شاهراه اتحاد یا بررسی نصوص امامت

فهرست کتاب

حديث دهم

حديث دهم

علامة مجلسی این حدیث را در جلد چهارم بحار الانوار، چاپ تبریز (ص ۵۴) و سید هاشم بن سلیمان بحرانی در کتاب «غایة المرام» خود (باب ۶۲ ص ۶۰) با این سند آورده است:

«قال ابن بابویه: حدثنا الحسن بن علي قال: حدثنا هارون بن موسی قال: أخبرنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید عن محمد بن أبي عمیر عن هشام قال: کنت عند الصادق إذ دخل علیه معاویة بن وهب وعبدالملك بن أعین فقال معاویة بن وهب: یابن رسول الله! ما تقول في الخبر الذي رُوي أن رسول الله رأى ربّه، على أي صورة رآه؟ وعن الحدیث الذي رَوَوه أن المؤمنین یرون ربهم في الجنة، على أي صورة یرونه؟ فتبسّم ثم قال: یا معاویة! ما أقبحَ الرجل الذی یأتي علیه سبعون سنة أو ثمانون ...(إلى أن قال): إن أفضل الفرائض وأوجبها على الإنسان معرفة الرب والإقرار له بالعبودية ... إلى أن قال: وأدنى معرفة الرسول الإقرار بنبوته ... وبعده، معرفة الإمام الذي تأتم بنعمته وصفته واسمه في حال الیسر والعسر .... ویعلم أن الإمام بعد رسول الله علي بن أبي طالب وبعده الحسن والحسین ثم علي بن الحسین ثم محمد بن علي ثم أنا ثم بعدي موسی ابني ثم بعده عليّ وبعد عليّ محمد ابنه وبعد محمد عليّ ابنه وبعده الحسن ابنه والحجة من وُلْدِ الحسن. ثم قال: یا معاویة! جَعَلْتُ لك في هذا أصلاً فاعمل علیه ...».

مضمون حدیث چنین است که: «هشام بن سالم می‌‌گوید: نزد امام صادق ÷بودم که معاویه بن وهب و عبدالملک بن اعین وارد شدند. معاویه پرسید: یا ابن رسول الله! چه می‌فرمایی دربارة روایتی که می‌‌گوید پیامبر خداوند را دید، آن حضرت خداوند را به چه صورتی دید؟ و نیز دربارة روایتی که می‌گوید مؤمنان خدای‌شان را در بهشت می‌‌بینند، آنها خداوند را به چه صورتی می‌بینند؟ آن حضرت تبسمی فرمود و آنگاه گفت: ای معاویه، چه زشت است که انسان هفتاد یا هشتاد سال از عمرش بگذرد ...، بالاترین واجبات و واجب‌‌تر از همه این است که انسان پروردگارش را بشناسد و به عبودیت خویش در برابر خدا اقرار کند و...، و کم‌ترین آشنایی با پیامبر، اقرار به نبوت آن حضرت است ....، و پس از آن اینکه در حال گشایش و تنگدستی، از صفت و نام پیشوایی که امام می‌‌شود آگاه باشد و بداند که امام پس از رسول خدا علی بن ابی طالب و پس از او حسن و حسین سپس علی بن الحسین سپس محمد بن علی سپس من، و پس از من فرزندم موسی است و پس از او علی و بعد از علی فرزندش محمد و پس از محمد فرزندش علی و پس از او فرزندش حسن و حجت از فرزندان حسن است!! سپس فرمود: ای معاویه برای تو اصلی قرار داده‌ام، بر اساس آن عمل کن.

