اصول چهارصدگانه
تمام آنچه که علماء شیعه به آن تمسک میجویند، این است که کتابهایی وجود دارد که شاگردان ائمه یا شاگردانِ شاگردان ائمه که به صورت مستقیم از طرف ائمه بر آنها املاء شده و آنها هم تدوین کردهاند. و اصطلاح «اصول» برای آن به کار بردهاند و میگویند: تعداد آن اصول، چهارصد است.
اما امروز این کتابها کجایند؟
آیا چیزی از آنها مانده است؟
نه، هرگز!.
به راستی همه آنها از بین رفته و جز اخبار و روایاتی از آنها چیزی باقی نمانده است. و اگر این کتابها حقیقتاً میبود، قطعاً به بررسی دقیق و نقد موشکافانه نیاز داشت. اما اکنون که هیچ اثری از آنها نیست، وضع چگونه باید باشد؟!.
آیت الله شیخ جعفر سبحانی برای فقدان آنها عذر آورده و گفته است: از آنجایی که این اصول (اصول چهارصدگانه) نظم و ترتیب خاصی نداشته، چون اکثرشان املاء شدۀ مجالس مختلف و در جواب مسائل گوناگون مستحدثه بوده است، به همین خاطر صاحبان کتابهای حدیثی به نقل روایات آن اصول به صورت مرتب و منظم و باب بندی و اصلاح شده همت گماشتند تا استفاده و دسترسی بدان آسان باشد. پس تمامیروایات موجود در اصول چهارصدگانه به کتابهای حدیثی به ویژه «کتب چهارگانه» انتقال داده شده اما با نظم و ترتیبی خاص. و با مشهور شدن این کتب چهارگانه، رغبت و تمایل برای نسخه برداری و چاپ اصول چهارصدگانه و حفظ و نگهداری آن اصول، رو به کاستی نهاد [۴].
او در جای دیگری میگوید: و شاگردان ائمه اهل بیت به تألیف اصول چهارصدگانه از زمان امام صادق ÷ تا اواخر زمان امام رضا ÷همت گماشتند. و این اصول به اصول چهارصدگانه مشهور شدهاند و از اعتبار و جایگاه خاصی برخوردارند [۵].
در حقیقت این کتابهایی که «از اعتبار و جایگاه خاصی برخوردارند» بودن و نبودنشان یکسان است، چون به طور قطع این کتابها موجود نیستند و ادعایی بیش نیستند. مانند مهدی! که وقتی وجود ندارد چه اعتبار و جایگاهی باید داشته باشد.
در ادامه میافزاید: سید رضی الدین علی بن طاووس (متوفی۶۶۴ ﻫ) میگوید: پدرم به من گفت: جماعتی از اصحاب ابوالحسن که از اهل بیت و پیروان او بودند در مجلسش حضور داشتند. و در آستین هایشان تخته های چوبی نرم و خمیده به همراه داشتند، هرگاه ابوالحسن ÷چیزی میگفت، یا درباره قضیهای فتوایی میداد، آن جماعت آنچه را که از وی میشنیدند، بر روی آن مینوشتند [۶].
کسی که به تاریخ وفات علی بن طاووس و ابوالحسن نگاه کند، میبیند که میان علی بن طاووس (پدر رضی الدین، کسی که رضی الدین از او روایت میکند) و میان ابوالحسن بیشتر از چهار قرن فاصله است. پس کجاست اتصال سند؟! اگر این قضیه مربوط به خبری عادی یا مسألهای از مسائل فقه میبود، آن وقت حرفی نبود، اما این قضیه مربوط به ادعای وجود چهارصد کتاب تألیف شده است که چیزی از آنها باقی نمانده است. اگر راجع به آنها سؤال کنی که کجایند؟ آیا اثر و نشانهای که بر آن دلالت کند وجود دارد؟ جواب این است: فلانی و فلانی گویند که آن، چنین و چنان است. در حالی که میان فلانی و فلانی و میان اصل خبر، چندین قرن فاصله هست.
از جمله چیزهایی که این جعفر سبحانی -دانشمند معاصر بحرینی- بر وجود آن اصول چهارصدگانه استدلال میکند، این است: شیخ ما (!) بهاءالدین عاملی در کتاب «مشرق الشمسین» گوید: از بزرگان مان به ما خبر رسیده که عادت اصحاب اصول چهارصدگانه این بوده که آنان هرگاه حدیثی از یکی از ائمه میشنیدند، بلافاصله به نوشتن آن در اصول خود اقدام میکردند تا به مرور زمان در بعضی از آن حدیث یا همه آن دچار فراموشی نشوند. سید داماد نیز در «رواشح» خود، مانند آن را گفته است [۷].
سپس جعفر سبحانی به سخن محقق حلی و طبرسی و شهید ثانی استشهاد نموده است. و هیچ کدام از این علماء حتی یک سطر از این «اصول» را ندیدهاند! و میان آنان و میان «ائمه» قرنها فاصله وجود دارد.
و آخرین چیزی که بدان استناد نموده، این سخن است: بخشی از آن اصول تا زمان ابن ادریس (۵۴۳- ۵۹۸ﻫ ق) باقی ماند طوری که تمامی آنچه که در آن بود در کتاب خود به نام «السرائر» نقل نمود و اصطلاح «الـمستطرفات» را بر آن اطلاق نمود. همان طور که سید رضی الدین بن طاووس تمام آن را از ابن ادریس نقل کرد و آن را در کتاب «کشف الـمحجة» ذکر کرده است. و استاد ما، آقای «محمد الحجة الکوه کمری» (۱۳۰۱-۱۳۷۲) به شانزده اصل از آن اصول دسترسی پیدا کرد و اقدام به چاپ و انتشار آن نمود [۸].
به فرض، ما صحت آنچه که از «الکوه کمرى» ذکر شده قبول داریم، اما نسبت اصولی که بدان دسترسی پیدا کرده و اصولی که از بین رفته، تنها در حدود (۴%) میباشد.
بنابراین، تمام این قضیه (وجود اصول چهارصدگانه) ادعایی بیش نیست. و کافی است که بدانی قدیمیترین و موثوقترین «مجامع حدیثی» در نزد شیعه و کتابی که -بنا به ادعایشان- این اصول چهارصدگانه بدان انتقال یافته، کتاب «الکافی» اثر کلینی است که بیشتر از (۶۰%) آن، به شهادت و اعتراف مجلسی و دیگر شیعه، ضعیف و موضوع است!.
[۴] أدوار الفقه الإمامی: جعفر سبحانی، ص۳۵. [۵] همان، ص۳۴. [۶] همان. [۷] همان. [۸] همان، ص۳۶.