فصل ۱۷: قضایای مسجد شهید شده شیخ فیض محمد در مشهد
و اما قضایای مسجد شیخ فیض که دردناکترین فاجعه این حکومت پلید و شیطانیترین حیلههای این حکومت بود، چگونه بود؟
تاریخچه این مسجد را با هم مورد بررسی قرار میدهیم و سپس به کلیات قضیه میپردازیم. این مسجد همینطور که بنام مسجد شیخ فیض محمد نامیده شده تقریبا دویست سال بعنوان کاروانسرای شیخ فیض محمد نامیده میشده، و شیخ فیض محمد از تاجران بزرگی بوده که از سرزمین پاکستان و هندوستان فعلی بدین نقطه تجارت داشته، و اولادش هنوز در کراچی پاکستان هستند، در همان دورانیکه در آنجا کاروانسرا بوده اتاقی به عنوان نمازخانه وجود داشته، از اسنادی که موجود هم هست و سنگ لوحی که روی دیوار سمت را ست قبله مسجد نصب شده بود، ۸۷ سال پیش کاروانسرا کلا تبدیل به مسجد میشود و مسجد بزرگ شده و کل زمین کاروانسرا وقف مسجد میگردد، یعنی از ۸۷ سال پیش در محل مذکور فقط مسجد بوده نه چیزی دیگر که کلیه اسناد و مدارک موجود است. در سال ۱۳۶۰ بخاطر کوچک بودن جا برای نمازگزاران که با آمدن مهاجرین مسلمان از روستاها و شهرها همچنین از افغانستان این کمبود احساس شد، زمین دیگری هم که متصل به مسجد بود خریداری شد ووقف مسجد گردید گرچه درهمان زمان هم هیچ اداره ثبتی حاضر به ثبت این زمین بنام مسجد اهل سنت نمیشد، با زحمت و رنج فراوانی که هیئت امناء مسجد متحمل شدند زمین را ثبت نمودند و در سال ۱۳۶۴ زیر نظر مهندسین استانداری و با طرحهای آنها با اطلاع شهرداری و عقبنشینی لازم طبق نظر شهرداری نقشه شهر و با شرکت نماینده استاندار موقت مشهد و نماینده امام جمعه مشهد آقای شیرازی و رئیس کل شهربانی خراسان و کلیه مسؤلین سیاسی، اداری، نظامی و روحانیون استان با حضور جمعی از علماء و بزرگان اهل سنت در هفته باصطلاح وحدت افتتاح شده کلنگ اول را نماینده امام جمعه مشهد زد، و دوم را نماینده استاندار خراسان و سوم را حاجی قاضی از تربت جام. نقشه مسجد طبق نظر منهدسین استانداری بود و اصلا مهندسین استانداری طرف قرارداد مسجد بودند، و کلیه مصالح ساختمانی را با پول مسجد خود آنها تهیه میکردند و این پس از صدور پروانه ساختمانی شماره ۴/۷۱۶۳ تاریخ صدور ۲۵/۶/۱۳۶۴ و شماره شناسائی ۱-۲۳-۳۲-۵- انجام گرفت، و حتی نقشه ساختمانی آن را مهندسین استانداری پیاده نمودند که عین نقشه در آخر مطلب خواهد آمد، بهرحال از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۹ کار زیرزمینی که بمنظور پارکینگ وسایل نقلیه نمازگزاران با زیر بنائی تقریبا ۱۳۰۰ متر مربع ادامه یافت و تقریبا تمام شد مسجد قدیم بحال خود بوده نمازهای جماعت و جمعه در آن برگزار میشد بعلت کمبود جا عده زیادی از نمازگزارن روی همین زیر زمینی، در زمستان به درون زیرزمینی که بطرف شرق مسجد متصل به مسجد بود مینشستند و نماز میخواندند. در آنزمان بنده امام جمعه و جماعت مسجد توحید واقع در مهرآباد مشهد بودم و یک جمعه در میان و به دعوت مردم مسلمان کاریز تایباد برای سخنرانی آنجا میرفتم و جمعههائی هم که در مهرآباد مشهد بودم نیم ساعت قبل از اذان ظهر جمعه بنا به دعوت نمازگزاران و هیئت امنا مسجد شیخ فیض به مسجد مذکور میآمدم و سخنرانی میکردم لذا تمام مردم مشهد با من آشنائی داشتند تا اینکه در مورخه ۲۸/۹/۱۳۶۹ اخطاریه اجرائیات شهرداری مشهد به مسجد آمد، در این اخطاریه دستور قلع بنا بمدت پانزده روز بود، که به مجرد آمدن این اخطاریه هیئت نظار مسجد که طبق وقف نامه واقفین یا واقف، حوزههای عملیه احمدیه تربت جام، احناف خواف، ابوبکر صدیق بیرجند بودند در مسجد جمع شدند که البته من در آن جلسات نبودم فقط شنیدم که قرار شده بود به استانداری بروند لذا حاجی قاضی بدنبال من فرستاد تا همراهشان