حرف ز
۲۰۶- حافظ
دلم ربوده لولی وشیست شور انگیز
. دروغ وعده و قتالی وضع و رنگ آمیز
.
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
. هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز
.
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
. بخواه جام گلابی بخاک آدم ریز
.
پیاله در کفنم بند تا سحرگۀ حشر
. بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز
.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
.
۲۰۶-حافظ شکن
دلم غمیده ازین عارفان شور انگیز
. که آورند ز تأویل شعر دست آویز
.
برای شاعران بتراشند اصطلاحاتی
. ز وهمشان شده حق لولیان شور انگیز
.
نه قابل است بتأویل دلبری که بود
. دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
.
تو حافظ چه عجب زیرکی و تر دستی
. که هم نیاز کنی هم ستیزه چون چنگیز
.
فدای پیرهنش میکنی ز دلجوئی
. هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز
.
تو و هزار چو لولی فدای تقوی باد
. که حق نگفت ز لولی بگفت از پرهیز
.
فدای جامۀ تقوی و کفش یک زاهد
. هزار رند خرابات و صوفی ناچیز
.
فرشته عشق نداند تو پس مزن طعنه
. بزاهدی که از این عشق میکند پرهیز
.
پیاله بر کفنت بند تا سحرگه حشر
. که با پیاله خوری از حمیم رستاخیز
.
حجاب قرب تو ای برقعی طریق کج است
. تو نفی خود نتوانی ز راه کج بگریز
.
۲۰۷- حافظ
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
. غریو و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
.
مرا بکشتی باده در افکن ای ساقی
. که گفتهاند نکوئی کن و در آب انداز
.
ز کوی میکده بر گشتهام ز راه خطا
. مرا دگر ز کرم در ره صواب انداز
.
بیار از آن میگلرنگ مشکبو جامی
. شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
.
به نیم شب اگرت آفتاب میباید
. ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
.
گر از تو یکسر مو سر کشد دل حافظ
. بگیر و در خم زلفش به پیچ و تاب انداز
[۹۳]
۲۰۷-حافظ شکن
بیا و ملت آلوده را ز خواب انداز
. خروش و ولوله در آن دل کباب انداز
.
نِما ز باده و میاجتناب و خود را شوی
. وجود خویش ز توبه دمی در آب انداز
.
میار نام شراب و دهان مکن بدبو
. بیا بذکر خدا خویش در گلاب انداز
.
نقاب دختر گلچهر رز نشد تأویل
. بیا تو پاره کن اشعار و ز این کتاب انداز
.
برو بصنعت و کاری رها کن این مستی
. بهوش آی و برو مایۀ خراب انداز
.
خم شراب کجا عقل مستطاب کجا
. مکن ضعیف خرد را از او نقاب انداز
.
ز جور چرخ مگو چرخ را نباشد جور
. تو جور خویش نگر خویش را حساب انداز
.
۲۰۸- حافظ
خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز
. پیشتر ز آنکه شود کاسۀ سر خاک انداز
.
عاقبت منزل ما وادی خاموشانست
. حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
.
یارب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندید
. دود آهیش در آئینۀ ادراک انداز
.
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
. وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
.
۲۰۸-حافظ شکن
خیز و در کاسۀ سر هوشی و ادراک انداز
. خاک بر فرق خود ای خود سرِ بیباک انداز
.
عاقبت منزل محشر و رستاخیز است
. حالیا رُو بدر خالق افلاک انداز
.
باشد این مزرعه باقی تو نباشی جانا
. حالیا علقۀ جانی تو ز املاک انداز
.
رخ پیرت شده بت در نظر ناپاکت
. نظر و دیدۀ دلرا تو ز ناپاک انداز
.
هرچه گفت اهل طریقت همه بیباکی بود
. خاک بر گفتۀ او آب پس از خاک انداز
.
دل تو از هوس و از عصبیت کور است
. پاک کن این دل و پس دیده بهر پاک انداز
.
یارب این شاعر مغرور زند طعنه بزهد
. مست بر دوزخش از آب طربناک انداز
.
برقعی با قلمت پاره کن این جامۀ وهم
. جامۀ وهم بر آن شاعر چالاک انداز
.
۲۰۹- حافظ
بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز
. بر امید جام لعلت دُردی آشامم هنوز
.
روز اول رخت دینم در سر زلفین تو
. تا چه خواهد شد درین سودا سر انجامم هنوز
.
ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من
. در میان پختگان عشق او خامم هنوز
.
نام من رفته است روزی بر لب جانان بسهو
. اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
.
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت
. جرعۀ جامی که من سرگرم آن جامم هنوز
.
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
. آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
.
۲۰۹-حافظ شکن
من که از موج خیالات تو آرامم هنوز
. نیست اندر دفتر بافندگان نامم هنوز
.
روز اول دل ندادم بر خیال عشق و وهم
. تا چه خواهد شد در این سودا سرانجام هنوز
.
ای خدا از عقل نیرو ده مرا بر عاشقان
. در میان پختگان عقل من خامم هنوز
.
راستی از لاف و باف و وهم و کذب شاعران
. راست میگردد مرا هر مو بر اندامم هنوز
.
لاف حافظ بین که نامم برده آن یارم بسهو
. اهل باطل را بود ابزار این نامم هنوز
.
از عمل بین مستیت نی از ازل حافظ مگو
. جرعۀ جام از ازل جبری آن جام هنوز
.
پر شد ایران ز شعر و شد مفاخر بیشمار
. نیست کار و صنعت و دینی بایرانم هنوز
.
شد زمستان بنده همچون سالهای بیشمار
. از تهی دستی خود سر در گریبانم هنوز
.
نیست ایمان نیست غیرت با که گویم باز من
. در بدر در جستجوی کار ویلانم هنوز
.
شاعرا دیگر مباف از خط و خال دلبران
. من برای بچهها در فکر تنبانم هنوز
.
غربیان بر ما سوار و ما بفکر عیش و نوش
. زین خریت زین جهالت مات و حیرانم هنوز
.
برقعی رسوا نمودی عارفان را زین قیام می نشد بیدار این ملت ز اقدامم هنوز
.
۲۱۰- حافظ
حال خونین دلان که گوید باز
. وز فلک خون جم که جوید باز
.
جز فلاطون خم نشین شراب
. سر حکمت بما که گوید باز
.
شرمش از چشم میپرستان باد
. نرگس مست اگر بروید باز
.
نگشاید دلم چو غنچه اگر
. ساغر لاله گون ببوید باز
.
بسکه در پرده چنگ گفت سخن
. ببرش موی تا نموید باز
.
گرد بیت الحرام خم حافظ
. گر نمیرد بسر بپوید باز
.
۲۱۰-حافظ شکن
جم و جمشید را که گوید باز
. حال این کافران که جوید باز
.
سر میخوردن فلاطون را
. جز شما عارفان که گوید باز
.
حافظا شرمی از مسلمانان
. در دلت از حیا نروید باز
.
سر حکمت ز مصطفی بطلب
. گلش از تابعین بروید باز
.
هر که دمزد ز ساغر و میچنگ
. آب کوثر بلب نبوید باز
.
اف بر آن کس که کعبه را خم کرد
. برقعی کعبه را که شوید باز
.
تیره دل آنکه خون نشد دل او
. ره عرفان بسر بپوید باز
.
۲۱۱- حافظ
هزار شکر که دیدم بکام خویشت باز
. ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
.
اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است
. من آن نیَم که ازین عشقبازیایم باز
.
چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
. ز اشک پُرس حکایت که من نیم غماز
.
چه فتنه بود که مشاطۀ قضا انگیخت
. که کرد نرگس مستش سیه بسرمۀ ناز
.
روندگان طریقت ره بلا سپردند
. رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
.
غرضکرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست
. جمال دولت محمود را بزلف ایاز
.
غزل سرایی ناهید صرفهای نبرد
. در آن مقام که حافظ بر آورد آواز
[۹۴]
.
۲۱۱-حافظ شکن
هزار شکر که من واقفم ز کیشت باز
. دلت بصدق و صفا یک دمی نشد دمساز
.
اگر چه عشق تو فنی بود ز سالوسی
. ولی من از سر تو دست بر نگیرم باز
.
چه گویمت که برای گرفتن زر و سیم
. هزار شعر بسازی بنغمه و نَی و ساز
.
چه فتنهها که شما شاعران بپا کردید
. نه از قضا ز هوسهای نفس و غمزه و ناز
.
روندگان طریقت ره خطا سپرند
. تمام گمره و بیباک در نشیب و فراز
.
اگر مثال ز حسن و جمال میگویی
. ز حُسن خلق بگو نی ز صورتی چو ایاز
[۹۵]
.
