بررسی شبهات سابقه
واضح است که منشأ این اعتراضات جز غرض یا جهل نیست، زیرا اگر چه در میان اطرافیان رسول خدا افراد منافق هم بودهاند اما این منافقین، متصف به صفاتی بودند که سایر اصحاب از آن بری و دور بودهاند، و با تتبع در آیات قرآن به آسانی میتوان منافقین را از غیر ایشان تمییز داد، از چند جهت:
الف- اکثر منافقین که مورد مذمت قرآناند، منافقینی هستند که در هنگام عزیمت رسول خدا به جنگ تبوک، از حضور در لشکر اسلام خودداری کردند؛ چنانکه از آیة ۳۸ تا آخر سورة «توبه»، در مذمّت آنان و شرح حال و اقوال و اعمال ایشان است. اما در همین آیات است که نیکان اصحاب مدح شدهاند و به صفاتی که در مقابل صفات منافقین قرار دارد، ممتازند؛ مثلا میفرماید: ﴿إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ﴾. [التوبة: ٣٩].«اگر برای جهاد کوچ نکنید خدا شما را عذاب کند عذابی دردناک و مردم دیگری به جای شما آورد».
و در ادامه میفرماید: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ﴾. [التوبة: ٤٠].«اگر او را یاری نکنید قطعا او را خداوند یاری کرده» تا آنجا که میگوید: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾. [التوبة: ٤٣].«خداوند از تو در گذرد، چرا آنان را رخصت دادی، پیش از آنکه کسانی که راست گفتند برایت معلوم شود و دروغگویان را بشناسی». که با این بیان، منافقین را به سبب عدم نصرت رسول و کوچ نکردن برای جهاد و عذر اینکه اگر میتوانستیم، با شما برای جهاد خارج میشدیم، مذمت مینماید، و نیز رسول خدا را به علت اینکه چرا برای بازماندن از جهاد به منافقین رخصت داده، مورد عتاب و عفو قرار میدهد؛ پس از آن میفرماید: ﴿لَا يَسۡتَٔۡذِنُكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلۡمُتَّقِينَ ٤٤﴾[التوبة: ٤٤]. «کسانیکه به خداوند و قیامت ایمان دارند، در جهاد با مالها و جانهاشان از تو اجازه نمیخواهند و خداوند به احوال پرهیزگاران داناست». پس کسانیکه از رسول خدا اجازة بازنشستن از جهاد نخواسته و با مال و جان خود جهاد کردهاند از این گروه مستثنی بوده و منافق نیستند، چنانکه بلافاصله در آیة بعد میفرماید: ﴿إِنَّمَا يَسۡتَٔۡذِنُكَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱرۡتَابَتۡ قُلُوبُهُمۡ فَهُمۡ فِي رَيۡبِهِمۡ يَتَرَدَّدُونَ ٤٥﴾[التوبة: ٤٥].«فقط آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان نداشته و دلهایشان تردید کرده و در شک خویش سرگردانند، از تو [برای جهاد] رخصت میخواهند».
اینک باید دید چه کسانی بودند که برای حضور در جهاد عذر آورده و اجازة نشستن خواستند؟ آیا همانان بودند که قضیة سقیفه را بوجود آوردند؟ هر گز! بلکه با یک نگاه اجمالی به تاریخ و سیره، حقیقت روشن میشود که اهل سقیفه از این گروه نبودند.
در جایگاه دیگری میبینیم که منافقین رسول خدا را در اعطاء صدقات ملامت میکردند، آنجا که میفرماید: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ ٥٨﴾. [التوبة: ٥٨].«از منافقین کسانی هستند که دربارة صدقات تو را ملامت میکنند، اگر به آنها سهمی بدهی خرسند میشوند و اگر ندهی خشم میگیرند»؛ که در کتب اسباب نزول معلوم است که این آیه در مذمت چه کسانی نازل شده که هرگز در سقیفة بنی ساعده نبودند و اعتراض به آن نداشتند و در ردّ و قبولش سخنی از ایشان نیست. نیز در ادامة همین آیات مجدداً از وجود منافقین مدینه و اطراف آن خبر میدهد، اما پیش از آن میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾. [التوبة:١٠٠و ۱۰۱]. و سپس میفرماید: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾به روشنی میبینیم که ابتدا مهاجرین و انصار را، که از جملة ﴿ٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ﴾هستند، مدح و ثنا میکند و آنگاه میفرماید: «در پیرامون شما، از بادیهنشینان و هم از اهل مدینه، منافقینی هستند که تو ای پیامبر، ایشان را نمیشناسی!» و در چند آیة بعد میفرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ﴾. [التوبة: ۱۱۷]. «و هر آینه خداوند توبة پیامبر و مهاجرین و انصار را پذیرفت».