ما به سند این حدیث کاری نداریم، از بس مطالب واضح و رسوا است، احتیاج به صحت و سقم سند ندارد، همین قدر می‌گوییم همین آقای «محمد بن حسن صفار» که این حدیث را از قول هشام بن سالم می‌‌آورد- زیرا روایت «ابن عمیر» فقط از هشام بن سالم است، از آن جهت که وی اختلافی شدید با هشام بن الحکم داشت و از وی اعراض می‌‌نمود و صاحب «تنقیح المقال» (ج۲ ص۹۳)، (ج۳ ص۳۰۲) می‌‌نویسد: «ومن المعلوم روایة ابن عمیر عن هشام بن سالم= معلوم است که روایت ابن عمیر از هشام بن سالم است»- آری همین آقای صفار، در کتاب خود بصائر الدرجات (ص ۲۵۰) چنین روایت کرده است: «الهیثم بن النهدي عن إسماعیل بن سهیل بن أبي عمیر عن هشام بن سالم قال: دخلت علی عبدالله بن جعفر وأبي الحسن (أی الإمام الکاظم) في المجلس قدامه أمراء متردين برداء موزر فأقبلت على عبدالله (أی ابن جعفر الصادق وأخو الإمام الکاظم) أسأله حتی جرى ذکر الزکاة...». حاصل روایت این است که هشام بن سالم پس از وفات حضرت صادق ÷- مانند صدها نفر از شیعیان که هیچ کدام، از این احادیث معرفی ائمة اثنی عشر خبر نداشتند و طبعاً نمی‌‌دانستند چه کسی بعد از آن حضرت امام است- بر عبدالله بن جعفر (معروف به اَفطح) که بعد از وفات حضرت صادق÷به عنوان جانشینی پدر بر مسند امامت نشسته بود، وارد می‌‌شود در حالی که حضرت کاظم ÷نیز در همان مجلس نشسته بود، تا اینکه مسئله زکات پیش می‌‌آید و عبدالله از جواب آن مسأله در می‌‌ماند. هشام چون دیگران، متحیرانه از نزد عبدالله خارج شده و می‌‌گوید: «فأتیت القبر فقلت: یا رسول الله! إلى من؟ إلى القدریة؟ إلى الحروریة؟ إلى المرجئة؟ إلى الزیدیة؟، قال: فإني کذلك إذ أتاني غلام صغیر دون الخَمس فجذب ثوبي، فقال: أجب! قلت: من؟ قال: سیدي موسی بن جعفر، ودخلت إلى صحن الدار فإذا هو في بیت وعلیه حلّة، فقال یا هشام! قلت: لبیک! فقال لي: لا إلى المرجئة ولا إلى القدریة ولکن إلینا، ثم دخلتُ علیه...= به مرقد پیامبر صرفتم و گفتم: ای رسول خدا، به که رجوع کنیم؟ به فرقة قدریه یا حروریه یا مرجئه یا زیدیه....؟ در همین حال بودم که پسری کم‌تر از پنج ساله، آمد و لباسم را کشید و گفت: اجابت کن، گفتم: که را اجابت کنم؟ گفت سرورم موسی بن جعفر را، و داخل صحن خانه شدم و دیدم آن حضرت در حالی که حلّة بر خویش انداخته، در خانه است و فرمود: ای هشام، گفتم: لبیک، فرمود: نه به مرجئه و نه قدریه بلکه به ما رجوع کن. آنگاه وارد مجلس امام شدم).

اگر واقعاً هشام چنان حدیثی را از حضرت صادق شنیده بود که صریحاً فرمود: «إن الإمام بعد رسول الله ... ثم أنا ثم من بعدي موسی ...= امام پس از پیامبر خدا ...، سپس منم و پس از من موسى است و ... الخ»؛ دیگر چه داعیة داشت که برای تحقیق دربارة امام بعد از حضرت صادق÷، با بعضی از اصحاب، از کوفه تا مدینه بیاید، آن گاه در مجلس عبدالله بن جعفر حاضر شود و برای تحقیق، از او مسئله زکات بپرسد و چون او را امام نبیند، حیران و سرگردان به قبر رسول خدا پناه ببرد و از آن حضرت ملتمسانه و متحیرانه بپرسد که: آیا به طائفة قدریّه یا به مذهب مرجئه یا به شیعة زیدی .... رجوع کنیم؟!

«محمد بن ابی عمیر» که حدیث معرفی ائمة اثنی عشر را از هشام روایت می‌کند، همان است که حدیث حیرت را از هشام روایت می‌‌کند!! کدام یک از آنها راست است؟

آری، اینها است حجت‌ هایی که قائلین به نصوص آورده‌اند! در آخر این حدیث می‌گوید: «والحجة من وُلْدِ الحسن= و حجت از فرزندان حسن است»، که ظاهراً کلمة «وُلد» به ضمّ (واو) و سکونِ (لام) جمع «وَلَد» به فتح (واو) و (لام) است، یعنی حجت، صاحب الزمان از فرزندان امام حسن عسکری است؛ در حالی که اکثر فرق شیعه -که بعد از حضرت عسکری به پانزده فرقه رسیدند- قائل بودند که اصلاً آن حضرت فرزندی ندارد، تا چه رسد به اینکه فرزندانی داشته باشد! چه می‌‌شود کرد، دروغگو کم‌حافظه است!!

ما، ده روایت از احادیث نصوص امامت ائمة اثناعشر را آوردیم که آنها شاه بیتها احادیث در این باب هستند و احادیث دیگری که به صراحت نام ائمة دوازده‌گانه را آورده باشد در کتب حدیث شیعه کم‌تر به نظر رسیده است، و اگر این گونه احادیث را ذکر نکردیم، از آن‌روست که ارزشی بیش از آنچه ذکر شد، ندارند، و پاره ای از احادیث که در آنها نام دوازده امام به صراحت قید شده، احادیثی است که از کتاب «سُلیم بن قیس هلالی» آورده‌اند که دربارة ارزش این کتاب و خود سُلیم قبلاً [۱۸۵]سخن گفته‌ایم؛ و کتابی بی‌ارزش که علمای بزرگ شیعه در وضع و جعل آن اتفاق دارند، احتیاج به تعرض ندارد.

