بررسی معانی واژة «مولی»
واژه «مَوْلی» دارای معانی مختلف و متعدّدی است که جز با وجود قرینه معنایش آشکار نمیشود. این واژه و جمع آن (= مَوَالِی) در قرآن کریم بسیار بکار رفته است.
ولی در اکثر موارد به معنای ناصر و یاور و دوست آمده، به حدّی که میتوان گفت ظاهرترین معنای «مولی» و «موالی» در قرآن «یاور و دوست» است، و معانی دیگر در مراتب بعدی قرار دارند. از جمله در آیات زیر:
۱- ﴿أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٨٦﴾[البقرة: ۲۸۶].
«پروردگارا، تو یاور مایی، پس ما را بر کافران یاری/ پیروز فرما».
۲- ﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ ١٥٠﴾[آلعمران: ۱۵۰].
«بلکه خداوند یاور شماست و او بهترین یاوران است».
۳- ﴿يَوۡمَ لَا يُغۡنِي مَوۡلًى عَن مَّوۡلٗى شَيۡٔٗا وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ ٤١﴾[الدخان: ۴۱].
«روزیکه هیچ دوستی از دوست دیگر چیزی را کفایت نمیکند و آنان یاری نمیشوند».
۴- ﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡۚ﴾[الأحزاب: ۵].
«پس اگر پدرانشان را نشناختید، دراین صورت برادران دینی و دوستان و یاوران شمایند».
۵- ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾[التحریم: ۴].
«همانا خداوند است که یاور اوست و جبرئیل و مؤمنان نیکوکردار [نیز یاور اویند و علاوه بر این، دیگر] فرشتگان نیز پشتیبان اویند».
و طبعاً نمیتوان مؤمنان را ولیّ و سرپرست پیامبر دانست!
۶- ﴿يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ ١٣﴾[الحج: ۱۳].
«کسی را [به یاری] میخواند که زیانش از سودش محتملتر است، چه بد یاوری و چه بد معاشری است».
قرآن کریم به تصریح میفرماید: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ يُنصَرُونَ ٧٤ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَهُمۡ﴾[یس:۷۴-۷۵].
«[مشرکان] غیر خدا را معبود گرفتهاند، باشد که از یاری و نصرتشان برخوردار شوند، ولی [آنان] بر یاریشان توانا نیستند».
و با توجّه به اینکه در آیات بسیاری بر عدم توانایی غیر خدا بر نصرت و یاوری، تأکید شده است (الأعراف: ۱۹۲-۱۹۷ – الأنبیاء: ۴۳)، طبعاً دراین آیه نیز کلمه «مولی» که برای غیر خدا استعمال شده، به معنای «ناصر و یاور» خواهد بود که قرآن از آن به عنوان یاور بدی که زیانش بیش از سودش محتمل است، یاد کرده. شیخ الطّائفه ابوجعفر طوسی نیز در تفسیر خود، درباره مفهوم «مولی» دراین آیه میگوید: «فالمَولی هو الوليّ وهو الناصر الذي یولّي غیره نصرته»: پس «مولی» همان «ولیّ» و یاوری است که عهدهدار نصرت و یاری دیگران میشود». (التبیان، ج ۷، ص ۲۹۸).
۷- ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ ٧٨﴾[الحج: ۷۸].
«به پروردگار متوسّل شوید که او دوستدار شماست پس چه نیکو دوستداری و چه نیکو یاوری است».
واضح است که معنای وارث داماد، همسایه، مهمان، و شریف و ... با آیه هیچگونه مناسبتی ندارد و حتّی معنای «ناصر» نیز دراینجا مراد نیست، زیرا وجود عبارت «نعم النصیر» در انتهای آیه کریمه، مانع است که «مولی» را به معنای «ناصر» بدانیم، همچنین اگر «مَولَی» به معنای «اولَی» حمل شود، با سیاق کلام و قرائن موجود در آیه متناسب نخواهد بود. زیرا عبارت «فنعم المولى» مانند عبارت «نعم النصیر» میرساند همچنان که نصرت الهی به نفع مؤمنان است، مولویّت إلهی نیز به نفع مؤمنان و نتیجه توسل به پروردگار است، نه آنکه آیه صرفا در مقام ذکر یکی از شؤون الهیّه باشد، بلکه باید توجّه داشت که دراین آیه مؤمنین به جهاد امر شدهاند، و خداوند متعال درباره مجاهدین فی سبیل الله فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ﴾[الصّف: ۴].«همانا خداوند کسانى را که در راه او میجنگند دوست مىدارد».
و ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۵۴].
«پس خداوند گروهی را [به وجود] آورد که دوستشان میدارد و [آنان نیز] او را دوست میدارند و بر مؤمنان فروتن و بر کافران سختگیرند و در راه خدا جهاد میکنند».
از این رو بیشبهه «مَولَی» دراین آیه به معنای «محبّ= دوستدار» استعمال شده است.