به استانداری بروم، در آن اجتماع و آن روز کسی از هیئت نظار نمیدانم روی چه دلیلی به استانداری نیامد فقط حاجی قاضی بود و من بودم، و مولوی مخدومی و شراف الدین یکی از علماء خواف که اتفاقی به مسجد آمده بود همراه ما آمد و در استانداری هم به بهانه کار داشتن زود بیرون رفت، بعد از ساعتی انتظار استاندار وقت یعنی آقای با اصطلاح جنتی بهانه آورد که جلسه مهمی دارد لذا یک بچه جوانی رابنام آقای مقدسی بعنوان معاون سیاسی استاندار معرفی کردند تا با ما سخن بگوید حاجی قاضی با ناراحتی به مقدسی گفتند: این چه کاری است که شهردار کرده هندوها که مسجد مسلمین را میخواهند تبدیل به معبد کنند نه مثل شهردار ما که تبدیل به فضای سبز میکند تا عدهای بیایند فساد کنند و.... که مقدسی با زبان بازی و نرمی که مختص این شیاطین است روکرد به علماء اهل سنت و گفت: (شما حق دارید که ناراحت باشید، من خودم هم از این شهردار دل خوشی ندارم و اکثر مردم ما هم از او ناراحت هستند، خیر إن شاء الله هرگز چنین اتفاقی نخواهد اتفاد و هیچ خطری مسجد شما را تهدید نمیکند شما خاطر جمع باشید ما پیگیر این قضیه هستیم شما هم به اوقاف مراجعه کنید و ببینید نظر اوقاف چیه؟) بعد از رفتن به اوقاف معلوم شد که همه چیز روی برنامه قبلی پیش میرود.
روز بعد هیئت نظار از بیرجند وخواف آمده بودند و به اوقاف رفته بودند اینکه در اوقاف چه مسائلی مطرح شده بود من نبودم، عصر همان روز هیئتی از مسجد جامع شیخ فیض آمدند مهرآباد همراه با نامهای از حاجی قاضی مبنی بر اینکه من بعنوان امام جماعت مسجد وقت نمازهای پنجگانه را برگزار کنم، گرچه مسجد شیخ فیض دارای موقعیت سیاسی و اجتماعی زیادی بود و همه علماء طالبش بودند اما من هیچ علاقهای به رفتن به مسجد شیخ فیض را نداشتم نه به این خاطر که موقعیت مسجد را نمیدانستم بلکه به این دلیل که در سال ۱۳۶۵ بخاطر فشارهای حکومت و هر روز کتک و رو به دیوار نشستن و..... تقریبا ۴ ماه از مشهد فراری شدم و در کوهها و روستاهای خراسان سرگردان بودم همراه زن و بچهام (نه دست مایهای داشتم نه هم میتوانستم از خانواده پدرم چیزی بگیرم که شرمم میآمد و خدا رحمت کند شهید صفی الله افضلی را و شهید قاضی عبدالرحیم رحمانی را، شهداء گرانقدر جهاد مقدس افغانستان را آن دو نفر از قضیه من مطلع بودند حتی هنگام شهادت صفی الله شهید بخاطر علاقه زیاد به او و با وجود فراری بودن باز هم با تبدیل لباس بطور مخفیانه در مراسم تشییع جنازه او شرکت کردم) به هر حال من فقط بخاطر آن فشارها مجبور شدم که رویه سخنرانیم را تغییر دهم و گاهگاهی از انقلاب چیزهائی بگویم لذا از ترس تکرار قضایای تلخ گذشته راضی نبودم که به مسجد شیخ فیض بروم ولی چون موضوع موقتی بود پذیرفتم چون هیچ برادر دیگری که با مردم مشهد در حد من آشنایی داشته باشد در مشهد نبود من رفتم به مسجد، همان شب دیدم که در جلسه اوقاف میگویند که در آنجا شخصی بنام آقای احمدی بعنوان نماینده اوقاف با علماء سخن میگوید (البته این آقای احمدی نام قصهها دارد که در ادامه خواهد آمد)، احمدی نام در اوقاف پس از صحبتهای مختلف به چند نکته تاکید میکند، نکاتیکه از قول آقای احمدی در جلسه شب در مسجد مطرح شد بقرار زیر بود:
۱- تبدیل و تغیر امام جماعت مسجد جناب مولوی مخدومی که ۲۳ سال بعنوان امام جمعه و جماعت مسجد بوده، شاید سؤال شود علت تغییر مولوی مخدومی چه بود؟ جواب خیلی ساده است چون سند مسجد جدید با تولیت ایشان بود بدینگونه شیرازه قانونی مسجد را متلاشی کردند که متاسفانه این مطلب را علماء اهل سنت جبراً پذیرفتند و قانوناً مسجد تخریب شد (البته با توجه به مسائل گذشته درباره علماء اهل سنت چیزی جز پذیرش خواستههای حکومت انتظار نمیرفت).
