فصل ۲۶: قضیۀ رفتن من به پاکستان و اتهامات وارده
با توجه به مسائلی که گذشت و پیدایش این وضعیت که پس از فتوای علماء و کارهای ساختمانی در مسجد، و برخورد حکومت با شهرداری در بردن وسائل مسجد توسط مامورین شهرداری، گمان ما بر این بود که موضوع تخریب کاملا مرتفع شده، لذا پیش خودم تصمیم گرفتم که به هر نحو ممکن سفرهایی را به خارج بروم تا قضیه مسجد را با مدارک و اسناد آن به حرکتهای اسلامی منتقل کنم، و چون مشکل سربازی داشتم باید نامههایی را از یکی از حوزههای علمیه رسمی اهل سنت به دفتر امور حوزههای اهل سنت که قبلا ذکرش رفت، ببرم تا شناسنامهام تعویض شود، و این در سال ۱۳۷۱ بود که اوج مشکلات مسجد بود، لذا نامههایی را از حوزه علمیه احمدیه تربت جام و یکی هم از حوزه علمیه احناف خواف و یکی هم از مدرسه دینی مولوی کریمدادی تایباد که صدد رصد مورد تائید حکومت هم بود گرفتم و به دفتر امور حوزههای اهل سنت بردم.
یک هفته رفت و آمد و سفارشات مکرر مولوی کریمدادی، حاجی شراف الدین، مولوی فرقانی، نامه سربستهای را دفتر امور اهل سنت به من داد و آن را بردم به تربت جام به اداره ثبت احوال، و نامه را از من تحویل گرفتند، و نوبت زدند که ۱۵ روز دیگر بیائید، سر موعد رفتم و شناسنامه خود را تحویل گرفتم و بعد از مدتی به اداره گذرنامه مراجعه کردم، اداره گفت که باید کارت معافیت داشته باشید لذا من هم نامهای را که علماء اهل سنت خراسان و بلوچستان بعنوان امام جمعه بودن من داده بودند را بردم به دفتر امور اهل سنت با یک عدد جانماز زیبا هدیه به آقای گرائلی، بالاخره او نامه را گرفت و پس از مراجعه و گفتن جریان که، دشمنان تبلیغات سوئی بخاطر مسجد در خارج کردهاند و از ین قبیل چاپلوسیهائی که دستگاه حکومت شیاطین را خیلی خوش میآید، گفت: حالا بروید تا من بررسی کنم و چند روز بعد با رفت و آمد زیاد و معطل شدن بالاخره او هم نامهای سربسته مهر کرده بمن داد و بردم به اداره گذرنامه، مدارک همراه با آن نامه از من گرفتند و گفتند سه روز بعد بیا. سه روزشان تقریباً دو ماه طول کشید، در این مدت هم همان احمدی و علوی روزی مرا به هتل جم دعوت کردند مثل همیشه و برای همیشه موضوع گذرنامه را با من مطرح کردند که منظور شما چیست؟ گذرنامه را برای چی میخواهید؟ و آیا میدانید که تا ما نخواهیم نمیشود، گفتم: کیست که نداند، خندیدند و باز گفتند به کجاها میخواهید با این گذرنامه اگر گرفتید سفر کنید؟ گفتم: این که مشخص است به کشورهای خلیج. گفتند: چرا آنجا؟ بلا فاصله گفتم: برای پول، آنها خندیدند (چون میدانستم که آنها از اینکه من بنام جمعآوری پول بروم برگردم اتهام پول گرفتن از عربها و وهابیها را بمن مىزنند و آنها همین چیز را هم میخواهند) عمداً این مطلب را گفتم که آنها راضی به همکاری شوند، گفتند: فقط برای پول؟ گفتم: خوب وظیفه تبلیغ و خنثی کردن تبلیغات اجانب هم هدف دوم است، از آنها خواستم که همکاری کنند، آنها گفتند تا ببینیم. فکر کردم که حیله من گرفت، درحالیکه آنها اهداف دیگر داشتند بهرحال در تاریخ ۱۸/۸/۷۲ اداره گذرنامه گذرنامهام را تحویل داد، درست همان روزیکه گذرنامهام را تحویل گرفتم، سر و کله احمدی و علوی پیدا شد و از گذرنامه سؤال کردند، گفتم: بحمد الله تحویل گرفتم، گفتند: با عرض معذرت، چون بعضی برادران پبرامون شما شک دارند تا زمانیکه ما آنها را قانع کنیم گذرنامه شما نزد ما باشد، گفتم: اشکال ندارد، من تا شما راضی به مسافرتم نباشید نمیروم، گفتند: این موضوع خیلی مهم نیست و ما تلاش میکنیم که بزودی مشکل برطرف شود، گذرنامه را بردند و روز ۱۵/۱۰/۷۲ آوردند و گفتند: بحمد الله مشکل برطرف شد مسافرت بلا مانع است، من بیچاره از سادگی خود هرگز نتوانستم تصور تخریب را بکنم، برای همین بیش از ۹۰ مقاله جهت شبهای رمضان و دعوت از حافظان قرآن برای ختم قرآن و هزاران آمادگی دیگر برای رمضان آینده در نظر گرفته شد، و باز بخاطر اینکه مبادا پشیمان شوند و گذرنامهام را پس بگیرند بلافاصله همان روز رفتم به کنسولگری پاکستان و ویزای پاکستان را گرفتم، و چون سرکنسول پاکستان از نمازگزاران مسجد فیض بود (چرا پاکستان را انتخاب کردم، فقط بخاطر اینکه