۸- ﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰكُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ ٤٠﴾[الأنفال: ۴۰].
«و اگر [کافران] روی گردان شدند پس بدانید که همانا خداوند دوست شماست چه نیکو دوستی و چه نیکو یاوری است».
۹- ﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَا﴾[التوبة: ۵۱].
«بگو هرگز جز آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته به ما نمیرسد چرا که او یاور ماست».
۱۰- ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾[محمد: ۱۱].
«این بدان سبب است که خداوند یاور مؤمنان است و کافران [در برابر حق] یاوری ندارند».
بدیهی است در سه آیه اخیر نمیتوان «مَولَی» را به معنای «اولی به تصرُّف» و «عهدهدار امر» و ... گرفت، زیرا یقینا خداوند علاوه بر مؤمنان، بر کافران نیز ولایت داشته و نسبت به آنان نیز اولی به تصرف بوده و عهدهدار امور حیات و ممات آنهاست، اما قطعا دوستدار و یاور کافران نیست.
در قرآن این لفظ درباره خداوند به معنای «رب: پروردگار» نیز استعمال شده است، در نتیجه «رب» مالک و سرور و منعم و سرپرست و اولی به تصرف و ... هم خواهد بود. زیرا این معانی از شؤون ربوبیّت است. مثلا در آیه: ﴿رُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّ﴾[الأنعام:۶۲، یونس:۳۰] «به سوی خداوندی که پروردگار راستینشان است باز گردانده شدند»، کلمه «مولی» به معنای «رب» بکار رفته و آیه ۳۲ سوره مبارکه یونس نیز مؤید این معناست: ﴿فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّ﴾[يونس: ۳۲].
«پس اوست خداوندی که پروردگار راستین شماست». و البتّه این معنی از معانی لفظ «مَوْلی» برای غیر خدا منتفی است.
در دو آیه قرآن نیز «مولی» به معنای «وارث» استعمال شده است.
۱- ﴿وَلِكُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِيَ مِمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَۚ﴾[النساء: ۳۳]. «برای هر چیزی، از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک بجا گذاشته اند، وارثانی قرار دادیم».
۲- ﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي﴾. [مریم: ۵].
«من پس از مرگ خویش، از وارثانم بیمناکم».
در آیة دیگر «مولی» به معنای سرور و سیّد (در برابر عبد) آمده است: ﴿أَحَدُهُمَآ أَبۡكَمُ لَا يَقۡدِرُ عَلَىٰ شَيۡءٖ وَهُوَ كَلٌّ عَلَىٰ مَوۡلَىٰهُ﴾. [النحل: ۷۶].
«یکی از آن دو برده گنگ است و بر کاری توانا نیست و او سربار مولا و سرور خویش است». و مراد از «مولی» در کتاب «العتق» از أبواب فقه، همین معنی است.
در سورة مائده (آیه ۸۹) پس از بیان نحوه گشودن سوگند و کفّاره آن، آیه شریفه با عبارت «﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾باشد که سپاس حق را بجای آرید» ختم میشود و از آنجا که شکر در برابر نعمت است، از این رو میتوان دریافت که در سوره تحریم لفظ «مولی» در آیهای که درباره گشودن سوگندهاست به معنایِ «منعم: نعمت بخش» بکار رفته است:﴿قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡ﴾. [التحریم: ۲]. «براستی خداوند به گشودن سوگندهایتان حکم فرموده و اوست که نعمت بخش ماست».
امّا در یکی از آیات قرآن لفظ «مَوْلى» به نحوی آمده که برخی از مفسران آن را به معنایِ «اَوْلَی» گرفته، یا این معنی را برای آن محتمل دانستهاند. آیه مذکور چنین است: ﴿مَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُۖ هِيَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ١٥﴾.[الحدید: ۱۵].
«جایگاهتان آتش است و آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامی است».
البتّه برای اثبات این احتمال و ردّ احتمالات دیگر، مؤیّدی از قرآن کریم نداریم در حالی که برخی معانی دیگر، از تأییدات قرآنی نیز برخوردار بوده و موجبی برای انصراف از آنها به نظر نمیرسد. از جمله اگر دراین آیه «مولی» را به معنای «صاحب: همراه و همنشین» بگیریم، مصاحبت و همنشینی با آتش، معادل معنوی، «اصحاب النار= همراهان و همنشینان آتش» است که در کتاب الهی بسیار به کاررفته، خصوصاً که سیاق آیات نیز مؤید این معناست. زیرا در آیه قبل منافقین به مؤمنین میگویند: ﴿أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡ﴾. [الحدید: ۱۴] «آیا همراه و همنشین شما نبودیم؟ و در جوابشان گفته میشود: امروز آتش همراه و همنشین شماست.