پس انسان هر قدر هم متعصب باشد نمیتواند مهاجرین و انصار را در ردیف منافقین در آورد، زیرا این دو در قرآن در مقابل هم، چون نور و ظلمت و ایمان و کفر قرار گرفتهاند، مگر اینکه علاقة شدید به عقاید موروثی و تعصب و غرض ورزی، چشم بصیرت او را تار و کور کرده باشد! لذا هرگز ممدوحین قرآن دچار نفاق و عصیان نشدند، و بطلان این مدعا سخت و آشکار و ظاهر است. علاوه بر اینکه آیات قرآن، قبول تناقض نکرده و عقل و وجدان نیز این دو حالت (ایمان و ارتداد) را بر اصحاب رسول خداصنمیپذیرند.
ب- گروه دوم از منافقین، کسانی بودند که از روی جبر و اکراه ایمان آوردند (یا در ظاهر مسلمان شدند)، و اینان عدة معدودی بودند چون «عبدالله بن ابی» و نظایر ایشان. از جمله صفات بارز این گونه افراد، چنانکه قرآن معرفی میکند، اینهاست: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَيۡتَهُمۡ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ ٥﴾. [المنافقون: ٥].«و هنگامیکه به ایشان گفته شود بیایید تا پیامبر خدا برایتان [از خداوند] آمرزش بخواهد، سرهای خویش پیچانند و آنان را بینی که مستکبرانه از حق روی میگردانند». و همینها میگفتند: ﴿لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ﴾. [المنافقون: ٧].«به کسانی که در پیرامون رسول الله هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند». اینان انصار را ملامت و ممانعت مینمودند که چیزی به مهاجرین و اصحاب رسول خدا، که فقیرند، ندهند! و همینها بودند که میگفتند: ﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾. [المنافقون: ۸]. «اگر به مدینه بازگردیم، حتماً آنکه عزیزتر/ قویتر است، آن کس را که خوارتر است از آن جا بیرون میکند». پر واضح است که از این طائفه، احدی در گرفتن رأی برای تعیین خلیفه و امام در سقیفه حضور نداشت، چه، یا مرده بودند و یا در خارج مدینه و مکه به سر میبردند، و یا چنان رسوا بودند که نمیتوانستند در چنین مجمعی حضور یابند.
ج- گروه سوم از منافقین کسانی بودند که با دشمنان اسلام چون یهود و نصاری و امثال ایشان، عهد و پیمانی داشتند ولذا از آنان انتظار یاری و نصرت علیه اسلام میبردند؛ و این صفت زمانی در ایشان ظاهر میشد که مسلمین دچار دشمنانی سخت و جنگی مهیب چون جنگ خَندق و اُحد میشدند؛ و گاه کسانی در میان هر سه دسته بودند و در صفات رذیله با هم اشتراک داشتند، چنانکه قرآن کریم از احوال اینان خبر میدهد و میفرماید: ﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞ﴾. [المائدة: ٥٢].«پس، کسانی را که در دلشان بیماری [شک و نفاق] است میبینی که در [دوستی با] آنان شتاب کرده میگویند: بیم داریم که حادثة بدی برایمان رخ دهد».
و نیز میفرماید: ﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ ١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا ١١ وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢ وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَيَسۡتَٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ﴾. [الأحزاب: ١٠ -۱۳]. «و آن گاه که دیدگان خیره گشت و جانها/ دلها به گلوگاه رسید و به خداوند گمانهای گوناگون بردید؛ در آنجا بود که مؤمنین، امتحان شده و سخت متزلزل گردیدند؛ و آن دم که منافقان و بیمار دلان میگفتند: خدا و رسول جز فریب، ما را وعده ندادهاند؛ و آنگاه که گروهی از آنان گفتند: ای اهل یثرب/ مدینه، شما را جای ماندن نیست، پس باز گردید، و گروهی از ایشان از پیامبر رخصت رفتن میخواستند».
