عقل منکر نص امامت از جانب خدا یا پیامبرصاست!
با رجوع به مدارک اصلی و اساسی تشیع، به وضوح مشاهده میشود که دراین منابع، ائمه با صفات و خصوصیاتی معرفی شدهاند که قرآن حتی برای پیامبران أولو العزم، یا به عبارت دیگر برای فرستادگانی که دارای نبوت تشریعی بودهاند، قائل نیست، تا چه رسد به انبیائی که فقط حائز مقام نبوت تبلیغی بودهاند؟!!
اگر به مهمترین مجموعة حدیثی شیعه یعنی «اصول کافی» (قسمت کتاب الحجّة) نظری بیفکنیم میبینیم که برای ائمة اهل بیت ویژگیهای بسیاری نقل شده است، از جمله اینکه:
۱- به هنگام ولادت مختون بوده و دست بر زمین گذاشته و شهادتین میگویند و آیة هجدهم سورة آلعمران ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ﴾را تلاوت میکنند! (حدیث ۹۹۶-۱۰۰۴) [۸۰]و ممکن است حتی در سه سالگی عهدهدار تبلیغ و تعلیم دین به امت شوند (حدیث ۸۳۳-۸۳۶) [۸۱]و هر یک صحیفة مخصوص به خود دارند!! که به اجرای مطالب آن مأمورند [۸۲]! (حدیث ۷۳۲-۷۳۷ به روایت صفوانی) [۸۳].
۲- با ملائکه ارتباط مستمر دارند: (احادیث ۵۸۳ إلی ۵۸۵) [۸۴]و چون حدّثاند صدای فرشتگان را میشنوند: (احادیث ۴۳۴ إلی ۴۳۷) [۸۵]و: (۷۰۳ الی ۷۰۷) [۸۶]و خزانهدار علم پروردگارند: (احادیث ۶۷۲ إلی ۶۷۷) [۸۷]و از گذشته و حال و آینده، نکتهای بر آنان پوشیده نیست، احادیث: (۵۰۰ الی ۵۰۴) [۸۸]و (۵۹۹) [۸۹]و (۶۵۳-۶۵۶) [۹۰].
۳- اعمال بندگان صبح و شام به آنان عرضه میشود: (حدیث ۵۷۵ تا ۵۷۸) [۹۱].
۴- الواح و عصای حضرت موسی ÷و انگشتر حضرت سلیمان ÷و بسیاری از وسائل انبیاء پیشین نزد آنان است: (احادیث ۶۱۱ إلی ۶۱۹) [۹۲].
۵- از گلی خلق شدهاند که جز انبیاء احدی از آن گل آفریده نشده است: (حدیث ۱۰۰۴) [۹۳]از پشت سر همچون از روبرو میبینند، و محتلم نمیشوند و با آنکه مدفوع شان بوی مشک میدهد ولی با این وصف، زمین موظف است که آن را بپوشاند و فرود بَرَد!: (حدیث ۱۰۰۴) [۹۴]به همة زبانها سخن میگویند و حتی زبان پرندگان و چارپایان و دیگر جانداران را میفهمند!: (حدیث ۷۴۴) [۹۵].
۶- همچون انبیاء مؤیّد به روح القدساند: (احادیث ۸۰۷ إلی ۸۱۴) [۹۶].
۷- و در یک کلام، به منزلة کسانی چون حضرت یوشع ÷به شمار میروند و حتی (در حدیث ۷۰۲) [۹۷]از قول امام صادق ÷نقل شده است که: «الأئمة بمنزلة رسول الله ص إلاَّ أنهم لیسوا بأنبیاء ولا یحل لهم من النساء ما یحل للنبي فأمّا ما خلا ذلك فهم فیه بمنزلة رسول اللهص» ائمه منزلت رسول خدا را دارند ولی پیامبر نیستند و آنچه در مورد زنها برای پیغمبر حلال است [که مجاز بوده] و آن حضرت میتواند بیش از چهار زن عقدی اختیار فرماید برای ایشان حلال نیست، اما در مورد جز این، ایشان به منزلت رسول خدایند!
با این اوصاف، طبعاً أئمه بالاتر و والاتر از انبیاء مبلّغاند و یا لا أقل به هیچ وجه من الوجوه از مبعوثین به رسالت تبلیغی کمتر نیستند و این مطلب با ختم نبوت ابداً موافق نیست! بلکه دوران قبل از پیامبر خاتم صبه چنین کسانی نیاز بیشتری داشت، ولی حضورشان پس از سدّ باب نبوت و رسالت، چنانکه خواهیم گفت، بیوجه است و گفتن اینکه این بزرگواران نبی نیستند صرفا یک تعارف تو خالی یا در واقع بازی با الفاظ است که در ترازوی بحث علمی وزنی ندارد، بدیهی است عصمت و علم لدنّی و ارتباط ائمه با ملائکه و واجب الاطاعه بودنشان و ... همان اوصاف و خصوصیات انبیاء است و صد البته با تغییر لفظ، حقیقت امور تغییر نمیکند و نمیتوان با تغییر نام از نبی به امام، لا أقل مانع از حمل احکام انبیاء مبلّغ، بر آنان شد. و بدین سبب حضور آنان در میان امت با خصوصیاتی که مدعیان ولایت منصوصه قائلاند اصولاً با دوران بلوغ بشریت مناسبت ندارد. یعنی عصری که حرکت امت برای کسب تجربه در مسیر ادارة امور خویش، بر اساس تعالیم شریعت و عصر تبلیغ و تعلیم دین توسط مؤمنان امت آغاز میشود و بشر دراین طریق نیز مسئولیت پذیرفته و مورد آزمایش قرار میگیرد.
به نظر ما، این مدعیان، معنای ختم رسالت و نبوت را چنانکه باید در نیافتهاند و إلا این اندازه در باب امامت منصوص پافشاری و لجاجت نمیکردند. از این رو بیفایده نیست مطالبی را از «فاضل معاصر مرتضی مطهری» که کتابی در موضوع «ختم نبوت» تألیف کرده - و البته خود نیز بدون توجه به لوازم نظریة خویش به ولایت منصوص معتقد است– بیاوریم، باشد که مورد توجه عمیق قرار گیرد، ایشان مینویسد: «رسالت پیامبر اسلام با همة رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه. قانون اساسی بشریت است» (ص ۲۶)؛ «وحی این پیغمبر در سطح قانون اساسی کلّی همیشگی است» (ص ۳۰)؛ «و پیغمبر خاتم آن است که همة مراحل را طی کرده و راه نرفته و نقطة کشف نشده از نظر وحی باقی نگذاشته است» (ص ۳۴)؛ البته «وحی عالیترین و راقیترین مظاهر و مراتب هدایت است. وحی، رهنمونهایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمیشود. ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است نه تبلیغی وحی تبلیغی بر عکس است تا زمانی بشر نیازمند وحی تبلیغی است که درجة عقل و علم و تمدن به پایة نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علماء، جانشین چنان انبیاء میگردند» (ص ۴۷). «در حقیقت یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است، به حدی که میتواند حافظ مواریث عملی و دینی خویش باشد و به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد». (ص ۱۳).
اگر میبینیم که پیامبر بنی اسرائیل، به فرمان الهی «طالوت» را به عنوان زمامدار معرفی میکند -یعنی همان کاری که مدعیان در مورد ائمة اهل بیت میپسندند- علاوه بر اینکه این کار هم به تقاضای امت انجام شده (بقره / ۲۴۶)، ولی به هر حال جزء آن دسته از کارهایی است که «در دورة کودکی بشر اجبارا وحی انجام میداده است» (ص ۸۷)؛ و متعلق به دورة نیاز بشر به هر دو قسم نبوت است و از آن روست که: «بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث عملی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمیتوان داشت» (ص ۱۲)؛ و هنوز به حدی از بلوغ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نرسیده بود که خود بتواند میراث انبیاء را دست نخورده حفظ کند و «تحریف و تبدیلهایی در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است» که «آن کتابها و تعلیمات صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست میدادهاند» (ص ۱۱)، و علاوه بر آن بشر هنوز توان آنکه خود به تبلیغ و تعلیم شریعت و بسط معارف إلهی اقدام کند، نیافته بود و حتی در مورد تعیین مصادیق، محتاج دستگیری وکمک شرع بود. ولی با نزول آیة: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾[الحجر: ٩]. «همانا ما خود قرآن را فرو فرستادیم و براستی ما حافظ آنیم.»و اعلام عدم وقوع تحریف، «علت عمدة تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی گردید» (ص ۱۲). به قول علامه اقبال لاهوری (متفکر پاکستانی): «زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلة کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند، الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه، سیماهای مختلف اندیشة واحد ختم رسالت است» (ص ۵۲) [۹۸]. و این به معنای آن است که پس از ختم نبوت و رسالت، بشر پا به مرحلة تازة گذاشته است که میتواند از این پس برای ادارة امور خویش بر مبنای تعالیم و احکام دین، روی پای خود بایستد چرا که نیروی تشخیص و انتخاب مدیر و زمامدار صالح برای ادارة جامعه اسلامی را بر مبنای اوامر و نواهی شرع، به دست آورده است [۹۹]از همین جهت است که در خطبة اول نهج البلاغه میخوانیم: «مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ ومَضَتِ الدُّهُورُ وسَلَفَتِ الآبَاءُ وخَلَفَتِ الأبْنَاءُ. إِلَى أَنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ الله (صلى الله عليه وآله) لإنْجَازِ عِدَتِهِ وإِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ..» هر پیامبری به پیامبر پیشین خود قبلا معرفی شده و آن پیامبر پیشین، او را به مردم معرفی کرده و بشارت داده است. بدین ترتیب نسلها پشت سر یکدیگر آمدند و روزگاران گذشت و پدران مردند و پسران جانشین شان شدند تا اینکه خداوند، محمد صرا بنا به وعدهای که کرده بود برای اتمام جریان نبوت فرستاد.
اما قرآن و پیامبر خاتم، نسبت به دوران بعد از خود، هیچ پیامبر یا مبلّغ یا معلمی إلهی را که با افراد بشر تفاوتهایی داشته باشند، به طور رسمی و شرعی معرّفی نفرموده است. زیرا دوران بلوغ بشریّت آغاز شده و انسان باید در راه تحقق مقاصد شرع، قدم در راه کسب تجربه بگذارد و بقیة سیر تکاملی خویش را با توجه به تعالیم شریعت، خود بپیماید.
با توجه به این مطالب است که معتقدیم، اگر پیش از ختم نبوّت، نصّ وفرمانی از جانب خداوند، مبنی بر حکومت کردن افراد معین در تمام زمانها ودورهها بر عموم مسلمین، نازل میشد -که البته در آن زمان هم با این طول و تفصیل و صفات خارقالعاده و عجیب که مدعیان برای دورة پس از پیامبر خاتم قائلاند، نبوده است- بیوجه نبود، اما بعد از ختم نبوت و رسالت، اعم از نبوت تشریعی و نبوت تبلیغی، معقول و ممکن نیست.
بدون شک، همچنین نصّی برای حکومت افرادی معدود - مثلا هفت یا یازده یا دوازده تن و یا ...- که مدتی محدود زندگی میکنند، برای زمامداری هزاران سال تا قیامت نیز معقول و مطابق با واقعیت نیست. زیرا دین اسلام دینی ابدی است و همواره به حاکم و رهبری که مجرى احکام نورانی شرع باشد نیازمند است، و چنانکه میدانیم تعطیل احکام شرع ولو برای یک لحظه جایز نیست، و قطعا شریعت مقدس اسلام، امت را بلاتکلیف نمیگذارد و قانون و طریقة اساسی برای حل مسائل مربوط به زعامت مردم تعیین فرموده است. حال هر سخنی که مدعیان دراین باب بگویند، ما همان را در مورد کلّ دوران پس از پیامبر صبه آنان باز میگردانیم. زیرا نمیتوان بخشی از دورة پس از پیامبر صرا با بقیة آن دوره تا قیامت، متفاوت انگاشت، مگر به دلیل شرعی، که البته جز ادّعا چیزی در دست نیست.
این دوره، عصری است که بشر باید در زمینة ادارة جامعة خویش امتحان و افتتان شود که چگونه تعلیمات شرع را در مورد مدیر اجتماع، اجرا میکند و چگونه بر کار او نظارت خواهد کرد. و چگونه مسؤولیتهایش را در برابر رهبری که خود با رأی خویش بر گزیده است، ایفاء مینماید.
اکنون دورهای فرا رسیده که بشر میتواند با توجه به اوامر و نواهی شرع، امام و زمامدار لایق را بشناسد. پس باید زحمت و مسؤولیت انتخاب امیر امت را به عهده بگیرد و با موازین شرع، صالح را از طالح (بد کار) و متقی را از فاجر تمییز دهد. زیرا آیات قرآن در تبعیت از ابرار و عصیان در برابر فجار، اوامر فراوانی دارد:
اولا در اطاعت مطلق، جز خدا و رسولش را مطاع نمیشناسد و بدون قید و شرط میفرماید: ﴿قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ﴾[آلعمران: ٣٢] «بگو: خداوند و پیامبر را اطاعت کنید».
و اشخاص ذیل را نیز لایق پیروی میشمارد: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾[التوبة: ١٠٠]. «پیش آهنگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانیکه با نیکی کردن از آنان پیروی کردند، خداوند از ایشان خشنود است».
و نیز میفرماید: ﴿قُلۡ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّۚ قُلِ ٱللَّهُ يَهۡدِي لِلۡحَقِّۗ أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰۖ فَمَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٥﴾[يونس: ٣٥]. «آیا آن کس که به حق هدایت میکند سزاوارتر است که پیروی شود، یا کسیکه ره نمییابد، مگر آنکه خود هدایت شود، شما را چه میشود؟ چگونه حکم میکنید».
و میفرماید: ﴿وَٱتَّبِعۡ سَبِيلَ مَنۡ أَنَابَ إِلَيَّ﴾[لقمان: ١٥]. «راه کسی را که به سوی من بازگشته پیروی کن».
و میفرماید: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُ﴾[الزمر: ۱۷-۱۸]. «(آن دسته از) بندگانم را که سخن را میشنوند و بهترینش را پیروی میکنند، بشارت ده که آنان کسانی هستند که خدای شان هدایت فرموده است».
