکتاپرست حق گرا، و او از مشرکان نبود (١٦١) بگو: مسلماً نماز و عبادتم و زندگی کردن و مرگم برای خدا پروردگار جهانیان است(١٦٢) او را شریکی نیست، و به این [یگانه‌پرستی] مأمورم، و نخستین کسی هستم که [در این آیین] تسلیم [فرمان‌ها و احکام] اویم».

منظور آیات این است ابراهیم÷یکتا پرست بود و پیرو واقعی ابراهیم ÷، محمدص است زیرا همچون ابراهیم÷فقط خدا را می‌پرستد، نه مشرکانی که ادعای پیروی ابراهیم را دارند ولی رفتارشان مخالف رفتار ابراهیم است.

مشرکان پیامبرصرا گمراه و کافر و مخالف دین ابراهیم÷می‌دانستند که با ایشان جنگیدند .

اشتباه مشرکان این بود که قربانی کردن را فقط برای خدا نمی‌دانستند، بلکه برای رضایت بزرگان و بت‌ها نیز قربانی می‌کردند و در قربانی سهمی را برای خدا و سهمی برای بت‌ها و غیر خدا قرار می‌دادند: ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَا[الأنعام: ۱۳۶]. «و مشرکان از زراعت و چهارپایانی که خدا آفریده برای او سهمی قرار دادند، و به گمان بی‌اساس خود گفتند: این سهم خدا، و این سهم بُتان ما».

و جالب این بود آن سهمی که از شریکان الله بود به خدا نمی‌رسید و آنچه برای خدا بود به شرکاء می‌رسید: ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمۡ فَلَا يَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَىٰ شُرَكَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ[الأنعام: ۱۳۶]. «آنچه برای بتان‌شان باشد به خدا نمی‌رسد و آنچه برای خدا باشد به آن‌ها می‌رسد؛ بد است آنچه داوری می‌کنند».

مشرکان ربویت یا رب بودن الله را به غیر الله منتقل می‌کردند و معتقد بودند غیر الله نیز در سرنوشت انسان مؤثرند و با خدا در رقم زدن تقدیر انسان شریک‌اند، مشرکان عقل خود را تعطیل و افسارشان در دست افرادی بود که به جای ایشان تصمیم می‌گرفتند و آن‌ها را به اربابی خود برگزیده بودند و حال آن که تنها ارباب حقیقی خداست و جز خدا کسی حق ندارد به جای یک انسان تصمیم بگیرد و او را بنده خویش کند.

﴿ذَٰلِكُم بِأَنَّهُۥٓ إِذَا دُعِيَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُۥ كَفَرۡتُمۡ وَإِن يُشۡرَكۡ بِهِۦ تُؤۡمِنُواْۚ فَٱلۡحُكۡمُ لِلَّهِ ٱلۡعَلِيِّ ٱلۡكَبِيرِ ١٢[غافر: ۱۲]. «این [سختىِ عذاب‏] به سبب این است که چون خدا به یگانگى [و بدون معبودانتان‏] خوانده مى‏شد [یگانگى‏اش‏] را انکار مى‏کردید، و اگر براى او شریک و همتایى قرار داده مى‏شد، باور مى‏کردید پس [اکنون‏] داورى ویژه خداى والامرتبه و بزرگ است».

آنها به خدای یگانه کافر و به خدا با شرکایش ایمان داشتند، حال آن که حکم برای خداست نه غیر او، ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ[الأنعام: ۵۷]. «فرمان و حکم فقط به دست خداست».

از انحرافات و بدعت‌های دیگر مشرکان مکه این بود که بعضی در مراسم حج به این بهانه که نمی‌خواهند در لباس‌هایی که گناه کرده‌اند خدا را عبادت کنند برهنه می‌شدند و در مراسم حج تصویر زشت برهنه بودن نمایان بود و جز عورت همه بدن آن‌ها معلوم بود. همچنین دست زدن و صوت کشیدن را نماز می‌دانستند و یاد خدا و آرامش در نماز آن‌ها جایی نداشت.

﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ[الأنفال: ۳۵].«و نماز و دعای‌شان در کنار خانه [خدا] چیزی جز سوت کشیدن و کف زدن نبود».

زنده به گور کردن دخترهای تازه به دنیا آمده یکی از رسوم ناپسند بعضی از قبایل مشرک حجاز بود، این عده از مشرکان دخترانشان را به خاطر ترس از فقر یا اعتقاد به باور غلط دختر داشتن ننگ است به این کار مبادرت می‌کردند و فرزندان‌شان را به دست خویش می‌کشتند، ﴿يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٥٩[النحل: ۵۹]. «از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبیله [خود] روى مى‌پوشاند. آیا او را با خوارى نگاه دارد، یا در خاک پنهانش کند؟ وه چه بد داورى مى‌کنند».

اسلام این کار را زشت شمرد و اعلام کرد هر آن که خلق کرده روزیشان می‌دهد، و هرکس چه از ترس فقر چه به خاطر باور ننگ دختر دار شدن و چه از روی نادانی دخترش را بکشد، باید پاسخ گو باشند.

