ائمه از اين نصوص خبر نداشتند!
از قضایای مشهور تاریخ، ماجرای تعیین اسماعیل بن جعفر به عنوان امام بعد از حضرت صادق است که بسیاری از شیعیان دربارة اسماعیل نصّ صریح از آن حضرت شنیده بودند و معتقد گشتند که پس از آن حضرت جانشین وی اسماعیل خواهد بود، و چون وی قبل از حضرت صادق ÷در گذشت و پیش بینی آن حضرت صورت تحقق نپذیرفت کسانی از آن جناب در این باره پرسش نمودند، ایشان فرمود: «إن الله بَدا له في إمامة إسماعيل» و یا: «بدا لله في إسماعيل» یعنی: «براستی برای خداوند دربارة امامت اسماعیل بَداء حاصل شد»!! [۲۱۴](یعنی خداوند از رأی و حکم ابتدایی خویش برگشت و رأی و ارادة جدیدی اختیار نمود).
این گفتار آن حضرت بنابر گفتة ارباب ملل و نحل، از جمله سعد بن عبدالله اشعری- که از بزرگان علماء و محدثین شیعه است- در کتاب المقالات والفرق (ص ۷۸) موجب شد که عدة بسیاری از اعتقاد به امامتِ حضرت صادق عدول کنند به عذر آنکه: «إن الإمام لا یکذب ولا یقول ما لا یکون= همانا امام دروغ نگفته و چیزی را که واقع نمیشود نیز نمیگوید».
اما به هر صورت همین قضیه خود، دلیل محکمی است بر این که آن امام نمیدانسته که بعد از او چه کسی امام خواهد بود؟ و خود آن امام از احادیث لوح جابر و نظایر آن، که در آنها نام ائمه یک به یک ذکر شده، خبری نداشته است! و این واقعة تاریخی به نوبة خود، مکذّب روایات نصیّه است.
همچنین ماجرای مرگ محمد بن علی بن محمد الجواد معروف به سید محمد که در نزدیکی شهر بَلَد عراق مدفون است، با احادیث نص سازگار نیست، زیرا وی نیز از طرف امام علی النقی ÷برای امامت تعیین شده بود، اما چون در زمان حیات خودِ امام علی النقی در گذشت، آن امام نیز همین عذر را آورد که برای خداوند بداء حاصل شد!
باری، کتب معتبر شیعه مملو از ذکر این ماجراست، از آن جمله:
۱- «عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً أبَا الْحَسَنِ (أي الإمام علي الهادي) لَمَّا تُوُفِّيَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ فَقَالَ لِلْحَسَنِ: يَا بُنَيَّ! أحْدِثْ لِله شُكْراً فَقَدْ أحْدَثَ فِيكَ أمْراً=... من حاضر بودم نزد حضرت امام علی النقی هنگامی که پسرش محمد فوت نمود، حضرت به امام حسن عسکری فرمود: پسرم خدا را از نو شکر کن، زیرا که در تو از نو امری مقرر کرد» [۲۱۵]. فیض کاشانی در کتاب وافی (ص ۹۳) در ذیل این حدیث بیانی دارد با این عبارت: «بیان: یعنی جعلك الله إماماً للناس بموت أخیك قبلك، بَدا لِلهِ فیك بعده= بیان این سخن یعنی: به واسطة فوت برادرت خدا تو را امام قرار داده و پس از او در مورد تو برای خداوند بَدا حاصل شد»!
۲- «عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عبدالله بْنِ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِيِّ أبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ÷فَجَاءَ أَبُوالْحَسَنِ÷فَوُضِعَ لَهُ كُرْسِيٌّ فَجَلَسَ عَلَيْهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أبُومُحَمَّدٍ قَائِمٌ فِي نَاحِيَةٍ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أمْرِ أبِي جَعْفَرٍ الْتَفَتَ إِلَى أبِي مُحَمَّدٍ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أحْدِثْ لِلهِ تَبَارَكَ وتَعَالَى شُكْراً فَقَدْ أحْدَثَ فِيكَ أمْراً» [۲۱۶]. مضمون همان خبر است از قول راوی دیگر.
