مقدمهی علامه برقعی قمی
الحمدلله الذي علم بالقلم علم الإنسان ما لم يعلم وصلی الله على النبي المکرم وعلى آله الطيبين وأصحابه وأتباعه المؤمنين بکتابه المعظم.
بر اهل تحقیق پوشیده نیست که فرقۀ شیعۀ امامیه، مسئله امامت را از اصول دین و مذهب، و آن را منصوص از جانب خدا و رسول صمیداند و منکر آن را از دین دور و از سعادت مهجور و مخلد در آتش جهنم میشمارد، اگرچه فرد مذکور به خدا و رسولش صایمان داشته باشد و به تمام وظایف دینی عمل کند!
مدرک و مستند شیعه در این گفتار و عقیده، فقط اخبار و احادیثی است که در کتابهایشان ذکر شده و مدعی تواتر مضمون آنها میباشند، و گرنه، در کتاب خدا از مسئله امامت ذکری صریح و خبری واضح وجود ندارد، مگر به زور تأویل و تقدیر و حمل به اخبار و احادیث. این کار با قرآن کریم، کاری نارواست، زیرا خداوند متعال قرآن را کتاب و نور مبین و روشن، بدون ابهام، مایۀ هدایت مردم و قابل درک و فهم و تدبر خوانده و آیات کتابش را برای شناخت حقّ و باطل، میزان و فرقان قرار داده است. وظیفه مسلمانان است که نخست آن را بفهمند، تا حق و باطل را با آن بسنجند و حتی به دستور ائمهﻷمکلفند که هر خبر موافق با قرآن را پذیرفته و خبرِ مخالف با قرآن را طرد کنند [۱]، پس اگر به راستی تابعِ ائمه هستند، باید اخبار را حمل به قرآن کنند، نه آنکه قرآن را تأویل و حمل به خبر نمایند.
به هر حال ضروری است اخبار و احادیثی که راجع به موضوع «امامت» و نص بر آن رسیده است، بررسی شود و تحقیق کاملی در آنها صورت گیرد، زیرا نمیتوان در امری که از اصول دین و موجب سعادت یا شقاوت اخروی است از پیشینیان تقلید کرد، خصوصاً که در کتاب خدا، که فروع جزئیۀ بسیاری در آن بیان شده، از این اصل مهم خبری نیست و با اینکه حق تعالی فرموده: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾[الإسراء: ١٥]. یعنی: «ما تا زمانی که پیامبری نفرستیم (که دین را تعلیم کند، کسی را) عذاب نمیکنیم».
و باز فرموده: ﴿حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ﴾[التوبة: ١١٥].
یعنی: «تا برای ایشان آنچه را که باید بپرهیزند بیان فرماید».
چگونه به خاطر این اصل که در قرآن نیامده، عقاب میفرماید یا ثواب میدهد؟!
لذا مدتها بود در اندیشۀ آن بودم که نتیجۀ بررسیهای خود را در اخبار امامت، که در طول سالیان مطالعه و تحقیق بدان رسیده بودم، به نظر برادران منصف و اهل تحقیق و طالبان حق و حقیقت بگذارم. صعوبت این کار و نبودن توفیق و وجود حبّ و بغضها و تعصبات بیجا و فقدان امنیت از حملات خرافاتیان، این کار را به تأخیر افکند تا اینکه دانشمند ارجمند و محقق متَتَبّع عالی قدر آقای «حیدر علی قلمداران» -دامت برکاته- که وجود شریف شان دارای همت عالی است، گرچه قدرشان در میان معاصرین مجهول مانده، به این کار پرداخته و این زحمت را متحمل شدند و بحمد الله از عهدۀ تحقیق و بررسی به خوبی بر آمده و نتیجۀ زحمات خود را در معرض افکار عموم گذاشتهاند.
انتظار ما از خوانندگان این است که هدف مؤلف را که ایجاد وحدت و اتفاق و همدلی میان مسلمین بوده و به همین جهت وقت خود را برای این تحقیق مصروف داشته و کتاب خود را «شاهراه اتحاد» نامیده است، در نظر گرفته و به دیدۀ انصاف و بیطرفی و بدون پیشداوری بدان بنگرند نه با بغض و تعصب و عناد؛ زیرا تعصب و لجاجت مانع فهم حقائق است، و مدعیان تشیع چون مدار افکار و عقاید خود را تعصب مذهبی قرار دادهاند، در بسیاری از امور و عقاید دانسته یا نادانسته - حتی با ائمۀ خویش- مخالفت میورزند و چه بسا برخلاف رفتار و گفتار آن بزرگواران عمل میکنند که از آن جمله است ایجاد تفرقه و انتقاد و بدگویی از سایر فرق اسلامی، این کار برخلاف روش و سیرۀ امام المتقین حضرت علی ÷است زیرا آن حضرت با خلفای راشدین مراوده داشت و به نماز جماعت و جمعۀ ایشان حاضر میشد و همواره ایشان را به لحاظ فکری کمک کرده و مشکلات ایشان را حل و با ایشان معاملۀ برادری اسلامی مینمود، و حتی فرزندان خود را به نام خلفاء مینامید، چنانکه یکی از فرزندان وی «عمر بن علی» و دیگری «عثمان بن علی» و دیگری «ابوبکر بن علی» است و چنانکه در «الإرشاد» شیخ مفید و سایر کتب حدیث و تواریخ ذکر شده وی دختر خود و فرزند حضرت زهرای مرضیه علیها السلام یعنی حضرت «ام کلثوم» را به عقد ازدواج خلیفۀ ثانی عمر بن خطاب در آورد و او را به دامادی خویش پذیرفت. نیز در محاصرۀ خانۀ عثمان، با دست خود به خانۀ وی آب میبرد و دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به پاسداری از خانۀ او گماشت. امام علی در کلمات خود از ایشان به خوبی یاد کرده و نسبت به ایشان بدگویی روا نمیداشت، و خلافت ایشان را کفر یا غصب یا باطل نمیشمرد.