و فرموده: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِيٓ ءَامَنَ يَٰقَوۡمِ ٱتَّبِعُونِ أَهۡدِكُمۡ سَبِيلَ ٱلرَّشَادِ ٣٨﴾[غافر: ٣٨]. «کسیکه ایمان آورده بود گفت: ای قوم! مرا پیروی کنید تا شما را به راه هدایت رهنمون شوم».
و در سورة نساء آیة ۵۹، اطاعت فرماندارانی را که مطیع خدا و رسول باشند واجب شمرده است، البته مشروط بر آنکه در صورت بروز اختلاف بین فرمانداران و مردم، هر دو طرف به فرمان خدا و رسول گردن نهند.
ثانیاً، در عصیان و نافرمانی فجّار و کسانیکه مطیع خدا و رسول نیستند میفرماید: ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّكَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٥﴾[البقرة: ١٤٥]. «ای پیامبر، اگر پس از آنکه دانش برایت آمده، هوسهایشان را پیروی کنی، همانا از ستمگران خواهی بود».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ﴾[المائدة: ٧٧].
«از هوسها و امیال گروهی که گمراه شدهاند، پیروی مکنید».
و میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا﴾[الأنعام: ١٥٠].
«هوسهای کسانی را که آیات ما را تکذیب کردهاند، پیروی مکن».
و فرموده: ﴿وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ١٤٢﴾[الأعراف: ١٤٢].
«راه مفسدان را پیروی مکن».
﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾[الكهف: ٢٨].
«و کسی را که دلش را از یاد مان غافل ساختیم و هوس خویش را پیروی کرد، اطاعت مکن».
﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ١٥١ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ١٥٢﴾[الشعراء: ۱۵۱-۱۵۲]. «فرمان مسرفانی را که اصلاح نکرده و در زمین فساد میکنند اطاعت نکنید».
و برای عبرت امت از قول اهل دوزخ که نادم و پشیمان شدهاند میفرماید:
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧﴾[الأحزاب: ٦٧].
«و گفتند: پروردگارا، همانا سروران و بزرگانمان را اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ١٨﴾[الجاثية: ١٨]. «هوسهای کسانی را که نمیدانند پیروی مکن».
﴿فَلَا تُطِعِ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٨ وَدُّواْ لَوۡ تُدۡهِنُ فَيُدۡهِنُونَ ٩ وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ ١٠﴾[القلم: ٨-۱۰]. «پس تکذیبکنندگان را اطاعت مکن و هر پستی را که سوگند بسیار میخورد اطاعت مکن».
و نیز میفرماید: ﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعۡ مِنۡهُمۡ ءَاثِمًا أَوۡ كَفُورٗا ٢٤﴾[الإنسان: ٢٤].
«پس برای فرمان پروردگارت صبر کن و افراد گنهکار و کفران پیشه را اطاعت مکن».
و به منظور تحذیر امت، در مذمت کسانیکه تابع نابکاران شدند میفرماید: ﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ ١٦٦﴾[البقرة: ١٦٦]. «یاد آر آنگاه که رؤسا و پیشوایان، چون عذاب را ببینند از پیروان خود بیزاری میجویند».
و نیز میفرماید: ﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾[النساء: ١١٥]. «و هر که راهی جز راه مؤمنان پوید او را بدانچه که دوست دارد واگذاریم و به دوزخ در آوریم».
و نیز میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ﴾[النساء: ۱۱۵]. «و هر کس بعد از آنکه هدایت برایش آشکار گشت، با پیامبر مخالفت ورزد و راهی جز راه مؤمنان پوید، او را بدانچه دوست دارد وا گذاریم و به دوزخ در آوریم».
﴿وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ ٥٩﴾[هود: ٥٩].
«و هر زورگوی کینه ورزی را پیروی کردند».
با توجه به این تعالیم و نظائر آن، اگر امامی منصوص و معصوم و واجب الاطاعه -چنانکه قائلین به امامت منصوص معتقدند- تعیین شده باشد، دیگر این اوامر و نواهی موردی ندارد؛ زیرا همین که خداوند همچون دوران قبل از ختم نبوت بفرماید: از فلان و بهمان و .... اطاعت کنید، دیگر نیازی نیست که دستورهای کلی ذکر شود که راهنمای ابدی تشخیصِ مُطاع واقعی از کسانی است که شایستة اطاعت نیستند؛ در حالی که این تعالیم، قانون کلی و زمینة است برای رشد و تعالی امت دربارة تعیین زمامدار، برای ادامة مسیر تکاملی حیات. و این امت است که باید عزم تحقیق و تدقیق داشته باشد و لایق را از نالایق تمییز دهد و مسؤولانه از لایق اطاعت و حمایت و نسبت به نالایق مخالفت و سرپیچی نماید. آری با ختم نبوت، دوران مسؤولیت فرا رسیده است، در واقع اسلام به عنوان آخرین دین الهی، نسبت به لیاقت بشر برای ادارة امور خویش، بسیار خوشبینتر از آن است که مدعیان ولایت منصوص میپندارند. [۱۰۰]
علاوه بر این، پروردگار حکیم در قرآن کریم، مؤمنان را به شوری و مشورت، امر فرموده و البته یکی از این امور، موضوع بسیار مهم حکومت و زعامت است؛ و در قرآن ضمن صفاتی که برای مؤمنین میشمارد یکی هم آن است که میفرماید: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ٣٨]. «و تدبیر امرشان بین خود به شورا و مشورت است».
از این رو، مؤمنان اصحاب، از مهاجر و انصار، که در مدینه بودند بلا فاصله پس از رسول خدا صبه این دستور عمل کرده و با شورا و مشورت به تعیین امام و زمامدار امت اقدام نمودند، و این مسلما یک واجب شرعی بود. [۱۰۱]که البته دراین مجادلات و مشاورات، ابداً سخنی از نص و منصوصیّت نرفت. بدیهی است که اگر امر امامت و حکومت، اندک رابطة با نصّ میداشت، در بین آن همه مسلمانان صدر اول لااقل اشارهای به آن میرفت، در حالی که هیچ سخنی از آن به میان نیامد و حتی هیچ کس نگفت و کسی نخواست که از طرف رسول خدا صکسی به نام و نشان برای این کار تعیین شود! چون چنین تقاضایی بر خلاف اصل تکلیف بود، و آنان در دورة قرار گرفته بودند که میتوانستند از دستورات کلی شرع تفریع کنند و خود، رأی شرع انور را به دست آوردند. اما اگر امامت امت به تعیین و نصب إلهی و در اشخاص معین بود، دیگر این اوامر و نواهی زائد بود و با وجود امام معصوم، عمل به اوامر شرع که در سطور قبل ذکر شد ممکن نبود. چرا که معصوم مطاع مطلق است و دیگر اختیاری برای کسی باقی نمیماند که نیاز به شورا و مشورت باشد. زیرا مشورت در صورتی است که أمت در تشخیص امام و قائد خویش -البته با رعایت موازین شرعی- مختار باشد و در صورت نصب إلهی امام، مشورت زائد، بلکه کفر است!
در تمام حکومتهای جهان از ابتدای تاریخ تا این زمان -به جز انبیاء که فقط گاهی، حکومت شأنی از شؤون آنان است- سخنی از زمامداری منصوص نیست مگر در میان سلاطین مستبد عوام فریب و جباری چون فراعنة مصر و پادشاهان باستانی ایران و میکادوهای ژاپن و امپراطوران چین و ... که خود را فرزند آسمان و پسر خورشید و دارای فره ایزدی و وارث پادشاهی دنیا معرفی کرده و بدین وسیله نسل به نسل بر مردم سلطنت و فرمانروایی میکردند. پر واضح است که چنین ادعایی در ادوار تاریک و اعصار جهالت مقبول میافتاد و با وجود نور دین خاتم و شریعت کامل اسلام، این گونه عقاید رونقی نخواهد داشت.
چنانکه پیش از این در همین فصل اشاره کردیم، حتی در ادیان پیشین نیز نص بر حکومت یک شخص غالباً در زمان حیات خود پیامبر آن دوره بوده و وظیفة محدود و خاصی را بر عهدة او میگذاشته و اصولا از یک تن تجاوز نمیکرده است و با این طول و تفصیل که مدعیان ولایت ادعا میکنند، به هیچ وجه و در هیچ یک از ادیان، سابقه نداشته است.
[۱۰] سعد بن عبادة سکه از دانشمندان صحابه و از جمله کسانی است که قبل از هجرت پیامبرصبه مدینه، اسلام آورده و جز غزوۀ بدر، در تمامی غزوات شرکت کرده بود.
[۱۱] این کتاب منسوب به ابن قتیبه دینورى مىباشد، در حقیقت مولف آن شخص مجهول دیگرى است. [مُصحح]
[۱۲] «السیرة النبویة»، ابن هشام، ۴/۳۳۲ به تصحیح محیی الدین عبدالحمید.
[۱۳] صرف نظر از تعارض این روایت با اخبار بسیار دیگر، عمدهترین اشکال این خبر آن است که تحقّق آن کاملاً بعید مینماید. زیرا عمر دستگاه بیسیم نداشت که ابوبکر را سریعاً با خبر سازد، ابوبکر نیز دارای هلیکوپتر اختصاصی یا ماشین سریعالسّیر نبود که نخست از «سنح» خود را به مدینه و خانه پیامبرصبرساند و بعد از حصول اطمینان از رحلت آن حضرت، از مدینه به سقیفه بیاید و طبعاً تا عمر کسی را از سقیفه در پی ابوبکر به سنح بفرستد و پیرمردی به سنّ و سال ابوبکر پس از دریافت خبر، از سنح به مدینه و سپس از مدینه به سقیفه بیاید، طی این مسافت و با توجّه به اینکه هنوز بین سنح و مدینه و سقیفه بزرگراه احداث نشده بود به ساعتها وقت نیاز داشت در این مدّت طولانی، مردمی که در سقیفه اجتماع کرده بودند، منتظر نمانده و دست روی دست نمیگذاشتند، بلکه کار خود را پی میگرفتند و ماجرای سقیفه شکل دیگری مییافت. (برقعی)
[۱۴. - کلام بدیهی به سخنانی گفته میشود که بدون آمادگی قبلی گفته شود. [مُصحح]
[۱۵. - ۲/۸۲، چاپ ۱۳۷۵ قمری.
[۱۶] معنای آیات چنین است: همانا شما و آنچه که غیر از خدا عبادت میکنید هیزم دوزخاید که شما به آن وارد میشوید (الأنبیاء: ٩٨)؛ و غیر از خدا، آنچه را که ایشان را زیان و سود نرساند عبادت میکنند و میگویند اینان شفیعان ما نزد پروردگارند (یونس: ١٨)؛ [و گفتند]: این معبودها را جز برای آنکه اندکی ما را به خداوند نزدیک سازند، عبادت نمیکنیم (زمر: ۳).
[۱۷] این بخش، جهت پربار نمودن این مبحث، توسط مصحح، از جلد چهارم تاریخ طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، نقل شده است.
[۱۸] صحیح است. امام بخاری در صحیح خود (کتاب الحدود / ح ۶۸۳۰) از ابن عباس ـ رضی الله عنهما ـ تخریج کرده است که گفت: «من به تعدادی از مهاجرین قرآن میآموختم...» در همین حدیث آمده: «هیچیک از شما نباید خود را فریب داده و بگوید بیعت با ابوبکر ناگهانی بود و تمام شد (ما هم با هرکه دلمان میخواهد بیعت میکنیم). بله ناگهانی بود ولی خداوند شر و بدی این ناگهانی بودن را برطرف کرد، و در میان شما کسی وجود ندارد که مانند ابوبکر مردم مطیعش شوند. هر کس بدون مشورت مسلمانان با شخصی بیعت کند خودش و کسی که با او بیعت کرده را در معرض کشتن قرار داده است، حكايت ما پس از وفات پیامبر جاین چنین بود که انصار بدون اطلاع ما، همگی در سقیفۀ بنی ساعده جمع شدند، علی و زبیر و همراهانش نیز با ما نیامدند و مهاجران نزد ابوبکر جمع شدند، پس من به ابوبکر گفتم بیا نزد برادران انصار برویم، ما به قصد پيوستن به انصار رهسپار محل اجتماع آنها شديم؛ به نزديكی آنان رسيده بوديم مردانی نيکو از انصار، ما را ديدند و ما را از آنچه انصار بر آن اتفاق كرده بودند، باخبر ساختند. آنان از ما پرسيدند: قصد كجا داريد؟ گفتيم: میخواهيم به نزد آن دسته از انصار برويم كه (در سقيفهی بنیساعده) جمع شدهاند. آن دو گفتند: شما به نزد آنان نرويد؛ بلكه خود شما مهاجران، دربارهی تعيين امير تصميم بگيريد. من در پاسخ پيشنهاد آن دو انصاری گفتم: به خدا سوگند كه ما به نزد برادران انصار میرويم. سپس به راه افتاديم و در سقيفۀ بنیساعده به جمع انصار پيوستيم؛ آنان در آن جا گرد آمده بودند و شخصی جامه بهخودپيچيده، درميانشان بود (كه به خاطر پوششی كه داشت، شناخته نمیشد.) پرسيدم: او كيست؟ گفتند: سعد بن عباده است. گفتم: او را چه شده (كه چنين خودش را در لباس پيچيده)؟ گفتند: به شدت بيمار است. ما نيز در ميان انصار نشستيم؛ پس از اندكی شخصی از آنان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنين گفت: «ما ناصران دين خداييم و دستهای بزرگ از اسلام؛ و شما نيز ای گروه مهاجرين! جماعتی از ما مسلمانان هستيد؛ اما عدهای از قوم و قبيلۀ شما آمدهاند تا ما را از اساس حذف كنند (ما را در این امر دخالتی ندهند) و حق ما را از خلافت ناديده بگيرند.» زمانی كه آن شخص سكوت كرد، من آهنگ آن كردم تا در حضور ابوبكر سخنی بگويم كه در پاسخ آن شخص آماده كرده بودم؛ اما تا حدودی در حضور ابوبكر مدارا میكردم. هنگامی كه خواستم سخن بگويم، ابوبكر كه صبر و حوصلۀ بيشتری از من داشت، مرا به صبر و خودداری واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود؛ به خدا سوگند ابوبكر هيچ سخنی بر زبان نياورد مگركه سنجيدهتر و آراستهتر از سخنانی بود كه من قصد گفتنش را داشتم؛ او (در بخشی از سخنانش) چنين گفت: «آنچه، از فضايل و خوبیهايتان بيان كرديد، قطعاً سزاوار و شايستهی آن هستيد. اما امر خلافت جز برای قريشيان مقرر نشده زیرا قريش از لحاظ نسب و جايگاه قبيلهای از همه برتر است؛ من برای شما يكی از اين دو نفر را میپسندم؛ با هر كدامشان كه میخواهيد، بيعت كنيد.» و سپس دست من و ابوعبيده بن جراح را گرفت؛ ابوبكر در آن وقت بين من و ابوعبيده نشسته بود. من هيچ يک از سخنان ابوبكر را ناپسند نپنداشتم جز همين سخن را كه عهدهداری خلافت را برای من پيشنهاد نمود؛ زيرا به خدا سوگند كه من، اين را بيشتر دوست داشتم كه گردنم زده شود تا اینکه به من پيشنهاد امارت بر قومی كه ابوبكر درميانشان بود، داده شود. چراكه اگر گردنم زده شود، در معرض معصيت قرار نمیگيرم، مگر اینکه نفسم قبل از مرگ چیز دیگری از من طلب کند. سپس یکی از انصار گفت: نسب من میان شما والاست و مشکل شما به دست من حل میشود، ای معشر قریش باید از میان ما یک امیر تعیین شود و از میان شما امیری دیگر! در این هنگام همهمه بسیار شد و صداها بالا رفت، تا اینکه من از ایجاد اختلاف ترسیدم، پس گفتم: دستت را به من بده ابوبکر، او دستش را به من داد و با او بیعت کردم، سپس مهاجرین و انصار با وی بیعت کردند. سپس نزد سعد بن عباده رفتیم، یکی از آنان گفت که شما با این کارتان نزدیک است او را (از اندوه) بکشید (کنایه از عدم رضایت سعد بن عباده)، پس گفتم: خدا او را بکشد. عمر میگوید: به خدا قسم ما در آن زمان راه حلی بهتر از بیعت با ابوبکر نیافتیم، ترسیدیم اگر قوم را بدون بیعت رها کنیم، پس از اینکه از نزدشان رفتیم با شخصی بیعت کنند، پس یا باید بدون رضایت با آنها بیعت میکردیم و اینکه با آنان مخالفت مینمودیم که فساد برپا میشد. بنابراین هر کس بدون مشورت مسلمانان با شخصی بیعت کند، بیعت او و بیعت کسی که با او بیعت شده شرعی نیست و خودشان را در معرض کشته شدن قرار دادهاند».
