اهل بيت و ذرية رسول الله صادعای نص نکردهاند
۹- در میان خاندان رسول خدا و عمو زادگان وی، آنان که اهل فضل و تقوی بودند، هرگز چنین ادعائی نشده که علی ÷از طرف خدا و رسول برای امت بر امّت نصب شده است. چنانکه قبلا گفتة حسن مثنی (حسن بن الحسن المجتبی) را آوردیم که فرمود: «لو کان النبيُّ أراد خلافته لقال: أیها الناس، هذا وليُّ أمري والقائم علیکم بعدي فاسمعوا له وأطیعوا.= اگر پیامبر تفهیم خلافت او را میخواست میفرمود: ای مردم! این شخص پس از من ولی امر و سرپرست شماست پس سخن او را بشنوید و اطاعت کنید». آنگاه جناب حسن مثنی اضافه کرد: «أقسم بالله سبحانه أن الله تعالى لو آثر علیّاً لأجل هذا الأمر ولم یُقدِم علیٌّ -کرَّم الله وجهه- لکان أعظم الناس خطأً= به خداوند سبحان سوگند، اگر خداوند علی را برای این امر بر دیگران ترجیح داده بود و علی -کرم الله وجهه- اقدام نکرده بود، خطا و جرمش از دیگران بزرگتر بود». و چنانکه در حدیث «إثبات الوصیة» آمده بود، علی ÷همین که شنید مردم با ابوبکر به استناد حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ»بیعت کردهاند، فرمود: «إن تکن الإمامة في قریش فأنا أحق قریش بها وإن لم تکن في قریش فالأنصار على دعواهم= اگر امامت در قریش است پس من از دیگران به آن سزاوارترم و اگر در قریش نیست، ادعای انصار بجاست». و بدون هیچ گونه سخن و احتجاجی به منصوصیت خود از مردم کناره گرفت. آیا شخص منصوص از جانب خدا و رسول وظیفهاش همین است که بدون هیچ ادعائی و مطالبة برود و در خانه بنشیند؟ و چنانکه از روایت قیس بن عباد آوردیم که آن حضرت فرمود: «والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لو عهد إليَّ رسول الله عهدا لجاهدت علیه ولم أترك ابن أبي قحافة یرقى درجة واحدة من منبره= قسم به کسیکه دانه را شکافت و جهانیان را آفرید، اگر رسول خدا دربارة خلافت با من عهدی کرده بود، با چابکی بر آن میشتافتم و نمیگذاشتم پسر ابی قحافه به پلة از منبر پیغمبر بر آید». ۵و در رجال کشی [۱۵۳]داستان مذاکرة زید بن علی بن الحسین÷با «مؤمن الطاق» معلوم میدارد که در خاندان رسول خدا از مسئله امامت منصوص خبری نبوده است: «إن مؤمن الطّاق قیل له: ماجری بینك وبین زید بن علي في محضر أبي عبدالله؟ قال: قال زید بن علي: یا محمد بن علي! بلغني أنك تزعم أن في آل محمد إماماً مفترض الطاعة قال: قلت: نعم وکان أبوك علي بن الحسین أحدهم قال (أی زید): وکیف وقد کان یؤتى بلقمة وهي حارة فیبرِّدها بیده ثم یلقمُنیها أفتری یشفق عليَّ من حرّ اللقمة ولا یشفق عليَّ من حرّ النار». «به ابی جعفر اَحوَل، مؤمن الطاق، گفتند: که جریان گفتگوی تو با زید بن علی بن الحسین در حضور جعفر صادق چه بود؟ مؤمن الطاق گفت: زید بن علی به من گفت: ای محمد بن علی! به من چنین رسیده که تو میپنداری در میان آل محمدصامامی واجب الاطاعه بوده است؟ گفتم: آری و پدر تو علی بن الحسین یکی از ایشان است! زید گفت: چگونه ممکن است در حالی که پدرم لقمهای را که داغ بود با دست مبارک خود سرد میکرد آنگاه در دهانم میگذاشت آیا تو چنین میپنداری که او از حرارت لقمه بر من دل سوزی میکرد اما از حرارت آتش جهنم بر من دلسوزی نمیکرد؟» [۱۵۴]
آری، در نظر زید بن علی بن الحسین، علی بن ابی طالب امام است، اما در مسائل حرام و حلال! یعنی اگر علی÷در حکمی از احکام إلهی هر نظری داد، آن حکم واجب الاطاعه میباشد، زیرا او از تمام اصحاب رسول خدا به احکام حلال و حرام داناتر است، چنان که در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی [۱۵۵]مینویسد: «احمد بن القاسم مُعنعناً (که نوعی روایت حدیث است) از ابو خالد واسطی روایت میکند که ابوهاشم الرمانی که نام او قاسم بن کثیر است، به زید بن علی بن الحسین ÷عرض کرد:ای ابا الحسین، پدرم و مادرم فدایت، آیا بعد از رسول خدا ص، علی [همچون رسول خدا] [۱۵۶]مفترض الطاعه بود؟ زید چون نام رسول خدا را شنید به رقت آمد و برسر خود زد آنگاه سر خود را بلند کرده فرمود: «ای ابو هاشم! رسول خدا پیغمبر مرسل بود و هیچ کس از خلائق در هیچ چیز به منزلت او نیست، لیکن چون از جانب خدا این مقام به رسول الله داده شده که خدا میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾«آنچه پیغمبر به شما داده بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، خودداری کنید»، و نیز فرموده: ﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ﴾«کسیکه رسول را فرمانبرداری کند از خدا اطاعت کرده است»، بر فِراش خود تکیه زده و محکوم دیگران بوده و احکام ستمگران بر او جاری و در علی چیزهایی از رسول خدا بود، لذا وی بعد از رسول خدا در مسائل حرام و حلال، امام مسلمین است؛ پس در این احکام رد سخن علی ÷و پنداشتن اینکه گفتار او از جانب خدا و رسول نبوده، درست نیست؛ و کسیکه علی را رد کند کافر است. و همواره چنین بود تا وقتی که خدا او را قبض روح کرد در حالی که شهید بود. آنگاه حسن و حسین بودند، به خدا سوگند که این دو، هرگز منزلت رسول خدا را ادعا نکردند و فرمایش رسول خدا دربارة ایشان همان فرمایش او دربارة علیبود، جز اینکه ایشان دو سَرورِ جوانان اهل بهشت اند؛ آن دو نیز همچنان که رسول خدا نام برده است، دو امام مسلمانان بودند که تو از هر کدام میتوانی مطالب حلال و حرام خود را بگیری، پس آن دو بزرگوار همواره چنین بودند تا هنگامی که قبض روح شدند در حالی که شهید بودند. آنگاه ما فرزندان حسن و حسین پس از ایشان ذریة رسول خدا هستیم، به خدا سوگند که هیچ یک از ما، نه ادّعایِ منزلت آن دو را از جانب خدا و رسول کردیم و نه رسول خدا دربارة ما گفته است آنچه را دربارة علی و حسن و حسینﻷگفته است؛ جز اینکه ما ذریة رسول خداییم و مودت و دوستی و یاری کردن ما بر هر مسلمانی سزاوار و لازم است، جز اینکه ما پیشوایان شما در احکام حلال و حرام هستیم و بر ما لازم است که دربارة شما جهد و کوشش کنیم و بر شما لازم است که امر ما را به غیر ما وا مگذارید. پس به خدا سوگند که هیچ یک از ما چه از فرزندان حسن و چه از فرزندان حسین ادعا نکردهایم که در میان ما امام مفترض الطاعة بر خود ما و یا بر جمیع مسلمانان وجود دارد! به خدا سوگند که پدرم علی بن الحسین در طول مدتی که من با او بودم چنین ادعائی نکرد تا خدا روح او را به سوی خود قبض نمود و محمد بن علی (= امام باقر) در طول مدتی که من با او بودم چنین ادعائی نکرد تا خدا او را قبض نمود، تا کسی نتواند چنین مقامی را از برادرم پس از او ادعا کند، نه به خدا! و لیکن شما گروهی هستید که دروغ میگویید، ای ابو هاشم، امامی که از میان ما اطاعتش بر ما و بر جمیع مسلمانان واجب است، آن کسی است که با شمشیر خود قیام کند و مردم را به کتاب خدا و سنت رسول دعوت نماید و برای این مقصود تسلط یافته، و احکام آن را اجرا کند. و اما آنکه بر فراش خود تکیه زده و محکوم دیگران بوده و احکام ستمگران بر او جاری باشد، آیا میشود چنین کسی امام مفترض الطاعه بر ما و بر جمیع مسلمانان باشد؟! ای ابوهاشم، ما چنین امامی را نمیشناسیم!»