احادیث دیگری در نصوص بر دوازده امام از جانب رسول خدا در کتب شیعه به چشم می‌خورد که آنها را به علمای عامه نسبت داده‌اند. و روایت آنها از عامه می‌‌باشند. اینگونه احادیث را «سید هاشم بحرانی» در کتاب «غایة المرام» و «علی بن محمد القمی» در کتاب «کفایة الأثر» و دیگران نیز در آثار خود آورده‌اند که اسناد متصل به معصوم آن یا به ابن عباس و یا به ابی هریره و یا انس بن مالک و امثال ایشان می‌‌رسد؛ و می‌‌دانیم که این اشخاص خود قطعاً به منصوصیت ائمّه معتقد نبوده‌اند و طبعاً چنین احادیثی از آنان صادر نشده است، بلکه کذّابین و جعّالین بوده‌اند که برای پیشرفت مقاصد خود و تفرقة بین مسلمین، اینگونه نسبت‌ها را به ایشان داده‌اند. مثلاً این حدیث را که «سید هاشم بحرانی» در کتاب «غایة المرام» (ص ۵۷) به ابو هریره نسبت داده و گفته: «محمد بن همام بن سهل الکاتب قال: حدثنا الحسن بن محمد بن جمهور العَمِيّ (وفی نسخة: القُمِيّ) عن أبیه محمد بن جمهور قال: حدثني عثمان بن عمره قال حدثنا شعبه ..... عن عبدالرحمن الأعرج عن أبي هریرة قال: کنت عند النبيصوأبوبکر وعمر والفضل بن عباس وزید بن الحارثة وعبدالله بن مسعود إذ دخل الحسین بن علي فأخذه النبي وقبَّله ...= ابو هریره می‌‌گوید: با ابوبکر و عمر و فضل بن عباس و زید بن حارثه و عبدالله بن مسعود در محضر پیامبر صبودم که حضرت حسین ÷وارد شد و پیامبر او را گرفت و بوسید.

سپس حدیث را با ذکر نام یکایک ائمه تا حضرت صادق ÷آورده که رسول خدا دربارة او فرمود: «الطّاعن علیه والرادّ علیه کالرادّ عَلَيَّ، قال: ثم دخل حسّان بن ثابت فأنشد شعراً في رسول الله وانقطع الحدیث ...= طعن‌زنندة به او و رد کنندة او چنان کسی است که مرا رد کند، ابو هریره می‌‌گوید: در این وقت حسان بن ثابت وارد شد و شعری دربارة پیامبر سرود و کلام پیامبر قطع شد»!

عجیب است که پیامبر نیز از هدایت آنها و تبلیغ مسائل دین، خصوصاً مسئله مهم امامت، منصرف شده و سخن خود را دنبال نکرده بلکه ترجیح داده شعری را که در مدح آن حضرت سروده شده، بشنود!! این، همان پیامبری است که فرموده: «احثوا في وجوه المدّاحین التراب= در صورت مداحان خاک بپاشید» [۱۸۶]؟! سپس ابو هریره می‌گوید: فردای آن روز که رسول خدا نماز صبح را به جای آورد و وارد خانة عایشه شد، ما نیز همراه آن حضرت داخل شدیم و علاوه بر من، علی ÷و عبدالله بن عباس هم بودند، من به رسول خدا عرض کردم: «یا رسول الله! ألا تخبرني بباقي الخلفاء من صلب الحسین؟ قال: نعم یا أباهریرة! [۱۸۷]ویخرج من صلب جعفر مولوداً تقیاً طاهراً... سَمِىُّ موسی بن عمران... الحدیث= ای رسول خدا، آیا مرا از بقیة جانشینان از صلب حسین خبر نمی‌دهی؟ فرمود: آری، ای ابو هریره، از صلب جعفر مولودی پرهیزکار و پاک، همنام حضرت موسی بن عمران متولد می‌‌شود». و مثل اینکه آن حضرت پس از گرفتن نام امام هفتم سکوت کرده تا اینکه ابن عباس می‌‌پرسد: «ثمّ من یا رسول الله؟= سپس چه کسانی هستند ای رسول خدا؟»، و رسول خدا بقیة ائمه را نام می‌‌برد!

جالب است که راوی این حدیث یعنی «ابو علی محمد بن همام» در خاتمة حدیث می‌‌گوید: «العجب کل العجب من أبي هریرة یروي هذه الأخبار ثم ینکر فضائل أهل البیت= بسیار عجیب است که ابو هریره خود این اخبار را روایت می‌کند سپس خود نیز منکر فضائل اهل بیت می‌‌شود!».

آری، ما هم تعجب می‌‌کنیم که چگونه ابو هریره، زید بن حارثه و ... و خصوصاً ابن عباس، که اصلاً حضرت علی ÷را معصوم نمی‌‌دانست و در مواردی، نظری غیر از رای علی ÷اختیار می‌کرد [۱۸۸]، از اینگونه احادیث نقل کرده ولی در عین حال، منکر فضائل اهل بیت می‌‌شوند؟! البته ابن عباس مقصر نیست بلکه جاعلین روایت جاهل‌‌اند که ابن عباس و امثال او را برای جعل روایات خویش انتخاب کرده‌اند!