اما در همین سوره که خداوند اینگونه منافقین را مذمت مینماید، دربارة مؤمنین میفرماید: ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢﴾. [الأحزاب: ٢٢].«و چون مؤمنین آن لشکرها را دیدند گفتند: این است آنچه خدا و رسولش به ما وعده دادند، و خدا و رسولش راست گفتند؛ و [این واقعه] ایشان را جز ایمان و تسلیم نیفزود». از این رو، با دقت در این آیات شریفه به روشنی معلوم میشود که مراد خدای متعال از منافقین چه کسانند، و هر گز نمیتوان در میان مهاجرین و انصار- که ممدوح قرآناند- و سایر اصحاب رسول خدا، که از صفات منافقین مبرّی بودند، کسی را یافت که در لباس نفاق در سقیفه حاضر شده و علیرغم نص خدا و رسول و وصیّت آن حضرت، با خلافت منصوص علی÷مخالفت کرده باشد.
علاوه بر همة اینها، قرآن کریم دربارة منافقین میفرماید: ﴿لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا ٦٠ مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا ٦١﴾. [الأحزاب: ٦٠ –٦١]. «اگر منافقان و بیمار دلان و آنان که مردم را [با سخنانشان] در شهر نگران و هراسان میسازند، [از این کارِ بد خود] دست نکشند البته تو را بر ضدّ ایشان برانگیزیم و آنگاه در آن شهر، جز اندک زمانی در جوارت نمانند، لعنت شدگانند، هرجا یافت شوند [باید] گرفته شده و به سختی کشته شوند».
و نیز میفرماید: منافقین آناناند که رسول خدا مأمور است با آنها جهاد کرده و به ایشان سخت گرفته و با تندی رفتار کند. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٧٣﴾. [التوبة: ٧٣]. «ای پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر، که جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشتی است» .کدام یک از کسانیکه در سقیفه بودند پس از اندک مدتی از مجاورت با پیامبر در مدینه محروم شدند، و کدام یک گرفته و کشته شدند، و رسول خدا با کدامشان جهاد و سختگیری کرده است؟ آیا رسول خدا به دستور آیة بالا عمل کرده است یا نه؟ و اگر عمل کرده کدام یک از اصحاب رسول خدا منافق بودند که با آنان جهاد کرده و با آنها با شدت عمل و تندی رفتار کرده باشد؟ و از آنان کدام یک در سقیفه حاضر بودند و به بیعت ابی بکر کمک کردند؟!
د- این حقیقت، که خداوند مسلمانان و اصحاب رسول خدا، و حتی خودِ رسول الله و پیامبران دیگر را تهدید میکند که اگر مشرک و یا مرتد شوند، خدا با ایشان چنین و چنان خواهد کرد، اعمالشان را حبط کرده و از خاسرین خواهند شد، قابل انکار نیست! گو اینکه معترضین، اگر از قائلین به نص و معصومیت ائمة طاهرین باشند، این حقیقت را که حتی پیغمبران ممکن است مرتکب گناه شوند، هر گز قبول نخواهند کرد؛ زیرا آنان چنان عصمتی دربارة انبیاء قائلند که حتی پدران و اجداد پارة از پیغمبران را، که به نص قرآن و به تصدیق عقل و برهان، کافر و مشرک بودند، [۱۲۴]پاک و طاهر و موحّد میدانند! اما با فرض اینکه تا این حد تنزل کنند و از ایشان ارتکاب به گناه را احتمال دهند و بگویند: در نتیجه، احتمال ارتداد اصحاب پیغمبر اسلامصبیشتر است- چنان که آیات شریفه نیز آنان را تهدید میکند که اگر مرتد شوند اعمالشان حبط شده و زیانکار خواهند شد- پس احتمال دارد به مرام جاهلیت بر گردند! در این صورت، ما توجه آنان را به این نکتة واضح جلب میکنیم که احتمال وقوع در گناه بر همه کس، حتی انبیای إلهی، رواست، و دربارة اصحاب پیغمبر نیز به مراتب اولی محتمل است. اما آنچه وقوع این احتمال را دربارة آنها تصدیق میکند کدام است؟ در حالی که قرآن دربارة مهاجرین، هم در دنیا و هم در آخرت وعدة خیر داده است و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾. [النحل: ٤١]. «آنان که برای خدا دیار خود را پس از اینکه به ایشان ستم شد، ترک کردند، البته آنان را در دنیا جایی نیکو میدهیم و پاداش آخرت بزرگتر است اگر میدانستند». ارتداد عبارت است از خروج فرد مسلمان از دین اسلام، پس از آنکه اعتقاد و ایمان قلبی به وحدانیت خدا و رسالت رسول الله صو حقانیت آیات قرآن پیدا کرده باشد [۱۲۵]. کدام یک از اصحاب رسول خدا، مخصوصاً در میان مهاجر و انصار، بعد از فوت پیامبر اکرم، خدا و رسول و آیات قران را انکار نمود؟
موضوع امامت با این کیفیت، و منصوصیّتِ علی ÷در کدام یک از آیات قرآن است که مسلمانی منکر آن شده باشد؟! مسئله امامت، بدین صورت که شیعة امامیه معتقد است، اگر وجود داشت، مقصّر اوّلیه -نعوذ بالله- خود علی بن ابی طالب÷است که در هیچ موردی از آن سخنی به میان نیاورد و مدعی منصوصیت آن از جانب خدا و رسول نشد و در این باره تا این حد سستی کرد! از طرفی، اگر حضرتش از جانب خدا و رسول برای خلافت تعیین شده بود، واجب بود که تا سرحد شهادت با ابوبکر مخالفت کند و نگذارد او از منبر رسول خدا بالا رود، چنانکه خود آن جناب بنا به روایت «قیس بن عباد» فرمود: «والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لو عهد إليَّ رسول الله عهداً لجادلت عليه ولم أترك ابن أبي قحافة يرقى في درجة واحدة من منبره»: قسم به کسیکه دانه را بشکافت و جهانیان را آفرید، اگر رسول خدا عهدی با من کرده بود [راجع به خلافت و مرا جانشین خود کرده بود] با چابکی بر آن میشتافتم و نمیگذاشتم پسر ابی قحافه (ابوبکر) به پلة از منبر پیغمبر بر آید.
۱نوادة آن حضرت، حسن بن حسن مجتبی÷نیز توضیحاتی دربارة حدیث غدیر بیان فرموده که ما در اینجا نقل میکنیم: «حدثنا الفضیل بن مرزوق قال: سمعت الحسن بن الحسن أخا عبدالله بن الحسن وهو یقول لرجل ممن یغلو فیهم: وَیْحَکُم! أحبّونا لِله فإن أطعنا الله فأحبّونا، وإن عصینا الله فأبغضونا قال: فقال له الرجل: إنکم ذو قرابة رسول الله صوأهل بیته، فقال: وَیحَکم! لو کان الله نافعاً بقرابة من رسول الله صبغیر عمل بطاعته لنفع بذلك من هو أقرب إلیه منا أباه وأُمّه، والله إني لأخاف أن یضاعف الله للعاصي منّا العذابَ ضِعفَین، والله إني لأرجو أن یؤتى المُحسن منا أجره مرّتین. ثم قال: لقد أساء آباؤنا وأمهاتنا، إن کان ما تقولون من دین الله حقاً، ثم لم یخبرونا به ولم یطلعونا علیه ولم یرغبونا فیه، فنحن والله کنا أقرب منهم قرابة منکم وأوجب علیهم حقاً وأحق بأن یرغبوا فیه منکم، ولو کان الأمر کما تقولون: (إن الله ورسوله اختار علیّاً لهذا الأمر وللقیام على الناس بعده)، کان عليٌّ لأعظم الناس في ذلك خطیئة وجُرماً إذا ترك أمر رسول الله صأن یقوم فیه کما أمره ویعذر فیه إلى الناس! فقال له الرافضي: ألم یقل رسول الله صلعليٍّ: «من کنت مولاه فعلي مولاه»؟ قال: أما والله، أن لو یعني رسول الله صبذلك الإمرة والسلطان والقیام على الناس، لأفصح لهم بذلك کما أفصح لهم بالصلاة والزکاة وصیام رمضان وحجّ البیت ولقال لهم: (أیها الناس إن هذا ولي أمرکم من بعدي فاسمعوا له وأطیعوا)، فما کان من وراء هذا، فإن أنصح الناس کان للمسلمین رسول الله ص. ثم قال الحسن: أقسم بالله سبحانه أن الله تعالى لو آثرَ عليّاً لأجل هذا الأمر ولم يُقْدِم عليٌّ كرم الله وجهه، لكان أعظمَ الناس خطأً».
