مطلب اول: تعریف سنت و حدیث در لغت
سنت در لغت به چند معنی آمده است از جمله:
۱- به معنی پیراستن، نرمی، جلا و لطافت، و اطلاق آن بر صورت و گردی آن یا شکل آن از همینروست و به همین معنی در شعر اعشی آمده است که میگوید: [۲۸]
كریما شمائله من بنی
معاویة الأكرمین السنن
«نیکو چهره ای که لطافت رخسارش به نوادگان معاویه رفته است.»
که منظورش از الاکرمین السنن، الاکرمین الوجوه به معنی زیبا چهرگانِ پیراسته صورت است. شاعر دیگر ذوالرمه [۲۹]میگوید:
تریك سنة وجه غیر مقرفة
ملساء لیس لها خال ولا ندب
«صورتی گرد و زیبا را نشانت میدهد که عیب و خال و نشانی یا زخمی نخورده است.»
که با گفتهاش «تریک سنۀ وجه» یعنی گردی صورتی را نشانت میدهد. و ثعلب میگوید [۳۰]:
بیضاء فی المرآة سنتها
فی البیت تحت مواضع اللمس
«صورتش در آینه خانه و در حین لمس سفید مینماید.»
منظور از «فی المرآة سنتها» [۳۱]«در آیینه صورتش» است.
۲- سنت همچنین به معنی راهپیمایی پیوسته و راه راست و هموار آمده است حال چه در معنای مثبت و چه در معنای منفی راه [۳۲]، ریشهی لغویش برگرفته از «سننت الماء إذا والیت صبه» است یعنی آبرا ریختن وقتی که پیوسته به ریختن آن ادامه دهی.
در لسان العرب آمده: «سن علیه الماء، صبه»: «آب بر او ریخت، یعنی جاری کرد» و گفتهاند: «أرسله أرسالا لینا...»یعنی به تدریج و آرام آب را جاری کرد... یا «سن الماء علی وجهه ای صبه صبا سهلا». آب را بر صورتش ریخت یعنی آب را به آرامی بر او جاری کرد.
جوهری میگوید [۳۳]: «سنت الماء علی وجهی أی أرسلته أرسالاً من غیر تفریق»آب را بر صورتم ریختم، یعنی آب را پیوسته و بدون وقفه جاری کردم. و «السنن» یعنی «الصب فی سهوله» [۳۴]جاری کردن آب به آرامی. و در حدیث عمرو پسر عاص [۳۵]به هنگام مرگش روایت شده که گفت: «فسنوا علی التراب سنا» [۳۶]ای ضعوه وضعا سهلاً [۳۷]یعنی آن را به آرامی به خاک بسپارید. پس عرب راه و رسم پیروی شده و روش پیوسته را به شئ ریخته شده، تشبیه کرده است. به خاطر پیوستگی اجزایش بر یک روش. سخن خالد پسر عتبه هذلی هم همین معنی را تائید کرده است:
فلا تجزعن من سیره أنت سرتها
فأول راض سنه من یسیرها
[۳۸]
«نگران و پریشان نباشید از روش و عادتی که تو بنیاد نهاده... چون نشانه رضایت از هر روشی رهروانش هستند.»
واژه سنت با این کاربرد لغوی در قرآن کریم هم آمده است، آنجا که میفرماید:
﴿سُنَّةَ مَن قَدۡ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَكَ مِن رُّسُلِنَاۖ وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحۡوِيلًا ٧٧﴾[الإسراء: ۷۷].
«شیوه ما در (دفاع از همه) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم، و تغییر و تبدیلی در شیوه ما نخواهی دید».
و یا میفرماید:
﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّهُمۡ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِينَ﴾[الکهف: ۵۵].
«مردمان را از ایمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان باز نداشته است هنگامی که هدایت بدیشان رسیده است، مگر اینکه سرنوشت پیشینیان دامنگیرشان گردد».