بیان متین و برهان مبین، همین سخنی است که جناب زید بن علی بن الحسین÷در این باره فرموده. جنابش معتقد است که علی در بیان احکام اسلام از حلال و حرام امام مسلمین است، زیرا رسول خدا تمام آنها را به وی تعلیم فرموده است؛ پس هر چه از احکام شریعت بیان کند قبول آن بر فرد فرد مسلمین واجب است، و بنا به تواریخ معتبر، عمل خلفا - مخصوصا ابوبکر و عمر- نیز نشان میدهد که این دو خلیفه در آنچه نمیدانستند و یا تردید داشتند به حضرتش رجوع میکردند و او را امام خود میدانستند و از رأی او اندک عدولی نداشتند، به طوری که مشهور است عمر در بیش از هفتاد مورد گفته است: «لولا عليٌّ لهلك عُمَر» (اگر علی نبود عمر هلاک شده بود)، و در بسیاری از موارد میگفت: «لا أبقاني الله بعدك يا أبا الحسن» «ای ابا الحسن، خدا مرا پس از تو باقی نگذارد» و البته مراجعه به تاریخ، این حقیقت را به خوبی روشن میکند [۱۵۷]. و نیز در نظر جناب زید، حسن وحسین علیهما السلام در تمام دوران زندگی خود امام اند و مبین حلال و حرام، و چنان نیست که یکی بعد از دیگری باشد. پس هر مسلمانی میتوانست در تعلیم و تعلّم احکام به هر یک از آن دو بزرگوار مراجعه نماید. و نیز علمای اهل بیت چه علی بن الحسین باشد، چه حسن بن حسن چه محمد بن علی، چه عبدالله بن حسن بن حسن، چه زید بن علی و چه محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن (معروف به نفس زکیه). هر کدام در زمان خود، امام در بیان احکام اند و این همان معنای صحیح: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَّهِ، وَعِتْرَتِي= من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم، کتاب خدا و خاندانم» میباشد. فقط با این منطق است که میتوان بر تمام مشکلات دینی توفیق یافت و آب رفته را به جوی باز آورد و نفاق را به اتفاق تبدیل نمود نه با بدگوئی به اصحاب رسول و یا خلفاء و یا توهین به فرق اسلامی.
من تصور نمیکنم در میان جامعة مسلمین، کسیکه غرض و مرض را کنار گذاشته و در صدد نجات خود از عَقبات روز رستاخیز باشد، از این منطق سرپیچی کند. چه کسی از مسلمین میتواند با آن همه احادیثی که از طرف رسول خدا صدر مدت حیات آن حضرت، در مناقب علی ÷صدور یافته است، منکر فضائل آشکار وی باشد؟ چه کسی میتواند تاریخ سر تا سر فداکاری جانبازی علی ÷در راه پیشرفت و عظمت اسلام و مجاهدت آن بزرگوار را منکر شود؟ در حالی که در هیچ مرحلة از مراحل پیدایش و رشد نهضت اسلامی نیست که نقش مؤثر علی در آن نباشد، حیات سراسر افتخار و اعجابانگیز علی، مشحون از درخشش اعمال و نور افشانی رفتار عالی و حیرتانگیز آن حضرت است. همچنین در عرضه کردن حقائق تعالیم اسلام بر جهانیان، قطراتی که از دریای دانش او برای مسلمین، بلکه برای تمام جهانیان، باقی مانده است خود، اقیانوس بی کرانی است که نه تنها امت اسلام، بلکه جامعة بشریت میتواند بدان افتخار کرده و آنها را برای احراز عظمت و حیازت سعادت دنیا و آخرت، سرمشق زندگی خویش بگیرد. و اگر میبینیم رسولخدا صگاه و بیگاه حضرتش را به عنوان نمونه و مظهر فضل و فلاح و تربیت شده اسلام به مسلمانان معرفی کرده و جنابش را شایستة امامت و رهبری دانسته، به معنیِ آن نیست که آن بزرگوار به نصّ صریح و فرمان محکم الهی برای خلافت پس از رسول خدا، و فرزندان معدودش تا صبح قیامت برای قیادت و زمامداری اُمت، تعیین گردیدهاند، که اگر مردم در امر حکومت و سیاست به دیگری رجوع کردند و او را برای زعامت سیاسی خود شایسته دانستند و تا زمانی که او را در مسیر اجرای احکام کتاب و سنت دیدند اطاعتش کردند، هم امام و هم مأموم، یکسره اهل دوزخ باشند!
آری، اگر در میان خاندان رسول خدا مردی پیدا شد که از جهات علم و فضل و تقوی و لیاقت زمامداری، از دیگران بهتر بود بدیهی است که او اولَی و اَحقّ است و مردم خودشان بدون هیچ اکراه و اجباری به او روی خواهند آورد، زیرا مرده همواره در سرشت، باطن و روح خویش برای رسول دین و پیغمبر آئین و خاندان او، احترام بسیاری قائل بوده و هستند.
از این روست که میبینیم در تاریخ اسلام هرگاه مردی از خاندان رسول خداصولو اینکه انتسابش فاقد حقیقت بود، خروج میکرد، مردم مسلمان اطراف او را گرفته و علیه خلفاء و حکام وقت به جنگ و کارشکنی میپرداختند، چنانکه صدها نفر از خاندان علی ÷و خاندان جعفر به این نام قیام کرده و مزاحم خلفای بنی امیه و بنی عباس بودهاند که در تاریخ اسلام ثبت گردیده و خصوصا کتاب مَقاتِل الطّالبیّین متضمن داستان امامت آنان است. و همین امروز نیز اگر کسی از منسوبین و یا منتسبین به علی ÷و فاطمه در میان مسلمانان برای احراز حکومت و زمامداری قیام نماید و لائق این مقام باشد، اکثر مسلمین، به سبب ارادتی که به خاندان پیامبرصدارند، از او طرفداری خواهند کرد، در حالی که حقائق تعالیم اسلام بر اکثر مسلمین مجهول است و ما امروز کمتر مسلمانی را میبینیم که از معارف و احکام دین خود اطلاعی صحیح داشته باشد، زیرا مرور ایام و سالیان از پیدایش اسلام تا امروز، و غرض و مرضهایی که از دوست و دشمن در این باره ابراز شده، و گرد و غبار بدعتها، اوهام و خرافاتی که در طول تاریخ بر چهرة نورانی اسلام نشسته است، سبب میشود کمتر کسی بتواند به سادگی اسلام حقیقی را بشناسد، مگر اینکه توفیق إلهی او را دریابد. ﴿ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَّهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ﴾[الأنعام: ٨٨]. «این هدایت خداست که هر کس از بندگانش را که بخواهد بدان هدایت میکند».و: ﴿وَمَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِ﴾[الإسراء: ٩٧]. «کسی هدایت یافته است که خداوند او را هدایت فرماید». پس امامت علی ÷را به این معنی که حضرتش بعد از رسول الله صدر بیان احکام حلال و حرام برترین جانشین رسول خدا و مرجع خاص و عام و اَعلم المسلمین است، هیچ مسلمان منصف و مطلع از تاریخ اسلام و آگاه از سیرة پیغمبر، نمیتواند منکر شود و نمیشود، و این، مقام و موقعیتی است که کسی نمیتواند به زور و زَر آن را غصب نماید؛ چه، علم و دانش و فضل و تقوی چیزی نیست که مورد غصب و تجاوز این و آن واقع شود، و حتی خلفای راشدین نیز به هیچ وجه منکر آن نبودند. همچنین در بین فرزندان علی و اهل بیت رسول خدا، آنان که در علم و فضل بر دیگران برتری و رجحان داشتند، همواره در بیان احکام، مرجع خاص و عام بودند. و اگر میبینیم کسانی چون فقهاء سبعه در زمان حضرت سجاد ÷و یا علمایی چون ابوحنیفه نعمان بن ثابت، و مالك بن انس، و محمد بن ادریس شافعی [۱۵۸]و ابن ابی لیلی و ... در زمان حضرات باقر و صادق و کاظمﻷکوس فضل و دانش زدند و مورد توجه و علاقة مردم قرار گرفتند و مشهور شدند، علت آن: اوّلاً، فضل و دانش و تقوای آنان بوده و اگر کسی بادیدة انصاف به تواریخ معتبر مراجعه کند در مییابد که آنان متقی و دارای علم بسیار بودهاند و طبعا چنین صفاتی را هر کس داشته باشد خواه و ناخواه مورد توجه مردم قرار گرفته و مشهور میشود.