اما تعجب بیشتر از جناب «محمد بن همام» است که از «احمد بن الحسین» که جاعل حدیث بوده روایت می‌‌کند و این امر البته برای محمد بن همام عیب کوچکی نیست زیرا به قول علامة شوشتری (قاموس الرجال، ۸، ۴۲۸). نقل روایت از جاعلین و کذابان موجب ضعف و مایة طعن راوی است و نمی‌‌توان به منقولات وی اعتماد کرد.

جالب‌تر اینکه «احمد بن الحسین» نیز از «حسن بن محمد جمهور» روایت می‌‌کند که فرد اخیر به تشخیص مؤلف «تنقیح المقال» (ج۱/ص۳۰۶) همچون «ابن همام» از ضعفا روایت می‌‌کند و دربارة او گفته‌اند: «یروي عن الضعفاء ویعتمد على المراسیل= وی از ضعفاء روایت کرده و به احادیث مرسل اعتماد می‌‌کند»؛ و ایشان هم ناقل روایات پدر خویش «محمد بن حسن بن الجمهور» ‌اند که از بد نام‌‌ترین روات حدیث است!! شیخ نجاشی دربارة «محمد بن حسن بن الجمهور ابو عبدالله العَمِیّ [القمی]» فرموده: «ضعیف في الحدیث فاسد المذهب، وقیل فیه أشیاء، الله أعلم بها من عظمها= حدیث او ضعیف و فردی فاسد المذهب است، دربارة او چیزها گفته شده که خداوند به بزرگی آنها آگاه‌تر است». و ابن الغضائری دربارة او فرموده: «محمد بن الحسن بن الجمهور ابو عبدالله العمي [القمي] غالٍ، فاسد المذهب، لا یُکتب حدیث، رأیت له شعرا یحلّل فیه المحرمات»؛ و نیز فرموده: «محمد بن جمهور العمی عربي بصري غال» : محمد بن حسن بن جمهور غالی فاسد المذهبی است که حدیث او نوشته نمی‌‌شود و شعری از او دیده‌ام که امور حرام را حلال شمرده! او عربی از اهالی بصره و اهل غلوّ است» [۱۸۹].

ابن داوود نیز در کتاب رجال خود «حسن بن محمد» را در قسم دوم تألیف خویش (ص ۴۴۲) که مخصوص مجروحین و مجهولین است، آورده و گفته: «یروي عن الضعفاء ویعتمد على المراسیل= حدیث را از ضعفاء نقل و به احادیث مرسل اعتماد می‌‌کند». در دیگر کتب رجال نیز کم‌تر کسی به بدنامی «محمد بن جمهور» است. و چون عمری دراز یعنی صد و ده سال داشته و اهل غلو نیز بوده، و به احتمال قوی در همان اواخر قرن سوّم این حدیث را جعل و به پسرش تعلیم کرده است.

آری، چنین اشخاصی، حدیثی دروغین ساخته و نقل می‌‌کنند و جناب محمد بن همام نیز بی‌‌آنکه توجه کند حدیث را از چه کسی می‌‌گیرد- و به همین سبب نیز چندان مورد وثوق نیست [۱۹۰]- آن را دستاویز کرده و از «ابو هریره» اظهار تعجب می‌‌کند [۱۹۱].

در کتب شیعه علاوه بر این احادیث، که در آنها نام ائمة اثنی عشر صریحا قید شده است، احادیث دیگری هست که در آنها امامت ایشان به طور اشاره و کنایه آمده و مهم‌تر از همة احادیث، آن است که در کتاب «اصول کافی» (کتاب الحجة، بعض ما جاء في الاثني عشر والنصّ علیهم ) آمده است. در این باب شیخ کلینی بیست حدیث آورده است که به تشخیص علامة مجلسی [۱۹۲]که آن را در شرح اصول کافی تألیف کرده، نُه حدیث آن ضعیف و شش حدیث آن مجهول و یک حدیث آن مورد اختلاف، و یک حدیث آن مرفوع و یک حدیث آن حسن و فقط دو حدیث آن صحیح است! و آن دو حدیث صحیح هم یکی حدیث «ابو هاشم جعفری» است که از حضرت امام محمد تقی÷روایت می‌‌کند- که ما ضعف و بی‌‌اعتباری آنرا را در صفحات آینده بیان خواهیم کرد- [۱۹۳]و حدیث دیگر نیز همان حدیث «ابو هاشم» است البته با سندی دیگر، که آن نیز چون توسط «احمد بن محمد بن خالد برقی» روایت شده، ضعیف است، اما معلوم نیست چرا علامة مجلسی آن را صحیح شمرده است؟! [۱۹۴].

البته علاوه بر ضعف سند، علت اصلی بی‌اعتباری احادیث مذکور، باطل بودن و نادرستی متن آنهاست، به حدی که ما را از تحقیق در اسنادشان بی‌نیاز می‌‌سازد. زیرا در هفت حدیث از روایات این باب، یعنی احادیث ۶-۷-۸-۹-۱۴-۱۷-۱۸، تعداد ائمه سیزده نفر می‌‌شود!

