عرفان دینی و حقیقی اصطلاحات رکیک ندارد
و آنچه عرفا و شعرا برای خود اصطلاحات و تأویلات آوردهاند رکیک و باطل است و تکرار الفاظ می و مطرب و زنار و دلبر عیار بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست. شعر:
چه میجوئی تو شاعر از لب یار
چه خواهی از بت و از زلف و زنار
کجا از شرع آمد این مجازات
کجا لائق بود اینها بر آن ذات
مجازات رکیک عشق بازی
کجا بر رخصتش داری جوازی
اگر مقصود ذات کردگار است
کجا لائق بر او لفظ نگار است
بجز در شاعری بیبندوباری
از این الفاظ کی دیدی شعاری
برو بیچارهاندر فکر دین باش
نه فکر اصطلاح آن و این باش
اگر عرفان بعلم است و عقیدت
چه سود از اصطلاح بیحقیقت
برو صوفی که این عرفان نباشد
شعار عارفان ایمان نباشد
اگر صدها کنی تأویلِ یک زشت
بود باقی همان زشت و همان زشت
نگردد قحبه در معنی عفیفه
نه لفظ فاحشه باشد شریفه
اگر صدها بگوئی بُت جمال است
بت ای صوفی ضلال است و ضلالست
بلی آن وحدت و توحید عارف
بود لائق بالفاظ مخالف
هر آن چیزی که باطل شد اساسش
ز باطلها بود زیب و لباسش
تو خود گوئی که خط و خال و ابرو
بجای خویش هر چیزیست نیکو
چرا پس خود نگوئی این خرافات
ندارد نسبتی با آن مقامات
فجور و کفر را تأویل کردید
بهر فسقی یکی تعلیل کردید
اگر تأویل آید در میانه
شود هر کفر کافر عارفانه
بود تأویل در اخبار و آیات
نه در کفر و حماقات و خرافات
تو میخواهی کنی تأویل ناحق
خرافت را همیخواهی کنی حق
چه داغی است بر گفت اباطیل
که تا محتاج کردی خود بتأویل
چه ذوق است آنکه گوئی یکسره هو است
شراب و شاهد ساقی همه اوست
عبارات شما بر حق روا نیست
که این اسماء اسماء خدا نیست
منزه هست ذات پاک یزدان
ز تعبیرات سوء اهل عرفان
مگر عارف بتو شیطان شریک است
چرا لفظ شما زشت و رکیکست
شراب و شمع و شاهد ذوق فسق است
اگر چه گوئی این از ذوق عشق است
نه پیغمبر شراب بیخودی خورد
نه بر عرشش حق اندر بیخودی برد
سقاهم ربّهم
[۶]جز این شرابست
طهوراً غیر مست و دل خرابست
خراباتی شدن از دین رهائی است
که وضعش برخودی و خودنمائی است
باسقاط شریعت شد خرابات
که خود گفتند اسقاط الاضافات
خرابات آن مکان ناکسانست
مکان هرزهگر و بیمکان است
خراباتی همه وهم است و پندار
خراباتی همه شعر است و اشعار
بجای سبحه و سجاده درویش
فکنده خرقه و زنار بر خویش
از آن دارد بت و زنار را دوست
که جاسوس است و ترسا مذهب اوست
بگوید زهد و تقوی شید و قید است
و لیکن پیر و میخانه نه قید است
همیگوید مکرر از بت و یار
نگوید هیچ او از صنعت و کار
فکنده ملتی را در خرافات
بیاورد است افکار خرابات
ز استعمار ملت گشته او شاد
کند از عشق و مستی هر دمی یاد
هزاران بار بر آن کیش لعنت
که بت مظهر شدش از عشق و وحدت
بت و بتخانه و کعبه یکی کرد
می و میخانه و مسجد یکی کرد
بر آن عشقی تفو صد بار باشد
که عقد خدمتش زنار باشد
برو عارف بترس از حق بیچون
بکن توبه بیا از شرک بیرون
اگر حافظ شکن را دیده باشی
بزرگانی ز خود کی میتراشی
برو ای برقعی فکر وطن باش
نه مثل شاعران در ما و من باش
[۶] اشاره به آیه کریمه: ﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا طَهُورًا٢١﴾[الإنسان: ۲۱] میباشد که قطعاً شراب بهشت بوده و به أم الخبائث دنیا هیچ ربطی ندارد.