در حدیث نبوی هم سنت به همین معنی آمده است، چنانکه جمیفرماید: «من سن سنة حسنه فله أجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامه، و من سن سیئة علیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامه» [۳۹]
«هر کس روش نیک و خدا پسندانهای بر جا گذارد پاداش آن و پاداش کسانی که آن را انجام میدهند تا روز قیامت متعلق به اوست. و هر کس روش زشت و ناپسندی را پایهگذاری کند گناه کارش و هر کس که آن را انجام دهد به عهده اوست تا روز قیامت.» و فرموده است ج«لتتبعن سنن من كان قبلكم شبرا بشبر و ذراعاً بذراع» [۴۰]«روزگاری خواهد آمد که در آن وجب به وجب و ذراع به ذراع از روشن اقوام پیش از خود پیروی میکنید.» همچنین عربها به هر کسی که کاری را شروع کرده و دیگران بعد از او آن کار را انجام دادهاند گفتهاند: «هو الذی سنَّه»او کسی است که این روش را سنت نهاده است، و شعری از شاعر بزرگ نصیب هم به این معنی آمده است:
كأننی سننت الحب أول عاشق
من الناس إذا أحببت من بینهم وحدی
«گویی که راه و رسم عاشقی را من به وجود آوردهام وقتی که از میان مردم تنها من عاشق شدم.»
بعضی از اهل لغت هم آن را به راه راست و نیک اطلاق کرده نه غیر آن و گفته رایج که فلانی اهل سنت است همین معنی را میرساند. [۴۱]
در واقع آنچه اجماع علمای لغت بر آن قرار گرفته و احادیث و آیاتی که قبلاً ذکر گردید و قول خالد همگی [۴۲]همین مطلب را تأیید مینمایند.
پیوند میان دو معنای (لغوی و اصطلاحی) کاملا آشکار است؛ چرا که سنت مصطفی جاز گفتار و رفتار و تقریر او راهی قابل پیروی برای همه مؤمنان است که حق بازماندن از آن و یا تغییرش را ندارند، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶].
«هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند، و هر کس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکار میگردد».
دکتر همام عبدالرحمن سعید میگوید: سنت پیامبر جاحتمال این معانی لغوی را دارد چون جریان احکام الهی و جلاء و زدودگی چهره جامعه بشری و رویکرد جامعه در راه راست و شکوفایی به خیر و برکت سنت نبوی وابسته است، و از معانی لغوی سنت استنباط میشود که آن به معنی تکرار و خوگرفتن است همچنانکه در آن معنی تحکیم و تثبیت و نیز مالیدن چیزی را به چیزی دیگر جهت تمیز کردن و جلا بخشیدن آن دیده میشود. [۴۳]
۳- همچنانکه سنت به معنی توجه به اشیاء و رعایت آنها به کار رفته است، گفته میشود: سنَّ الابل [۴۴]هر گاه به آنها خوب رسیدگی کنند و مواظبت نمایند، و رفتاری که پیامبر÷برآن دوام داشته سنت گفته شده است به خاطر اینکه حضرت جبر آن کار استمرار داشته است. [۴۵]
۴- سنت به معنی بیان هم میآید، گفته میشود: سنَّ الامر، یعنی آن امر را بیان کرد، و در حدیث هست که «انی لانسی او انسی لاسن» [۴۶]یعنی «من هر چه از یاد میبرم یا از یاد میبرم به این خاطر است تا مردم را به راه راست هدایت کنم و بیان نمایم که هر گاه فراموشی به آنها دست داد لازم است چه کار کند.» [۴۷]
۵- همچنین سنت به معنی دین و قانون خداوند بکار میرود که شامل دستورات، امور جایز و ممنوع و سایر احکام دیگر است. [۴۸]
۶- طبری [۴۹]میگوید: سنت به معنی الگوی شایسته و پیشوای پیروی شده است، و گفتار لبید پسر ربیعه به این معنی است:
[۵۰]
من معشر سنت لهم آباؤهم
ولكل قوم سنة و امامها
[۵۱]
«از مردمانی هستم که اجدادشان الگوهای شایستهای برای آنها قرار دادهاند و برای هر مردمی الگو و پیشوایی است.»
۷- قرطبی [۵۲]هم از مفضل [۵۳]نقل کرده که سنت یعنی امت، و این بیت را سروده است:
ما عاین الناس من فضل كفضلهم
ولا رأوا مثلهم فی سالف السنن
[۵۴]
«مردم کسانی با شوکت و بزرگوارتر از ایشان در میان امتهای گذشته مشاهده نکرده و ندیدهاند.»