در حدیث ششم که از ابو حمزة ثمالی روایت شده، حضرت سجاد ÷فرموده است: «إن الله خلق محمداً وعلیاً وأحد عشر من وُلده من نور عظمته، فأقامهم أشباحاً فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق، یسبحون الله ویقدّسونه وهم الأئمه من وُلْد رسول اللهص= همانا خداوند محمد و علی و یازده فرزندش را از نور عظمت خویش آفرید ..... آنان پروردگار را تسبیح و تقدیس می‌‌کنند، و ایشان امامانی از فرزندان رسول خدایند»؟! در حالی که امیر المؤمنین ÷فرزند پیامبر نیست! در این صورت اگر علی ÷را به آنان اضافه کنیم سیزده تن می‌‌شوند، و اگر علی ÷را به حساب نیاوریم باید او را در شمار ائمه ندانیم، زیرا حدیث، امامت را در فرزندان پیامبر خدا صدانسته است!

در حدیث هفتم، امام باقر ÷می‌‌فرماید: «...الاثني عشر إماماً من آل محمد کلهم مُحَدّث من وُلْدِ رسول الله ص...= دوازده امام از خاندان محمد صکه همگی محدث از فرزندان پیامبر خدایند»!!

در حدیث هشتم، امیر المؤمنین ÷فرموده است: «إن لهذه الأمّة اثني عشر إمام هدى من ذریّة نبیها ....= این امت دوازده امام هدایت از نسل پیامبرش دارد»!!

در حدیث نهم، امام باقر ÷از قول «جابر بن عبدالله انصاری» نقل فرموده: «دخلت على فاطمة وبین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها فعددت اثني عشر آخرهم القائم ثلاثة منهم محمد وثلاثة منهم علي= جابر می‌‌گوید: بر حضرت فاطمه (س) وارد شدم که در مقابلش لوحی قرار داشت که نام‌‌های اوصیاء از فرزندان او در آن بود، پس شمردم دوازده نفر بودند که آخرین آنها قائم بود، و سه محمد و سه علی در میان آنها بود!» [۱۹۵].

در حدیث چهاردهم، زراره از قول امام صادق ÷نقل کرده که: «الاثنا عشر الإمام من آل محمد کلهم محدث من ولد رسول الله ...= دوازده امام از خاندان محمد و از فرزندان رسول خدا صهمگی محدث‌‌اند»!!

در حدیث هفدهم، پیامبر صبه امیر المؤمنین می‌‌فرماید: «إني واثني عشر من وُلْدي وأنت یا علي زرُّ الأرض، یعني أوتادها وجبالها، بنا أوتد اللهُ الأرض أن تسیخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من وُلدي ساخت الأرض بأهلها ولم ینظروا= همانا من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی، کلید زمین یعنی میخ‌ها و کوه‌های زمین هستیم، به سبب ماست که خداوند زمین را محکم کرده که اهلش را فرو نبرد، و چون دوازدهمین فرزندم از دنیا برود زمین اهلش را فرو می‌‌برد و به مردم مهلت نمی‌‌دهد!!

در حدیث هجدهم، حضرت باقر÷از قول رسول خداصفرموده«من ولدي اثنا عشر نقیباً نجباء مُحدّثون مُفَهّمون ...= از فرزندانم دوازده تن سرپرست امت‌اند که نجیب و محدّث و مفهّم می‌‌باشند»!

براستی جاعلین و ناقلین این احادیث، نسبت به دیگران چگونه می‌‌اندیشیده‌اند که به بافته‌های خود کم‌ترین اعتنایی نداشته‌اند و فکر نمی‌کردند که ممکن است روزی این مجعولات به دست کسانی بیفتد که بتوانند، دوازده را از سیزده تشخیص داده و بین این دو عدد تفاوتی قائل باشند!!

با تحقیق در اسناد این احادیث و بررسی مضامین آنها، ثابت شد که همة آنها کذب و جعل بوده و چنین احادیثی از ائمه علیهم السلام و یا از رسول خدا صقطعاً صادر نشده است. در مبحث بعد می‌پردازیم به تاریخ و احوال و اقوال خود آن بزرگواران تا ببینیم آنان در این باب چه گفته‌‌اند و چه کرده‌‌اند.