۳- «عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ مِنْهُمُ الحَسَنُ بْنُ الحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا يَوْمَ تُوُفِّيَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أبِي الحَسَنِ يُعَزُّونَهُ وَقَدْ بُسِطَ لَهُ فِي صَحْنِ دَارِهِ وَالنَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا: قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أبِي طَالِبٍ وَبَنِي هَاشِمٍ وَقُرَيْشٍ مِائَةٌ وَخَمْسُونَ رَجُلاً سِوَى مَوَالِيهِ وَسَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى الحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الجَيْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ يَمِينِهِ وَنَحْنُ لاَ نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ أبُوالحَسَنِ÷بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أَحْدِثْ لِلهِ عَزَّوَجَلَّ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أمْراً فَبَكَى الْفَتَى وَحَمِدَ الله وَاسْتَرْجَعَ وَقَالَ الحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَأنَا أسْألُ الله تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِيكَ وَ إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِيلَ: هَذَا الحَسَنُ ابْنُهُ وَقَدَّرْنَا لَهُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً أوْ أرْجَحَ فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَعَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أشَارَ إِلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ وَأقَامَهُ مَقَامَهُ= یعنی: جماعتی از بنی هاشم که در میان آنان حسن بن حسن افطس بود، روزی که محمد بن علی (سید محمد معروف) چشم از جهان پوشید، در خانة امام علی النقی حاضر شده و او را تسلیت میگفتند و برای آن حضرت در حیاط خانهاش فرش گسترده و مردم در اطراف او نشسته بودند که ما تخمین زدیم غیر از غلامان آن حضرت و سایر مردم، کسانیکه از آل ابی طالب و بنی هاشم و قریش پیرامون آن جناب حضور داشتند حدود یکصد و پنجاه نفر. بودند در این هنگام حضرت نظر کرد و حسن بن علی (امام عسکری) را دید که گریبان چاک آمد و در طرف راست پدرش قرار گرفت، ما او را نمیشناختیم، حضرت هادی به سوی او نگریست، و گفت: ای فرزند، برای خدای عزوجل از نو شکر کن که دربارة تو امری جدید مقرر کرد، آن جوان گریست و خدای را حمد گفت و استرجاع نمود و گفت: الحمدلله رب العالمین و من از خدا میخواهم تمام نعمتهای او را بر ما دربارة تو، إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. ما پرسیدیم: این کیست؟ گفتند: این حسن پسر اوست ما تخمین زدیم پس او در آن وقت بیست ساله یا کمی بیشتر بود و در آن روز ما او را شناختیم و دانستیم اوست که دربارهاش به امامت اشاره نمود و او را به جای خود گذاشت» [۲۱۷].
این حدیث در اصول کافی است و چون شیخ طوسی نیز آن را در کتاب الغیبة چاپ تبریز (ص ۱۳۰) آورده است، ما هم آن را با این سند میآوریم:
«روی سعد بن عبدالله الأشعري قال: حدثنا أبو هاشم داوود بن قاسم الجعفري قال: کنت عند أبي الحسن (أی الإمام علي النقي) وقت وفات ابنه أبي جعفر (أی السید محمد) وقد کان أشار إلیه ودلّ علیه، فإني لأفکر في نفسي وأقول هذا قضیة أبي إبراهیم (أی الإمام موسی الکاظم) وقضیة إسماعیل، فأقبل علىَّ أبو الحسن فقال: نعم یا أبا هاشم! بَدا لِلِه تعالى في أبي جعفر وصیَّر مکانه أبا محمد کما بَدا لِله في إسماعیل بعد ما دلّ علیه أبو عبدالله ونصبه، وهو کما حدَّثتَ به نفسك وإن کره المبطلون؛ أبو محمد ابني الخلف من بعدي عنده علم ما یحتاج إلیه ومعه آلة الإمامة». الفاظ این حدیث با کافی اندک تفاوتی دارد [۲۱۸]. مضمون حدیث این است که:
«ابو هاشم داوود بن قاسم جعفری که از خواص اصحاب حضرت امام محمد تقی و امام علی نقی و امام حسن عسکری است و در کتب رجال از او مدح بسیار شده، میگوید: "من در هنگام وفات ابی جعفر (سید محمد) در خدمت امام علی النقی بودم که حضرت اشاره به امامت حسن بن علی کرد. من با خود میاندیشیدم و میگفتم قضیة امامت حسن و محمد بن علی همان قضیة حضرت موسی بن جعفر با اسماعیل بن جعفر است، در این موقع امام علی النقی روی به من کرد و فرمود: آری ابو هاشم خدا را دربارة ابو جعفر (سید محمد) بدا حاصل شد و به جای او ابو محمد (امام حسن عسکری) را قرار داد، چنانکه دربارة اسماعیل پس از آنکه حضرت صادق ÷مردم را به امامت او دلالت کرد و او را برای امامت نصب نمود، بَداء حاصل شد، و آن همچنان است که تو حدیث نفس کردی، هر چند اهل باطل کراهت دارند، ابو محمد پسر من، جانشین من است و وسیلة امامت با اوست».