۸- شوکانی [۵۵]نیز از کسائی [۵۶]نقل کرده است که سنت به معنی دوام [۵۷]و استمرار است.
اما خلاصه مطلب چنانکه دکتر محمد مصطفی اعظمی میگوید از این قرار است که: سنت در لغت به معنای راه و عادت و روش آمده است خواه نیک باشد یا بد و اسلام (قرآن و پیامبر ج) آن را در آیات و احادیث گذشته چنانکه ذکر شد به معنی لغوی استعمال کرده است، سپس اسلام معنای سنت را در طریقت پیامبر جو اصحابش منحصر نمود چنانکه در تعریف اصطلاحی سنت خواهد آمد، و این بدین معنا نیست که معنای لغوی آن منسوخ شده یا از بین رفته است، بلکه از آن پس تنها در دایرهی کوچکتری کاربرد یافته و استعمال میشود. [۵۸]
[۲۸] اعشی: میمون پسر قیس پسر جندل، که نسبتش به بکر پسر وائل از ربیعه میرسد، به خاطر ضعف بینایی به اعشی ملقب شده است، و به نشانه فال نیک به او کنیه ابو بصیر دادهاند، او را «صناجة العرب» هم نامیدهاند چون شعرش را با آواز میخواند، فوت او سال ۷ ه بود. شرح حالش در: الشعر و الشعراء لابن قتیبه ۱/ ۲۵۷، العقد الفرید لابن عبدربه ۳/ ۳۵۶، و ادباء العرب لبطرس البستانی ۱/ ۲۱۲ آمده است. [۲۹] ذو الرمة: ذو الرمة یا الرمة، ابو حارث غیلان پسر بهیس پسر مسعود پسر عدی، صاحب دیوان شعری قطور است فوت او سال ۱۱۷ ه بوده است شرح حالش در: اعلام زرکلی ۵/ ۳۱۹، وفیات الاعیان لابن خلکان ۴/ ۱۱ - شماره ۵۲۳، الشعر و الشعراء لابن قتیبه ۱/ ۵۲۴ شماره ۹۴ مذکور است. [۳۰] ثعلب: ابو العباس احمد پسر یحیی پسر یسار شیبانی با ولاء، در علم نحو و لغت پیشوای کوفیان بود. «الفصیح» از تألیفهای اوست. شرح حالش در الاعلام زرکلی ۱/ ۲۵۲، و بغیة الوعاة سیوطی ۱/ ۳۹۶-۳۹۸ شماره ۷۸۷ آمده است. [۳۱] لسان العرب لابن منظور ۱۳/ ۲۲۴ القاموس المحیط للفیروزآبادی ۴/ ۲۳۳، المعجم الوسیط از ابراهیم انیس و یارانش ۱/ ۴۴۵-۴۴۶. [۳۲] مختار الصحاح الرزای ص ۳۱۷، لسان العرب ۱۳/ ۲۲۵، القاموس المحیط ۴/ ۲۳۹، المعجم الوسیط ۱/ ۴۵۶. [۳۳] جوهری: اسماعیل پسر حماد ترکی جوهری، با کنیه: ابا نصر الفرابی از ائمه لغت و ادب بوده است و صاحب صحاح در لغت است، فوت او سال ۳۹۳ ه بوده. شرح حال او در: مرآة الجنان: ۲/ ۴۴۶، و لسان المیزان لابن حجر ۱/ ۶۴۱ شماره ۱۲۷۳ یا شذرات الذهب لابن العماد ۳/ ۱۴۱، و وافی بالوفیات ۹/ ۱۱۱ شماره ۴۰۲۸، و إنباه الرواة علی أنباه النحاة للقفطی ۱/ ۱۹۴ آمده است. [۳۴] عمرو پسر عاص: صحابی بزرگوار، شرح حالش در: اصابة ۳/ ۲ شماره ۵۸۹۷، و الاستیعاب ۳/ ۱۱۸۴ شماره ۱۹۳۱، اسد الغابه ۴/ ۲۳۲-۲۳۵ شماره ۳۹۷۱، و تاریخ الصحابة ص ۱۷۳ شماره ۸۸۴، و مشاهیر علماء الامصار ص ۷۱ شماره ۳۷۶ آمده است. [۳۵] با روایت مسلم (شرح النووی) کتاب ایمان، باب یهدم الاسلام ما قبله و باب هجرت و حج ۱/ ۴۱۴ شماره ۱۲۱، و احمد در مسندش ۴/ ۱۹۹. [۳۶] لسان العرب ۱۳/ ۲۲۷، و قاموس المحیط ۴/ ۲۳۹، و معجم الوسیط ۱/ ۴۵۵-۱۵۶. [۳۷] لسان العرب لابن منظور ۱۳/ ۲۲۵. [۳۸] روایت مسلم (با شرح نووی) کتاب زکات، باب تشویق به صدقه گرچه با نصف فرما باشد ۴/ ۱۱۰، ۱۱۱ شماره ۱۰۱۷، و روایت مسلم در کتاب علم، باب هر کس روش نیک یا بدی بر جا گذارد ۸/ ۴۷۹ شماره ۱۰۱۷ از حدیث جریر پسر عبداللهس. [۳۹] روایت مسلم (با شرح نووی) کتاب زکات، باب تشویق به صدقه گرچه با نصف خرما باشد ۴/ ۱۱۰، ۱۱۱ شماره ۱۰۱۷، و روایت مسلم در کتاب علم، باب هر کس روش نیک یا بدی بر جا گذارد ۸/ ۴۷۹ شماره ۱۰۱۷ از حدیث جریر پسر عبداللهس. [۴۰] متفق علیه از حدیث ابی سعید حذریس: بخاری (با شرح فتح الباری) کتاب اعتصام بالسنة، باب قول پیامبر ج، لتتبعن سنن من کان قبلکم ۱۳/ ۳۱۲ شماره ۷۳۲، و مسلم (با شرح نووی) کتاب العلم، باب اتباع سنن یهودی و نصاری ۸/ ۴۷۲-۲۶۶۹. [۴۱] ارشاد الفحول شوکانی ۱/ ۵۵ او لسان العرب بن منظور ۱۳/ ۲۲۵، و معجم الوسیط ابراهیم انیس و یارانش ۱/ ۴۵۵. [۴۲] حجیة السنة للدکتور عبدالغنی عبدالخالق ص ۴۶. [۴۳] الفکر المنهجی عند المحدثین ص ۲۷. [۴۴] لسان العرب ۱۳/ ۲۲۵، و قاموس المحیط ۴/ ۲۳۳. [۴۵] مفاتیح الغیب للفخر الرازی ۳/ ۵۴. [۴۶] مالک در موطا خود کتاب سهو باب العمل فی السهو ۱/ ۱۰۰ شماره ۲ آورده که ابن عبدالبر گفته است که ندیدهام که به اسناد یا قطع این حدیث را کسی از پیامبر جروایت کرده باشد. و این یکی از احادیث چهارگانه در موطأ است که در غیر موطأ مسند یا مرسلش یافت نمیشود. و معنایش علم اصول صحیح میباشد. [۴۷] لسان العرب ۱۳/ ۲۲۵، و قاموس المحیط ۴/ ۲۳۳، و معجم الوسیط ۱/ ۴۵۵. [۴۸] قاموس المحیط ۴/ ۲۳۹، و معجم الوسیط ۱/ ۴۵۶. [۴۹] طبری: محمد پسر جریر پسر زید، الطبری، ابو محمد، مؤلف تفسیر کبیر، و تاریخ الشهیر، امام مجتهدی که از کسی تقلید نکرده است، و در فنون زیادی پیشتاز بوده است از جمله: تفسیر، حدیث، فقه، تاریخ، و غیره فوت او سال ۳۱۰ ه است شرح حالش در: تاریخ بعد او از خطیب بغدادی ۲/ ۱۶۲ شماره ۵۸۹، و وفیات الاعیان ۴/ ۱۹۱، ۱۹۲ شماره ۵۷۰، و طبقات المفسرین للداودی ۲/ ۱۱۰/ ۱۱۸ شماره ۴۶۸، و طبقات المفسرین للسیوطی ص ۸۲ شماره ۹۳، و شذرات الذهب لابن عماد ۲/ ۲۶۰، طبقات الفقهاء الشافعیین لابن کثیر ۱/ ۲۲۲ شماره ۲۳ آمده