اینجا بعضی از کلمات آن حضرت را میآوریم و توصیه میکنیم که دقیقاً مورد توجه خوانندگان محترم قرار گیرد و در مضامین آن به جدیت اندیشه کنند! آنحضرت در نامهای که توسط «قیس بن سعد بن عباده»، فرماندار مصر، برای اهل مصر فرستاده، و در جلد اول کتاب «الغارات» ثقفی شیعی صفحۀ ۲۱۰ و «الدرجات الرفیعة» سید علی خان شوشتری صفحهی ۳۳۶ و در جلد سوم تاریخ طبری صفحۀ ۵۵۰ مذکور است، میفرماید: «فلما قضى من ذلك ما علیه، قبضه الله عزوجل صلی الله علیه ورحمته وبرکاته، ثم إن المسلمین استخلفوا به أمیرَین صالـحَین عملا بالکتاب والسنة وأحسنا السیرة ولم یعدوا السنة، ثم توفاهما الله عزوجل -رضی الله عنهما-» [۲]. یعنی: «چون رسول خداصآنچه از فرائض را که بر عهدۀ او بود انجام داد خدای عزوجل او را -که صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد- وفات داد، آنگاه مسلمین دو امیر شایسته را جانشین او نمودند و آن دو به کتاب و سنت عمل کرده و روش خود را نیکو نموده و از سنت و سیرۀ رسول خدا تجاوز نکردند، سپس پروردگار عزوجل آن دو را -که خداوند از ایشان خشنود باد- قبض روح نمود».
و در خطبة ۲۲۸ نهج البلاغه همچنین نسبت به خلیفة دوم عمر بن خطاب تمجید نموده و میفرماید: «فَلَقَدْ قَوَّمَ الأوَدَ ودَاوَى الْعَمَدَ وأَقَامَ السُّنَّةَ وخَلَّفَ الْفِتْنَةَ ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِِ قَلِيلَ الْعَيْبِ أصَابَ خَيْرَهَا وسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ واتَّقَاهُ بِحَقِّهِ...» [۳]. یعنی: «کژیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود و سنت را بپا داشت و فتنه را پشت سر نهاد و پاک جامه و کم عیب از این جهان رفت، به خیر آن رسید و از شر آن پیشی گرفت و رهایی یافت و طاعت حق را بجای آورده و چنانکه باید از او تقوی گزید».
آیا ممکن است امام هدایت و - به ادعای شیعیان- جانشین منصوص رسول خداص، غاصبان خلافت را «صالح» بنامد و کسانی را که دستور خدا و رسول را، که در غدیر خم اعلام شده بود، زیر پا گذاشته و خود بر خلاف شرع و به ناحق بر مسند خلیفۀ رسول الله تکیه میزنند و در دین بدعت میگذارند و باعث گمراهی اکثریت مسلمین عالم میشوند، «عامل به کتاب و سنت» بخواند و برخلافِ واقع بفرماید: «از سنت و سیرۀ رسول خدا صتجاوز نکردند». آیا هادی امت در حق بدعت گذاران و غاصبان منصب إلهی دعا میکند؟! و حتی یکی از آن دو را به دامادی میپذیرد؟!
آیا اگر کسی کمترین ارادتی به حضرت اسد الله و حیدر کرار ÷داشته باشد، میتواند نسبت به آن حضرت چنین احتمالی را بپذیرد؟
نیز هنگامی که مردم علیه عثمان قیام نموده و خانهاش را محاصره کرده و نزد امیر المؤمنین ÷جمع شدند و آن حضرت را به عنوان سفیر خود به نزد خلیفه فرستادند، آن حضرت از طرف ایشان بر عثمان وارد شد و چنانکه در خطبۀ ۱۶۴ نهج البلاغه میخوانیم فرمود: «إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وقَدِ اسْتَسفَرُونِي بَيْنَكَ وبَيْنَهُمْ و وَاللهِِِ مَا أدْرِي مَا اَقُولُ لَكَ مَا أعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ ولا أدُلُّكَ عَلَى أمْرٍ لا تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ ولا خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وقَدْ رَأيْتَ كَمَا رَأيْنَا وسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وصَحِبْتَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) كَمَا صَحِبْنَا ومَا ابْنُ أبِي قُحَافَةَ ولا ابْنُ الخَطَّابِ بِأوْلَى بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْكَ» [۴]. یعنی: «مردم در پشت سر من هستند و مرا سفیر و واسطۀ بین تو و خودشان نمودهاند و سوگند به خدا نمیدانم به تو چه بگویم، چیزی نمیدانم که تو ندانی و تو را به امری که ندانی راهنمایی نمیتوانم کرد، به راستی آنچه را که ما میدانیم، تو نیز میدانی، ما در چیزی بر تو پیشی نگرفتهایم که اینک به تو برسانیم، در حالی که تو آنچه ما دیدهایم، دیدهای و آنچه ما شنیدهایم، شنیدهای و همچنانکه ما همنشین پیامبر صبودهایم تو نیز بودهای و پسر ابیقحافه (= ابوبکر) و پسر خطاب (= عمر) در عمل کردن به حق از تو سزاوارتر نبودند». و چنانکه ملاحظه میشود حضرتش در این گفتار، شیخین (ابوبکر و عمر) را عامل به حق میداند، و پر واضح است که در این موقعیت جای تقیه نبود، زیرا عثمان در آن شرایط قدرتی نداشت و حتی جانش در معرض خطر بود و طبعاً تقیه موردی نداشت، بلکه تعریف از عثمان در زمانی که اکثریت از وی ناراضی بودند، خلاف تقیه بود؛ و اگر امام علی ÷بر خلاف این سخنان میگفت و از عثمان انتقاد میکرد، بیشتر مورد پسند مردم خشمگین قرار میگرفت و محبوبیت و نفوذ حضرتش بیش از پیش در میان مردم افزایش مییافت. آیا میتوان پذیرفت کسیکه پیامبر دربارهاش فرمود: «إنه خشنٌ في ذات الله غير مداهنٍ في دينه»یعنی «او دربارۀ خداوند بیگذشت بوده و در امور دین اهل سازش و چشم پوشی نیست»، به جای تعلیم مردم و یاد آوری مقام إلهی خویش و تذکر اینکه تمامی این وقایع ناشی از غصب خلافت إلهی است، و عوض اینکه بین حق و باطل و صالح و طالح فرق قائل شود، این گونه با خاطی مداهنه و از او تمجید کند؟ و جان عزیز دو سرور جوانان بهشت یعنی حضرات امام حسن و امام حسین علیهما السلام را برای حفظ جان کسی به خطر اندازد که نه تنها ظالمانه مقام خلافت را غصب کرده، بلکه با اشتباهاتش مردم را نیز ناراضی ساخته و به خشم آورده است؟!!