در آن کشور زمینه چنین فعالیتهائی وجود دارد، اتحاد علماء اسلام، جماعت اسلامی، جنبش حماس، و نهضت اخوان) لذا تمام پروندههای مسجد را گرفته و همراه با عکسهای مسجد در تاریخ ۶/۱۱/۷۲ راهی پاکستان شدم، خوشحال از اینکه قضیه مسجد را به تمام مسلمین عالم منتقل میکنم، غافل از اینکه چه توطئهای پشت سر من در جریان است، خصوصا اینکه مطلع بودم که جلسه سالانه جمعیت طلبه هم در لاهور، گوجرانواله برگزار است، بعد از رسیدن به کراچی بلافاصله راهی لاهور شدم اتفاقا در مدرسهای که درس خوانده بودم جلسهای از جمعیت طلبه عربیه بود. و من در اولین شب جلسه جمعیت با شناخت قبلی که از من داشتند (چون در همان مدرسه درس خوانده بودم) برای من سخنرانی گذاشتند بزبان عربی، و به والله قسم تمام قضایای مسجد، فشارها و.... را با اشک و فریاد و زاری به حاضران گفتم، نمایندگان جنبش حماس هم آنجا بودند نمیگویم که به چه کسانی موضوع مسجد را مطرح کردم، در حالیکه هنوز مسجد تخریب نشده بود، تا ۳ شب چون تا آخر شب جلسه بود من اخبار گوش نمیکردم چون نیازی نمیدیدم و شب چهارم که از لاهور بطرف پیشاور حرکت کردم برای رفتن به یکی از مراکز اسلامی در آنجا آن شب هم که در راه بودم صبح چهار شنبه، هنگام صبحانه خوردن در مرکز اسلامی یکی از برادران تاجیک گفت: در زاهدان جنگ است. گفتم: چرا، گفت: شب گذشته رادیوی بی بی سی گفت: مسجدی از اهل سنت را خراب کردند، گفتم: در کجا، گفت: نمیدانم، فکر کنم در زاهدان بوده، باز هم تصور مسجد فیض را نداشتم؟ چطور ممکن بود مسجدی با آن موقعیتهای متعدد، حکومتی که داد مسجد بابری را میزند مدعی اسلام ناب محمدی است، چنین ننگی را برخود بخرد، ولی کمی متردد شدم و لحظه شماری کردم که هرچه زودتر وقت اخبار شود، این همان شبی بود که دکتر حسین بر مصاحبه داشت خدا میداند که چه حالی به من دست داد، شُکّه شدم، چون تمام آزروهای من برباد رفت که در روز این فاجعه نبودم و تازه آنوقت فهمیدم که چطور قربانی توطئه شیاطین شدهام، و راه برگشت برای من بعد از تخریب نبود، چون بلیط رفت و برگشت از مشهد گرفته بودم و در هر هفته فقط یک پرواز بود آنهم چهارشنبه شبها، از پیشاور تا کراچی بیست و هفت ساعت راه بود با قطار، چارهای جز ماندن نداشتم و زمان علیه من در ایران میگذشت و دشمن گله را پراکنده شبان را مجروحتر میکرد، شاید سوال بشود شما که با این هدف به پاکستان رفتید چرا با رسانههای گروهی مصاحبه نکردید؟ اول باید پرسید فایده مصاحبه چه بود؟ چون هر آنچه من میخواستم بگویم حافظ علی اکبر و دیگران گفتند جز تاثیر آنی و چند روزی دیگر مصاحبه چه مشکلی را حل کرد. ثانیاً به این امید به ایران برگشتم که در اجتماع مردم خود فریادی را بلند کنم، اما زمانی که آمدم مردمی ندیدم و همه مسلمانان را از من دور کرده بودند جز عده معدودی. ثالثا: مسجد شیخ اولین جنایت نبود و حتماً آخرین هم نخواهد بود، بناء مشکل اهل سنت باید ریشهای حل شود و إن شاء الله خواهد شد، من نمیتوانم در این باره توضیح بیشتری بدهم، آنچه گواه خواهد شد (به خدا اگر خائن میبودم هرگز به ایران برنمیگشتم) جملهای را بعنوان اعتراف به پیشگاه ملت مظلوم اهل سنت بیان کنم و آن اینکه اولاً شما تصور کنید هفتهای یک و یا دو بار روبه دیوار نشتن و شبها و روزها با صدای هر ماشینی از جا پریدن و درمیان گریه کودک بیمار و مشکلات بیپایان خانوادگی، احضار به دادگاه ویژه روحانیت و هزاران مرتبه امضاء این و آن را دیدن که فقط با نشان دادن امضاء بذر سوءظن به تمام بشریت در دل من کاشتن شاید مجبور به نوشتن مطالبی در چنان اوضاع و احوالی که بخدا قسم تعادل روحی را از انسان میگیرند شده باشم که به ضرر مسلمانی منجر شده باشد، امید دارم که مرا ببخشند و به امید آن روزی که گذشتهها جبران، و سایه وحشت و ستم از سرٍ ما برداشته شود و آن روز دور نیست.
پروردگارا! توکه دانائی نیازی به اظهار دردهائی که گذشت نیست، آینده ما را تو بهتر گردان، و سپیدی رهائی را پایان بخش شبهای ستم در ایران گردان. آمين يارب العالـمين.
ای آنکه سماوات پر از ابر کنی
روزی بدهان مؤمن و گبرکنی
کردند تمام خانههای تو خراب
ای صاحب خانه تا بکی صبر کنی