حتی اگر «موْلَی» را در اینجا به معنای «اَوْلی» فرض کنیم، باید معلوم شود که وجه اولویّت در چیست؟ طبعاً دراین جا با توجّه به سؤال منافقین در آیه قبل و لفظ «مأوى= جایگاه» و «المصیر= بازگشتگاه» در همین آیه، روشن میگردد، که وجه اولویّت آتش، در مصاحبت و مجالست است، در نتیجه معنای آیه چنین میشود: آتش از هر چیز به همراهی و همنشینی با شما شایستهتر است.
بنابر این، اگر «مَوْلَی» را به معنای «اَولی» (یعنی «مَفْعَل» را به معنایٍ «أَفْعَل») بگیریم، دلیل لغوی در دست نیست که بگوییم منظور از آن فقط «اولی به تصرّف» است! چون ممکن است مراد از آن «اولی به محبّت و بزرگداشت و ...» باشد. چه موجب میشود هنگامی که لفظ «مولی» را میشنویم مراد از آن را «أولی به تصرّف» بدانیم؟ دراین صورت درباره این آیه چه بگوییم که میفرماید: ﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ﴾. [آلعمران: ۶۸]. «همانا سزاوارترین مردم نسبت به ابراهیم، پیروانش و این پیامبر و مؤمنانند». واضح است که پیروان ابراهیم÷نسبت به آن حضرت «اولی به تصرّف» نبودهاند! در حدیث «غدیر» نیز اگر فرض کنیم که «مولی» به معنای «اولی به تصرّف» باشد، دراین صورت پیامبرصدر ادامه کلام خویش میفرمود: «اللهمَّ والِ من آمَنَ بأوْلَوِيَّتِهِ وعادِ ومَنْ لمْ يُؤْمِنْ بأوْلَوِيَّتِهِ» امّا ذکر «موالاه» و «معاداه» در ادامه سخن، صراحت دارد بر اینکه منظور، وجوب محبت علی ÷و بر حذر داشتن از عداوت نسبت به آن بزرگوار است، نه تصرّف در امور یا عدم تصرّف.
از این رو، اگر در حدیث غدیر «مولی» را به معنای «اولی» بگیریم باید وجه اولوّیت را تعیین کنیم و طبعا با توجّه به ادامه کلام پیامبر صکه فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ....» «پروردگارا، هر که را با او دوستی کند، دوست بدار و هر که را با او دشمنی ورزد، دشمن بدار و هر که او را یاری کند، یاری فرما...» روشن میشود که ولایت و دوستی و نصرت و یاری علی ÷و عدم دشمنی و خصومت با آن بزرگوار، وجه اولوّیت آن حضرت نسبت به سایر مؤمنین است؛ که این معنی با قرائن خارجی، یعنی ماجرای خالد و بریده و کدورت نابجایی که بین گروهی از مسلمین با حضرت علی ÷پدید آمده بود، مناسبت تامّ و تمام دارد.
طبعا نمیتوان گفت: این معنی که امر تازهای نبوده و قبلا نیز به صورت عام- از جمله در آیه: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ﴾. [التوبة:۷۱]. «مردان و زنان با ایمان ولیّ و دوست یکدیگرند». و آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾. [الحجرات: ۱۰]. «همانا مؤمنان برادر -خواهر- یکدیگرند». و ... بیان شده و نیازی نبود دراینجا ذکر شود.
وانگهی با فرض اینکه پیامبر صمضمون آیه ۷۱ سوره شریفه توبه را تکرار کرده باشد، نیز ایرادی در کار نیست؛ زیرا در واقع پیامبر، هنگامی که در مکلّفین نسبت به رعایت قرآن، وهن و سستی ملاحظه فرمود، مفهوم قرآنی را با حدیث غدیر تأکید و یادآوری نمود.
خداوند میفرماید:﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾. [الذاریات: ۵۵]. «و [ای پیامبر!] یادآوری کن که یادآوری برای مؤمنان سودمند است»؛ و مضمونی در قرآن نیست که در بیش از یک آیه، مورد تأکید قرار نگرفته باشد. در این مورد نیز پیامبر صاین تأکید را به منظور الزام حجّت و اتمام نعمت، در موقع لازم تکرار فرمود؛ و هر که قرآن و حدیث را دیده و با آن آشنا باشد نمیگوید این کار لغو است، و الاّ تأکیدات تقریرات پیامبرصدرباره روزه، نماز، زکات، تلاوت قرآن و ... - معاذ الله- همگی لغو خواهد بود! و یا تصریح به امامت، در آثار خود شیعه و تکرار و تأکید آن که بیش از یک بار صورت گرفته، همگی لغو محسوب میشود!!
پر واضح است در صورت اقتضاء و حدوث شرایط خاصّ، لازم میشود که یکی از مصادیق عمومات شرع، منفرداً و به صورت خاص ذکر شود. برای مثال، اگر یکی از مؤمنان مورد توهین واقع شود، با اینکه ادلّة عام، حاکی از حرمت توهین مؤمنین به یکدیگر است، امّا میتوان به طور خاصّ تذکّر داد که این فرد مؤمن از مصادیق آن قانون عامّ است و نباید مورد اهانت قرار گیرد.