همچنین وقتی حضرتش ملاحظه کرد که لشکریانش به پیروان معاویه ناسزا میگویند، از این کار نهی کرده و چنانکه در کتاب وقعة الصفین ص ۱۰۳ و در خطبة ۲۰۶ نهج البلاغه مسطور است، فرمود: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ ولَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وذَكَرْتُمْ حَالَـهُمْ كَانَ أصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ و قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا ودِمَاءَهُمْ وأصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا و بَيْنِهِمْ واهْدِهِمْ مِنْ ضَلالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ ويَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ والْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ» [۵]. یعنی: «دوست ندارم که ناسزاگو باشید، اما اگر کارهای نادرستشان را بیان کرده و حال ایشان را ذکر میکردید، کلامتان درستتر و معذورتر بود و اگر به جای دشنام دادن به آنان، میگفتید: پروردگارا! خون ما و خون آنان را حفظ و میان ما و ایشان اصلاح و آنان را هدایت فرما (بهتر بود)، تا کسیکه نمیداند حق را بشناسد و آنکه با حق دشمنی و ستیز میکند دست بردارد و باز گردد».
اما مدعیان تشیع، بر خلاف گفتار و رفتار آن حضرت در مجالس و منابر و تألیفات خود از بدگویی و عیبجویی، هیچ گونه مضایقه ندارند و آنچه را تفرقهاندازان و دشمنان مسلمین در کتابها وارد کرده و دست سیاست و بدخواهان اسلام به وجود آوردهاند، شب و روز تکرار نموده و مسلمین را نسبت به یکدیگر معاند و بدبین میکنند.
از دیگر تهمتها بلکه ستمهایی که مدعیان دوستی خاندان پیامبر صدر حق ائمۀ اهل بیت ﻷروا میدارند، مسئله تقیه است که صدها حکم بر خلاف ما أنزل الله یا بر خلاف اتفاق مسلمین به نام ائمه ﻷساختهاند که روح آن بزرگواران خبر ندارد بلکه از آن بیزار است، ولی اینان هر جا حکمی از امام را موافق سلیقۀ خویش نبینند، آن را بدون دلیلی متقن، حمل بر تقیه میکنند و از این طریق موجب جدایی و ایجاد شکاف میان گروهی از مسلمین با اکثریت مسلمانان میشوند؛ و با اینکه معترف اند که: «جعل تقیه برای حفظ دین و مذهب است و حتی امام در موقع هتک به دین و القاء بدعت در آن جان فدا میکند... چه، وجودش برای حفظ دین است و اهمیت دین بیشتر از بقای اوست. خیلی از معاصی و ترک وظائف أولی برای مردم عادی در مورد تقیه جایز است ولی برای مرجع دینی و رؤسای مذهبی تجویز نمیشود چه، موجب وهن آنان و تأثیر نکردن کلامشان گشته و در نتیجه دین در نظر مردم بیمقدار میشود. وظیفۀ رهبران مذهبی، منحصر به احکام مشترک بین تمام مکلفها نیست، بلکه اضافه بر آن باید عقاید عموم مردم را حفظ نمایند و کاری نکنند مردم سست عقیده و گمراه شوند...؛ پس رئیس مذهب که حامی دین و احکام آن است باید کشته شدن را ترجیح داده و با عمل خود اعلان مخالفت با اهل بدعت و بدعت آنها، کند. روایات بسیار زیادی رسیده مبنی بر اینکه که در تمام زمانها بر علماء و رؤسای دینی لازم است با بدعت مبارزه کنند، علم خود را ظاهر سازند و در صورت کوتاهی، خدا آنان را لعنت میکند...؛ چرا در این موارد که غالباً ترس جان یا عِرض یا اموال است و مصونیت در آن نا درست است، این همه أئمه ﻷپافشاری کردهاند علمتان را ظاهر کنید، جلوی بدعت را بگیرید، مردم را بیاگاهانید! تمام اینها برای این است که تقیه به تمام اقسامش... برای حفظ مذهب حق و به خاطر ابقای دین الهی که حافظ منافع مادی و معنوی و متکفل سعادت دنیوی و اخروی جامعه است، جعل شده؛ اگر رئیس مذهب عملا مخالفت با آن [بدعت] ننماید و در میان مردم به خاطر حفظ جان طبق آن عمل کند کم کم بدعت صورت مشروعیت به خود میگیرد و افرادی که در زمانهای بعد میآیند به اشتباه افتاده و گمراه میشوند» [۶]. و «آنجا که حق به خطر بیفتد، آنجا که پرده افکندن بر روی عقیده و کتمان آن موجب نشر فساد یا تقویت کفر و بیایمانی یا گسترش ظلم و جور یا توسعۀ نابسامانیها و یا تزلزل در ارکان اسلام و یا موجب گمراهی مردم و محو شعایر و پایمال شدن احکام گردد، شکستن سد تقیه واجب است» [۷]. اما به هنگام فتوی، همۀ این سخنان را از یاد برده و بسیاری از اقوال ائمۀ دین را حمل بر تقیه میکنند و حتی نمیاندیشند که در موقع تقیه، هر عاقلی - تا چه رسد به أئمۀ بزرگوار دین- لا أقل سکوت میکند نه اینکه مکررا بر خلاف کتاب و سنت حکم صادر کند و موجب حیرت و سرگردانی مأمومین شود! زیرا اگر به فرض، تقیه را در مورد بیان احکام شرع، در مورد پیشوایان دین جایز بدانیم -که البته فرض صحیحی نیست- در این صورت لاجرم مرجع مذکور، فتوایی را که مطابق فتوای قدرتهای حاکم است انتخاب کرده و به نیت تقیه اظهار میکند، اما اگر هر بار که در یک موضوع واحد از او سؤال میشود، فتوایی مخالف فتوای پیشین خود صادر کند، بیشبهه، هم موضوع فاش میشود، که این نقض غرض از تقیه است، و هم چنانکه گفتیم مأمومین متحیر میمانند و ناگزیر هر کس فتوایی را بر میگزیند.