احادیث دیگری در همین باب با همین معنی و مضمون در کافی کلینی و الغیبه شیخ طوسی (ص ۱۳۰-۱۳۱) آمده، و اما آنچه جالب است و باید مورد توجه قرار گیرد آن است که تا روز فوت محمد بن علی کسی حضرت امام حسن عسکری را نمیشناخته، تا چه رسد به اینکه او را امام بداند! و ابو هاشم جعفری نیز، چنان که گذشت، نیز نمیدانسته و هنگامی که امام علی النقی ÷به امامت او اشاره میکند، او در پیش خود قضیه را با قضیة اسماعیل بن جعفر مقایسه مینماید. اما جعالان و کذابان، حدیثی دربارة نص بر امامت یکایک ائمة اثنا عشر، از همین ابو هاشم جعل کردهاند! از جمله این حدیث را که در کتاب إکمال الدین صدوق (باب ۲۹ ص ۱۸۱) «باب ما أخبر به الحسن بن علي بن أبي طالب من وقوع الغیبة» ضبط است و آن حدیث در کتاب إثبات الهداة شیخ حرّعاملی (ج۲/ص۲۸۳) به نقل از کافی است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي÷قَالَ: أَقْبَلَ أَمِيرُالمُؤْمِنِينَ÷وَمَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَهُوَ مُتَّكِئٌ عَلَى يَدِ سَلْمَانَ فَدَخَلَ المَسْجِدَ الحَرَامَ فَجَلَسَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الهَيْئَةِ وَاللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِيرِالمُؤْمِنِينَ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ: يَا أَمِيرَالمُؤْمِنِينَ! أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا قُضِيَ عَلَيْهِمْ وَأَنْ لَيْسُوا بِمَأمُونِينَ فِي دُنْيَاهُمْ وَآخِرَتِهِمْ وَإِنْ تَكُنِ الْاُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّكَ وَهُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُالمُؤْمِنِينَ: سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ. قَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وَعَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ وَيَنْسَى وَعَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأعْمَامَ وَالْأخْوَالَ؟ فَالْتَفَتَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ÷إِلَى الحَسَنِ فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَجِبْهُ. [فَقَالَ: أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ فَإِنَّ رُوحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالرِّيحِ وَالرِّيحَ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ إِلَى وَقْتِ مَا يَتَحَرَّكُ صَاحِبُهَا لِلْيَقَظَةِ فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ عَلَى صَاحِبِهَا جَذَبَتْ تِلْكَ الرِّيحَ الرُّوحُ وَجَذَبَتْ تِلْكَ الرِّيحُ الْهَوَاءَ فَرَجَعَتِ الرُّوحُ وَأُسْكِنَتْ فِي بَدَنِ صَاحِبِهَا وَإِنْ لَمْ يَأْذَنِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ عَلَى صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّيحَ فَجَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ فَلَمْ تُرَدَّ عَلَى صَاحِبِهَا إِلَى وَقْتِ مَا يُبْعَثُ. وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الذُّكْرِ وَ النِّسْيَانِ فَإِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ فِي حُقٍّ وَعَلَى الْحُقِّ طَبَقٌ فَإِنْ صَلَّى الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَامَّةً انْكَشَفَ ذَلِكَ الطَّبَقُ عَنْ ذَلِكَ الْحُقِّ فَأَضَاءَ الْقَلْبُ وَذَكَرَ الرَّجُلُ مَا كَانَ نَسِيَ وَإِنْ هُوَ لَمْ يُصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَوْ نَقَصَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيْهِمْ انْطَبَقَ ذَلِكَ الطَّبَقُ عَلَى ذَلِكَ الْحُقِّ فَأَظْلَمَ الْقَلْبُ وَنَسِيَ الرَّجُلُ مَا كَانَ ذَكَرَهُ. وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْـمَوْلُودِ الَّذِي يُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَأَخْوَالَهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاكِنٍ وَعُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَبَدَنٍ غَيْرِ مُضْطَرِبٍ فَاسْتَكَنَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ فِي جَوْفِ الرَّحِمِ خَرَجَ الْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَأُمَّهُ وَإِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَيْرِ سَاكِنٍ وَعُرُوق غَيْرِ هَادِئَةٍ وَبَدَنٍ مُضْطَرِبٍ اضْطَرَبَتِ النُّطْفَةُ فَوَقَعَتْ فِي حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَى بَعْضِ الْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَعْمَامِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَعْمَامَهُ وَ إِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَخْوَالَهُ]. فَقَالَ الرَّجُل: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِكَ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللهصوَالْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وَأَشَارَ إِلَى أَمِيرِالمُؤْمِنِينَ وَلمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وَأَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَالْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وَأَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ÷وَأَشْهَدُ أَنَّ الحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَخِيهِ وَالْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ وَأَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِالحُسَيْنِ بَعْدَهُ وَأَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِعَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ وَأَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِمُحَمَّدٍ وَأَشْهَدُ عَلَى مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَأَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَأَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَأَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَأَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَأَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الحَسَنِ لَا يُكَنَّى وَلاَ يُسَمَّى حَتَّى يَظْهَرَ أَمْرُهُ فَيَمْلَأَهَا عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَى! فَقَالَ أَمِيرُالمُؤْمِنِينَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ: مَا كَانَ إِلاَّ أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ المَسْجِدِ فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ الله! فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِالمُؤْمِنِينَ÷فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَتَعْرِفُهُ؟ قُلْتُ: الله وَرَسُولُهُ وَأَمِيرُالمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ! قَالَ: هُوَ الخِضرُ!».