ثانیاً: خلفای بنی عباس نمیتوانستند در یک زمان همة فقها را ساکت کنند و ناگزیر ابتدا با کسانیکه از ناحیة آنان خطر بیشتری تهدیدشان میکرد، مبارزه میکردند، یعنی با کسانی چون حضرات باقر و صادق و عبدالله بن حسن و محمد بن عبدالله نفس زکیه و حسین بن علی و محمد بن جعفر علیهم السلام که همگی از آل علی بودند و هر کدام را در فضل و تقوی مقامی والا بود، و اجتماع فضل و تقوی و شجاعت در ایشان، مسلمین را به امامت و خلافت آنان علاقهمند میکرد.
باری، خلفای جور بیش از هر کس سعی میکردند علویان را از میدان رقابت خارج سازند؛ زیرا اینان اولاد علی و بیش از سایرین مورد توجه و احترام مردم بودند، و البته فضل و دانش و تقوایشان نیز امتیاز بزرگی برای احراز خلافت و امارت بود. از این جهت، خلفای عباسی تا توانستند در خمول ذِکر و عدم شهرت ایشان بین مردم کوشیدند. همچنین میدانستند که شهرت حدیث: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ»برای سایر فقهای بزرگ – جز شافعی که قرشی بود- مجالی برای ادعای خلافت باقی نگذاشته است. از این رو، مانع رجوع مردم به فقهای دیگر نمیشدند و حتی مسئله (عول و تعصیب) در ارث را نیز به نفع خود تبلیغ میکردند [۱۵۹]تا عباس را وارث پیامبر قلمداد کرده و از این راه خود را جانشین به حق رسول خدا صمعرفی کنند. مع هذا افراد هوشیار و حقجوی آن زمان، در مسائل حرام و حلال و شرح و بیان احکام، به اولاد علی و اهل بیت پیامبر رجوع میکردند و از بیانات و ارشادات آن بزرگواران، هزاران حدیث حفظ کردند و دفترها انباشتند که هم اکنون در دسترس است. این بزرگواران آن اندازه مورد توجه بودند که قدرت طلبان و غالیان و دشمنان اسلام نیز از محبوبیت و مرجعیت آنان سوء استفاده کرده و هزاران حدیث دروغ و خلاف اسلام را به ایشان نسبت دادند، و امروز مسلمین را دچار وضع ناهنجاری کردهاند که باید هر چه زودتر در صدد اصلاح آن بود.
[۱۲۷] علامه امینی از «دار قطنی» روایت کرده که : دو بادیه نشین برای حکمیت در اختلافی که داشتند نزد عمر آمدند، وی نیز از علی ÷خواست که میان آن دو قضاوت نماید، یکی از آن دو (با لحنی غیر محترمانه) به آن حضرت اشاره کرد و گفت: این میان ما قضاوت کند؟ عمر به سویش جهید و گریبانش گرفت و گفت: وای بر تو، آیا میدانی که او کیست؟ او مولای من و مولای هر مؤمنی است و کسی که او مولایش نباشد، مؤمن نیست. همچنین آورده است که مردی با عمر در امری مخالفت کرد، عمر نیز به حضرت علی ÷اشاره کرد و گفت: این مرد که اینجا نشسته میان ما حکم نماید. مرد پرسید این مرد بزرگ شکم ؟ عمر از جا برخاست و گریبان مرد را گرفته و او را از جایش بلند کرد و گفت: آیا میدانی که چه کسی را کوچک شمردی؟ این مولای من و مولای هر مسلمانی است. علامه امینی از کتاب «الفتوحات المکیة» نیز نقل کرده که روزی علی ÷در مورد عربی بادیهنشین قضاوت فرمود و او به حکم آن حضرت راضی نشد. عمر گریبانش را گرفت و گفت: وای بر تو او مولای تو و مولای هر مرد و زن مسلمان است. نیز از «طبرانی» روایت کرده که به عمر گفتند تو چنان علی ÷را بزرگ میداری و اکرام میکنی که با هیچ یک از اصحاب پیامبر صچنان رفتاری نمیکنی، وی پاسخ داد: او مولای من است. (الغدیر، چاپ سوم ج اول، ص ۳۸۲-۳۸۳) [۱۲۸] الاحتجاج، ۱/ ۹۹. [۱۲۹] مولف این روایات را به طور الزامی از کتب شیعه نقل کرده است و گرنه مولف و یا هیچ عاقلی در تحریف و تزییف این روایات ادنی شبههای ندارد! [مُصحح] [۱۳۰] ما در این کتاب در صفحات قبل توضیحات لازم را آوردیم و اثبات کردیم که خطبه غدیر برای تفهیم خلافت الهی و جانشینی پیامبر، نارساست. [۱۳۱] قبلا گفتیم که در موضوع شهادت یا عدم شهادت زید بن ارقم در روایات اختلاف دیده میشود. [۱۳۲] شیخ صدوق در «خصال» این روایت را به سند دیگری آورده که در کتب رجال شیعه از هیچ یک از آنها نامی نیست و در رجال عامه نیز بد ناماند! و متن حدیث نیز گواه بر کذب آن است. [۱۳۳] ارسال، یکی از روشهای نقل حدیث است و آن حدیث را «مُرسَل» گویند که اعتباری ندارد. (حنیف) [۱۳۴] بنا به حدیث «ارتداد اصحاب پیامبر»، این افراد غیر از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار، از مرتدین بودهاند ولی در این روایت، همین مرتدین سوگند یاد کرده و میخواهند مانع خلافت ابوبکر شوند و به نفع علی÷شهادت میدهند! کدام را بپذیریم ارتدادشان را یا ایمانشان را؟!! بیهوده نگفتهاند که دروغگو کم حافظه است. [۱۳۵] در واقع ابوبکر همچون علی ÷مأمور به شرکت در سپاه اسامه نبوده است. ابن کثیر در «السیّرة النبّویة» (ج۴/ص۴۴۱) مینویسد: «ومن قال إن أبابکر کان فيهم، فقد غلط! فإن رسولاللهصاشتد به المرض وجيش اسامة مخيم بالجرف وقد أمر النبی صأبابکر أن يصلي بالناس، کما سيأتي، فكيف يكون في الجيش؟!» کسیکه بگوید ابوبکر جزء سپاه اسامه بوده است اشتباه کرده! زیرا چنان که خواهد آمد چون در زمانی که سپاه اسامه در منطقه «جرف» اردو زده بود، بیماری پیامبر صشدت یافت دستور داد ابوبکر در نماز بر مردم امامت کند، بنابر این چگونه ممکن است ابوبکر جزء سپاه اسامه باشد؟! سپس از صفحه ۴۵۹ به بعد، روایاتی را ذکر میکند که دلالت دارد پیامبر صخود ابوبکر را به عنوان امام جماعت معیّن فرمود. [۱۳۶] چنانکه گذشت دانستیم که اصولا مقداد به منصوصیت علی ÷معتقد نبوده است. ولی راوی ناشی او را برای اعتراض به ابوبکر برگزیده است. [۱۳۷] آیا پیامبر فصیح اسلام، توانایی آنرا نداشته است که مردم را در بیابان داغ متوقّف فرمود و سخنانی ایراد کرد ولی نتوانست مقصود خود را بیان و حجّت را بر مستمعین تمام کند به طوری که ناچار شود کسی را بفرستند تا از وی بپرسند مقصود آن حضرت چه بوده؟!! و این خود دلالت بر دروغ بودن این روایت میکند. [۱۳۸] اگر چه پس از شهادت عمار، صادقانه در دفاع از علی ÷جنگیدند و شهید شدند. [۱۳۹] أنساب الأشراف، بلاذری، مؤسسة أعلمی للمطبوعات، تصحیح محمد باقر المحمودی، ج۲/ص۳۱۳. [۱۴۰] أنساب الأشراف، ج۲/ص۳۱۹. [۱۴۱] راوی دروغپرداز تصور کرده که عمر همچون پادشاهان مستبدی، یکهتاز میدان امر و نهی مسلمین بوده و چنان قدرتی داشته که بتواند همچون مهرههای شطرنج ابوبکر را خلع کند و سالم را به جای او بنشاند و احدی دم بر نیاورد! کسیکه اندکی از تاریخ اسلام مطلع باشد میداند که عمر حتی نتوانست ابوبکر را نسبت به عزل خالد بن ولید از فرماندهی سپاه، مجبور سازد، تا چه رسد به اینکه خود او را عزل کند؟! روشن است که بافنده این خبر نسبت به تاریخ اسلام از جاهلترین مردم و یقینا پرورده دوره دیکتاتوری مطلق بوده است. [۱۴۲] محمد