[۱۶۰] نام این کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» است ولی چون به «إکمال الدین» شهرت یافته ما نیز همان را ذکر کرده‌ایم. [۱۶۱]اگر این حدیث صحیح است، پس چرا شیخ کلینی در حدیث چهاردهم باب الإشارة والنّص علی أبی‌الحسن الرّضا می‌گوید: حضرت موسی بن جعفر ÷نمی‌دانست پس از وی کدام یک از فرزندانش امام می‌شود و خود راغب بود که پسرش «قاسم» امام شود، و چون پیامبر صو علی را در خواب دید با اشتیاق تمام پرسید: «أرنیهِ أیهما هو؟»: او را به من بنما که کدام یک از ایشان او (= امام) است؟ و با اینکه حضرت علی÷به امام رضا اشاره کرد، با این حال امام کاظم آرام نشده و از پیامبر پرسید: «قدجـمَعْتَـهم لی -بأبی وأمی- فأیهم هو؟»: پدر و مادرم به قربانت، شما همۀ فرزندانم را گفتید، بفرمایید کدام یک از ایشان امام است؟ شگفتا! مگر حضرت کاظم لوح را ندیده و نام ائمّه را نخوانده بود؟ دیگر آنکه چرا امام صادق ابتدا فرزندش اسماعیل و پس از مرگ وی، موسی را به امامت معرّفی کرد؟ و چرا امام هادی (حضرت علی النّقی)، ابتدا محمّد را امام معرّفی کرد و پس از وفات او، حسن را به امامت نصب کرد، مگر این دو امام بزرگوار از مطالب لوح بی خبر بودند؟ نگارنده به هنگام مطالعۀ کتاب کافی، اصحاب ائمّه از زمان امام حسین تا امام رضا را که امام بعدی را نمی‌شناخته‌اند، شمارش کردم، تعداد شان به صد و چهار تن بالغ گردید، و اگر اصحاب ائمّۀ بعدی نیز محاسبه شود، معلوم نیست چه عددی خواهد شد! امّا اگر حدیث لوح یا نظایر آن، حقیقت داشت، لا أقلّ ائمّه آن را از اصحاب و پیروان خویش پنهان نمی‌کردند و طبعاً نیازی نبود که آنان بپرسند امام بعدی کیست؟ در واقع اگر سخن مدّعیان، که می‌گویند پیامبر دوازده امام را تعیین فرموده، راست می‌بود، لا أقلّ اصحاب و نزدیکان أئمّه، باید دوازده امام را می‌شناختند! (برقعی). [۱۶۲] برای تحقیق در این موضوع به کتب ذیل مراجعه شود: «المقالات و الفِرَق» سعد بن عبدالله اشعری (ص۷۲)؛ فِرق الشیعة حسن بن موسی نوبختی (ص۸۲)؛ در این دو کتاب وفات آن حضرت در سال ۱۱۷ می‌باشد؛ و فیات الأعیان ابن خلکان (ص۲۳)؛ بحار الأنوار، چاپ تبریز (ج۱۲ ص۴۴)؛ تاریخ یعقوبی چاپ ۱۳۷۵ قمری بیروت (ص۵۲)؛ منتهی الآمال، چاپ علمی (ص۱۲۲)؛ تتمة المنتهی (ص۸۶)؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، (ج۱ ص۲۱۵). اما وفات جابر بن عبدالله انصاری از سال ۷۳ تا سال ۷۷ ق است؛ و می‌توان به کتب ذیل مراجعه کرد: تهذیب، چاپ نجف (ج۹ ص۷۷)؛ الإصابة (ج۱ص۲۱۵)؛ الاستیعاب (ج۱ص۲۱۳)؛ اُسد الغابة (ج۱ص۲۵۸)؛ تتمة المنتهی (ص۶۹). (برقعی). [۱۶۳] محمد باقر بهبودی حدیث شناس مشهور زمان ما و صاحب کتاب الصحیح من الکافی (چاپ دار الکتب الإسلامیة، بیروت، سال ۱۴۰۱ق) نیز این حدیث را صحیح ندانسته است. (برقعی) [۱۶۴] در «الکافی» این کلمه بدون «الف و لام» آمده است. [۱۶۵] آنچه در قلاب آورده‌ایم مطابق نقل «کافی» است. [۱۶۶] در این روایت حضرت فاطمه علیها السلام لوح را به جابر داده تا از آن استنساخ کند! این ناقض حدیث قبلی است که در آن حضرت فاطمه علیها السلام فرموده خداوند از اینکه لوح را کسی غیر از نبی یا وصی یا اهل بیتِ پیامبر لمس کند، نهی فرمود!! (برقعی). [۱۶۷] اگر جاعل جاهل قبل از جعل این روایت، نامه‌های علی ÷را مطالعه می‌کرد و می‌خواند که آن حضرت دربارۀ خداوند می‌فرماید: «لم يجعل بينك و بينه من يَحْجُبُهُ عنك= خداوند بین خود و تو کسی قرار نداد که او را از تو بپوشاند». (نهج البلاغه نامۀ ۳۱)، چنین عنوانی را برای پیامبرجعل نمی‌کرد. (برقعی) [۱۶۸] انبیائی چون حضرات ابراهیم و یعقوب و داوود که فرزندانشان حضرات اسماعیل و یوسف و سلیمان، پیامبر بوده‌اند، قطعاً «وصی» به معنایی که منظور این روایت است، نداشته اند. (برقعی) [۱۶۹] بنا به صریح قرآن کریم با انبیاء و خصوصا با خاتم الرّسل حضرت رسول اکرم صاتمام حجّت می‌‌شود، چنانکه