فضیل بن مرزوق گفت: شنیدم حسن بن حسن، برادر عبدالله بن حسن، به مردی از کسانیکه دربارة [أهل بیت] غلو میکردند میگفت: وای بر شما، ما را برای خدا دوست بدارید، اگر خداوند را اطاعت کردیم ما را دوست بدارید، و اگر خدا را نافرمانی کردیم ما را دشمن بدارید. آن مرد گفت: همانا شما خویشاوند پیامبر و أهل بیت اویید. آن جناب گفت: وای بر شما، اگر خداوند بدون اطاعتش و به صرف خویشاوندی با رسول الله صپاداش میداد، کسیکه پدر و مادرش به وی نزدیکتر بودند از این نزدیکی بهرهمند میشد. اما به خدا سوگند بیم دارم که پروردگار، گناهکار ما [أهل بیت] را دو چندان عذاب فرماید، به خدا سوگند امید دارم که نیکوکار ما [أهل بیت] را دو برابر پاداش دهد. سپس گفت: اگر آنچه که شما دربارة دین خدا میگویید راست باشد ولی پدران و مادران ما، ما را از آن با خبر و آگاه نساخته و ما را نسبت به آن ترغیب نکرده باشند در حق ما بدی کردهاند، به خدا سوگند ما از شما به ایشان نزدیکتر و در نتیجه از شما به ایشان محقتر و سزاوارتر بودیم که ما را به آن ترغیب نمایند و اگر امر چنان باشد که شما میگویید که خدا و رسول، علی را برای این کار و سرپرستی مردم پس از پیامبر برگزیدند، علی خطا و جرمش از دیگر مردم بزرگتر بود، زیرا فرمان رسول خدا صرا که به او فرموده بود به این کار اقدام کند، ترک کرده و در میان مردم عذر آورده یا از آن عدول کرده است. رافضی گفت: آیا پیامبر صدربارة علی ÷نفرمود: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست»؟ آن بزرگوار گفت: قسم به خدا اگر مقصود پیامبر صاز آن کلام، فرمانروایی و حکومت و سرپرستی مردم بود، همچنانکه نماز و زکات و روزة رمضان و حج را با فصاحت بیان فرمود آن را نیز با فصاحت و رسایی برایشان بیان میفرمود و میگفت: (ای مردم همانا این/ علی ولی امر (فرماندة شما) پس از من است، سخنش را بشنوید و اطاعت کنید و از این قبیل سخنان، زیرا خیرخواهترین مردم برای مسلمین، رسول خدا صبود [۱۲۶].
آری، سکوت و تسلیم خودِ آن جناب، بهترین دلیل و حجت است بر عدم وجود نصّ در نزد اهل خِردواندیشه، (أولوا الألباب) نه اهل غرض و تردید! به قول معروف: السکوتُ في موضوع البیان بیانٌ.
چنانکه که گفتیم، آتش افروزان نفاق و ویران کنندگان بنیان اتحاد و اتفاق، موضوع خلافت و جانشینی بیاساس و بیمعنی را که همان مسئله حکومت و زمامداری امت است، وسیلهای برای مقاصد سوء خود گرفته و بدان شاخ و برگ افزوده و معرکة جدال و تفرقة بین مسلمین را گرم کرده و بلایی بر سر اسلام و مسلمانان آوردهاند که خدا میداند سر انجامِ آن چه خواهد شد؟!