علاوه بر این، در مواردی که در یک موضوع خاص فقهای مذاهب دیگر متفق و همرأی نیستند، و اصولا فتوای واحدی به عنوان رأی غالب وجود ندارد و طبعاً اختلاف نظر با آنان موجد خطر نخواهد بود و موجبی برای اخفاء عقیده نیست، بسیاری از علماء بدون توجه به این حقایق، کثیری از اخبار را بر تقیه حمل کرده! و بیدلیل امام را به تقیه متهم میکنند!!
مسئله دیگری که موجب تفرقه میشود و از موانع جدّی وحدت حقیقی میان مسلمین و از عوامل دوری قلوب آنان از یکدیگر به شمار میرود، قاعدۀ «خذ ما خالف العامة» است که آن را در اخبار متعارض جاری میدانند. فی المثل شیخ طوسی ملقب به «شیخ الطائفه»، در یکی از تألیفات معروف خود موسوم به «الإستبصار فیما اختلف فیه من الأخبار» در هر باب، روایات متعددی را جمعآوری کرده است. تعدادی از روایاتِ هر یک از ابواب، موافق ظواهر آیات قرآن کریم و مؤید به قرائن مذکور در کلام خداست و همچنین با روایاتی که سایر فرق اسلامی نیز در همان موضوع در دست دارند، موافق است. اما به سبب حکومت قاعدۀ «خذ ما خالف العامة»، این دسته از اخبار، طرد شده و به روایاتی عمل میشود که مخالف احادیث مذکور است!!
امید است این قاعده نیز بدون تعصب و پیشداوری و چنانکه شایستۀ یک تحقیق علمی است، مورد بحث و بررسی علمای دلسوز و خیرخواه، از قبیل مؤلف کتاب حاضر قرار گیرد و صحت و سقم آن کاملاً روشن و آشکار شود.
یکی دیگر از عوامل تفرقه و فقدان همدلی میان مسلمانان بدگویی و تحریک گویندگان و مداحان و کسانی است که دین را دکّان خود کردهاند و به نام مذهب مردم را از اسلام دور میکنند و از تهمت نسبت به مسلمانان دیگر اباء ندارند و علاوه بر آن تحت عنوان عشق به ائمه، شعائری از خود به وجود آوردهاند که یقیناً در دین اسلام نبوده و بدعت است. اینان معرفت ائمۀ مسلمین و اظهار ارادت به آنان را برای شناخت اسلام کافی میدانند و این اعتقاد را به صورت غیر مستقیم رواج میدهند که شناخت ائمۀ دین و محبت ورزیدن نسبت به آن بزرگواران قسمت اعظم دین است؛ و مردم را از شناخت واقعی دین دور کردهاند.
ضروری میدانم که پیش از خاتمۀ این مقدمه، نکتۀ مهم دیگری را تذکر دهم، باشد که مورد توجه قرار گیرد، زیرا احتمالاً برای خوانندگانی که با دیگر آثار مؤلف دانشمند این کتاب، آشنا نیستند ممکن است این توهّم حاصل شود که مقصود مؤلف از این کتاب، دفاع و جانبداری از فرقهای خاص در مقابل فرقه یا فرق دیگر بوده است و فی المثل کتاب را به قصد نقض عقاید شیعه و انتقاد از آنان و تبلیغ معتقدات اهل سنت تألیف کرده است. حاشا و کلا، هذا بهتان عظیم! بلکه به شهادت تألیفات این فاضل محقق، ارادت و اکرام وی نسبت به اهل بیت مکرم نبوی و أئمۀ بزرگوار اسلام ﻷأظهر من الشمس و غیر قابل انکار است؛ علاوه بر این ایشان در تألیفات خویش هر جا که انتقادی را بر معتقدات برادران اهل سنت وارد دیده از ذکرش خودداری نکرده است. به عنوان نمونه، رأی وی را در باب حکومت - که به نوعی با موضوع این کتاب نیز بیارتباط نیست- بیان میکنیم تا شاهدی بر صدق مدّعایمان باشد. با نظری به کتاب گرانقدر ایشان یعنی حکومت در اسلام، میتوان دریافت که به عقیدۀ وی: افراط و تفریط شیعه و سنی در موضوع حکومت در مَثل مانند دو خانواده است که یکی از آنها خانهای از اجدادش به ارث برده باشد، ولی مالکان خانه فقط به داشتن آن خانۀ مخروبه دلخوشند و از تعمیر و اصلاح آن غافل. تا آنکه سقف نیز فرو ریزد و موجب هلاک خانواده شود.
اما آن دیگری، یعنی طائفه شیعه، چون خانوادهای خانه بدوش است که هر صبح و شام در بیغوله و ویرانهای مقام کند و هر دم دچار هزاران آلام و اسقام گردد ولی در این اندیشه باشد که اگر انسان از داشتن خانهای ناگزیر است باید پایهاش از سنگ رخام و دیوارش از آهن و سقفش از پولاد و در و پنجرهاش از طلا و نقره و چنین و چنان باشد، و قرنهاست که به این خیال و سلیقۀ عالی سرگرم است!