است. [۵۰] لبید: ابو عقیل لبید پسر ربیعة العامری، پدرش بخاطر بخشش و سخاوتش، به بهار محتاجان مشهور بود و لبید هم مانند پدرش با سخاوت بزرگ شد، فوتش سال ۴۱ ه بوده است شرح حالش در: الاعلام زرکلی ۶/ ۱۰۴، و الشعر و الشعراء لابن قتیبه ۱/ ۲۷۴-۲۸۵ شماره ۲۵، و مرآة الجنان للشافعی ۱/ ۱۱۹، و ادباء العرب لبطرس البستانی ۱/ ۱۴۴-۱۵۱ آمده است. [۵۱] جامع البیان فی تأویل ای القرآن ۴/ ۱۰۰. [۵۲] قرطبی: محمد پسر احمد پسر ابی بکر پسر فرح انصاری خزرجی مالکی ابو عبدالله قرطبی، او مفسری با تقوا و زاهد و دانشمندی بسیار فاضل بود. از تألیفات اوست الجامع لاحکام القرآن و شرح السماء احسنی فوت ۸ سال ۶۷۱ ه اتفاق افتاده و شرح حالش در: طبقات المفسرین للداودی ۲/ ۶۹-۷۰ شماره ۴۳۴ و طبقات المفسرین للسیوطی ص ۷۹ شماره ۸۸، و شذرات الذهب ۵/ ۲۳۵، و دیباج المذهب لابن فرحون ۴۰۶ شماره ۵۴۹، و شجرة النور الزکیه محمد مخلوف ص ۱۹۷ شماره ۶۶۶ مذکور و مبسوط است. [۵۳] مفضل: مفضل پسر سلمه، ابو طالب، لغتشناس، ادیب از تألیفات او میتوان الفاخر فیما تلحن به العامة و جماهیر القبائل را نام برد. در سال ۲۹۰ ه فوت کرده است. شرح حال او در تاریخ بغدادی ۱۳/ ۱۲۴ شماره ۷۱۰۹ و وفیات الاعیان لابن خلکان ۴/ ۲۰۵-۲۰۶ شماره ۵۷۹ در شرح حال پسرش محمد پسر فضل و بغیة الوعاة سیوطی ۲/ ۲۹۶ آمده است. [۵۴] الجامع لاحکام القرآن ۴/ ۲۱۶. [۵۵] شوکانی محمد پسر علی محمد شوکانی، فقیه مجتهد از علمای بزرگ یمن اهل صنعاء، از تألیفات اوست: شماره ۲۰۱۳ فتح القدیر در تفسیر و ارشاد الفحول در اصول فقه فوت او بسال ۱۲۵۰ ه بوده است شرح حالش در: بدر الطالع شوکانی ۲/ ۲۱۴-۲۲۵ شماره ۴۸۲ و فتح المبین عبدالله المراغی ۳/ ۱۴۴-۱۴۵ و اصول فقه تاریخه و رجاله دکتر شعبان اسماعیل، ص ۵۳۰-۵۳۲ و رسالة المستطرفه لکتانی ص ۱۵۲ و اعلام زرکلی ۱۹۰/ ۷ معجم المؤمنین کحالة ۵۳۳/ ۱۱ مذکور است. [۵۶] ارشاد الفحول ۱/ ۱۵۵. [۵۷] کسائی علی پسر حمزه الکوفی معروف به کسائی، قرائت را از حمزه زیات یاد گرفته است، و قسمت بیشتر علم نحو را نزد معاذ الهراء، سپس خلیل پسر احمد در بصره آموخته است. فوتش بسال ۱۸۹ ه است و شرح حالش در: وفیات العیان ابن خلکان ۳/ ۲۹۵-۲۹۷ شماره ۲۳۳، و بغیة الوعاة سیوطی ۲/ ۱۶۲-۱۶۴ مشاره ۱۷۰۱ و طبقات المفسرین داودی ۱/ ۴۰۴-۴۰۹ شماره ۳۴۹ طبقات القراء ابن جزری ۱/ ۵۳۵، و طبقات القرآء ذهبی ۱/ ۱۰۰، و لباب فی تهذیب الانساب ۳/ ۹۷، و فهرست لابن الندیم ص ۱۰۳ یافتنی است. [۵۸] دراسات فی الحدیث النبوی ۱/ ۵، ۱۱ با کمی تصرف.