در ماجرای غدیر خم نیز با آنکه حمایت و دوستی و ولایت مؤمنان نسبت به یکدیگر، امری عامّ بوده است، امّا به دلیل رنجش نابجایی که برخی از مسلمین از علی÷داشتند و مخالفتی که با آن حضرت نشان میدادند و امکان داشت در صورت وصول به مدینه منوّره مردم آنجا را نیز نسبت به آن بزرگوار بدبین سازند، لذا لازم بود که رسول اکرم صدر ضرورت دوستی و محبّت آن حضرت به صورت خاصّ تأکید کرده و آن را یادآوری نماید و حتّی با ولایت خویش قرین سازد، که نشانة کمال قرب آن حضرت به رسول الله صاست.
در مورد صدر کلام پیامبر صیعنی اشاره به آیه ششم سوره احزاب، و اینکه آن حضرت به عنوان مقدمه، سخنان خویش را با جملة «ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟: آیا من از خودتان به شما سزاوارتر نیستم»؟ آغاز فرموده، باید توجّه داشت که اطلاق و عمومیّت آن، تمامی خواستههای پیامبر صاز امّت را شامل میشود و نمیتوان آن را قرینه معنای «مَولَی» قرار داد، زیرا هر خواسته دیگر که پس از اظهار آن، مطرح میشد نیز به همین میزان مشمول این حکم بود.
برای توضیح بیشتر منظور خود، مثالی را مطرح میکنیم، فرض کنید رسول خدا ص قصد تعیین جانشین نمیداشت و صرفا به قصد جلب حمایت و نصرت و همراهی دیگران نسبت به علی ÷، پس از گفتن جملة «ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟» میفرمود: «مَن كنْتُ عزيزُهُ (حبيبُه) فهذا عليٌّ عزیزُه (حبیبُه)». آیا در این صورت میتوانستیم بگوییم صدر و ذیل کلام پیامبر ربطی به هم ندارند و آن حضرت بیتناسب سخن گفته است؟! البتّه هیچ مسلمانی چنین گمانی ندارد و به سادگی در مییابد که پیامبر با یادآوری مقام اولویّت خویش نسبت به مؤمنین، قصد تأکید بر مطلوب خویش را داشته و مقصود آن حضرت این بوده است که: اگر مرا اولی نسبت به خود و مطاع خویشتن میدانید، برای اطاعت از من با علی راه دشمنی و مخالفت نپیمایید، بلکه دوست و دوستدار او باشید و از نصرتش دریغ نکنید.
اکنون نیز با توجّه به مطالب فوق، لفظ «مَوْلَی» به جای آن کلمه نشسته که آشکارترین معانیِ آن وَلِیّ و مُحِب و ناصر است، که این معانی با ادامة سخن پیامبر اسلام نیز تناسب و ارتباط تامّ دارد. حتّی اگر خوب دقّت شود، میتوان دریافت که صدرِ کلام رسول خدا مانع از آن است که در این خطبه «مَوْلَی» را به معنای «اولی» بگیریم. زیرا اگر پیامبر چنین مقصودی میداشت، پس از مقدّمه سخن خویش میفرمود: «مَن كنتُ أولى بنفسه، فهذا عليٌّ أوْلى به» زیرا به این ترتیب مفهوم مورد نظر پیامبر، با همان وضوح و شدّت مقدّمه، مطرح و طلب میشد، در حالیکه استعمال لفظ «اولی» در مقدّمة کلام و عدم استعمال آن در جملة اصلی- که اصولاً مقدّمه به قصد تأیید و تأکید آن اداء میشود- موجّه نیست؛ که در این صورت از وضوح مطلوب کاسته خواهد شد، و مؤکّد از مؤکّد و ذی المقدّمه از مقدّمه، به صورتی ضعیفتر مطرح میشود و مقصود اصلی از وضوح و شدّت کمتری برخوردار خواهد بود، و حاشا که این پیامبر بزرگوار حکیم، که خداوند فصاحت است چنین کند!
مطلب دیگری که در مورد صدر کلام پیامبر صباید در نظر داشت، این است که چون مفهوم وصف، مُشعِر علیَّت است، در نتیجه، آیة مذکور حاکی از این معناست که سبب اولویّت پیامبر بر مؤمنان، نبوّت اوست، و طبعاً از عدم نبوّت عدم اولویّت لازم میآید. اگر به آیة مورد اشاره در صدر کلام رسول خداصتوجّه کنیم، در مییابیم که آیة شریفه نفرموده: «محمّدٌ أولی بالمومنین من أنفسهم»، بلکه به جای نام مبارک پیامبر، صفت و سمت نبوّت ذکر گردیده و از آن حضرت با عنوان «النّبی» یاد شده و فرموده: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾. [الأحزاب: ۶]. «این پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ایشانند». بدین ترتیب اولویّت آن بزرگوار نتیجة نبوتش محسوب گردیده است. بنابر این کسی که واجد مقام «نبوّت محمّدیّه» نیست، نمیتواند همچون آن حضرت، واجد «اولویّت» بر مؤمنین باشد.
