حرف عین
۲۳۴- حافظ
قسم بحشمت و جاه و جلال شاه شجاع
. که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
.
بعاشقان نظری کن بشکر این نعمت
. که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
.
ببین که رقصکنان میرود بنالۀ چنگ
. کسی که اذن نمیدادی استماع سماع
.
جبین و چهرۀ حافظ خدا جدا نکناد
. ز خاک بارگۀ کبریای شاه شجاع
[۱۰۷]
.
۲۳۴-حافظ شکن
قسم بجاه و جلال خدای شاه شجاع
. که بَهر مال بود شعرهای این طمّاع
.
برو بمخلص حافظ بگو بیا بر خوان
. تو این غزل که شناسی مراد این خداع
.
ببین که عاشق شاه و غلام و بندۀ اوست
. بفیض جام که لب تشنه از کجا است صداع
[۱۰۸]
.
ببین که شیوۀ او بوده رقص و نالۀ چنگ
. دگر مگوی که بُد اهل دل نه اهل سماع
.
سجود او بشهان بوده بین که خود گوید
. که جبههام بدر کبریای شاه شجاع
.
قسم به عزت حق برقعی مریدانش
. ز گفته بیخبرند و چنین کنند نزاع
.
۲۳۵- حافظ
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
. شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
.
بیجمال عالمآرای تو روزم چون شب است
. با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
.
کوه صبرم نرم شد چون موم از دست غمت
. تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
.
روز و شب خوابم نمیآید بچشم میپرست
. بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
.
رشتۀ صبرم بمقراض غمت ببریده شد
. همچنان در آتش هجر تو سوزانم چو شمع
.
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تُست
. این دل زار و نزار اشکبارانم چو شمع
.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ایماه رو
. تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
.
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
. آتش دل کی بآب دیده بنشانم چو شمع
.
۲۳۵-حافظ شکن
بهر روشن کردنِ افکار سوزانم چو شمع
. شبنشین مجلس درس جوانانم چو شمع
.
چون نباشد فکر و استقلال فکری در میان
. بهر دفع عشق و مستی رو بنقصام چو شمع
.
وهم و عشق عارفان گمره نموده ملتی
. من مُزیل
[۱۰۹]ظلمت اوهام عرفانم چو شمع
.
کوه حکم کنده شد از حیلههای شاعران
. از دروغ آتش عشقی گدازانم چون شمع
.
روز و شب بیدار و هشیارم برای آنکه تا
. دفع بیماری کنم از حد ایرانم چو شمع
.
شاعران بردند دین ما باین مقراض عشق
. گر شود تزریق ایمان باز خندانم چو شمع
.
در میان شعر و عرفان رسم شد بافندگی
. تا رود بافندگی من اشک بارانم چو شمع
.
مرغ عقلت در هوس حبس است از نفس و هوا
. دفع کن نفس و هوا تا جان بر افشانم چو شمع
.
جهل استعماریان را میبرد علم و هنر
. مشتعل از درد بیدرمان نادانم چو شمع
.
سر فرازم کن باستقلال فکری ای جوان
. تا مزین گردد این اشعار دیوانم چو شمع
.
ای خدا آتش بزد شاعر باستقلال ما
. آتش دل کی بآب دیده بنشانم چو شمع
.
برقعی شد نور علمت رهنمای دیگران
. گر عمل داری تو را من از مریدانم چو شمع
.
۲۳۶- حافظ
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
. شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
.
عمر خسرو طلب ار نفع جهان میخواهی
. که وجودیست عطا بخش و کریمی نفاع
.
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
. جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع
.
حافظ ار باده خوری با صنمی گل رخ خور
. که ازین به نبود در دو جهان هیچ متاع
.
۲۳۶-حافظ شکن
بامدادان که بدیوان تو دیدم اوضاع
. بود چون حرص و طمع مدح و ملق را ابداع
.
گفتم از احمق بیچارۀ صوفی چه عجب
. که نفهمد هدف حافظ ازین هنگ و سماع
.
عشق و عرفان بود آیا بتملق گفتن
. جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع
.
جامع حرص و طمع گر تو بگوئی بسزا است
. نی رشادت خبری نی ز شجاعت نه شجاع
.
حافظا دین و خرد خواه نه عمر سفاک
. که ز دین به نبود در دو جهان هیچ متاع
.
گر تو با شاه خوری باده دیگر کفر مگو
. کی شه گلرخ تو به ز جنان ای طماع
.
برقعی لطف ازل اهل امل را نبود
. بعمل کوش نه در گاه امیری نفاع
[۱۱۰]
.
[۱۰۷] در بعضی نسخهها این بیت آمده است:
ز زهد حافظ و طامات او ملول شدم
بساز رود و غزل گوی بر سرود سماع
و البته بیتی که علامه برقعی آورده ختام غزل بعدی حافظ است که با همان قافیه و ردیف میباشد.
[۱۰۸] صُداع = دردِ سر.
[۱۰۹] مُزیل = پاک کننده، ازاله کننده.
[۱۱۰] خوانندۀ گرامی و محترم متوجه میشود که علامه برقعی در بیشتر ابیات حافظ شکن کوشیده است برای مردم و بویژه طبقۀ جوان نصایحی را تقدیم نموده و آنها را به کار و کوشش تشویق نماید و از تملق به دربار حکمرانان بدور نگه دارد، ردود علامه برقعی بر حافظ شیرازی بر اساس دشمنی و یا کینۀ شخصی نبوده بلکه علامه برقعی از دیوان حافظ این برداشت را نمودهاند که دیوان و اشعار او برای عامۀ مسلمانها خالی از ضرر نیست.