بن ابیبکر فرزند اسماء بنت عمیس است که قبلا زوجه همسر جناب جعفر بن ابی طالب بود و چون جعفر در سال هشتم هجری در جنگ موته شهید شد، اسماء پس از شهادت او به عقد ابوبکر در آمد و محمد در سال دهم هجری تولد یافت و ابوبکر نیز در سال سیزدهم در گذشت و در این موقع محمد بن ابیبکر دو سال و چند ماه بیشتر نداشت، پس چگونه پدرش را موعظه کرده است؟! [۱۴۳] علاوه بر مطالب بالا، مراجعه به چاپ اوّل کتاب «معرفة الحدیث» تألیف «محمد باقر بهبودی» چاپ «انتشارات علمی و فرهنگی» (ص ۲۵۶ الی ۲۶۰) نیز بیفایده نیست. (برقعی). [۱۴۴] علاوه بر متن روایت، تاریخ نیز مؤید کذب آن است زیــرا حد اکثر خودداری حضرت علی از بیعت با ابوبکر شش ماه بیشتر نیست بنابر آن قول که حضرت فاطمه شش ماه بعد از وفات رسول الله فوت نموده و حال اینکه اکثر روایات شیعه حاکی است که آن خانم بزرگوار هفتاد و پنج روز پس از وفات رسول خدا در گذشته است و تمام مورخین متفقاند که علی ÷پس از فوت حضرت فاطمه (س) با ابوبکر بیعت کرده، هرگاه فوت حضرت فاطمه را شش ماه بعد از وفات رسول خدا بگیریم و رحلت رسول خدا را هم در ماه ربیع الاول بدانیم در حالی که شیعیان آن را در ماه صفر میدانند با این حساب باز هم امیر المؤمنین ÷قبل از ماه رمضان با ابوبکر بیعت کرده است، پس چگونه ممکن است که بـعد از بیعت با ابوبکر آن حضرت او را به مسجد قبا برده و چنان حادثهای واقع شده باشد؟!! [۱۴۵] (تعلیق علامه برقعی) مؤلف به اختلاف نظر ائمه اشاره کرده است که ما در اینجا چند مورد را به عنوان نمونه میآوریم، از جمله اختلاف علی ÷با همسر بزرگوارش حضرت فاطمۀ زهرا ‘ است که «علامۀ مجلسی» آن را چنین گزارش کرده است: «عن حبيب بن أبي ثابت قال: كان بين عليٍّ وفاطمة (س) كلام فدخل رسول اللهص... فأخذ رسول الله صيدَ عليٍّ فوضعها على سرّته و أخذ يد فاطمة فوضعها على سرّته فلم يزل حتى أصلح بينهما، ثم خرج فقيل له: يا رسول الله! دخلت وأنت على حال وخرجت ونحن نرى البشرى في وجهك؟ قال: وما يمنعني وقد أصلحت بين اثنين أحب من على وجه الأرض إليَّ»: میان علی و فاطمه اختلافی بود، پیامبر خدا وارد شد... و دست علی و فاطمه را گرفت و همچنان نگه داشت تا میان آن دو را اصلاح فرمود، آن گاه بیرون آمد، به او گفتند: ای رسول خدا با حالتی ناراحت داخل شدی و در حالی که ما شادمانی را در رخسارت میبینیم، خارج شدهای، فرمود: چرا چنین نباشد در حالی که میان دو تن که عزیزترین افراد روی زمین نزد من هستند، اصلاح کردهام. (بحار الأنوار، چاپ جدید، تحقیق و تعلیق محمد باقر بهبودی، ج ۴۳ ص ۱۴۶). نمونۀ دیگر، چنان که علما و مورخین ذکر کردهاند، اختلاف حضرت علی÷با پسر بزرگوارش امام حسن÷است؛ «دینوری» مینویسد: «فدنا منه الحسن، فقال: يا أبت أشرت عليك حين قتل عثمان وراح الناس إليك وغدوا، وسألوك أن تقوم بهذا الأمر ألا تقبله حتى تأتيك طاعة جميع الناس في الآفاق، وأشرت عليك حين بلغك خروج الزبير وطلحة بعائشة إلى البصرة أن ترجع إلى المدينة، فتقيم في بيتك، وأشرت عليك حين حوصر عثمان أن تخرج من المدينة، فإن قتل قتل وأنت غائب، فلم تقبل رأيي في شيء من ذلك. فقال له عليٌّ: أمّا انتظاري طاعة جميع الناس من جميع الآفاق، فإن البيعة لا تكون إلا لمن حضر الحرمين من المهاجرين والأنصار، فإذا رضوا وسلّموا وجب على جميع الناس الرضا والتسليم، وأما رجوعي إلى بيتي والجلوس فيه، فإن رجوعي لو رجعت كان غدراً بالأمة، ولم آمن أن تقع الفرقة، وتتصدع عصا هذه الأمة، وأما خروجي حين حوصر عثمان فكيف أمكنني ذلك؟! وقد كان الناس أحاطوا بي كما أحاطوا بعثمان، فاكفف يا بنيّ عمّا أنا أعلم به منك»: «امام حسن÷به حضرت علی÷نزدیک شد و گفت: ای پدر! هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سویت آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیری، من به تو اشاره کردم که نپذیری تا همۀ مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند؛ و نیز هنگامی که خبر خروج زبیر و طلحه با عایشه به سوی بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه باز گردی و در خانهات بنشینی؛ و هنگامی که عثمان محاصره شد به تو اشاره کردم که از مدینه خارج شوی تا اگر او کشته شد، در حالی کشته شده باشد که تو در مدینه نبودهای، و تو در هیچ یک از این امور رأی مرا قبول نکردی! علی÷به او پاسخ داد: اما دربارۀ اینکه منتظر بمانم تا همۀ مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حَرَمین (= مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنها راضی و تسلیم شدند، بر همۀ مردم واجب است که راضی و تسلیم شوند. و اما بازگشتن به خانه و نشستن در خانه، اگر این کار را انجام میدادم، دربارۀ این امت نیرنگ و مکر کرده بودم و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امت به پراکندگی تبدیل شود آسوده خاطر نبودم. اما خروجم از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالی که من نیز مانند عثمان مورد احاطۀ مردم قرار گرفته بودم؟! پس ای پسر جان! خود را از سخن گفتن دربارۀ امری که من از تو به آن داناترم باز دار». (أخبار الطوال، أبو حنیفة دینوری، تحقیق عبد المنعم عامر و جمال الدین الشیال، ص ۱۴۵). نظیر همین اعتراض و گفتگو را علامۀ مجلسی به نقل از شیخ مفید آورده که در حاشیۀ همان صفحه به «أمالی» شیخ طوسی، چاپ اول، ج۲ ص۳۲، و کتاب «نهج السعادة» نیز ارجاع داده شده، روایت مذکور چنین است: «فلما فرغ (أمير المؤمنين) من صلاته قام إليه ابنه الحسن بن علي ÷ فجلس بين يديه ثم بكى وقال: يا أمير المؤمنين! إني لا أستطيع أن أكلّمك وبكى. فقال له أمير المؤمنين: لا تبك يا بنيّ وتكلّم ولا تحنّ حنين الجارية. فقال: يا أمير المؤمنين! إن القوم حصروا عثمان يطلبونه بما يطلبونه إما ظالمون أو مظلومون فسألتك أن تعتزل الناس وتلحق بمكة حتى تؤوب العرب وتعود إليها أحلامها وتأتيك وفودها فوالله لو كنت في جحر ضب لضربت إليك العرب آباط الإبل حتى تستخرجك منه ثم خالفك طلحة والزبير فسألتك أن لا تتبعهما وتدعهما فإن اجتمعت الأمة فذاك وإن اختلفت رضيت بما قسم الله وأنا اليوم أسألك أن لا تقدم العراق وأذكرك بالله أن لا تقتل بمضيعة. فقال أمير المؤمنين ÷: أما قولك إن عثمان حصر فما ذاك وما علي منه وقد كنت بمعزل عن حصره وأما قولك ائت مكة فوالله ما كنت لأكون الرجل الذي يستحل به مكة وأما قولك اعتزل العراق ودع طلحة والزبير فوالله ما كنت لأكون كالضبع تنتظر حتى يدخل عليها طالبها فيضع الحبل في رجلها...»: «چون امیر المؤمنین از نماز فراغت یافت