این حدیث طولانی را عبدالرزاق در مصنف خود (ج /۵/ ح ۹۷۵۸) و امام بخاری به صورت مختصر در کتاب الفضائل (ح ۱۶۶۸) تخریج کرده است، و امام احمد در مسند (۱/۵۵) و ابن سعد در الطبقات (۲/۲۶۸) از عائشه ـ رضی الله عنها ـ روایت کرده اند.
[۱۹] سند آن ضعیف است اما اصل روایت را امام احمد از اسحاق به عیسی الطباع از مالک بن انس از ابن شهاب از عبیدالله بن عتبة بن مسعود از ابن عباس روایت کرده است که اثری است طولانی دربارۀ داستان سقیفة و در پایان آن آمده است که مالک برای من از ابن شهاب از عروة روایت کرد که دو مردی که ابوبکر و عمر ملاقات کردند عویم بن ساعده و معن بن عدی بودند.
[۲۰] سند آن ضعیف است زیرا در سند آن سیف بن عمر است که ابن معین (التاریخ ۲/ ۲۴۵) و نسائی (الضعفاء والمتروکین/ ۱۲۳) و دارقطنی (الضعفاء والمتروکین/ ۲۴۳) وی را ضعیف دانستهاند. ابوحاتم دربارۀ وی میگوید: «حدیثش شبیه احادیث واقدی است» (الجرح والتعدیل ۴/ ۲۷۸).
[۲۱] سند آن ضعیف است اما اصل داستان (یعنی بیعت علی با ابوبکر) بدون داستان چگونگی آمدن علی برای بیعت صحیح است.
[۲۲] این حدیثی است صحیح که بخاری در صحیح خود (باب قول رسول الله جلا نورث ما ترکنا صدقة) از هشام از معمر از زهری از عروة از عائشه روایت کرده است. همچنین بخاری در صحیح خود (المغازي ۵/ ۸۱ ـ باب غزوة خیبر) و مسلم (کتاب الجهاد والسیر/ باب قول النبي جلا نورث ما ترکنا صدقة/ حدیث: ۱۷۵۹) و همچنین بخاری در مواضع دیگری از صحیح خود از عائشه ـ رضی الله عنها ـ با تفاوت در الفاظ این حدیث را روایت کردهاند.
حافظ مورخ ابن کثیر به این روایت استشهاد کرده و سپس گفته است: «بنابراین، این بیعتِ علی بیعتی در تاکید صلحی بود که میان وی و ابوبکر رخ داد و دومین بیعتی است که پس از بیعت نخست در روز سقیفه نموده بود و ابن خزیمه و مسلم بن حجاج آن را روایت کردهاند و علی در این شش ماه از ابوبکر دوری نگزیده بود بلکه به امامت او نماز میگزارد و برای مشورت نزد وی حاضر میشد» (البدایة والنهایة ۵/ ۲۵۰).
[۲۳] این حدیث ضعیف است و متن آن نیز منکر است.
[۲۴] این حدیث ضعیف است و متن آن نیز منکر است.
[۲۵] این حدیث ضعیف است و متن آن نیز منکر است.
[۲۶] این حدیث ضعیف است و متن آن نیز منکر است.
[۲۷] سند آن ضعیف است اما اصل حدیث صحیح است. ابن هشام از طریق ابن إسحاق (حدثنی الزهری، حدثنی أنس بن مالک) آن را تخریج کرده است (السیرة النبویة ۲/۳۷۲). ابن کثیر سند ابن هشام را صحیح دانسته است. ذهبی همچنین این حدیث را از أنس تخریج کرده است و در آخر آن آمده: «و گروهی از آنان قبل از این، در سقیفه بنی ساعده با وی بیعت کرده بودند و بیعت عام بر منبر صورت میگیرد». ذهبی میگوید: صحیح غریب (تاریخ الإسلام ـ عهد الخلفاء الراشدین /۱۲).
امام بخاری همانند آن را از أنس بن مالک ـ رضی الله عنه ـ تخریج کرده که او خطبۀ دیگری از عمر
ـ رضی الله عنه ـ را شنیده، عمر بر منبر فردای وفات رسول الله جبر منبر مینشیند در حالی که ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ نشسته و سخنی نمیگفت. عمر ـ رضی الله عنه ـ گفت: «آرزو داشتم که رسولاللهجبیش از همۀ ما زندگی کند ـ یعنی اینکه آخرین نفری باشد که وفات مییابد ـ اگر محمدجوفات یافته اما خداوند در میان شما نوری قرار داده که با آن هدایت میشوید، همان چیزی که خداوند با آن محمد را هدایت نمود و همانا ابوبکر همنشین رسول الله جو نفر دوم (یار غار) بوده و در ادارۀ امور مسلمانان اولی تر است، پس بیایید و با او بیعت کنید، و گروهی پیش از این در سقیفه بنی ساعدة با او بیعت کردهاند و بیعت عمومی بر منبر است».
ذهبی نیز همانند دیگر امامان حدیث روایات صحیحی دال بر بیعت علی ـ رضی الله عنه ـ با ابوبکر ـرضی الله عنه ـ را تخریج کرده است. حافظ ابن کثیر ـ رحمه الله ـ این روایات را ذکر کرده است و حافظ بیهقی میگوید: ابوالحسن علی بن محمد حافظ اسفرایینی ما را خبر داد که ابوعلی حسین بن علی حافظ ما را حدیث گفت که ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و ابن ابراهیم بن ابی طالب ما را حدیث گفتند که میدار بن یسار ما را حدیث گفت. و ابوهشام مخزومی ما را حدیث گفت که وهیب ما را حدیث گفت که داود بن ابی هند ما را حدیث گفت که ابونضرة ما را حدیث گفت، از ابوسعید خدری ـرضی الله عنه ـ که گفت: هنگامی که رسول الله جوفات یافت، مردم در خانۀ سعد بن عبادة جمع شدند و در میان آنان ابوبکر و عمر ـ رضی الله عنهما ـ وجود داشتند. میگوید: سخنگوی انصار برخواسته و گفت: آیا میدانید که رسول خدا جاز مهاجرین بوده و جانشینش از مهاجرین است، و ما انصار رسولاللهجبودهایم و اکنون همانگونه که انصار او بودهایم انصار جانشینش خواهیم بود. عمر بن خطاب برخواسته و گفت: سخنگویتان راست گفت، و اگر چیزی غیر از این میگفت با شما بیعت نمیکردیم، و دست ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ را گرفت و گفت: این رهبر شماست پس با او بیعت کنید، عمر با او بیعت کرد و مهاجرین و انصار با وی بیعت کردند. میگوید: پس ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ برخواسته و در میان قوم نگریست، زبیر ـ رضی الله عنه ـ را در میان آنان ندید. زبیر را فراخوانده و او آمد. میگوید: گفتم: پسرعموی رسول الله جو حواری او میخواهد اتحاد مسلمانان را از بین ببرد؟ زبیر گفت: ملامتی بر شما نیست، ای خلیفۀ رسول الله ج. پس برخواسته و با او بیعت نمود. سپس ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ در میان قوم نگریست و علی ـ رضی الله عنه ـ را ندید، علی ـ رضی الله عنه ـ را فراخواند. وی آمد. گفت: آیا پسر عمو و داماد رسول الله جمیخواهد اتحاد مسلمانان را از بین ببرد. علی ـ رضی الله عنه ـ گفت: ملامتی بر شما نیست ای خلیفۀ رسول الله جپس با او بیعت کرد. (همین سخن یا چنین چیزی را گفت).
ابوعلی حافظ میگوید: از محمد بن اسحاق بن خزیمه شنیدم که میگفت: مسلم بن حجاج نزدم آمده و این حدیث را از من درخواست کرد، آن را در ورقهای نوشته و بر او خواندم، و او گفت این حدیث ارزش یک شتر را دارد، گفتم: شتر؟ بلکه ارزش ماه شب چهارده را دارد. این حدیث را بیهقی از حاکم و ابی محمد بن حامد مقری روایت کرده و آندو از ابی العباس محمد بن یعقوب اصم از جعفر بن محمد بن شاکر از عفان بن مسلم از وهیب روایت کردهاند. ولی در روایت آنها به جای عمر ـ رضی الله عنه ـ ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ با سخنگوی انصار سخن میگوید. همچنین آمده که زید بن ثابت ـ رضی الله عنه ـ دست ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ را گرفته و میگوید: این رهبر شما است پس با او بیعت کنید، سپس همه بیعت کردند. هنگامی که ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ بر منبر نشست، در میان مردم نگریست و علی ـ رضی الله عنه ـ را ندید. جویای او شد، برخی از انصار برخواسته و او را آوردند، سپس همانند آنچه گذشت را ذکر میکند و حکایت زبیر ـ رضی الله عنه ـ را پس از علی ـ رضی الله عنه ـ میآورد. والله اعلم.
این حدیث را علی بن عاصم از جریدی از أبی نضرة از ابو سعید خدری ـ رضی الله عنه ـ روایت کرده و مانند آنچه گذشت را ذکر میکند. این سند صحیح بوده و از طریق نضرة المنذر بن مالک بن قطعة از ابوسعید سعد بن مالک بن سنان خدری ـ رضی الله عنه، محفوظ (راجح) میباشد.
در این حدیث فایدهای بزرگ نهفته است و آن بیعت علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ در روز اول یا روز دوم پس از وفات رسول الله جمیباشد. حقیقت نیز همین است زیرا علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ هیچگاه ابوبکر صدیق را رها نکرده و از خواندن هیچ نمازی پشت سر او امتناع نکرده است. و هنگامی که صدیق ـ رضی الله عنه ـ با شمشیر از نیام کشیده اش میخواهد به جنگ با مرتدین رود، علی ـ رضی الله عنه ـ نیز با او به ذی الفصة میرود. و به زودی آنرا بیان خواهیم کرد.
میگوییم (دو محقق): دوست داریم در اینجا حدیثی که ابن کثیر به آن اشاره کرده را ذکر کنیم.
ابن کثیر میگوید: «دارقطنی از حدیث عبدالوهاب بن موسی زهری از مالک از ابن شهاب از سعید بن مسیب از ابن عمر تخریج میکند که گفت: هنگامی که ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ آماده شده و بر شترش سوار شد (برای جنگ با مرتدین)، علی افسار شتر را به دست گرفت و گفت: کجا میروی ای خلیفۀ رسول الله ج؟ همان چیزی به تو میگویم که رسول الله جروز احد به تو گفت: شمشیرت را غلاف کن و ما را با کشته شدن خودت دچار مصیبت نکن و به مدینه باز گرد. قسم به الله، اگر امروز تو را از دست بدهیم، اسلام هرگز نظام خود را باز نمییابد».
سپس ابن کثیر میگوید: این حدیث از طریق مالک غریب است، و زکریا ساجی آن را از حدیث عبدالوهاب بن موسی بن عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف روایت میکند و زهری همچنین از ابی زناد از هشام بن عروة از پدرش از عائشة ـ رضی الله عنها ـ روایت میکند که گفت: پدرم در حالی که شمشیر از نیام کشیده بود بر شترش سوار بوده و به سوی وادی فصة در حرکت بود. علی بن ابی طالب آمده و افسار شترش را به دست گرفته و گفت: کجا میروی ای خلیفۀ رسولاللهج؟! همان سخنی را میگویم که رسول الله جروز احد به تو گفت: شمشیرت را غلاف کن، و ما را با مرگ خودت دچار مصیبت نکن. قسم به الله اگر امروز تو را از دست بدهیم اسلام هرگز نظام نخواهد یافت، پس ابوبکر بازگشت و شمشیرش را غلاف کرد (البدایة والنهایة ۶/۳۱۹) (نگا: کنز العمال ۳/۱۴۳).
اما ناراحتی که بین فاطمه و صدیق ـ رضی الله عنهما ـ روی داد به سبب این بود که گمان میکرد مستحق میراث رسول الله جمیباشد و از حدیثی که ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ آن را بیان کرد بیخبر بود. رسول الله جفرموده بود: «ما پیامبران ارثی به جای نمیگذاریم و آنچه از ما به جای میماند صدقه است». برای همین ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ آنچه از رسول الله جبه جای مانده بود را به خاطر این نص صریح (بعدا دربارۀ آن صحبت میکنیم) از فاطمه ـ رضی الله عنها ـ و همسران پیامبر و عمویش، منع کرد. فاطمه ـ رضی الله عنها ـ درخواست کرد که علی را در صدقۀ زمین خیبر و فدک سهیم کند ولی ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ این خواسته را اجابت نکرد زیرا به نظر او این حدیث شامل تمام چیزهایی میشود که رسول الله جعهده دار امور آنان بوده است.
ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ صادق، نیکوکار، رهیافته و پیرو حق بود و فاطمه که معصوم نبود از این امر ناراحت شده و تا هنگام وفاتش با ابوبکر صدیق سخن نگفت. علی ـ رضی الله عنه ـ نیز، باید مراعات حال فاطمه ـ رضی الله عنها ـ را میکرد و به همین دلیل پس از شش ماه که فاطمه ـ رضی الله عنها ـ وفات یافت، صلاح دید که پس از بیعتی که قبل از دفن رسول الله جبا ابوبکر کرده بود، بیعت خود را تجدید کند و ان شاء الله در آینده بیان خواهد شد.
قول موسی بن عقبة در کتاب مغازیش دلیلی دیگر بر صحت این وقایع میباشد. وی از سعد بن ابراهیم روایت میکند که گفت: پدرم مرا حدیث گفت که پدرش عبدالرحمان بن عوف با عمر هم رأی بوده است و هنگامی که محمد بن مسلمه شمیشر زبیر را میشکند، ابوبکر خطبه خوانده، از مردم عذر خواهی میکند و میگوید: من هیچگاه علاقهای به امارت نداشته ام، در پنهان و آشکار آنرا از کسی طلب نکردهام. مهاجرین سخن ابوبکر را پذیرفتند و علی و زبیر گفتند: ناراحتی ما تنها به این خاطر بوده که با ما مشورت نشده بود، و ما باور داریم که ابوبکر مستحقترین شخص بر این امر است، او یار غار پیامبر است و ما شرف و نیکی اش را میشناسیم و رسول الله جدر حالی که زنده بود دستور داد مردم را امامت کند... سند این حدیث خوب است، ولله الحمد والمنة (البدایة والنهایة ۵/۱۱۸ – ۱۱۹).
میگوییم: حافظ ابن کثیر با این سخن گرانمایه و ارزشمند به گمانهای بیاساس اهل بدعت که از روایات صحیح بیعت علی و زبیر ـ رضی الله عنهما ـ با ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ بیخبر هستند، پاسخ میدهد.
با این وجود ما با عبارت کوچکی که حافظ ابن کثیر ـ رحمه الله ـ آن را بیان کرده موافق نیستیم، آنجا که میگوید: «و تا هنگام مرگ با صدیق سخن نگفت».
میگوییم: این عبارت جای تأمل دارد، و حافظ ابن کثیر خودش سستی این عبارت را در کتاب البدایة والنهایة و در همین بخش آشکار میسازد. وی میگوید: حافظ ابوبکر بیهقی میگوید، ابوعبدالله محمد بن یعقوب ما را با خبر ساخت که عبدان بن عثمان عتکی در نیشابور ما را حدیث گفت که ابو حمزه از اسماعیل بن ابی خالد از شعبی ما را خبر داد که گفت: هنگامی که فاطمه ـ رضی الله عنها ـ بیمار شد، ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ نزدش آمده و اجازه خواست، علی ـ رضی الله عنه ـ گفت: ای فاطمه، ابوبکر آمده و اجازۀ ملاقات میخواهد، فاطمه ـ رضی الله عنها ـ گفت: دوست داری به او اجازه دهم؟ گفت: بله. پس فاطمه ـ رضی الله عنها ـ به او اجازه داد و ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ نزد او رفته و دلش را به دست آورده و گفت: به الله قسم که خانه و مال و خانواده و قومم را تنها برای رضایت الله رها کردم. و برای رضایت رسولش و رضایت شما اهل بیت. سپس از او رضایت طلبید تا اینکه راضی شد.
این سند قوی و خوب است. و در ظاهر عامر شعبی آنرا از علی ـ رضی الله عنه ـ یا کسی که از علی
-رضی الله عنه- شنیده بود، شنیده است و علمای اهل بیت به صحت حکمی که ابوبکر ـ رضی الله عنه- در این قضیه کرده بود اعتراف کردهاند.
حافظ بیهقی میگوید: محمد بن عبدالله حافظ ما را با خبر ساخت که ابوعبدالله صفار ما را حدیث گفت که اسماعیل بن اسحاق قاضی ما را حدیث گفت که نصر بن علی ما را حدیث گفت که ابن داود ما را حدیث گفت، از فضیل بن مرزوق، گفت: زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب گفته است: اگر من جای ابوبکر بودم همان حکمی میکردم که ابوبکر دربارۀ فدک نمود. (البدایة والنهایة ۵/۲۵۳).
پایانی عطرآگین دربارۀ آنچه میان صحابه در سقیفۀ بنی ساعده گذشت و رد شبهات مستشرقین و اهل بدعت در این باره:
برخی از روایات صحیح که دربارۀ سقیفۀ بنیساعده وارد شده و گفتگوهای صورت گرفته میان صحابه
ـ رضی الله عنهم ـ برای انتخاب جانشین رسول الله ج(یا به عبارت دیگر امام بزرگی که امور دولت اسلامی را اداره میکند (دولت خلافت راشده))، را بیان کردیم. و در اینجا به خواست خداوند به موضوعاتی که در تحقیق روایت طبری ذکر نشد، خواهیم پرداخت و از خداوند طلب توفیق داریم:
هنگامی که امام طبری تاریخش را نوشت، صحت و ضعف روایاتی که تخرج کرده را بیان نکرد (به جز موارد نادر)، و تنها به جمعآوری آنچه برایش میسر بود پرداخت حال چه از طرق سست و ضعیف یا از طرق صحیح. امام طبری ـ رحمه الله ـ مطمئن بود که تعداد فراوانی از امامان جرح و تعدیل، و نابغههای علم حدیث وجود دارند که ماست را از مو میکشند و صحیح را از ضعیف بر اساس قواعد حدیثی که در آن زمان برای علماء آشکار بود، سوا میکنند. برای همین وی در مقدمۀ تاریخش میگوید: «برخی از روایاتی که در کتابم از گذشتگان روایت کردهام و خواننده آنرا ناپسند دیده و شنونده آنرا قبیح میشمارد چرا که آنرا صحیح ندانسته و معنای آن را حقیقت ندیده، باید بداند که از من نیست بلکه از سوی ناقلان است و همانگونه که به ما رسیده برایتان نقل کردهام» تاریخ طبری (۱/۸).
به عبارتی دیگر: طبری ـ رحمه الله ـ مسئولیت حدیثهای ضعیف و ساختگی را از دوش خود بر میدارد و این اجازه را به کسانی که با دهان پر میگویند ما از کتابهای مرجع مانند تاریخ طبری استفاده کردهایم، نمیدهد که از احادیث ضعیف و ساختگی به نام وی دلیل بیاورند.
زیرا امامان حدیث، راویان دروغگو و ناچیز و دروغها و اهانتهایی که پیرامون اصحاب رسول الله جساخته بودند را به خوبی میشناختند. خداوند بهترین پاداشها را به امامان حدیث عطا کند.
در مورد حکایت سقیفه بنی ساعده، احادیث صحیح و مشهور بسیار است و ما را از بیان دیگر روایات ضعیف، بینیاز میگرداند. از جملۀ این روایات:
روایاتی که امام بخاری در بخشهایی از کتاب صحیح تخریج کرده است. (کتاب الأحکام ۷/۲۶) و (کتاب فضائل الصحابة ۴/۱۹۳) و (۸/۲۶).
روایاتی که امام احمد در کتاب مسند تخریج نموده است (۱/۱۳۳) و (۱/۱۹۳) طبعۀ شاکر. و (۳۳/۶۰) الفتح الربانی. امام نسائی آن را در فضائل الصحابة /۵ تخریج نموده و بوصیری سند آن را صحیح دانسته است. (مصباح الزجاجة ۱/۱۴۶).
چنانچه گذشت، امام طبری از ابن عباس (۳/۲۰۳) آنرا به شیوۀ امام بخاری در صحیحش روایت کرده است.
نتیجه گیری از این روایات صحیح:
اهمیت صحابه ـ رضی الله عنهم ـ به انتخاب امام اعظم مسلمانان. این امر از خلال مشغولیت آنها به تعیین خلیفه و به تأخیر انداختن دفن محبوب و نور چشمشان جبه خاطر این امر بزرگ، هویدا میشود.
تلاش بسیار صحابه برای رسیدن خلافت به کسی که از همه شایستهتر و لایقتر باشد، و این از سخن سیدنا عمر ـ رضی الله عنه ـ کاملا آشکار است که میگوید: «در میان شما هیچکس چون ابوبکر یافت نمیشود که همه در برابرش گردن خم کنند».
انتخاب خلیفه بر اساس مشورت تمامی صحابه ش، صورت گرفته و به اجبار و اکراه نبوده است. مهاجرین و انصار با یکدیگر وارد گفتگو و نقاش شدند تا اینکه خداوند دلهای آنان را به سخنان ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ راضی کرد، در نتیجه همگی با وی بیعت کردند، حتی زبیر و علی ـ رضی الله عنهما ـ نیز بیعت کردند. و این از سخن عمر ـ رضی الله عنه ـ واضح است آنگاه که میگوید: «بنابراین هر کس بدون مشورت با مسلمانان با شخصی بیعت کند، بیعتش باطل است». و میگوید: «کسی از شما خود را فریب نداده و نگوید که بیعت ابوبکر ناگهانی بوده است».
بحث و گفتگوی صحابه ـ رضی الله عنهم ـ در ابتدا و اختلاف نظرشان، به خاطر حرص بر مقام و منصب نبوده و بلکه هدف انتخاب برترین و بهترین شخص بوده است و به همین دلیل میبینیم که پس از انتخاب ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ همگی به سرعت با او بیعت میکنند، و این نشانۀ ادب رفیع و تربیت والای آنان میباشد که از قرآن سرچشمه گرفته و زیر نظر بهترین مخلوق خدا جپرورش یافته است. به همین دلیل امام جوینی ـ رحمه الله ـ میگوید: «مسلمانان شخصی که طالب امامت بود را انتخاب نمیکردند». همچنین میگوید: «به این خاطر او را انتخاب کردند که اعتقاد داشتند وی برای امامت و رهبری، از دیگران برتر و شایستهتر است». (لمع الأدلة فی قواعد أهل السنة والجماعة / ۱۱۶).
اما زشتی متن و شدت ضعف سند، در روایات دروغین و ساختگی کاملا آشکار است و همین برایمان کافی است که این روایتها از طریق جاعل و هالک، ابی مخنف روایت شده است. کسی که ابن مَعین دربارۀ او میگوید: «چیزی به شمار نمیآید» (تأریخ ابن معین ۲/۵۰۰) و ابن عدی میگوید: «تمام امامان بر این سخن ابن معین اتفاق نظر دارند» (الکامل ۶/۲۱۱۰).
ابن حبان میگوید: «او رافضی است که به صحابه دشنام داده و از قول ثقات روایات جعلی نقل میکند» (لسان المیزان ۴/۳۶۶).
ابوحاتم میگوید: «ابو مخنف، متروک الحدیث است» (الجرح والتعدیل ۷/۱۸۲).
امام ذهبی میگوید: «لوط بن یحیی (ابی مخنف) متروک است». (الضعفاء والمتروکین /۲۵۹). همچنین میگوید: «اخباری تلف شده، اعتمادی بر وی نیست» (میزان الاعتدال ۳/۲۹۹۲).
ابومخنف در میان دروغهایی که ساخته و به صحابۀ رسول الله جنسبت داده حتی خودش را نیز گم کرده است. او در ذکر نام افرادی که بخشی از وقایع سقیفه را شاهد بودهاند دچار وهم و اشتباه میشود. مثلا نام عاصم بن عدی را به جای معن بن عدی ذکر کرده است. در حالی که روایات صحیح همگی معن را ذکر کرده و اسمی از عاصم در آنها به چشم نمیخورد. همچنین هنگامی که به ناروا و باطل الفاظ زشت و شنیع به کار میبرد، الفاظی که اثری از آنها در روایات صحیح نیست، کینه و حقد او بر یاران رسول الله جآشکار میشود. به عنوان مثال او در اختلافی که میان حباب و عمر ـ رضی الله عنهما ـ روی داده بود، سخنی زشت و موهن ذکر میکند که به جز در روایات ضعیف و دروغین وجود ندارد. بلکه روایات صحیح خلاف آن را ثابت میکند. از جملۀ اینها میتوان به روایت ابی مخنف اشاره کرد که ذکر میکند، سعد بن عباده از بیعت و نماز پشت سر ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ سر باز زده است!، حال آنکه روایات صحیح خلاف آن را میگویند، و بیان میکنند که سعد قانع شده و با رضایت کامل با جانشین رسول الله جیعنی ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ بیعت کرده است. علی و زبیر رضی الله عنهما نیز به همین صورت بودهاند و رسول الله جدشمنان آنها را ـ پناه بر خدا ـ منافق معرفی کرده است.