۲- تغییر نقشه مسجد از حالت گنبدی و دارای منارههای بلند به صورت معمولی که این مطلب را هم علماء اهل سنت پذیرفته بودند. این دو مطلب را آقای احمدی نام مطرح کرده بود. البته در همانجا یعنی اوقاف موضوع تخریب کل مسجد نیز مطرح شده بود که علماء در جلسه مطرح نکردند، فقط از زبان مولوی نور الله فرقانی یکبار درمیان جمعی گفته شد که کل مسجد رفتنی است پس از پذیرش این دو مطلب، و رفتن علماء به مناطق خود نمازهای پنج وقت مسجد بدوش من گذاشته شد و نمازهای جمعه تقسیم شد بین علماء و هیئت نظار مسجد که در هر هفته روی نوبت یکی از آنها میآمد، پس از مدتی که دیدند رفت و آمدشان مشکل است موضوع امام جمعه بودن من مطرح شد که من نپذیرفتم، قضیه به همین صورت ادامه داشت تا اینکه در مورخه ۱۹/۱۱/۱۳۶۹ افرادی بالغ بر دویست نفر مسلح با لباس شهر داری در نیمههای شب آمده بودند خادم مسجد بنام گل نخ خوافی را به شدت کتک زده بودند و او را چشم بسته در هوای سرد زمستان روی برفها با پای برهنه نگه داشته بودند، تلفن را قطع کردند، درهای مسجد را با سپر ماشین از جا کنده بخشی از دیوارهای مسجد را تخریب کرده بودند، و یک متر دیوار که برای جلوگیری از ریختن آشغالها بر روی زیر زمینی گذاشته شده بود را تخریب و کلیه مصالح وآجرها را طوری از محل برده بودند که هیچ اثری نبود، و بدینگونه قدم بعدی را در تخریب مسجد و علماء اهل سنت برداشتند که پس از این عمل شرمآور و ضد بشری و غیر اسلامی دو مرتبه هیئت نظار مسجد جلسه اضطراری نمودند، شکایت نامهای را تنظیم و به تمام مسئولین در استان و کلیه نمایندگان مجلس از مناطق اهل سنت، رئیس جمهوری، خامنهای وزارت کشور و... که به بیش از هفتاد جا، رونوشت فرستاده شد.
اما مسلمانان عالم! همینطور که شما جوابی از کسی ندیدید نخواندید بخدا قسم حتی خبر رسید شکایتنامه رسمی با امضاء کلیه علماء اهل سنت پای هر یک درباره مسجد بیکس مظلوم شیخ فیض فرستاده شد، و هرگز جوابی نیامد که فتوکپی اکثر نامهها حاضر است حتی طوماری به امضاء بیش از ۳۰ هزار نفر از تمام مناطق اهل سنت در خراسان نیز به خامنهای، رفسنجانی، مجلس و وزارت کشور فرستاده شد، اما ذرهای برای آقایان ارزش نداشت که بنویسند طومار شما رسید، مردم و علماء اهل سنت مظلوم هم کاری جز شکایتنامه نویسی نمیتوانستند انجام دهند حتی در همین مجلس بعضی از علماء که فعلا نام نمیبرم تلفن را برمیداشتند باصطلاح با نماینده اوقاف گزارش کار میدادند در انظار جمع گاهگاهی هم مطلب را بصورت شکایت مطرح میکردند که البته صبح هر روزیکه شبش جلسه بود اول صبح علماء یک منطقه را به هتل جم دعوت میکردند و ساعتهای ۱۱ قبل از ظهر علماء منطقه دیگر را به هتل آزادی و دیگری را به هتل آسیا و روز بعدش من را به سیه چالهای اطلاعات و یا گاهگاهی به هتل که در تمام این مجلسها و هتلها و سلولها همان آقای احمدی نام که قبلا بعنوان نماینده اوقاف بود همراه سگی دیگر بنام آقای علوی از طرف اطلاعات با علماء اهل سنت برخورد میکردند و لحظهای که روز بعد مرا میبردند میدیدم که بهتر از من در جلسه حضور داشتند و از من و از بقیه آقایان نیز بصورت کتبی سؤال و جواب میشد که اکثر علماء مذکور و مربوط همه از ابتداء میدانستند قضیه احمدی را. اما جبرا با او کنار آمده بودند فقط از این میان من بودم که بعدا دانستم احمدی یعنی اطلاعات و مخالفت با نظرات و خواستههای او یعنی چه؟