از این رو، نمیتوان ادّعا کرد که گر چه فاقدِ مقام «نبوّت محمّدیّه» هستند، ولی امامتشان آنان را بر دیگر پیامبران برتری داده است؛ زیرا اوّلا، پیش از اثبات امامت منصوص آن بزرگواران، اظهار اینکه مقام امامت ائمّه، از مقام نبوّت انبیاء سلف برتر است، چیزی جز ادّعایی بیدلیل و مصادرة به مطلوب نیست. ثانیا در آیه کریمه، نبوّت خاصّه پیامبر اسلام ص، که ائمّه فاقد آنند، مطرح است؛ به عبارت دیگر «ال» در کلمه «النّبیّ» که در آیه آمده، «الف و لام عهد» است، زیرا در ادامة آیه که میفرماید: «وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ= و همسرانش مادران ایشانند» ضمیر «هُ» به خود پیامبر بر میگردد و مُثبِت این معنی است که منظور از «النّبیّ» شخص پیامبر اسلام صاست نه عموم انبیاء، و آن حضرت بر مؤمنان به سبب نبوّت خاصّهاش «اولویّت» یافته است؛ و خلاف شرع و عقل نیست که ائمّه دارای آن نبوّت نبوده و در نتیجه از آن اولویّت نسبت به مؤمنان برخوردار نخواهند بود.
همچنین اگر ادّعا شود که اولویّت ائمّه، درجه و مرتبة نازلتر از اولویّت پیامبر است، در پاسخ آن، یادآوری میکنیم که مفهوم «اولویّت بر نفس، یعنی ترجیح دادن خواستة پیامبر بر خواستة خود» مفهومی ذو مراتب و تشکیکپذیر از قبیل اعلمیّت، افضلیت، نورانیّت و ... نیست تا بتوان برای آن مراتب و درجات مختلف ادّعا کرد. با توجّه به مطالب فوق ناگزیر باید «مَولَی» را در حدیث غدیر، به معنایی غیر از «اَوْلی» حمل کنیم، به عبارت دیگر، لا اقل باید بگوییم در حدیث غدیر «مَفْعَل» به معنای «اَفْعَل» نیامده است.
آشکار است که پیامبر ص- چنانکه مقتضای مقام ارشاد و هدایت و لازمة بلاغت است- کوچکترین واجبات، بلکه مستحبّات و حتّی آداب نشست و برخاست و خوردن و نوشیدن را به نحوی که هر آشنای به زبان عربی، اعم از حاضر و غائب، به تکلّف، معنای مقصود را در یابد، بیان فرموده است. بنابر این اگر در این موضوع مهّم، پیامبر کلامی این چنین بگوید، که بنا به قواعد زبان عربی نتوان معنایی را که منظور مدّعیان است از آن استخراج کرد، نا دانسته عدم بلاغت و قصور بیان پیامبرصیا سهل انگاری آن حضرت را در تبلیغ و ارشاد اثبات کردهایم!
از این رو، معلوم میشود که مقصود پیامبر صهمان معنایی است که بدون تکلّف از کلام میتوان دریافت. یعنی اینکه محبّت علی ÷همچون محبّت نسبت به پیامبرص، واجب بوده و عداوت با او، چونان عداوت نسبت به رسول خداص، حرام است [۱۱۲].
دانشمند معاصر استاد «تقی الدّین نَبْهانی» در باب تعیین و نصب یک فرد مشخص به عنوان خلیفة پیامبر صو نیز دربارة خطبة غدیر و معنای «مَولی» مطالبی گفته است که ما نظر وی را با اندکی تصرف در اینجا بیان میکنیم:
«اعتقاد به اینکه پیامبر صفردِ معینی را به عنوان خلیفة پس از خود نصب فرموده است، با مسئله بیعت، که تشریع آن در اسلام، مخالفت ندارد، سازگار نیست. زیرا اگر فردی به عنوان خلیفة پیامبر صتعیین و نصب شده باشد، دیگر بیعت کردن با وی معنی ندارد و دیگر به تشریع اصلِ بیعت نیازی نیست، چون بیعت، طریقة نصب خلیفه و رسمیت یافتن خلافت است، و اگر کسی پیشاپیش توسط شارع مشخص شده باشد، عملاً منصوب شده، و حاجت به بیان طریقة نصب وی نیست. در حالیکه عقد خلافت از طریق بیعت است که منعقد میشود و طبعاً این، به معنای عدم نصب پیشین و تعیین یک فرد معین به عنوان خلیفه است.