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡ[الأنعام: ۱۵۱].«و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید؛ ما شما و آنان را روزى مى‌رسانیم».

﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِينَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ[الأنعام: ۱۴۰].«قطعاً کسانی که فرزندان خود را از روی سبک مغزی و جهالت کشته‌اند زیان کردند».

﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩[التکویر: ۸-۹].«هنگامی که از [دختر] زنده به گور بپرسند*به کدام گناه کشته شده».

و حتی به زنان جامعه ارزش قائل شد و پیامبرصبه عنوان الگوی مردم با زنان برخوردی شایسته داشت.

یکی دیگر از اعتقادات زشت مشرکان این بود که فرشتگان را دختران خدا می‌دانستند،

﴿وَيَجۡعَلُونَ لِلَّهِ ٱلۡبَنَٰتِ سُبۡحَٰنَهُۥ وَلَهُم مَّا يَشۡتَهُونَ ٥٧[النحل: ۵۷].«و براى خدا دخترانى مى‌پندارند. منزه است او. و براى خودشان آنچه را میل دارند [قرار مى‌دهند]».

آن‌ها به بت‌هایشان علاقه فراوان داشتند و بلاخره هم علاقه شدید آن‌ها به بت‌هایشان آن‌ها را به نابودی کشاند. آن‌ها حاضر بودند از آسمان بر سرشان سنگ ببارد ولی بت‌هایشان را رها نکنند و در دعای‌شان می‌گفتند: ﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٢[الأنفال: ۳۲].«و [یاد کن‌] هنگامى را که گفتند: «خدایا، اگر این [کتاب‌] همان حق از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا عذابى دردناک بر سر ما بیاور».

در نزد مشرکان زندگی بدون بت‌ها و پرستش آن‌ها یعنی هیچ.

سؤال:

در مطالب قبلی ذکر شد که جز خدا حق تصمیم گیری به جای انسان را ندارد در صورتی که در آیه ۳۶ احزاب آمده است، ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦[الأحزاب: ۳۶]. «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستاده‌اش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد؛ و هرکس خدا و فرستاده‌اش را نافرمانى کند قطعاً دچار گمراهى آشکارى گردیده است».

جواب:

۱- در اصول دین هرکس موظف است تحقیق کند و راهش را پیدا کند و کسی حق ندارد به جای دیگری تصمیم بگیرد و تقلید در اصول دین پذیرفته نیست.

۲- حتی در آیه ۳۶ احزاب اشاره شده که هرگاه امری را خدا واجب بداند و بعد از نام الله نام رسول آمده است و توجه باید داشت که واژه رسول ذکر شده و پیامبر با نام محمدص ذکر نشده واین یعنی اینکه خواسته شخصی محمدصملاک نیست بلکه در اینجا امر محمدصبه عنوان رسول خدا مطرح شده و واجب است عملی شود ولی اگر نظر شخصی پیامبرصمی‌بود امکان صرف نظر از آن می‌رفت هر چند که به عنوان احترام نظر شخصی پیامبرصنیز شایسته است عملی شود، ولی باید توجه داشت که بین امر الهی و خواست‌های شخصی پیامبرصبه عنوان یک انسان فرق است.

۳- در رابطه با مسائل مادی نیز تبعیت و تقلید صورت گرفته از تخصص افراد انجام می‌پذیرد و عقل نیز در این رابطه بهترین راهنمای انسان است.

۴- در مسائل مادی از قبیل جنگ و ... تقلید و تبعیت در چارچوب قوانین الهی صورت گرفته و اگر کسی که از او تبعیت می‌کنیم از چارچوب دین الهی خارج شود حق تبعیت از او را نداریم.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ[النساء: ۵۹].«اى کسانى که ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هر گاه در امرى [دینى‌] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب‌] خدا و [سنت‌] پیامبر [او] عرضه بدارید».

در معنای اولی الامر عموم اهل سنت خلیفه اسلام یا حاکمان یا فرماندهان جنگ و یا قاضیان و ... را مصداق اولی الامر می‌دانند و شیعیان ائمه‌ی را مصداق اولی الامر می‌دانند که در صورت پذیرش هر دیدگاه آنچه که روشن است نه حاکم اسلامی و نه ائمهاجازه عوض کردن قوانین الهی را ندارند زیرا در ادامه تأکید بر تبعیت از ایشان آمده است اگر بین تان نزاعی در گرفت به قوانین الهی و سنت پیامبرصمراجعه کنید لذا هیچ فردی در هر جایگاهی نمی‌تواند قوانین ثابت الهی را نادیده بگیرد، اوامر اولی الامر اگر با قرآن و سنت پیامبر در تضاد نباشد قابل اجراست و در غیر این صورت، اطاعت نکردن آن واجب می‌شود، باید به این نکته نیز توجه کرد که پیامبرصنیز در قوانین الهی مجری بود و قانونگذار الله بود و پیامبرصحق وضع یا نسخ احکام الهی را نداشت.