طایفۀ شیعه یکسره معتقدند که خلافت به نصّ خدا و رسول، مخصوص حضرت علی بن ابی طالب بوده و جز آن جناب و اولاد طاهرینش هیچ کس حق نداشته و ندارد که به أمر امامت أمت پردازد و کسی را نرسد که انتخاب کند یا انتخاب شود. اهل سنت نیز بر خلاف اوامر الهی و سنت نبوی در انتخاب خلیفه، رعایت شرایط لازم را، که در کتب و صحاح خودشان این صفات برای زمامدار مسلمین بیان شده است، ننموده و بعضی از مقررات شرع را به فراموشی سپردهاند، و بیچون و چرا و چشمبسته از کسانی پیروی میکنند که امر عظیم و فریضۀ عظمای انتخاب خلیفه را به اقرار خودشان به طور ناقص و عجولانه انجام دادهاند. جای تعجب بسیار است که برخی از برادران اهل سنت که انبیای عظام الهی را معصوم از خطا و اشتباه ندانسته و دهها گناه و خطا برای پیامبران در کتب خود اثبات میکنند، مع هذا اصحاب رسولاللهصرا که تعدادی از آنان حتی به مرحلۀ کمال اسلام نرسیده بودند و خطاهایشان قابل انکار نیست، به نحو غیر مستقیم، مقامی شبیه عصمت بخشیدهاند! فی المثل دربارۀ مروان بن حکم، که به تصدیق کتب معتبره و مسانید و صحاح خودشان، وی و پدرش مطرود و ملعون پیامبرصبودهاند، گفته شده که: «إذا ثبتت صحبته لم يؤثر الطعن عليه» یعنی: «وقتیکه ثابت شد مروان از صحابه بوده، دیگر طعن در وی مؤثر نیست»! و یکی از علمای اهل سنت موسوم به عِجلی، عمر بن سعد، قاتل سید الشهداء÷را توثیق نموده است!! بدین ترتیب خلافت بسیاری از خلفاء، انتخابی صحیح و مورد رضای خدا و رسول قلمداد شده و از رعایت اصول مذکور در کتاب و سنت دربارۀ انتخاب خلیفه و شخصیت حاکم و اینکه باید تحت چه شرایط و واجد کدام صفات باشد، چشم پوشیدهاند. و از این رو میبینیم که در سلسلۀ خلفای اسلام کسانی چون یزید بن معاویه و هشام و ولید و... دیده میشوند. [۸]
خلاصه آنکه هدف ما و خصوصاً مؤلف فاضل این کتاب، آن است که اولاً بفهمانیم که بسیاری از اعتقادات رایج در میان شیعیان مستند و مدللّ به دلایل قطعی شرعی نبوده و موافق آیات نورانی قرآن نیست، و دیگر آنکه ائمۀ اطهار علیهم السلام خود بزرگترین افراد متدیّن و خدا ترس بوده و دعوتشان همچون دعوت انبیاء، دعوت به دین و معرفت حقایق و قوانین الهی بوده نه معرفی خودشان، اینان به هیچ وجه خودخواه و خودپسند نبودهاند بلکه در پیروی و تبعّیت از کتاب خدا، بر دیگران سبقت داشتهاند و آنچه دربارۀ ایشان از نصوص تمجیدیه و خوارق عادات و اظهار معجزات و کرامات و تعریف از خود، وارد شده باطل و دروغ و ساختۀ متعصبین و یا دشمنان ائمه بوده و إلاّ تعلیم ائمه جز دعوت به ایمان و تقوی و عمل صالح نبوده است.
امید ما آن است که طالبین هدایت، این کتاب را با دقت و تعمق و بیتعصب بخوانند و إن شاءالله از خواب غفلت بیدار شوند و فریب دکاندارانی را که بیدلیل و برهان، هر گوینده و نویسندهای را تکذیب و تکفیر و تفسیق میکنند، نخورند، و در طبع و نشر و معرفی این کتاب مؤلف را کمک و دین خدا را یاری کنند تا این نفاق و بدبینی از میان مسلمین برخیزد و زیانهایی که تا کنون بر أثر تفرقه و نا همدلی میان شیعه و سنی بر مسلمین وارد شده از این بیشتر نشود. زیرا چه جنگها و خونریزیها که متأسفانه میان مسلمین واقع شده، و قطعاً یکی از عوامل آن اختلاف مذهبی بوده، که جنگ چالدران و یا جنگ هرات در زمان شاه عباس صفوی و ... تبلیغ مذهب شیعه در بین مسلمانان اهل سنت از طرف نظام ایران از نمونههای آن است، که جز تضعیف مسلمین و سیادت کفار و تسلط آنان بر بلاد اسلامی و غارت ثروات و معادن مسلمانان و اشاعۀ فقر و بیچارگی مؤمنان، نتیجهای نداشته و همچنین هر فرقه برای تبلیغ مذهب خویش و اثبات بطلان اعتقادات فرق دیگر، سرمایههای کلان خرج کرده که بهتر بود در امور مهمتری صرف میشد؛ و باز بر أثر تفرقه، هر طائفهای برای بزرگان خود اهمیتی مبالغهآمیز قائل شدند و برای آنان فضائلی راست و دروغ در کتب خویش جمعآوری کردند و از اصل اسلام بیخبر ماندند و برای ترویج مذهبشان کتابها تألیف کرده و به تدریس و شرح و تفصیل آنها پرداخته و به دفاع از شعائر اختصاصی خود مشغول شده و به کتاب خدا کمتر پرداختهاند.
﴿وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ﴾[آلعمران: ٢٤]. یعنی: «و آنچه به دین خود افترا بسته بودند، ایشان را فریفت و مغرور ساخت».
و فراموش نکنیم که: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾. [النحل: ١١٦]. یعنی: «آنان که به دروغ، بر خدا (و دینش) افتراء میبندند رستگار نمیشوند».
به هر حال دینی که پروردگار متعال فرستاده و کتاب کریمی که نازل فرموده قطعاً موجبات سعادت دوسرا در آن بیان شده و اگر بعضی از فروعات صریحاً و مفصلاً تبیین نگردیده، طبعاً از عوامل اصلی سعادت نبوده است و به همین جهت به اشاره اکتفا شده، و إلا اصول دین و آنچه مناط ایمان و سعادت یا کفر و شقاوت است به وضوح و صراحت تمام بیان گردیده، چنانکه میفرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ﴾[البقرة: ٢٨٥]. یعنی: «مؤمنان همگی به خداوند و فرشتگانش و کتب (آسمانیاش) و پیامبرانش ایمان آوردهاند».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ...﴾[البقرة: ١٧٧]. یعنی: «ولی نیکوکار کسی است که به خداوند و روز باز پسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیامبران ایمان آورد».