روایات صحیح بر این نکته تأکید میکنند که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ از جمله علی ـ رضی الله عنه ـ پس از پایان گفتگو در سقیفۀ بنی ساعده، بر بیعت ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ اتفاق نظر داشته و اجماع نمودهاند. قبلا سخن حافظ ابن کثیر در این باره و استدلالش به روایت بیهقی را بیان کردیم و در اینجا سخن حافظ ابن حجر در این موضوع را بیان میکنیم. او ـ رحمه الله ـ میگوید: «ابن حبان و دیگران روایتی که از ابو سعید خدری ـ رضی الله عنه ـ دربارۀ بیعت علی با ابوبکر در ابتدای امر، روایت میکند را صحیح دانستهاند... همچین ابن حجر به این نکته اشاره میکند که بیهقی روایت زهری را ـ که در آن آمده: مردی به وی گفته: علی تا زمان وفات فاطمه، با ابوبکر بیعت نکرده است.. ـ ضعیف میداند، زیرا زهری این روایت را بدون سند ذکر کرده است. اما روایت موصول از ابو سعید صحیحتر است» (إرشاد الساری ۶/۳۷۷)
پاسخ به شبهات مستشرقین و شاگردان غرب زدۀ آنان در موضوع سقیفۀ بنی ساعده، اجتماع مسلمانان و گفتگویشان:
اجتماع و گفتگوی صحابه ـ رضی الله عنهم اجمعین ـ در سقیفۀ بنی ساعده، سپس اتفاق نظر و اجماعشان بر ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ در امر خلافت، افتخاری بزرگ از افتخارات تاریخ اسلامی است. اما کسانی با عینکهای سیاه به تاریخ اسلامی مان مینگرند، افتخار را شبهه و تهمت میبینند. به عنوان مثال توجه شما را به گفتۀ مستشرق مشهور بروکلمن جلب میکنم که میگوید: «هنوز چیزی از وفات پیامبر نگذشته بود که رسالتی که وی زندگیش را وقف آن کرده بود دچار خطر شد. منظورم: اتحاد عرب از لحاظ دین و سیاست میباشد. در خود مدینه حادثهای بزرگ رخ داد که هیچ کس انتظار آن را نمیکشید، آشوب بزرگی که توجه مردم را از هر چیزی، حتی از دفن پیامبر، منصرف نمود؛ بنابراین پیامبر در روز دوم و درخانۀ عائشه دفن شد. حقیقت این است که تمامی کینههای سیاسی که پیامبر با نفوذ ادبی خود توانسته بود آنها را فرونشاند، چیزی نگذشت که سر بر آوردند. از یک طرف تعداد منافقان هنوز در مدینه فراوان بود، و از طرفی دیگر، انصار که در مدینه ریشه داشتند منتظر فرصتی برای رها شدن از سلطۀ اغلبیت یعنی مهاجرین، بودند، تا اینکه بار دیگر تنها خودشان بزرگان وطن خویش باشند. سپس علی، پسر عموی پیامبر و همسر دخترش، ادعا کرد که خلافت و ریاست دولت حق اوست زیرا از لحاظ خویشاوندی نزدیکترین شخص به پیامبر میباشد». (تاریخ الشعوب الإسلامیة/۸۳).
متأسفانه بسیاری از اساتید دانشگاه، نویسندگان و مورخان در سرزمینهای مان از این دروغها تأثیر پذیرفتند. به عنوان مثال ابراهیم بیضونی میگوید:
«کنفرانس سقیفه که توسط مسلمانان مدینه (انصار) برپا شده بود اولین گامی بود که جانشینی رسول خدا را به بحث میگذاشت. از اینجا بود که صداهای فروخفته بلند شده و آنچه تاکنون به صورت نجوا مانده بود بر زبانها جاری گشت، اما تجمع انصار که برای حل مشکل حکومت پیشگام شده بود، قدرت اداره اوضاع را نداشته و نتوانست بازی هوشمندانهای را انجام دهد و اجتماعشان فاقد انسجام و رهبری بود، و این دو از پایههای رسیدن به حکومت و از شروط ابتدایی آن میباشند. همچنین سعد بن عباده خزرجی که مسن و مریض بود توانایی به عهده گرفتن این منصب بزرگ را نداشت». (ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری / ۱۳).
میگوییم: پاک و منزه است خداوند بزرگ، چقدر این دروغها بزرگ و به دور از واقعیت تاریخی و سطح تربیتی یاران رسول الله جاست!!. در خلال تحقیق روایات تاریخ طبری کاملا برایمان آشکار شد که موضوع برانگیخته شدن کینههای فروخفته یا درگیریهای قبیلهای یا صداهای فرو خورده نبوده است، بلکه گفتگو و بحث میان صحابه ـ رضی الله عنهم ـ برای انتخاب اصلح و افضل بوده است.
اگر موضوع چنانچه آنها ادعا میکنند، بود، پس چگونه با یک جلسه و سخنانی کوتاه همه چیز به پایان میرسد تا جایی که سعد بن عباده به ابوبکر ـ رضی الله عنهما ـ میگوید: درست گفتی، و مردم برخواسته و با ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ بیعت میکنند. همچنین بیان کردیم که روایات صحیح تاریخی تأکید میکنند که علی با ابوبکر ـ رضی الله عنها ـ بیعت کرده و به اولویت و افضلیت وی اقرار میکند.
از سوی دیگر، به تأخیر انداخت دفن رسول الله جتا روز دوم و مشغولیت صحابه ـ رضی الله عنهم ـ به انتخاب خلیفه، دلیل بر اجماع صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر وجوب انتخاب خلیفه برای مسلمانان که امورشان را اداره کند، میباشد. همچنین این امر دلیلی بر اصالت سیاست شرعی و پایههای آن در فهم صحابه میباشد و چنانچه مستشرقین ادعا میکنند این چیز امری نو و جدید بود.
هر کس به روایات صحیحی که در بخش صحیح ذکر نمودیم، رجوع کند، سستی و پوچی این دروغها برایش آشکار میشود و در ابتدا و انتها حمد و ستایش از آن الله است.
[۲۸] صحیح است.
[۲۹] این سند ضعیف است و ابن هشام و احمد (۱/ ۸) آن را به صورت منقطع روایت کردهاند و در سند آن حسین بن عبدالله است که چنانکه گذشت متروک است، والله اعلم.
[۳۰] سند آن تا ابن اسحاق ضعیف است و وی نیز آن را با صیغۀ عن روایت کرده است. اما ابوداوود (۲/ حدیث ۳۱۴۱) آن را از همین طریق ابن اسحاق روایت کرده است که در آن تصریح به تحدیث کرده است که سند آن حسن است والله اعلم. نگا: طبقات ابن سعد (۲/ ۲۷۷).
[۳۱] صحیح است. امام بخاری آن را در کتاب الجنائز (ح ۱۲۶۴) از عائشه ـ رضی الله عنها ـ تخریج کرده است که میگوید: «رسول الله جدر سه قطعه پارچۀ كتانی يمنی سفيد، كه در آنها پيراهن و عمامه وجود نداشت، كفن گرديد». این حدیث را تعداد بسیاری از امامان حدیث تخریج کردهاند ولی در روایت طبری از طریق ابن اسحاق «برد حبرة» (نوعی پارچه یمنی خط دار) ذکر شده است.
در اینجا یک مشکل وجود دارد و آنهم اینکه: (چنانچه در صحیح مسلم آمده) سیده عائشه ـ رضی الله عنها ـ میگوید: «اما لباس را به این خاطر که مردم فکر میکردند برای کفن خریده شده، رها کردم، و در سه پارچۀ کتانی سفید کفن گردید...» (صحیح مسلم / کتاب الجنائز / ح ۹۴۱).
و در روایت ابن ماجه از عائشه ـ رضی الله عنها ـ آمده: پیامبر جدر سه پارچه سفید یمنی که پیراهن و عمامه در آن نبود، کفن شد. به عائشه ـ رضی الله عنها ـ گفته شد: آنها گمان میکرند که او در حبرة (نوعی پارچه یمنی که خط دار بوده است) کفن شده است، عائشه ـ رضی الله عنها ـ گفت: پارچۀ حبره را آوردند ولی او را در آن کفن نکرند (سنن ابن ماجه /۱/ کتاب الجنائز / ح ۴۶۹) و سند این حدیث صحیح است.
همچنین ابوداود در سنن خویش (۲/ ح۳۱۵۲) از عائشه رضی الله عنها ـ روایت کرده و در آن چنین آمده است: «به عائشه ـ رضی الله عنها ـ گفته شد که میگویند در دو پارچه و بُرد حبرة کفن شد. عائشه گفت: برد (حبرة) را آوردند ولی آنرا بازگردانده و او را در آن کفن نکردند». سند حدیث صحیح است.
میگوییم: شاید محمد بن اسحاق یا یکی از شیوخ او عبارت (ثم أخر عنه) ـ یعنی: سپس آنرا برگرداندند ـ را چنانچه در روایت ابوداود (کتاب الجنایز / ح ۳۱۴۹)، فراموش کرده اند. از عائشه ـ رضی الله عنها ـ روایت شده که: رسول الله جرا در پارچۀ حبره گذاشتند، سپس آنرا برداشتند.
اگر چه در ظاهر سند ابن اسحاق موصول است ولی گمان نمیکنم اینگونه باشد زیرا این روایت از علی بن حسین و بدون ذکر نام صحابه روایت شده است در نتیجه حدیث مرسل است. والله تعالی اعلم.
روایتی را که طبری دربارۀ دفن پیامبر آورده است، ضعیف ذکر کردیم و در اینجا روایات صحیح دربارۀ دفن پیامبر جرا بیان میکنیم:
ابن ماجه در سنن (۸/ ح ۱۵۵۶) از سعد ـ رضی الله عنه ـ روایت میکند که گفت: برایم لحدی همانند لحد رسول الله جحفر کنید (لحد شکافی است که در جهت قبله در قبر حفر میشود که میت را در آن میگذارند) و همانند وی بر من خشت بگذارید.
ابن ماجه (۱/ح ۱۵۵۷) همچنین از طریق مبارک بن فضالة تخریج میکند که حمید بن طویل مرا حدیث گفت از انس بن مالک ـ رضی الله عنه ـ که گفت: هنگامی که رسول الله جوفات یافت، در مدینه مردی بود که لحد (لحد شکافی است که در جهت قبله در قبر حفر میشود که میت را در آن میگذارند) حفر میکرد و شخص دیگری بود که شق (در وسط قبر برای نهادن میت در آن شکافی حفر شود) حفر میکرد. پس اصحاب گفتند: از پروردگار استخاره میکنیم و به دنبال هر دو میفرستیم، هر کدام که زودتر آمد دیگری را رها میکنیم. پس در پی آندو فرستادند، آن که لحد حفر میکرد زودتر آمده در نتیجه برای پیامبر جلحد حفر نمودند.
و در زوائد میگوید: در سند این حدیث، مبارک بن فضاله هست که جمهور وی را ثقه میدانند، همچنین او صراحتا بیان کرده که حدیث را از راوی شنیده، در نتیجه تهمت تدلیس برطرف میشود، و بقیه رجال سند ثقه هستند در نتیجه سند صحیح است.
همچنین از عائشه ـ رضی الله عنها ـ تخریج کرده (۱/ ح ۱۵۵۸) که گفت: هنگامی که رسول الله جوفات یافت، دربارۀ لحد و شق اختلاف نظر پیش آمد، تا اینکه در این باره بحث کرده و صداهایشان بلند شد، عمر ـ رضی الله عنه ـ گفت: نزد رسول الله جصدایتان را بلند نکنید، چه در حال زندگی و یا در حال وفات ـ یا چنین چیزی گفت ـ در نتیجه در پی آنکه شق حفر میکرد و دیگری که لحد حفر میکرد فرستادند، آنکه لحد حفر میکرد آمده پس برای رسول الله جلحد حفر نموده و او جدر آن دفن شد.
در زوائد میگوید: این سند صحیح بوده و رجالش ثقه میباشند.
و امام مالک در موطا (ح ۵۵۴/ کتاب الجنائز) از هشام بن عروة از پدرش حدیث را به صورت مرسل روایت میکند و میگوید: هنگامی که پیامبر جوفات یافت، در مدینه دو قبرکن بودند. گفته شد: کجا او را دفن کنیم. ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ گفت: در همان جایی که وفات یافته است. یکی از دو قبرکنان لحد و دیگری شق حفر میکرد. پس آنکه لحد حفر میکرد آمده و برای پیامبر جلحد حفر کرد.
این حدیث را حافظ ابوبکر بن ابی دنیا نیز به صورت موصول (متصل) از عروة از عائشه ـ رضی الله عنها ـ روایت کرده، چنانچه در البدایة والنهایة (۴/۲۱) موجود است.
امام ترمذی (کتاب الجنائز / ح۱۰۲۰) از عائشه ـ رضی الله عنها ـ حدیث تخریج کرده است که گفت: هنگامی که پیامبر جوفات یافت، دربارۀ دفن وی اختلاف پیش آمد. ابوبکر گفت: از رسول الله جچیزی شنیدم که آنرا فراموش نمیکنم. فرمود: خداوند متعال روح هر پیامبر را در همان جایی که باید دفن شود میگیرد! او را همانجا که خوابیده دفن کنید.
و بیهقی در کتاب الدلائل (۷/۲۶۰) از محمد بن عبدالرحمان بن عبدالله تخریج کرده که گفت: هنگامی که رسول الله جوفات نمود در دفن وی اختلاف کردند... و در حدیث آمده: ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ گفت: خداوند روح هیچ پیامبری را قبض نمیکند مگر اینکه همانجا که قبض شده دفن میگردد.
این سند مرسل است و حدیث شواهدی دارد که حافظ ابن کثیر در البدایة والنهایة (۴/۲۱ – ۲۲) آنرا ذکر کرده است. والله تعالی اعلم.
[۳۲] در سند آن حسین بن عبدالله هست که متروک است و برای این روایت طریق دیگری نیافتیم.
[۳۳] در سند آن فاطمه بنت عمارة است که ترجمه و معرفینامهای از او نیافتیم اما امام احمد (۶/ ۱۱۰) از عائشه ـ رضی الله عنها ـ روایت کرده است که گفت: «پیامبر جروز دوشنبه وفات نمود و شب چهارشنبه به خاک سپرده شد». رجال احمد همه ثقه هستند. همچنین وی (۶/ ۲۷۴) از عائشه ـ رضی الله عنها ـ روایت کرده است که گفت: «از دفن وی آگاه نشدیم مگر هنگامی که صدای بیلها را در دل شب چهارشنبه شنیدیم». آلبانی سند آن را خوب دانسته است. (مختصر الشمائل/ صفحۀ ۱۹۷).
[۳۴] ضعیف است.
[۳۵] ضعیف است.
[۳۶] این سند تا ابن اسحاق ضعیف است و ابن هشام نیز آن را از همین طریق ابن اسحاق روایت کرده است که در آن ابن هشام تصریح به تحدیث کرده است که بر این اساس سند آن حسن است جز آنکه در روایت طبری از شیخ وی ابن حمید رازی لفظ «دروغ میگوید» (یعنی شعبه) اضافه است که به گمان غالب از سوی ابن حمید رازی افزوده شده است زیرا وی نزد برخی از امامان حدیث متهم به دروغ است و اکثر علما وی را ضعیف دانستهاند و چنانکه پنهان نیست جزو اهل بدعت است.
امام احمد (۱/ ۱۰۱) نیز آن را از همین طریق ابن اسحاق روایت کرده است که در آن لفظ «دروغ میگوید» نیست. والله اعلم.
