تربيه معنوی:
مهمترین چیزی برای جلوگیری از گدایی و سوالگری بلندهمتی، اعتماد بنفس، در همه عرصهای زندگی است، ارتکاب اعمال نادرست از پست همتی سستی و تنبلی بوجود میآید، و هر انسان که همت عالی داشته باشد از سستی، تنبلی و پست همتی نجات مییابد و هرگز به گدایی دست نمیزند. سستی و تنبلی چیزهایاند که پیامبر جاز آنها به خدا پناه برده و میفرماید:
«اللهم إني أعوذ بك من ألهم والحزن وأعوذ بك من العجز والكسل وأعوذ بك من الجبن والبخل وأعوذ بك من غلبة الدين وقهر الرجال». (۲۶ص۵۵۶)
پروردگارا! از هم و غم به تو پناه میبرم، از ناتوانی و تنبلی و از ترس و بخل و از گرانی قرض و قهر مردمان به تو پناه میبرم.
ایجاد روحیه خود کفائی انسان را بلند همت میسازد، در همه اوقات دستان بالا و بلند همت نسبت به دستان پائین و پزیرنده صدقات برتراند. پیامبر جفرموده است:
«اليد العليا خير من اليد السفلي».(۸ص۱۶٧ج٧)
دست بالا (هدیه کننده) بهتر است از دست پائین (قبولکننده و پزیرنده هدایا) در روایات اهل تصوف آمده است: شفیق بلخی، یکی از بزرگان دین بود، جهت تجارت به سفر رفت ولی دیری نگذشت که قبل از تکمیل ایام مسافرت باز گشت، قبل از رفتن به دوست مخلص و صمیمی خود، ابراهیم ابن ادهم/وداع کرده بود، ابراهیم بن ادهم/گمان میبرد که شاید شفیق مدت زیادی را در سفر خواهد گزرانید، اما بر گشت قبل از وقت شفیق، ابراهیم ابن ادهم را درشگفت آورد، از او پرسید، چرا این قدر زود برگشتی؟ شفیق در جواب گفت: در سفرم چیزی تعجبآور را دیدم، از تجارت صرف نظر کردم و برگشتم، ابراهیم بن ادهم فرمود خیر باشد، چه دیدی؟
شفیق گفت: به ویرانه پناه بردم که در آن استراحت کنم، آنجا پرنده را دیدم که چشمانش کور پاهایش شل بود، با خود گفتم: این پرنده چگونه در اینجا زندگی میکند، در حالیکه دور از آبادی است، چشمانش نمیبیند و حرکت هم کرده نمیتواند، لحظهای در این فکر بودم که پرنده دیگری در یک روز چندین بار به او غذا آورد تا آن که او از گرسنگی سیر شد، با خود گفتم: آن ذاتی که این پرنده نابینا و شل را روزی میدهد تواناست که من را نیز روزی دهد، (در حالیکه من مصروف عبادت وبندهگی خدا هستم) از سفر برگشتم.
ابراهیم بن ادهم گفت: شفیق بر حال تو تعجب میکنم! چگونه به نفس خود روا میداری که به گونه پرنده شل و کور باشی که به کمک دیگران زندگی میکند! چرا برای نفس خود این را دوست نداری، بسان پرنده باشی که تلاش و روزی برای خود و دیگران و باز نشتهگان میکند، مگر نمیدانی که دست بالا بهتر است از دست پائین؟ شفیق بلخی از جابر خواست و دستان ابراهیم بن ادهم را بوسید و گفت: ابو اسحق تو استاد من هستی، دوباره به سفر تجارتش برگشت. (۲۳ص۴۰و۴۱)