می‌‌فرماید: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ[النساء: ۱۶۵]. «تا پس از پیامبران مردم را بر خداوند، حجّتی نباشد». و چون نکره در سیاق نفی، مفید عموم است طبعا پس از انبیاء حجّتی لازم نیست حال این چه حجّت بالغه‌ای است که کسی غیر از پیغمبر از آن برخوردار است؟! (برقعی). [۱۷۰] در نامه‌ای که خطاب به خود پیامبر صفرستاده شده، نمی‌گویند: «ابنه سمّی جدّه» پسـرش همنام جدّ اوست. این کار غیر مأنوس و برخلاف بلاغت است، بلکه می‌گویند: ابنه سميُّك= پسرش همنام توست زیرا خود جدّ، مخاطب نامه است. (برقعی). [۱۷۱] اگر حجّت خدا پنهان نمی‌شود، پس چرا ادّعا می‌کنید که امام دوازدهم پنهان شده است، مگر او «حجة الله» نیست؟ (برقعی). [۱۷۲] همه- جز این جاعل جاهل- می‌دانند که حضرت امام رضا ÷در نزدیکی طوس که امروز «مشهد» نامیده می‌شود، مدفون است و این شهر را «ذوالقرنین» بنا نکرده است! (برقعی). [۱۷۳] استعمال تعابیری از قبیل «گذاشتن بارهای نبوّت» و یا «امین وحی» و یا «خازن وحی» و ... در مورد کسانی‌که نبی نیستند به چه معنی است؟ حال آنکه از بندگان خدا فقط انبیاء «امین وحی» هستند! به اضافه اینکه پروردگار به رسول خود می‌فرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ[الأنعام: ۵۰ - هود: ۳۱]. «بگو به شما نمی‌‌گویم که گنج‌های خداوند نزد من است و بگو غیب نمی‌دانم». و نیز می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ[الحجر: ۲۱]. «چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست». حضرت علی ÷نیز به امام حسن ÷می‌فرماید: «واعلم أن الذي بيده خزائن السّماوات والأرض، قد أذن لك في الدّعاء...= و بدان همانا کسی‌که خزائن آسمان‌ها و زمین در دست اوست، در دعا به تو رخصت عطا فرموده...». (نهج البلاغه، نامه ۳۱) ولی این راوی بی‌خبر از قرآن و دین، امام را خازن وحی و علم خدا معرفی می‌کند!! (برقعی). [۱۷۴] خداوند متعال تمام دین خود را از کفّار و مشرکین پنهان ننموده و وظیفۀ رسول خود را «بلاغ مبین» اعلام فرموده، پس چرا یکی از اصول دین یعنی امامت، علناً و به همه اِعلام نشود؟ (برقعی). [۱۷۵] فَطَحی مذهب به کسی اطلاق می‌گردد که پس از امام صادق ÷پیرو فرزند بزرگش عبدالله اَفطَح (برادرتنی اسماعیل) بوده و او را امام می‌داند، و گروه ایشان را «اَفطحیّه» نامند (شهرستانی، الملل والنحل، ج۱ص۱۶۷). «اَفطح» در لغت به معنای کسی است که پیشانی پهن و بزرگی دارد. (حنیف). [۱۷۶] عیون أخبار الرضا، ج ۱، ص ۵۱. [۱۷۷] نک: البقرة: ۲۵۵؛ الحج: ۶۲؛ الغافر: ۱۲؛ الشوری:۴ و ۵۱ ؛ الزخرف:۴ و...؛ البته در دو آیه به صورت ﴿رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١[الأعلی: ۱] و ﴿رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠[اللیل:۲۰] آمده است. (حنیف). [۱۷۸] اوّلا: بت‌های دوران جاهلیّت را دفن نکرده بلکه شکستند. ثانیا: پس از پیامبر صکه اثری از «لات» و «عزی» و عبادت آن دو باقی نمانده بود؛ از اینرو خارج کردن آنها از خاک و سوزاندن‌شان، معنای محصلی ندارد مگر آنکه مقصود چیز دیگری باشد!؛ چنانکه مؤلّف محترم ذکر کرده‌اند. ألا لعنة الله على القوم الکذابین. برقعی. [۱۷۹. ۱)- خطّابیه، یاران و پیروان ابوالخطّاب محمد بن ابی زینب –معاصر امام صادق ÷- را گویند که وی و پدرانش را ابتدا پیامبران و سپس خدا دانسته اند، و لذا [به علت بدعت‌گذاری هایش] به شدت مورد طعن و طرد و لعن آن حضرت و یارانش واقع شده‌اند. (شهرستانی، الملل والنحل، ۱/۱۷۹) (حنیف). [۱۸۰] آیا خداوند متعال که رسول خود را به عدم ضنَّت/ بخل در وحی، مدح می‌فرماید [التکویر: ۲۴] و از کتمان حقایق دین نهی فرموده و آن را موجب لعنت و دخول در آتش دوزخ دانسته [البقرة: ۱۴۰-۱۷۴-۱۵۹ و آل‌عمران: ۱۸۷] و به پیامبر اکرم فرموده: ﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖ[الأنبیاء: ۱۰۹] «پس بگو که همۀ شما را یکسان هشدار دادم». در این مورد، عدم ابلاغ آشکار و اتمام حجت بر خلایق را بر هادیان امت می‌پسندد و راضی است که پیامبرش یکی از حقایق مهم شریعت را فقط به جابر اعلام فرماید، و دیگران از آن بی خبر بمانند؟ و آن لوح عجیب را که دیدنش باعث ایمان آوردن عدۀ زیادی می‌شد، کسی جز جابر نبیند؟ (برقعی). [۱۸۱] در این حدیث امام جواد ÷را شفیع شیعیانش دانسته، در حالی که در حدیث دوم لوح، که مؤلف محترم در صفحات قبل آورده، او را فقط شفیع هفتاد نفر از اهل بیت خودش معرفی کرده است! جاعلین روایات، چه خوب یکدیگر را رسوا می‌کنند؟! (برقعی) [۱۸۲] بنا به تصریح قرآن، پیامبر اکرم صوقت قیامت را نمی‌دانست [الأعراف/ ۱۸۷] و خداوند به او می‌فرماید: ﴿فَقُلۡ...وَإِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٞ مَّا تُوعَدُونَ ١٠٩... وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ[الأنبیاء: ۱۰۹-۱۱۱]: (بگو نمی‌دانم آنچه که وعده داده می‌‌شوید، نزدیک است یا دور .. و نمی‌دانم شاید آن آزمونی باشد برای شما) و: ﴿...وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ[الأحقاف: ۹]. «نمی‌دانم با من یا با شما چه خواهند کرد». بنابر این، آن حضـرت هر چیز غیبی و مکتوم را نمی‌دانست، پس چگونه یکی از جانشینانش هر چیز مکتوم را می‌‌داند؟! (برقعی). [۱۸۳] رجال کشی، چاپ کربلا، ص ۴۶۲. [۱۸۴] الغیبة، چاپ قم، مؤسسة معارف اسلامی، ص ۱۵۰. [۱۸۵] رجوع کنید به صفحات اولیه همین کتاب. [۱۸۶] شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۱۲، ص ۱۳۲، حدیث اول. [۱۸۷] اگر این حدیث واقعاً کلام پیامبر صبود، به جای «نعم» می‌فرمود : «بلی، یا أبا هریرة» (برقعی). [۱۸۸] در مباحث گذشته دیدیم که امام علی÷و فرزندش امام حسن÷در چندین مورد با یکدیگر اختلاف نظر داشتند و پدر، نظرات فرزندش را دربارۀ عمل‌کردها و سیاست‌های حکومت خویش نپذیرفت زیرا آنها را اشتباه می‌دانست! بنابر این، هر یک نظرخویش را صائب و نظر دیگری را اشتباه تلقی می‌نمود؛ و این مطلب نشان‌گر آن است که این پدر و پسر یکدیگر را مصون از خطا و اشتباه نمی‌انگاشتند. (حنیف). از مواردی که اختلاف نظر ابن عباس با علی را می‌‌رساند و بیانگر آن است که وی آن حضـرت را معصوم نمی‌دانسته، ایراد او به امیر المؤمنین÷در مسأله تحریق مرتدّین است، چنانکه «بخاری» و «ترمذی» و «ابوداوود» آورده‌اند که: «أن علیا سحرق قوما ارتدوا عن الإسلام، فبلغ ذلك ابن عباس، فقال: لوکنت أنا لقتلتهم لقول رسول اللهص: «من بدل دینه فاقتلوه» و لم أحرقهم، لقول رسول اللهص«لا تعذبوا بعذاب الله» فبلغ ذلك علیا فقال: صدق ابن عباس:= علیسگروهی از مرتدّین را سوزاند، این خبر به ابن عبّاس رسید، وی گفت: اگر من بودم آنان را می‌کشتم زیرا رسول خداصفرمود «هر که دینش را تغییر داد و مرتدّ شد، بکشید» ولی آنها را نمی‌سوزاندم، زیرا رسول خدا صفرمود: «با مجازات خدا (آتش) کسی را عقوبت نکنید». این سخن به علیسرسید و فرمود: ابن عبّاس راست می‌گوید. (التّاج الجامع للأصول في أحادیث الرسول، چاپ قاهره، ج ۳، ص ۷۸). [۱۸۹] رجوع کنید به «جامع الرواة» ج۲ ص ۸۷ [۱۹۰] زیرا در اخذ حدیث، عدم توجه به موثوق یا ناموثوق بودن رُوات و نقل روایت از جاعلین و ضعفا، موجب ضعف و مایۀ طعن راوی است. [۱۹۱] اما در واقع باید از کسانی تعجب کرد که احادیثی از قبیل این روایت و نظایر آن را مستند مذهب و مسلک خود قرار می‌دهند. (برقعی) [۱۹۲] مرآت العقول، ۱/۴۳۳ و۴۳۹ [۱۹۳] رجوع کنید به صفحه ۳۴۰ به بعد همین کتاب. [۱۹۴] استاد «محمد باقر بهبودی» صاحب کتاب «الصحیح من الکافي» هیچ یک از بیست حدیث این باب را صحیح ندانسته است. (برقعی). [۱۹۵] این روایت را با همین سند شیخ صدوق در کتب خود از جمله «اکمال الدین» و شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» نیز نقل کرده‌اند، ولی در این کتب بر خلاف شیخ کلینی تعداد «علی» ها را چهار ذکر کرده‌اند!