به همین سبب در کلیة احادیثی که لفظ بیعت در آنها وارد شده، حدیث دلالت عام دارد و به فرد معینی اختصاص نیافته است، در حالیکه اگر افراد مشخصی مورد نظر بودند، لفظ بیعت به صورت عام و مطلق ذکر نمیشد، چنانکه آمده است: «وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ....»یا «مَا مِن رَجُلٍ بَايَعَ إِمَامًا....» و حتی کلمة «امام» نیز در احادیث به صورت نکره و یا با «ال» جنس یا مضاف به لفظ جمع ذکر شده است از قبیل: .... «قَامَ إِلَى إِمَامٍ جَائِرٍ...»، یا «يَكُونُ بَعْدِي أَئِمَّةٌ.....»، «.... فَالإِمَامُ الَّذِي عَلَى النَّاسِ رَاعٍ وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ....»«إِنَّمَا الْإِمَامُ جُنَّةٌ يُقَاتَلُ مِنْ وَرَائِهِ، وَيُتَّقَى بِهِ...»، یا: «خِيَارُ أَئِمَّتِكُمْ ... شِرَارُ أئمَّتِكُمْ...»؛و امثال آن، که به وضوح تمام تعیین یک فرد مشخص توسط پیامبر صرا نفی میکند. همچنین روایاتی که میفرماید: «اگر با بیش از یک نفر بیعت شد، فرد دوم را به منظور جلوگیری از تفرقه بکُشید»، دلیل واضحی است که پیامبر فرد مشخصی را از قبل به خلافت نصب نفرموده است.
اصحاب رسول خدا در اینکه خلیفه چه کسی باشد با یکدیگر هم عقیده نبودند و این ناشی از آن است که پیامبر فرد خاصی را به خلافت نصب نفرموده بود. از جمله کسانیکه در این موضوع عقیدة متفاوتی داشتند علی و ابوبکر بودند که دربارة هر یک گفته میشود پیامبر اکرم یکی از آن دو را برای خلافت پس از خود معرفی فرمود، [۱۱۳]ولی هیچ یک از آن دو به وجود نص بر خلافت خود اشاره نکردند؛ حال آنکه اگر نص وجود میداشت، به آن استناد میکردند، بلکه واجب بود که چنین کنند.
نمیتوان گفت که نصی موجود بوده ولی صحابه آن را ذکر نکردهاند، زیرا ما دین خود را کلا از طریق اصحاب پیامبر ص، که علی و ابوبکر از آن جملهاند گرفتهایم و اگر قرار باشد آنها برخی از نصوص را کتمان کنند، در این صورت اعتماد از اصل دین سلب میشود. زیرا چه بسا نصوص دیگری نیز موجود بوده که اصحاب پیامبرصاز ما کتمان کرده و یا تغییر داده باشند! کسانیکه چنین خیانت عظیمی مرتکب شوند چه تضمینی است که دهها خلاف دیگر را مرتکب نشوند؟
نمیتوان گفت به منظور حفظ اتحاد و اتفاق مسلمین از ذکر این نص خودداری شده است، زیرا این کار به معنای کتمان حکم إلهی، بلکه کتمان یکی از مهمترین اصول اسلام، و نیز نقض دین است؛ خصوصاً در زمانی که شرائط کاملاً مقتضی ابراز آن بود و بیشترین احتیاج به اظهار آن وجود داشت، و این کار لا أقل از خلیفة رسولالله و هادی امت، قطعا پذیرفتنی نیست و موجب نقص غرض از نصب امام است. و اگر وحدتی هم ایجاد میشد، وحدتی به قیمت از بین رفتن تمامیت و کمال دین و اتحاد بر باطل بود که طبعا از نظر اسلام فاقد ارزش است.
از روایاتی که پیامبر صدربارة عترت گرامی خویش سفارش فرموده از قبیل: «وَأَهْلَ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي»و نظایر آن، و یا روایاتی که لفظ «عترت» در آن بکار رفته است، ابداً مفهوم خلافت و جانشینی پیامبر در امر زمامداری امّت استنباط نمیشود (خصوصاً که لفظ «عترت» یا «أهل البیت» بر بیش از یک فرد و هم بر مرد و هم بر زن دلالت دارد)، زیرا لفظ واضح بوده و صراحت دارد بر اینکه پیامبر در مورد رعایت حقوق عترت خویش سفارش فرموده تا اهل بیت بزرگوارش مورد احترام و اکرام واقع شده و قدرشان دانسته شود و مورد بیاعتنایی واقع نگردند؛ و منطوق و مفهوم آن دلالت بر نصب یکی از آنان به امامت أمّت ندارد.