این حدیث که در کتاب کافی [۲۱۹]به دو طریق، و در کتاب عیون أخبار الرضا و در کتاب إکمال الدین شیخ صدوق و در کتاب الغیبة طوسی و احتجاج طبرسی به طرق مختلف آمده، همة راویان، آن را از احمد بن عبدالله البرقی از ابوهاشم روایت کردهاند، در کذب و بطلان این حدیث همین بس است که آن را از قول همان ابوهاشم جعفری گزارش کردهاند، در حالی که معلوم شد که ابو هاشم از کسانی بود که تصور کرده است امام بعد از حضرت علی النقی، فرزندش سید محمد است، و چون در روز وفات سید محمد آمده، دیده است که امام هادی، حسن عسکری را برای امامت بشارت داده است، و در این هنگام میاندیشیده است که این موضوع، مانند همان قضیة موسی بن جعفر با اسماعیل است!
ما از وضّاعان حدیث که این قبیل احادیث را وضع و جعل کردهاند تعجب نمیکنیم، زیرا آنان در این باب قصدی سوء داشتهاند که حداقلِ آن، تقویت و تأیید مذهبشان بوده است و یا دست سیاست و عداوت دشمنان اسلام و ضایع کنندگان مذهب، در آن دخالت داشته است. لیکن تعجب ما از شیخ صدوق و شیخ طوسی و شیخ کلینی و امثال ایشان است که از یک سو برای اثبات امامت ائمّه و استدلال به معجزات آنان، حدیث ابو هاشم را در نصّ بر امامت حضرت عسکری- پس از فوت برادرش- میآورند، و از طرفی برای اینکه ثابت کنند که ائمة منصوص هستند، چنین حدیثی را باز از قول همان ابو هاشم روایت میکنند! نمیدانم اگر این کار، تناقض نباشد، پس تناقض چیست؟
با آن حدیثِ ابو هاشم، معلوم میشود که او اصلاً حضرت عسکری را نمیشناخته و نمیدانسته که او امام بعد از پدرش است، و به عقیدة او سید محمد، امام بعد از پدرش بوده است. تا وقتی که سیّد میمیرد، آنگاه ابو هاشم میاندیشد که پس از آنکه حضرت هادی تا کنون محمد را امام معرفی میکرد، اکنون معلوم شد که او امام نبوده! بلکه حسن بن علی که تا کنون شناخته نبوده، امام است؛ و این قضیه چون قضیة اسماعیل است که حضرت صادق او را به امامت بعد از خود معرفی مینمود و بعد معلوم شد که او امام نبوده (و خود حضرت صادق نیز نمیدانسته)، و چون فوت اسماعیل مسلّم شد، موسی بن جعفر را به امامت معرفی کرده (یعنی بَداء حاصل شده)؛ و در این هنگام به منظور اینکه برای حضرت هادی معجزه اثبات کند، امام از قلب او خبر داده که آری قضیه، همان قضیة اسماعیل است که بداء در حق او حاصل شد، دربارة محمد نیز بداء حاصل شد! اما در این حدیث میبینیم که حضرت امام محمد تقی چند سال قبل از آنکه حضرت هادی به امامت برسد برای او داستان خضر و آمدن او به خدمت امیر المؤمنین و شهادت به یکایک امامان را نقل کرده و اینکه خضر با صراحت تمام گفته: «وَأَشْهَدُ عَلَى الحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ= شهادت میدهم که حسن بن علی به امر علی بن محمد، امام است). و به این مقدار اکتفا نکرده، بلکه امام پس از او را نیز گواهی داده است!! پس ابو هاشم، هم میدانسته و هم نمیدانسته که امام بعد از حضرت هادی کیست! در علم منطق این را تناقض میگویند و وحدت هشتگانه نیز در آن موجود است.
اما اینکه منظور شیخ صدوق و شیخ کلینی و شیخ طوسی و سایر ناقلین این حدیث چه بوده، آیا احقاق حق و یا اثبات مطلب خودشان بوده، ولو به باطل؟ قضاوت آن با درایت و انصاف خوانندگان است.
بررسی سند حدیث:
۷دقت زیادی در سند این حدیث لازم نیست زیرا از هر طریق، راوی متصل به ابو هاشم جعفری احمد بن ابی عبدالله البرقی است که نام کاملش احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن علی البرقی است، که نجاشی در رجال خود (ص ۵۹) فرموده: «کان ثقة في نفسه، یروي عن الضعفاء واعتمد المراسیل= او گر چه خود ثقه است اما از ضعفا و دروغ بافان روایت میکند و به هر خبر بیسندی اعتماد مینماید». شیخ طوسی در الفهرست او را چنین معرفی کرده: «کان ثقة في نفسه إلا أنه أکثر الروایة عن الضعفاء واعتمد المراسیل= خودش مورد اعتماد است ولی از ضعفا و یا اخبار بیسند، بسیار نقل میکند».