فرزندش حسن بن علی ÷به سوی او رفت، در پیش روی او نشست سپس گریست و گفت: ای امیر مؤمنان من نمیتوانم با تو سخن بگویم و به گریهاش ادامه داد. امیر المؤمنین فرمود: پسر جان گریه مکن و سخن بگو، و مانند دخترکی ناله مکن. امام حسن گفت: ای امیر مؤمنان گروهی عثمان را محاصره کردند و از او درخواستهایی داشتند، خواه ستمگر بودند یا ستمدیده، در آن هنگام من از تو درخواست کردم که از مردم کناره گیری کنی و به مکه بِرَوی تا آن گاه عرب به سویت بازگردند و آرزوهای خود را (در به پاداشتن حکومت عادلانه) باز یابند و نمایندگانشان به سوی تو آیند... سپس طلحه و زبیر با تو مخالفت کردند و در آن موقع من از تو خواستم که پیگیرِ کارشان نشوی و آن دو را واگذاری، پس اگر امت به گِردِ تو اجتماع کردند چه بهتر و اگر دربارۀ تو اختلاف کردند، به آنچه خداوند قسمت فرموده، رضا دادهای، و امروز از تو میخواهم به عراق نروی و به خدایت سوگند میدهم کاری نکنی که سبب شود کشته شده و از دست بروی. حضرت امیر در پاسخ فرمود: امّا این سخنت که عثمان محاصره شده، چه گناهی از آن بر گردنِ من است؟ من از محاصرهاش بر کنار بودهام؛ و امّا این سخنت که به مکه برو، پس سوگند به خدا من مردی نیستم که حرمت مکه را بشکنم (چون ممکن است دشمنان خونم را در آنجا بریزند؛) اما این سخنت که به عراق نرو، سوگند به خدا که مانند حیوانی نیستم که در انتظار بماند تا جستجوگرش به سراغ او بیاید و ریسمان را به پای او بنهد». (بحار الأنوار، چاپ جدید، ج ۳۲ ص ۱۰۳ و ۱۰۴). امام حسن ÷با برادر بزرگوارش امام حسین ÷نیز همعقیده نبود و چنان که طبری و ابن عساکر (تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، دار الفکر، ج۱۳ص ۲۶۷) و ابن خلدون (تاریخ ابن خلدون، مؤسسة أعلمی، ج۲ ص ۱۸۶) و ... ذکر کردهاند، در موضوع مصالحه با معاویه، نظری غیر از حضرت سید الشهداء داشت به طوری که امام حسین ÷آن حضرت را سوگند داد که صلح با معاویه را نپذیرد. اما چنانکه میدانیم امام حسن ÷چنین نکرد. لازم به ذکر است که تردید برخی از نویسندگان در سند این خبر، وارد نیست زیرا هر چند «عثمان بن عبد الرحمن» که در سند طبری مذکور است، شیعه نیست ولی چنان که شهید ثانی در «درایة الحدیث» فرموده، موثوق بودن و صدق راوی مهمتر از مذهب اوست، و مذهب شرط پذیرفتن روایت نیست. در مورد «عثمان بن عبد الرحمن» نیز، رجالی معروف «ابن معین» میگوید: «صدوقٌ»: او بسیار راستگوست. و اگر بخاری در کتاب رجالش دربارۀ وی گفته است: «یروي عن أقوام ضعفاء»: (وی از راویان ضعیف نقل حدیث میکند). اما ابن ابی حاتم از قول پدرش که از دانشمندان علم رجال است مینویسد: «أنکر أبي على البخاری إدخال عثمان فی کتاب الضعفاء وقال: هو صدوقٌ»: «پدرم ابو حاتم این کار بخاری را که عثمان بن عبد الرحمن را در کتاب ضعفاء ذکر کرده انکار نموده و گفته است: او بسیار راستگوست». البته بخاری نیز چنان که عبارتش بر این امر تصریح دارد، شخص عثمان را تضعیف نکرده بلکه به ملاحظۀ راویان او که ضعیف بودهاند، وی را در عِداد ضعفاء آورده است؛ و در مورد خبری که راویان عثمان ضعیف نباشد، طبعاً ایراد بخاری نیز وارد نخواهد بود. دیگر اختلافات، آثار متناقضی است که در کتب فقهی از ائمه علیهم السلام نقل شده به طوری که علما نتوانستهاند یکی از آنها را بر تقیه حمل کنند، زیرا چیزی نبوده که مایۀ بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد، مانند اخبار متناقضی که از امام صادق ÷و فرزند بزرگوارش امام کاظم ÷نقل شده، در خبر نخست آمده است که: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عبدالله ÷فِي زِيَارَةِ الْقُبُورِ قَالَ: إِنَّهُمْ يَأْنَسُونَ بِكُمْ فَإِذَا غِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا» و روایت دیگر چنین است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: قُلْتُ لِاََبِي الحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ÷: بَلَغَنِي أَنَّ الْـمُؤْمِنَ إِذَا أَتَاهُ الزَّائِرُ أَنِسَ بِهِ فَإِذَا انْصَرَفَ عَنْهُ اسْتَوْحَشَ؟ فَقَالَ: لا يَسْتَوْحِشُ» (شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۲ ص ۸۷۸). مفاد روایتِ اوّل این است که امام صادق ÷فرمود: «وقتی شما به زیارت قبور میروید (مراد، دیدار قبور مؤمنان است، چرا که از زیارت قبور کفار و دعا برای آنها نهی شده است) آنها به شما انس میگیرند و چون از آنها غایب شدید، دلتنگ میشوند!» امّا مفاد روایتِ دوّم آن است که امام موسی بن جعفر در پاسخ سائل فرمود: «چون از زیارت قبور مؤمنین بازگشتید آنها دلتنگ نمیشوند». این قبیل روایات مجموعاً میرسانند که ائمه آراء گوناگون و متضادی داشتهاند و طبعاً دو رأی متضاد هر دو نمیتوانند صحیح باشند. (برقعی) [۱۴۶] خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ... فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ... فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾[المائدة: ٤٤، ۴۵، ۴۷]. مفهوم و خلاصه ترجمه آیات بالا اینچنین است: «هر که به آنچه که خداوند نازل فرموده حکم نکند، آنان کافر....و ظالم....... و فاسقاند». [۱۴۷] آیا وجدان بیدار و عقل سلیم میپذیرد افرادی که تا این اندازه به سخنان پیامبر صایمان داشته و تسلیم اوامر او بودهاند، سخن آن حضرت دربارۀ نصب علی ÷را به خلافت، شنیده باشند، ولی آن را کتمان کرده و به آن اعتناء نکنند؟! [۱۴۸] چندی پیش «کانون انتشارات شریعت» ترجمۀ «خطبۀ غدیریه» کتاب «احتجاج» را، البته بدون ذکر راویان رسوای آن، در جزوهای به نام «خطبۀ پیامبر اکرم در غدیر خم» منتشر کرد. نگارنده در مقالهای برخی از اشکالات بسیار زیاد این خطبه را نوشتم که در مجلۀ «رنگین کمان» به چاپ رسید. اینجا نیز مناسب است که پارهای از عیوب این روایت مجعول را ذکر کنیم: الف: مهمترین اشکال این خبر آن است که دلالت بر تحریف قرآن کریم دارد، زیرا همه جا آیۀ ۶۷ سورۀ مبارکۀ مائده را چنین میآورد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾ [المائدة: ٦٧]. در حالیکه این آیه در قرآن مجید فاقد عبارت «فِی عَلِی» است! و البته همین یک اشکال برای ردّ آن کافی است. ب: طولانی بودن غیر معمول کلام پیامبر (تقریباً ۱۳ صفحۀ بزرگ نسخه محمد باقر الخرسان) به ویژه مقدمۀ آن، و تأکیدات بیش از حد لازم در این خطبه -خصوصاً در موقعی که به قول علامه امینی در (الغدیر، چاپ سوم، ج ۱ ص۱۰) هوا به شدّت گرم بود و مردم برای تحمّل گرما و آسودن از آتش سوزان آفتاب، قسمتی از لباس خود را روی سرگرفته و قسمتی را زیر پایشان میگذاشتند -با سیرۀ آن حضرت، که به ملاحظۀ مردم، نماز جماعت را طولانی نمیفرمود، موافق نیست؛ و این خود نشانۀ آن است که این حدیث، از پیامبرِ شریعتی که عسرتِ مؤمنین را نمیپسندد، صادر نشده است. ج: در این روایت به حدیث مجعولِ خاتم بخشی علی ÷در نماز اشاره شده، که این خود دلیل دیگری است بر کذب این روایت. حدیث خاتم بخشی علی را علمای اسلام مفصلاً نقد و بطلان آنرا اثبات کردهاند، و علاقهمندان میتوانند به کتب مربوطه مراجعه کنند، ما نیز فقط به عنوان نمونه چند ایراد آن را ذکر میکنیم: ج-۱) علی مرتضی ÷که در حال نماز، پیکان از قدم مبارکش کشیدند، متوجه نشد، چگونه در نماز متوجه سائل شد؟ یعنی صدای سائل، از دردِ بیرون کشیدن تیر مؤثرتر بود؟! ج-۲) حالت رکوع از حالاتی است که ایماء و اشاره در آن ممکن نیست، زیرا دو دست بر زانوها قرار دارند، و سر نیز کاملاً خم شده در پایین است، از این رو با سر و صورت نمیتوان اشاره کرد؛ صرف نظر از استبعاد اینکه علی ÷در نماز متوجه سائل شده باشد، چگونه در حال رکوع به سائل ایماء و اشاره کرده و او را به سوی خود خوانده، که نمازش خلل نیافته باشد؟! و با توجه به اینکه نماز به جماعت برگزار میشده و مسجد خلوت نبوده، سائل در میان جمعیت چگونه متوجه اشارت علی ÷شده است؟ مگر سائل علم غیب داشته و از قبل میدانسته که چه کسی سؤال او را بیجواب نخواهد گذاشت که فقط به آن حضرت مینگریسته؟! ج-۳) آیا امیر المؤمنین علی ÷نمیتوانست زکات خود را قبل یا بعد از نماز بپردازد؟ دیگر آنکه سائلی که نه تنها در نماز جماعت شرکت نکرده بلکه ملاحظۀ مسلمانان نماز گزار را هم نکرده و با سؤال در مسجد، مزاحم جمعیتِ خاطر و حضور قلب نماز گزاران شده بود، چه خصوصیتی داشت که امام ترجیح داد حتماً زکات خود را به او بپردازد و صبر نفرمود تا نماز خود را به کمال خاتمه دهد و برای پرداخت زکات خویش فرد مستحقِ متعفّفی را بیابد که با اصرار سؤال نمیکند؟ آیا چنین کسی در مدینه وجود نداشت؟ ج-۴) مدعیان در تحمیل این روایت به آیۀ قرآن، بر لفظ «إنما» که از «ادوات حصر» میباشد، تکیه و تأکید بسیار میکنند، به همین سبب میپرسیم چرا پیامبر صو یا ائمۀ دیگر، هیچگاه زکاتشان را در حال رکوع نپرداخته اند؟ اگر ولایت و امامت به دادن زکات در رکوع است، در این صورت پیامبر صو حضرات حسن و حسین و فرزندان بزرگوارشان، که در رکوع نمازشان زکات نپرداختهاند، نباید بر مؤمنین ولایت داشته باشند!! ج-۵) خلاف نیست که جز در مورد علی ÷چنین ادعایی نشده و نه پیامبر و نه حضرات حسنین چنین کاری کردهاند. از این رو، در این مورد که مصداق دادنِ زکات در رکوع نماز، جز یک تن نیست، استعمال الفاظ جمع هیچ وجهی ندارد و خلاف بلاغت و فصاحت است که آیۀ شریفه برای معرّفی یک فرد از الفاظ جمع، خصوصاً ضمیر (هُمْ) استفاده کند که اصلاً در زبان عربی استعمال آن برای غیر جمع، حتى به منظور اکرام هم، معمول نیست. ج-۶) زکات بر کسی واجب است که لا أقل مالک حدّ نصاب باشد و یک سال قمری بر آن بگذرد، در حالی که آشنایان به احوال علی ÷میدانند که وی در آن زمان مالی نداشت که مشمول زکات باشد، لذا زکات بر عهدۀ آن حضرت نبوده است. ج-۷) زکات را خودِ اشخاص و به تشخیص خود نمیپردازند، بلکه باید آن را به عاملین زکات پرداخت کرد یا توسط آنان جمعآوری گردد و سپس توسط حاکم شرع با رعایت مصالح ، تقسیم و توزیع شود. ج-۸) جملۀ «يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ» معطوف است به جملۀ «يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ» و ضمیر (هُمْ) در جملۀ حالیۀ «وَهُمْ رَاكِعُونَ» «رابط» است، و مرجع (یا به عبارت دیگر ذو الحال) آن، ضمیر (واو) است در هر دو جملۀ (يُؤْتُونَ) و (يُقِيمُونَ)، و نمیتوان بی دلیل ضمیر (واو) در جملۀ (يُقِيمُونَ) را از مرجعیت (هُمْ) خلع کرد. بدین ترتیب اگر تفسیر مدعیان را بپذیریم، معنای آیه چنین خواهد بود که: اولیاء مؤمنین کسانی هستند که در حال رکوع، نماز اقامه کرده و زکات میپردازند! اما إقامۀ نماز در حال رکوع عبارت بیمعنایی است و معلوم نیست که چگونه میتوان در حال رکوع نماز اقامه کرد؟ زیرا رکوع جزئی از نماز است، و کلّ در جزء نمیگنجد. دیگر آنکه در این آیۀ شریفه، تمام افعال به صورت مضارع ذکر شده است که بیخلاف، بر استمرار و دوام دلالت دارد، فی المثل فعل جملۀ «يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ» را برای کسیکه فقط یک بار نماز اقامه کند، استعمال نمیکنند، بلکه آن را در مورد کسیکه مستمراً و به دفعات نماز اقامه میکند به کار میبرند؛ از این رو در این آیه، کسانی منظور هستند که ما دام العمر نماز به پا میدارند. همین حکم عیناً دربارۀ فعل جملۀ «يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ» نیز جاری است، یعنی آن را در مورد کسانی استعمال میکنند که –در صورت مشمولیت حکم زکات– همواره زکات میپردازند. لذا اگر معنای آیه را مطابق دلخواه مدعیان بدانیم، در این صورت اولیاء مؤمنین باید همچون نماز خواندنشان، که امری مکرر و مستمرّ است، زکاتشان را در حال رکوع بپردازند، در حالی که حتی بنا به این روایت جعلی نیز این کار بیش از یک بار انجام نگرفته، از این رو، میپرسیم چرا علی ÷این کار را تکرار نفرموده است؟! علاوه بر این چنان که میبینیم «إیتاء راکعانۀ زکات» در آیه به عنوان عمل نیک و یک امتیاز و کاری که ممدوح است ذکر شده، و این امر اگر مفیدِ وجوب نباشد قطعاً مفیدِ استحباب خواهد بود، و اگر منظور از آن را مطابق ادعا بکنیم، پس چرا زعمای قوم و علما و مراجع مذهب -لا أقل از باب تأسِّی به أولیاء مؤمنین- هیچ گاه موقع پرداخت زکات، نیت نماز نمیکنند تا در هنگام رکوع نمازشان، زکات خود را بپردازند؟! ج-۹) دیگر آنکه آیۀ مذکور با توجه به آیات قبل و بعد، در نهی از دوستی و اعتماد به کفار و تشویق به دوستی با مؤمنین وارد شده و میفرماید: خدا و مؤمنین نماز گزار و زکات پردازی را که بدون کراهت و منّت زکات میدهند، دوستِ خود بگیرید نه کفار را؛ و اصلاً آیه در مقام تعیین ولی امر مسلمین نیست! د: در این خطبه، منظور از (ما) موصوله در آیۀ ۶۷ سورۀ مائده را، امرِ خلافت گرفته، نه مفاد آیۀ بعدی، در این صورت باید آیهای در قرآن راجع به خلافت نازل شده باشد که خدا در این آیه میفرماید: پیام آن آیۀ نازل شده را برسان. حال باید مدعیان بگویند آیۀ خلافت کجای قرآن است که در این جا راجع به ابلاغ آن به مردم سفارش شده است؟ هـ: اگر بنا به فحوای محتوای این روایت، منظور از (ناس= مردم) و از (القوم الکافرین) اصحاب پیامبر باشد، که طبق این روایت «فخشيَ رسولُ الله صمن قومه»: «پیامبر خدا از قوم خود ترسید» و «من أنكره كان كافراً »: «کسیکه علی را انکار کند کافر است»، و ... در این صورت باید گفت تمام اصحاب رسول خدا جز سه یا هفت نفر، کافر بودهاند، و نتیجۀ ۲۳ سال زحمات پیامبر اسلام بیش از هفت مؤمن نبوده است، و طبعاً آنچه از اسلام به دست ما رسیده، از طریق کفار بوده و واضح است که اعتمادی به منقولات کفار نیست، و بدین ترتیب اسلام از حجیت ساقط میشود!! آری این بود نتیجۀ این روایت. علاوه بر این، چگونه اصحاب پیامبر که با شخصیت والای رسولِ تزکیه کنندۀ اسلام مواجه بوده و تحت تربیت مستقیم آن حضرت قرار داشتند و در راه دین خدا، جان و مال تقدیم نموده و جهادها کردند، کافر بودند، اما شما مدعیان، همه موحد و مسلمانید؟! یعنی تربیت و عدم تربیتِ پیامبر هیچ تفاوتی ندارد، بلکه کسانیکه مستقیماً توسط آن بزرگوار تربیت نشدهاند، مؤمنتر میباشند؟! آیا بهتر از این هم میتوان با قرآن و اسلام بازی کرد؟ دیگر آنکه در آیۀ بعد نیز «الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» تکرار شده که اشاره به کفار اهل کتاب است و از طریق آن میتوانیم منظور از «الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» در آیۀ ۶۷ را هم بدانیم. در واقع آیه، نفیاً و اثباتاً مربوط به موضوع خلافت نیست، در غیر این صورت، آیات قرآن را غیر مربوط به یکدیگر جلوه داده و فصاحت و بلاغت قرآن را انکار کرده ایم! و: در این خطبۀ دروغین آمده است: «ما مِنْ عِلْمٍ إلا وَقَدْ أَحْصَاهُ اللهُ فيَّ»: «هیچ علمی نیست مگر آنکه خداوند آن را در من به حساب آورده؛» اما این ادعا با بسیاری از آیات قرآن مخالف است. اگر رسول خدا صتمام علوم را داشت، چرا قرآن میفرماید: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۱] «برخی از اهل مدینه خوی نفاق را دارند که تو آنها را نمیشناسی». و میفرماید: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ٤٣﴾[التوبة: ۴۳]. «خدا از تو درگذرد چرا ایشان را رخصت دادی، تا اینکه معلومت شود آنان که راست میگویند و دروغگویان را بشناسی». و دربارۀ وقت قیامت میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ ﴾[الأعراف:۱۸۷]. «بگو علم آن فقط نزد پروردگار من است». یعنی پیامبر وقت قیامت را نمیداند، و نیز میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾[الأنعام: ۵۰] «بگو.... من غیب نمیدانم». و نیز میفرماید: ﴿...لَا تَدۡرِي لَعَلَّ ٱللَّهَ يُحۡدِثُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ أَمۡرٗا ١﴾[الطلاق: ۱] «تو نمیدانی شاید خداوند پس از آن امری پدید آورد». و آیات بسیار دیگر. ز: در این روایت آمده است: «ما نزلَتْ آيةُ رضىً إلا فيه ... وما نزلت آيةُ مدحٍٍ في القرآن إلا فيه». «آیهای که دال بر خشنودی خداوند باشد جز راجع به علی ÷نازل نشده... و آیهای در قرآن که دال بر مدح پروردگار باشد جز دربارۀ علی نازل نشده است!!» آیا خداوند در قرآن، انبیاء سلف و اَبرار و صالحین و متقین را مدح نفرموده؟ آیا خداوند حضرت مریم ‘ و... مدح نفرموده؟ و آیا مهاجرین و انصار را مدح نکرده است؟! دیگر آنکه میگوید: «وما خاطَب اللهُ الذين آمنوا إلاّ بَدأ بِه»: «خداوند در هیچ جا ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾نگفته مگر آنکه قبل از همه علی در صدر آنان مخاطب آیه بوده است!» معلوم است که جاعل روایت با قرآن چندان آشنا نبوده و دسته گل به آب داده! باید پرسید که آیا در آیۀ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗ﴾[آلعمران:۱۳۰] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! ربا را چند برابر نخورید». و یا در آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾[النساء:۴۳] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! با حالت مستی به نماز نزدیک نشوید». و یا در آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢﴾[الصف: ۲] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید چرا میگویید آنچه را که خودتان انجام نمیدهید». و دهها آیۀ دیگر، حضرت علی ÷پیش از دیگران مخاطب این آیات بوده است؟ معاذَ الله! ح: در این روایت به دروغ به پیامبر اکرمصنسبت میدهد که فرمود: «إني منذرٌ وعليٌّ هاد»: «من هشدار دهندهام و علی هدایتکننده است»، در حالی که قرآن به پیامبر میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢﴾[الشوری: ۵۲] «و همانا تو به راهی راست هدایت میکنی» یعنی پیامبر را، بر خلاف این روایت، هادی هم دانسته است. ط: از قول پیامبرصمیگوید: «ولا أمرٌ بمعروف ولا نهيٌ عن منكر إلاّ مع إمام معصوم»: «امر به معروف و نهی از منکر جز به همراه امام معصوم نیست». بنابر این در زمان ما که امام معصومی در دسترس نیست، فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر ساقط است!! آیا اربابِ کفر و استعمار بهتر از این میخواهند؟! ی: و نیز میگوید: «لا يوضِّح لكم تفسيره إلا الذي أنا آخذٌ بيده»: «تفسیر قرآن را جز کسیکه من دست او را گرفتهام (یعنی علی) توضیح نمیدهد». میپرسیم اولاً: چگونه اصحاب رسول که قبلاً به خدا و رسول و معاد و ملائکه و از جمله ولایت علی ÷اعتقاد نداشتند، به صِرف شنیدن آیات قرآن، آن را فهمیده و مجذوب و هدایت شدند؟ آنها قرآن را بدون تفسیر علی ÷چگونه فهمیدند؟ اگر راوی راست میگوید پس با آیات: ﴿وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣﴾[النحل: ۱۰۳]. و ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾[الشعراء: ۱۹۵] یعنی: «این قرآن به زبان واضح عربی است» و یا: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٧﴾[القمر: ۱۷]. «بدون تردید قرآن را برای یادآوری آسان ساختیم». و: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ﴾[إبراهیم: ۴] «هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا برای آنان بیان نماید». چه کنیم؟! آیا زبان عربی زبانی است که جز با تفسیر علی ÷درست فهمیده نمیشود؟! ثانیاً: اگر قرآن جز با تفسیر علی ÷فهمیده نمیشود، چرا آن حضرت در ایام خانه نشینی یا اوقات دیگر، تفسیری برای قرآن ننوشت تا خلق الله از معنای واقعی قرآن محروم نمانند؟ ثالثا: اگر قرآن جز با تفسیر آن حضرت واضح نمیشود، آیا ابوسفیان (در حال کفر) و ابوجهل، مردم را از شنیدن چیزی که به وضوح فهمیده نمیشُد، منع میکردند؟! البته اشکالات این روایت بسیار بیش از اینهاست، ولی بنا به روش مؤلف محترم این کتاب و اجتناب از تطویل کلام، در اینجا به همین ده اشکال اکتفا میشود؛ تلك عشرةٌ كاملة. سخن آخر اینکه؛ این روایت على رغم اشکالات فراوانش، یک فائدۀ مهم دارد و آن این است که ثابت میکند جاعلین و ناقلینش در یک نکته، باطناً با ما موافق هستند و پذیرفتهاند که خطبۀ پیامبر اسلام صدر غدیر خم وافی به مقصودشان نیست و در واقع، انگیزۀ آنان نیز از جعل این خطبه، رفع همین اشکال بوده است. (برقعي) [۱۴۹]قهپایی، مجمع الرجال، ج۳ ص۲۰۶؛ تفرشی، نقد الرجال ص۱۷۰؛ طه نجف، إتقان المقال، ص۳۰۱. [۱۵۰] در آن روزگار نفوذ و احترام قریش در قبائل عرب بسیار بود و آنان اغلب مردمی تجارت پیشه و در نتیجه از سایرین، دنیا دیدهتر و مردم شناستر بودند، لذا بیوجه نیست که رسول اکرم صبا توجّه به مصلحت امّت در آن زمان، ارشاداً فرموده باشد: «الأئمةُ مِنْ قُرَيش». [۱۵۱] بحار الأنوار، چاپ تبریز، ج ۸ ص ۵۸. [۱۵۲] غالب روایاتى که در کتابهاى مسعودى و مجلسى آمده است صحیح نمىباشد و فقط بعضى از قسمتهاى این روایات با احادیث صحیح موافقت دارد، ذکر این روایات در این کتاب فقط به این دلیل است که بیان شود بر فرض صحت این روایات باز هم نص و قولى که امامت منصوص را ثابت کند وجود ندارد، ضمن این که ما اعتقاد داریم چنین گفتگوهایی در شأن و منزلت صحابه و یاران جان بر کف رسولاللهصنیست، و تمامی این روایات از دو حالت خارج نیست یا اینکه کلا دروغ و کذب بوده و یا اینکه بعضـى از قسمتهاى این روایات با احادیث صحیح موافقت دارد. [مُصحح]. [۱۵۳] رجال کشی، چاپ نجف ص ۱۶۴. [۱۵۴] همان؛ چاپ نجف ص ۱۶۴ و نیز چاپ مشهد، ص، ۱۸۷ حدیث ۳۲۹ و اختیار معرفة الرجال، چاپ مشهد، ص، ۱۸۶. [۱۵۵] چاپ نجف ص ۱۸۱. [۱۵۶] لفظی که معنای آن «همچون رسول خدا» باشد، در حدیث نیامده، اما اندکی دقت در متن عربی حدیث آشکار میسازد که لفظ «كرسول الله» سهواً از حدیث ساقط شده است، متن عربی حدیث چنین است: حدثنا أحمد بن القاسم معنعناً عن أبي خالد الواسطي قال: قال أبو هاشم الرماني - وهو قاسم بن كثير- لزيد بن علي: يا أبا الحسين بأبي أنت وأمي، هل كان عليٌّ صلوات الله عليه مفترض الطاعة بعد رسول الله؟ قال: فضـرب رأسه ورقَّ لذكر رسول الله ص، قال: ثم رفع رأسه فقال: يا أبا هاشم كان رسول الله صنبياً مرسلاً، فلم يكن احد من الخلائق بمنزلته في شيء من الأشياء ... وكان في عليٍّ أشياء من رسولاللهصوكان علي صلوات الله عليه من بعده إمام المسلمين في حلالهم وحرامهم... [۱۵۷] خلفای راشدین کاملا پذیرای آرای علی ÷بودند. فی المثل ابوبکر در خلافت خود رأی آن حضرت را در مورد مبدأ تاریخ اسلام پذیرفت و یا عمر، چنان که در نهج البلاغه (خطبۀ ۱۳۴و ۱۴۶) آمده به رأی علی÷گردن مینهاد. اگر کسی صِرفاً به عنوان نمونه به کتاب «مسند زید بن علی» مراجعه کند، خواهد دید که خلیفۀ ثانی در موارد متعدّد از اینکه علی÷را أعلم از خود بداند ابایی نداشت و آشکارا در حضور مردم در بسیاری از امور برای حلّ مشکل به آن حضرت مراجعه میکرد، و حتّی اگر پاسخ سؤالی را خود نیز از پیامبر صشنیده بود، ولی احتیاطاً بازگو کردن آن را بر عهدۀ علی ÷میگذاشت. (از جمله حدیث ششم از باب الحیض و الاستحاضة از کتاب الطّهارة، و حدیث سوم از باب جزاء الصّید از کتاب الحجّ) (برقعی). [۱۵۸] ائمّۀ اربعه با خلفا(ی بنی عباس) میانۀ خوبی نداشتند و حکومت آنان را مشروع نمیدانستند. احمد بن حنبل به جهت اختلاف با خلفای عبّاسی مدّتها در زندان عبّاسیان گرفتار بود و تازیانهها میخورد به حدّی که از هوش میرفت. مالک به سبب طرفداری آشکار از خلافت علویان و مخالفت با منصور عبّاسی، دستگیر شد و تازیانهها خورد به حدّی که در این شکنجهها یک بار شانهاش از جا در رفت. مالک در آثار خویش، احادیث امام صادق÷را نیز نقل کرده است. شافعی نیز با اینکه قرشی بود ولی دوستدار و طرفدار آل علی÷بود و در یمن به اتّهام همکاری با علویان دستگیرشد. اشعار او در اظهار ارادت به آل علی معروف خاصّ و عام است. ابوحنیفه نیز از طرفداران آل علی بود و آنان را شایستۀ حکومت میدانست. وی بارها زندانی شد و با اینکه مناصب مهمّی به او پیشنهاد میشد، هیچ شغلی در حکومت عبّاسیان نپذیرفت و آخر الامر در زندان در گذشت. شیخ «عبد الجلیل قزوینی رازی» که از علمای بزرگ شیعۀ قرن ششم هجری است، در کتاب (نقض مثالب النّواصب في نقض بعض فضائح الرّوافض) که آن را به منظور دفاع از مذهب تشیع، در ردّ یکی از علمای اهل سنّت و پاسخ به انتقادات او تألیف کرده، مینویسد: «امام ابوحنیفۀ کوفی رضی الله عنه در عهد او [منصور دوانیقی] بود و ابوحنیفه را بارها الحاح کرد که به امامت من اعتراف ده، بوحنیفه امتناع میکرد و میگفت: امامت، زیدِ علی راست یا جعفر صادق را، یا آن کس که ایشان اختیار کنند، که با ایشانند یا بدیشان است. از این سبب بوجعفر منصور، بوحنیفه را محبوس کردن و در آن حبس زهرش دادند، و فضلای اصحاب او را معلوم است که او را منصور کشت به سبب دوستی و پیروی آل رسول. و دربارۀ امام شافعی مینویسد: حدیث شافعی محمد بن إدریس المطّلبی چنان است که خویش ودوستدار وپیرو آل مصطفی علیه السّلام بود، و در کتاب رجال شیعیت چنین است که او شیعی بوده و اشعار و ابیات او در مراثی و مناقب آل رسول همه دلالت است بر اعتقاد وی به حُبّ ایشان. (نقض مثالب النّواصب ... انتشارات انجمن آثار ملّی ص۱۵۹ ـ۱۶۰) (برقعی). [۱۵۹] رأیی که مؤلف محترم إظهار داشتهاند، محلّ تأمّل است: زیرا عول و تعصیب مربوط به طرزِ تقسیمِ میراث در مسائل مالی است و أبداً ارتباطی به احرازِ مقامِ خلافت ندارد. خلافت عبّاسیان هم با استناد به قوانین ارث نبوده است، به ویژه که پیامبر صمیراثی از خویش به جای نگذاشت تا عبّاس یا غیر او از آن بهرهمند شوند، و اگر هم میگذاشت، میراث نصیبِ دختران و همسران پیامبر میشد که در طبقۀ اوّل وُرّاث بودند و چیزی به عموی پیامبر که در طبقۀ دوّم قرار دارد، نمیرسید. دیگر آنکه مسألۀ عول و تعصیب در بین فقهای اهل سنَّت موردِ گفتگو بوده و از سر رشته دارانِ حکومت عبّاسی به هیچ وجه اثری در دست نیست که از عول و تعصیب سخن گفته باشند و به این بهانه خود را میراث برِ پیامبر بشمارند، به ویژه که شیعیانِ مخلصِ زیدی نیز از أمیرمؤمنان علی÷قاعدۀ عول و تعصیب را گزارش کردهاند؛ و نیز قضیۀ منبریه که حضرت أمیر بر منبر، سؤال کـسی را در باب میراث، ارتجالاً با قاعدۀ عول پاسخ داد، مشهور است. (مسند إمام زید، کتاب الفرائض، روایتِ هفتم و پانزدهم) و جواب آن حضرت را برخی، از کرامات یا نشانۀ سرعتِ انتقال و ذهن وقّاد او شمردهاند.