احادیث «ولایت» یا «موالاه» نیز که در آنها واژة «مولی» یا «ولی» یا «موالاه» و امثال آن، ذکر شده، دلالت بر جانشینی در امر حکومت بر مردم ندارد و الفاظ آنها غالبا از این قرار است: «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» يا «وَليُّكُمْ بَعْدِي...» يا «.... فَلْيُوالِ عَلِيَّاً بَعْدِيْ»یا «.... فَلْيُوَالِ عَلِيَّاً وَذُرَّيَّتَهُ بَعْدِيْ» يا «.... فَمَنْ تَوَلاَّهُ فَقَدْ تَوَلاَّنِيْ» يا «... فَإِنَّ وَلاَيتَهُ وَلاَيَتِيْ»و از همه معروفتر «... اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ....»میباشد که مفسر تمام آن روایات، همین عبارت اخیر است که میرساند منظور از این روایات نصرت و همراهی و محبت نسبت به آن جناب است. زیرا در زبان عربی ظاهرترین معنای «ولی» متضاد «عدو» است. و کسانیکه کوشیدهاند به طریقی معنای «مولی» یا «ولی» را از نصرت و دوستی و امثال آن منصرف سازند و لا أقل بیست و هفت معنی برای «مولی» ذکر کردهاند از اعتراف به این حقیقت ناگزیر شدهاند که: معنای «مولی» حد اکثر، «أولى بالشيء» است و نتوانستهاند علی رغم کوشش بسیار و زیر و زبر کردن کتب لغت و دواوین شعر و کتب ادبی و .... معنای حاکم و سلطان و امام و جانشین و .... از آن استخراج کنند؟!! و این به وضوح اثبات میکند که «مولی» و «ولی» در قرآن و حدیث و کلا در زبان عربی به معنای حاکم و زمامدار نیامده است و نمیتوان الفاظ نصوص شرع را به معنای لغوی یا معنای شرعی آن حمل نکرد و طبعا نمیتوانیم احادیث «ولایت» یا «موالاه» را به اعطای خلافت و زمامداری مسلمین به علی ÷حمل کنیم که نه مطابق معنای لغوی این واژه است و نه موافق معنای شرعی آن.
آری، در صورتی که لفظ «ولی» مضاف به کلمة «أمر» قرار گیرد یعنی به صورت «ولی الأمر= فرماندار» استعمال شود به معنای حاکم و امیر خواهد بود ولی میدانیم که پیامبر صبلا استثناء، در کلیة روایات فرق مختلف اسلامی، از اینکه لفظ «امر» را مضاف الیه «ولی» یا «مولی» قرار دهد، ابا فرموده است و در این صورت نمیتوان معنای خلافت پس از پیامبر را، به روایات «ولایت» تحمیل نمود!
لازم است دو نکتة مهم در اینجا کاملا مورد توجه قرار گیرد:
نخست اینکه اشتقاق کلمات از یک مادة لغوی، به معنای وحدت معنوی تمام مشتقات مادة مذکور نیست، بلکه معنای هر کلمه، صرفنظر از مادة اشتقاق، متکی به وضع و استعمال عرب است، مثلا کلمة «جاء» به معنای «آمد» ولی کلمة «أجاء» به معنای «پناه برد» است، با اینکه هر دو از یک مادة لغوی هستند. در این مورد نیز نمیتوان گفت: چون لفظ «ولی الأمر» به معنای حاکم و امیر و ... است، پس کلمة «مولی» یا «ولی» که به لحاظ مادة لغوی با لفظ «والی» یا «ولی الأمر» از یک منشأ هستند نیز مفید معنای «حاکم و امیر» است. زیرا کلمات مذکور در زبان عربی ابداً بدین معنی استعمال نشده و این مسئله است منوط به استعمال عرب، نه اینکه هر کس آنچه را که از مجموع کلمات مشتق از یک ماده دریافت میشود به یکایک مشتقات آن نسبت دهد، و اگر عرب صریحا لفظ «ولی» (در صورتی که مضاف به «امر» نباشد) یا «مولی» را به معنای «حاکم و امیر» استعمال نکرده باشد، نمیتوان آن دو را به معنای مذکور حمل کرد.
دوم آنکه قرائن کلام هر چه باشد، به کلمة مورد نظر، معنایی غیر از معانی مختلف که عرب لفظ را صریحا در آن معانی استعمال میکند، نمیبخشد بلکه قرائن، از میان معانی مشترکی که برای کلمه وضع شده است یکی را بر معانی دیگر، ترجیح داده و مفاهیم دیگر را بر کنار میدارد، ولی موجد معنای جدیدی که عرب لفظ را در آن معنی استعمال نکرده باشد، نخواهد بود. کلمة «مولی» نیز در احادیث «ولایت» بر تشویق و تحریض امت به محبت و حمایت از علی ÷و احترام و قدرشناسی نسبت به آن حضرت دارد ولی این قرائن معنای جدید به آن نمیدهد و نمیتوان معنای «حاکم و امیر بر مردم» را به آن تحمیل کرد». [۱۱۴](پایان کلام استاد «نبهانی»).