غضائری و علامة حلی نیز او را چنین توصیف میکنند: «طعن علیه القمیّون ولیس الطعن فیه إنما الطعن فیمن یروي عنه فإنه کان لا یبالي عمّن أخذ على طریقه أهل الأخبار و کان أحمد بن محمد بن عیسى أبعده من قم= علمای قم بر او طعن زدهاند، اما طعن دربارة خود او نیست بلکه دربارة کسانی است که وی از آنان روایت میکند، او باکی نداشت، از هر که باشد اخذ میکرد. طریقهاش طریقة اخباریهاست؛ وی همان کسی است که به علت نقل اینگونه احادیث، احمد بن محمد بن عیسی [که بزرگ علمای قم و رئیس زمان خود بود] او را از قم تبعید کرد».
از چنین فردی نقل اینگونه احادیث بعید نیست. عجیبتر اینکه طبق نقل کافی، این آقای احمد برقی خود از متحیّرین در مذهب است، یعنی نمیدانسته امام بعد از حضرت عسکری کیست، و یا اصلاً در اینکه شیعه باشد یا نباشد متحیربوده است، چنان که ملا محسن فیض کاشانی در کتاب وافی (ج۲/ص۷۲) میگوید: «ویستفاد من آخر هذا الخبر أن البرقي قد تحیّر في أمر دینه طائفة من عمره» (از انتهای این خبر استنباط میشود که احمد = برقی در بخشی از عمرش در امر دین متحیّر بوده است».
به راستی جالب است که احمد برقی با اینکه حضرت جواد ÷را دیده (بلکه او را از اصحاب آن حضرت گفتهاند) و بیست سال پس از وفات امام حسن عسکری ÷،یعنی در سال ۲۸۰ هجری، فوت نموده و چهار نفر از ائمه را درک کرده و روایاتی در باب امامت ائمه ÷نقل نموده، ولی خود در امر دین خویش مردّد و متحیّربوده است! آری، چنین کسانیکه خود در حیرت و نادانی بودهاند، برای ما احادیثی آوردهاند که ما با کمال تأسف، آنها را از اصول عقاید خود قرار میدهیم! کوری عصاکش کوری دگر بود!
بررسی متن حدیث:
ابو هاشم جعفری از حضرت امام محمد تقی روایت میکند که فرمود: «امیر المؤمنین در حالی که فرزندش امام حسن با او بود در حالی که بر دست سلمان تکیه کرده بود (چرا تکیه بر دست سلمان کرده آیا مریض بوده؟ سیاق روایت چنین معنایی را نمیرساند، گویا راوی دروغگو از اشراف زادگان نازپرورده بوده و تصور میکرده که علی ÷چون شاهزادگان متنعم از خود راضی و متفرعن که در هنگام راه رفتن و نشستن به دیگری تکیه میکنند، بوده، غافل از اینکه امیر المؤمنین که از حیث تواضع و ادب از تمام مسلمین متواضعتر و مؤدبتر بود، به سلمان، که عمری دراز داشت و مردی سالخورده و سنش بیش از علی بود، در هیچ حالی تکیه نمیکند) داخل مسجد الحرام شد! (در حالی که امیر المؤمنین ÷پس از هجرت همیشه در مدینه بود و جز برای انجام حج به مکه نمیرفت تا به مسجد الحرام داخل شود حال این چه سالی و در زمان کدام خلیفه بوده که او در مکه حضور داشته و داخل مسجد الحرام شده است؟ چون در ایام خلفا برای حج، امیری معین میشد یا خود خلیفه حضور داشت. تاریخ از چنین حجی که امیر المؤمنین در زمان خلفای ثلاثه انجام داده باشد که در آن فرزندش حضرت حسن همراهش باشد، ساکت است). در این هنگام مردی خوش هیئت و خوش لباس آمد و بر حضرت سلام کرده و نشست و عرض کرد: من از تو سه مسأله میپرسم، اگر تو جواب آنها را دادی آنگاه میدانم کسانیکه مرتکب خلافت، که مال تو بود، شدند کسانی هستند که در دنیا و آخرت مأمون نیستند! (لا بد میخواهد با پرسیدن این مسائل، در صورتی که امیر المؤمنین به آنها جواب صحیح ندهد، او را برای خلافت لائق نداند و اگر جواب داد، خلفای ثلاثه را محکوم کند که لائق خلافت نبودهاند و خلیفه آن کسی است که بتواند به این مسائل جواب دهد!!) حضرت فرمود: هر چه میخواهی بپرس، آن مرد گفت: بگو هنگامی که شخص میخوابد روح او به کجا میرود؟ و چگونه انسان به یاد میآورد و فراموش میکند؟ و چگونه نوزادی به عمو و دائی خود شبیه میشود؟ حضرت رو به فرزندش حسن میکند و میفرماید: جواب او را بده (لا بد راوی میخواهد در اینجا این مطلب را ثابت کند که اینگونه مسائل را حتی فرزندش حسن که شاید طفل بوده نیز میداند چه رسد به خود آن جناب؛ و ضمنا ثابت شود که حسن نیز لایق خلافت و امامت است، با اینکه این قضیه بر حسب این روایت در زمانی بوده که امام حسن مکنّی به ابو محمد بوده، که میرساند حضرت حسن در آن هنگام جوانی کامل بوده است. حال دانستن یا ندانستن این مسائل و جواب آنها چه ربطی به خلافت و نظم سیاست و امور اجتماع دارد؟ اساساً رتق و فتق امور مملکت مربوط به این مسائل نیست. باز این مشکلی است که باید راوی دروغگوی اینگونه احادیث آن را حل کند که مثلا خلیفه و زمامدار اگر نداند کسیکه خواب دید روحش به کجا میرود؟ و چه میشود که انسان به یاد میآورد و فراموش میکند؟ و چرا طفلی شبیه عمو و دائی میشود؟ برای امر کشورداری و اجرای احکام الهی و قوانین قرآنی چه زیانی دارد؟ اینک باید دید جوابی که از قول امام حسن داده شده آیا واقعاً صحیح و حق است یا همان خیالات راوی کذاب است؟). امام حسن÷میفرماید: اینکه سؤال کردی انسان وقتی میخوابد روحش به کجا میرود، روح آویخته است به باد! (حالا چه بادی، باید از راوی پرسید) و باد هم آویخته است به هوا (حالا هوا چیست و چه امتیازی از باد دارد؟ آن را هم باید از راوی پرسید) وقتی که صاحب آن روح به اذن خدا برای بیداری حرکت کند، در این موقع خدا به روح اجازه میدهد که به صاحبش برگردد، در این موقع آن روح به باد میچسبد و این باد به هوا جذب میشود و روح باز گشته و در بدن صاحبش ساکن میشود و اگر خدا چنین اجازة ندهد صاحب آن روح تا قیامت بیدار نمیشود. و اما مسئله یادآوری و فراموشی؛ قلب انسان در حق است و بر حق طَبَقی است! پس اگر شخصی در آن وقت بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد آن طَبَق از روی حق کنار میرود و انسان هر چه را فراموش کرده به یاد میآورد، و اگر صلوات بر محمد و آل محمد نفرستد یا ناقص بفرستد، مثلاً بگوید اللهم صل علی محمد ... آن طبق هم چنان بر روی آن حق باقی میماند و دل را تاریک میکند و انسان آنچه را به خاطر داشته فراموش میکند (بنابر قول راوی کذاب طبعاً غیر مسلمانان نباید چیزی را به یاد آوردند چون صلوات نمیفرستند، پس شیعیانی که صلوات میفرستند نباید چیزی را فراموش کنند!). و اما اینکه گفتی چرا نوزاد شبیه عمو و دائی میشود؟ علتش آن است که اگر شخص با قلبی ساکن و عروقی آرام و بدنی غیر مضطرب با همسرش مقاربت کند، نطفه در جوف رحم میریزد، در این صورت شبیه پدر و مادرش میشود! اما در حال اضطراب، نطفه برپارهای از رگها میریزد، پس اگر به رگهائی که از عموها باشد ریخت، آن طفل شبیه عمو میشود و اگر به رگهایی که از داییهاست ریخت، شبیه دائی میشود!! (خدا کند این روایت با این کیفیت به گوش کسانیکه در فیزیولوژی و جنینشناسی و علم ژنتیک اطلاعاتی دارند اما با دین و آئین چندان سر و کاری نداشته و مأنوس نیستند، نرسد، زیرا تصور میکنند که اینها معارف اسلامی است و بزرگان اسلام با چنین مطالبی بر جامعة مسلمین ریاست و سیادت داشتهاند!)