[۱۱۵] اهل سنت و جماعت بر این عقیدهاند که افضلیت خلفای اربعه به ترتیب خلافت آنهاست، و دلایل خیلی زیادی هم برای این ترتیب دارند که برای اطلاعات بیشتر به کتابهایی که درباره فضیلت خلفای راشدین نوشته شده است مراجعه شود. [مُصحح]. [۱۱۶] عمر خود معتقد بود که: «فمن بايع رجلاً عن غير مشورة من المسلمين فإنه لا بيعة له هو ولا الذي بايعه»: کسی که بدون مشورت کردن با مسلمانان با کسی بیعت کند، بیعت او و فرد مورد بیعت هر دو ساقط است. (سیرة ابن هشام، ج ۴/ ص۳۰۷) [۱۱۷] فلته، آنچه ناگهانی و بدون تأمل کافی و مشورت انجام گیرد. [۱۱۸] در کتب تاریخ از جمله «تاریخ ابن اثیر» و در سیره ابن هشام (ج۴/ص۳۱۶) درباره احوال عرب در زمان رحلت رسول الله چنین آمده است: «لما توفي رسول الله صارتدت العرب واشرأبت اليهودية والنـصرانية ونجم النفاق وصار المسلمون کالغنم المطيرة في الليلة الشاتية لفقد نبيهم»: هنگامیکه رسول خدا صوفات یافت عرب از دین بازگشت و یهودیت و نصرانیت سر بر آوردند و نفاق آشکار شد و مسلمین با از دست دادن پیامبرشان همچون گله در شب سرد و بارانی بودند». و نیز آمده است: «إن أکثر أهل مكة لما توفي رسول الله صهموا بالرجوع عن الإسلام وأرادوا ذلك، حتی خافهم عتاب بن أسيد، فتواری فقام سهيل بن عمرو فحمد الله وأثنى عليه ثم ذکر وفاة رسول الله صوقال: إن ذلك لم يزد الإسلام إلا قوة». بیشتر اهالی مکه به هنگام رحلت رسول خدا صقصد بازگشت از اسلام را داشتند و میخواستند مرتد شوند به حدی که [والی مکه] عتاب بن اسید ترسید و متواری شد و سهیل بن عمرو [به جای او در میان مردم ایستاد و] خداوند را ستود و پروردگار را ثنا گفت و وفات پیامبر صرا اعلام کرد و گفت: این واقعه جز بر قوت اسلام نیفزاید. [۱۱۹] بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۵۱۳. [۱۲۰] در خطبه شصت و هفتم نهج البلاغه آمده است که چون علی ÷از اخبار سقیفه مطلع شد، از مهاجرین درباره سخنان انصار پرسید و سپس در تأیید موضع مهاجرین فرمود: چرا با آنان به سفارش پیامبر صکه فرموده بود (با نیکوکاران انصار به نیکویی رفتار شود و از جرم بدکارشان در گذرند) احتجاج نکردید؟ و نیز فرمود: اگر امامت (امارت) در میان آنان بود پیامبر در مورد رفتار با آنان سفارش نمیفرمود. بدین ترتیب حضرت از مهاجرین جانبداری کرد، سپس پرسید: قریش به انصار چه گفتند؟ جواب دادند آنها استدلال کردند که ما از شجره پیامبریم (از این رو لازم است زمامدار نیز از ما باشد). حضرت فرمود: به شجره احتجاج کردند ولی ثمره آن را (که من باشم) ضایع کردند (و کنار گذاشتند). چنانکه به وضوح ملاحظه میشود حضرت در جایی که کاملا واجب بود، ابدا به منصوصیّت و منصوبیّت خود در غدیر خم، اشاره نکرده بلکه فقط از این که مهاجرین در انتخاب خود الیق و اصلح را اختیار نکردهاند اظهار ناخرسندی فرمود. اگر آن حضرت به منصوصیّت إلهی خویش معتقد بود، بیتردید از باب امر به معروف و ارشاد خلق الله و تذکار و اتمام حجّت بر مردم به جای سخنانی که در این خطبه گفته است میفرمود: چرا به خطبه غدیر خم احتجاج نکردید یا چرا خطبه غدیر خم را کتمان کردید و أمر الهی را زیر پا گذاشتید؟ جدّا باور کردنی نیست که علی ÷اصلحیت خود را بیان کند، اما متروک گذاشتن امر الهی را ذکر نکند. (برقعی). [۱۲۱] فی المثل آن حضرت میتوانست کسی را مأمور کند که در سقیفه حاضر شود و از جانب آن جناب سخن بگوید و آن حضرت را نیز به عنوان نامزد خلافت مطرح نماید و مردم را از شتاب در انتخاب خلیفه باز دارد، تا این که آن حضرت از تجهیز پیکر رسول خدا صفراغت یافته و خود را به سقیفه برساند مطلب مهم دیگر اینکه اگر ابوبکر و عمر در ماجرای سقیفه دخالت نمیکردند، به علت غیبت امام علی ÷، انصار بدون شک سعد بن عباده را به خلافت انتخاب میکردند و باز هم نوبت به آن حضرت نمیرسید! (برقعی). [۱۲۲. - علامۀ ممقانی درباره عکرمه مولی ابن عباس میفرماید: علامۀ حلی در خلاصة الرجال، در قسم دوم کتاب که مختص ضعفاست، دربارۀ وی گفته است: «إنه ليس على طريقتنا ولا من أصحابنا ولم يرد فيه توثيق» (او بر مذهب ما و اصحاب ما نیست، و توثیق نشده است). شیخ کلینی در کافی ضمن حدیثی آورده است: «هذا عكرمة في الموت وكان يرى رأي الخوارج» (این عکرمه در حال مرگ است و بر عقیدۀ خوارج بوده است). خود ممقانی چنین نتیجه گیری میکند که: «على كل حال فكون عكرمة مولى ابن عباس منحرفاً لا يحتاج إلى برهان كما نبَّه على ذلك السيد بن طاووس» به هر حال منحرف بودن عکرمه مولى ابن عباس، چنان که سید بن طاووس توجه داده است (از شـدت وضوح) نیازمنـد برهـان نیست...! (تنقیـح المقال فی أحـوال الرجـال، ج ۲ ص ۲۵۶). راوی خطبۀ شقشقیه همین عکرمه مولی ابن عباس است که روایت را نیز به ابن عباس نسبت میدهد. عکرمه بر مذهب خوارج بود و با علی ÷خصومت داشت، چنین شخصی در محیطی که شیخین مورد احترام اغلب مردم بودهاند، روایت کرده که علی ÷فرموده است: من تنها بودم وگرنه با خلفا میجنگیدم! آیا به گفته عکرمه، دشمن علی ÷، میتوان اعتماد کرد؟ یا باید گفت که او میخواسته آن حضـرت را دشمن شیخین معرفی کرده و مردم را به او بدبین سازد و وی را شخصیتی دو چهره و کینهتوز معرفی بنماید، که از یک سو با خلفا بیعت میکند و پشت سرشان نماز میخواند و خویشاوندی با آنان را میپذیرد و از سوی دیگر، اندیشۀ جنگ با خلفا را در سر میپروراند! [۱۲۳] این آیۀ کریمه با تأکیدات پی در پی دلالت دارد بر اینکه خداوند حافظ قرآن کریم است. یکی آنکه جملۀ اسمیه را که دلالت بر دوام و استمرار دارد با (إنَّ) -که از حروف مشبّهه بالفعل بوده و دالّ بر تأکید است- همراه کرده و این تأکید را با صیغۀ جمع و با ذکر ضمیر فصل (نحن) تشدید فرموده است، و آن گاه نزول قرآن را به خود نسبت داده که مبین عنایت خاصّ إلهی به این کتاب میباشد، و حفظ، از لوازم عنایت است. دیگر آنکه در جملۀ بعد نیز مجدّداً همین تأکیدات را به کار برده که عبارتند از: اول کلمۀ (إنَّ) که دلالت بر تأکید دارد، دوّم (لام) در کلمه (لَهُ)، سوّم (لام) تأکید در (لحافظون)، چهارم تعبیر کردن این مطلب به جملۀ اسمیه، پنجم آوردن ضمیر متکلّم مع الغیر و آوردن لفظ جمع (حافِظُون) که دلالت دارد به این معنی که: ما که خداییم و متّصف به صفات کمالیۀ علم و قدرت هستیم، آن را حفظ میکنیم. (برقعی) [۱۲۴] منظور «آزر» پدر حضرت ابراهیم ÷و همچنین نیای بزرگ پیامبر اکرم صاست که «عبد مناف» نام داشت. در مورد پدر حضرت ابراهیم رجوع کنید به جلد اوّل کتاب آقای حسن مصطفوی موسوم به «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» (ص ۶۳ الی ۶۸ چاپ اوّل). (برقعی). [۱۲۵] موضوع ارتداد در چند آیه قرآن منعکس است، مانند آیه ۵۴ سوره مائده و ۲۵ سوره محمد. مجازات مرتد نیز در آیه ۲۱۷ سورۀ بقره، حبط اعمال در دنیا و آخرت و عذاب جاودان معین شدهاست. (د.حنیف) [۱۲۶] ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپدار الفکر ج۱۳/ص۷۱-۷۰.