۱۰- تعریف الفاظ متنازع فیه و مشخص کردن معانی آنها
سلف به تعریف الفاظ و معانی آنها، اهمیت قابل توجهی میدادند، چون بسیاری از فرقهها و گروههای عقیدتی به الفاظ متشابه و مجمل استدلال میکردند و بوسیله آن با نصوص قرآن و سنت معارضه و مقابله میکردند، و در همان وقت این کلمات در زبان محاورهای معانی جدای از آنچه آنان مورد نظرشان بود، داشت، مثلاً توحید نزد متکلمین عبارت است از اقرار نمودن به اینکه خدا یکی است در ذات خویش و همانند ندارد، و در صفات هم یکی است و شبیه او وجود ندارد، و در افعال و اعمال هم هیچ شریکی ندارد.
این تعریف شامل توحید ربوبیت میشود.
ولی توحیدی که پیامبرصآورد، اثبات ألوهیت برای خداوند یکتا است، بدینگونه که شهادت دهد که هیچ معبودی بحق جز الله وجود ندارد و بجز او کسی را نپرستد، و بجز او بر کسی توکل ننماید، و غیر از ولایت او را نپذیرد، و فقط بخاطر او دشمنی ورزد، و فقط بخاطر او کار کند.
و این در برگیرنده توحید ربوبیت و آنچه برای نفس خود ثابت نموده میباشد.
الفاظ دو گونه هستند: یک نوع آن است که در کتاب و سنت آمده است، در این نوع بر هر مسلمانی واجب است که به مقتضیات آن اقرار نماید، بنابراین هر آنچه خدا و رسولش میگویند و اثبات نمودهاند ما هم اثبات نموده و معتقد خواهیم بود، و ضرورت دارد که منظور پیامبر را مورد کاوش و جستجو قرار داد تا مراد آن از آنچه اثبات کرده مشخص گردد و آنچه نفی نموده هم نمایان شود.
و اما الفاظی که در کتاب و سنت نیامدهاند و سلف صالح هم اتفاقی بر نفی یا قبول آنها نکردهاند در این موارد هیچ کس موظف نیست که موافق مثبتین یا نفی کنندگان آنها باشند بلکه از طرف، درخواست میکنند که مرادش را از این الفاظ بیان کند، اگر منظورش از این الفاظ معانیی بود که با آنچه پیامبرصآورده موافق است، پذیرفتنی است و اگر مخالف آن بود، انکار نموده و نمیپذیرد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه/ [۱۲۳]میگوید:
اگر سخنور خواست جواب کسی را بدهد که با او با دلیل عقلی به معارضه بر آمده است، و ادعا کند که عقل با نصوص در تعارض است، چنین کسی نیازمند است که شبهاتش برطرف شود، و لازم است تبیین شود، که شبههاش باطل است. مثلاً اگر شخص نفی کننده، الفاظی مجمل را بیاورد و بگوید: اگر خدا بر روی عرش قرار گیرد، جسم خواهد بود و یا باید مرکب باشد، در حالی که او از چنین حالاتی منزه و پاک است، و اگر خلق نماید و بر جایگاهی قرار گیرد و بیاید تا فصل قضاء نماید، مستلزم آن است که حوادث بر او حلول پیدا کند و خدا از این ویژگی هم به دور است و اگر دارای صفات باشد، مستلزم آن است که عرض باشد و باز هم خداوند از آن منزه است.
در اینجا باید از شخص پرسشگر تفصیل خواست و به او میگوید:
منظورت از این کلمات مجمل چیست؟
اگر منظورش حق و باطل بود، در این صورت حق پذیرفته میشود و باطل را رد میکند، مانند اینکه بگوید: منظورم از نفی جسم این است که نفس خدا قائم به جسم نیست، و نیز صفات خدا قائم به جسم نیست.
و اینکه میگویم مرکب نیست، یعنی خدا قائم به نفس خویش است و دارای صفاتی است که قائم به نفس خدا است، و اگر این را تجسیم بنامید درست نیست حقی را که صحیح منقول و معقول بر آن دلالت میکند رها کنیم بخاطر اینکه شما چنین میپندارید و یا چنین مینامید!!
و اما اینکه میگوئید: خدا مرکب نیست، اگر منظورت این باشد که خدا را کسی ترکیب نموده، و یا اینکه متفرق و جدا از هم بوده و ترکیب شده است، یعنی امکان دارد که متفرق و از هم جدا شود، خدا از این ویژگی مبرّا و پاک است؛ و اگر منظورت این باشد که متصف به این اوصاف بوده منتها جدا از مخلوقات است، این حق است و درست نیست که چون او را مرکب خواندهاید، آن را رد نمائیم، پس این گونه موارد را این چنین باید جواب داد».
ابن تیمیه باز میفرماید:
«هیچ کس نمیتواند بگوید: الفاظی که در قرآن آمدهاند، برای معانیی وضع شدهاند، سپس بخواهد مراد خدا را با این معانی تفسیر کند، چنین کاری از رفتار افتراءگویان است، چنین کسانی قصد معانیی را کردهاند و فکر کردهاند که این معانی ثابت هستند و آن را معنای واحد، وجوب، غنی، قدیم و نفی مثل کردهاند.
سپس میپندارند که آنچه در قرآن آمده است، خدا خودش آنها را مثلاً واحد، احد و ... و نفی مثل و کفء نامیده است؛ در نتیجه گفتهاند این دلالت میکند بر همان نامهایی که ما نامیدهایم، و این بزرگترین دروغ و افترا بر خداوند است» [۱۲۴].
[۱۲۳] «درء تعارض العقل والنقل» نویسنده: ابن تیمیه: (۱/۲۳۸-۲۳۹). [۱۲۴] «مجموع الفتاوی» ابن تیمیه: (۶/۱۱۱).