به هر حال، جواب این مسائل به همین صورت، پسند آن شخص خوش هیئت و لباس قرار گرفت و ناگهان شروع کرد به گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت رسول و امامت ائمة اثناعشر یکی پس از دیگری! گویی سالهای سال بوده که شاید بیش از چند هزار سال بوده، این مسائل فکر او را به خود مشغول داشته و بار گرانی بر دوش عقل او بوده و اکنون که این مشکل بزرگ به این کیفیت حل شده، پس برای قدردانی، نه تنها از گویندة جوابها، بلکه از پدر و مادر و فرزندان و خویشان او نیز باید تشکر و سپاسگذاری کند. و روایت بدین صورت به پایان رسیده که: چون سائل نام امامان را تا دوازدهمی ذکر کرد و بر امامت ایشان گواهی داد، سرانجام گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أمِيرَالمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُهُ» و بلند شد و رفت. حضرت علی نیز به امام حسن فرمود: ای ابا محمد به دنبالش برو ببین کجا میرود؟ امام حسن بیرون آمد و گفت: جز این نبود که قدم به بیرون مسجد گذاشت و من ندانستم به کدام گوشة زمین خدا رفت، پس برگشتم و امیر المؤمنین را آگاه کردم او فرمود: این خضر بود! (حال خضر کیست و چه کاره است و این چه کاری بود که انجام داد؟ و اگر میخواست که حقانیت علی و ائمة اثناعشر را ثابت کند چرا در مسجد الحرام آمد و نشست و گفت، و رفت و کسی حتی حضرت حسن هم او را نشناخت؟! و چنان که از روایت بر میآید مثل اینکه امیر المؤمنین نیز در ابتدا او را نشناخته است. اصلاً این گواهی به چه درد حضرت علی و امام حسن میخورد؟ اگر او واقعاً قصد اثبات حقانیت این مطالب را داشت، باید در حضور عموم خود را معرفی کند، آن گاه این چنین گواهی دهد تا بر مردم حجت باشد. ولی روایت حاکی نیست که حتی یک نفر هم غیر از سائل و مسؤول، در آنجا بوده است. گذشته از اینکه اصلاً وجود و حیات شخصی بنام خضر مورد تردید است)!
بافندگان این احادیث توجهی به نتایج گفتار خود ندارند، مگر همان غرض سوء تقویت مذهب خود به باطل، و یا تخریب حقائق اسلام و ایجاد تفرقه! منظور ما از آوردن این حدیث مذکور این بود که جویندگان حق بدانند که این حدیث را از زبان کسی آوردهاند که خود، امامان پس از حضرت هادی ÷را نمیشناخت و هیچ یک از اصحاب ائمه، امامان بعد از امام معاصر خود را نمیشناختند، و حتی خود ائمه هم نمیدانستند که امام بعد از خودشان کیست، به طوری که کسی را به نظر خودشان شایستة امامت میدانستند و به شیعیان خود معرفی میکردند و اتفاقاً همو، قبل از رحلتِ پدرش میمُرد، آن گاه امام میفرمودند بَداء حاصل شد و به جای اسماعیل، موسی و به جای محمد بن علی، حسن بن علی عسکری تعیین گردیدند! و این، چنانکه گفتیم، خود، حجت قاطعی است بر کذب و بطلان تمام احادیث نصّیّه [۲۲۰].
[۲۱۴] مؤلف محترم این حدیث را از منابع شیعی آورده که در ساختگی بودن آن کمترین شک و شبههای وجود ندارد، و مؤلف میخواهد ثابت کند که امام جعفر صادق، امام بعد از خود را نمیدانسته است، عقیدهی «بداء» از شنیعترین عقاید شیعیان است که علم ازلی خداوند متعال را زیر سؤال میبرد، و مؤلف در همین کتاب به این عقیده اشاره کرده و توضیح دادهاند. [مُصحح]. [۲۱۵] اصول کافی، کتاب الحجة، باب الإشارة والنص علی أبی محمد ÷، حدیث چهارم، ص ۳۲۶. [۲۱۶] همان، حدیث پنجم، ص ۳۲۶. [۲۱۷] همان، حدیث هشتم، ص ۳۲۷. [۲۱۸] همان، حدیث دهم، ص ۳۲۷. [۲۱۹] اصول کافی، کتاب الحجة، باب ما جاء فی الاثنی عشـر والنص علیهم، حدیث اول ص ۵۲۵، البته حدیث مذکور در کافی، فاقد جوابهای امام حسن به خضر است. [۲۲۰] نباید بعید دانسته شود که چگونه علمای مشهور شیعه چونان شیخ صدوق و مفید و طوسی و امثال ایشان، به کذب و سایر عیوب این قبیل روایات توّجه نکردند و با نقل آنها میلیونها مسلمان را به تفرقه و دوری از هم و خصومت با یکدیگر کشاندند. زیرا بر همه آشکار است کـه «حبّ الشـّيء يُعمي ويُصمّ» چـون آل رسـول -صلوات الله علیهم ـ که واجد فضائل بسیار و طبعاً مورد محبّت و ارادت و احترام مردم بودند، مظلوم و محبوس و شهید گردیدند، مخالفان خلفای جور از