[۱۰۲] تفسیر «روح الجنان» تصحیح علی اکبر غفاری، ج۴/ص۲۷۵ إلی ۲۷۷. [۱۰۳] در غیر این صورت اگر مراد رسول الله از جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، امامت علی ÷بود، چرا این موضوع را در خطبه حجّة الوداع و در مکّه بیان نفرمود، تا علاوه بر هزاران زائر که از سراسر مناطق حوزه اسلام گرد آمده بودند، اهل مکّه نیز از امر امامت مطلع شده و حجّت بر آنها نیز تمام شود و یا چرا در مدینه نفرمود تا همه اهل مدینه که در به قدرت رساندن خلیفه، نقش اول و اساسی را داشتند، بشنوند؟ [۱۰۴] علامه امینی از «بریده» روایت زیر را نقل کرده است: «عَنْ بُرَيْدَةَ قَالَ: غَزَوْتُ مَعَ عَلِيٍّ الْيَمَنَ، فَرَأَيْتُ مِنْهُ جَفْوَةً فَلَمَّا قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِصذَكَرْتُ عَلِيًّا فَتَنَقَّصْتُهُ فَرَأَيْتُ وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ صيَتَغَيَّرُ فَقَالَ: يَا بُرَيْدَةُ! أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ». یعنی: «همراه علی ÷در یمن جنگیدم و در این سفر از او خشونتی دیدم چون به نزد رسول خداصآمدم، علی را به بدی یاد و از او انتقاد کردم، دیدم که رخسار پیامبر ص[از رنجیدگی] متغیر میشد. آن حضرت فرمود: ای بریده! من نسبت به مؤمنین از خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردم: آری یا رسول الله، فرمود: هر که من مولای اویم علی نیز مولای اوست». (الغدیر، ج اول، چاپ سوم، ص ۳۸۴). [۱۰۵] بنا بر مذهب تشیع چنانکه در «کافی» مذکور است، هر امامی در آخرین لحظه حیات معصوم پیش از خود به امامت نائل میشود. رک: «اصول کافی»، روایات ۷۱۷ الی ۷۱۹ و روایات ۹۸۳ الی ۹۸۵ از «کتاب الحجة» جلد اول ص ۲۷۴، ۲۷۵ و ۳۸۱. [۱۰۶] الغدیر، علامه عبدالحسین أمینی تبریزی، چاپ دوم ج اول، ص ۳۶۲-۳۶۳ برای لفظ «مولی» معنای «وارث» و «شوهر خواهر» نیز ذکر شده است. [۱۰۷] اشاره است به آیات اول سوره کهف و ۲۸ الزمر و ۱۰۳ النحل و ۱۹۵ الشعراء. [۱۰۸] اشاره است به آیات ۶ سوره الکهف و ۳ سوره الشعراء و ۱۲۸ سوره التوبه. [۱۰۹] یعنی فصیحترین کسیکه به عربی سخن میگفت. [۱۱۰] این پیچیدگی به حدی است که حتی در روایات معتقدان به امامت الهی علی ÷نیز به آن اعتراف شده است، از جمله در «احتجاج» طبرسی آمده که گروهی از انصار مقصود پیامبر صرا از خطبه غدیر نفهمیدند! و ناچار شدند کسی را به نزد پیامبر صبفرستند تا مقصود آن حضرت را سؤال کند، پیامبر صحتی در همان توضیح نیز لفظ «ولی الأمر» را استعمال نفرموده است! ما در صفحات آینده باز هم به این روایت میپردازیم. [۱۱۱] از نظر امامیه مقام «امامت» فوق مقام «نبوت و رسالت» است، اما علت آنکه مقام علی ÷را بالاتر از رسول خدا صنمیدانند آن است که معتقدند پیامبر علاوه بر مقام نبوت واجد مقام امامت نیز بوده است. [۱۱۲] کلّ مبحث بررسی معانی واژۀ «مولی» تا اینجا به قلم علامۀ برقعی/است که در چاپهای قبلی در پاورقی بود اما به دلیل طولانی بودن پاورقی، مطلب به متن انتقال داده شد. (د. حنیف). [۱۱۳] منظور روایات بسیاری است که اهل سنّت نقل کردهاند، از قبیل «اِقتَدُوا بِاللَّذِينَ مِن بَعدِيْ، أبي بَکْرٍ وَعُمَر= پس از من به ابوبکر و عمر اقتداء کنید» و یا «إِنِّي لَا أَدْرِي مَا قَدْرُ بَقَائِي فِيكُمْ، فَاقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي ـ وَأَشَارَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ-»نمیدانم چقدر در میانتان زنده باشم، پس بعد از من به آن دو تن اقتداء کنید و به ابوبکر و عمر اشاره فرمود» و ... که ترمذی و دیگران به اسناد مختلف آنرا نقل کردهاند. [۱۱۴] برای اطلاعات بیشتر به کتاب « نظام الحُکم في الإسلام» مراجعه کنید.