[۳۷] سند آن تا ابن اسحاق ضعیف است اما خود حدیث صحیح است و بخاری در صحیح خود (کتاب الصلاة/ حدیث: ۴۳۵) از طریق زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبة روایت کرده است که عائشه و عبدالله بن عباس گفتند: هنگامی که سختی بیماری وفات بر پیامبر جآمد پارچهای سیاه را بر چهرهاش میکشید و هنگامی که سختی آن میرفت آن پارچه را از چهرهاش کنار میزد و در همان حال میفرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصاری که قبور پیامبران خود را مسجد ساختند» و امتش را از آن کار برحذر میداشت.
بخاری همچنین این حدیث را در جاهای دیگری از صحیح خود روایت کرده است و همچنین مسلم در صحیح خود (باب النهي عن بناء المساجد علی القبور/ حدیث: ۵۳۱) و همچنین دیگران.
[۳۸] سند آن تا ابن اسحاق ضعیف است و ابن هشام (۲/ ۳۷۷) آن را از همین طریق ابن اسحاق روایت کرده است که در آن تصریح به تحدیث کرده است، بنابراین سند آن حسن است. این حدیث را همچنین احمد (۶/ ۲۷۵) تخریج نموده است. هیثمی میگوید: «احمد و طبرانی در معجم اوسط آن را روایت کردهاند که رجال احمد رجال صحیحاند به جز ابن اسحاق که تصریح به سماع کرده است» (مجمع الزوائد ۵/ ۳۲۵).
[۳۹] ضعیف است.
[۴۰] این روایت بیاساس و کاملا دروغین است و در اول سند آن ابن کلبی است که همانند شیخ خود ابومِخنَف دروغگو و روایاتش بیاساس است. این روایت را تنها ابومخنف روایت کرده است و در آخر سند آن نیز انقطاع است. بنابراین سند این روایت از اول تا پایان آن صحیح نیست و متن آن نیز منکر و مخالف روایات صحیح نزد بخاری و دیگران است و سوء ادب و بیاحترامی به صحابه نیز در آن پوشیده نیست.
[۴۱] سند آن ضعیف است زیرا از طریق سیف بن عمر روایت شده است و متن آن نیز شدیدا منکر است.
[۴۲] سند آن ضعیف و متن آن منکر است.
[۴۳] پایان نقل از جلد چهارم تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده.
[۴۴] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارۀ ۴۵۳.
[۴۵] «تاریخ الأمم والملوک»،ج ۲/ص۴۴۷، چاپ ۱۳۵۷ قمری.
[۴۶] «مروج الذهب» ج۱/ص۴۱۲، چاپ ۱۳۱۶ و «التنبیه والإشراف» ص ۲۴۷.
[۴۷] تاریخ یعقوبی، ج۲/ص۸۲، چاپ ۱۳۷۵قمری.
[۴۸] البته این سخنان در حق صحابه بزرگوار محال است ولى خواننده گرامى توجه داشته باشد که راوى آن یعقوبى شیعى مذهب است. [مُصحح]
[۴۹] البته این اشعار را به فضل بن عباس و عبدالله بن سفیان نیز نسبت دادهاند.
[۵۰] این مصراع در کتاب «الأخبار الموفقیات» به این صورت ذکر شده: «ألیس أول من صلی لقبلتکم» آیا او نخستین کسی نیست که رو به قبله شما نماز گزارده است؟
[۵۱] بیت اخیر در الأخبار الموفقیات ذکر شده است.
[۵۲] زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، ص ۵۸۰ به بعد.
خوانندگان توجه دارند که حتی انصارِ پشیمان از بیعت ابوبکر و خواهانِ خلافت علی ÷نیز اشاره به واقعۀ غدیر خم نکردهاند.
[۵۳] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۸۲، چاپ ۱۳۷۵.
[۵۴] قضیه کنارهگیرى انصار از بیعت با ابوبکر دروغى بیش نیست که مورخان شیعى امثال مسعودى و یعقوبى آنرا نقل کردهاند و از نظر علمى هیچگونه ارزش سندى ندارد و بر همه روشن است که انصار در سقیفه بنىساعده با ابوبکر صدیق بیعت نمودند و بر بیعت خود پا برجا ماندند. [مُصحح]
[۵۵] چنان که ملاحظه میشود، علی ÷از حامیان انصار و نسبت به آنان مهربان بود.
[۵۶. - در نقل ابن قتیبه اشتباهی رخ داده که احتمالاً ناشی از سهو راوی است، زیرا تردید و خلافی نیست که حضـرت علی ÷با ابوبکر پس از مدتی بیعت فرمود، و هیچ کس ننوشته که علی ÷برای بیعت با ابوبکر کفّارۀ قسم داده است، بلکه در مدارک متعدّد و معتبر اسلامی آمده است که علی ÷با پیامبرصعهد کرده بود که اگر در امر زعامت مسلمین اختلافی بروز کرد، آن حضرت با کسی موافقت و بیعت نماید که اکثریت مسلمین بیعت او را به گردن میگیرند. در خطبۀ ۳۷ نهج البلاغه میخوانیم که آن حضـرت دربارۀ بیعت خویش با ابوبکر میفرماید: فنظرت في أمري فإذا طاعتي قد سبقت بيعتي وإذا الميثاق في عنقي لغيري = پس در کار خویش نگریستم و دیدم اطاعت من از فرمان (رسول خدا) بر بیعت من پیشی گرفته و پیمانی برای بیعت با غیرخود، برعهده دارم.
سید ابن طاووس که از مشاهیر علمای امامیه است در کتاب خویش کشف المحجّة (چاپ نجف) در شرح این کلام امام ÷از آن حضرت نقل میکند که فرمود: «لقـد أتاني رهطٌ منهم ابنـا سعيد والمقداد بن الأسود وأبوذر الغفاري وعمار بن ياسر وسلمان الفارسي والزبير بن العوام والبراء بن العازب (الغازب) يعرضون النصر عليَّ، فقلت لهم إن عندي من نبي الله صعهداً وله إليَّ وصيَّة ولست أخالف ما أمرني به» گروهی از جمله دو پسر سعید و مقداد و ابوذر و عمّار و سلمان و زبیر و براء بن عازب (غازب) برای عرضۀ یاری خویش به نزدم آمدند، آنان را گفتم مرا (در این مورد) با پیامبرخدا عهدی است و حضـرتش مرا سفارشی فرموده و من در آنچه مرا امر کرده، مخالفت نمیکنم.
در همین کتاب و نیز در مستدرک نهج البلاغه (الباب الثّانی، ص۳۰) آمده است که علی ÷فرمود: «وقد كان رسول اللهصعهد إليّ عهداً فقال: يا ابن أبي طالب، لك ولاء أمتي، فإن ولّوك في عافية وأجمعوا عليك بالرضا فقم في أمرهم وإن اختلفوا عليك فدعهم وما هم فيه، فإن الله يجعل لك مخرجاً» پیامبرصبا من پیمان بسته و فرموده بود: ای فرزند ابی طالب، زمامداری امّتم [در واقع] از آن توست [زیرا تو از همه سزاوارتری] و اگر مردم بی نزاع، تو را ولایت دادند و با رضایت، بر زعامت تو اتفاق کردند، به امر حکومت شان اقدام کن، و اگر دربارۀ [زعامت] تو اختلاف کردند، به حال خودشان وا گذار که خداوند برای تو نیز مخرج و فرجی قرار میدهد.
همچنین در «الأخبار الموفقیات» آمده است که فضل بن عبّاس نیز پس از ابراز ناخشنودی از عدم انتخاب علی÷به عنوان خلیفۀ رسول الله، به این عهد اشاره کرده و گفت: «لكانت كراهة الناس لنا أعظم من كراهتهم لغيرنا، حسداً منهم لنا وحقداً علينا، وإنا لنعلم أن عند صاحبنا عهد هو ينتهي إليه» چون مردم به ما حسد ورزیده و از ما کینه در دل داشتند، لذا به ما بیش از دیگران بی میل بودند [به همین جهت ما بنی هاشم و خصوصاً علی ÷را انتخاب نکردند] و ما میدانیم که رفیق ما [با پیامبر] عهدی دارد [که با خلیفۀ منتخب مخالفت نکند] و به آن عمل میکند.
بنابر این ممکن نیست آن حضرت بر خلاف عهدش با پیامبرصسوگند یاد کند! بلکه درنگ آن حضرت در بیعت با ابوبکر بدان سبب بود که اصحاب تا آن زمان تجربهای در انتخاب زمامدار نداشتند و به علّت شتاب زدگی و نا آرامیها و اوضاع نا مساعدی که به سبب ادّعای نبوت برخی از مرتّدین از قبیل أسود عنسی و مسیلمه، در حوزۀ اقتدار اسلام پدید آمده بود و شرایط نا مناسب روحی و حالت بهت زدگی که بر اثر وفات پیامبرصاکثر مسلمین را در خود گرفته بود، در واقع چنان که خلیفۀ ثانی نیز اعتراف کرده، بیعت نخستین به صورت «فَلْتَة= نابهنگام» انجام گرفت و اصحاب نتوانستند اصول و موازین انتخاب امام و پیشوا را به نحو اتمّ و اکمل به جای آورند و حقّ این بود که تمامی بزرگان و أعلام صحابه را که امیر المؤمنین علی÷در صدر آنان قرار داشت، در این امر خطیر شرکت میدادند و از رأی و نظر آن حضرت و دوستداران آن بزرگوار نیز بر خوردار میشدند؛ این کار هم مشروعیت انتخاب آنان را کامل میکرد و هم مانع چون و چرا و اختلافات میشد، از این رو امام ÷با این کار خود عیوب کارشان را آشکار نمود و شاید تا حدودی آنان را تنبیه کرد و روش صحیح انتخاب امام را به ایشان آموخت، و از سوی دیگر پس از مدتی با بیعت خویش نقایص و کمبودهای کارشان را مرتفع ساخته و مشروعیت خلیفه را تکمیل فرمود.
اصولاً امیر المؤمنین ÷در مورد رعایت اصول و قوانین نصب خلیفه، بسیار مصرّ بود و حتّی زمانی که پس از قتل عثمان خواستند با وی بیعت کنند به جای اشاره به منصوصیت الهی خویش فرمود: «فإن بيعتي لا تكون خفيا ولا تكون إلا عن رضا المسلمين» بیعت من پنهانی نبوده و جز با رضایت مسملین نخواهد بود (تاریخ طبری، دار التّراث، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص ۴۲۷ و تاریخ ابن اعثم کوفی، ص۱۶۱)؛ و باز پیش از آنکه با وی بیعت شود فرمود: «فأمهِلوا یجتمع الناس ويشاورون» مهلت دهید تا مردم جمع شده و با یکدیگر مشورت کنند (تاریخ طبری، ج۴، ص ۴۳۳) و به جای آنکه اشاره کند امامت مقامی است الهی که به نصب خداوند احراز میشود، فرمود: «إنما الخيار للناس قبل أن يُبايعوا»: پیش از بیعت کردن، اختیار با مردم است (که چه کسی را انتخاب کنند). (بحار الانوار، ج۸ ، ص۲۷۲، چاپ تبریز؛ ارشاد شیخ مفید، ص۱۱۵، چاپ ۱۳۲۰ ؛ مستدرک نهج البلاغه، ص۸۸) و نیز میفرمود: «أيها الناس عن ملأٍ وأُذُنٍ أمركم هذا، ليس لأحد حق إلا من أمَّرتم» ای مردم انبوه و هوشیار، این کار شما (= زمامداری) حقّ هیچ کس نیست مگر کسیکه شما او را إمارت دهید (تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۵ ؛ الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۲۷؛ بحار الانوار، ج۸ ، ص۳۶۷).
[۵۷. - علاوه بر عدم احتجاج حضرت امیر ÷به حدیث غدیر، همین سخن نیز به وضوح اثبات میکند که اصحاب پیامبرصخطبۀ غدیر را دلیل منصوبیت و منصوصیت الهی آن حضرت به خلافت، نمیدانستد و إلا اهل انکار یا کتمان خطبۀ مذکور نبوده و قصد بیاعتنایی به آن نداشتند و حتی اکثر آنان ابائی از پذیرش زعامت و ولایت آن جناب نداشته اند و در عدم انتخاب حضرتش اصراری در میان نبوده است. (برقعی)
[۵۸] چنانکه در مباحث آتی خواهیم دید چند تن از این شهود، از جمله خزیمه بن ثابت و ابو الهیثم بن التیهان و ... به منصوصیت امیر المؤمنین ÷معتقد نبوده و معلوم است که این حدیث را دال بر معنای مذکور نمیدانستهاند. رجوع کنید به صفحه ۲۰۷ همین کتاب.
[۵۹] روایاتی که در این موضوع در جلد اول «الغدیر» جمعآوری شده، برخی (از جمله روایت سوم و یازدهم) کتمان زید بن ارقم را نمیرساند و بعضی دیگر بر کتمان زید بن ارقم دلالت دارد.
نکته دیگر آنکه برخی از روات این اخبار نیز همچون شهود روایت، به منصوصیت علی ÷اعتقاد نداشتهاند، از جمله «ابن عقده» که زیدی مذهب بوده و این گونه روایات را فقط از دلائل أفضلیت آن حضرت میدانسته است.
[۶۰] رجوع کنید به صفحه ۲۰۲ به بعد همین کتاب که در بخشهای آینده دلایل ضعف این روایت بیان شده است.
[۶۱] با وجود مکانت و علمیت علامه ابن قتیبه دینورى، همه آنچه در کتابهایش هست مورد قبول اهل سنت نیست... مخصوصاً در امور خلافت؛ در مورد کتاب (الإمامة والسیاسة) چنانکه قبلا هم ذکر کردیم روایات دروغین در آن زیاد است و مولف آن- ابن قتیبه دینورى- سنى مذهب نیست، بلکه مولف آن شخصى بنام قتیبه دینورى شیعى است. [مُصحح]
[۶۲] بحار الأنوار، چاپ تبریز، ج۸/ص ۵۸.
[۶۳. [ ]- لوط بن یحیى الأزدى الکوفى.
[۶۴] «الفصول في سیرة الرسول»، ابن کثیر، چاپ ۱۴۰۲هـ، ص ۲۲۰.
[۶۵] علامۀ أمینی در جلد دوّم «الغدیر» (چاپ سوم، ص ۳۴) شعری را از «حسان بن ثابت» ذکر کرده که ادّعا میشود، روز غدیر در حضور رسول خداصسروده شده، شعر چنین است:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
فقال: فمن مولاکم ونبیکم
إلهک مولانا وأنت نبینا
فقال له: قم یا علی، فإننی
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
هناک دعا: اللهم وال ولیه
بخم وأسمع بالرسول منادیا
فقالوا، ولم یبدوا هناک التعامیا
ولم تلق منا فی الولایة عاصیاً
رضیتک من بعدی إماما وهادیاً
فکونوا له أتباع صدق موالیاً
وکن للذی عاد علیا معادیاً
لازم است بدانیم که اثری از این شعر در دیوان مطبوع حسان بن ثابت دیده نمیشود و پیداست، که این شعر ساخته و پرداخته قرن چهارم به بعد است. زیرا به تصریح علاّمه امینی نخستین راوی این شعر، حافظ «ابوعبدالله المرزبانی محمد بن عمران الخراسانی» متوفی به سال ۳۷۸ هجری است که حدود سیصد سال با عصر نبوی فاصله داشته و به اصطلاح علم درایه، انقطاع واضحی در نقل وی وجود دارد و با توجه به دواعی نقل، حدود سه قرن مسلمین از این شعر بیخبر بودهاند!! در حالی که پر واضح است اگر چنین شعری در روز غدیر سروده شده بود، خصوصاً در آن عصر، به سرعت بر سر زبانها میافتاد و شایع میشد ولی شگفت آنکه در آثار اهل بیت و قدیمترین کتب روایی و کلامی شیعه کمترین اثری از این شعر نیست با اینکه جا داشت خود أمیر المؤمنین و فرزندانش و هم پیروان آنان، مکرّر به این شعر استشهاد کنند و در احتجاج با رقباء و مخالفان، آن را یادآور شوند. البتّه متن شعر و استعمال ضمایر غائب در آن، به خوبی گواه است که در حضور پیامبرصسروده نشده، زیرا تصریح دارد که:
«ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم وأسمع بالرسول منادیا»
«روز غدیر در محل خم، پیامبرشان آنان را ندا میکند و چه منادی نیکویی است این پیامبر». در حالی که اگر شاعر در حضور پیامبر اکرمصاین شعر را سروده بود، قاعدتاً میگفت:
ینادینا یوم الغدیر نبینا
پیامبرمان روز غدیر ما را ندا میکند
علاوه بر اینها سند این خبر به لحاظ علم رجال کاملا مخدوش و بیاعتبار است، زیرا «یحیی بن عبدالحمید» که در عداد راویان آن آمده، همان است که «احمد بن حنبل» درباره او گفته: «کان یکذب جهاراً» وی آشکارا دروغ میگفت! (میزان الإعتدال فی نقد الرجال، حافظ ذهبی، دار المعرفة، بیروت، ج ۴/ص ۳۹۲). درباره راوی دیگر «قیس بن الربیع» نیز میخوانیم: «لا یکاد یعرف عداده فی التابعین، له حدیث أنکر علیه» وی از تابعین شناخته نمیشود و حدیثی از او نقل شده که نزد اهل حدیث، منکر است» (میزان الإعتدال، ج۳/ص۳۹۳). درباره ابو هارون عبدی که نام اصلی او «عمارة بن جوین» است، احمد بن حنبل گفته: «لیس بشيء» وی در خور اعتنا نیست. ابن معین میگوید: «ضعیف لا یصدق في حدیثه» ضعیف است و در حدیثش راست نمیگوید! نسائی نیز میگوید: «متروک الحدیث» حدیث او باید ترک شود. جوزجانی گوید: «ابوهارون کذاب مفتر» ابو هارون بسیار دروغگو و افترا زننده است. شعبه گفته است: «لَئِن أُقَدَّم فتضرب عنقی، أحبّ إلي من أن أحدث عن أبي هارون» اگر مرا پیش افکنند که گردنم را بزنند برایم محبوبتر است که از ابی هارون حدیثی نقل کنم! (میزان الإعتدال، ج۳/ص۱۷۳)
امّا در موردِ کتاب «سلیم بن قیس الهلالی» لازم است بدانیم که اساسا چنین ابیاتی از قول «حسان بن ثابت» در آن مذکور نیست! بلکه این کتاب حاوی أبیات دیگری است بدین مطلع:
ألم تعلموا أن النبی محمداً
لدی دوح خم حین قام منادیاً
(کتاب سلیم بن قیس، منشورات دار الفنون، مکتبة الإیمان، بیروت، ص ۲۲۹) شگفت است که علامۀ أمینی به هیچ وجه إشاره نکرده که أشعار منسوب به حسان در کتاب سلیم بن قیس غیر از ابیاتی است که ایشان در جلد دوم الغدیر آوردهاند!
از این گذشته علامۀ حلی در کتاب رجال خود درباره کتاب سلیم بن قیس گفته است: «والوجه عندی الحکم بتعدیل مشار إلیه والتوقف فی الفاسد من کتابه» به نظر من باید مشار الیه را تعدیل و در امور باطل کتابش توقف نمود وی از ابن عقیل چنین نقل میکند: «والکتاب موضوع لا مریة فیه» تردیدی نیست که این کتاب ساختگی است (خلاصة الأقوال فی معرفة الرّجال، علامة حلی، انتشارات رضی، قم، ص ۸۳)
ابن داوود حلی نیز میگوید: «سلیم بن قیس الهلالي ینسب إلیه الکتاب المشهور وهو موضوع بدلیل أنه قال أن محمد بن ابیبکر وعظ أباه عند موته وقال فیه أن الأئمة ثلاثة عشر مع زید وأسانیده مختلفة، لم یرو عنه إلاّ أبان بن أبي عیاش وفي الکتاب مناکیر مشهورة وما أظنه إلاّ موضوعا» کتاب مشهوری به سلیم بن قیس الهلالی نسبت داده میشود که ساختگی است به دلیل آنکه در این کتاب ذکر شده که محمد بن ابیبکر (که در) زمان مرگ پدرش (دو ساله بود) او را اندرز داد!! و در آن ذکر شده است که: ائمه با احتساب «زید» سیزده نفرند! اسناد آن گوناگون است و جز ابان بن ابی عیاش کسی از او نقل نکرده و در کتاب، منکرات مشهوری وجود دارد و من این کتاب را جعلی میدانم» (الرجال، چاپخانه حیدریة، نجف، ص ۲۴۹)
آقای «سید ابوالقاسم خویی» زعیم حوزه نجف درباره این کتاب مینویسد: «والکتاب موضوع لا مرية فیه وعلى ذلك علامات فیه تدل علی ما ذکرناه، منها ما ذکر أن محمد بن أبيبکر وعظ أباه عند الموت ومنها أن الأئمة ثلاثة عـشر وغیر ذلك قال المفید: هذا الکتاب غیر موثوق به وقد حصل فیه تخلیط وتدلیس». شکی نیست که این کتاب ساختگی بوده و نشانههایی در کتاب موجود است که به صحت نظر ما دلالت دارد، از جمله اینکه محمد بن ابیبکر پدرش را به هنگام مرگش اندرز داد و أئمه سیزده نفرند!! و غیر آن شیخ مفید گوید: «این کتاب قابل اعتماد نیست و در آن تخلیط و تدلیس صورت گرفته است». (معجم رجال الحدیث، چاپ قم، ج ۸/ ص ۲۱۹).
[۶۶] این سخنان را مولف از کتاب بى ارزش الغدیر نقل کرده است به عنوان حجتى بر صاحب الغدیر و إلا کتاب الغدیر آن قدر بىارزش و پر از دروغ مىباشد که لیاقت استشهاد را ندارد و از لحاظ علمى و متنى و سندى فاقد ارزش مىباشد. (علامه برقعی قمی). [مطالعۀ کتاب الغدیر امینى و نظریه برقعى درباره آن].
در آنجا [زندان] که بودم کتاب الغدیر تألیف علامه عبدالحسین امینى تبریزی را که سالها پیش خوانده بودم، مجدداً مطالعه کردم، صادقانه و بىتعصب بگویم، آنان که گفتهاند «کار آقایى امینى در این کتاب جز افزودن چند سند بر اسناد حدیث غدیر نیست» درست گفتهاند. اگر این کتاب بتواند عوام یا افراد کم اطلاع و غیر متخصص را بفریبد ولى در نزد مطلعین منصف وزن چندانى نخواهد داشت، مگر آنکه اهل فن نیز از روى تعصب یا به قصد فریفتن عوام به تعریف و تمجید این کتاب بپردازند. به نظر من استاد ما آیتالله سید ابوالحسین اصفهانى در این مورد مصیب بود که چون از او در مورد پرداخت هزینۀ چاپ این کتاب از وجوه شرعیه اجازه خواستند، موافقت نکرد و جواب داد: «پرداخت سهم امام براى چاپ کتاب شعر!!، شاید مورد رضایت آن بزرگوار نباشد».
بسیارى از مستندات این کتاب از منابع نامعتبر که به صدر اسلام اتصال وثیق ندارند اخذ شده که این کار در نظر اهل تحقیق اعتبار ندارد. برخى از احتجاجات او هم قبلاً پاسخ داده شده، ولى ایشان به روى مبارک نیاورده و مجدداً آنها را ذکر کرده است. گمان دارم که اهل فن در باطن میدانند که با الغدیر نمىتوان کار مهمی به نفع مذهب صورت داد و به همین سبب است که طرفداران و مداحان این کتاب که امروز زمام امور در چنگ شان است به هیچ وجه اجازه نمىدهند کتبى از قبیل تألیف محققانه آقاى حیدر على قلمداران به نام «شاهراه اتحاد یا نصوص امامت» یا کتاب باقیات صالحات که توسط یکى از علماى شیعه شبه قاره هند، موسوم به محمد عبدالشکور لکهنوى [اصل این کتاب بنام آیات بینات به زبان اردو و مولف آن علامه نواب محسن الملک سید محمد مهدی علی خان - از علمای هدایتیافتهی شیعه- است که مولانا محمد عبدالشکور لکهنوی - از علمای اهل سنت هند- قسمت اول آن را به فارسی ترجمه نموده و تعلیقاتی هم بر آن نوشته و در آخر آن مطالب مهمی اضافه نموده و اسم آن را باقیات صالحات گذاشته است. نسخههای اردو، فارسی و عربی این کتاب در سایت کتابخانه الکترونیکی عقیده (www.aqeedeh.com) موجود میباشد. (مُصحح)] و یا کتاب «تحفه اثنى عشریه» تألیف عبدالعزیز دهلوى فرزند شاه ولى الله احمد دهلوى و یا جزوه مختصر «راز دلیران» که آقاى عبدالرحمن سربازی آن را خطاب به موسسه «در راه حق و اصول دین» در قم نوشته و کتاب «رهنمود سنت در رد اهل بدعت» ترجمه این حقیر و نظایر آنها که براى فارسى زبانان قابل استفاده است چاپ شود، بلکه اجازه نمىدهند اسم این کتب به گوش مردم برسد. در حالى که اگر مغرض نبوده و حق طلب مىبودند اجازه مىدادند که مردم هم ترجمه الغدیر را بخوانند و هم کتب فوق را، تا بتوانند آنها را با یکدیگر مقایسه و از علما درباره مطالب آنها سؤال کنند و پس از مقایسه اقوال، حق را از باطل تمییز داده و بهترین قول را انتخاب کنند. فقط در این صورت است که به آیۀ: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ * ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾یعنى: «بشارت ده بندگانى را که سخن را بشنوند و نیکوترینش را پیروى کنند» (الزمر/۱۸) عمل کردهاند. أما نه خود چنین مىکنند و نه اجازه مىدهند که دیگران اینگونه عمل کنند بلکه جواب امثال مرا با گلوله و یا به زندانى کردن مىدهند!! (برگرفته از کتاب خاطرات علامه برقعی قمی).
نظر علامه برقعی قمی در مورد غدیر خم:
در زیارت عید غدیر براى اثبات خلافت الهى على و اینکه او به حکم الهى خلیفه است جملاتى ذکر کردهاند. در صورتى که خود امام به این جملات روز اول خلافت استدلال نکرده و خلافت را به انتخاب مردم مىدانست و مکرر بر منبر میفرمود: «امیر کسى است که شما او را امیر کرده باشید». و اگر واقعاً خدا او را منصوب کرده بود واجب بود اظهار کند که أنا الامام المنصوب من الله. ولى این کار را نکرد، بلکه از خلافت اظهار کراهت کرد و فرمود: «وَاللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَلاَ فِي الْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ، وَلكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا» یعنی به خدا قسم من هیچ میلی به خلافت ندارم و هیچ احتیاجی به ولایت و سرپرستى ندارم ولى شما مرا به این کار دعوت کردید. و فرمود: «دَعُوني وَالْـتَمِسُوا غَيْرِي... وَأَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً!» یعنی مرا رها کنید و به دنبال کس دیگری بروید، اگر من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیرتان شوم. و فرمود: «أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي، وَلَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي» یعنی من قصد (ولایت بر) مردم را نکردم بلکه ایشان خواستند که من ولی امرشان باشم، و دست بیعت به سوی شان دراز نکردم تا وقتی که ایشان با من بیعت نمودند. و فرمود: «تَقُولُونَ: الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ! قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا» یعنی شما پى در پى مىگفتید بیعت مىخواهیم بیعت مىخواهیم، من دست خود را از بیعت کردن با شما کشیدم، شما آن را باز کردید، و دستم را عقب کشیدم و شما آن را به سوى خود کشیدید. و فرمود: «وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا.... حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَسَقَطَ الرِّدَاءُ، وَوُطِىءَ الضَّعِيفُ» یعنی دستم را براى بیعت کشیدید و من آن را بستم و طورى براى بیعت ازدحام کردید که کفشها پاره شد و عباها از دوش افتاد و ضعیف زیر پا ماند. و همچنین در خطبۀ ۳۴ ، ۳۷ و ۱۳۶و مکتوب ۱ و ۷ و غیره برای خلافت خود به بیعت مردم استدلال نموده و خود را از طرف خدا منصوب آن دانسته است. و در مکتوب ششم نهج البلاغه و دهها حدیث دیگر خلافت را به انتخاب مهاجرین و انصار دانسته است.
در این زیارت برای اثبات خلافت علی سبه این آیه استدلال کرده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾ [المائدة: ٦٧].
یعنی: «اى رسول خدا، آنچه را که از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن، اگر چنین نکردی رسالت و پیام خدا را نرساندهاى و [بدان که] خداوند تو را از [شر] مردم حفظ مىکند و همانا خدا قوم کافران را هدایت نمىکند».