و نیز فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَ...﴾[الحديد: ١٩]. یعنی: «آنان که به خداوند و پیامبرانش ایمان آوردهاند، آنان اند که راستگوی اند».
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦﴾[النساء: ١٣٦]. «هر که به خداوند و فرشتگانش و کتب (آسمانیاش) و پیامبرانش و روز باز پسین کفر ورزد به راستی که سخت گمراه شده است».
در واقع پروردگار رؤوف لطیف به وضوح تمام بیان فرموده که اعتقاد و ایمان به چه چیز لازم است و انکار چه اموری کفر است. و اگر در این زمینه اعتقاد دیگری نیز برای سعادت بشر لازم میبود، بیشبهه از بیان آن دریغ نمیفرمود. لذا کسی حق ندارد بر آنچه ایزد مهربان فرموده بیفزاید و یا از آن بکاهد. طبعاً اگر ایمان به امامت و ولایت خلفای منصوص یا غیر منصوص، لزومی داشت، خداوند سبحان از ذکر آن دریغ نمیفرمود، و چون ذکر نفرموده قطعاً معرفت و ایمان به آنان ضروری نبوده است.
﴿وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى﴾
خادم الشریعة
سید ابوالفضل ابن الرضا البرقعی القمی
[۱] در اصول کافی باب «الأخذ بالسنة وشواهد الکتاب» از حضرت امام جعفر صادق ÷احادیث متعدد نقل شده که آن حضرت، شرط صحت و مقبولیت حدیث را موافقت آن با قرآن دانسته و از پذیرش احادیث مخالف قرآن نهی فرموده و آنها را «زخرف= دروغ خوش نما» نامیده است. همچنین آن حضرت میفرماید: پیامبر صدر «مِنی» خطبهای خواند و در آن فرمود: «ای مردم، آنچه از جانب من به شما رسید که موافق قرآن بود من آن را گفتهام، و آنچه از جانب من به شما رسید که مخالف قرآن بود من آن را نگفتهام».
در باب دیگری از همین کتاب از امام محمد باقر ÷روایت شده که میفرمود: «هر گاه برایتان سخنی [در امر دین] گفتم، از من بپرسید، در کجای قرآن است».
در واقع حضرت باقر العلوم÷میخواست امت را آن چنان تربیت کند که هیچ ادعایی را بدون استناد به کتاب و سنت نپذیرند؛ لذا میفرماید که سخن را حتی از پیشوایان دین در صورتی بپذیرند که متکی به تأیید قرآن کریم باشد. [۲] ثقفی، الغارات،۱/۲۱۰ ؛ شوشتری، الدرجات الرفیعة، ص۲۳۶؛ تاریخ طبری،۳ /۵۵۰. [۳] نهج البلاغه، خطبۀ ۲۱۹. [۴] همان، خطبه ۱۶۴. [۵] نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۰۳؛ نهج البلاغه، خطبۀ۲۰۶. [۶] عبارات بین پرانتز را از چاپ سوم کتاب «تقیه در اسلام» نقل کردهام. بنگرید به: شیخ علی تهرانی، تقیه در اسلام، چاپ سوم، صفحه ۳۲ به بعد. [۷] بنگرید به: ناصر مکارم شیرازی، تقیه سپری برای مبارزۀ عمیقتر، صفحه ۶۵. [۸] همان گونه که در مقدمه مجموعه موحدین در آغاز کتاب به استحضار رسید، تمامی موحدانی که از عقاید خرافی شیعیِ خود دست شسته و پای در وادی توحید و حقیقت نهادهاند، سیری تدریجی را پیمودهاند؛ بدین معنا که تحول و اندیشه آن بزرگواران، دفعی و ناگهانی نبوده و ایشان در مراحل مختلف و به تدریج، عقاید خود را اصلاح کردهاند. از این روست که بعضاً در نوشتههای آنها مطالب و اظهار نظرهایی را میخوانیم که در دورههای بعد، آنها را تصحیح کردهاند. از جمله موارد ذکر شده، همین دیدگاه علامه برقعی درباره خلفا و صحابۀ کرام حضرت رسولصو نحوۀ انتخاب جانشینان پیامبر خداست. اشاره به این نکته ضروری است که علامه برقعی/این مقدمه را در سالهای بسیار دور نوشته است، و پر واضح است که به حول و ارادۀ خداوند متعال، ایشان دچار چنان تحول عمیقی شد که خود به یکی از مدافعان اصلی صحابه و خلفا تبدیل شد، به صورتی که با ترجمه کتاب «العقیدة الإسلامیة» نوشتهی امام محمدبن عبدالوهاب/به شرح و بسط دیدگاههای توحیدی اهل سنت پرداخت و با برگردان فارسی «منهاج السنة النبویة» اثر شیخ الاسلام ابن تیمیه و همچنین «العواصم من القواصم» نوشتهی قاضی ابوبکر ابن العربی، از ساحت یاران پاک حضرت محمدصدفاع کرد و موجبات خشم و نارضایتی سردمداران خرافه و شرک شیعه را فراهم کرد، تا جایی که قصد جانش را کردند. لذا کسی که چنین شجاعانه دم از حقانیت خلفا و صحابۀ پیامبرصزده است، قطعاً از دیدگاههایی که اینجا در این نوشتار بیان نموده، روی گردانده و از آنها مُبرّاست. با وجود آنچه گفته شد، مُصحح و ناشر این اثر وظیفۀ خود میدانند که بنابر رسالتی که دارند، نکاتی را دربارۀ مطالب فوق به اطلاع خوانندگان برسانند: ۱- اهل سنت و جماعت- برخلاف شیعیان که مطیع چشم و گوش بستۀ ائمه خود هستند- هرگز خود را موظف به اطاعت بیچون و چرا از کسی نمیدانند، و تنها استثنای این موضوع، پیامبر اکرمصاست که مُؤَیَّد به تأییدات الهی بود و اتصال به منبع لایزال وحی، سخن ایشان را تصدیق مینمود. پیروان فرقۀ ناجیۀ اهل سنت و جماعت- برعکس شیعیان- هرگز قال زید و قال صادق و قال فلان نمیگویند، و حدیث را سخنی میدانند که فقط با "قال رسول اللهص" آغاز شود؛ مابقی سخنان اصحاب و تابعین -هرقدر هم که حکمتآمیز و روشنگر باشد-، از نظرِ آنان، چیزی جز حکمت و موعظه نیست و حجت قاطع نمیباشد. ۲- انتخاب خلیفه پیامبر خدا در شورای سقیفه، امری صحیح، درست و شرعی بود، چرا که جمعی از بزرگان مهاجرین و انصار در آن شرکت داشتند و بیعت گسترده و قاطع مسلمانان- از جمله همگی اهل بیت نبوی- با خلیفۀ منتخب، دلیلی بر صحت و درستی این انتخاب بوده است. بر خلاف آنچه شیعیان معتقدند، این کار در زمان مناسبی رخ داد، چرا که اگر درایت یاران رسول نبود، نه علی بن ابیطالب، بلکه «سعد بن عباده» بر منصب خلافت تکیه زده بود که به اذعان همگان، هرگز شایستگی و ارج و پارسایی حضرت ابوبکرسرا نداشت. به علاوه، این اقدام و تصمیم، به تأیید کامل حضرت علیسنیز رسید؛ چنان که در نامهای به معاویه مینویسد: «إِنَّهُ بَایعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایعُوا أَبَا بَکر وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَى مَا بَایعُوهُمْ عَلَیهِ، فَلَمْ یکنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ یرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُل وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کانَ ذلِک لَلهَ رِضىً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْبِدْعَة رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى». «همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شرایط با من بیعت نمودند؛ بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند، و نه کسی که غایب بوده حقِ رد کردن آن را دارد. شورا تنها از آنِ مهاجران و انصار است، هرگاه همگی کسی را برگزیدند و او را پیشوا (امام) نامیدند، خداوند از او راضی و خشنود است؛ بنابراین اگر کسی از فرمان آنها با بدگویی یا بدعتی خارج گردد، مسلمانان او را به جای خود باز میگردانند، و اگر امتناع ورزد، با او پیکار میکنند، چرا که [آن شخص مخالف] از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده، و خدا او را در بیراهه رها میسازد». (نامه ششم نهجالبلاغه). میبینیم که حضرت علیسدلالت حقانیتِ خلافت خود را تأیید آن از سوی صحابه و یارانی میداند که پیشتر با خلفای قبلی با همان شرایط بیعت نموده بودند؛ گو اینکه شورای سقیفه را معیار و میزانی برای درستی و حقانیت نظام انتخاب خلیفه معرفی میکند. استاد قلمداران نیز در کتاب «خلافت و امامت» با اشاره به کتاب «العواصم من القواصم» بر این تصمیم و اقدام درست و بجا، صحّه گذاشته است. ۳- موضوع دیگری که جای بحث دارد، عصمت صحابۀ پیامبرصاست. اهل سنت هرگز یاران رسول را از اشتباه و گناه و خطا مصون نمیدانند، بلکه آنان را صرفاً مردان بزرگواری میدانند که در نتیجۀ بهرهمندی از آموزههای برترین معلم آفرینش، بصیرت و بینش والایی یافته بودند، اما این بصیرت و خرد، هرگز برای کسی - چنان که در بالا آمده- ایجاب مقامی شبیه عصمت نمیکند. در قرآن کریم بارها قول بندگان شایسته و مؤمنان حقیقی نقل شده است که ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا﴾، ﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ وَٱرۡحَمۡ﴾، ﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ وَٱرۡحَمۡ﴾؛ چگونه است که مؤمنان راستین اینچنین خاضعانه و امیدوارانه از خداوند طلب آمرزش میکنند، اما صحابه مقامی نزدیک به عصمت دارند؟ حاشا و کلّا! به علاوه، بر خلاف نظر نویسندۀ محترم، در هیچ منبع و مرجع موثقی از اهل سنت، نمیتوان دهها گناه و خطای منتسب به پیامبران الهی پیدا کرد، چون هر ادعایی نیازمند مدرک و شاهد است و در کدام کتاب و تاریخ و سیره است که بتوان اخبار و روایاتی دال بر گناهکار بودنِ انبیا پیدا نمود؟ اما اهل سنت، بر خلاف شیعیان، رسول خداصرا از اشتباهات دنیوی مصون نمیدانند و نمونههایی از آن را در کتب سیره و حدیث ذکر کردهاند، که مثلاً آن بزرگوار خطاب به کشاورزانی که به توصیه ایشان در خصوص باروری نخلها عمل کرده و متضرر شده بودند، فرمودند: «أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْیاکمْ» «شما در امور دنیایتان از من آگاهترید»، ایشان همچنین بارها خطاب به مسلمین میفرمودند: «إِذَا كَانَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِهِ، فَإِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِ دِينِكُمْ فَإِلَيَّ». «هرگاه موضوعی مربوط به امور دنیویِ شما باشد، پس شما از من آگاهترید؛ اگر آن امر، مربوط به دینِ شما باشد، پس به من [مراجعه کنید]». علامه محمدتقی شوشتری- از علمای بنام معاصر شیعه- نیز در رسالۀ «سهو النبی» به طور مفصل به جریان سهو پیامبرصدر ادای رکعتهای صحیح نماز پرداخته و وقوع چنین رویدادی را ثابت کرده است. بنابراین، در حالی که پیامبر خداصاز اشتباه مصون نیست، چگونه ممکن است صحابه و تابعین آن بزرگوار، مصون بوده و مقامی شبیه عصمت داشته باشند؟ هرگز چنین نیست؛ صحابۀ پیامبرصمؤمنان بزرگواری بودند که هرگاه خطا و اشتباهی از آنان سر میزد، به آن اذعان کرده استغفار و توبه مینمودند. ۴- موضوع دیگر، لعن و نفرین پیامبر اکرم در حق مروان حکم و پدرش میباشد. یکی از بارزترین مناقب اخلاقی حضرت ختمی مرتبتصبزرگواری و بخشش و کرامت ایشان بود و همواره مسلمین را سفارش به حلم و بخشش میفرمودند. همچنین در روایات متعدد و موثقی از آن حضرت، ایشان پیروان خود را به حفظ زبان و دوری مؤکد از لعن و نفرین و دشنام توصیه میکردند. رسول خدا هرگز نه کسی را بصورت مشخص لعن کردند و نه اجازۀ این کار را به کسی دادند. حتی امروزه نیز لعن و نفرین جزء مهمترین منهیات زبانی است و علمای اهل سنت، این عمل را مذموم و گناه میدانند. حال چگونه ممکن است بزرگترین معلم اخلاق بشریت و الگوی جاودانۀ مهربانی و بخشش، پدر و پسری را لعنت کرده باشد؟ از سوی دیگر، روایات مورد اشارۀ علامه برقعی در این مقال، نادرست و مجهول هستند؛ ضمن اینکه قاتل حسین بن علی نه «عمر بن سعد»، بلکه «شمر بن ذیالجوشن» بوده است. ۵- موضوع پایانی و مهمی که باید در پایان بدان پرداخته شود، بحث دنیاگرایی خلفای اسلامی و دوری آنها از سیره و سنت رسول خداست. این موضوع، یکی از مهمترین شبهات شیعه و دستاویزهای آنها برای فاسد نشاندادنِ خلفا، به ویژه خلفای اموی و عباسی، و درنتیجه، مظلوم نشان دادنِ ائمه شیعه و اطرافیان آنان است. برای پاسخ به این شبهه باید به سیر پیشرفت اسلام در دهههای نخستین آن، نگاهی انداخت و شرایط اجتماعی و اقتصادی هر دوره را در نظر گرفت و سپس به تحلیل قضایا پرداخت. در اواخر دوره خلافت حضرت عمر بن خطابسدر نتیجۀ فتوحات گسترده مسلمانان در شرق و غرب، ثروت و غنیمت فراوانی نصیب جامعه مسلمین شد و سطح عمومی زندگی مردم به طرز محسوسی ارتقا یافت. با وجود پیشرفتهای مذکور، این رفاه اقتصادی تأثیری بر زندگی ساده و پرهیزکارانۀ حضرت عمرسنگذاشت و آن بزرگوار همچنان فقیرانه و همسطح پایینترین اقشار جامعه به سر میبرد؛ تا جایی که مردم این سبک زندگی را معیار و میزان زندگی خلفا میدانستند. آنچه که شیعه از آن با عنوان تجملگرایی و دنیاپرستی شیوۀ زندگی خلیفه سوم، حضرت عثمان بن عفانسنام میبرند، نادرست است. آنان از این نکته غافلند که ثروت آن بزرگوار، نه نتیجه افزونخواهی و سوء استفاده از ثروتهای مسلمین و چنگاندازی به داراییهای دیگران، بلکه حاصل کار و تجارت متمادی و پیگیر ایشان در طول سالیان دراز قبل از خلافت بوده است. به گزارش منابع تاریخی اسلام، حضرت عثمانسحتی پیش از اسلام ثروتمند و متمول بود و در دوران زندگی رسول خدا صنیز با ثروت خود اسلام و مسلمین را یاری نمود. اما برای کسانی که زندگی دو خلیفه قبلی را دیده بودند، دیدن حتی کمی زندگی بهتر و راحتتر او را با دوران دو خلیفه قبل از ایشان میسنجیدند، در حالی که زندگی ایشان با توجه به وضعیت اجتماعی و ثروتمند بودن ایشان کاملا طبیعی بوده است. در دورههای بعد نیز ارتقای سطح اقتصادی جامعه و درآمدهای عمومی به همان نسبت در زندگی خلفا و دستگاه حکومتی تأثیرگذار بوده است، که یک امر کاملا طبیعی بود. انتقال مرکز خلافت از مدینه به شام و سپس به بغداد و همچنین ایجاد تغییر در سبک زندگی خلفای بعدی نیز نتیجه همین گسترش سرزمینهای اسلامی و متناسب با اقتضاءات سیاسی و اجتماعی آن دوران بود. کسانی که شیعیان و علامه برقعی - که در حال تحول فکری بودهاند- از آنان به عنوان خلفای ظالم و جائر یاد میکنند، مردان بزرگی بودند که به تهجد و شبزندهداری و تقوی شُهره بودند و سهم عظیمی در پایهریزی و گسترش تمدن پرشکوه اسلامی داشتند. برای مثال خلفای عباسی- به ویژه هارون الرشید و مأمون- نقش بسزایی در فخر و عظمت اسلام ایفا کردند و در زمان آنان گسترۀ خلافت اسلامی از شرق تا غرب را در برمیگرفت و همت آنان برای توسعه علمی و فرهنگی جهان اسلام، منجر شد و دعوت از دانشمندان و متفکران برای تحقیق و تدریس و ترجمه هزاران کتاب ارزشمند در زمینههای مختلف علمی و فکری؛ و گزافهگویی نیست اگر بگوییم که ما امروز هنوز هم وامدار و مدیون برنامهریزی صحیح و همت و دلسوزیهای آنان هستیم. اما دشمنان اسلام برای کمرنگ کردن خدمات و تلاشهای این بزرگمردان تاریخ، آنان را متهم به عیاشی و بادهنوشی و ظلم و ستم به زیردستان میکنند. طبیعی است که اگر بخواهیم ائمه شیعه و پیروانشان را مظلوم نشان دهیم، لاجرم باید ظالمی باشد که در نقش شخصیت ظالم و منفی داستان ایفای نقش کند؛ غافل از اینکه ائمه شیعه صرفنظر از خویشاوندی و قرابت خانوادگی، در نتیجه وصلت با بنیامیه و بنیعباس، خویشاوندی سببی نیز پیدا کرده بودند و رابطه گرم و صمیمانهای میانشان برقرار بوده است. لذا شایسته است که خوانندۀ محترم با در نظر گرفتن این حقایق تاریخی و منطقی و به دور از تعصبات مذهبی به قضاوت بنشیند. [مُصحح]