تمام شهر گزاف و ثنا و لافَترا
. به پیشگاه ربوبی نمیخرند بغاز
.
بگو بمردم شاعر پرست بیمسلک
. که او بمجلس شه داشته رقص و هم آواز
.
غزل سرائی و آواز او ز بیکاریست
. در این مقام تو ای برقعی بسوز و بساز
.
۲۱۲- حافظ
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
. چه شکر گویمت ای کرد کار بنده نواز
.
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
. که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
.
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
. که مردِ راه نیندیشد از نشیب و فراز
.
طهارت ار نه بخون جگر کند عاشق
. بقول مفتی عشقش درست نیست نماز
.
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
. درین سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز
.
بنیم بوسه دعائی بخر ز اهل دلی
. که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
.
فکنده زمزمۀ عشق در حجاز و عراق
. نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز
.
۲۱۲-حافظ شکن
چهخوش بودکه بود عقل و دین دو محرم راز
. شوند با من مسکین دو یار و دو دمساز
.
نیازمند خدا شو رخ از غبار بشوی
. بسجده آی بخاک و بگوی راز و نیاز
.
ز مشکلات طریقت مگو که زندقه است
. بدین حق نبود مشکل و نشیب و فراز
.
نماز مفتی عشق و نماز عاشق او
. بنزد اهل حقیقت نیرزد آن یک نماز
.
طهارتی که بخون جگر کند صوفی
. چو آن طهارت بیبیتمیز فاجر باز
.
درین مقام مجازی مخور پیالۀ می
. درین سراچۀ بازیچه دین خویش مباز
.
بنام عشق تو با دین حق مکن بازی
. که در سراچۀ دیگر نمیخرند نیاز
.
مناز حافظ از این لافهای بیمعنی
. اگر چه زمزمهاش رفت در عراق و حجاز
.
بغیر صوفی و صوفی صفت نمیخواند
. جزافهای تو ای یاوهگوی عرفان ساز
.
گرفتم اهل جهان جن و انس خوش دارند
. بغیر وزر نباشد تو را از این آواز
.
[۹۳] این بیت در نسخۀ دستنویس علامه برقعی به این صورت آمده است:
ز جور چرخ چو حافظ بجان رسید دلت
بسوی دیو مجن ناوک شهاب انداز
که ما بیت فوق را به علت اینکه معنای بهتر و با سیاق و سباق همآهنگتر است آوردهایم.
[۹۴] با یک مراجعه به طبعات مختلف دیوان حافظ دانسته میشود که این غزل (با این قافیه و ردیف) با روایتها و اشکال مختلفی آمده است، بنده با مراجعه به بعضی از آنها؛ از جمله دیوان حافظ با تصحیح آقای محمد بهشتی و مطابقت آن با نسخۀ دستنویسی که از علامه برقعی داشتم متوجه این شکاف عمیق و اختلاف کلیدی شده ام. البته اختلاف در نسخههای دیوان حافظ امر مسلّم در نزد اهل فن میباشد، و گاهی هریک از مصححین و یا حواشی نویسها ادعا میکنند نسخهی که آنها تقدیم میکنند صحیحترین و بهترین نسخهها بوده و بقیۀ نسَخ خالی از اغلاط نمیباشند.
با مراجعه به دیوان متوجه میشویم که چهار غزل مسلسل طوری آمدهاند که با «از» تمام میشوند؛ و در اواخر این غزلها واژههای همانند: باز، نواز، راز و ناز آمده است، و این احتمال نیز هست که بعضی از این ابیات با هم مختلط شده باشند، اما باز هم بیشتر ابیات نسخهی دستنویس علامه برقعی (حافظ ۲۱۱) را در بقیۀ نسخهها یافته نتوانستم.
اما در رابطه به علامه برقعی باید گفت ایشان به نسخهی اعتماد کرده و آن را صحیحتر دانستهاند، و ابیات را از آن همین طور نقل نمودهاند و نسخههای دیگر را قابل اعتماد ندانستهاند.
به هر حال کثرت اختلافات گاهی اصل دیوان حافظ را زیر سوال میبرد که کسانی در سدههای بعدی آمده باشند و اشعاری را سروده و به دیوان حافظ اضافه نموده باشند و یا جایگزین بعضی از اشعار حافظ کرده باشند.
[۹۵] ایاز همان خادم معروف و زیرک سلطان محمود غزنوی/ بوده است که میگویند اگرچه صورتی زشت داشته در نزد سلطان عزیز بوده است.