مىپرسیم مگر خداوند نفرموده است: ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾[المائدة: ٦٧]یعنی: آنچه را که بر تو نازل شده است به مردم برسان؟ آیا پیامبرصچیزی را که بر او نازل شده است ابلاغ فرموده است یا خیر؟ و اگر ابلاغ فرموده است آیه مذکور در کجاى قرآن و کدام آیه است؟ اگر آنچه که نازل شده دربارۀ خلافت الهى و بلا فصل علی÷میباشد، چرا در قرآن چنین آیهای نیامده است؟ و چرا بلا فاصله پس از همین آیه ذکر نشده است؟ نکند اعتقاد دارید که - معاذ الله- پیامبرصآیـه مذکور را نرسانده است؟! یا اینکه اعتقاد دارید -معاذ الله- آیه مذکور از قرآن حذف شده است؟! زیرا در این آیه هیچ ذکرى از خلافت نیست و قبل و بعد آیه شریفه نیز تماماً راجع به یهود و نصارى مىباشد!!. دیگر اینکه چرا آیه بعد را که با کلمه «قل» آغاز شده است، همان (ما أنزل) یعنی آنچه که بر او نازل شده است ندانیم؟ زیرا هم با آیه قبلی کاملاً متناسب است و هم با چندین آیه قبل، هم سیاق و مرتبط است. زیرا در آیات مذکور نیز تمام سخن درباره اهل کتاب است. علاوه بر این در آخر آیه فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾[المائدة: ۶۷]. یعنی: همانا خداوند قوم کافران را هدایت نمىکند. پس این آیه خطاب به اصحاب پیامبرصنیست، زیرا آنان کافر نبودهاند، و اگر کسى بگوید که آنها کافر بودهاند، از کجا بدانیم که خودش واقعاً به قرآن و اسلام معتقد است، در حالى که به راحتى و بدون دلیلِ متقن، ممدوحین قرآن را کافر مىخواند؟
چگونه ممکن است خداوند چند هزار تن از اصحاب پیامبر را اعم از مهاجرین و انصار و مجاهدین مسلمان که در رکاب رسول اللهصبه حج شتافتهاند، به جاى گفتن: «تقبل الله» کافر خطاب فرماید؟! آن هم آن خدایى که این همه آیه در مدح مهاجرین و انصار نازل نموده است.
دیگر آنکه چرا قبل از ابلاغ موضوع مورد نظر، پروردگار در همان آیه ۶۷ آنها را کافر خطاب کرده است؟ اگر پندار مدعیان ولایت صحیح مىبود، شایسته بود که این خطاب پس از انکار و عدم پذیرش مساله ولایت، نازل شود و منکران کافر خوانده شوند نه قبل از ابلاغ موضوع، زیرا آیه به سبک آیاتى نیست که موضوعى را ذکر کرده باشد و بفرماید هر که موضوع مذکور را نپذیرد در شمار کافران خواهد بود. بلکه آیه بدون ذکر موضوع، عدهای را کافر مىخواند و معلوم مىسازد خطاب آن متوجه کسانى است که از قبل و به عللى دیگر، از کافران بودهاند و اکنون به قصد اتمام حجت یا اعلان خصومت یا مقاصد دیگر مورد خطاب واقع مىشوند در حالى که اگر اصحاب پیامبر را چنانکه مدعیان مىخواهند مشمول مقطع آیه ۶۷ بدانیم، ایشان قبل از ابلاغ موضوع خلافت الهى علی هنوز کارى که آنان را مستحق خطاب کافرین بنماید نکرده بودند، بلکه بر عکس ممدوح قرآن بودهاند، پس چگونه ممکن است قرآن خطاب خود را با کافر خواندن آنان آغاز کند؟
و انگهى اگر خداوند به رسول خویش فرموده است: «نترس که ما تو را از شر قوم کافر حفظ مىکنیم» آیا ممکن است که این قوم کافر همان اصحاب پیامبر بوده باشند؟ مگر رسول خدا از اصحابش که اکثر قریب به اتفاقشان جان نثار و مطیع وى بودهاند، همچون یهود و نصارى احساس خطر مىکرد و بیمناک بود؟ اگر آنان کافر و منافق بودهاند چرا پیامبر با آنان زندگى میکرد و آنان را گرامى مىداشت و با آنها غذا مىخورد و برخى از آنان را به امامت نماز گماشت (مانند ابوبکر)؟ به هر حال موضوع آیه با مقصودى که مدعیان مىخواهند هیچ تناسبی ندارد.
علاوه بر این اگر آنان کافر و منافق بودند چرا علی آنان را ستوده است؟ آیا ممکن است علی از منافق و کافری تمجید کند؟ آیا نشنیدهاند که حضرتش دربارۀ اصحاب پیامبر فرموده است: «لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص...، قَدْ بَاتُوا سُجّداً وَقِيَاماً، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ، وَيَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ! كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إِذَا ذُكِرَ اللهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ». یعنی: اصحاب محمدصرا دیدم که شب را به سجده و قیام بیدار مىمانند و گاهی پیشانى و گاهی رخسارشان را به خاک سجود میگذاشتند و از به یاد آوردن روز جزا، همچون اخگری سوزان میشدند، پیشانیهایشان بر اثر طول سجود، همچون زانوى بُز پینه بسته بود، هر گاه ذکر خدا مىشد گریبان شان از اشک تر مىشد. و فرموده است: «هُمْ وَاللهِ رَبّوا الإِسْلاَمَ كَمَا يُرَبَّى الْفَلُوُّ مَعَ غَنَائِهِمْ بَأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ وَأَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ» یعنی به خدا سوگند ایشان اسلام را همچون کره اسب یکسالهای که از شیر مادرش گرفته شده، با دستهاى باز و زبانهاى تیزشان پرورش دادند. یعنى به اسلام خدمت کردند. (بر گرفته از کتاب خرافات وفور در زیارات قبور نوشته علامه برقعی قمی).
[۶۷] رجوع کنید به صفحه ۲۰۳ همین کتاب.
[۶۸. - واقفیه فرقهای را گویند که امام موسی بن جعفر ÷را آخرین امام دانسته و معتقدند که او زنده است و ائمه پس از آن حضرت را قبول ندارند.
[۶۹. - ناووسیه پیروان «عبدالله بن ناووس بصری» را گویند که ائمه پس از امام صادق ÷را به امامت قبول نداشته و خود آن حضرت را امام حی و حاضر و مهدی موعود میدانند!
[۷۰] التبیان فی تفسیر القرآن، چاپ سنگی، ج۱/ص۸۵۴.
تاریخ طبری، ج ۳ ص ۲۹۴- ۲۹۵، الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، با تحقیق اب الفداء عبدالله القاضی، ج۲ ص ۴۶۱
[۷۱] تاریخ طبری ج ۳/ص ۲۹۴-۲۹۵ «الکامل فی التاریخ» تالیف ابن أثیر با تحقیق أبی الفداء عبدالله القاضی ج۲/ص۴۶۱.
[۷۲] تفسیر تبیان، چاپ سنگی، ج۱/ص ۳۴۶.
[۷۳] قرآن درباره مهاجرین میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾[الحج: ٤٠ – ٤١]. «کسانیکه به ناحق از دیار شان رانده شدند تنها [از آنرو] که میگفتند پروردگارمان الله است ... هم آنان که اگر ایشان را در زمین قدرت بخشیم نماز بپا میدارند و زکات میپردازند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند».
ولی برخی میگویند چون خداوند به مهاجرین قدرت داد، خلافت الهی علی را غصب کردند، دین خدا را تغییر دادند، ارث دختر پیامبرصرا غصب کرده و آن بانوی بزرگوار را مضروب کرده و آزردند!!
علی÷درباره دو خلیفه نخستین میفرماید: «أحسنا السيّرة وعدلا في الأمة» آن دو رفتار نیکو داشته و در میان امّت عدالت کردند». (وقعة الصّفین، ص ۲۰۱) ولی مدّعیان دوستی علی÷میگویند آن دو نفر غاصب و ظالم بودند!!
[۷۴] تفسیر التبیان، چاپ سنگی، ج ۱/ ص۳۹۵-۳۹۴.
[۷۵] درباره حوادث سقیفه، لازم است مطالبی را مورد توجّه قرار دهیم:
اولاً: چرا انصار که خداوند درباره آنان فرموده : ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا﴾[الأنفال: ٧٤]. «کسانیکه پناه دادند و یاری کردند، آنان براستی مؤمن اند».
و پیامبر درباره آنان فرمود: «اگر مردم به راهی و انصار به راهی دیگر روند، من نیز به راه انصار میروم و اگر موضوع هجرت نبود من خود یکی از انصار بودم». (عبد الرزاق صنعانی، المصنّف، تحقیق الأعظمی ج۱۱/ص۶۴) و نیز فرمود: «پروردگارا، انصار را و فرزندان و نوادگان شان را رحمت فرما» (المصنّف، ج۱۱/ص۶۲)؛ «سعد بن عباده» بزرگ قبیله خزرج را برای خلافت نامزد کردند؟ مگر دستور خدا و رسول را درباره خلافت علی ÷نشنیده بودند؟
ثانیاً: چرا پس از شکست سیاسی انصار از جناح مهاجرین، که سبب قطع طمع ایشان از احراز خلافت شد، انصار به فکر نیفتادند لا اقل با منتخب خدا و رسول صبیعت کنند، خصوصاً که علی ÷همچون پیامبر از حامیان راستین انصار، و در میان مهاجرین، مهربانترین فرد نسبت به آنان بود.
فراموش نکنیم که انتخاب خلیفه در مدینه صورت گرفت یعنی در جایی که مهاجرین و اهل مکّه در اقلیّت و فاقد قدرت لازم بودند و اگر بنا به رقابتها و اختلافات میان خود، از جمله رقابتی که جناح اموی قریش و ... با بنی هاشم داشتند، میخواستند حقّ الهی علی ÷را پایمال کنند، طبعاً انصار که انگیزههای مهاجرین را نداشتند، به راحتی میتوانستند آنان را سر جایشان بنشانند و مانع تحقّق چنین بدعتی در دین شوند.
ثالثاً: چرا در مناظرات و مذاکرات سقیفه فقط درباره برتری انصار بر مهاجرین، به لحاظ خدماتی که به اسلام کردهاند و یا برتری مهاجرین بر انصار سخن گفته شد و سخنی از نصوص امامت به میان نیامد و حتّی قبیله اوس که نامزدی برای خلافت معرفی نکرده بودند و زبانشان در انتقاد از مهاجرین بازتر بود، کمترین یادی از منصوصیّت امیر المؤمنین ÷نکردند؟!
[۷۶] در اصول «کافی» ضمن روایات متعددی منقول از ائمه ﻷایشان شرط پذیرش حدیث را، عدم مخالفت با قرآن، دانستهاند، از جمله حدیث ۱۸۳ و احادیث ۱۹۸ الی ۲۰۳ (ج ۱/ ص۶۰ حدیث پنجم و ص ۶۹ احادیث اول تا ششم).
[۷۷] به نقل از «أسد الغابة في معرفة الصحابة»، ابن اثیر ج۲/ص۹۸ با تلخیص.
[۷۸] به نقل از «سیره ابن هشام» ج۲/ص۳۲۰ با تلخیص.
[۷۹] منظور از صحابی آن شخصی میباشد که در حال ایمان، رسول خدا را ملاقات کرده و در حال ایمان نیز از دنیا رفته باشد. [مُصحح]
[۸۰] الأصول من الکافي، دار الکتب الإسلامیة - طهران، ج اول، کتاب الحجة، ص ۳۸۵ به بعد حدیث ۹۹۶و۱۰۰۳.
[۸۱]همان ص ۳۲۱ به بعد حدیث ۱۰ و ۱۳.
[۸۲] چنانکه ملاحظه میفرمایید بنا به احادیث وارده، امامی که به طریق نص و انتصاب الهی تعیین شده، تابع کتاب مخصوصی است که برای شخص او نازل شده و او مأمور است بدان عمل کند و چون اوامر آن کتاب غیر از اوامر قرآن است (زیرا اگر کاملاً مطابق قرآن بود که اختصاص آن به یک امام معین معنی نداشت) و از این جهت که مسلمین قاعدتاً باید تابع قرآن و سنت قطعیه باشند، دچار وضع آشفته و ناهنجاری میشوند، زیرا قرآن و سنت قطعیه رسول، آنان را به انجام کاری فرمان میدهد، ولی امام به کار دیگری دستور میدهد؛ و این مشکل بزرگی به بار میآورد!
[۸۳] همان ص ۲۷۹ به بعد حدیث ۱-۴.
[۸۴] الکافی ج ۱ ص ۲۲۱ به بعد.
[۸۵]همان ص ۱۷۶-۱۷۷.
[۸۶] همان ص ۲۷۰ به بعد.
[۸۷] همان ص ۲۴۰ به بعد.
[۸۸] همان ص ۱۹۲ به بعد.
[۸۹] همان ص ۲۷۷.
[۹۰] همان ص ۲۵۵ به بعد.
[۹۱] همان ص ۲۱۹ به بعد.
[۹۲] همان ص ۲۱۳ به بعد.
[۹۳] همان ص ۳۸۹.
[۹۴] همان ص ۳۸۸.
[۹۵] همان ص ۲۸۵.
[۹۶] همان ص ۲۷۱ به بعد.
[۹۷] همان ص ۲۷۰.
[۹۸] شماره صفحاتی که در متن این فصل ذکر شده، همگی متعلّق است به کتاب «ختم نبوّت» از انتشارات صدرا، تألیف مرتضی مطهری.
[۹۹] البته این به هیچ وجه بدان معنی نیست که در این طریق، بشر نیازمند کسب تجربه و حصول حذاقت نباشد و اعمال نخستینش به خوبی و دقت کارهای بعدی او باشد، چه اصل تدریج جزء لاینفک هر موجود متکامل و هر سیر تکاملی است.
[۱۰۰] امیدواریم که این نکته به جدّ مورد توجه عمیق خوانندگان قرار گیرد. به قول مرتضی مطهری: «بـشر در دورههای پیشین مانند کودک مکتبی بوده است که کتابی به دستش برای خواندن میدهند پس از چند روز پاره پاره میکند و بشر دوره اسلامی مانند یک عالم بزرگسال است که با همه مراجعات مکرری که به کتابهای خود میکند آنها را در نهایت دقت حفظ مینماید». (ختم نبوت ص ۴۹)
[۱۰۱] خصوصاً که در این آیات به هیچ وجه اشاره نشده که این اوامر و نواهی مربوط به اکنون نیست، بلکه مثلا متعلق به ۱۵۰ یا ۲۰۰ سال بعد از نزول است.