جمله برخی از دوستان جاهل و گروهی از دشمنان اسلام برای تضعیفِ موقعیتِ خلفا در میان مردم، روایاتی جعل کرده و در بین مردم پراکندند و علمایی از قبیل نامبردگان، چنان در مذهب خویش تعصّب داشتند و بر اثبات حقّانّیت مذهب خویش و دفاع از مسلک خود و ترویج و تبلیغ آن حریص بودند، که شدّت علاقۀ آنان به مذهبشان و بغض و عداوتی که نسبت به مخالفان داشتند، مانع تفکر و تأمّل جدّی و تدقیق منصفانه در اقوال و آراء مشاهیر خودشان بود! و چون کثیری از آنان از عقیده و کتب و آثار مذاهب دیگر، جز بدگمانی و برخی مطالب ناموثّق و بعضی از مشهورات، اطلاعی دقیق و عمیق نداشتند تا با مقایسۀ اقوال مختلف، زمینهای برای تفکر بیشتر به وجود آید و فقط به کتب و اقوال مذهب خود دلگرم و قانع بودند، از این رو، به تبعیت از آنچه در میانشان رواج داشت، هر چه به قلم و نظرشان آمد، نوشتند. علمای متأخر نیز به سبب حسن ظن و اعتمادی که به آنان داشتند، تحت تأثیر شخصیت و شهرت علمی آنان قرار گرفتند، اما گمان نمیکردند نوشتههای آنان سُست و ضعیف باشد و احتمال نمیدادند که مطالب مذهبشان، مجعولات دشمنان دین و افراد مغرض یا جاهل باشد، بلکه این پندار را نسبت به مذاهب دیگر داشتند. در نتیجه، نسبت به غیر طایفۀ خود با بدبینی فراوان، و در مورد فرقۀ خود با خوشبینی شدید قضاوت کرده و طبعا آراء دیگران را قبل از تحقیق کافی ردّ، و منقولات پیشینیان خود را بدون تأمل و تدقیق لازم، قبول کرده و در کتب خود جمع کردند و از یاد بردند، که گاهی اشتباهات بزرگان نیز بزرگ است! این جعلیات را از آن رو به نام پیشوایان و ائمۀ دین ساخته اند که دشمنان دین در آن دوران، ناچار به اظهار ایمان و تقدس بوده و با نقاب اسلام و اظهار ارادت به بزرگان دین، به تخریب مبانی دین میپرداختند. مخفی نماند، چنان که ما نیز به تجربه دریافته ایم، گاهی بر اثر تعصب مذهبی و به مصداق آیۀ ﴿كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٥٣﴾[المؤمنون: ۵۳] تمامِ فکر مذهبیون این است که مطالب مذهبی و فرقهای خود را صحیح جلوه دهند و آنها را راست و دُرست بنمایند و با تأویل و توجیه، صحّت آنها را اثبات کنند، و لو در واقع، فاقد دلیل و یا باطل باشند. و چه بسا این کارِ خود را عملی خیر و بلکه خدمت به دین میپندارند!! البتّه تعصّبشان نیز باعث میشود که حاضر نباشند در برابر دلائل طرف مقابل، خضوع کرده و به اشتباه خود اعتراف کنند. یعنی در واقع خود را بیشتر از حقّ و حقیقت دوست دارند. ولی ما گمان نداریم این کارها -که باعث تضعیف دین و ایجاد تفرقه و ظهور مذاهب گردیده است و قسمت اعظم عقاید و کردارشان موافق با قرآن کریم نیست- بخشوده گردد، و طبعاً دفاع ناحق از مذهبی که در کتاب إلهی نام و خبری از آن نیست و چیزی را که خداوند از اصول و ارکان دین خود نشمرده، همان را از اصول و ارکان دین دانستن و برای اثبات مثلا منصوصّیت امام و عصمت او هزاران معجزه و کرامت تراشیدن و انکار آنها را موجب شقاوت قلمداد کردن و... مأجور نخواهد بود. ناگفته نماند که اگر مذهبی همچون دکان مایۀ کسب درآمد و جاه و احترام شود، عدّهای دنیا پرست و جاه طلب برای حفظ دکان و جلب افراد نا آگاه به گرد خویش، ناچارند که به هر صورت ممکن آن را سر و صورتی حق به جانب داده و لذا خرافات و أکاذیبی را به جای حقائق دین بپذیرند، چنان که این جانب نمونههای آن را بسیار دیدهام و اطّلاع دارم که تعداد زیادی از علمای دین، بسیاری از معتقدات پیروان و مقلّدان خود را دُرست نمیدانند ولی از بیم از دست دادن جاه و احترام خویش در میان عوام، آن را اظهار نمیکنند! خداوند میفرماید: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥﴾[النساء: ۱۶۵]. «رسولانی بشارت دهنده و هشدار دهنده بودند، تا مردم را پس از ارسال پیامبران، بر خدا عذر و حجّتی نباشد، و خداوند نیرومند حکیم است». یعنی پس از پیامبران حجّتی نیست، ولی در هر مذهبی دهها حجّة الله تراشیده اند!! اللهم اجعلنا من الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه. آمین یا ربّ العالمین. (برقعی)